۴۸۶۹
۰
۱۳۸۷/۰۹/۲۷

يادداشتي در باره ادعاي بي پايگي فهرست ابن نديم

پدیدآور: رسول جعفريان

خلاصه

تصور پورپیرار بر آن است که مشتی از شعوبیه این کتاب را نوشته و بر دوش شخص موهومی به نام ابن ندیم گذاشته اند.

 

(این یادداشتی است که چند سال پیش برای یکی از درسها نوشتم، طبعا در حکم یک مقاله پژوهشی نیست، اما شاید ارائه آن خالی از لطف نباشد - جعفریان).

 

 

در مقابل نگاه ایران گرایانه که در گذشته و حال تلاش می کند ایرانیان را محور فرهنگ و تمدن عالم و دست کم این منطقه قرار دهد، نگاه دیگری هست که می کوشد تا وجود هر نوع کتاب و نوشته ای را به زبان پهلوی انکار کند. طرفدار این نگرش در سالهای اخیر آقای پورپیرار، معتقد است که این قبیل ادعاها عمدتا از طریق شعوبیه در قرن اول تا سوم و بعدها توسط مستشرقان یهودی و غربی و بیشتر به هدف ستایش از هخامنشیان به خاطر ارتباطشان با یهودیان فراهم آمده است.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

در اینجا چند مطلب هست:

یکی این که ایرانی ها خط و کتابت و اصلا فرهنگی نداشته اند و آنچه ابن ندیم در باب ترجمه متون فارسی به عربی در کتاب الفهرست گفته همه بی اساس و ساخته دست شعوبیه است.

نکته دوم و در کنار ادعای بالا این مدعاست که عربها فرهنگ نیرومندی داشته‌اند و این مطلب را در ادبیات آنان و به خصوص با توجه به قرآن می توان دریافت.

هر کدام از این دو ادعا می تواند در شکل افراطی و یا در شکل معتدل آن بر اساس مستندات تاریخی مورد بحث قرار گیرد.

در باره نقش شعوبیه باید جداگانه و در جای دیگری صحبت شود. شعوبیه ایرانیانی بودند که در قرن اول و دوم، به رغم آن که برخی عرب شده بودند، حس ایرانی خود را حفظ کرده و در آثار منظوم و منثور خود کوشیدند تا از ساسانیان تصویری شگفت با فرهنگی برتر نسبت به عربها بسازند. پدید آمدن حس نوستالژیک در میان آنان چیزی است که می توان از دل میراث اندک برجای مانده از آنان ملاحظه کرد. اینان اغلب از عربها به عنوان یک قوم سوسمارخوار و جز آن بدگویی کرده و آنان را در برابر سلاطین ساسانی تحقیر می‌کردند. بخشی از اشعار اینان برجای مانده و به عنوان نمادی از میراث شعوبیه مورد استناد قرار گرفته است. خود فردوسی هم در بخش ایرانی و فارسی آن همین روحیه را دارد.

یکی از طرز فکرهایی که اخیرا روی آن تأکید شده بر آن است تا یکباره به انکار تمامی ادعاهای شگفتی که در باره بزرگ کردن ایران از زمان هخامنشیان تا قرون نخستین اسلامی باز می گردد بپردازد و همه آن داستانها را که در قرن سوم توسط شعوبیه و در قرن اخیر مطرح شده به چالش بکشد.

ناصر پورپیرار در مجلدات کتاب تأملی در بنیان تاریخ ایران این موضع را دنبال کرده و تلاش می کند تا به بیان استدلال های طرح شده توسط ایرانگراها پرداخته و به رد آنها بپردازد.

بخشی از این بحث در باره هخامنشیان است که تحت عنوان دوازده قرن سکوت می کوشد تا به انکار فضائلی که طی یک صد سال اخیر برای هخامنشیان از طریق مصادر غربی گفته شده است بپردازد. وی در پی آن است تا نشان دهد ایران پیش از هخامنشی تمدنی درخشان داشته و هخامنشیان قومی متجاوز بوده اند که چیز گرانبهایی هم از خود نگذاشته اند. آنچه که در باره عظمت آنان گفته شده است  بی اساس و بدون دلیل است و به لحاظ تاریخی معمولا قابل اثبات نیست.

وی معتقد است که تاریخ هخامنشی که بیان شده برگی از تاریخ یهود است. مبدأ این قوم مبهم است. جای نخستین آنان ناشناخته و هیچ گونه نشانی از آنان در فرهنگ تاریخی و بومی و اساطیری ایران نیست و آنچه هست صرفا یونانی یا یهودی است و حتی تا آنجا پیش می رود که می نویسد: «به معنای درست، تاریخ هخامنشیان برگی از تاریخ یهود است و اگر هخامنشیان را یکی از اسباط بدانیم سخنی به گزاف نگفته ایم». (دوازده قرن سکوت، ص 181). در این نگاه کورش یک شخصیت محلی است که یهودیان او را به سلطنت برکشیدند و با استفاده از او به مطامع خود رسیدند. نفوذ یهودیان در دستگاه هخامنشی ها رها کردن یهودیان و بازسازی اورشلیم و مطالب دیگری که جایگاهی بلند برای کورش در تورات فراهم کرده نشانی بر این نگرش دانسته شده است.

اما آنچه که مربوط به ساسانیان و برآمدن اسلام است در مجلد دوم کتاب تأملی بر بنیان تاریخ ایران مورد بحث قرار گرفته است. در اینجا هم هدف نشان دادن آن است که ساسانیان حقیر تر از آن بودند که فرهنگی داشته باشند. چنان که زبان پهلوی و خط آن هم کوچکتر از آن بوده است تا فرهنگی داشته باشد. به همین دلیل مرثیه سرایی ها برای دو قرن سکوت کاری عوامانه و بیهوده و بی مبناست. در یان باره بحثی در باره زبان باستان و فارسی میانه و پهلوی جدید شده و تلاش شده است تا نشان دهد چیز قابل توجه و متن مکتوبی در این زبان ها که ارزش علمی داشته باشد به دست نیامده است.

آقای پورپیرار در عوض بر آن است تا نشان دهد در همین زمان فرهنگ عربی حتی در خود نجد بسیار نیرومند بوده است. همان طور که آثار فراوانی در یمن و مناطق شمالی عرب یافت شده که نشان از فرهنگ عمیق آنان دارد. در این بخش از کسانی مانند نویسنده همین سطور (جعفریان) که اصرار دارد نشان دهد که به صرف ادبیات قوی نمی توان یک تمدن گسترده در میان عرب باشد، انتقاد شده است (پلی بر گذشته ص 63 – 65). وی قرآن را به عنوان برترین نشانه امتیاز زبان عرب شاهدی بر این مطلب گرفته است. (همان ص 67)

این نگرشی است که عربها در دوره اخیر داشته اند و سعی کردند نشان دهند که حتی اگر معتقد باشیم اسلام به عرب سرافرازی داده اما عربها پیش از آن فرهنگی عریض و طویل داشته است. نمونه اش کتاب المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام از مرحوم جواد علی است.

آقای پورپیرار روی ضعف فارسی و این که کلمات آن در قرن پنجم در فرهنگ اسدی طوسی از یک هزار و صد کلمه تجاوز نمی کند تأکید می کند در حالی که در قیاس با زبان عربی با آن حجم گسترده باید ضعف فارسی را از این هم جدی تر دانست.

باید توجه داشت که این زمان اوج تمدن اسلامی است که رنگ عربی و زبانش عربی است و بنابرین نباید تعجب کرد که زبان عربی در اوج باشد و زبان فارسی به عنوان یک زبان محلی در حاشیه باشد.

به علاوه باید توجه داشت که این زبان چندان هم محلی نبوده است که مهاجران عرب بتوانند زبان عربی را یکسره حاکم کنند.

ظهور شعر فارسی و طی مسیر آن و برآمدنش حتی در همین دوره که اوج زبان عربی است نشان از قوت بالقوه آن دارد.

اما این که زبان فارسی یک زبان علمی نیست باید این مطلب را تا حدودی پذیرفت. گرچه هرچه جلوتر می آییم از نفوذ عربی کاسته شده و بر نفوذ زبان عربی و حتی بیان دانش و علم و هندسه در آن افزوده می شود.

حال توجه کنیم که در برابر یک چنین نقشی، اثر کسانی از ایرانگراها ظاهر می شود که همه آن فرهنگ اسلامی را پوچ دانسته و آنچه را هست میراث ایرانی می دانند. این نگرش را شجاع الدین شفا در کتابهایش ارائه داده است. وی نمونه یک افراطی نژاد پرستی است که می کوشد با استفاده از هر آنچه تا به حال در باره دو قرن سکوت و ایران کهن و فرهنگ ساسانی و غیره گفته شده است به بزرگنمایی فرهنگ ایرانی و در برابر تحقیر فرهنگ عربی اسلامی بپردازد.

اما یک چیز آقای پورپیرار را به افراط کشانده است. وی بحث را به شعوبیه می کشاند و نقشی عجیب و شگفت برای آنان قرار داده و به بزرگنمایی تأثیر آنان می پردازد. تا جایی که آنان را باعث و بانی جعل کتاب الفهرست و ساختن و برکشیدن چند هزار عنوان کتاب – واقعی یا غیر واقعی - می داند فقط به این هدف که نام چند ده کتاب پهلوی و ایرانی را در آنجا بیاورند تا همه را به اشتباه بیندازند. وی می نویسد:

«مرا خوف این گرفته بود که ابطال  الفهرست بر سر این همه مؤلف و مترجم و کتاب که مرجع دانش حضور اسلام  در شرق میانه شناخته شده چه خواهد آورد؟ اما این تسکینم می دهد که خبرگان کتاب ساز شعوبیه زیرکی خود را چنان استادانه انجام داده اند که از حجم حیرت آدمی فراتر است. آن ها قریب چند هزار کتاب درست و شناسا را با مؤلفینش هرچند دست و پا شکسته و نادرست ولی به حال فهرست کرده اند تا نام دهها کتاب ایرانی و کم تر از چند ده مؤلف شعوبی بی هویت دروغی ایرانی را در میان آن پنهان کنند». (ص 158).

وی برای انکار اصلیت کتاب ابن ندیم، به بحث در باره شرح حال وی پرداخته و از این که در متون معاصر یا تا یکی دو قرن بعد از او یاد نشده برای تردید در اصل کتاب استدلال کرده است. روشی که نشانگر بی اطلاعی او از نوع نگاه به این اخبار و روش درست سنجی اخبار تاریخی این دوره است.

نتیجه گیری وی از این استدلال این است: «حقیقت این که تا امروز اطلاع ما در باره استحکام و صحت کتاب الفهرست در حد هیچ است و درست نمی دانیم چه میزان از فرموده های کتاب قابل پذیرش است». (همان ص 164)

انکارهای وی نسبت به ابن ندیم و این که «تاریخ هیچ ابن ندیم شیعی صحاف را که ظاهرا از عهده کار بزرگ تدوین الفهرست برآمده نمی شناسد» آن هم با تمسک به استدلال های ضعیفی مانند این که ما فقط او را از طریق کتابش می شناسیم یا مورخان قرن ششم و بعد از آن از وی یاد کرده اند، تنها یک توجیه دارد. آقای پور پیرار برای آن که نتایج شگفت و عجیب خود را ثابت کند تلاش کرده است تا هرآنچه را که در مسیرش بوده انکار کند تا مبادا به آن نتیجه گیری های شگفت که کلیدش در انکار نوشته مکتوب در قرون نخست اسلامی است ، لطمه بزند. وی می کوشد تا از اشتباهات جزئی ابن ندیم یا ارائه برخی از اندیشه های اسطوره ای مثلا در باب زبان فارسی و این که مثلا نخستین کسی که سخن به پارسی گفته کیومرث بوده (بنگرید: پلی بر گذشته، بخش اول: بررسی اسناد، ص 182) در اصل این کتاب و اطلاعات کتابشناسانه انبوه آن که صدها گواه خارجی بر صحت تک تک آنها وجود دارد تردید کند. این یعنی انکار یکی از بزرگترین آثار پدید آمده در تمدن اسلامی.

بدون تردید در این کتاب اغلاطی وجود دارد و به خصوص آنچه در باره تاریخ خط گفته به دلیل کار تازه و بدیعی که انجام داده و آمیخته بودنش با اوهام و اسطوره های رایج می تواند بی بنیاد باشد اما این ها و دهها مورد از این اغلاط به هیچ روی نمی تواند در کلیت این کتاب خدشه ای وارد کند. وی بر آن است که اطلاعات مغلوط ابن ندیم در باره سیزده نوع خط فارسی ما را بر سر این دو راهی قرار می دهد که یا اطلاعات مغلوط او را بپذیریم یا مجبور شویم تمامی آنچه را وی به عنوان خدای نامه و کتب پارسی قدیم گفته است دور بریزیم و آنچه از متون کهن پارسی برای ما می ماند همان چند کتیبه الکن خواهد بود (همان، ص 210).

بدین ترتیب پور پیرار نشان می دهد تنها چیزی که آزارش می دهد همین است که از پارسی متنی باقی بوده باشد. البته شاید بتواند از راه های دیگری در این امر تردید کرد، اما چه نیاز ما در اصل این کتاب مهم تردید روا داریم. کتابی که فهرست هزاران کتاب دیگری را آورده که اسامی و متون برخی از آنها را به راحتی در مصادر دیگر می یابیم.

تصور پورپیرار بر آن است که مشتی از شعوبیه این کتاب را نوشته و بر دوش شخص موهومی به نام ابن ندیم گذاشته اند و هدف اینان آن بوده است که مثلا چند ده عنوان فارسی را در یک مجموعه چند هزار عنوانی بگنجانند.

یکی از ابزارهای اصلی پورپیرار برای انکار وجود هر گونه کتابی تا قرن سوم، تلاش های بیهوده او برای نشان دادن آن است که تمامی آنچه به اسم تاریخ از آن دوره هست، شفاهی است و کسی قادر به اثبات وجود متن مکتوب نیست. وی برای اثبات این نکته در کتاب پلی بر گذشته بخش دوم بررسی اسناد تلاش های بیهوده ای را دنبال کرده است. مسخره ترین نتیجه گیری ها در این بخش است آنجا که می نویسد: اگر طبری از هیچ کتابی نام نمی برد، بدان سبب است که تا زمان او جز تاریخ ابن قتیبه و یعقوبی کتاب دیگری نبوده است (همان، ص 56). این در حالی است که صدها کتاب جزو مآخذ طبری بوده و کسانی که با سلسله سند آشنا هستند و چهره های اصلی را در تاریخنویسی اسلامی می شناسند، به این قبیل مطالب بی پایه کمترین اعتنایی ندارند. وقتی مسعودی می گوید در کتاب الاخبار نوفلی فلان مطلب را دیده است در می یابیم که در اول قرن سه کتاب پرحجمی از علی بن محمد نوفلی بوده است که اخبار را به صورت مکتوب در آن آورده است. یا وقتی طبری از مدائنی نقل می کند با توجه و مقایسه آنچه از اسامی کتب وی در ابن ندیم آمده با مطالبی که در بخش های مختلف تاریخ طبری از او نقل شده صحت اسامی کتب وی را در این ندیم می توانیم تأیید کنیم. پورپیرار نمی تواند بفهمد که وقتی ابوالفرج اصفهانی می گوید: حدثنی احمد بن عبیدالله بن عمار در واقع مشغول رو نویسی از کتاب المبیضه فی اخبار آل ابی طالب از ابن عمار است نه این که مشغول نقل یک روایت شفاهی است. ایشان کافی است مقایسه ای بین رجال نجاشی که در واقع فهرست کتابهاست با فهرست ابن ندیم در بخش نویسندگان شیعه داشته باشد تا درستی مطالب ابن ندیم را دریابد. یا بهتر است کتاب میراث مکتوب شیعه آقای مدرسی را ببیند و بفهمد که کلینی کتاب کافی را از روی صدها کتاب حدیثی تألیف کرده است که بسیاری از قرن دوم هجری بوده است.

به هر حال دنبال کردن مطالب این بخش از کتاب واقعا تلف کردن عمر است. مطالب ارائه شده که به عنوان استدلال در این بخش آمده کم ارزش ترین و پرت و پلاترین مطالبی است که در این باب تاریخ کتاب در قرن دوم و سوم می تواند گفته شود. بسیاری از این اندیشه های حتی ارزش مرور کردن هم ندارد. شاید از اینها بدتر مطالبی است که پورپیرار در باره انکار وجود تاریخی سلمان فارسی دارد.

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم

رسول جعفريان

گزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط

يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل

رسول جعفريان

یش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک