مروری بر مطالعات پیرامون نقش خواجه نصیر در سقوط بغداد
خلاصه
اين مقاله ديدگاه هاي طرح شده در باره نقش خواجه نصير و شيعيان در سقوط بغداد به دست مغولان را مرور کرده است.
سقوط بغداد به دست مغولان در سال 656 به عنوان یک سرفصل مهم در تاریخ شرق اسلامی شناخته شده و اهمیت آن چندان است که بسیاری «تاریخ اسلام» را در معنای عمومی و رایج آن، تا این زمان، یعنی سال سقوط عباسیان میدانند. <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
مهمترین ویژگی این رخداد، برافتادن خلافت عباسیان و افتادن آن به دست یک امپراتوری غیر مسلمان با نام سلسله ایلخانی است که سبب شد تا برای همیشه خلافت از حوزه سیاسی ایران و به طور کلی نواحی شبه قاره و ماوراءالنهر رخت بر بندد و سلطنت های کوچک و امیرنشین جایگزین شود.
شیعیان در ماجرای فتح بغداد، در مقابل فراوانی سنیان، جمعیت قابل ملاحظهای نبودند و بیشتر ساکنان ایران و عراق در این دوره، سنی مذهب بودند. عمده ارتش خوارزمشاهی و عباسی متشکل از اهل سنت بود. زمانی که مغولان آمدند، به دلیل فساد دستگاه اداری و نظامی عباسیان، و اصولا نبودن انسجام و عصبیت قوی در شرق اسلامی، مقاومت چندانی برابر مغولان صورت نگرفت و آنان توانستند بنیاد این دولت را براندازند.
به عبارت دیگر، شیعیان ایران و عراق در این لحظه، یک اقلیت بودند و کار چندانی از دست آنان برابر حملات سیل آسای مغولان نمیآمد. چنان که از دست عباسیان و سنیان بر نیامد. تنها شهر مهم شیعه عراق در آن دوره، شهر حله بود که با مصالحه کنار آمد و در این میان، ابن طاوس واسطه خیر شد.
سه عالم شیعی در این ماجرا درگیر شدند.
الف: خواجه نصیر الدین طوسی که در الموت بود و پس از فتح آن، در سپاه هولاکو قرار گرفت و به وی نزدیک گردید.
ب: مؤید الدین بن علقمی، وزیر مستعصم عباسی که تا لحظه سقوط بغداد در کنار دستگاه خلافت بود و با وساطت خواجه و دیگران چند ماهی عمر کرد و درگذشت.
ج: سید بن طاوس (م 664) از علمای نزدیک به عباسیان البته با پرهیز، که همین موضع را نسبت به مغولان نیز داشت، اما با وساطت او جان شیعیان حله نجات یافت.
منابع تاریخی اهل سنت، از یک دوره خاصی، گزارشاتی در باره همکاری خواجه نصیر با مغولان و تحریض و ترغیب هولاگو توسط وی آوردهاند. بیشتر از آن، شایعاتی را که دشمنان ابن علقمی و رقبای درباری وی علیه وی در آن روزگار منتشر کردند، در کتابهای خود ثبت کردند. این ماجرا ادامه یافته و تا به امروز مورد توجه محققان و مورخان قرار گرفته است. در این زمینه مطالعاتی در باره نقش ابن علقمی و همین طور پژوهشهایی در باره خواجه نصیر صورت گرفته است.
مروری بر این دیدگاهها و آنچه در این باره گفته و نوشته شده است، در این مقال مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.
***
همین که خواجه نصیر الدین طوسی، پس از فتح الموت، با هولاگو همراه شد، و به دلیل دانش خود مورد توجه قرار گرفت، زمینهای برای اتهامات بعدی شد. او پس از فتح بغداد، مورد توجه خاص سلطان قرار گرفت و پس از آن اوقاف و سپس رصدخانه به او سپرده شد. همه اینها سبب شد تا سه چهار دهه پس از آن که آبها از آسیاب افتاد و شیعه به دلیل فضای ایجاد شده در خلاء خلافت عباسی، قدری رشد کرد، مورخان افراطی حنبلی و شبه حنبلی، مطالبی در باره نقش تحریک آمیز خواجه در فتح بغداد بنویسند. تندترین اتهامات توسط چند مورخ غالبا ضد شیعه مانند ابن تیمیه و ابن کثیر و شماری دیگر از مخالفان سرسخت شیعه مطرح گردید و این خود نخستین نشانه آن بود که مسأله بیش از آن که منبعث از واقعیات تاریخی باشد، نشأت گرفته از تعصب مذهبی است.
این ماجرا وقتی جلوه بیشتری یافت که اتهامات مشابه و حتی تندتری به ابن علقمی وارد شد. ابن علقمی که نزدیک ربع قرن وزارت خلیفه عباسی را داشت، در منابع متأخر از این رویداد، متهم به مکاتبه با هولاگو گردیده و گفته شد که او در این مکاتبه او را تحریک به گشوده بغداد کرده است.
این امر هم دو جهت داشت. نخست آن که وی باتوجه به شمار فراوان مغولان و جنگهای بیشمار آنان، مخالف نبرد با آنان و طرفدار مصالحه بود. دوم آن که امامی مذهب بود و به تازگی از دست فرمانده سپاه عباسی، ایبک دواتدار، که به محله شیعه نشین کرخ حمله کرده و شماری از شیعیان را قتل عام کرده بود، درافتاده بود. بر اساس این دو نکته، بعدها گفته شد که ابن علقمی به تلافی آن ماجرا دست به مکاتبه با هولاگو زده است.
به جز خواجه نصیر و ابن علقمی، ابن طاوس (م 664) نیز که از علمای شیعی مهم عراق این دوره بود و روابط خوبی با مستنصر عباسی و همین طور معتصم داشت، اما هیچ گاه مسؤولیتی مانند نقابت علویان را ـ حتی با اصرار ـ نپذیرفت، پس از فتح بغداد مورد توجه قرار گرفت و به اکراه، نقابت علویان را پذیرفت. وی پس از آمدن مغولان، چنان که خود وصف کرده، برای حفظ جان خود و خانواده و دوستان در ارتباط با آنان قرار گرفت. وی نه تنها برای مردم حله بلکه در بغداد نیز موفق شد تا برای شمار زیادی از دوستانش امان نامه بگیرد.
ابن طاوس، دست کم، در دو مورد، مطالبی در این باره دارد:
مورد اول [الاقبال، ص 587] داستان ورود مغولان به بغداد و این که خود در محله مقتدیه بوده و با اجازه سلطان یعنی هولاگو، همراه هزار نفر به حله رفته و شکر خدای را به جای آورده، گوید که، چنین روزی (دوشنبه 18 محرم 656) روزی است دولت عباسی زوال یافت، چنان که مولای ما امام علی (ع) در اخباری که در میان مردم شایع است، آن را وصف کرده بود.
همچنین در جای دیگر [اقبال، 588] از حضور خود در دهم صفر همان سال برابر ملک الارض هولاگو یاد کرده و این که عنایت او شامل حال وی شده و توانسته است امان برای خود و خانواده و شمار زیادی از دوستان و برادران بگیرد. این روز برای او روز عید و واجب است شکر آن را به جای آورد. چنان که بهتر است نسل های بعدی او نیز اهمیت این روز را بدانند.
رویداد مهم دیگری هم در ارتباط میان او و هولاکو نقل شده است. ابن طقطقی نوشته است: در سال 656 هنگامی که سلطان هولاکو بغداد را فتح کرد فرمان داد، از علما استفتاء شود که کدام یک افضلاند: سلطان کافر عادل، یا سلطان مسلمان ستمکار؟ سپس علما را در مستنصریه برای این منظور گردآورد. چون هنگام فتوا رسید علما از پاسخ خودداری کردند. رضی الدین علی بن طاوس که مردی محترم و مقدم بر ایشان بود، در آن مجلس حضور داشت. و چون خودداری ایشان را از دادن فتوا مشاهده کرد، قلم بر گرفت و رأی خود را مبنی بر برتری سلطان کافر عادل بر سلطان مسلمان ستمکار نوشت. سپس دیگران رأی خود را در این باره نوشتند. [الفخری فی الاداب السلطانیه، ص 17 ترجمه فارسی، ص 19).
ابن طاوس در جاي دیگری از کتاب اقبال (ص 599) نوشته است كه در كتاب ملاحم بطائني در روايتي ازا مام صادق عليه السلام ديده است كه پس از سقوط عباسيان، شخصي عادل از اهل بيت بر امت محمد (ص) حكومت خواهد كرد و بعد از آن قائم ظهور خواهد كرد. [در باره مناسبات خواجه نصیر با مغولان بنگرید: کتابخانه ابن طاوس، ص 29 – 33]
اختلافات مذهبی و استفاده مغولان از آن برای فتح شهرها
لازم است یک مقدمه را اشاره کنیم وآن این است که سیر حملات مغولان به جهان اسلام به لحاظ تاریخی امری روشن و دلایل آن آشکار است. این که خلیفه عباسی از مغولان خواست تا برای برکندن خوارزمشاهیان به شرق حمله کنند از چشم مورخان پنهان نمانده است. اما حتی این دعوت نیز اهمیت چندانی ندارد. حمله مغول اصول و اساس خاص خود را دارد. نه ارتباط با شیعه دارد نه سنی. نه ارتباط با الموتیان دارد و نه عباسیان. نه خواجه نصیر تصمیم گیرنده بوده نه خاندان جوینی. قومی بدوی که جمعیت شان رو به فزونی نهاده، از شرق دور به نقاط ثروتمند غرب آسیا یورش آوردند. این کاری بود که سلجوقیان هم کردند جز این که آنان مسلمان بودند. مغولان یورشگر با اصول جنگ و حتی سیاست آشنا بودند و در مسیر خود از هر ابزاری استفاده کردند. بسیاری از مسلمان برجسته ایرانی از سنیان و شیعیان و صوفیان در درگاه آنان راه یافتند. بسیاری نیز کشته شدند. آنان قدم به قدم جلو آمدند. زمان حمله مغولان به بغداد، نزدیک به چهل سال پس از یورش نخست آنان بود. آنان نه تنها بغداد را تصرف کردند بلکه در پی تصرف شام و مصر هم بودند که نتوانستند. حمله مغولان در هر مرحله، ابزارها و بهانهها و روشهای خاص خود را داشت. یکی از آنها استفاده از منازعات مذهبی بود که البته این بهرهگیری چندان هم جدی نبود. عمده آن استفاده از منازعه دستگاه خلافت با خوارزمشاهیان بود که ضربه اصلی را زد. بهانههایی چون حمله به تجار مغولی هم در آغاز یورشها بسیار مهم تلقی شده است. اما همه اینها بهانه است. در باره استفاده از اختلافات مذهبی، میان شافعی و حنفی یا شیعه و سنی گزارشهای مختصری در منابع نقل شده است. یک مورد جالب نقلی است که در حبیب السیر آمده است: ذكر رفتن جبه نويان و سويداى بهادر از عقب خوارزمشاه بموجب فرموده چنگيز خان و بيان شمه از قتل و غارت ايشان در اطراف ولايات و ممالك ايران... و سويداى بطوس رفته خلقى بىنهايت بكشت و ... جبه نويان در مازندران بسيارى از طوايف انسان را كشته .. و بجانب رى روان شده سويداى بدو پيوست و در آن اوقات پيوسته در ميان مردم رى جهت مخالفت مذهب تعصب بود بنابر آن شافعى مذهبان چون خبر قرب وصول مغولان شنيدند باستقبال شتافتند و جبه و سويداى را بر قتل نصف شهر كه حنفى مذهب بودند تحريص نمودند و ايشان نخست حنفيه را بتيغ بيدريغ گذرانيده بعد از آن با خود گفتند كه از مردمى كه در خون متوطنان مولد و منشاء خويش سعى نمايند چه نيكوئى توقع توان داشت آنگاه شافعيه را نيز از عقب حنفيان روان كردند و از رى سويداى بقزوين رفته جبه بجانب همدان توجه نمود و چون بقم رسيد تمامت مردم آنجا را باغواى بعضى از سنى مذهبان بقتل رسانيدند و بعد از قرب وصول بهمدان با والى آنجا مجد الدين علاء الدوله علوى صلح كرده روى بگزر رود و خرم آباد نهادند (تاريخ حبيب السير، ج4، ص: 33)
از نکات شگفت آن است که جوزجانی که کتابش طبقات ناصری از منابع اصلی وارد کردن اتهام به شیعیان است، خود حکایتی از رفتن یکی از علمای بزرگ قزوین نزد منکوقاآن برای کشاندن او به این منطقه و از بین بردن اسماعیلیان آورده است. وی ذیل عنوان «حديث بر افتادن ملاحده لعنهم الله» مینویسد: سبب فرستادن لشكرها ببلاد و قلاع ملحدستان آن بود، كه از اول حال و عهد حسن صباح لعنه الله، كه قواعد مذهب ملاحده نهاده است، و قانون آن ضلالت وضع كرده، و قلاع الموت را معمور گردانيده ... چون آن قلاع بخريد، و حصار لمبسر را عمارت كرد، و مال بىحساب در عمارت و ذخيره آن قلعه خرج كرد و آن حصار بر كوهى است، كه در حوالى شهر قزوين است، و ساكنان شهر قزوين همه بر قاعده سنت و جماعت، و پاك مذهب، صافى اعتقادند، و بسبب ضلالت باطنيان و ملاحده مدام ايشان را با هم مقاتله و مكاوحت در ميان مىبود... و هر روز ميان قزوينيان و ميان ملاحده الموت جنگ مىبودى، تا درين عهد كه خروج چنگيزخان بوده و استيلاء مغل بر عراق و جبال، و قاضى شمس الدين قزوينى كه امام صديق و عالم با تحقيق بود، و چند كرت از قزوين بجانب خطا سفر گزيده بود، و رنج مفارقت اوطان تحمل كرده، تا در وقت پادشاهى منكوخان، كرت ديگر نزديك او رفته و بطريقى كه دست داد، استمداد نمود، و حال شر ملاحده و فساد ايشان در بلاد اسلام باز گفت: و چنان تقرير كردند، كه در حضور منكوخان را، از راه صلابت مسلمانى و دين كلمات درشت گفت، چنانچه غضب و تكبر ملك دارى، بر منكوخان مستولى شد، و ضبط و تصرف پادشاهى او را بلفظ عجز و ضعف ياد كرد، منكوخان گفت: قاضى در مملكت ما چه عجز مشاهده كرده است كه ازين جنس كلمات موحش بر زبان ميراند؟ قاضى شمس الدين گفت عجز و راى اين چه باشد- كه جماعتى ملاحده قلعه چند را بنا ساختهاند، و دين آن جماعت بر خلاف دين ترسائى، و خلاف دين مسلمانى و مغلى است، و بمالى شما را غرور ميدهند- و منتظر آنكه اگر دولت شما اندك فتور پذيرد، آن جماعت از ميان كوهها و قلاع خروج كنند، و باقىماندگان اهل اسلام را بر اندازند، و از مسلمانى نشانى نه گذارند. اين معنى خاطر منكوخان را باعث و محرض آمد، بر قمع قلاع و بلاد ملحدستان و قهستان الموت، فرمان شد ... [تا آخر که وقتی تا قزوین آمدند، چرا بغداد نیایند؟] [طبقاتناصرى: 2/182]
اتهام به شیعیان
اهل سنت که خلافت را از دست داده بودند و از بابت سقوط این شهر به عنوان سمبل قدرت سیاسی خویش، ناراحت بودند، دنبال مقصّر میگشتند. نزدیکترین و راحتترین مقصّر، رقبای شیعه آنان بودند. اما این مسأله در روزهای واقعه و سالهای نزدیک به آن رویداد ثبت نشد، بلکه بعد از گذشتن چند دهه از سقوط بغداد، یکباره از منابع نگارش یافته توسط اهل سنت سر برآورد و در این وقت بود که شروع به انداختن تقصیر بر گردن شیعیان کردند. گذشت که شاهد آنها خواجه نصیر طوسی و مؤید الدین ابن علقمی بود. این در حالی بود که صدها عالم و سیاسی اهل سنت در دربار مغولان بودند و اساسا این قوم، مسلمان نبودند تا نسبت به این موضوع حساس باشند. به هر حال، حضور خواجه سبب شد تا مخالفان به ویژه ابن تیمیه که تقریبا در بیشتر آثارش به نوعی با شیعه درگیر بوده، این اتهام را با آب و تاب زیادی نقل کنند.
عباس اقبال به تفاوت ميان ديدگاه مورخان سني مذهب با شيعه در باره قضاوت در باره نقش ابن علقمي و شيعيان در گشودن بغداد كرده و مينويسد: غالب مورخين اسلامى مخصوصا سنى مذهبان كه از واقعه قتل خليفه و انقراض خاندان بنى عباس سخت متغير و متأسف بودهاند چنين نقل مىكنند كه ابن العلقمى بعلت شيعه بودن بر اثر تألمى كه از قتل و غارت محله كرخ بغداد و مشهد امام موسى بدست ابو بكر پسر خليفه پيدا كرده بود، كينه بنى عباس را در دل گرفته مصمم شد بهر وسيله باشد هولاگو را بر بغداد مستولى كند و بنياد آل عباس را براندازد و باين قصد پنهان از خليفه مكرر رسولانى پيش هولاگو و خواجه نصير الدين طوسى فرستاد و احوال ضعف خليفه و سهولت تسخير بغداد را بايشان گوشزد كرد و ... اما مورخين شيعىمذهب برخلاف ساحت ابن العلقمى وزير را از اين اتهامات برى ميدانند و تمام اين پيشآمدهاى ناگوار را نتيجه سستى عزم و ضعف خليفه و ظلم و جور پسرش ابو بكر و نفاق امرا و سران لشكرى با يكديگر مىدانند مخصوصا محمد بن على بن طباطبا مؤلف كتاب الفخرى كه آنرا در سال 701 يعنى چهل و- پنج سال بعد از فتح بغداد بدست هولاگو نوشته شديدا اينگونه نسبتها را كه عامه بابن العلقمى مىدادهاند رد مىكند و درستى و امانت و ديانت آن وزير را مىستايد... (تاريخ مغول، ص 186).
دکتر شیبی مینویسد: داستان فتح بغداد، گرچه نتیجه ایلغار عمومی مغول و برانداختن همه حکومتها از ترکستان تا عراق بود، و لیکن به دلیل عناد دیرین سنی و شیعه، گناهش به گردن شیعه افتاد. (تشیع و تصوف، ص 51)
نگاه مثبت قاضی نورالله و محمد باقر خوانساری به سقوط بغداد
شیعیان در نسلهای بعد به ندرت تحلیلی در باره رویداد سقوط بغداد دادهاند. با این حال اشاراتی وجود دارد که آنان از این که دولتی ستمگر که متهم به قتل امامان آنان بوده و از اساس نامشروع قلمداد میشده، ساقط گشته، رضایت خاطر خود را اعلام کردهاند.
قاضی نورالله از کسانی است که در این باره صریحتر از دیگران سخن گفته و همکاری خواجه را با هولاگو تا به آن حد دانسته است که وی با حرم سلطان هم ارتباط داشت و هولاگو و بیگم را به شرف اسلام فایز گردانید. وی با اشاره به این که ابن علقمی که دریافت خواجه چه جایگاهی نزد ایلخان دارد، نامه او نوشته وی را به تسخیر بغداد تحریض کرد و به «انتقام جفاى عباسى عباسيه نسبت بعترت سيّد انام عليه الصلوة و السلام ترغيب نمود و ايلخان باستصواب خواجه عزيمت آن صوب نمود». [مجالس المؤمنین: 2/351].
قاضی نورالله، سپس یادی هم از علامه حلی کرده و نوشته است: «قدوة المجتهدين شيخ جمال الدين رحمه اللّه در كتاب كشف الحق آورده كه چون حضرت امير المؤمنين عليه السلام خبر داده بود از استيلاى مغول و تتار و انقراض ملك بنى العباس و كشته شدن ايشان بر دست هلاگو خان، لاجرم وقتى كه هلاگو خان بحوالى بغداد رسيد پدر من شيخ سديد الدين و سيد ابن طاوس و چند كس ديگر از اكابر و افاضل مشهد نجف و كوفه و حلّه كتابتى بهلاگو نوشتند و طلب امان ازو نمودند. پس هلاگو ايشانرا نزد خود طلبيد و چون ايشان ترسيدند كه بىامان نزد او روند پدر من تنها بخدمت هلاگو رفت؛ آنگاه هلاگو ازو پرسيد كه سبب چه بود كه پيش از آثار ظفر من بر بغداد كتابت نوشتيد و طلب امان از من نموديد؟ گفت سبب اينست كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام ما را از ظهور تو خبر داده و فرمود كه ترك بر آخر خلفاى بنى العباس وارد خواهد شد و پادشاه ايشان مرد جهور صاحب اقبال خواهد بود كه بهيچ قلعه و شهرى نگذرد كه آنرا فتح نكند و هيچ رايتى در مقابل او برپا نشود كه نگونسار نگردد. واى بر كسى كه شيوه مخالفت و معادات او پردازد! چون از نقل اين خبر كرامت اثر فارغ شد هلاگو با او طريقه تعظيم و لطف مسلوك داشته خط امان اهل مشهد (يعنى نجف) و كوفه و حلّه باو عنايت فرمود و آن بقعه مباركه از ترك تاز مغول و تتار علىرغم انف سنّيان منافق سالم ماند». [مجالس المؤمنین: 2/ 353].
پیش از قاضی نورالله، خواندمیر در دستور الوزراء (ص 99) باز اصل این خبر را که مکاتبه ابن علقمی با هولاگو به خاطر حمله سپاه بغداد به رهبری دواتدار سنی به محله کرخ شیعیان بوده اشاره کرده و اما افزوده است که این مکاتبه، تأثیری روی هولاگو نگذاشت.
اشاره به نقش خواجه در تحریک هولاکو در حبیب السیر: 4/106 نشان از آن دارد که این مطلب در منابع این دوره از مورخان شیعی امری عادی تلقی میشده است: «چون اساس دولت آن طبقه [الموتیان] بصدمت سپاه مغول درهم شكست خواجه، از ميمون دز بيرون آمده بخدمت ايلخان پيوست و باصناف الطاف اختصاص يافته در سلك خواص و مقربان منتظم شده و بنابرآنكه وفور تعصب مستعصم در مذهب نزد خواجه نصير ظاهر بود، هلاكوخان را بر آن داشت كه بصوب بغداد لشگر كشيد تا مهم بغداديان بدانجا انجاميد كه سابقا مذكور گرديد».
سه قرن بعد از قاضی نورالله، محمد باقر خوانساری اصفهانی در آغاز شرح حال خواجه نصیر به همراهی او با هولاکو اشاره کرده و این که برای «اصلاح البلاد، و قطع دابر سلسلة البغی و الفساد، و اخماد نائرة الجور و الالباس، بأبداد دایرة ملک بنی العباس و ایقال القتل العالم من أتباع اولئک الطغام» به بغداد آمد. [روضات الجنات، ج 6، ص 300 – 301). همو در ادامه، باز از نقش خواجه در همراهی هولاگو سخن گفته و مینویسد: خواجه نصیر بود که هولاگو را ترغیب به فتح بغداد و تسخیر بلاد و شهرها کرد و مستعصم را مستأصل نمود. پس از ان بود که هولاکو دستور ساخت رصد خانه را به وی داد. [روضات: 6 / 315 – 316]. این اقدام مغولان اگر برای شیعیان که قرنها زیر فشار خلافت بودند شیرین بود، برای اهل سنت ناخوشایند و گریه آور بود، تا جایی که سعدی گفت:
آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين بر زوال ملك مستعصم امير المؤمنين
گرچه مولوی نظر دیگری داشت:
گرچه يك بغداد ويران كرده شد هر طـرف بغـدادها بنياد كرد
ابلهان گفتند شهر داد رفت! عاشقان گفتند باللّه، داد كرد
در تاریخ منتظم ناصری 1/462 (ذیل حوادث سال 656) اشاره به نزاع شیعه و سنی در بغداد و حمله سنیان به کرخ کرده و نوشته است که «مؤيد الدين ابن علقمى وزير خليفه كه شيعه و از اهل كرخ بود از اين معنى زايد الوصف رنجيده كاغذى به هلاكوخان نوشت و او را تحريك كرد، هلاكوخان كه از جانب شمس الحكماء نصير الملة والدين خواجه نصير الدين طوسى نيز بدين مطلب ترغيب شده بود متوجه بغداد گرديد».
[ملی گرایان ایرانی و متهم کردن خواجه و ابن علقمی]
ملیهای معاصر ایرانی هم از سقوط بغداد خوشنود بوده و مثل شماری از شیعیان قدیم از این که این اقدام به دست خواجه نصیر انجام شده است، ابراز رضای کردند. راوندی نوشته است: با حمله هلاكو و تدابير و تعاليم خواجه نصير الدين طوسى خلافت پانصد ساله عباسى برافتاد. و اين كانون فساد و تحريك و توطئه براى هميشه از صحنه سياست خاورميانه بيرون رانده شد. [تاریخ اجتماعی ایران: ج 4، بخش 1، ص 526].
مفصلتر از راوندی، ذبیح الله صفا به این بحث پرداخته و پس از آوردن نقلهایی از منابع دوره مغول در باره اختلاف نظر ابن علقمی با برخی از کارگزاران دولت عباسی، تحت عنوان «همکاری با مغول» مینویسد: «حقيقت امر بنظر من آنست كه شيعه ايران و عراق در آن روزگار سرگرم استفاده از قدرت مغول براى برانداختن آخرين نشانه قدرت متعصّبان اهل سنّت بودند». وی سپس ادامه میدهد: این «دو مرد معروف مقتدر، يعنى ابن العلقمى و نصير الدين طوسى، از ميانشان هنگام توقّف هولاگو در ايران و تهيّه حمله بر بغداد قوّت بسيار داشتند، هم ايلخان را در برانداختن خلافت عبّاسى راهبرى كردند و هم كشتن او و خاندانش را بىزيان و امرى عادى نشان دادند و هم بغداد را بعد از سقوط در اختيار گرفتند و با كسب اجازه از هلاگو به آباد كردن آن همّت گماشتند و هم موقوفات اسلامى را در اداره خود درآوردند». (تاريخ ادبيات در ايران، ج3بخش1، ص: 139)
باید توجه داشت اساس استدلال صفا، روی مطالبی است که قاضی نورالله گفته است. طبعا در این باره نباید تردید کرد که قاضی در فضای سه قرن بعد، آن هم شرایطی که با توجه وجود در مسیر نزاع شیعه و سنی قرار گرفته، تنها وجهی از وجوه سقوط بغداد را می بیند.
سرکار خانم شیرین بیانی هم مطالب این بخش را صرفا بر اساس منابع متعصب سنی، نوشته و بر آن است که همه منابع در باره نقش خواجه در این ماجرا متفق القولند (دین و دولت در ایران عهد مغول: ج 1، ص 304 ـ 306)
برخی از شرق شناسان و نقش شیعیان
شگفت آن است که پی ـ نن رشید وو در کتاب سقوط بغداد و حکمروایی مغولان (مشهد، 1368) در عراق به رغم شرح مفصلی که از سقوط بغداد به دست داده، و حتی گزارشی هم از منازعات قدیمی شیعیان وسنیان این شهر ارائه کرده، مطلبی در باره نقش شیعیان در همراهی با مغولان ندارد.
اشپولر در کتاب تاریخ مغول در ایران، ضمن شرح حمله هولاگو بدون اشاره به نقش شیعیان، تنها ضمن بحث از نالایق بودن اطرافیان خلیفه، به عبارتی در باره خیانت ابن علقمی و مکاتبه او اشاره کرده و تأکید میکند که هولاگو «به راهنمائىهاى وى چندان اعتمادى نداشت» (ص 55). همو پس از سقوط بغداد، به نقش واسطه خواجه نصیر میان شیعیان و دولت مغول توجه کرده و نوشته است: «در دوران زمامدارى هلاكو نصير الدين طوسى دانشمند شهير نقش واسط را ميان شيعيان و ايلخان به عهده داشت... وجود اين روابط دوستانه موجب شد، كه شهر الحلّه واقع در بين النهرين، كه اغلب ساكنان آن شيعه بودند، در سال 658 خود تسليم هلاكو شود، و نيز در سايه اين روابط نيكو، ايلخان دستور داد، كه عتبات عاليات شيعيان از هرگونه صدمهاى محفوظ بماند، شرايط مناسب براى فعاليت دانشمندان شيعه به وجود آيد، و اوقاف شيعيان، كه سنيان قبلا آن را ضبط كرده بودند، به آنان پس داده شود. (ص 245)
[ساعدی و دفاع از ابن علقمی]
این منازعات تا دوره اخیر ادامه داشت تا آن که به عنوان یک موضوع پژوهی مورد توجه برخی از محققان قرار گرفت. در سال 1972 یک محقق عراقی با نام محمد الشیخ حسین الساعدی کتابی با نام مؤید الدین بن العلقمی و اسرار سقوط الدولة العباسیة نوشت که در نجف به چاپ رسید. این نویسنده با طبقه بندی منابع تاریخی مربوط به اخبار سقوط بغداد، تلاش کرده است نشان دهد که منابع معاصر، از دوستی شدید و ولاء خاص ابن علقمی با خلیفه عباسی سخن گفته و به هیچ روی از دوستی او با مغولان سخنی به میان نیاورده اند. این کتاب گرچه در باره خواجه نصیر نیست، اما به دلیل امامی بودن ابن علقمی، همان بحث، یعنی اتهام همکاری شیعیان با مغولان را مورد بحث قرار داده و نقادی کرده است.
[عبدالهادی حائری و دفاع از خواجه نصیر]
مقاله دکتر حائری با عنوان آیا خواجه نصیر الدین طوسی در یورش مغولان به بغداد نقشی داشته است؟ پژوهشی از دیدگاه تاریخ نگاری (نشریه دانشکده ادبیات مشهد، سال 17، 1363، ص 479 – 502) یک اثر پژوهشی روشمند بود که در این زمینه انتشار یافت. بنیاد این روش، همان بود که در کتاب ساعدی در باره ابن علقمی بکار رفته بود و البته منسجم تر و با محوریت خواجه نصیر بحث را دنبال کرده بود.
نویسنده این سطور دو گفتار مفصل در باره خواجه نصیر و مؤید الدین بن علقمی در تاریخ تشیع در ایران، ارائه کرد. مبنای بحث در این باره نیز ادامه همان روش تاریخ نگارانه مرحوم حائری بود، هم به لحاظ توسعه منابع و هم روش. در این پژوه منابع مختلف عربی در باره تاریخ عراق، مورد ملاحظه قرار گرفت و با مقایسه آنچه در آن منابع در باره خواجه نصیر آمده روشن شد که این اتهام به تدریج و در آثاری که چندین دهه پس از آن ماجرا تألیف شده، مطرح گردیده است. (تاریخ تشیع در ایران، صص 639 – 665)
این مقاله که چاپ شد ملاحظه کردم که آیت الله صافی گلپایگانی نیز در کتاب مع الخطیب بحث مستوفایی در این باره مطرح کرده و دخالت خواجه را در این ماجرا نفی کردهاند.
[حسن الامین و خواجه نصیر]
حسن الامین، فرزند مرحوم سید محسن امین، تحقیقات و آثار در باره مغولان و خواجه نصیر و اسماعیلیه دارد. نخست کتاب جنگیز و هولاکو: الغزو المغولی للبلاد الاسلامیه من بغداد الی عین جالوت (بیروت، دارالنهار، 1983) بعد از آن کتاب المغول بین الوثنیة و النصرانیة و الاسلام اثر دیگر اوست (بیروت، دارالتعارف، 1993) و سپس کتاب الاسماعیلیون و المغول و نصیرالدین الطوسی (چاپ دوم قم، 1997 و فارسی آن به نام اسماعیلیون، مغول و خواجه نصیر الدین طوسی قم، 1382ش) آثاری است که در این زمینه نوشته شده است. کتاب اخیر به دفاع از خواجه نصیر به ویژه برابر ابن تیمیه پرداخت و از خدمات گسترده خواجه نصیر و حرکت وی در جهت حفظ علما ودانشمندان، و تأثیر گذاری روی مغولان یاد کرده و از این که ابن تیمیه به همه این مسائل بی توجهی کرده او را مورد انتقاد قرار داده است. وی در کتاب نخست خود هم فصلی را به ابن علقمی [89 – 106] و فصل دیگری را به خواجه نصیر [152 - 1160اختصاص داده و به پاسخگویی از اتهامات مطرح شده، پرداخته است. جالب در این آثار، اعترافاتی است که وی از محققان معروف جهان عرب، تا پیش از برآمدن آتش تعصبات، در نقش خواجه در حفظ علوم اسلامی و دانشمندان مسلمان نقل کرده است. آنان اعتراف می کنند که شکست اصلی مغولان نه در عین جالوت، بلکه زمانی است که قلوب آنان فتح شده و به اسلام گرایش پیدا کردند. [الاسماعیلیون و المغول: 47]. وی همچنین شواهد طولانی از نقش شماری از امرا و قاضیان اهل سنت در تحریک مغولان در فتح بغداد
سعد الغامدی و دفاع از خواجه نصیر و ابن علقمی
سعد بن حذیفه الغامدی استاد تاریخ دانشگاه ملک سعود در ریاض، کتابی با عنوان سقوط الدولة العباسیه و دور الشیعه بین الحقیقه و الاوهام نوشت که چاپ سوم آن به سال 2004 منتشر شده است. وی این کتاب را ویژه بررسی علل سقوط بغداد به دست مغول نگاشته و نظریه خویش را بر این پایه قرار داده است که آنچه عامل اصلی سقوط خلافت عباسی است، انحطاطی است که این دولت گرفتار آن شده بود و همان انحطاط بود که سقوط آن را حتمی کرد (ص 17). وی شرح مفصلی در باره مغولان و جنگهای آنان در بلاد اسلامی، در شرق دور تا ایران و سپس عراق و آنگاه ساقط کردن بغداد ارائه کرده و در نهایت در ص 330 کتاب از نقش شیعیان در این ماجرا سخن به میان میآورد. وی میگوید که منابع اهل سنت، شیعیان را به همدستی با مغولان متهم کردهاند. در این باره به ابن کثیر و همین طور یونینی در ذیل مرآة الزمان (1/90) ارجاع میدهد.
سپس میافزاید: منابع جدید هم بر اساس همان اتهامات، این مطلب را تکرار کردهاند. در اینجا این پرسش را مطرح میکند: آیا هولاکو نیازی به مساعدت مسلمانان شیعه مذهب بر ضد مسلمانان سنی داشت تا این که ما چنین اتهامی را قبول کنیم؟ حقیقت آن است که نیروهای مغول، به طور مداوم، و طی 38 سال به سرزمینهای خلافت عباسی حمله میکردند، از دورترین نقاط تا عمیقترین آن. به طوری که به باعقوبا و خانقین و سامرا هم رسیدند. در بحث های پیشین دیدیم که عباسیان تا چه اندازه گرفتار ضعف و سستی بودند. ساکنان شهر حله، سنی یا شیعه، (با مشاهده این وضع) نزد مغولان رفتند. آنان چارهای جز تسلیم شدن نداشتند. جز این سرنوشت آنان نابودی و قتل بود چنان که هزاران عراقی دیگر کشته شده بودند. به علاوه، قبلا دیدیم که منگوقاآن برادر هولاکو خان، به او دستور داده بود تا بغداد را تصرف کند. بنابرین، هولاگو نیاز به کمک هیچ کس، شیعه یا سنی، نداشت. چنان که منتظر توصیه و تحریک کسی، یا پیشگویی مسلمانان شیعه نبود تا بر خلافت عباسی هجوم برد. اگر هولاگو به این قبیل پیشگوییها باور داشت، ایمان مذهبی کسی را که این قبیل پیشگوییها را داشت، میپذیرفت. این در حالی است که آنان بر این اعتقاد بودند که خداوند، چنگیز و خاندان او را برای حکومت برگزیده است. به هر روی، به نظر ما بسیار بعید است، اگر محال نباشد، که بگوییم این طایفه از مسلمانان نقشی در سقوط خلافت عباسی داشتهاند. شاهدی هم وجود ندارد که در دفاع از شهر همکاری نداشتهاند، در حالی که در همین ایام، مورد حمله فرمانده نظامی عباسیان ایبک دواتدار بوده و او به مناطق مسکونی آنان حمله می کرده است. به علاوه که مغولان پس از ورود به شهر، به همه محلات به طور یکسان حمله کردند و بدون تفاوت مذهبی مردم شهر را قتل عام کردند. این در حالی است که ابن فوطی شیعی، هیچ گونه اتهامی را متوجه شیعه نکرده است. (332 – 333).
غامدی، سپس به آنچه در باره نقش ابن علقمی گفته شده پرداخته و با اشاره به روابط دشمنانه میان شیعیان و سنیان، اخبار نقل شده را متأثر از این قضیه دانسته و بر این باور است که مورخان بعدی، مرتب جمله و کلمهای را افزوده و آتش بیار معرکه شدهاند. آنگاه، اتهامات نقل شده در منابع را یک یک نقل و مورد نقد و بررسی قرار داده است. وی مکاتبه میان ابن علقمی و مغولان را بی اساس خوانده و دلیل آن را این میداند که خبر مزبور توسط مورخان سنی ما آورده شده که دهها سال پس از این ماجرا میزیستهاند. (ص 336). وی در باره منابع سنی که اخبار مربوط به همکاری مسلمانان شیعه را با مغولان نقل کردهاند به این نکته توجه میدهد که اصولا این منابع، اخبار را از هم میگیرند، مطلبی به ان میافزایند. این مطلب بیش از آن که حقایق تاریخی باشد، مشتی شایعات است. سپس فهرستی از منابعی که مطالب یاد شده را آوردهاند، ارائه داده است. سپس اشاره میکند که برخی از محققان به سخن ابن العمید مسیحی که آن زمان در مصر بوده و خبر همکاری وزیر را با مغولان نقل کرده استناد میکنند. غامدی میگوید: او نیز صرفا شایعاتی را که شنیده گزارش کرده و از شاهد عینی نشنیده است. عبارت او با «قیل» آغاز میشود: قیل ان وزیر بغداد کتب الی هولاؤون ـ هولاگو ـ بأن یصل الی بغداد و یأخذ البلاد [اخبار الایوبیین، نسخه خطی، برگ 261ب.].
به نظر غامدی، مستشرقانی هم که روی این مطلب انگشت نهادهاند، تحت تأثیر همین نوع منابع بودهاند. سپس نمونهای را ذکر میکند.
در مقابل، برخی از مورخان قدیمی، مانند ابن طقطقی به دفاع از ابن علقمی پرداخته و این قبیل اتهامات را رد کردهاند. سپس آنچه را که رشیدالدین و نخجوانی در تجارب السلف آورده، مرور میکند.
در نهایت با طرح بحثی تحت عنوان «وجه الحقیقه» بر این باور است که در این قبیل مسائل، باید تمایلات مذهبی را کنار بگذاریم تا بتوانیم واقعیت امر را دریابیم. به نظر وی مورخانی که ابن علقمی را متهم کردهاند، بویژه جوزجانی، مورخان سنی متعصبی هستند که این اتهام را به انگیزه تعصب مذهبی و عواطف و مواضع دشمنانه بر ضد این مسلمان وزیر شیعی مطرح کردهاند [کانوا مؤرخین متطرفین، فقد وجهوا الیه تلک التهم اصلا بدافع من التعصب المذهبی، تملیه حوافز عدوانیه، و عواطف، تحاملیه، یکنونها تجاه هذا الوزیر المسلم الشیعی المذهب]. [ص 342].
نکته دیگر این است که تمام آنچه از دشمنی وزیر گفته شده است، بر ضد دواتدار است که یک مملوک ترکی بود. پس چگونه وزیری که بیست و پنج سال به مستعصم خدمت کرده، بی دلیل کاری علیه او صورت دهد؟
سوم آن که اتهام مزبور در آثار مورخان عراقی نیامده بلکه معمولا در منابعی است که اس
پربازدید ها بیشتر ...
رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)
به کوشش رسول جعفریانیکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در
مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن
آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ
منابع مشابه بیشتر ...
مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب
رسول جعفریانکتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در
برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام
رسول جعفریاننویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار
دیگر آثار نویسنده بیشتر ...
اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم
رسول جعفريانگزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط
يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل
رسول جعفريانیش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک
نظری یافت نشد.