۶۱۴۰
۰
۱۳۸۷/۰۶/۳۱

تعامل اسلام وایران از نگاهی دیگر

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

داستان از این قرار بود که در قرن دوم یك سری نحله‌های فكری ایرانی پدید آمدند كه به دلیل تعارضی که با عباسیان داشتند مجبور بودند خود را در یكی از قالب‌های ضد عباسی نشان بدهند. آنان اغلب به عنوان سوء استفاده، از صبغه‌های شیعی و علوی استفاده می‌كردند...

 

 

تعامل اسلام وایران از نگاهی دیگر<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

رسول جعفریان

 

 

متنی که درپی می‌آید سخنرانی اصلاح شده بنده در نشستی است که در مشهد مقدس در سال 1381 با عنوان تعامل اسلام و ایران برگزار شد. مجموعه آن مقالات با عنوان تعامل اسلام و ايران در گستره تاريخ با همت آقاي دكتر وكيلي توسط نشر معارف چاپ شده. طبعا آنچه در اینجا آمده اصلاح شده و کامل است.

 

عنوان كلی صحبت بنده می‌تواند «تعامل اسلام و ایران و پیدایش نحله‌های انحرافی»،  طی هزار و دویست یا هزار و سیصد سال تاریخ ایران اسلامی باشد.

طبعا توجهی كه اكثر عزیزان در مقاله‌های این نشست داشته‌اند، بر اساس خلاصه مقالات كه بنده مطالعه كردم، به این نكته معطوف بوده است كه جنبه‌های مثبت تعامل اسلام و ایران را با یك نگاه هوادارانه نسبت به اسلام و ایران تدوین كنند و سهم ایرانی‌ها را در ابتكار و آفرینش آثار علمی و خدماتی كه در قالب این دیدگاه به اسلام داشتند، بیان كنند. طبعا این یك جنبه تعامل اسلام و ایران است که مرحوم مطهری هم آن را مبنای نگارش کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران قرار داده است.

بنده فكر می‌كنم ما در این میان از یك نكته مهم غفلت كرده و به اتهاماتی كه از جهات مختلف متوجه ما بوده است،‌ پاسخ نداده‌ایم. این اتهام از قدیم وجود داشته و ربطی به مستشرقین قرن نوزدهمی یا قرن بیستمی هم ندارد بلکه سابقه آن به ابن حزم در قرن پنجم و بعد هم به مطالبی می رسد که در سیاستنامه خواجه نظام الملک مطرح شده است. در دوره‌های بعد نیز این اتهام علیه ما وجود دارد، اتهامی که روی جنبه های منفی این تعامل به خصوص در ارتباط با تشیع انگشت گذاشته‌اند. حتی نویسنده کتاب عمدة الطالب یعنی ابن عنبه که یک نویسنده زیدی است چنین اتهامی را به شیعه می‌زند وبه دلیل خبری در باره ازدواج امام حسین با یک شاهدخت ایرانی که از نظر او جعلی و ساختگی است، ارتباط خاصی بین تشیع امامی و گرایش‌های ایرانی ایجاد می‌كند.

در زمان‌های بعد هم، به خصوص آنچه در یك‌ صد یا بلكه دویست سال گذشته اظهار شده این اتهامات تکرار شده و شما از آنها مسبوق هستید. مخصوصاً از این جهت، تشیع متهم است و این اتهام بی‌زمینه و سابقه نیست و ما باید بدون تعارف به این اتهام پاسخ بدهیم.

از زمانی كه اسلام به ایران آمد، جنبه‌های مثبت تعامل بر جنبه های منفی غلبه داشت و می‌توان درباره آن بسیار صحبت کرد و از نتایج میمون آن سخن گفت. مردم ایران در قرون اول و دوم و بیشتر در قرن سوم و چهارم اسلام را پذیرفتند و آن را به تدریج در اركان زندگی خود نفوذ دادند. ادبیات عربی را تا حد زیادی پذیرفتند و در زمینه‌های مختلف مانند حدیث و تفسیر، فلسفه و زمینه‌های دیگر، ایرانیان آثاری آفریدند كه برای تمدن اسلامی بسیار مهم بود.

اما از همان قرن دوم تلاش‌هایی در ایران شروع شد كه پس از مواجهه اسلام با ایران، زمینه پیدایش گروه‌هایی را فراهم کرد که باطنا نماینده تفکر ایرانی قبل از اسلام بودند اما در ظاهر در تلفیق آن با اسلام تلاش می کردند. شاید كهن‌ترین و قدیمی‌ترین شكل آن به صورت یك مذهب و یك گرایش، آیین خرم‌دینان است كه هنوز بقایای آن در برخی از نواحی آذربایجان و قزوین در روستاهای بسیار دور افتاده، با یك شریعت و اعمال خاص دیده می‌شود.

علاوه بر این، شاید برخی از نشانه‌های آن را بتوان در شماری از مناطق دورافتاده در غرب کشور ملاحظه کرد. آیین هایی که رنگ اسلام دارد، اما باطنا مثل خردم دینی بر بنیادهای زرتشتی یا غیره قرار داده شده است. بابك خرم‌دین نه مسلمان است و نه زردشتی؛ بلكه دارای گرایش كاملا تازه‌ای است كه مسبوق به فعالیت‌های سیاسی – فکری موجود در ایران پس از انقلاب عباسی است. نماینده‌های فكری او را هم می‌شناسیم: در حوزه ادبیات و ادبیات سیاسی ابن مقفع و در حوزه‌های انقلابی و سیاسی المقنع و یك تعداد از اسامی كه به خاطر دارید و در منابع تاریخی، طی سال‌های بین 140 تا 230 و حتی بعد از آن دوره ای که انقلاب‌های اجتماعی و سیاسی علیه عباسیان رخ می‌دهد، نامشان را می‌شنوید. البته آن بحث ها معمولا با نگاه و نقد تاریخی تفکر بغداد قرن سوم و چهارم نوشته شده است.

بنده نمی خواهم بگویم که به لحاظ  کمی، آن جریان انحرافی نیرومند بوده است اما تأکید دارم که آثار فکری آنها ممکن است در میراث بعدی مسلمانی ما ایرانیان آثاری را برجای گذاشته باشد.

داستان از این قرار بود که در قرن دوم یك سری نحله‌های فكری ایرانی پدید آمدند كه  به دلیل تعارضی که با عباسیان داشتند مجبور بودند خود در یكی از قالب‌های ضد عباسی نشان بدهند. آنان اغلب به عنوان سوء استفاده، از صبغه‌های شیعی و علوی استفاده می‌كردند، زیرا علویان و فعالیت به نام اهل بیت در ایران محبوبیت داشت و عباسیان هم از همان استفاده کرده بودند. به رغم این‌كه علوی‌ها و علمای شیعه از این جریانها پرهیز داشتند اما تصویر بیرونی، متهم شدن تشیع بود. در واقع در نظر مخالفان این گونه وانمود می‌شد كه از سبك و سیاق عقاید شیعیانه برای به راه انداختن این جنبش‌ها علیه تسنن كه در واقع به عنوان یك مذهب ارتدوكس با محوریت عباسیان شناخته می‌شود، استفاده می شود.

البته این طور نیست كه تسنن از این گرایش‌های فكری در امان مانده باشد. ما به خوبی می‌دانیم كه تسنن،‌ حتی در مدینه تحت تأثیر افكار اهل کتاب بوده است، یا زمانی کهن، تمیم داری و ابودرداء تحت تأثیر گرایش‌های انحرافی مسیحی بودند. بسیاری از این قصه‌ها و داستان‌های مسیحی در تصوف سنی نفوذ كرده است و تمام قصه‌هایی كه راجع به فلان عارف، صوفی و فلان شخص گفته می‌شود، مشابه آن در ادبیات دیرنشین موجود است. در عراق ادبیات «الدّیارات» كافی است كه نشان دهد چه قدر فرهنگ مسیحی قوی بوده و تأثیر خود را گذاشته است.

آنچه در این بحث اهمیت دارد این است که در نواحی حاشیه‌ای و مرزی این گرایش‌های انحرافی بیشتر بوده و امروز نیز بقایای آن وجود دارد.

ما باید بیست میلیون نفر علوی در تركیه داریم که باید توضیح دهیم آنان در چه بستری شكل گرفتند و تحت تأثیر چه افكاری رشد كردند. روشن است که همه اینها مربوط به محیط ما ایرانی‌ها نمی‌شود؛ بلكه مربوط به فضای فکری عراق و تا اندازه‌ای جنوب ترکیه یا نقاط مرزی آن با شامات نیز می‌شود.

در شمال آفریقا این مصیبت‌ها كمتر وجود داشته و این نحله‌های انحرافی كمتر پدید آمده است. هرچند تصوف هم در آنجا که غلبه دارد راه های اشتباه زیاد رفته و گاهی در متون خود ادعای شگفتی کرده است.

اما ما در اینجا ما درگیر جریانهای انحرافی بوده وهستیم. شاید دلیل آن، این باشد كه فرهنگ ایرانی مدعی بوده و نمی خواسته است که به سادگی در مقابل اسلام سر فرود آورد. بنابرین می کوشیده است تا به نوعی خود را حفظ کند.

هرچه هست انواع و اقسام فرقه‌های الحادی از قرن دوم و سوم به بعد به وجود می‌آمد كه با شگفتی باید بگوییم که شیعه بیش از همه از آنها آسیب دیده اما هم در برخی از دوایر خود آثار نفوذ آن افکار بوده وهم زیر اتهامات واهی در این باره خرد شده است.

نوعاً نمونه‌های فكری جریان غالی نسبت به ائمه و امرا و شاهان، در بحث الوهیت گرایی است. اینها زمینه‌هایی است كه به هر حال بسترش این طرف فراهم بود و با عصمت دینی و نبوت و با مسئله نص درآمیخته شده است. نمونه دیگر آن بحث تناسخ است كه به شكل‌های مختلف هم در میان غلات و در افكار ایرانی - هندی نیز وجود داشت.

شما در باره عقایدی که روزگاری در حول و حوش ابومسلم خراسانی بوده می‌دانید كه چه میزان اعتقاد به تناسخ وجود داشته است.  كسانی كه راه ابومسلم را تحت عنوان این‌ كه روح ابومسلم در آنها حلول كرده ادامه دادند، فراوانند. به عقیده آنان تا چند نسل این روح حلول می‌كرد و ظهوری داشت. البته ما می‌دانیم كه ابومسلم شیعه امامی اهل بیتی نیست،‌ اما هیچ كس نمی‌تواند این را انكار كند كه عباسی‌ها در این مقطع رنگ تشیع داشتند. بنابر این یك زمینه‌ای برای اتهام فراهم می‌كردند.

عباسی‌ها بعد از استفاده از این افراد و عقاید که نمونه آن عقاید فرقه ای به نام راوندیه از فرقه های غالی و افراطی است، در مقابل این فرقه ها ایستادند. ائمه شیعه صریحا آن را تکذیب می کردند اما در بیرون گاه به نام آنها تمام می شد. شیعیان در اقلیت بودند و توان کافی نداشتند تا ثابت كنند که ما مخالف این فرقه ها هستیم. اما آنان در محافل رسمی درونی خود، با آنها مقابله می‌كردند. شما می‌دانید ادبیات شیعه در قرن سوم در کتابهایی چون فرق الشیعه وکتاب المقالات و الفرق اشعری آمده. اگر آنها معیار باشد معلوم می شود که تمام معضل شیعه در بحث‌های داخلی پاک کردن دامن خود از این قبیل گرایش های انحرافی در عراق و ایران بوده که به عده ای فریبکار سعی در چسباندن آنها به تشیع داشتند. زمینه آن هم بروز چهره های شگفتی مانند ابوالخطاب وغیره بود که گاه این افکار را به نام تشیع مطرح می کردند و کسانی مانند بیان بن سمعان که در بیرون به عنوان یک شیعه شناخته می‌شدند و دیگران غافل از این که اینان در درون دوایر شیعی کاملا طرد شده‌اند.

ائمه (ع) نیز به دلیل شرایط خاص سیاسی، امكان و فرصت و قدرت این را نداشتند كه مسلط به این مجموعه باشند، مخصوصاً در حوزه ایران و عراق این گرایش‌ها وجود داشت و و یك معضلی برای شیعه پدید آورده بود

برخی از منحرفین در دوایر مهم شیعی نفوذ کرده و حتی روی آدم مهمی مثل ابن فرات  که یک وزیر برجسته عباسی بود تأثیر بگذارند.

شبیه این ماجرا را در نفوذ قرمطی ها و اسماعیلی ها در وزیران سامانی هم ملاحظه می کنید. برخی از اندیشه های شگفت، مشتاقان زیادی در آن نواحی پیدا کرده بود و وجهه بیرونی آن به گونه ای بود که همه پای شیعه نوشته می شد.

این نفوذ در زمان‌های بعد نیز ادامه داشت.الناصر عباسی كه به افكار عرفانی و اشراقی گرایش دارد، به رغم آن كه  تقریبا     ً تنها خلیفه‌ای است كه در بین عباسی‌ها به عنوان اثنا عشری معروف است، یعنی مادرش سامرا و بسیاری از مقابر اهل بیت را در كاظمین و جاهای دیگر آباد كرد، باز تا حدودی در این دام ها افتاده بود.

شما اگر شیعه خالص در آن عصر می خواهید، شیعه ضد غلو، صد البته در قم می توانید پیدا کنید. احمد بن محمد بن عیسی در قم تلاش كرد كه ساده‌ترین رگه‌های غلو را از درون قم به صورت یك غده بكند و بیرون بیندازد. ایشان حتی افراد غالی را از قم تبعید كرد. شیعه‌ها نیز این گونه افراد را از داخل ری تبعید كردند. اما این همه ماجرا نبود. هم غالی وجود داشت و هم افکار انحرافی زیر سایه غلو در دوایر شیعی رسوخ می کرد و بعد هم منشأ برخی از دشواری های فکری می شد.

یک مرتبه یک هزار و سیصد – چهار صد سال جلو بیایید و مدخل «سلمان» را در دایرة المعارف تشیع ملاحظه کنید. ببینید رسوخ افکار مانوی در این مدخل تا چه اندازه است. در آنجا آمده است که سلمان ودایع نبوت را از مانی گرفت و به محمد بن عبد الله (ص) در مدینه داد. یعنی در جمهوری اسلامی ایران بعد از هزار و چهار صد سال، سلمان به عنوان نماینده مذهب مانوی شناخته می‌شود، برای این‌كه ودایع نبوت را گرفته و تحویل پیغمبر (ص) داده است.

یك چنین نمونه هایی گرچه خیلی محدود است اما نشان از عمق فاجعه می دهد.

یک مروری هم روی نوشته های آقای علی نقی منزوی بکنید. وی مدافع افکار ایرانی تحت عنوان افکار عرفانی و گنوستیک است و رنگ تشیع را هم در همین افکار خلاصه می کند. به عقیده او فرات مرز تشیع و تسنن است. اگر شیعه ای آن طرف باشد، لاجرم از نظر او سنی است و اگر سنی این طرف باشد لاجرم شیعه است. البته ایشان به تاریخ توجه ندارند که این طرف یعنی ماوراءالنهر مهد تسنن افراطی از نوع غزنوی و سلجوقی آن بوده و حالا هم القاعده و طالبان پایگاهشان اینجاست و مدافع سلفی گری هستند.

به هر حال این درست است که ما این اندیشه را یک اندیشه انحرافی می‌دانیم اما به هر حال، رسوخ آن در جامعه ما جدی است و این تهدیدی برای نگرش درست شیعی است که معیارهای اصلی را برای دین شناسی همچنان قرآن و حدیث صحیح می داند و فقه را به عنوان محصول عبادی – اجتماعی آن اصل می شمرد.

این نمونه ها نشان از آن دارد که این افكار بیرون ریخته نشده و به تدریج در درون نحله‌های فلسفی و برخی از مکتب های محلی خودش را نشان داده است. چه تفكر مشایی كه كمتر زیربار این بحث‌ها رفته است و چه تفكر اشراقی كه الی ماشاء الله تحت تأثیر مكتب پهلویون و امثال اینها بوده است.

باز به عقب برگردیم. در قرن پنجم هجری، شاهنامه، یك پدیده ادبی بسیار سنگین آفریده شد و این نشان می‌داد كه در پشت صحنه یك فرهنگ قدیمی بسیار نیرومندی مخصوصاً در خراسان و در حوزه بخارا و این نواحی بوده و این فرهنگ نه نتها رنگ اسلام به خود گرفته، بلكه به تدریج رنگ شیعی نیز یافته است. این فردوسی متهم به تشیع و اعتزال می شود بی دلیل نیست. با این حال، شیعیانی هم بودند که نمی خواستند با این صبغه شناخته شوند. سی چهل سال بعد از آن، یک شاعر شیعه فارسی زبان، «علی نامه» را در مقابل شاهنامه سرود. نسخه عكسی آن در دانشگاه تهران موجود است. شاعر در ابتدای آن تصریح می‌كند كه آن مزخرفات را دور بریزید و اینها یعنی علی نامه را بخوانید. به هیچ وجه منكر ادب و قدرت زبانی آن نمی‌شود بلکه از صورت ادبی شاهنامه ستایش هم می‌كند. مقاله‌ای در نشریه دانشكده ادبیات مشهد توسط آقای دکتر شفیعی كدكنی در معرفی علی نامه نوشته شده است. علی‌نامه دقیقا در مقابل شاهنامه سروده شده است. به نظرم این آدمی است که همین نگرانی ما را داشته است که نکند اینها به نام تشیع تمام شود.

البته ممكن است بگویید او اشتباه كرده، ولی می‌خواهم بگوید این تلاش‌هایی است كه بوده و رویه‌ای است كه وجود داشته است. از یک طرف زمینه برای این اتهام وجود داشته و از طرف دیگر کسانی برای رفع اتهام تلاش می کردند.

شما به همین کتاب نقض بنگرید که عبدالجلیل رازی در حوالی 560 تمام اصرارش این است كه قصه‌های سهراب، رستم و اسفندیار و این بحث‌ها را سنی‌های ایران دامن می‌زنند نه شیعه‌ها. او معتقد است كه این داستان‌ها را در مقابل فضایل اهل بیت (ع) ترویج می‌دهند و سر گذرها در شهر ری می‌خوانند. در دو یا سه جا از كتاب نقض به تصریح روی این نكته تأكید می‌كند و معتقد است كه این افكاری است كه به زور به تشیع چسبانده شده و اینها ربطی به ما ندارد. دیگران این داستان‌ها را دارند، اگر ما چیزی داریم، فضایل اهل بیتی و اشعار اهل بیتی است كه می‌خوانیم.

صد سال بعد، مجدداً شیخ حسن كاشی شاعر دوره ایلخانی در اوائل قرن هشتم، که یكی از اهرم‌های رواج تشیع در ایران است ظاهر می‌شود. میرزا عبد الله افندی سه نفر را عامل تشیع در ایران می‌دانست كه این سه نفر عبارت بودند از شیخ حسن كاشی، محقق كركی و علامه حلی. این  اظهار نظرحقی است و نشان می‌دهد كه افندی با حاق تاریخ تشیع در ایران آشنا بوده است و با آن محدودیت علمی كه در آن زمان بوده، به این حقیقت رسیده است. این حکایت از مطالعات پردامنه او دارد.

این شیخ حسن کاشی هم در مقدمه «تاریخ محمدی» خود از شاهنامه خوانی اظهار تنفر کرده و می گوید که مردم باید داستانهای علی بن ابی طالب رابخوانند. خودش هم تاریخ امامان را به شعر می سراید و از مردم دعوت می کند که اینها را بخوانند.

یكی از زمینه های رسوخ نحله‌های انحرافی در این وجه از تعامل اسلام و ایران جریان اسماعیلی و قرمطی است. ما امامیه در قرن های چهارم تا هفتم از بابت اسماعیلی ها دشنام شنیدیم و هر چه كتاب‌هایی در رد اسماعیلیه نوشته‌ایم، كسی توجه نكرد. شما ببینید ثقة الاسلام كلینی کتاب در رد اسماعیلیه دارد. رجال نجاشی را باز كنید، می‌بینید كه چه میزان رد اسماعیلیه در آن وجود دارد. در قرن یا ششم كه بحث الموت پیش آمد، رستم بن علی حاكم شیعی مازندران، به عنوان یك اثناعشری، با الموتی‌ها جنگید و بسیار علمای امامی قزوین تلاش كردند كه خودشان را از این بد نامی نجات بدهند كه ما ربطی به این تأویل گرایی‌های اسماعیلی نداریم.

می دانیم جریانی در اسماعیلیه الموت بود که به روشنی معاد را انکار می کرد و ادعای برپایی قیامت را داشت.

بعدها وقتی الموت فتح شد، غیر از کتابهای عجیب و غریب، چیزی در فقه اسلامی دیده نشد.

در حال حاضر هم آقاخانی‌ها که شاخه ای از اسماعیلیه هستند همین طورند. اسم، اسم تشیع است اما محتوا از زمین تا آسمان با تشیع امامی فاصله دارد. هر كدام از آنها را دیدید، سؤال كنید كه آیا شما روزه می‌گیرید، نماز می‌خوانید؟  آیا اصلا به این شریعت اعتقاد دارید و یا ندارید؟ یك دفعه می‌بینید بحث از عرفان و تأویل و بحث از جایی دیگر به میان می‌آید.

سایر مسلمانان وقتی این انحرافات را می دیدند می گفتند مذهب امامی، دهلیز ملحدی است. یعنی اینها اول امامی می شوند و بعد به ملحدان یعنی اسماعیلیه می پیوندند. این اظهار نظر آنان از اساس اشتباه و برای کوبیدن امامیه بود. شاید حسن صباح اول امامی بوده بعد اسماعیلی شده است. حتی اگر تازه آن حرف درست باشد، آنچه را ما شاهد هستیم این است که هیچ تحول اینچنینی در تشیع امامی به سمت اسماعیلیه نداریم.

به هر حال اینها مطالبی است که در بخشی از سیاستنامه خواجه نظام الملک به شیعه نسبت داده است. گرچه برخی در انتساب آن بخش به نویسنده یعنی خواجه تردید دارند و آن فصل را به قلم وی نمی‌دانند.

شما وقتی وارد قرن هفتم و هشتم می‌شوید، می‌بینید که فاجعه ده برابر می‌شود. شما سراغ مشعشعی‌ها كه می‌آیید انحرافات خاصی را مشاهده می کنید که بیشتر شبیه جریانهای غالی قدیمی است. حال این گرایش‌ها از كجا به درون شیعه آمده است؟ ما ریشه‌های آن را درست نمی‌دانیم. ابن فهد دو شاگرد داشت كه هر دوی آنها عامل پیدایش دو نحله انحرافی  شدند. یكی از این شاگردان محمد بن فلاح بانی مشعشعیان و دیگری سید محمد نوربخش بود كه سلسله نوربخشی‌ها را تأسیس كرد. یعنی یك تشیع غالی صوفی منشانه‌.

از آنجا سراغ مرعشیان مازندران می‌رویم و در آنجا هم همین وضعیت را می‌بینیم. اصلا در این سه دوره جز تشیع عراق كه سالم است، همه جا همین گونه است و در همین مكتب حله هم حتی رگه‌های انحراف هست كه در نتیجه می‌بینیم دو شاگرد ابن فهد این‌گونه از كار درمی‌آیند. غیب گویی، علم اعداد و یك سری مطالبی را كه عده‌ای آدم مخصوص از آنها سر در می‌آورند عرضه می‌كنند.

در همین دوره شاهدیم که درست در یک شهر شیعه مثل استرآباد، فضل الله حروفی پدید می‌آید و تشیعی می‌آورد كه دیگر هیچ چیز از شریعت در آن نیست و با كلمه و حروف ابجد و ارقام، و شعرهای عرفانی و تشبیه و استعاره چیزی به عنوان یک مکتب فکری درست كرده است.

دنباله وی عمادالدین نسیمی شاعر است. اینها البته بر گردن ادبیات فارسی حق دارند و شعرهای مطرحی دارند كه حتی امروزه هم در برنامه و در رادیو توسط افراد مطرحی خوانده می‌شود و لذت هم می‌برند، و گاه همین ها هم منشأ انحراف در میان معاصرین می شود. اما مهم ترین انحرافات فکری آنهاست که تشیع را از عقاید واقعی‌اش تهی کرده و ملغمه ای از عقاید باطنی – ایرانی را با زبان شعر و استعاره و کنایه، و در قالب نوعی عرفان خودساخته تحویل مردم داده‌اند و بیشتر هم موفق به منحرف کردن اقوامی شده اند که از مراکز تمدنی دور بوده‌اند.

در دوره صفوی در عصر شاه عباس نقطویه پدید می آیند که خیلی هم زود در دستگاه و دربار غلبه می کنند. شاه عباس با درایت از پیشرفت آن جلوگیری کرد. اینها به هند رفتند و این مزخرفات را نگاه داشتند. اینها برای مدتی شاه عباس را مجذوب خودشان كردند. این که چه کسی شاه عباس را از حمایت آنها برحذر داشت نمی دانیم. هرچه بود بساط آنان را جمع کرد. اینها در در هند دور اكبرشاه را گرفتند ونحله جدیدی ایجاد كردند. قرآن، تورات و انجیل را پیش رو گذاشتند كه ما می‌خواهیم قوانین و كتاب جدیدی بنویسیم. دبستان المذاهب حاصل این دوره است. تمام افكار زرتشی، مانوی، یهودی و اسلامی، همه‌اش در میان تبعیدیان صوفیه و نقطویه در هند وجود دارد. اما صفویه در این زمان از آن آلودگی نجات پیدا کردند.

در دوره قبل از صفوی، در این طرف، یعنی سرزمین‌های شیعی مثل ری، ساری، آمل و... یك كتاب فقهی نیست. هر چه هست شعر صوفیانه است و مفاهیم ذهنی كه با تفكر اشراقی سنخیت دارد.

محقق كركی برای نجات صفویه از افکار انحرافی و غالی، از آبرویش مایه گذاشت و در سال 914 قمری در بغداد به دیدار شاه اسماعیل آمد و از آن به بعد هر چه نوشت، به شاه اسماعیل تقدیم و از آنها دفاع كرد و آنها را از دام این انحراف نجات داد. هیمنه شریعت گرایی در دوره صفوی سبب شد تا جلوی این حرفها گرفته شود. با این که همیشه خطر برآمدن این افکار بود. همین میرداماد زمینه اش را داشت اما چون به لحاظ سنت فکری تحت سیطره فقه هم بود، آن وجه ماجرا خیلی برجسته نشد.

ادامه ماجرا در قرن سیزدهم هجری پدیده شیخیه و بابیه و حرفهای شگفت و بی خاصیت و مزخرف گویی هایی است که حد و مرز ندارد. بار دیگر همان افکار به گونه ای دیگر با اسم هورقلیایی و امثال اینها ظاهر می شود.

یکی از آنها ارتباط مستقیم با امام زمان (ع) است. هر کسی می خواست حرف تازه بزند تحت این پوشش می‌توانست بزند. شیخ احمد احسایی مدعی بود كه مستقیماً از ائمه روایت می‌كند و احتیاج به شیخ روایت و سند ندارد. بعد شاگردش سید كاظم رشتی و بعد هم شیخیه کرمان حاج محمد كریم خان و از آن طرف هم سید علی محمد باب كه نبوت جدیدی درست کرد.

این ننگی برای تفکر شیعی است که چنین انحرافاتی را در دامن خود داشته باشد.

درست است که جریان مجتهدین و مرجعیت شیعه آنها را دور ریخت اما می باید ریشه آنها را خشکاند. قبلا هم اشاره کردم. این قبیل انحرافات در برخی از دوایر سنی هم پدید آید. قادیانیه در همین قرن برای اهل سنت و در دامن آنها پدید آمد و البته آنان هم از آن بیزاری جستند. سنی ها را سلفی گری افراطی تهدید می کند و ما را افراطی گری غالیانه.

ما چاره‌ای نداریم جز این كه شكل خالص تشیع را عرضه كنیم و در بحث تعامل ایران و اسلام، نگاه خاصی به این نحله‌ها داشته باشیم و این اتهام را با مستندات قابل قبول از دامن تشیع پاك كنیم.

البته این که برخی از مخالفان ما چشم خود را می بندند و هر اتهامی را نسبت می دهند، دلیل نمی شود که ما وقت خود را تلف کنیم. بسیاری از آنها سیاسی است. اما تا جایی که بحث ها فکری است، ما باید ریشه یابی کنیم. ما باید سوابق مبارزه خود را با افکار انحرافی نشان دهیم. مبارزه با صوفی گری افراطی، مبارزه با قصه خوانی‌های دروغ و انواع و اقسام افکار انحرافی که به ما منتسب شده است. ما به داشتن نوعی عرفان نظری معقول و تابع دین افتخار می کنیم و از این که مخالفان ما سطحی و سلفی هستند نگرانیم، اما باید بدانیم که افراط در هر دو طرف برای دین ما سودمند نیست.

اگر ما شریعت را تقویت كنیم و بستر سازی فکری - اجتماعی مناسبی داشته باشیم، می‌توانیم مقابل هر نوع پیغمبری جدید بایستیم. پیغمبری جدید لزوما به معنای ادعای نبوت نیست. همین که کسی وحیانی بودن قرآن را انکار کند تا بتواند در زمینه حقوق بشر حرفهای دیگری را به عنوان دین و روشنفکری دینی به کرسی بنشاند، نوعی پیغمبری مدرن کرده است.

ما در مقابل این پیغمبری های نو  باید بایستیم، در برابر كسانی كه عرفان غربی را تبلیغ می‌كنند، جلوی شریعت می‌ایستند، آن هم با عنوان کردن این كه دین صرفا معنویت و اخلاق است. البته این نحله، بیشتر در امتداد رسوخ افکار مدرن است تا آن که ریشه در افکار سنتی و ایرانی ما داشته باشد و به بحث ما مربوط شود. مشابه آن در میان مخالفان ما در بخش های عربی هم دیده می شود.

با این حال شاید بتوان گفت که این مشكلات در ایران بیشتر وجود دارد و در كشورهای عربی این قدر نیست. در اینجا بستر مناسب‌تری دارد.  توجه به فلسفه اشراق، نوعی فلسفه نوری، آن هم بدون استدلال، و همین طور تأثیر پذیریمان از داستان‌های فرهنگ عامیانه زمینه مساعد را فراهم می کند.

امروزه ما همچنان درگیر برخی از بحث های قرن سیزدهمی در حول و حوش بابیه هستیم و مخالفان وموافقان به طور روزمره در مطبوعات و رسانه‌ها مطالبی را در این باره عنوان می کنند.

باید کشف کرد که این ماجراها چه اندازه با آنچه در گذشته رخ داده قرابت دارد و آیا ما باید باز در انتظار پدید آمدن نحله های انحرافی باشیم؟ اگر پدید آمد راه مقابله با آنها چیست؟ چه آثار و تبعاتی به لحاظ فکری در میان ما دارد؟ شواهد و نشانه‌های بروز آن چیست؟ و بسیاری از پرسشهای دیگر.

هدف من در این بحث این بود که توضیح دهم صرف نظر از این حقیقت مسلم که تعامل اسلام وایران در وجه مثبت آن دامنه گسترده‌ای از هر جهت به خصوص جهات تمدنی دارد، روی جنبه های منفی آن نیز اشارتی داشته باشم.

 

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل