۴۱۳۹
۰
۱۳۹۲/۰۴/۲۷

گرايش مذهبي طبري مورخ

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

نزدیک دو دهه قبل (بلکه یک مورد آن از 24 سال پیش) مقالاتی در موضوع نگرش مذهبی طبری نوشته بودم که یکجا عرضه نشده بود. اکنون به یمن همراهی یکی از شاگردانم توانستم آنها را یکجا متمرکز کرده و در اختیار عزیزان قرار دهم؛ شاید به کار کسانی بیاید که به این مبحث علاقه مندند.

زندگی طبری
ابوجعفر محمدبن جریربن یزید الطبری الآملی (ر.ک: الفهرست ص 291 به نقل از ابوالفرج المعافی. یاقوت حموینسب او را با عنوان محمدبنجریر بن یزید بن کثیربن غالب آورده است)، به سال 224 یا 255 هجری تولد یافته -گویا طبری خود نیز تاریخ دقیق تولدش را نمیدانسته (ر.ک معجمالادباء، ج18، ص 48)- و در شوال سال 310هجری قمری بدرود حیات گفته است. او از مشاهیر علمای قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجرت بوده و در اکثر علوم زمان خویش بهخصوص حدیث، فقه، تفسیر، اخبار و لغت دارای تخصص و تبحری کمنظیر بوده است.
برای روشن کردن جایگاه طبری در زمان خویش، از ذکر جزئیاتی که به تفصیل از ابوبکر خطیب بغدادی در تاریخ بغداد آمده و نیز مفصلتر از آنرا، یاقوت حموی در معجمالادباء نقل کرده و مجموعاً روایاتی که از طریق تلامیذ طبری همچون ابن کامل و سایرین نقل شده، خودداری کرده و بیشتر به چارچوب حیات فکری او، که مهمترین بخش از زندگی اوست، خواهیم پرداخت.
او در بعد فقهی بیش از هر رشته علمی دیگر شهرت داشته است، زیرا ندیم او را در ردیف فقهایی نظیر مالک، شافعی و داود بن علی آورده است (الفهرست، ص291) اما در بخش تاریخ، نامی از او نبرده است.
طبری بعد از گذشت هفت بهار از زندگیش به تعلیم قرآن پرداخته و همت پدرش (ر.ک: طبری، ج15، ص LXXXIX طبع لیدن) تحصیل علم را آغاز کرد. ابتدا در شهر خود آمل و پس از آن در ری، بصره، کوفه، واسط، مصر و شام به کسب دانش پرداخت و از علما و مشایخ بسیاری حدیث شنید و فقه مالک و شافعی را نیز از اصحاب آن مذاهب آموخت (ر.ک: همان مأخذ، معجمالادباء، ج18، ص50).
او پس از تکمیل تحصیل به بغداد بازگشته و جز دوبار که به شهر خویش آمل مسافرت کرد (یاقوت، ج18، ص56)، تا آخر عمر در بغداد به تألیف و تدریس مشغول بود.
تألیفات او که مهمترین آنها تفسیر و تاریخ است، نشانه وسعت کار او در جمعآوری احادیث است. احادیثی که او با مسافرتهای طولانی خویش فراهم کرده و با حافظه نیرومند خود در کتابها و رسالههای فراوان ثبت کرده است.
از آثار علمی او تهذیبالآثار است که بهجز جمعآوری به بحث و نظر در روایات پرداخته و تا حدود زیادی استقلال فقهی خود را نیز به ثبوت رسانده است، بهطوری که در مواردی با نظر شیعه هماهنگ شده و به همین دلیل متهم به رفض نیز گردیده است.
او بهخصوص در تألیفات خویش نظر به مسائل مطروحه علمی در اطراف خویش داشته و زمانیکه شنید کسانی حدیث غدیر را انکار کردهاند، به تألیف کتابی عظیم در طرق نقل آن پرداخت. کتابی که ذهبی آن را دیده و آن را حجیم خوانده است (ذهبی، تذکرهًْالحفاظ، ج2، ص713 و ر.ک: البدایهًْ و النهایهًْ، ج11، ص 147 و ر.ک: طبقات المفسرین، ج2، ص 113، معجمالبلدان، ج18، ص54).
طبری در فقه، گو اینکه زمانی فقه شافعی را ترویج میکرده (طبری، ج15، ص LXXXIV) و بعدها نیز برخی از شافعیها خواستهاند او را در سلک شافعین معرفی کنند (تهذیبالاسماء و اللغات، ج1، ص 79). اما در دوره اوجگیری علمی خویش اجتهاد کرده و مذهب فقهی جدیدی بهوجود آورد. بعدها، علما و محدثین بسیاری بر مذهب فقهی او بوده و تألیفاتی نیز داشتهاند (الفهرست، ص292 و 293، ر.ک: شذرات الذهب، ج2، ص 260، و فیات الاعیان، ج3، ص332، طبقات الفقهاء، ص93، معجمالادباء، ج18، ص54، 93). این مذهب با نام مذهب جریریه شناخته میشده است.

عصر طبری
طبری در دورانی به سر میبُرد که تمدن اسلامی آمادگی لازم و کافی را برای به نمایش گذاشتن نیرو و
انرژی خود در تاریخ بشری پیدا کرده بود، دورانی که هزاران اندیشمند اسلامی در گوشه و کنار سرزمینهای تحت سیطره اسلام، در رشتههای مختلف علمی به تحصیل و تتبع و تحقیق اشتغال داشتند و این زمینهای بود که به دنبال خود عصر پرشکوه تمدن اسلامی را به همراه آورد.
در میان این علوم، علم حدیث از جمله پرجاذبهترین علوم بود که به نوبه خود، فقه، تفسیر، رجال و حتی تاریخ را بارور کرده و بهعنوان محور علوم دینی بهشمار میآمد. حوزههای دینی بغداد، کوفه، بصره، شام، مصر، ری، نیشابور و بسیاری از نقاط دیگر، مملو از محدثینی بود که حافظ فرهنگ دینی و میراث فکری اسلام و مسلمین بودند و دائم برای دریافت حدیث بیشتر و اطلاعات جامعتر از شهری به شهر دیگر مسافرت میکردند (بنگرید به: خطیب بغدادی، الرحلهًْ فی طلب الحدیث).
در این میان، مکاتب مختلف فقهی و تفسیری که بیشتر برحسب مناطق جغرافیایی و متأثر از فقهای گذشته بود درصدد توسعه عقاید خود بوده و برای گسترش مبانی حدیثی و فقهی خویش به نوشتن کتاب و رساله در سطحی بسیار گسترده روی میآورند.
دهها مُسْند، مُصَنَّف، سُنَن و صحیح و غیره نگارش یافت و هر مکتب فقهی کوشید تا در این راستا از دیگران جلو افتاده احادیث بیشتری را گرد آورد. اسلاف خویش را ترویج کند و عقاید خاصه خود را به اثبات برساند (درباره اوجگیری تمدن اسلام و شکوفایی آن مراجعه شود به کتاب: آدم متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه علیرضا قرگزلو، انتشارات امیرکبیر).
در این رهگذر، جدال بین مذاهب و مکاتب در بعد فقه و عقاید، نقشی تعیینکننده در کار علمی افراد داشته و با ایجاد محدودیتها و نیز با مطرح شدن سوژههای مختلف فقهی و اعتقادی، برای تحقیق و تتبع، روال خاص و مشخصی را بر اندیشمندان تحمیل میکرد. کتابهایی با عنوان «الرد علی...» که در قرن سوم تألیف شده بیش از یکصد و سی عنوان است که ابن ندیم نام آنها را در فهرست خویش گردآورده است. گرچه اندکی از آنچه او آورده مربوط به دورانی از اواخر قرن دوم و نیمه اول قرن چهارم هجری است (ر.ک: الفهرست، قسمت فهارس کتاب، ص 111، 112).
در اینجا برای روشن شدن جایگاه طبری، مناسب است اندکی درباره گرایشات فکری و عقیدتی آن زمان توضیحاتی داده شود.
اصولاً از نظر تاریخی چند گرایش عمده در طی قرون اولیه اسلام وجود داشت: یکی گرایشِ تشیع بود که از علاقه به علی (ع) تا وضعیت غُلات را شامل میگردید، و این دو، فرقههای در میان زیدیه، امامیه و اسماعیله جای داشتند.
دسته دیگر، خوارج بودند که در اواخر جنگ صفین و طی جنگ نهروان تشکیل یافتند.
دسته سوم، مرجئه بودند که بیشتر در اواخر قرن اول و نیز قرن دوم مطرح شده و پیرامون بعضی از موضوعات درباره رابطه علی (ع) و عثمان و نیز مرتکب گناه کبیره نظراتی را ابراز میداشتند (بنگرید به: مرجئه، تاریخ و اندیشه، قم، 1370).
گرایش مذهبی دیگری که بعدها با نام اهل سنت مشهور شد، مذهب عثمانیه یا امویه بود که از سوی دستگاه معاویه و علمای وابسته به دربار اموی از قبیل زهری، ابوالزناد و ... ترویج میگردید (ر.ک: متمم طبقات الکبری، ص 157، 318 درباره نقش زهری و ابوالزناد، و دیگر علمای وابسته به امویان).
این مذهب، همان است که جاحظ با کتابی تحت عنوان العثمانیه به دفاع از آن پرداخته است. گرچه جاحظ خود در نحلههای مختلفی سیر کرده و پایبندی به هیچکدام نداشت (بنگرید: تأویل مختلف الحدیث، ص) بیشتری به عنوان معتزلی شناخته شده است.
محتوای این کتاب نه دفاع از عثمان- که تنها دو مورد نامی از عثمان در آن آمده- بلکه دفاع از عقاید و نظرات مذهب عثمانی است که مذهب عامه مردم در دوران بنیامیه بوده است (در این زمینه از یاداشتهای استاد حاج سید مهدی روحانی دام ظله و نیز تذکرات شفاهی ایشان بهره گرفتم).
از اساسیترین عقاید، ترجیح خلفا بر یکدیگر به ترتیب روی کار آمدن، و قبول نداشتن امیرالمؤمنین (ع) به عنوان خلیفه و در نهایت گرایش به نصب بوده است.
در برابر این اعتقاد، بسیاری از فقها و محدثین عراق و حجاز و بهخصوص ایرانی بودند که عثمانی نبوده و به فضائل علی (ع) نیز اعتقاد داشتند. همین مقدار کافی بود تا آنها را شیعه بنامید و امروزه در کتب رجال صدها نفر یافت میشوند که با اتهام «فیه تشیع» نشانگر آن دوره از برخورد فکریاند، زیرا عثمانیه هرکسی را که کوچکترین فضیلتی نسبت به علی (ع) نقل کرده و محبتی از خود آشکار مینمود او را شیعی و حتی رافضی مینامیدند (ابن حجر، راجع به قضاوت یاقوت حموی نسبت به احمدبنطارق که او را رافضی خوانده مینویسد: یاقوت متهم به نصب بوده و شیعی نزد او رافضی است ر.ک: لسان المیزان، ج1، ص188) و در مقابل اصطلاح «کان عثمانیاً» (ر.ک: بحوث مع اهل السنه و السلفیه ص24 و 25 (پاورقی) بهعنوان مثال درباره قیس بن ابیحازم آمده است که عثمانی مذهب بوده، ر.ک: تاریخ یحیی بن معین، ج3، ص 431) نمودار گرایش مذهبی مخالف شیعه و در حقیقت مذهب عامه در دو قرن اول هجری است (صاحب المنیهًْ و الامل آورده است که اصطلاح اهل السنه و الجماعهًْ از معاویه آغاز شده است زمانی که او سنت لعن بر علی را رواج داد، آن سال را سال سنت نامید. ر.ک: المنیهًْ و الامل، ص106).
معتزله که ابتدا در بصره متشکل شدند و بعدها در بغداد نیز متمرکز گردیدند، به دلیل رشد بعدی خود، که طبعاً به دنبال جنگ جمل روحیه عثمانی داشت، ابتدا روحیه عثمانی‌گری داشتند، اما پس از مدتی علائم تشیع در میان آنان در بصره شایع گردید (و این به دلیل عقلگرایی آنان بود) (ر.ک: مسند، ابن جعد، ج1، ص527.).
اما معتزله بغداد تشیع بسیار قوی داشتند، نمونه روشن آن ابوجعفر اسکافی و فرزندش ابن الاسکافی است. او کتابی تحت عنوان المعیار و الموازنه نوشت (این کتاب توسط استاد شیخ محمد باقر محمودی در بیروت چاپ شده است) که در بحثهای داغ آنروزها به شرح فضائل علی (ع) در قیاس با دیگران به ترجیح او پرداخت. ابوجعفر اسکافی نیز کتابی در رد بر العثمانیه جاحظ نوشت (قسمتهایی از این کتاب را ابن ابیالحدید در کتاب خود آورده و اصل کتاب متأسفانه گم شده است. در آخر کتاب العثمانیه نقلهای ابن ابیالحدید از کتاب اسکافی چاپ شده است. ر.ک: العثمانیه، تحقیق عبد السلام هارون، مصر 1374، ص282-243).
مطالعه کتاب طبقات الکبری ابن سعد نشان میدهد که اساساً کلمه «اهل السنة» تا قبل از سنه 150 هجری بههیچ وجه بر کسی اطلاق نمیشد و از آن پس و احتمالاً تنها در حدود سال200 به بعد است که این کلمه شایع شده است (این استنباط را نیز مدیون تذکر آیه الله سید مهدی روحانی دامظله هستم). از این رو اهل سنت با مفهوم جدید آن که عدول از روحیه عثمانیه است تنها در آغاز قرن سوم شکل یافته است.
این مطلب منافات با وجود تعداد کثیری از فقها و محدثین ندارد که بهصورت انفرادی عقایدی نظیر عقاید بعدی اهل سنت داشته اند، اما مهم این است که تا زمان جاحظ (255م)، هنوز هم اصطلاح العثمانیه، اصطلاح شایع برای جمعیتی است که او در کتاب خود از آنان دفاع میکند.
در آغاز قرن سوم همزمان با روی کار آمدن مأمون، تشیع اوج گرفته و عثمانیه که اینک در قالب «اهل حدیث» و «اهل السنه و الجماعة» ظاهر شده بودند، در تنگنا قرار گرفتند (اصطلاح حشویه اصطلاحی است که مخالفین اهل حدیث درباره آنان به کار میبرند، این اصطلاح احتمالاً اشاره به اخباریگری صرف آنها و نیز اشاره به وابستگی آنان به ملوک زمانه و راه افتادن آنان به دنبال هر خلیفه و حاکمی است که بر سر کار آید. از جاحظ نقل شده که در دوره اول، اصطلاح شیعی و عثمانی در برابر هم بوده است، ر.ک: المنیهًْ و الامل، ص 81). فشارهای مأمون در قضیه خلق قرآن و محدودیتهای او، واثق و معتصم تا حوالی سال 232 باعث خاموشی اهل حدیث و برآمدن معتزله با تمایل شدید به تشیع به معنای پذیرش امیرالمؤمنین (ع) و عدم قبول معاویه، عثمان و حتی ترجیح علی (ع) بر خلفای اولیه گردید. اما با روی کار آمدن متوکل در سال 232 هجری و با دفاع تند او از اهل حدیث که با قدرتترین آنان احمد بن حنبل بود، به مخالفت با تشیع و اعتزال پرداخته و بغداد صحنه ترکتازی اهل حدیث که کمی بعد از احمد بن حنبل نام حنابله را به خود گرفتند، گردید.
صرفنظر از آنکه احمدبن حنبل کوشید تا اصلاحاتی در عقائد عثمانیه کرده و علی (ع) را بهعنوان خلیفه رابع در میان عثمانیه مطرح کند (ر.ک: طبقات الحنابله، ج1، ص 393، بحوث، ص25، از طبقات الحنابله) -هرچند واقعاً جو علیه ابن حبنل بود- اما باز روحیه کوبیدن غیرمستقیم علی (ع)، انکار فضائل او و نیز ظاهریگری در احادیث، اعتقاد به تشیبه و ... در میان اهل حدیث باقی ماند. ابن عبدالبر نوشته است: اجماع در مورد تفضیل خلفا بر یکدیگر به ترتیب، تنها در زمان احمد بن حنبل پدید آمد، ر.ک: الاستیعاب، ج1، ص154، یحییبن معین دوست همین ابن حنبل میگوید: اگر کسی بگوید: ابوبکر، عمر، عثمان را فقط قبول دارم بر صواب است. اگر کسی بگوید ابوبکر، عمر، عثمان و علی، بر صواب است و من این مذهب را دارم: ر.ک: تاریخ یحیی بن معین ج3، ص46. از این نقل آشکار است که حتی تا این زمان قائل به سه خلیفه بودن بر صواب بوده است.
در اینجا برای نشان دادن روحیه اهل حدیث و حنابله که از مهمترین جریانات فکری بغداد در عصر طبری و در برخورد با او بودند، بهتر است قضاوت ابنقتیبه (276م) را درباره اهل حدیث بیاوریم. او خود مدافع اهل حدیث بوده و حتی از طرف ابن حجر متهم به ناصبیگری نیز شده است (ر.ک: لسانالمیزان، ج3، ص357). ابن حجر درباره او مینویسد: «کان ابن قتیبه یمیل الی التشبیه منحرف عن العترة». او تمایل به باور تشبیه داشته و از عترت منحرف بوده است.
ابن قتیبه در کتابیکه به احتمال قوی در اواخر عمر خویش نگاشته است با عصبانیت هرچه تمامتر از اهل حدیث و افراط آنان بر ضد اهل بیت (ع) انتقاد کرده و می نویسد:
«من دیدم که اینان (اهل حدیث) در برابر افراط رافضه در حب علی و مقدم داشتن او ...، در عقب گذاشتن علی کرمالله وجهه افراط کرده، حق او را ادا ننموده و دربارهاش بدگویی میکنند، گرچه به ظلم او تصریح نکردهاند، اما او را متهم به سفک دماء به غیرحق کرده و نیز متهم به شرکت در قتل عثمان میکنند، او را از ائمه هدی خارج ساخته و از جمله ائمه فِتَن میدانند. خلیفهبودن او را بهجهت اختلاف مردم در او انکار کرده و در مقابل، یزید را خلیفه میدانند، زیرا جماعت در مورد او محقق شده است، بسیاری از محدثین از اینکه فضائلش را نقل کرده و آنچه درباره او رسیده اظهار کنند، خودداری مینمایند، در حالیکه همه این احادیث-فضائل علی (ع) از طریق صحیح رسیده است.
آنان حسین فرزند او را خارجی دانسته گفتهاند که او شق عصای مسلمین کرده و لذا او را مهدورالدم میشمردند، زیرا پیامبر میفرمود: من خرج علی امتی و هم جمیع فاقتلوه کائنا من کان. آری اینان علی (ع) و اهل شوری را مساوی با یکدیگر دانستهاند، زیرا می گویند اگر عمر برتری علی را میدانست وی را بر آنان مقدم میداشت [تعبیر علیهالسلام از خود ابن قتیبه است و این نکته جالبی است]. آنان از ذکر او خودداری کرده و حتی از نقل حدیثی از فضائلش اکراه دارند تا جایی که محدثینِ آنها، از نقل احادیث فضائل او خودداری کرده و به نقل همه فضائل عمروبنالعاص و معاویه میپردازند. گویا از نقل این فضائل نمیخواهند به آن دو توجه کنند بلکه بیشتر [کوبیدنِ علی] او را در نظر دارند. اگر یک نفر درباره علی بگوید: اخو رسولالله علی و ابوسبطیه الحسن و الحسین، اصحاب الکساء علی و فاطمه و الحسن و الحسین، چهرهای آنان برافروخته شده و چشمهایشان حالت انکار به خود میگیرد... اگر کسی قول رسولالله (ص) را نقل کند که فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه و انت منی بمنزلهًْ هارون من موسی و نظایر اینها، دنبال نقد سند میروند تا این احادیث را خراب کنند، و حق او را بهخاطر وجود رافضه پایمال کرده و بهخاطر آنها چیزی را که با علی (ع) نیست به او نسبت دهند.
این به عینه جهالت است ... بر تو است که موقعیت او را نزد پیامبر (ص) دانسته، اخوت و دامادی و صبر او و مجاهده با دشمنان و جان نثاریش را در جنگها در نزد پیامبر بشناسی و نیز موقعیتی که او از نظر علم و دین و شجاعت دارد.» (ر.ک: الاختلاف فی اللفظ، تحقیق محمد زاهد، ص 49-47. این میراث علمای مدینه در همان قرن نخست هجری و قرن دوم بود. ابن حیان میگوید: من یاد ندارم که مالک و زهری چیزی از مناقب علی (ع) روایت کرده باشند. ر.ک: المجروحین، ج1، ص258)
او در ادامه نیز نظیر این تمجیدها را دارد و همانگونه که مصحح نیز در ابتدا گفته احتمالاً این یک تغییر موضع-تا حدودی- از سوی ابن قتیبه است، زیرا او به بغض اهل بیت (ع) معروف بوده است.
نقل جملات ابن قتیبه تنها بدین دلیل است که معلوم شود حنابلهای که با طبری درگیر شدند و از جمله مهمترین بخش مربوط به جریانات برخورد فکری او را تشکیل میدادند، چه عقایدی داشتهاند.
مقدسی نیز در توصیف بغداد اینچنین اظهار میکند: «و ببغداد غالیه یفرطون فی حب معاویهًْ و مشبههًْ و بربهاریهًْ.» یعنی در بغداد گروهی تندرو وجود دارند که در حب معاویه، مشبه و بربهاریه (بربهاری از رهبران حنابله بغداد است) افراط میکنند. (احسن التقاسیم، ص 126)
بههر حال از زمان روی کار آمدن متوکل به بعد، حنابلة بغداد، بخش اعظم جمعیت این شهر را تشکیل میدادند، و دیگر علما، از آنان در هراس بوده و ملاحظه آنان را میکردند، شیعیان و معتزلیان نیز در بغداد بوده و بهخصوص شیعیان در محله کرخ بهسر میبردند، اما تحتتأثیر اوضاع، توان نشان دادن خویش را نداشتند، تا اینکه با آمدن آلبویه در دهه چهار قرن چهارم هجری، توان شیعه فزونی یافته و از آن پس جبهه جدید و قوی از سوی شیعیان در برابر حنابله گشوده شد که شرح آن از این بحث خارج است.

موقعیت طبری در برابر حنابله
تا قبل از قوت گرفتن شیعیان در برابر اهل حدیث و نیز قبل از آنکه ابوالحسن اشعری در نیمه نخست قرن چهارم بکوشد تا حد وسطی را از لحاظ عقلگرایی و حدیثی گری ترویج کند، حنابله در بغداد یکهتاز میدان بودند و کمتر عالمی بود که جرأت مقابله با آنان را داشته و حتی خلفا نیز کاملاً به آنان تمایل داشتند.
جرأت طـبری در برابر حنـابله که بر خلق قرآن، تشبیه و بیحرمتی در حق علی (ع) و نیز فتاوای سلف-
سلفی که معاویه ترویج کرده بود- پافشاری میکردند، بسیار قابل تحسین است. او بدون هیچ واهمه از سوی حنابله و نیز حاکمانی که طبعاً هواداران آنان بودند، به ابراز عقاید خویش پرداخته و به تضعیف پایگاه علمی حنبلیها میپرداخت.
درباره مواضع او در برابر حنابله چند نقل قابل توجه تاریخ که نشانگر این بخش از حیات طبری است مفید مینماید:
1-نقلهای متعددی که ضمن شرح حال طبری آمده، حاکی از ظلمی است که حنابله در حق او کرده و با ایجاد محدودیت برای دیدار او و نقل حدیث از او، مانع رفت و آمد محصلین نزد او میشدهاند حُسِیْنََک حسین بن علی حافظ میگوید: «ابن خزیمه از من پرسید که آیا از ابن جریر چیزی شنیدی من پاسخ دادم خیر، زیرا حنابله مانع از رفت و آمد نزد او میشدند.» (ر.ک تاریخ بغداد، ج2، ص164، ابن اثیر، ج8، ص135، تذکرهًْالحفاظ، ج2، ص 712، لسانالمیزان، ج5، ص102، طبقات المفسرین، ج2، ص110) از ابن خزیمه در روایتی دیگر نیز تصریح شده است که «لقد ظلمته الحنابله» حنابله در حق طبری ظلم کردند (الانساب، ج9، ص42، البدایهًْ و النهایهًْ، ج11، ص 146، تاریخ بغداد، ج 2، ص 164، ذهبی، همان مأخذ، ج2، ص 712، ابن اثیر، ج8، ص131). و نیز آمده است: «و کانت الحنابلهًْ تمنع و لا تترک احداً یسمع علیه» حنابله مانع شده و هرکس را که میخواست چیزی بر او بخواند رهایش نمیکردند (معجمالادباء، ج18، ص43).
سُبْکی در طبقات میگوید حنابله قدرت آنچنانی نداشتهاند که بتوانند افرادی چون حسین را از رفتن نزد طبری منع کنند و لذاست که ابن خزیمه به حسینک گفت که بدکاری کرده که نزد طبری نرفته است (طبقات السبکی: بنقل از طبری، ج15، ط لیدن- ص XCXIII).
چنین برداشتی گرچه تاحدودی درست است ولی اساساً حنابله قدرتی بیش از آنچه او فکر میکند، داشتهاند و احتمالاً تنها عناصر با جرأت، میتوانستهاند نزد طبری بروند.
2- همو نوشته است که در ذیقعده، ابن جریر طبری برای مناظره با حنابله به خانه علیبن عیسی آمد اما
حنابله نیامدند و ابن جریر به خانه بازگشت (ر.ک: طبری، ج15، ص XCXIII). این نیز نشانه برخوردهای فکری طبری با حنابله در بغداد است.
3- از جمله کارهای طبری در برخورد با حنابله این بود که در کتاب خود، اختلاف الفقهاء، نامی از احمدبنحنبل نبرد و هنگامیکه علت را پرسیدند، گفت: «لم یکن فقیها و انما کان محدثاً» یعنی او فقیه نبوده بلکه محدث بوده است. و لذا حنالبه بر او سختگیری کردند.
اهمیت این موضع طبری آشکار است، زیرا موقعیت احمدبنحنبل در میان اهل حدیث بسیار بالا بود (ابن اثیر، ج8، ص 143، و اینکه احمد بن حنبل خودش را فقیهترین از هم ردیفان خود میدانسته. ر.ک: ابن حیان، المجروحین، ج1، ص55).
4- در نقلی دیگر که یاقوت آورده، آمده است که حنابله نزد او آمده و در مسجد جامع و در روز جمعه از او درباره احمد بن حنبل و نیز از حدیث جلوس بر عرش پرسش کردند (قابل ذکر است که مشبهه و حنابله این حدیث را تحت اللفظی معنا میکردند).
طبری گفت: اما احمدبن حنبل که خلاف او در مسائل اعتباری ندارد، حنبلیان گفتند: علما، رأی او را ضمن آراء دیگران نقل کرده و اختلاف او را به حساب میآورند، طبری گفت: من ندیدهام، چنانچه اصحابی نیز از میان محدثین و فقها برای او نمیشناسم، اما حدیث جلوس برعرش نیز محال است و بعد نیز این شعر را خواند: سبحان من لیس له انیس / و لا له فی عرشه جلیس
منزه است خدایی که برای او انیس نیست و در عرش نیز همنشینی ندارد.
حنابله و اهل حدیث که چنین شنیدند بر او شوریده و او را لگدمال کردند. گفتهاند که آنان هزاران نفر بودهاند، ابوجعفر برخاسته به خانه رفت، اما آنان خانه او را نیز سنگباران کردند، بهطوری که تل عظیمی از سنگ در خانه او جمع شد، نازورک، رئیس پلیس با دهها هزار نفر برای متفرق کردن مردم آمدند، آنان شعر او را که به درخانه نوشته شده بود پاک کرده و اشعاری را در مدح احمدبنحنبل و حسادت دیگران نسبت به او بر در خانه طبری نوشتند (معجمالادباء، ج58).
5- مخالفت طبری با حنابله در آخرین دوره حیات او شدیدتر بوده و بهخصوص در حول و حوش مرگ او سختتر شده است. ابن کثیر حنبلی نوشته است او را در خانهاش دفن کردند، زیرا بعضی از عوام حنابله او را از اینکه در روز دفن شود منع کردند...
در این مورد آنان از ابیبکر محمدبن داود الظاهری تأثیر پذیرفته بودند (نامی را که ابنکثیر آورده درست است و این شخص فرزند داودبنعلی، بنیانگذار مکتب ظاهری است و گرچه این شخص یعنی محمد کتابی در رد طبری داشته (الفهرست ص) اما آنکه با طبری درگیر بوده ابوبکربن ابیداود فرزند ابی داود صاحب سنن است و این مسأله بهخوبی از نقلهای یاقوت و دیگران استفاده میشود. زمانی طبری شنید که او احادیث امام علی (ع) نقل میکند، طبری با تعجب گفت: تکبیرهًْ من حارث که کنایه از آن بود که به او نمیآید. ر.ک: میزان الاعتدال، ج2، ص 435)، زیرا او درباره طبری حرف داشته و او را به رفض متهم میکرده است، وقتی طبری از دنیا رفت مردم از گوشههای بغداد جمع شده و در خانهاش بر او نماز گزاردند (البدایهًْ و النهایهًْ، ج11، ص146، 147).
این مسأله که طبری شبانه دفن شده در نقلهای دیگری نیز آمده است و دلیل آن اتهام به تشیع ذکر شده است (یاقوت، معجم الادباء، ج18، ص40)، ابن اثیر این مطلب را از مسکویه، در تجارب الامم آورده است (ابن اثیر، ج8، ص134، 135).
نقلهای دیگری که خواستهاند مخفیانه بودن دفن او را انکار کنند، با گفتن اینکه برای مردنش هیچکس را خبردار نکردند و با این حال مردم جمع شدند، ناخودآگاه واقعیت قضیه را برملا کرده اند.
6- نقل ابن الجوزی در این باره نیز گویاست، او بعد از نقل ثابت ابن سنان در اینکه شرح حال طبری مخفی مانده زیرا عامه از دفن او در روز جلوگیری کرده و او را متهم به رفض و الحاد کردند، مینویسد:
«دلیل متهم ساختن او به رفض این بود که او قائل به مسح پا بود نه غسل و شستن آن. بعد مینویسد: ابوبکربن ابی داود شکایتی از او نزد نصرالحاجب برد و نسبتهایی به او داد که طبری آنها را انکار کرد، از جمله اینکه او را متهم به داشتن عقاید جهمی کرد (جهم بن صفوان، مقتول بهسال 128 از یاران حارث بن سریح در خراسان بود که عقائدی در نفی تشبیه داشت، متهم کردن به جهمی از جمله کارهایی بود که اهل حدیث با مخالفین خود میکردند، اهل حدیث معتزله را نیز با عنوان جهمی میشناختند).
او همچنین گفت: طبری معتقد است ک آیه "بل یداه مبسوطتان" به معنای دستهای خدا نیست بلکه کنایه از نعمتهای خداوند است، طبری آن را انکار کرد و گفت من نگفتهام، [شاید نه اینکه اعتقاد ندارم] ابوبکر بن ابیداود همچنین گفت: طبری حدیثی نقل کرده که "ان روح رسولالله لما خرجت سالت فی کف علی فحساها" یعنی زمانی که روح پیامبر از بدنش خارج شد (چون سر پیامبر در روی زانوی علی (ع) بوده و دست علی نیز روی زانویش زیر سر رسولالله بود) بر دستان علی جاری شده و علی آن را لیسید.»
ابن جوزی ادامه میدهد که «فحساها» ندارد بلکه «مسح بها علی وجهه» دارد. بعد اضافه میکند که حتی حدیث به این شکل نیز نادرست است. بعد ابن جوزی میگوید ابن جریر به نصر حاجب نوشت که «لا عصابهًْ فی الاسلام کهذه العصابهًْ الخسیسه» که از این گروه یعنی اهل حدیث گروهی بدتر از لحاظ خست (خواری و پَستی) وجود ندارد، ابن جوزی که خود حنبلی افراطی است پس از آن به طبری حمله میکند که فحش داده و بحث علمی نکرده است (المنتظم، ج6، ص172، و نیز رک: طبری، ج15، ص XACIX از ابنجوزی).
از نقل فوق بر میآید که طبری شدیداً با اهل حدیث برخورد داشته و همانگونه که اشاره شد جرأت مخالفت با آنان نشانگر شخصیت اخلاقی استوار طبری است، این بخش از حیات فکری او از مهمترین بخشهای زندگی طبری است.
کتابی نیز به او نسبت دادهاند به نام الرد علی الحرقوصیهًْ (برو کلمان دلیل نامگذاری را آن دانسته که جد احمدبن حنبل حرقوص نام داشته، اما بههر حال تأکید کرده که کتاب رد بر حنابله است. تاریخالادب العربی، ج3، ص50) حرقوص بن زهیر از رهبران اولیه خوارج بوده است، این کتاب رد بر حنابله است (نجاشی، ص225) و به این مناسبت طبری آنها را حرقوصیه نامیده که آنان را در اعتقادشان نسبت به علی (ع) همرأی با خوارج نشان بدهد (نظیر این نسبت ذیل کلمه یاقوت در لسان المیزان به یاقوت نیز نسبت داده شده یعنی همرأی بودن با خوارج در اعتقاد به علی (ع)). مخالفین، او را متهم میکردند که از راه اهل حدیث که تنها راه درست است، منحرف شده.
یکی از علمای اهل حدیث برای طبری، نوشت:
علیک بأصحاب الحدیث فهم / علی نهج الدین لازال معلما
و ما الدین الا فی الحدیث و اهله / اذا ما دجی اللیل البهیم و اظلما (طبری، ج15، ص LXXXVII)
بهعنوان حسن ختام این بحث، روایتی را که از یک طرف حاکی از عظمت معنوی اهل بیت علیهمالسلام و نیز از طرف دیگر نمودار تلاش بیوقفه طبری در راه تحصیل علم و دانش است نقل میکنیم.
نصربنکثیر میگوید: «قبل از شصت سال یا بیشتر بود که همراه با سفیان الثوری نزد جفربن محمدالصادق (ع) رفتیم، من به جعفربن محمد گفتم که قصد رفتن به حج دارم دعایی به من تعلیم ده.
جعفربن محمد فرمود: وقتی به بیتالحرام رسیدی، دست خود را بردیوار کعبه بگذار، آنگاه بگو: یا سائق الفوت و یا صامع الصوت و یا کاسی العظام لحما بعد الموت، آنگاه هرچه خواستی دعا کن.
سپس سفیان الثوری مطلبی را به جعفربن محمد گفت که من چیزی نفهمیدم.
پس از آن جعفربن محمد رو به او کرده فرمود: یا سفین اذا جاءک ما تحب فاکثر من الحمدلله و اذا جاءکَ ما تکره فاکثر من قول لا حول و لا قوهًْ الا بالله و اذا استبطأت الرزق فاکثر من الاستغفار.
قاضی گوید: برخی از بنیفرات از شخصی از خودشان یا از دیگری نقل کردند که نزد ابوجعفر الطبری رحمهالله بودم، ساعتی قبل از مرگ او، این دعا را از قول جعفربنمحمد برای او روایت کردند.
طبری دوات و دفترچهای خواست و آن را نوشت.
به او گفتند: این چه موقع نوشتن است؟
طبری پاسخ داد: ینبغی الانسان ان لا یدع اقتباس العلم حتی موت.
یعنی سزاوار است انسان تا قبل از رسیدن مرگ، تحصیل دانش را رها نکند.» (مأخذ سابق، ص LXXXIV نقل از ابن عساکر و نیز ر.ک: السهمی، تاریخ جرجان، ص 544)
طبری از گرفتن اموال سلطان نیز پرهیز داشت. زمانی که خاقانی به وزارت رسید مالی برای او فرستاد، اما طبری آنرا بازگرداند، او خواست تا طبری را به قضاوت بنشاند، اما طبری نپذیرفت، وی همچنین از پذیرفتن دیوان مظالم نیز خودداری کرد (مختصر تاریخ دمشق، ج22، ص61).

طبری و تشیع
از جمله مباحثی که درباره شناخت عقائد مذهبی طبری میتواند مفید باشد، یافتن ارتباط او با خوارزمی ادیب و شاعر معروف است.
محمدبنجریربن یزید طبری صاحب کتاب تاریخ الامم و الرسل و الملوک و تفسیر مفصل جامعالبیان و آثاری دیگر، چنانکه از نوشتههای تاریخی، تفسیری و فقهی او بر میآید از علمای بزرگ اهل سنت ایرانی در قرن سوم و اوائل قرن چهارم بوده است. تولد او به سال 224 هجری و وفاتش در سال 310 ثبت شده است. شرح حال مفصل او را در کتب بسیاری میتوان به دست آورد.
ابوبکر محمدبنعباس خوارزمی ادیب و شاعری مشهور است که در قرن چهارم میزیسته و با امراء و ادباء حشر و نشر داشته است، او بهخصوص نسبت به آلبویه و دفاع از آنان تعصب داشته و آنان را مدح میکرده است (یتیمهًْ الدهر، ص 208، و ر.ک: ص 214، 217، 225). تولد او احتمالاً در سال 323 و وفاتش به سال 383 نوشته شده است (ر.ک: الانساب، ج5، ص213، هند). آثاری که از او برجای مانده جز اشعارش، مجموعه رسائل و نامههای اوست که ارزش ادبی فوقالعاده داشته و در سال 1970 در بیروت با مقدمه کوتاه شیخ الخازن توسط دار مکتبهًْ الحیاهًْ به چاپ رسیده است.
از نظر مذهبی او شیعه امامی است که در اصطلاح فرقهشناسان و نیز رجالیین اهل سنت با نام رافضی شناخته میشود (در حقیقت رفض از نظر اهل سنت به کسانی گفته میشود که خلفا را قبول نداشتهاند، در این مورد گرچه بسیاری از بزرگان درباره عثمان چنین اعتقادی را داشتند، اما کسانی نیز یافت میشدهاند که اعتراضانی به سایر خلفا داشتهاند). تفاوت این اصطلاح با تشیع آن است که رفض در نظر آنان یک نوع غلو در تشیع است که در شکل اثنیعشری تجلی یافته است، در صورتیکه تشیع بدون غلو شامل کسانی میشود که علی (ع) را بر عثمان و احیاناً بر سایر خلفا مقدم میدارند (مقایسه کنید با : ذهبی، میزانالاعتدال، ج1، ص 5، ج2، ص588 البته بعضی از ادعاهای او در این زمینه نادرست است). از نامهای که خوارزمی به شیعیان نیشابور نوشته و شمهای از تاریخ ستمهای حکام در حق اهل بیت و شعیان است (رسائل الخوارزمی، بیروت، ص16). رفض او بهخوبی به دست میآید.
آنچه که در این بخش مطرح میشود در مورد ارتباط طبری و خوارزمی است که ثمره آن در شناخت عقیده مذهبی طبری ظاهر شده و ممکن است تمایلش به تشیع و احیاناً رفض را نشان بدهد.
در اینجا دو مطلب وجود دارد:
الف: اینکه خوارزمی ادیب نامی، خواهرزاده طبری مورخ مشهور است.
ب: شعری از خوارزمی نقل شده که رفض به بنوجریر یعنی اخوال (داییهای) خود نسبت داده است.
اگر این دو مطلب درست باشد و بتوانیم با کمک شواهد دیگر صدق گفته خوارزمی را نیز نشان دهیم میتوانیم بهگونهای که پس از این خواهد آمد وجود یک رگه تشیع را در طبری مورخ اثبات کنیم.

خویشاوندی خوارزمی و طبری مورخ
درباره اینکه اصولاً خوارزمی خواهرزاده طبری مورخ است، بسیاری از متون قدیمی اظهار نظر کرده و آن را تأیید نمودهاند: سمعانی که بهترین کتاب را در انساب و الفاب نوشته در این باره آورده است: از جمله منسوبین به خوارزم ابوبکر محمدبن العباس الخوارزمی ادیب است که به او طبری نیز گفته میشود، زیرا او خواهرزاده محمد بن جریر بن یزید الطبری است.
پس از آن نقلی از ابوعبدالله حاکم نیشابوری صاحب المستدرک علی الصحیحین درباره قدرت حافظه خوارزمی و کمکی که به او در تألیف تاریخ نیشابور کرده آورده است (الانساب، ج5، ص213 و 214).
ابن اثیر جزری نیز تلخیص همان اظهارات سمعانی را ذکر نموده است (اللباب فی تهذیب الانساب، ج1، ص468).
ثعالبی صفحات زیادی از کتاب ادبی مهم خود را به نقل رسائل و اشعار خوارزمی اختصاص داده و با اشاره به اینکه اصل او از طبرستان است و به او «طبر خزمی» نیز گفته میشده، ارتباط او را با طبری ذکر نکرده است (یتیمهًْالدهر، ج4، ص204).
ابن خلکان شرح حالنویس معروف او را خواهرزاده طبری خوانده است (به نقل از روضات الجنات، ج7، ص296).
ذهبی نیز که از مشهورترین رجالیین اهل سنت است، عیناً همین مطلب را تأیید کرده است (سیراعلامالنبلاء، ج16، ص526).
از عبارات این افراد به خوبی بر میآید که وقتی سخن از طبری میگویند منظورشان طبری مورخ است که نام جدش یزید بوده است نه طبری دیگر.
از میان افرادی که خوارزمی را خواهرزاده طبری مورخ خواندهاند به ابن فندق میتوان اشاره کرد که معتقد است خودش نیز نسبتی با طبری داشته است. او در ذکر نام مورخین مینویسد ... بعد از آن محمد بنجریرالطبری که خال ابوبکر الخوارزمی الادیب بود تاریخ کبیر تصنیف کرد و مرا در نسب عرقی به محمدبنجریر المورخ کشد چنانکه حاکم ابوعبدالله الحافظ در تاریخ نیشابور آورده است (تاریخ بیهق، ص16).
او در جای دیگری از کتاب خود تاریخ بیهق نوشته است... و خواجه ابوالقاسم الحسینبن ابیالحسن البیهقی مردی شجاع و شهم بود و ملوک روزگار او را عزیز و گرامی داشتندی و والده او دختر ابوالفضلبن الاستاد العالم ابوبکر الخوارزمی بود و استاد عالم فاضل ابوبکر الخوارزمی بود و استاد عالم فاضل ابوبکر الخوارزمی خواهرزاده محمدبنجریر الطبری المورخ بود که تاریخ و تفسیر به وی باز خوانند و حاکم ابوعبدالله حافظ در تاریخ نیشابور یاد کرده است (همان مأخذ، ص108).
ابن العماد حنبلی (شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج3، ص105) و نیز یافعی (مرآت الزمان، ج2، ص416) از دیگر متقدمین هستند که او را ابن اخت طبری خواندهاند. همین مطلب را زرکلی نیز در الاعلام آورده است (الاعلام، ج6، ص183).
از میان متقدمین کسی را نیافتیم که خواهرزادگی او را برای طبری تکذیب کند و یا طبری دیگری را که بعد از این نامش را خواهیم آورد خال (دایی) خوارزمی بشمارد.

شعر خوارزمی
حال که مشخص شد از نظر تاریخ شبههای در خواهرزاده بودن خوارزمی برای طبری نیست، گرچه بعضی از متأخرین شبههبیوجه کردهاند، شعری را که خوارزمی در این باره سروده میآوریم. او در این شعر با اشاره به ارتباط خود با بنوجریر خود و آنان را رافضی خوانده است. یاقوت حموی شعر را چنین آورده (بعد از این اظهار نظر او را خواهیم آورد).
بآمل مولدی و بنو جریر / فاخوالی و یحکی المرء‌خاله
فها انا رافضی عن تراث / و غیری رافضی عن کلاله
(حموی، معجمالبلدان، ج1، ص57)
یعنی من در آمل متولد شده و بنوجریر داییهای من هستند و هر فردی به دایی خود می رود. بدانید من جد اندر جد رافضی هستم در حالیکه دیگران از کلاله (کنایه از آن است که نسبت دیگران به رافضه برخلاف من، از سوی غیر از پدر و مادر است) رافضی هستند.
همین شعر را صاحب کتاب شریف نفض که منسوب به عبدالجلیل رازی قزوینی (متوفای حدود 560 هجری) است آورده و مینویسد که بوبکر خوارزمی معروف است که شیعی و معتقد بوده و فضل و قدر او را فضلاء انکار نکنند، این بیتها او راست که میگوید- اگرچه مصنف گفته است شیعی هرگز بوبکر نام نبوده است- و بعد شعر را میآورد. تفاوتی که با نقل یاقوت دارد در بیت دوم است که مینویسد:
فمن یک رافضیا عن تراث / فانی رافضی عن کلاله (نقض، ص218)
روشن است که معنای آن بعکس شعر قبلی این است که او نه از ناحیه تراث بلکه از ناحیه کلاله رافضی شده است و احتمالاً این مضمون درست است، نه قبلی.
ابن ابیالحدید نیز شعر را آورده (شرح نهجالبلاغه، ج2، ص36) و اشتباهاً به طبری دانسته است که طبعاً چنین اظهارنظری کاملاً غلط بوده و نه یاقوت که خود ادیب مشهوری است و نه صاحب نقض هیچکدام آن را به طبری- هر که میخواهد باشد- نسبت ندادهاند بلکه قائل آن را خوارزمی خواندهاند.
ابن فندق که پیش از این نیز از او یاد کردیم، این شعر را به خوارزمی نسبت داده و تنها به آوردن بیت اول اکتفاء کرده است (تاریخ بیهق، ص108).
درباره تردیدی که صاحب نقض به دلیل کنیه خوارزمی ابوبکر در شیعی بودن او کرده باید گفت:
اولاً- چنانکه یاقوت آورده و از نامه او نیز به شیعیان نیشابور بر میآید خوارزمی مطمئناً شیعه امامی یا به اصطلاح رافضی است.
ثانیاً- ممکن است که آن‌چنان که از شعر نقل شده در کتاب یاقوت و ابن ابیالحدید بر میآید (در نقل ابنابیالحدید آمده است «فمن یک رافضیا عن ابیه») پدرش سنی بوده و چنین کنیهای را برای او برگزیده و او بهخاطر احوالش رفض را پذیرفته است، چنانکه گفت: «یحکی المرء خاله».
ثالثاً این‌که: باید صاحب نقض دیده باشد که در کتب رجالی شیعه، نام بسیاری از اصحاب ائمه، عمر بوده است و حتی برخی از کنیهها ابوعثمان است (نجاشی، ص202، 317، قم داوری).
محتمل است که صاحب نقض براساس وضعیتی که در زمان خود او بوده چنین مطلبی را عنوان کرده باشد. در هر حال تردید صاحب نقض وارد نیست.

اظهارنظر یاقوت درباره شعر خوارزمی
یاقوت حموی در معجمالبلدان ذیل نام شهر آمل، نامی از خوارزمی برده و مینویسد: «یزعم ان اباجعفر خاله» یعنی: او گمان میکرده که ابوجعفر طبری دایی اوست. آنگاه پس از نقل شعر از قول او مینویسد: «و کذب و لم یکن ابوجعفر رحمهالله رافضیا» یعنی او دروغ میگوید، ابوجعفر رافضی نبوده است (معجمالبلدان،ج1، ص57).
اینکه یاقوت ابتدا کلمه یزعم را آورده و بعداً هم گفته کذب، آیا منظورش تکذیب خوارزمی در خواهرزاده بودنش نسبت به طبری است؟ به عقیده ما پاسخ منفی است. به نظر میرسد از آنچه که بعد در عدم رفض طبری آورده، میخواهد خوارزمی را در دادن نسبت رفض به طبری تکذیب کند. اضافه بر این که کلمه زعم بهمعنای پندار نبوده است.
در پاسخ اظهار نظر خوارزمی، صاحب روضات الجنات مطالبی را از کتاب مقامعالفضل که نویسنده آن فرزند بهبهانی است میآورد. صاحب مقامع در کتاب خود در پاسخ این پرسش که محمدبنجریر الطبری که در کتب رجالی ما آمده چه کسی است! نوشته: ما دو نفر به نام محمدبنجریر داریم، یکی از آنان ابنجریربن غالب الطبری است که شافعی مذهب بوده (اظهارنظر در مورد شافعی بودن طبری نادرست است، زیرا همانگونه که ندیم در الفهرست آورده،طبری مذهب فقهی مستقلی داشته است) و نَوَوی شافعی در کتاب تهذیبالاسماء او را مدح کرده است، او همان نویسنده تاریخ و تفسیر است که هر دو کتاب مشهورند، دیگری محمدبنجریربن رستم الطبری است صاحب کتابهای المسترشد و الایضاح که هیچ شبههای در تشیع او نیست. این همان طبری است که خواهرزادهاش خوارزمی در وصف او گفته است بآمل مولدی ... لیکن امر بر یاقوت مشتبه شده و لذا خوارزمی را تکذیب کرده است.
صاحب روضات براساس توضیح صاحب مقامع آورده: اشتباه یاقوت این است که گمان برده خوارزمی خود را خواهرزاده طبری مورخ میداند. سپس بهعنوان استدلال بر اینکه حتماً مقصود طبری مورخ نیست میافزاید اگر در کتب رجال شیعه دقت کنی خواهی دید که طبقه طبری مورخ قریب یکصد سال جلوتر از خوارزمی است، گرچه ابنخلکان او را خواهرزاده طبری مورخ ذکر کرده است (روضات الجنات، ج7، ص293، 294).
صاحب اعیان الشیعه نیز این عقیده را پذیرفته و گفته است که خوارزمی خواهرزاده طبری امامی است، نه طبری مورخ (العاملی، همان مأخذ، ج9، ص377 و 378 و 199).
در اینجا باید گفت که اصولاً این سخن درستی است که ما دو طبری و حتی سه طبری داریم که در کنیه، نام، نامپدر و نسبت طبری و حتی کلمه آملی (الفهرست، ص291، طبری مورخ را نیز طبری آملی آورده) با یکدیگر وجه اشتراک دارند.
در رجال نجاشی از یکی از این دو بهعنوان عامی المذهب نامبرده (نجاشی، ص225) و در جای دیگر از طبری دیگری بهعنوان امامی یاد کرده است (مأخذ سابق، ص266).
همینطور شیخ در فهرست خود جدای از ذکر محمدبنجریر عامی المذهب (الفهرست از طوسی، ص150) از محمدبنجزیر امامی مذهب یاد کرده و صریحاً او را غیر از صاحب تاریخ و تفسیر میداند (الطوسی، همان، ص159).
مرحوم آقا بزرگ تهرانی و نیز صاحب روضات (روضات الجنات، همان، ص7، ص294، الکنی و الالقاب، ج1، ص331 و 333) نیز توضیحاتی در این باب دارند، ایشان تأکید میکند که طبری دیگری نیز داریم که همعصر با نجاشی بوده و وی از او یادی نکرده است.
مسأله ادعای یاقوت امر دیگری است که در ادامه باید بدان بپردازیم، اما اینکه ما بهخاطر مشکلی که داریم و آن اینکه طبری طبق نوشتههایش عامیالمذهب است، برخلاف نقلهای مسلم تاریخی، خوارزمی را خواهرزاده طبری امامی بدانیم، نه طبری مورخ، با تحقیق درست تاریخی سازگاری ندارد. در جایی که سمعانی، یاقوت، ابن فندق، ذهبی،ابن العماد حنبلی، ابن خلکان و یافعی او را خواهرزاده، طبری مورخ میدانند چه جای آن است که ما اجتهاد در مقابل نص کرده، او را خواهرزاده طبری امامی بدانیم. مشکل مذهب نیز چیزی است که بر سر آن دعواست و ما نمیتوانیم در میان دعوا نرخ تعیین کنیم.
همانگونه که ذکر شد بعد از این راجع به رفض یا تشیع طبری سخن خواهیم گفت، اما تا اینجا باید بپذیریم براساس آنچه تذکرهنویسان آوردهاند خوارزمی خواهرزاده طبری مورخ است. اشکالی که میماند نکتهای است که خوانساری بدان اشاره کرده و آن اینکه طبقه طبری مورخ یکصد سال جلوتر از خوارزمی است.
اگر فرض کنیم که خوارزمی خواهرزاده طبری امامی است، باز یک نکته و آن میماند اینکه کدام محمدبنجریر طبری امامی؟ طبق تحقیقی که مرحوم آقا بزرگ انجام داده (الذریعهًْ الی تصانیف الشیعهًْ، ج21، ص9، ج8، ص241 به بعد) یک طبری به نام محمدبنجریربن رستمبن جریر یا یزیدالطبری است که صاحب کتاب المسترشد بوده و معاصر کلینی (329م) است و دیگری محمدبنجریربن رستم طبری، صاحب دلائل الامامهًْ که معاصر شیخ طوسی (460م) و نجاشی (450م) است، طبیعی است که اگر اولی باشد نظیر همین اشکال درباره او نیز وجود خواهد داشت و اگر دومی باشد نظیر همین اشکال درباره او نیز وجود خواهد داشت و اگر دومی باشد وفاتش احتمالاً قریب به هفتاد سال بعد از خوارزمی است، چنانکه وفات طبری مورخ هفتاد و سه سال قبل از خوارزمی است، در این صورت نیز اشکال وجود خواهد داشت.
از این رو چون به هر حال اشکال باقی است بهتر است که همان نقل معروف را که خوارزمی را خواهرزاده طبری مورخ میداند بپذیریم.
آنچه مؤید این نکته است اینکه برای شخصی مثل خوارزمی که در عرصه فرهنگی کل جامعه اسلامی ظهور کرده افتخار خوارزمی آن است که به طبری مورخ بنازد، طبعاً مردم طبری امامی را نمیشناختهاند، بهخصوص که طبق اظهارنظر آقا بزرگ، محمدبنجریر طبری امامی معاصر کلینی معروف به صغیر نیز بوده است و دومی نیز احتمالاً در حدود وفات خوارزمی تازه متولد شده است. زیرا عالم قرن پنجم است، و خوارزمی در سال 383 وفات یافته و اساساً معنی ندارد که افتخار به او بکند.
اما اصل اشکال که اگر مقصود طبری معروف باشد هفتاد و سه سال فاصله بین وفات آن دو هست، میتواند به دو صورت حل شود: یکی اینکه واقعاً چه اشکالی دارد که بین فوت دایی یک شخص با فوت او هفتاد سال فاصله باشد این نمونهها فراوان موجود است. احتمال دیگر اینکه خوارزمی را نوه-و نه فرزند- خواهر طبری بدانیم که هم ابن اخت بودن سازگار باشد و هم مشکل سال پیش نیاید.

رفض طبری
حال سؤال اصلی این است که آیا میتوان طبری مورخ را رافضی دانست؟
در پاسخ باید گفت شواهدی وجود دارد که میتواند امکان چنین نسبتی را-ولو به گونهای خاص- درباره طبری نشان دهد.
اولین شاهد این است که طبری از سوی حنابله مورد غضب قرار گرفته و صرفنظر از آنچه در مورد تألیف اختلاف الفقهاء گفتهاند که طبری نوشته و نام احمدبن حنبل را بهدلیل اینکه محدث است نه فقیه، نیاورده، این برخورد میتواند معلول گرایشات شیعی طبری نیز باشد، زیرا در آن روزگار، در بغداد، درگیری اصلی بین حنابله و شیعیان بوده است و این امری است مسلم.
یاقوت خود در معجمالادباء چنین نوشته است: و دفن لیلاً خوفاً من العامه لانه کان یتهم بالتشیع (معجمالادباء، ج17، ص40) یعنی او را از ترس عامه شبانه به خاک سپردند، زیرا متهم به تشیع بود. یاقوت در معجم البلدان این مطلب را که طبری رافضی بوده قبول ندارد او ضمن تکذیب خوارزمی در شعری که سروده مینویسد: حنابله نسبت به طبری حسادت ورزیده و او را متهم به رفض کردند و خوارزمی نیز از این فرصت استفاده نموده طبری را رافضی خوانده است (مأخذ پیشین، ج1، ص57).
اینکه طبری رافضی باشد به صراحت برخلاف تاریخ و تفسیر اوست، اما نمیتواند کلاً نیز بیوجه بما

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام

رسول جعفریان

نویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار