تفسیر تاریخ اسلامی بر اساس منازعه عباسیان و طالبیان( شعر ابن معتز مقتول بسال 296)
خلاصه
دقیقا معلوم نیست از چه زمانی عباسیان راه خود را از طالبیان جدا کردند، شاید پیش از کربلا، اما انقلاب عباسی خط فاصل و خونینی را میانشان ایجاد کرد که تا قرنها ادامه یافت. ابن معتز عباسی (مقتول در 296) در شعر سیاسی خود می کوشد این منازعه را اساس مجادلات این دو خانواده در عرصه تاریخ اسلامی قرار دهد.چکیده
پیش زمینههای نوعی دانش اجتماعی و تحلیل فلسفی تاریخ در دوره اسلامی، در کلمات قصار مشاهیر دینی و سیاسی و نیز اشعار برخی از بزرگان از شاعران با شدت و ضعف وجود داشت؛ اما در این میان، شعر ابن معتز، به دلیل آن که خود از عباسیان بود و در عهدش، مبارزه سختی میان خاندان وی و علویان وجود داشت، روی منازعات قبیله ای به عنوان یکی از مبانی اصلی تحلیل نزاعهای اجتماعی و سیاسی و دینی، حاوی اطلاعات مهمی است. این همان مسیری است که بعدها مقریزی در رساله «النزاع و التخاصم» به آن توجه کرد، اما نتوانست به یک نظریه فراگیر برسد. ابن خلدون روی مسائل قبیلگی و عصبیتهای موجود در آن به عنوان مبانی اولیه در شکل گیری نظام اجتماعی و عامل ایجاد تغییر و تحول، بحثهای علمی ممتاز داشت. در این مقاله، مروری بر شعر ابن معتز از این زاویه خواهیم داشت و دیدگاههای وی را که جالب مینماید مرور و به صورت تطبیقی با مقریزی بررسی خواهیم کرد.
واژههای کلیدی: عباسیان، طالبیان، قبیله، ابن معتز عباسی، مقریزی
مقدمه
بهرغم گستردگی منابع تاریخ اسلام، کار تفسیر تاریخ اسلام بر اساس نظریهای منسجم که بتواند روند تاریخ قرون نخستین اسلامی را تحلیل کند، چندان جدی گرفته نشد. آنچه مسلمانان در تمدن اسلامی به آن پرداختند، نوشتن تاریخ با گرایشهای مختلف، و همینطور، مباحثی در زمینه تاریخنگاری اسلامی در قالب فهرست آثار تاریخی و مانند آن بود. در این میان، تفسیر و تحلیل تاریخ اسلامی به صورت علمی، تنها توسط ابنخلدون طرح گردید. اگر مطلبی پیش از آن وجود داشت، اشارات کوتاهی در باب تحلیل برخی از رویدادها بود که گهگاه در نقلهای روایی یا اظهارنظر شماری از مورخان دیده میشد. از آن دسته مطالب، جدیتر مورد آن در آثار ابن حزم اندلسی وجود داشت، اما به هیچ روی انسجام و استحکام و جامعیت ابن خلدون را نداشت. ابنخلدون تحول و تفسیر تاریخ اسلامی را در بر اساس مفاهیم کلیدی چون قبیله، عصبیت، غلبه، عمران و جز اینها ارائه کرده و نظاممند به تفسیر و تحلیل تاریخ اسلام پرداخته است. نباید پنهان کرد که کار ابن خلدون، مبتنی بر برخی از کارهای پیشینیان مانند ابن حزم بوده و به علاوه در کنار کار ابن خلدون تلاشهای ضعیف دیگری هم جریان داشته است.
یک نمونه از این تلاشها البته در سطحی بسیار نازلت تحلیل مقریزی مورخ نامدار مصری در قرن نهم هجری است. مقریزی از بزرگترین مورخان اسلامی در سنت مملوکی است اما از میان آثار او، کتاب النزاع و التخاصم فیما بین بین امیة و بنیهاشم اثری است که با مبانی خاصی به تفسیر تاریخ اسلامی پرداخته است.
نظریه ابنخلدون و مقریزی از یک جهت مشابهت بسیار نزدیکی دارد و آن تفسیر تاریخ اسلام بر اساس نوعی نظریهای قبیلهای است. در این زمینه ابنخلدون تئوریکتر و مقریزی تاریخیتر وارد ماجرا شود.
اما آنچه در اینجا به آن پرداختهایم، ملاحظه و مقایسه میان دیدگاههای ابن معتز شاعر با مطالبی است که ابن خلدون و مقریزی در باب نقش قبیله در تفسیر و تحلیل رویدادهای تاریخ اسلام است.
آنچه ابن معتز در شعر سیاسی خود درباره منازعات میان علویان و عباسیان دارد، با گفتههای مقریزی بسیار نزدیک است. به عبارت دیگر، اشعار سیاسی ابن معتز به عنوان یک فرد عباسی، مصداقی از تحلیلها و تفسیرهایی است که بر اساس گفتههای ابن خلدون و مقریزی میتوان ارائه داد.
در اینجا نه بحث ابن خلدون است نه مقریزی، بلکه مروری است بر دیدگاههای ابن معتز عباسی که در واقعیت تاریخی اما با زبان ادب، میکوشد تا تاریخ اسلام را بر اساس منازعات قبیلهای شرح دهد. این مقاله متکفل این مرور است، ضمن آنکه در مدخل بحث اشارهای به دیدگاههای مقریزی دارد که میتواند زمینه بحث را روشن کند.
مقریزی و منازعات قبیلگی
کتاب النزاع و التخاصم فیما بنیامیۀ و بنیهاشم، اثر تقیالدین مقریزی به دفعات در قاهره و نجف منتشر شده است. چاپ منقح آن توسط دارالمعارف قاهره، با تصحیح حسین مونس در سال 1984 منتشر شده و وی در مقدمه ضمن تأکید بر فراوانی نسخ خطی آن، این مطلب را دلیل اهمیت این کتاب در میان مردم طی قرنهای گذشته. شرح حال مفصل مقریزی (766 ـ 845) توسط محمد مصطفی زیاده در مقدمه کتاب دیگر مقریزی با نام السلوک لمعرفۀ دول الملوک و نیز جمالالدین الشیال در مقدمه اتعاظ الحنفاء بأخبار الائمة الفاطمیین الخلفاء (قاهره 1967) آمده است.
کتاب النزاع و التخاصم توسط بازورث به انگلیسی ترجمه و مقدمهای مفصل در شرح حال وی بر آن نوشته شده است. (منچستر، 1980). ترجمه آلمانی این رساله نیز در سال 1888 بر اساس نسخه دستنویس خود مقریزی از سال 841 انجام شده است. حسین مونس ضمن بیان اهمیت این کتاب در تحلیل چرایی سقوط امویان، دلیل دیگر آن را تازگی موضوع دیدگاهها در باره بنیامیه میداند، به طوری که یک مستشرق المانی با نام انده، رساله دکترای خود را با عنوان الامة العربیة و التاریخ الاسلامی: بنوامیة فی رأی المؤلفین العرب من أهل القرن العشرین گذاشت و نشان داد که همچنان این مبحث میان نویسندگان قرن بیستم در میان عرب، داغ است.
پرسش اصلی مقریزی این است که چرا بنیامیه به خلافت دست یافتند در حالیکه بنیهاشم در آن مقطع، از قدرت و خلافت بیبهره ماندند. به نظر میرسد وی منازعه میان این دو خانواده را از جاهلیت مفروض گرفته و اشاراتی هم که مورخان و قصهخوانان قدیم در این باره گفتهاند، پذیرفته است. پس از آن، ضمن پاسخ مختصر و پراکندهای که به این پرسش، یعنی چرایی به خلافت رسیدن امویان دارد، تلاش کرده است تا مروری بر ستمهای امویان به بنیهاشم داشته و بحث را با ستمی که عباسیان به علویان در دوره پس از امویان داشتهاند، ادامه دهد. در واقع این کتاب را به عنوان اثری که در مثالب و زشتیهای امویان است ، یکی از دلایل محبوبیت مقریزی در میان مصریان که ریشههای علاقه به اهل بیت را داشتهاند ـ و نیز اعتباری که شیعیان به این کتاب میدادهاند ـ دانست.
اما پاسخ وی به پرسش اصلی، در نهایت در همان نکته نهفته است که بنیامیه از قدرت و امکانات مالی و وجاهت بیشتری برخوردار بودند، و به همین دلیل توانستند به قدرت برسند. به علاوه اینکه رسیدن به سیاست، جسارت و جرأت و ظلم و ستم بیشتری را میطلبد که بنیامیه، کشش آن را داشتند.
اینکه مقریزی از مکتب ابن خلدون پیروی میکند، امر شگفتی نیست، وی از بهترین شاگردان وی و شیفته او بود. (مقریزی، ص 14 مقدمه).
مقریزی این بحث را بیشتر با نمونههای تاریخی دنبال میکند، و به همین دلیل کتاب خود را که علیالقاعده میباید صورت تفسیر تاریخی به خود میگرفت، به صورت یک تکنگاری تاریخی درباره قصهها و نقلهای مربوط به منازعات تاریخی اموی ـ هاشمی در میآورد.
بحث مقریزی با هر روشی باشد، ارائه تصویری از منازعات قبیلهای از صدر اسلام، و تفسیر تاریخ اسلامی بر پایه این منازعات، ادامه بحثی است که ابنخلدون در تفسیر تاریخ اسلامی دارد. در این بحث، جایگاه دین و اخلاقیات در درجه دوم از اهمیت قرار داشته و بنیاد سیر تاریخ اسلامی بر پایه مفاهیمی چون قدرت و ثروت و وجاهت و سیاست است. درست همین امر است که مقریزی را از تاریخنویسی معمول صدر اسلام جدا میکند.
دل مقریزی در این پژوهش با اهل بیت به معنای خاص آن یعنی علویان است. ابتدا از امویان و سپس از عباسیان سخن گفته و مثالب آنان و ستمهایی را که بر طالبیان داشتهاند را مرور کرده و فهرست مفصلی از این رفتارها که به قصد رسیدن به ستونهای خلافت بوده است، بیان کرده است.
مقریزی در بخش نخست، مروری بر آزار و اذیتهای امویان نسبت به آل ابیطالب و شماری از عباسیان دارد. پس از این قسمت، به اصل نزاع میان هاشمیان و امویان از دوره جاهلیت پرداخته و به دشمنیهای آنان با اسلام و رسول خدا (ص) میپردازد و یکسره نمونههایی را بیان میکند. آنگاه شرح حال تک تک امویان شناخته شده و رفتار آنان با اسلام را بحث کرده و در نهایت از اقدام رسول خدا (ص) در دوره کردن امویان از میان اقربای خود یاد میکند. در مقابل امویان که نهایت دشمنی را با آل علی داشتند و حجاج، نماینده آنان میگفت: نخستین کسی که باب خونریزی و فتنه را باز کرد علی و رفیق زنیجی او یعنی عمار یاسر بود (مقریزی، 70).
مقریزی در اینجا میپرسد با همه آنچه گذشت، سالهاست این فکر در ذهن من خلجان دارد و از مشایخ علم پرس و جو میکنم و پاسخی درخور نمییابم که چه شد که با این همه، امویان به خلافت رسیدند و بنیهاشم واماندند [سبب أخذ بنیامیة الخلافة و منعها بنیهاشم]. وی میگوید به هر حال هر ذیلی، رأسی دارد که مطلب از آنجا آغاز میشود. وی غالب مورخان را فاقد اندیشه درست در این زمینه دانسته و جز اندکی، سایرین را به داشتن تعصب متهم میکند. (مقریزی، 71)
مقریزی با اشاره به اینکه چندین اموی در روزهای آخر زندگی پیامبر(ص) از سوی رسول خدا (ص) مسؤولیتهای صدقات و امارت بر نقاط مختلف داشتند، اما از بنیهاشم کسی مسؤولیتی نداشت، همین را زمینهای برای امید امویان برای تصرف حکومت و ناامیدی بنیهاشم از این امر میداند. (مقریزی، 73) ابوبکر هم همین روش را بکار گرفت و یازده نفر از امویان و همپیمانان مخزومی آنان را به امارت گمارد، همینطور زمان عمر. این بود که سبب شد امویان گردن کشیده، ابوسفیان سر قبر حمزه بگوید: قاتلنا علی امر صار الینا. (مقریزی، 82) تحلیل مقریزی از اقدام پیامبر(ص) برای دور کردن بنیهاشم از صدقات و سپس آن به دیگران، بالا نگاه داشتن شأن بنیهاشم در خوردن از صدقات و حتی تحریم آن برای آنها و به عبارتی دور نگه داشتن آنان از دنیای دون و فاسد است. نبوت سهم آنان بوده اما ملک و سلطنت دنیوی نه. در واقع، وی ضمن ارائه این تحلیل اجتماعی که روند روی کار آمدن امویان و گرفتن قدرت، نشأت گرفته از نوعی اقدامات برای قدرت گرفتن آنهاست، با ارائه یک تحلیل معنوی، شأن اهل بیت را برتر از آن میداند که اهل دنیا و سیاست باشند. وی میگوید عقیده من این است که اقدام پیامبر (ص) در سپردن برخی از کارها امویان، اشاره او به این است که این خلافت، به امویان خواهد رسید. (مقریزی، 92) با این حال به معنای اعتبار و شأن آنان نیست، بلکه به معنای پستی آنان است و به خصوص تأکید بر اینکه حضرت نمیخواست اوضاع به گونهای باشد که تصور شود خلافت از او به اهل بیت، به شکل موروثی است.
اما چرا خلافت به بنیعباس رسید؟ به نظر وی این روالی بود که برخلاف تحلیل سابق مقریزی است که گویی نباید از هاشمیان کسی به قدرت میرسید. در واقع، امویان و پیش از آنان تیرههای قریش همین نظر را تبلیغ میکردند که نبوت از میان بنیهاشم بوده بنابرین خلافت باید متعلق به تیرههای دیگر باشد. این بار که خلافت به عباسیان منتقل شد، آن نظریه بر باد رفت. مقریزی هم که در نظر خود وجه وجیهی، از جمله دنیاگرا نبودن هاشمیان را مطرح کرده بود، در اینجا، برایش این پرسش پیش آمده است که پس چرا عباسیان به قدرت رسیدند. پاسخ وی، نه مطابق اصول خلدونی بلکه این است که چون امر دین ضعیف شده، در ارکان آن خلل افتاد، غلبه اصالت یافت و قدرت وسیله دستیابی به خلافت شد...، زمینه به قدرت رسیدن عباسیان فراهم شد. در اینجا دیگر زهد و طهارت و عبادت نقشی نداشت [گو اینکه زمان به قدرت رسیدن به شیوخ اول و دوم و امویان بر این اساس بوده است!]. وی این مقدمه را برای شرح این نکته مطرح میکند و آن اینکه چون زهد و عبادت از محوریت خلافت خارج شد و عباسیان قدرت را با کسرویت و قیصریت به دست آوردند، شروع به کشت و کشتار عرب کردند، مانند دستور ابراهیم امام به ابومسلم در خراسان. (مقریزی، 95) همین زمینهای بود که در دوره سفاح، سبب کشتار بیحد مردم و در دوره منصور که به زیّ کسراها درآمد (مقریزی، 100) سبب ستم بیاندازه عباسیان به طالبیان و علویان شد. از این پس، وی مانند آثاری مانند مقاتل الطالبیین به شرح آزارها و کشتارها طالبیان توسط عباسیان میپردازد. به علاوه، از مأمون به خاطر ترجمه آثار فلسفی انتقاد کرده است. (مقریزی، 107) متوکل نیز به خاطر شرابخواری، مسخره کردن امام علی (ع) و آزارهای وی نسبت به طالبیان به تندی انتقاد کرده است. این بخش به نوعی تفسیر این دوره از تاریخ اسلام، بر اساس نبرد عباسیان با طالبیان است، همان چیزی که ابن معتز، در آن سوی، یعنی با جانبداری از عباسیان، و همین متوکل و دیگران، انجام میدهد.
نبردهای میان عباسیان و طالبیان، به تدریج با چالش دیگری مواجه شد و آن برآمدن ترکان و دیلمیان در دل حکومت عباسی بود. این بود تا همه زندگی و قصرهای آنان توسط هلاگوخان بر باد رفت. (مقریزی، 109 ـ 110)
تا اینجا روشن است که مقریزی ضمن آنکه میکوشد تفسیر قبیلهای از جدالها و چالشهای سیاسی دوره خلافت اول، اموی و عباسی ارائه دهد، اما روشن است که قادر نیست مانند ابن خلدون، به طور کامل، تئوریک تحلیل کند. با این همه، روشنگریها و مواد تاریخی که ارائه میدهد جالب توجه و در آستانه تحلیل بعدی ما از مواضع عملگرایانه ابن معتز در دفاع از عباسیان برابر علویان، میتواند سودمند باشد.
در باره ابن معتز و شعر سیاسی او
عبدالله بن المعتز (مقتول در 296) خلیفه یک روزه عباسی که غالبا نامش را هم ضمن خلفای عباسی نمیآورند، ادیب، نویسنده و شاعری است برجسته و درجه یک که در زمینههای مختلف و بیش از همه غزل و وصف شراب، شعاری از خود برجای گذاشته و دیوان وی یکی از دیوانهای استوار از قرن سوم هجری بوده است. در باره وی در کتب تاریخ ادبیات فراوان نوشته شده و زندگی و اشعارش مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. علاوه بر دیوان، کتابهایی چون طبقاتالشعراء، کتاب البدیع، رسائل ابن المعتز، رساله فی محاسن و مساوی شعر ابی تمام، سرقاتالشعراء، فصول التماثیل فی تباشیر السرور، و شماری کتاب دیگر دارد که مفقود و تنها نقلهایی از آن برجای مانده است.
در این میان، زندگی سیاسی وی، به دلیل آنکه پدرش خلیفه بود و خود نیز در دربار عباسی میزیست، و نیز به خاطر نزدیکیش با خلفای عباسی و ستایش نامهایی که برای آنان دارد و همینطور رفت و آمد شماری از ادیبان و فرهیختگان با وی، تقریبا روشن است. اینکه چگونه در منازعات داخلی عباسیان هوس خلافت کرد و جانش را بر سر خلافت یک روزه گذاشته، در کتابهای تاریخی مورد بحث قرار گرفته است.
تا آنجا که به ارتباط زبان ادب و زبان سیاست مربوط میشود، وی فردی مطرح و اشعارش حاوی مفاهیم سیاسی روز و منعکسکننده برخی از جدالهای عمیق و ریشهدار در زمینه خلافت است. به عبارت دیگر، وی چنان نیست که اشعارش فقط حاوی مفاهیم حکمی و اخلاقی باشد، بلکه نوعی گرایش خاص سیاسی دارد که آن را در شعر خویش نمایان ساخته و با توجه به ظرفیتی که ادب شعر در بیان دشواریها و چالشهای سیاسی دارد، از آن برای بیان دیدگاههای خویش و انعکاس وضعیت موجود استفاده کرده است.
عبدالله بن معتز در زندگی پنجاه سالهاش (247 ـ 296) زندگی شاهانهای داشت و گرچه در هشت سالگی پدرش معتز بالله (حکومت از 252 ـ 255) کشته شد، اما همراهیش با دربار و برخوردایش از مواهب دولت عباسی به ویژه در خلافت معتمد عباسی (256 ـ 279) و معتضد (279 ـ 288) ادامه داشت. با این حال، تا آن وقت که آرام بود و در سایه این ناز و نعمت به شعر و شاعری میپرداخت مشکلی وجود نداشت. در خلافت مکتفی (288 ـ 295) محدود بود یا خود را محدود کرده بود. در سال 295 مقتدر سیزده ساله به خلافت منصوب شد. اندکی بعد (سال 296) کسانی در پی به خلافت رساندن عبدالله بن معتز یعنی همین شاعر ما برآمدند که توطئه آنان خنثی شده و او به همراه دیگران کشته شد. در واقع، به محض آنکه هوس خلافت کرد، با شمشیر همین خلفای عباسی که همزادانش بودند، و آن هم فضائل و مناقب داشتند، کشته شد. بعد از آن هم هیچکس از وی یادی نکرد و حتی از زنان و فرزندانش خبری بر جای نماند. کسی که آن هم شعر در مدح این و آن گفته بود جز یک دوبیتی، کسی در رثایش شعر نسرود.
منازعه عباسیان و طالبیان از سال 132 به بعد
به محض آنکه ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی قدرت را به عباسیان سپردند، علویان به اعتراض برخاسته و منازعهای آغاز شد که تا قرنها ادامه یافت. عباسیان حاکم شدند و علویان به عنوان اپوزیسیون اصلی نظام عباسی درآمدند. البته امویان در مغرب و اندلس قدرت خود را پایدار کرده و از شرق صرفنظر کردند. عباسیان نیز به دلیل دوری راه و دشواریهایی که در ناحیه شرق اسلامی داشتند، فکر باز پسگیری مغرب را از سر بیرون کردند.
بر پایه دیدگاه ابن خلدون و مقریزی، جامعه سیاسی اسلام، درست همانگونه که زمان امویان، بر پایه تنازع بنیامیه و بنیهاشم بود، از آغاز حکومت عباسیان، به نوعی محصول منازعه میان آلهاشم بود. خاندان عباسی یک طرف و خاندان علوی در سمت دیگر. هر دوی آنان ضمن آنکه امویان را نامشروع میدانند، مدعی خلافت و جانشینی بوده و خلافت را حق خویش میدانند. اینکه عباسیان از چه زمانی در اندیشه حکومت افتادند نمیدانیم، اما به هر روی، رقابت پنهانی، از سالها پیش از آن وجود داشت. حضور عباسیان در عراق و ارتباط با رهبران نظامی انقلاب در خراسان، زمینه را برای آنان فراهم کرد، در حالی که غالب رهبران علوی در حجاز زندگی میکردند. به علاوه، امویان بیشتر مواظب علویان بودند و دست عباسیان را بازتر گذاشته بودند، زیرا تصور نمیکردند آنان نقش رهبری در این ماجرا داشته باشند. نیرومندترین جریان عباسی ابراهیم امام بود که او هم به دستور عباسیان، خفه شد.
به هر روی، پس از دوره سفاح، منصور درگیر این رقابت شد. از یک سو مبارزات سیاسی و نظامی میان آنان آغاز شد و از سوی دیگر نبرد تبلیغاتی در همه ابعاد آن. بحث از اینکه چه کسی مستحق خلافت است؟ خلافت ارث است یا قرابت؟ فرزندان عباس به حضرت محمد (ص) نزدیکترند یا فرزندان فاطمه زهرا (س). داستان هارون و موسی بن جعفر (ع) را در کنار قبر پیامبر (ص) به خاطر داشته باشیم که هارون خطاب به قبر مطهر گفت: السلام علیک یا عم. و موسی بن جعفر عرض کرد: السلام علیک یا ابه؟ (خطیب بغدادی، ج 13، ص 32) پیش از آن نامه منصور به عبدالله بن حسن حاوی مطالبی در این زمینه و موارد مشابه بود. از دید عباسیان که به تدریج از تشیع دور شدند، وراثت از پیامبر (ص) از طریق عباس که عمو بوده و مقدم بر عموزاده است، منتقلکننده امامت بوده است. مروان بن ابیحفصه برای خوشآمد هارون این شعر را گفت: (ابن معتز، طبقات الشعراء، 51)
یکون و لیس ذاک بکائن
بنی البنات وراثۀ الاعمام
ابن معتز میگوید اصل این شعر از یکی از موالی تمام بن عباس بن عبدالمطلب بود که خطاب به عبیدالله بن ابی رافع ـ که از موالی پیامبر بود ـ وقتی خطاب به حسن بن علی گفت: من از موالی تو هستم، مولای تمام از روی اعتراض به وی گفت: (همان)
جحدتَ بنی العباس حق أبیهم
فما کنت فی الدعوی کریم العواقب
متی کان أولاد البنات کوارث
یحوز و یدعی والدا فی المَناسب
علویان علاوه بر استدلال به اینکه اولاد رسولالله هستند، به تلاشهای خود برای سرنگونی امویان استناد کرده از قیام امام حسین و زید به عنوان دو اقدام مهم یاد میکردند. معنای این سخن این بود که عباسیان بر سر سفره آماده نشستند و در حالی که در کربلا و قیام زیاد حتی یک عباسی هم کشته نشد، خلافت را از آن خویش ساختند.
در تمام دوره هارون این رقابت وجود داشت و به طور عمده با کنترل رهبران علوی یا جذب آنان، زمان سپری میشد. نوبت به مأمون که رسید و خود برای رسیدن به خلافت، برادرش امین را کشت، به هر دلیل، تصمیم گرفت خلافت را به علویان بسپرد. این تصمیم بسیار مهمی بود.
مبنای آن میتوانست این باشد که به هر حال این رقابت باید از میان برخیزد و راهی برای آن پیدا شود. راه این برخاستن رقابت، شریک کردن آنان در حکومت و وارد کردن آنان به حوزه خلافت بود. اینکه این تصمیم مهم، صوری بوده است یا واقعی، محل بحث واقع شده است. تصور عموم عباسیان این بود که مأمون به جد تصمیم به این کار گرفته است. اما مخالفان، گویا از اول، و عمدتا پس از شهادت امام رضا (ع) مصمم شدند که این ماجرا صوری بوده و اگر اصیل و واقعی بود، مأمون میتوانست دیگری از علویان را به خلافت یا ولایتعهدی بگمارد. به خصوص که امام جواد (ع) نیز با او نزدیک و داماد وی بود.
هرچه بود، اصل ماجرا بر این پایه بود که این رقابت از بین رفته و علویان سهیم در خلافت شوند. کار دیگری که در این دوره صورت گرفت و ادامه یافت، سپردن شهر مکه به حکام علوی بود که با اندکی فراز و نشیب ادامه یافت و برای بیش از هزار سال حجاز را در اختیار شرفا یعنی سادات حسنی و حسینی قرار داد. ممکن است تلقی این باشد که این اقدام در دوره عباسی دوم، نوعی پرداخت سهم به علویان بوده است.
دوران مأمون (م 218) گذشت. ادامه آن خلافت معتصم و متوکل هم مهم و پرماجرا بود. اما هرچه جلوتر میرفت، پراکندگی اوضاع سیاسی جهان اسلام بیشتر میشد و فرصت نفس کشیدن برای علویان و ابراز مخالفت بیشتر بود. حوالی سال 250 بود که نخستین دولت علوی در شمال ایران برپا شد. پس از آن بود که دولت عباسی با به استخدام درآوردن سامانیان، از آنان به عنوان ابزاری برای نابودی و کشتار علویان بهره گرفت، اما هرچه بود، این دولت کمابیش در شمال ایران استقرار یافت و مذهب تشیع را از نوعی زیدی و امامی در این نواحی گسترد.
ابن معتز و منازعه عباسی ـ طالبی
در اینجا شعر سیاسی و تا حدودی مذهبی وی، تا آنجا که به عموزادگان او یعنی آل ابیطالب مربوط میشود، مورد نظر ماست. دوره پنجاه ساله زندگی وی، دورانی است که علویان در بسیاری از نقاط جهان اسلام سر برآورده و رقابت آنان با دولت آل عباس به اوج خود رسیده است. یکی از نخستین دولتهای علوی در شمال ایران، دقیقا در میانه همین قرن سوم پدید آمد و طبیعی بود که ترس و اضطراب، هم از آن ناحیه و هم نواحی دیگر، بر کاخهای عباسیان در سامرا و بغداد سایه افکنده بود.
ابن معتز که زبان ادبی نیرومندی داشت، آن را در اختیار تبلیغات عباسیان قرار داد. بخشی از آن در ستایش آلعباس بود که خود نیز از متن همان خاندان بود و بخشی علیه علویان و به طور مشخص ابطال دعاوی آنان برای گرفتن خلافت.
فعالیت تبلیغاتی ابن معتز در این دوره است، دوره که علویان در نقاط مختلف جهان اسلام در تکاپو برای سرنگونی قدرت عباسیان یا درآوردن شماری از مناطق از زیر سلطه آنان هستند. از سوی دیگر، عباسیان، خود اسیر اختلافات داخلی، آن هم با مداخله امرای ترک هستند و بسیاری جانشان را بر سر این اختلاف گذاشتهاند. شگفت که یکی از آنها خود ابن معتز است که با آن هم ستایش از عباسیان و قدرت آنها، خود نیز درگیری این منازعات شده و جانش را بر سر آن گذاشت.
مروری بر دیدگاههای تبلیغاتی وی در قالب شعر و به زبان ادب له عباسیان و علیه آل ابیطالب، میتواند ما را با فضای تبلیغات سیاسی این دوره آشنا کند. مهم این است که ابن معتز عباسی است و از درون این خاندان به اظهار اینگونه تبلیغات میپردازد. به علاوه، یک شاعر درجه اول به شمار آمده و تمام تلاش خود را میکند تا سخنی تأثیرگذار در این حوزه داشته باشد.
تبلیغات عباسی ابن معتز در این اشعار چنین ویژگی دارد:
اولا آنکه به رغم آنکه پیرو مکتب اهل حدیث و تابع مرام متوکل است، و گرچه با آنچه به متوکل در اهانت به امیرمؤمنان (ع) نقل شده، موافق نیست و اشعاری در فضائل امام علی (ع) و امام حسین (ع) دارد، اما یک سنی عثمانی و متعصب ضد شیعی است. از این زاویه، او ادامه حرکتی است که عباسیان داشتند. آنان ابتدا شیعه بودند، اما به محض اینکه علویان را برابر خویش و رقیب یافتند، به تسنن گرویده و ضمن معتدل کردن تسنن، خود را از تشیع جدا کردند.
دوم آنکه در مقابل طالبیان، ستایش بیحد از عباس و خاندان او به عنوان عترت پیامبر دارد و انتساب آنان را به رسولالله نزدیکتر از آل ابیطالب میداند. به واقع، همیشه آنان را آل ابیطالب و عموزاده خوانده و به هیچ روی به عنوان فرزند رسولالله نمیشناسد.
سوم تمسک وی به جبر و تقدیر و این است که خداوند خواست است تا عباسیان که شرف بیشتری دارند صاحب منصب خلافت باشند از مطالبی است که در لابلای اشعار او دیده میشود. او با اشاره به اقدام مأمون در آوردن امام رضا (ع) تقریبا به صورت جسارتآمیزی، رحلت امام را تقدیری از سوی خداوند میداند که گویی نمیخواسته است خلافت از خاندان عباسی بیرون رود.
در میان این اشعار، ارجوزه بلندی هست که ضمن آن داستان روی کار آمدن عباسیان و تلاشهای به قول او مزبوحانهای را که گروههای مختلف بر ضد آنان داشتهاند را تصویر کرده و ضمن آن به شدت علیه روافض سخن گفته است.
اما نکته مهم آن است که وی مهمترین رقیب را علویان میداند و تلاش میکند تا به هر نحو، آنان راز مجادله و مبارزه علیه عباسیان باز دارد. کار او بیشتر سرایش شعر، تبلیغات، تمسک به قضا و قدر، مبارزه با تشیع، و تمجید و ستایش از بنیعباس به عنوان عترت رسول (ص) و پایین آوردن مقام و منزلت علویان است. با این حال، وی چنین نشان میدهد که قصد دارد نزاع میان علویان و عباسیان را حل کند، هرچند پیشنهاد او حل این ماجرا به نفع عباسیان و جدا کردن علویان از جریان مبارزه است.
ابوالحسین محمد بن حسن علوی معروف به ابن بصری گوید: من با ابن معتزله نشسته بودم. او سوگند به خدا خورد که اگر قدرتی به دست آورد دو بطن علوی و عباسی را یکی خواهد کرده و این را به دادن دختران هر دو طرف به طرف دیگر انجام خواهد داد. او گفت: لا أدع طالبیا یتزوج بغیر عباسیة و لا عباسی (کذا) بغیر طالبیة حتی یصیروا شیئا واحدا. پس از آن برای هر مردی از آنها ده دینار به صورت ماهانه پرداخت خواهد کرد، چنانکه به هر زنی پنج دینار پرداخت خواهد نمود. همچنین گوشه از این دنیا را به آنان خواهد سپرد. (الصولی، اشعار اولاد الخلفاء، 260؛ ابن المعتز، من فصول ابن المعتز و رسائله و نصوص من کتبه المفقودة و اخباره، ص 260)
چنانکه گذشت، دشمنی وی با شیعیان و محبان اهل بیت (ع) تنها در اظهار تنفر از طالبیان نبود، بلکه نسبت به هر آنچه گرایشی به سمت اهل بیت داشت، دشمنی نشان میداد. متن ادبی کوتاهی از وی در باره شعوبیانی که حب آل البیت (ع) را داشتند بر جای مانده که این گرایش او را نشان میدهد. در این عبارت وی شعوبیان را به سگانی تشبیه میکند که زیر سایه نعمت عرب بودهاند، ضدیت با پیامبر (ص) داشتند، اما وقتی از این راه نتوانستند پیشرفتی داشته باشند، خود را به رنگ رفض زینت دادند. از گروهی از ما ـ طالبیان ـ ستایش کردند و گروهی دیگر را هجو کردند و خواستند میان ما اختلاف افکنند و تلاش کردند گروهی را علیه ما به یاری خود بگیرند. در حالی که ما و عموزادگان ما از آل ابیطالب اگر در هر چیزی اختلاف داشته باشیم، علیه دشنامدهنده رسول متحد خواهیم بود و قتلش را روا خواهیم شمرد و مسلمانی وجود ندارد که با این سخن من مخالف باشد. متن عبارت این است: کلاب قد عدتهم أنعمنا و أشادت بذکرهم خدمتنا، سعوا بالباطل علینا، و جحدوا إحساننا، و هجوا نبینا صلیالله علیه و سلم، حتی إذا کظّمهم العذاب، و أسکتهم الجواب، تحسنوا بالترفض، و مدحوا أهلنا و أخص الناس بنا، و بالغوا فی هجائنا مفرقین بذلک بیننا، لتنصرهم علینا طائفة، و لیؤلفوا قلوبا نفرت عنهم، و لو یعلم الجاهل الکافر أنّا و بنی عمنا من آل أبیطالب، و لو افترقنا فی کل شیء تجتمع الناس علیه، ما افترقنا فی أن الثالب لرسولالله کافر، و الفاخر علیه فاجر، و أنّا نری جمیعا قتله، و نستحل دمه، و لیس بمسلم من یخالف فی هذا قولی. (القیروانی، 4 ج، ص30 ؛ ابن المعتز، رسائل ، 57)
دیوان ابن معتز و نبرد او با طالبیان
در اینجا مروری بر برخی از اشعار وی در زمینههای پیشگفته خواهیم داشت:
1. قطعهای با عنوان «دعونا و دنیانا» (ما را با دنیایمان رها کنید)، سروده ضمن آن میگوید: [دیوان، صص 31 ـ 32)
بنی عمنا الأدنین من آل طالب
إلی الأدنی و عودوا الی الحسنی
ألیس بنو العباس صنوا أبیکم
و موضعَ نجواه و صاحبه الأدنی
و أعطاکم المأمونُ عهدَ خلافةٍ
لنا حقها لکنه جاد بالدنیا
لیُعلمکم أن التی قد حرصتمُ
علیها، و غودرتم علی أثرها صرعی
یسیرٌ علیه فقدها، غیرُ مکثر
کما ینبغی للصالحین ذوی التقوی
فمات الرضا، من بعد ما قد علمتم
و لاذت بنا من بعده مرّة اخری
و عادت إلینا، مثل ما عادَ عاشقٌ
إلی وطن، فیه له کلّ ما یهوی
دعونا و دنیانا التی کَلِفَت بنا
کما قد ترکناکم و دنیاکم الأولی
در این قطعه، وی از آل ابیطالب میخواهد تا به قرابت نزدیک خویش بازگردند؛ زیرا بنیعباس، برادر نزدیک آنان هستند و محل نجوا و مشورت پدر شما. سپس میگوید: مأمون ولایتعهدی را که حق ما بود به شما داد، برای اینکه به شما نشان دهد آنچه را که بدان حریص هستید، از دستتان رفتنی است. دیدید که رضا درگذشت و خلافت دوباره به ما پناه برد، درست همانطور که عاشقی به وطن خود باز میگردد. شما، ما را با دنیای ما که ما را دوست دارد رها کنید همان طور که ما دنیای شما را رها کردهایم.
2. وی در قصیده بلندی با عنوان «مهلا بنی عمنا» با اشارهای ادبی به بغداد و گذشته آن و جدالها و منازعات در نهایت گوید: [دیوان، صص 47 ـ 48؛ شعر ابن المعتز: 2/ 20 ـ 23).
نصحتُ بنی رَحمی، لو وعوا
نصیحة برّ بأنسابها
و قد رکبوا بغیهم و ارتقوا
بِزلاّء تُردی برُکّابها
و راموا فرائس اُسدِ الشّری
و قد نشبَتْ بین أنیابها
دعوا الاُسد تفرِس، ثم اشبعوا
بما تدع الاُسدُ فی غابها
قتلنا امیة فی دارها
و نحن أحق بأسلابها
و کم عُصبۀٍ قد سقت منکم ال
خلافۀ صابا بأکوابها
و لما أبی الله أن تملکوا
نهضنا الیها، و قُمنا بها
و ما ردّ حجّابها وافدا
لنا، إذ وقفنا بأبوابها
کقطب الرحی وافقت أختها
دعونا بها، و غلبنا بها
و نحن ورثنا ثیاب النبی
فلِمْ تجذبون بأهدابها
لکم رحم یا بنی بنته
و لکن بنو العم أولی بها
به غسَل الله محْل الحجاز
و أبرأها بعد أوصابها
فمهلا بنی عمّنا إنها
عطیۀ رَبّ حبانا بها
و کانت تَزلزَل فی العالمین
فشَدّت الینا بأطنابها
و اُقسم إنکم تعلمون
بأنّا لها خیر أربابها
در این اشعار به مخالفتهای علویان به عنوان «بغی» نگریسته و تلاشهای آنان را بیثمر میداند. سپس میگوید که ما بنیامیه را در خانههاشان کشتیم، بنابرین غنایم آنان از ماست. خداوند نخواست شما به پادشاهی دست یابید، ما قیام کردیم و آن را در اختیار گرفتیم. ما لباس پیامبر را به ارث بردهایم شما به اطراف این لباس چسبیدهاید. درست است که شما فرزندان دختر او هستید، اما بنو عم، اولای به میراث اویند. این عموزادگان آرام، بدانید که این عطیه الهی بوده است که به دست ما رسیده. امری متزلزل در جهانیان که با طنابهای ما استوار مانده است. سوگند میخورم که شما هم میدانید که ما بهترین ارباب برای خلافت هستیم.
وی به طعنه خطاب به فاطمیین هم گوید: و انتم بنو بنته دوننا / و نحن بنو عمّه المسلم (الاصابه: 7/ 202). طعنه به «بنو بنت» دقیقا اشاره به این است که فرزندان پیامبر (ص) نیستید.
3. در قطعهای دیگر با عنوان «هلاّ أخذتم» گوید: [ابن معتز، دیوان: 54؛ الصولی، شعر ابن المعتز: 2 / 57 - 58]
أبی الله، إلا ما تَرون، فما لکم
عتابٌ علی الأقدار، یا آل طالب
ترکناکم حینا فهلاً أخذتمُ
تراث النبیّ بالقنا و القواضب
زمان بنی حرب و مروان مُمسکو
أعنّة مُلکٍ جائرِ الحکم غاصب
ألا رُبّ یوم قد کَسوکم عمائماً
من الضرب فی الهامات حمر الذوائب
فلما أراقوا دماءَکم
أبینا و لم نَملک حَنین الأقارب
فحین أخذنا ثارَکم من عدوّکم
قَعدتم لنا تورون نار الحباحب
و حُزنا التی أعیتکم، قد علمتمُ
فما ذنبُنا؟ هل قاتلٌ مثل سالب
عطیة ملک قد حبانا بفضله
و قدّره ربٌ جزیلُ المواهب
و لیس یرید الناس أن تَملِکوکم
فلاتَثِبوا فیهم، وثوب الجنادب
و إیّاکم إیّاکم، و حذار من
ضراغمة فی الغاب حمر المَخالب
ألا إنها الحرب التی قد علمتم
و جرّبتم و العلم عند التجارب
وی در این شعر، آنچه را محقق شده، خواسته خدا دانسته و اینکه آل ابوطالب حق ندارند بر آنچه تقدیر الهی است، عتابی داشته باشند. سپس اشاره میکند که روزگاری شما تلاش کردید میراث رسول را با نیزه و شمشیر بگیرید، آن زمان که بنی حرب و بنی مروان، سررشته حکومت جائر را در دست داشتند. اما شکست خوردید و خونهای شما با شمشیرها ریخته شد و ما غمگین شدیم. بعد از آن بود که ما انتقام شما را گرفتیم اما باز شما این بار بر ما آتش ریختید. ما چه باید میکردیم؟ گناه ما چه بود؟ این عطیه پروردگار است که خداوند به عنوان یک موهبت به ما داده است. اینکه مردم نمیخواهند شما حکومت داشته باشید، شما هم نباید مثل ملخ بر آن یورش برید. این جنگی است که شما و ما تجربه کردهایم و میدانید که علم درست، همان تجربه است.
4. وی در قطعات مختلفی در ستایش از خلفای وقت عباسی، به فضائل و مناقب آباء و اجداد خویش پرداخته و روی میراثی که از رسولالله بردهاند تأکید میکند. از جمله در قصیدهای تحت عنوان «ایها السائلی» خود را عترت رسول را دانسته و از خدمات عباس به اسلام سخن به میان آورده، گوید: [ابن المعتز، دیوان، صص 141 ـ 142]:
أیها السائلی عن الحسب الأط
یب ما فوقه لخلق مزیدُ
نحن آل الرسول و العترة الـ
حق و أهل القربی، فماذا ترید
و لنا ما أضاء صبح علیه
و أتته آیات لیل سود
و ملکنا رقَّ الإمامة میرا
ثا فمن ذا عنا بفخر یحید
و أبونا حامی النبیّ و قد أد
بر من تعلمون و هو یذود
ذاک یوم استطار بالجمع ردع
فی حنین و للوَطیس وقود
ای کسی که از حسب پاکی میپرسی که بالاتر از آن برای مردم وجود ندارد. ما آل رسول و عترت و ذوی القربی هستیم. همان چیزی که نور صبحگاهی و آیات شبانگاهی بر آن تابیده است. ما امامت را به میراث گرفته ایم چه کسی است که بتواند به ما فخر کند. پدر ما حامی پیامبر بوده است در حالی که دیگران پشت کردند. روز حنین بود که همه رفتند و تنور هیزم خود را میطلبد.
5. ابن معتز در قطعهای کوتاه شامل سه بیت خطاب به علویان گوید: [ابن المعتز، دیوان: ص 278]:
بنی عمّنا عودوا نعد لمودّة
فإنا الی الحُسنی سِراع التعطّف
و إلا، فإنی لا أزال علیکمُ
محالفَ أحزان کثیر التهلّف
لقد بلغ الشیطان من آل هاشم
مبالِغَهُ من قبل فی آل یوسف
عموزادگان! اگر رفتار مودتآمیز پیشه کنید، ما هم در برخورد خوب، سرعت عاطفت خواهیم داشت. و الا، همچنان علیه شما متحد خواهیم ماند. شیطان در میان بنیهاشم چنان است که پیش از آن در میان آل یوسف بود.
6. در جای دیگری در باره منازعاتی که علیه عباسیان و حق آنان در خلافت میشود این دو بیت را گفته است: [ابن المعتز، دیوان: 331]
دعوا آل عباس و حق أبیهم
و إیاکم منهم، فإنهم هم
ملوک، إذا خاضوا الوعی، فسیوفهم
مقابضها مسکٌ و سائرها دم
آل عباس را با حق پدریشان رها کنید، شما از آنهایید اما آنها پادشاهانند. اگر وارد جنگ شوند، دسته شمشیرهاشان مشک اما بقیه آن خون خواهد بود.
ارجوزه ابن معتز در تحلیل منازعات سیاسی و نظامی دوره معتضد
ارجوزه بلند او (شامل 420 بیت) در باره آشفتگیها سیاسی پیش از معتضد، و سپس اقدامات ابوالعباس معتضد (تولد در 243، خلافت در 279) و تلاشهای او ـ در زمان پدر و خلافت خودش ـ برای آرام کردن اوضاع است.
این ارجوزه در سال 1331ق به عنوان ارجوزة امیر المؤمنین عبدالله بن المعتز العباسی فی تاریخ امیر المؤمنین المعتضد بالله در مصر چاپ شده است. همینطور در بخش پایانی کتاب: رسائل ابن المعتز (بغداد، 1946) صص 80 ـ 107 با یک فصلبندی و تیترهای دقیق و روشن.
این اشعار شامل اشارات مهمی است که وی به شماری از گروههای مخالف دارد و ضمن آنکه در دیوان از صفحات 403 ـ 424 آمده مطالب فراوانی در باره موضوع بحث ما شامل دیدگاههای سیاسی وی در باره تعارض عباسیان و علویان دارد. بیشتر این اشعار در باره رویدادهای سیاسی و شورشهای مهم مانند ظهور ابن طولون در مصر، قیام صاحبالزنج، شورشهای شام، جنگ با لیث بن عمرو صفاری و برخی از رویدادهای دیگر است. برخی از این تحولات به نوعی با شیعیان و علویان مربوط میشود. در اینجا مروری بر این موارد خواهیم داشت. در آغاز به ظهور صاحبالزنج اشاره دارد: (ابن المعتز، الرسائل ، 85)
فلم یزل بالعلوی الخائن
المهلک المخرّب المدائن
و البائع الاحرار فی الاسواق
و صاحب الفجار و المُرّاق
امام کل رافضیّ کافر
من مظهر مقالةً و ساتر
یلعن أصحاب النبی المهتدی
الاّ قلیلا، عصبة لم تزدد
فکفر الناس سواهم عنده
فلعنة الله علیه وحده
پس از آن اشاره به جنگ با صفاریان دارد: (ابن المعتز، دیوان، 88)
وحارب الصفار بعد الزنج
فطار، إلا أنه فی سرج
آنگاه از برآمدن جریانهای فلسفی یونانی، مذهب تعطیل و مبارزه با حدیث توسط ابوالصقر وزیر (خلع شده در 278) یاد کرده است که نشانگر علاقه وی به جریان اهل حدیث و بقایای حرکتی است که جدش متوکل در حمایت از اهل حدیث داشت: ((ابن المعتز، دیوان،، 90)
و ضاعت الامور عند ذاکا
و أظهر التعطیل و الإشراکا
و مدحَ أفلاطون و الفلاسفة
و ساعدته فی هواه طائفة
و ذکر السعود و النحوسا
و الجوهر المعقول و المحسوسا
و ذرعَ طولِ الأرض و الأفلاک
و کم بلاد الصین و الأتراک
و العرَض الظاهر فی التجسیم
و القول فی طبائع النجوم
و طعنوا فی الفقه و الحدیث
و عجبوا من میّت مبعوث
اشاره وی به شورش هرثمۀ بن اعین است و اینکه در سال 279 شکست خورد و به سال 283 توسط عمرو بن لیث صفار کشته شد. وی روی این نکته او سیاه جامگی را برانداخت و رنگ سفید را باب کرد، تأکید کرده است. آگاهیم که رنگ سفید، رنگ علویان بود و به این ترتیب تلاش دارد هرثمه را به علویان منتسب کند. ((ابن المعتز، دیوان،، 94)
و بیض الزیّ علی أجناده
فخلع السودد من سواده
وی با اشاره به برخی از اقدامات سیاسی دیگر معتضد و اینکه همه آنها فریبکارانی بیش نبودند، تنها آلعباس را روی دین صحیح احمد دانسته و آنان را آل احمد می داند:
من خیر آل احمد المطهر
وارث کلّ عزة و مفخر
ذاک سقی الله به علیاً
و عمرا من السماء الریا
و بدین ترتیب تلاش دارد مذهب مبتنی بر پذیرش عمر و علی (ع) را به عنوان مرامی که معتضد رواج میدهد، معرفی کند. وی سپس تأکید دارد که وقتی سر هرثمه را به بغداد آوردند، سبب رضایت اهل سنت و حزن روافض گردید، گرچه به گفته وی، اندوهشان را پنهان میکردند. ((ابن المعتز، دیوان،، 95)
و ابتهج الحق و أهل السنة
و شکروا، والله، تلک المنة
و أصبح الروافض الفجّار
یُخفون حُزنا فوقه استبشار
در بخشی دیگر، پیروزی سامانیان وابسته دولت عباسی بر دولت علویان طبرستان و کشتن محمد بن زید علوی را مطرح کرده و اینکه قلعه و کوه او را نجات نداده و کشته شد، کسی که شورش کرد، ستم نمود و عناد ورزید و بغی بر ملک کرد: ((ابن المعتز، دیوان، 102)
ثم ابن زید بعد ذاک قد قتل
لم یُنجه حصن و لا رأس جبل
و طالما عاث و جار و عَنَد
و قام یبغی الملک حینا و قعد
در ادامه، بعد از مرور بر بخشی از تحولات به قرامطه پرداخته از باور آنان به رجعت و مهدویت سخن گوید:
و القَرمطیون ذووا الاجام
صغوا، فقد باؤوا مع الآثام
و شرعوا شرائع الفساد
و أهلکوا إهلاک قوم عاد
کانوا یقولون اذا قتلنا
صبرا علی ملّتنا رجعنا
من بعد أیام إلی أهلینا
فقبح الرحمن هذا الدینا
یجاهدون عن إمام مختفی
یُقرّب الوعد لهم و لا یَفی
سپس از آل علی میخواهد تا خود را هیزم آتش نسازند ((ابن المعتز، دیوان،، 104).
آنگاه با اشاره به برخی از تحولات و آمدن رسولانی از پادشاه روم، دوباره به سراغ آل علی رفته از تحولات یمن و برآمدن مخالفان و نبرد ابن یعفر با آنان سخن گفته و اینکه چنان با آنان رفتار کرده که گویی نبوده اند.
در اینجا به سراغ کوفه آمده وصفی از این شهر و وجود نحلههای مختلف فکری در آن به دست میدهد: ((ابن المعتز، دیوان،، 105 ـ 106)
و استمع الان حدیث الکوفة
مدینة بعینها معروفة
کثیرة الأدیان و الائمة
و همُّها تشتیت أمر الأمة
و لم یزل سکانها فجارا
مستبصرا فی الشرک أو سحّارا
و أخذوا و قتلوا علیا
العادل البر، التقی الزکیا
و قتلوا الحسین بعد ذاکا
فأهلکوا أنفسهم إهلاکا
و جَحدوا کتابهم إلیه
و حرّفوا قرآنهم علیه
ثم بکوا من بعده و ناحوا
جهلا، کذاک یفعل التمساح
فقد بقوا فی دینهم حیاری
فلایهود هم و لا نصاری
و المسلمون منهمُ براءُ
رافضة و دینهم هباءُ
فبعضهم قد جحد الرسولا
و غلّطوا فی فعله جبریلا
و بعضهم قالوا: علی ربُّنا
و حسبنا ذلک دینا، حسبنا
پس از آن هم اشارهای به وجود خوارج در این شر دارد و آنگاه پایان عمر معتضد را که سال 289 است اعلام میکند.
نتیجهگیری
بر اساس آنچه گذشت میتواند گفت شعر ابن معتز، به لحاظ تاریخی، مقدم بر تحلیلهای ابن خلدون و مقریزی در تفسیر رویدادهای سه قرن اول بر اساس
نظریه منازعات قبیلهای است. همه اینها در این نکته متفق هستند که مجادلات قبیلهای میان بنیهاشم و بنیامیه و سپس منازعات میان هاشمیان و طالبیان، تأثیر مهمی در شکلدهی به رویدادهای سیاسی صدر اسلام داشته است. به ویژه مقریزی، اساس و پایه را در کتاب النزاع و التخاصم بر همین اساس نهاده است. اما ابن معتز، از یک سو به عنوان یک شاعر با شعر سیاسی گسترده و از سوی دیگر با وابستگی عمیقش به عباسیان و قرار گرفتن در مرکز آن، و حتی درگیر در این مجادلات، تلاش کرده است تا ضمن گزارش جوانب مختلف این منازعه، ابعاد آن را به خوبی روشن کند. علاوه بر اینها، با مرور بر دیدگاههای وی میتوان او را یکی از سیاسیترین شاعران قرن سوم هجری دانست و این مقاله و مرور را از این زاویه نیز مورد بررسی قرار داد.
منابع
ابن المعتز، عبدالله، ارجوزة امیر المؤمنین عبدالله بن المعتز العباسی فی تاریخ امیرالمؤمنین المعتضد بالله، قاهره، 1331ق.
ابن المعتز، عبدالله، الرسائل، جمع و تحقیق محمد عبدالمنعم الخفاجی، قاهره، 1946م.
ابن المعتز، عبدالله، دیوان، تصحیح عمر فاروق الطباع، بیروت، دارالارقم، 1999.
ابن المعتز، عبدالله، طبقاتالشعراء تصحیح عبدالستار احمد فراج، قاهره، دارالمع
پربازدید ها بیشتر ...
رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)
به کوشش رسول جعفریانیکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در
مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن
آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ
منابع مشابه بیشتر ...
مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب
رسول جعفریانکتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در
برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام
رسول جعفریاننویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار
دیگر آثار نویسنده بیشتر ...
مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب
رسول جعفریانکتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در
برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام
رسول جعفریاننویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار
نظری یافت نشد.