سندي نويافته از تاريخ انقلاب اسلامي
خلاصه
مژده كه ايام غم آمد به سرمهر نشاط از افق آمد به در
آتش دل، ساكن و خاموش شد
محنت ايام، فراموش شد
سندي نويافته از تاريخ انقلاب اسلامي
رحيم نيكبخت
در اوايل دي ماه سال جاري به همراه دوست دانشمندم جناب دكتر صمد اسمعيلزاده به محضر جناب آقاي سيد محمّد الهي جهت انجام مصاحبهاي شرفياب شديم ناگفته نماند سيد محمّد الهي تنها اولاد ذكور مرحوم آيتالله سيد حسن الهي (ره) برادر علامه طباطبايي (ره) خواهرزاده شهيد آيتالله سيد محمّدعلي قاضي طباطبايي، و از اعضاي هسته اصلي مبارزان پيشگام انقلاب اسلامي ميباشد بعد از انجام مصاحبه از تعدادي از تصاوير و اسناد مبارزاتي وي تصويربرداري گرديد. در ميان اسناد جناب آقاي سيد محمّد الهي جزوهاي چاپي با تصويري از امام خميني روي جلد آن وجود داشت. اين جزوه سروده يكي از «دانشجويان حوزه علميه قم» با تاريخ 16/1/1343 در 15 صفحه به مناسبت آزادي و بازگشت امام خميني به قم شامل سه قطعه شعر: قطعه اول مثنوي با عنوان «طلوع آفتاب در دل شب»؛ قطعه دوم تركيببند با عنوان «فرشته رحمت» و قطعه سوم، مخمس با عنوان «رهبر آزادگان» ميباشد.
با سپاس از جناب الهي كه امكان تهيه كپي از اين سند را فراهم آوردند متن كامل اين سند نويافته در سياُمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي بعد از چهل و چهار سال منتشر ميگردد:
در اين صفحات
طلوع آفتاب در دل شب
و
فرشته رحمت
و
رهبر آزادگان
به شما نويد ميدهد
بسم الله الرحمن الرحيم
شبانگاهان، هنگام آزادي يوسف زنداني عزيز بزرگ رهبر آزادمردان و يگانه پيشواي محبوب شيعيان حضرت آيتالله العظمي آقاي خميني برق عالمگيري از شادي و نشاط درخشيد و پرتوي از آن به روي اين صفحات افتاد.
اين اشعار، قطرهاي از امواج خروشان احساساتي است كه از دل مردم جوشيده است.
اخگري از كانون فروزان اشتياقي است كه در دل مشتاقان شعله كشيده است.
انعكاس ناقصي از هيجان پرشوري است كه در روح ملت، موج زده است.
و هر چه هست باز به همان دلباختگان تقديم ميشود.
يكي از دانشجويان حوزه علميه قم
16/1/43
طلوع آفتاب در دل شب
مژده كه ايام غم آمد به سر ...
مهر نشاط از افق آمد به در
آتش دل، ساكن و خاموش شد
محنت ايام، فراموش شد
گشته طبيعت لبش از خنده باز
خاك نموده است بر افلاك، ناز
نقش زده بر رخ هستي نشاط
غرق شده در فرح و انبساط
گشته زمان، ديگر و عالم، دگر
مژدهي رحمت رسد از بام و در
دلبر ما گشته برون از حجاب
در دل شب كرده طلوع آفتاب
يوسف زنداني دور از نظر
رسته ز زندان و شده جلوهگر
راحت دل، مايهي عشق و اميد
ماه صفت در دل ظلمت دميد
موج طرب روي زمين ريخته
خنده و گريه به هم آميخته
گريه كند ديده ز شوق وصال
خنده زند لب ز سر وجد و حال
قهقهه پيچيده ميان فضا
سيل طرب كنده زمين را ز جا
اي گل آمال و بهار اميد
رهبر آزاده، زعيم رشيد
بي تو جهان، برگ و نوايي نداشت
سبزه و گل بيتو صفايي نداشت
بهر كسي بيتو، بهاري نبود
شادي و اميد و قراري نبود
زانكه بهار دل ملت تويي
عيد حقيقي به حقيقت تويي
آيت حق، روي دلافروز تست
راز شرف، نهضت پيروز تست
شد دل تو معدن اسرار حق
جان تو سرچشمهي انوار حق
علم و شجاعت به تو نازد همي
دست توسل به تو يازد همي
دين و خرد زنده ز اقدام تست
روح خدا جلوهگر از نام تست
ديدنت اي رهبر بيدار ما
هست شفاي دل بيمار ما
داد قيام تو به ما آبرو
جامعه را برد به عزت فرو
مثل تويي را چو جهانآفرين
ساخت عيان، گفت به خود آفرين
فرشته رحمت
گل مراد شكفت و به خنده لب وا كرد
ز نغمه، بلبل عشق و اميد، غوغا كرد
بهار بود و گل و سبزه بود و نيمهي شب
كه ماه طلعت ما چهره را هويدا كرد
جهان به ظلمت شب آب زندگاني يافت
زمانه گوهر مقصود خويش پيدا كرد
دميد مهر درخشندهاي چو ماه به شب
ز اشك شوق؛ رخ خلق پر ثريا كرد
فرشتهاي كه به زندان ظلم؛ پنهان بود
قيامتي ز تجلاي خويش بر پا كرد
رسيد يوسف و چشمان تيرهي همه را
ز جلوهي رخ زيباي خويش بينا كرد
به پرده چند سرايم سخن، بگويم فاش
كه فاش روح خدا در جهان تجلا كرد
بزرگ آيت يزدان خميني محبوب
ز در درآمد و بر چشم دوستان جا كرد
فضاي كشور جم را ز شور جذبهي خويش
لبالب از هيجان و خروش و غوغا كرد
چو عاشقي كه پس از ساليان به دوست رسد
ستاد خلق و به صد ديدهاش تماشا كرد
بسوخت گلشن علم از خزان، ولي بازش
بهار چهرهي او خرم و دلآرا كرد
ز شور نهضت خود زنده كرد ايران را
بر او درود كه كار دم مسيحا كرد
كسي شنيد كه از انبياء اسرائيل
به است عالم اسلام و سخت حاشا كرد
بگفتمش كه چه حاشا كني مدار عجب
وجود رهبر ما حل اين معما كرد
مگر نكرد چو موسي به ضد ظلم قيام؟!
مگر نه اهل ستم را ذليل و رسوا كرد؟!
مگر نرفت به زندان تيره يوسفوار؟!
مگر نه جان، سپر عدل و دين و تقوي كرد؟!
نه باك داشت ز سر دادن و فشاندن جان
نه از شكنجه و زندان و زجر، پروا كرد
اگرچه هست به يوسف بسي شبيه ولي
ميان يوسف و خود فرقي آشكارا كرد
بخواست يوسف كنعان كمك ز ساقي شاه
نجات خويش؛ بدين ره ز شه تمنا كرد
وليك يوسف ما از پي رهايي خويش
كسي شنيد كه كوچكترين تقاضا كرد؟
نه او نكرد تقاضا فقط، كه گفت بلند:
در اين زمينه كس اردم زندنيم خرسند
وجود او به مثل، آفتاب تابان است
كه از فروزش او عالمي درخشان است
شرق گرچه بود، شرق و غرب از او نازد
كه هست جمله جهان پيكري و او جان است
اگرچه مهر برآيد ز طرف شرق، ولي
ز نور، بر همه آفاق؛ پرتوافشان است
كنون به مقدم او خوشدلند دشمن و دوست
جهان به يمن قدومش به از گلستان است
فرشتهايست كه بگشوده بال رحمت خويش
به روي خلق و جهانش رهين احسان است
شكوفهايست بهشتي كه هديه داده خداي
ز بوي دلكش او تازه دين و ايمان است
خجسته مشعل آزادگي و حقطلبي است
فروغ و گرمي او آبروي ايران است
ز نور تربيت او به هر كجا نگري
ستارهاي به دل تيرگي فروزان است
خود اوست نوح و قيامتش بود سفينهي نوح
نجاتبخش خلائق به روز طوفان است
بهشت ما و گل ما و باغ ما و بهار
قسم به عشق كه تنها جمال جانان است
چو اوست كعبهي آمال، ملت از اطراف
چو سيل آمده، بر گرد او كنند طواف
خوشا به ما ز چنين پاك رهبر بيدار
خوشا به ما ز چنين هشيار پرچمدار
خوشا به ملت ايران از اين زعيم بزرگ
خوشا به جامعه زين پيشوا و زين سالار
خوشا به شيعه كه دارند مرجعي روشن
كه در كف از سر بينش گرفته رشتهي كار
خوشا به كشور محبوبجم كه از افقش
طلوع كرده چنين آفتاب رحمت بار
شمار، ملت ايران! غنيمت اين فرصت
كه پيشت آمده بعد از گذشتن اعصار
از اين مجاهد آزاده قدرداني كن
كه مام دهر چو اين مرد، نادر آرد بار
تو اي عزيز دل و نور ديدهي عشاق
تو اي نيابت عظماي حجت دادار
تو اي قرار دل، اي مايهي اميد همه
تو اي نمونهي رفتار حيدر كرار
ز همت تو دل و جان خلق دارد چشم
كه خود ز پا ننشيني مگر به آخر كار
فزود نهضت تو آبروي روحاني
شدند مردم سر گشته، روشن و بيدار
شد آشكار كه روحاني ارتجاع سياه
نبود و نيست پي خلق جز بهين غمخوار
هميشه نهضت حق باد فاتح و پيروز
نصيب ديو ستم باد جاودان غم و سوز
رهبر آزادگان
باز طبيعت كشيد به روي گلشن پرند
به چهرهي روزگار دوباره زد نوشخند
گيتي فرسوده باز، جوان شد و دلپسند
به دامن دشت باز بهار، ديبا فكند
باز به آهستگي باد بهاري وزيد
باز برآورده طبع، شكوفهها رنگرنگ
نهالها دوشدوش بنفشهها تنگتنگ
بيخته در، مشتمشت ريخته زر، چنگچنگ
چو ارتش صلح، سرو، كشيده صف هنگهنگ
به هر طرف جفتجفت ستاده نارو و بيد
سبزهنگر پشتپشت لالهنگر موجموج
قمريكان الفالف بلبلكان، فوجفوج
دميده گل دشتدشت رسته سمن رُوجرُوج
كبوتران صف به صف گرفته بر اوج، اوج
خنده زده قاهقاه كبك، ميان خويد
سمن لباس سفيد كرده به بر چون عروس
دمن شده از گياه چو گنبد آبنوس
چومن زده هر نفس به پاي شمشاد، بوس
به تخت فيروزه، گل نموده خندان جلوس
غرق شعف زين نشاط كه رهبر ما رسيد
رهبر آزادگان ز حبس، آزاد شد
ز مقدمش جان و دل با طرب و شاد شد
خرمن اندوه و غم چو كاه، بر باد شد
فضا پر از نور شد طبيعت آباد شد
ز آفتابي كه شب در دل ظلمت دميد
ز موج شور و نشاط به لرزش آمد زمين
شادي و عشق و اميد برق از هر جبين
چو يوسف خويش ديد ملت اندوهگين
گرفت اطراف او چو حلقه گرد نگين
ز دلخوشي جامه را چو غنچه بر تن دريد
گلي كه دل در غمش چو لاله شد غرق خون
نمود رخسار خويش ز پرده آمد برون
ندارد از عشق او روان، قرار و سكون
به سر ز شوقش نشاط به دل ز مهرش جنون
تازه به نورش امل زنده به بويش اميد
پيمبر صلح و داد قائد آزادگي است
به نهضت دينيش هميشه آمادگي است
مكن عجب كاين صفات در او خدادادگي است
به هر ستمكش همي شيوهاش افتادگي است
وز پي اهل ستم بود عذابي شديد
شنيدهاي اين حديث بسي تو از خاص و عام
كه عالمان وارثند ز انبياء عظام
خواهي اگر برد پي به حاصل اين كلام
نگر بدين مرد پاك زعيم عاليمقام
كه چون رسل از قيام كرد قيامت پديد
كار رسولان بود هدايت گمرهان
قيام بر ضد ظلم ياري بيچارگان
خود اين سه خصلت بود در اين مجاهد عيان
چو هست مطلب عيان دگر چه جاي بيان
ز ما هزار آفرين بر اين زعيم رشيد
ملت اگر جان و دل به عشق او باختند
وگر عزيزان خويش فداي او ساختند
وگر سر خود چو گوي در رهش انداختند
مبارزش يافتند كه پيش او تاختند
بلي شد از نهضتش دين و خرد روسفيد
دولت ديدار دوست هميشه پاينده باد
ملت ما را چو گل لبي پر از خنده باد
حقيقت و صلح و عدل، ميان ما زنده باد
ريشه ظلم و فساد، ز بيخ؛ بركنده باد
روشن و تابنده باد قلب همه از اميد
پربازدید ها بیشتر ...
مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»
رسول جعفریاننوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل
مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن
آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ
منابع مشابه بیشتر ...
ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی
رسول جعفریاندر زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره
مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»
رسول جعفریاننوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل
دیگر آثار نویسنده بیشتر ...
ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی
رسول جعفریاندر زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره
مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»
رسول جعفریاننوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل
نظری یافت نشد.