تعزيه اسلام آوردن عرب بیابانی و معجزه حضرت رسول (ص)
خلاصه
در حقيقت هنر تعزيه، بازگو کننده دیدگاهها و تحلیلهایی است که میان تودههای مردم نسبت به تاریخ گذشته آنان رايج بوده است.مقدمه
درباره تعزیه فراوان گفته و نوشته شده و این پدیده شگفت ـ که مهمترین وجه آن هنر و وجه مهم دیگرش در حوزه ادبیات و شعر است ـ مکرّر مورد بررسی قرار گرفته. به جز پژوهشهایی که درباره اصل و نسب تعزیه و ابعاد هنری و ادبی آن شده است، در سالهای اخیر به نسخ خطی مشتمل بر تعزیهها و شبیهنامهها، توجه ویژهای صورت گرفته و فهرست برخی از این مجموعهها منتشر شده است.
کتابخانه مجلس از دو جهت در این زمینه پیشگام است؛ نخست آنکه در کشور، یکی از غنیترین شبیهنامهها در این کتابخانه قرار دارد و دوم آنکه یکی از نخستین مراکزی است که فهرست شبیهنامههای خود را در دو جلد به چاپ رسانده[1] که این مهم توسط آقای کوچکزاده به انجام رسیده است. این فهرست میتواند تحقیقات مربوط به تعزیهنامهها را بسیار وسعت ببخشد، زیرا برخلاف این تصور که گویی تعزیهها تنها در حوزه مصائب امام حسین و اهل بیت ایشان یا حداکثر امامان دیگر است، شامل متنهایی میشود که به بخشهای دیگری از تاریخ اسلام و نيز زندگي ديگر پيامبران و امامزادهها، توجه دارد.
یکی از این موارد، همین داستان است که در اینجا مرور خواهیم کرد؛ داستان آمدن یک اعرابی بتپرست و به قول نویسنده تعزیهنامه آمدن «عرب سوسمارخوار» خدمت رسول خدا. هدف اين اعرابي، اعتراض و انتقاد به پیامبر و طعنه زدن بر آن حضرت بوده است، اما با مشاهده معجزهاي از پيامبر و پذیرفتن اسلام و رفتن وی به سوی قبیلهاش و دعوت آنان به اسلام، داستان خاتمه مییابد. اساس ماجرا، جزوه کوچکی است که به نام «تعزيه عرب سوسماري» نامیده شده است.
در اين ميان، توجه به يک نکته، ضروري به نظر ميرسد. بايد توجه داشت که در تعزيه، بيان يک داستان تاريخيِ از هر جهت صحيح، مد نظر نبوده است؛ به اين ترتيب نبايد انتظار داشت يک تعزيه از لحاظ تاريخي با روايتهاي معتبر هماهنگ باشد و طبيعي است اگر اختلافهاي تاريخي در آن مشاهده کنيم. در حقيقت هنر تعزيه، بازگو کننده دیدگاهها و تحلیلهایی است که میان تودههای مردم نسبت به تاریخ گذشته آنان رايج بوده است. در مورد اين تعزيه نيز پرسش درباره صحّت تاريخي آن، به جهت سنگينتر بودن کفّه ادبي، داستاني و هنرياش، پرسش مناسبي نيست. در واقع داستانی که در اینجا به شکل تعزیه درآمده، گرچه به لحاظ برخی از مواد یا مضمون و معنا تاریخی است، اما صورت کاملاً تاریخی ندارد. این قبیل قصهها گرچه شايد اصل و منشأ معتبري داشته باشد، معمولاً برداشتی از مجموعه اتفاقاتی است که در سیره روي داده و رنگ و لعاب داستانی به خود گرفته است. برای مثال اخبار فراوانی داریم که فلان اعرابی به مدینه آمد و چنين گفت و چنان شنید. در کنار آن، اخبار موثقی درباره ایثار فاطمه زهرا و گرسنگی فرزندان نيز ـ چنان که در شرح آیات سوره دهر آمده ـ وجود دارد، اما صورتی که در اینجا با این روایت به زبان شعر داده شده، صورتی ادیبانه و داستانی است که از آن مایههای تاریخی الهام گرفته است.
گزارش داستان آمدن عرب سوسمارخوار نزد رسول الله
بندهای مقدماتی «تعزيه عرب سوسماري»، به ترتيب در وصف و ستایش خداوند، امیرالمؤمنین ـ که در این اشعار از وی با عنوان «امیر» یاد شده ـ، سلمان فارسی و رسول خداست. طراز این اشعار به لحاظ وزن و مضمون، ربطی به اشعار تعزیه ندارد و از قوام و ترکیب نیرومندی برخوردار است.
اما اشعار تعزیه موجود ـ برخلاف تصوری که به طور معمول در اذهان وجود دارد ـ نه مربوط به عاشورا یا حوادث جانبی آن و نه زندگی امامان و حتی نه به معنای معمول تعزیه، یعنی نوعی اظهار سوگواری است، بلکه این بار درباره شخص پیامبر و بیان داستان یک عرب بادیهنشین است که از سوی قبیله بنی سلیم به مدینه آمده تا رسول خدا را مورد آزار و اذیت قرار دهد:
روم به مسجد پيغمبر ايّها الاعراب کنم مشاهده حال محمد کذّاب
در اين ميان، عبدالرحمن بن عوف، از صحابه پيامبر، اعرابي را نکوهش کرده، مورد عتاب قرار ميدهد:
برو به يک طرف اي بيادب، چه بيادبي ست؟ همين رسول مکرّم، محمد عربي ست
اما رسول خدا عبدالرحمن را به سکوت امر کرده و میخواهد تا به وی اجازه دهند حرفش را بزند:
بــه جــاي خـود بنشينيد ايّها الحضّار به حال خويش گذاريدش اندر اين کردار
اعرابي که هنوز به نکوهش و بدگويي پیامبر ادامه ميدهد و ايشان را ساحر و کذّاب ميخواند، ميگويد که تنها در صورتي عدم سحر پيامبر و صدق او برايم آشکار ميشود که براي اين سوسمار، چارهاي بينديشد. او سوسماری را که در آستین خود پنهان کرده بیرون میاندازد و سوسمار در همان لحظه لب به سخن ميگشايد و بر حقانيت و نبوت حضرت محمد شهادت ميدهد:
هر آن کس منکرت باشد، جهنّم باشدش همدم
بــود لـعن خـدا بـر او، ز اول تـا الـي خاتم
اعرابي که ميبيند سوسماري را که خود صيد کرده، به دين پيامبر اسلام و دوستدار اوست، به حقانيت دين اسلام و پيامبرش شهادت داده، مسلمان ميشود:
سخن گويد به پيغمبر ز من گويد سخن بهتر
ميــان مـردمان باشد فزون از مهتر و کهتر
شهــادت دارم اي احمد به دين خالق سرمد
خدايـي را که تو گفتي بود او واحد و ماجد
در اینجا، رسول خدا از سلمان میخواهد که قرآن را به وی تعلیم دهد و سلمان نیز سوره اخلاص را به او ميآموزد:
خوان تو اينک قل هو الله احد بــر زبــانت گوي الله الصّمد
لم يلد بر گـو و لم يولد همي گو و لم يکن لــه کـفواً احد
پيامبر پس از باخبر شدن از فقر اعرابي تازه مسلمان، از اصحاب ميخواهد تا يک شتر، عمامه و توشهاي به اين فرد ببخشند تا او بتواند با سربلندي به سوی قبیله خود باز گردد:
ميان اين همه اصحاب کيست اي ياران که اشتري بدهد بر عرب در اين دوران
شــوم ز مهرُ وفا ضامنش به روز جزا که بهتر از شترش پس دهم به حق خدا
عبدالرحمن بن عوف شتری به او میدهد:
من فدايت اي رسول انسُ جان ناقهاي دارم بود سرخ اين زمان
حضرت نيز متعهد میشود که در بهشت ناقهای به او ببخشد که جسمش از زر سرخ و دست و پایش از عنبر باشد:
هست اوصافش ز اندازه برون گير در محشر ز من او را کنون
آنگاه حضرت از اطرافیان میخواهد که عمامهای به او بدهند:
کيست از اصحاب من در اين زمان تــا دهد عمامهاي بر اين جوان
در این وقت حضرت امیر، عمامهای به او میدهد:
مينهم عمامه خود از وفا بر سر اين مرد، از صدقُ صفا
سلمان هم جهت يافتن توشهاي براي اعرابي، نزد حضرت فاطمه ميآيد و حکایت آمدن اعرابی را میگوید:
بدان اي فاطمه اعرابياي امروز شد حاضر
نــموده او درشـتيهاي بيجايي به پيغمبر
پس از آن میگوید چنین به فکرش رسیده تا از حضرت فاطمه درخواست کمک کند:
به فکر من رسيد آيم به پابوس تو اي زهرا
کــه شايد توشهاي پيدا نمايي و برم آنجا
فاطمه زهرا که فرزندانش گرسنه بودند، پیراهنی را به سلمان میدهد تا نزد شمعون نامی که یهودی است برده و به جاي آن، جو و خرما از او بگيرد تا حضرت ناني براي تازه مسلمان بپزد:
بود هرچند اي سلمان سه روزُ دو شب است اکنون
طــعامي بــهر ما پيــدا نشـد از گردش گردون
وقتی شمعون پیراهن حضرت فاطمه را میبیند، آن را معجزهای میداند که در کتاب آسمانیشان آمده و مسلمان میشود و درخواست ميکند تا فاطمه در قیامت شفیعش باشد:
حق است خدا و دين محمد بود به جا |
|
بـاشد علي به خلق جهان جمله مقتدا |
داده شمــعون صـاع جو با اين رطب |
|
شد مسلمان با دو صــد شـوقُ طرب |
هست مـنظورش شــفاعت از شــما |
|
در قــيامـت در حــضور کــبريــا |
سلمان جو و خرما را نزد فاطمه ميبرد و حضرت با دستان خود، نان را آماده ميکند و حاضر نميشود اندکي از آن را براي خود و فرزندان صرف کند.
هرگز نخواهم، بر داشت زينها اين توشه از اوست بر از بر ما
سلمان همراه توشه فراهم شده، نزد پيامبر ميشتابد و ايشان را از ايثار حضرت، با وجود گرسنگي خود و فرزندان، آگاه ميکند. پيامبر نيز پس از راهي کردن اعرابي، اندوهناک، نزد فاطمه ميشتابد و ميبيند که حسنين، از فرط گرسنگی از هوش رفتهاند.
فـدات فاطمه! بيدار کن تو ايشان را به هوش آر تو اين نوگلان بستان را
فاطمه به امر پيامبر، فرزندان را بيدار ميکند و پيامبر آنان را در سمت چپ و راست خود نشانده و حضرت زهرا را نيز پيش رو و حضرت علي را پشت سر خود مينشانند. ايشان جمع را پنج تن آل عبا نام نهاده و برايشان دعا ميکنند:
کن مطهر تو همين دور مرا که مسمّي شده پنج آل عبا
پس از اين حضرت زهرا به محراب رفته، از خدا طلب مائدهاي ميکند تا نزد پدر که ميهمان اوست بگذارد. پروردگار نيز دعاي حضرت را اجابت نموده، مائدهاي از بهشت، نزد ايشان ميفرستد. حضرت نيز شادمان، مائده را نزد پيامبر مينهد:
جـان بـابـا بــنماييد تـناول ز وفا آنچه را کرده خداوند به ما جودُ عطا
لله الحمد که از لطف خــداي يــکتا من نگشتم خجل از بهر تو اي بـابـا
در آن سوی اعرابی سوار بر شتر و تاج بر سر، راهی قبیله خود، بنی سلیم، میشود و دعوت به اسلام را با طرح شهادتین مطرح میکند، اما قبیله بزرگ قوم بنی سلیم، وی را متهم به دروغگویی کرده، به مرگ تهديدش میکنند:
تو را ز تيغ، همه ميکنيم صد پاره بـه نزد قوم سليمي شوي تو نظّاره
اما اعرابی شروع به دفاع از خود کرده، پیام اسلام را برای آنان بازگو میکند. آنان میگویند که محمد تو را سحر کرده است، اما او همچنان از اسلام میگوید:
مگوييد اين حرفها دوستان که او هست خاتم به پيغمبران
اینجاست که رئیس قوم بنی سلیم تسلیم میشود و شهادت به نبوت حضرت محمد میدهد:
شهادت دهیم جملگي از وفا که باشد محمد خدايش به جا
اعرابي نيز خوشنود از موفقيت خويش، همه قوم را به پايداري در دينداريشان، تشويق ميکند:
هزار آفرين بر شــما دوسـتان |
|
که گشتيد در ديــن احمد روان |
شبُ روز شکر خداوند خويش |
|
نماييد، دلها مســازيد ريـش |
که اين دين احـمد بود بـرقـرار |
|
همه دينها باطل و بــيمــدار |
محــمد بـود خــتم پيغمبـران |
|
مطیعش شويد از کهان تا مهان |
معرفي نسخههاي اثر
نام رساله در ابتداي نسخه 20116، چنين آمده است: «تعزيه اسلام عرب سوسماري از کتاب جلاءالعيون و پيراهن گرو گذاشتن فاطمه و نزول مائده» و همان طور که گذشت، شرح اسلام آوردن یک عرب بدوی در حضور پیامبر است. از این رساله دو نسخه در کتابخانه مجلس به شمارههای 20116 و 20117 وجود دارد.[2]
نسخه 20116، توسط غلامعلي صحّاف ابن مرحوم حاجي ملّاحسين، در سال 1260، کتابت شده است.
نکته جالب آن است که در ابتداي نسخه، ذکر شده است که منبع سرودن اين تعزيه، کتاب جلاءالعيون علامه مجلسي است، اما با توجه به عدم ورود این داستان در جلاءالعیون، به نظر میرسد از این ارجاع، نوعی استفاده تبلیغاتی شده است.
نگارنده نسخه 20117، فردي با نام مستعار«برق البکاء» معرفي شده و سال نگارش آن در اثر نيامده است، اما نباید فاصله چندانی با نسخه پیش داشته باشد.
در اين نسخه ـ بر خلاف نسخه 20116 ـ ابيات به ترتيب ذکر داستان نيامده است، بلکه ابتدا ابيات مربوط به پيامبر [در صفحه 1 و 2] ذکر شده و سپس به ترتيب قسمتهاي مربوط به حضرت سلمان [ص3]، اعرابي [ص4]، حضرت فاطمه [ص5]، حضرت امير [ص6]، سوسمار [ص7]، بزرگ قوم بنيسليم [ص8] و عبدالرحمن بن عوف [ص9]، هر يک در صفحاتي جداگانه آمده است. روشن است که اين نسخه جهت استفاده در تعزيه کتابت شده و هر برگه در دست فردي که نقش شخصيت مورد نظر را ايفا ميکرده، قرار ميگرفته است.
در تصحيح اين اثر، نسخه 20116، نسخه اساس قرار گرفته است؛ البته دو نسخه در موارد بسيار، اختلاف چنداني با هم ندارند، اما از آن جهت که برخي از ابيات در نسخه 20117 نيامده، نسخه 20116 ابيات را به ترتيب داستاني ذکر کرده و نيز خوشخوانتر و با اغلاط املايي کمتر است و نيز سال کتابتش ذکر شده، نسخه 20116 اساس قرار داده شد و همه موارد اختلاف، در پاورقي ذکر شد.
رسمالخط نسخهها
روشن است که به دليل تعلق نسخه به قرن سيزدهم، ويژگيهاي رسمالخطي چندان مهم و متفاوتي در متن ديده نميشود. به هر روي برخي از اين ويژگيها در زير ميآيد:
ـ در هر دو نسخه، به جاي «چو»، «چه» آمده است.
ـ در هر دو نسخه، «خاصه» به صورت «خواصه» و «خاطر» به صورت «خواطر» کتابت شده بود که در متن تصحيح شده، به رسمالخط صحيحشان نوشته شدند.
ـ «گ» به صورت «ک» آمده بود؛ مثل:
کشايند: گشايند؛ کلشن: گلشن؛ اکر: اگر
ـ «ها» جمع در اکثر موارد متصل به کلمه نوشته شده بود که بر اساس رسمالخط فرهنگستان، جدا از کلمه پيش از خود نوشته شد:
مسقالها: مثقالها؛ ديوانها: ديوانها
ـ «به» متصل به کلمه پس از خود نوشته شده بود:
بجان: به جان؛ بدرمان: به درمان؛ بدل: به دل
ـ در نسخه2، اغلاط املايي نسبتاً زيادي به چشم ميخورد؛ از جمله:
نصب: نسب؛ نضاره: نظاره؛ مهن: محن؛ زره: ذره؛ عمبر: عنبر
ـ در نسخه 2، ضمه در اکثر موارد، «واو» نوشته شده است:
دوختر: دختر؛ دورشتي: درشتي؛ خورما: خرما
متن تعزيه اسلام عرب سوسماري
و پيراهن گرو گذاشتن حضرت فاطمه و نزول مائده
[تحمیدیه]
اي نام همايونت، ديباچه فرمانها |
|
خورشيد صفت طالع، از مطلع ديوانها |
اي ريخته بیقيمت، نقد دل مشتاقان |
|
در وادي عشق تو، چون ريگ بيابانها |
در عشق تو ميسوزد، بر ياد تو مينالد |
|
پروانه به محفلها، بلبل به گلستانها |
افسرده دلي که آلود، بيدرد دلي کو داد |
|
داغ تو به مرهمها، درد تو به درمانها |
عشقتوبهجانمشغول،دردتو بهدرمانها[3] |
|
چونروحبهقالبها،چونگنجبه ويرانها |
فرماندهي در پيش، کاجزاي وجود او[4] |
|
هرذره ز مهر توست، شرمنده احسانها |
اميري
اي در صفت حمدت، هر جا دل دانايي |
|
سرمستميعشقت،هر جا که دل آرايي |
هردلکهمقاميداشت، اندر صدف وصفت |
|
او را بکشد خاطر، خاطر به تماشايي |
ما سرّ غمت در دل، داريم نهان آري |
|
هر کس به جهان دارد، ازسرّتو سودايي |
درمسجد و در منبر، بودن چه زيان دارد |
|
چوننيستغضنفر را جز دوست تمنايي |
سلمان
اي صدر ايوان رُسُل، اي شمع جمع انبيا |
|
خورشيدتختسلطنت، جمشيدبحر کبريا |
طهُ يس نام تو، انّا فتحنا کام تو |
|
احکاميکسر رام تو، اي آفرينش را بقا |
همصدر وبدر عالمي، هم تاج فرق آدمي |
|
همانبيا را خاتمي، هممصطفي هم مجتبي |
جنّت سراي يار تو[5]، رضوانامانت دار تو |
|
وياز گل رخسارتو، فردوساعلاراصفا |
ترکفلک هندويتو، سوز[6]ملکازرويتو |
|
واللّيلوصفمويتو، نعتجمالتوالضحي |
احکامتوحبلالمتين،حاجبتوراروحالامين |
|
اي رحمة للعالمين، هستي امام و رهنما |
رويتوماهانوراست، نورتوشمعخاور است |
|
خُلقتوحوضکوثراست[7]، بنگربهسلمانازوفا |
پيغمبر[8]
ايدرهوايوصل تو، گسترده جانها، مالها[9] |
|
تودر دل ما بودهاي، در جستجو ما سالها |
اي از [فراغ خلقتت][10]، تابي فتاده در جهان |
|
وياز نهيب هيبتت، در ملک جان زلزالها |
ايعاشقان روي تو، مستانز شرب خويتو[11] |
|
|
آثار خود کردي عيان، در گلشن حسن بتان |
|
تا سوي حسنبينشان،جانهاگشايندبالها |
داديبهبستان[14]آبُرنگ، درسينهدلمانندسنگ |
|
بر[15]شستشان دام بلا،اززلف و خطُ خالها |
مارا نداديخوردُ خواب، از ماگرفتيصبرُتاب[16] |
|
ازبيدلانجستي حساب، از ذره تا[17] مثقالها |
احمدتو بس کن آنُ اين،در صنعت صانع ببين |
|
کزآنزمانتااينزمين، بيرون فتد مثقالها[18] |
***
[آغاز داستان]
اعرابي
روم به مسجد پيغمبر ايّها الاعراب |
|
کنم مشاهده حال محمد کذّاب |
بگو به من تو محمد که آمدي ز کجا؟ |
|
تويي که ساحر کذّابي اندر اين دنيا |
زمينُ چرخُ فلک، هيچ کس ندارد ياد |
|
ز ساحريُّ ز کذّابي تو صد فرياد |
نمينمودند اگر قوم، نام بنده عجول |
|
ز تيغ کينه کنون مينمودمت مقتول |
عبدالرحمن بن عوف
بروبه يک طرفايبيادب،چهبيادبيست؟ |
|
همين رسول مکرّم، محمد عربي ست |
نشين به جاي خود اي بيحيا بدار ادب |
|
تو از رسول خدا، بهترين خيل[19] عرب |
پيغمبر[20]
به جاي خود بنشينيد ايّها الحضّار |
|
بهحالخويشگذاريدش اندر اين کردار |
بيا برادر من اي عرب! دمي بنشين |
|
که بر تو فاش شود سرّهاي فرد مبين |
بدان هر آنکه اذيت کند مرا ز جفا |
|
به روز حشر بود آتشش سزا و جفا |
اعرابي
دروغگوييُ و کذّابُ هم ز اهل فساد |
|
ز سحر جادوي تو در زمانه صد فرياد |
نديدم و نشنيدم کسي چو تو سحّار |
|
ز راه برده همه خلق را ز خردُ[21] کبار |
پيغمبر
بدان که اهل سماوات در سبوع طبق |
|
مرا خطاب نمايند احمد صادق |
بيا به صدق به دين محمدي تو درآي |
|
که ازحرارت دوزخ شوي ز مهر رهاي |
اعرابي
به حق لاتُ عزّي اي محمد کذّاب |
|
نياورم به تو ايمانُ منکرم به کتاب |
اگر که ساحر و کذّاب نيستي به جهان |
|
بکن تو چاره اين سوسمار در دوران |
سوسمار را از آستين بيندازد خدمت پيغمبر؛ بعد پيغمبر گويد:
خطاب من به تو اي سوسمار بهر خدا |
|
بگوبه من تو به حکم خداي ارضُ سما |
که من کيم، چه کسم، نام من چه ميباشد؟ |
|
در اين جهان فنا، کام من چه ميباشد؟ |
سوسمار
يقيندارممحمدابنعبدالله ابنالمطلب[22] باشي |
|
زنسلسيمّي[23] از هاشم نيکو نسب باشي |
ز نسل چهارم عبد منافي اي شه عالم |
|
تويي از نسل ابراهيمُ نوحُ حضرت آدم |
هرآنکس منکرت باشد،جهنّمباشدشهمدم |
|
بود لعن خدا بر او ز اول تا الي خاتم |
پيغمبر
پرستشداري از بت ياپرستي فرد باري را |
|
بگو تا مردمان دانند دين سوسماري را |
بيانکنمذهبخوددربرمردم در اين ساعت |
|
که تاواضحشودبرخلقاز دين تو و ملّت |
سوسمار
پرستش دارم از آن کــز زمين يــک دانه رويــاند[24]
از آن دانه چو بشکافد[25]، نبــاتــاتش همــي خواند[26]
ز صنــعش آفــريد آدم ز گِــل، من بعد از آن حوّا
دگــر خــلّت[27] عطــا فرمــود ابـراهيم جــدّت را
ترا خوانده حبــيب خـود به دنــيا و دگــر عــقبا
شــفاعت داد بر دـستت ز رحمـت خـالق الاشياء[28]
به هفتم آسماني احمد صادق به زعم قدسيان يکسر
بــود نــامت محــمّد در زميــن هستي تـو پيغمبر
بـود لازم بـه مـا حــکمـت به سرُّ هــم علن دايم
شـده دينــت ز شــمشير عــلي مرتــضي قايــم
مُحبّــت واجــب رضــوان، عــدويت لازم نـيران
به حکمت ماه تا ماهــي، به امــرت جنُّ هم انسان
اعرابي
عجايب بس عجايبتر که من يک سوسماري را
نمودم صــيدُ بيــنم با رســولش دوســتاري را
به جوف آسـتين پنهان، نه عقلي داشت اين، ياران
نميدانست حـرفي را، سخن گويد در اين دستان
سخن گويد به پــيغمبر، ز مــن گويد سخن بهتر
ميان مردمان بــاشد، فــزون از مهــتر و کــهتر
شهــادت دارم اي احــمد، به ديـن خالق سرمد
خدايي را که تو گفتي، بود او واحــد و مـــاجد
پيغمبر
ايا صحــابه مــــن! حــــق خــالـق يــکتـا
کمک کــنـيد به ايـن مــرد از طــريق وفــا
شده ست تازه مسلمــان به ديــن ما ز احـســان
دهـيــد يــاد بــه او چــند ســوره قــرآن
سلمان
گو عرب از قــول خلاّق کريم |
|
نام بسم الله [الرحمن][29] الرّحيم |
خوان تو اينک قـل هو الله احد |
|
بر زبــانت گــوي الله الصّمد |
لم يلد بر گو و لــم يولد همي |
|
گو و لم يکن له کــفواً احـد |
اعرابي
بعد بســم الله تا آخــر کلام |
|
قل هو الله احــد خوانم تمام |
هست الله الـصّمد نـام خــدا |
|
لم يلد گويم و لم يولد به جا |
از و لم يــکن له کفــواً احد |
|
استقامت جويم از حـيّ صمد |
پيغمبر
بگو عرب تو فقيري و يا که صاحـب مال |
|
که مطلع شوم از تو، بگو که کيــف الحال |
[6]چگونه ميگذراني؟ بگو تو راست کنون |
|
مــيان طــايفه پــستي و يا بـلندُ فزون |
اعرابي
سـرم فــداي قدوم تو اي رسول جهان |
|
گـزارش من محزون شنو در اين دوران[30] |
بـدان که طـــايفه مــا چـهار هزار نفر |
|
بوند ز مرد جز از زن و کودک اي سرور |
مـيان چــهار هـزار ايل ما ز مـن کهتر[31] |
|
فقيرُ مفلسُ بيچيزتر نــداشــت دگــر |
دلم گرفته نــدارم چــو ديــگران دينار |
|
فقــير گشــتمُ بــيچيز اي رسول کبار |
پيغمبر
ميان اين همه اصحاب کيست اي ياران که اشتري بدهد بر عرب در اين دوران
شوم ز مهرُ وفا ضامنش به روز جــزا که بهتر از شترش پس دهم به حق خدا
عبدالرحمن بن عوف
|
|
ناقهاي دارم بود سرخ اين زمان |
بــاشد او ده ماهه آبستن يقين |
|
مـيدهم بر اين جوان دلغمين |
پيغمبر
گـر مباهات از شتر کردي عيـان |
|
بشـنو از من مثل او را در جنـان |
مـيدهم بر وجهت از خلد بــرين |
|
ناقهاي کاو وصف او بـاشد چنين |
از زر سـرخ است جــسم او بدان |
|
دستُ پايش عنــبر از باغ جـنان |
پشــم او از زعــفران بـاشد يقين |
|
از زبــرجد گــردن او را بــبين |
هست کوهانش ز کافور ای جوان[32] |
|
چشمها ياقوت احمر شــد عيان[33] |
هست اوصـافش ز انــدازه بـرون |
|
گير در محـشر ز من او را کنـون |
عبدالرحمن بن عوف
شکرلله اي خـداوند جهـان |
|
شد مکانم در بهشت جاودان |
از کرامات رســول ذوالمنن |
|
آمدم بيرون ز دريــاي محن |
پيغمبر
کيست از اصحاب من در اين زمان |
|
تا دهد عمــامهاي بـر ايــن جوان |
چون دهد عمــامهاش بر اين عرب |
|
روز حــشر آيد ز من سازد طـلب |
مينــهم مـن تــاج تقوا بر سرش |
|
در قيامت ميشــوم من رهــبرش |
هر کــه دارد تــاج تقــوا را طمع |
|
خواند او تفســير «عزُّ مَـن قــنع» |
امير
[7] اي رسول کردگـار انسُ جــان |
|
تــاج تــقوا را منــم طـالب، بدان |
مـينهــم عــمامه خــود از وفــا |
|
بر سر اين مــرد، از صــدقُ صــفا |
خواندهام من چون که «ذلّ مَن طمع» |
|
از طمــع بــگذشتــه و دارم قَــنَع |
تــاج تــقوا در قــيامت از کــرم |
|
نِـه بـه فــرقـم اي رســول محترم |
اعرابي
شکرلله ناقه و تاجم رسـيد |
|
از کرامات خداونـد مجـيد |
نور ايمان بر دلم بنموده جا |
|
از طفيلت اي رسول کبريـا |
پيغمبر
کيست از ياران مـن با صد طــرب |
|
تـوشــهاي آرد ز بــهر اين عـرب[34] |
چون روان است سوي منزلهاي دور |
|
هــست زادي بــهر راه او ضــرور |
هــر کــه آرد توشــه بــهر راه او |
|
نــزد حــق باشــم شفاعتخواه او |
توشه تـقوا عــوض گيــرد ز مــن |
|
زود آريــد اي کســان انــجــمن |
سلمان
باش اي مرد عرب در اين مکان |
|
تــا بـيارم توشه بهرت آبُ نان |
***
السلام اي مهر اوج مصطــفي |
|
السلام اي درّ درج[35] مرتــضي |
اي تو بهتر از زنان روزگــار |
|
باز کن در را به سلمـان فگار |
مطلبي دارم به خدمـت از وفا |
|
از حــکايات رســول انــّما |
فاطمه
صد سلامُ صـد عــليکُ[36] مــرحبا |
|
بر تو اي سلــمان با صــدقُ صفا |
اي که فــرموده بـه شأنت مـصطفي |
|
پــلــه دوم[37] ز ايــمـان از وفـــا |
چيست مطلب گوي با من اين زمان |
|
تا برآرم حاجـت تــو در جــهان[38] |
سلمان
بدان اي فاطمه اعرابياي امروز شـــد حاضر
نمــوده او درشتيهاي بيجــايي به پيــغمبر
ز بعد آن درشتــيهاي آن و حــلــم پيغمبر
گــرفته اشتري و تـاج بنهــادش کنون بر سر
[8] نموده توشه راهي طلب از ما رسـول دين
مــن اين بشنيدمُ بيرون شدم با حالت غمـگين
به فکر من رسيد آيم به پابوس تـو اي زهـرا
کــه شـايد توشهاي پيدا نـمايي و[39] بـرم آنجـا
فاطمه
بودهرچندايسلمانسهروزُدوشباستاکنون |
|
طعامي بهر ما پيدا نشد از گردش گردون |
حسينُهم حسن از غايت جوعندبس لرزان |
|
زتابجوعخوابيدندهردو اين دم اي سلمان |
بگيرازدستمن اين پيرهن[40]درنزدشمعونبر |
|
توصاعيجوبگيرصاعيازخرما[41]زوديدربرمآور |
کهطبخنانکنم از بهر آن مرد پريشان حال |
|
پي آوردن جو زود بشتابُ کن استعجال |
سلمان
شمعونز خانهآي بــرون زود از وفــا |
|
داده بــرتپـيام کنون بنــت مـصطفي |
اين پيرهن بگــير به رهـن از من فگار |
|
صاعي ز جو و صاع دگر از رطب بيار |
شمعون[42]
اي خاک بر منُ بر روزگار من |
|
بيهوده اسـت طالع ناسازگار من |
اُف باد بر وفاي تو اي دهر نابکار |
|
هرگز نداشتي بر کس تو اعتبار |
بود اين خبر که داده به ما موسي کليم |
|
اندر کتاب خويش ز فرمايش کريم |
اين است آن نشانه پيراهن بتول |
|
کاينصاحبشبود به جهان بضعه رسول |
حق است خدا و دين محمد بود به جا |
|
باشد علي به خلق جهان جمله مقتدا |
صاع رطب بگير و دگر صاع جو تمام |
|
از من ببر ز مهر بر فاطمه پيام |
گو آمده به رهن تو شمعون دلفگار |
|
دارد شفاعت از تو اميد در شمار |
سلمان
فاطمه اي نو نهال مصطفي |
|
زوجه پاک علي مرتضي |
داده شمعون صاع جو با اين رطب |
|
شد مسلمان با دو صد شوقُ طرب |
هست منظورش شفاعت از شما |
|
در قيامت در حضور کبريا |
فاطمه
يارب نمايم دستاس اکنون |
|
مقروض گشتم در نزد شمعون |
دستاس کارم گشته به دنيا |
|
يارب گواهي بر من به عقبا |
بهر رضاي خلاّق داور |
|
نان ميکنم طبخ، با حال مضطر |
باشد گرسنه، آن تازه اسلام |
|
فرموده بابم، اکرام اتمام |
سلمان
زهراي اطهر، منمای افغان |
|
تا کي به زحمت، در دار دوران[43] |
بر گو به فضّه، اين طبخ نان را |
|
آتش ميفکن، تو دوستان را |
فاطمه
فرموده بابم، ايام قسمت |
|
روزي به راحت، روزي به زحمت |
اندر ميان زهرا و ديگر |
|
روزي به فضه، اي نيک منظر[44] |
امروز باشد، نوبت به زهرا |
|
بستان تو از من، اين نانُ خرما |
بر آن عرب[45] ده، اطعام ما را |
|
اين توشه او، ممکن شد از ما |
سلمان
بردار قدري زين نانُ خرما |
|
از بهر طفلان، از مهر زهرا |
سه روزُ دو شب، باشيد جوعان |
|
خاصه گرسنه، باشند طفلان |
فاطمه
اين نانُ خرما، کاين دم مهيّاست |
|
محض رضاي حيّ تواناست |
هرگز نخواهم، برداشت زينها |
|
اين توشه از اوست[46] بر از بر ما |
سلمان
سرم فداي تو باد اي رسول عالميان |
|
بگير نانُ رطب اين دم از ره احسان |
بدهبه دست عرب اي رسول جنُّ بشر |
|
که زادُ راحلهاش باشد او به راه سفر |
پيغمبر
بگو به من زکجاهستاين طباق طعام |
|
بيان نما تو به حق خداي فرد انام |
کجا ميسّر تو گشت نانُ هم خرما |
|
بيان نما به بر من کنون ز مهرُ وفا |
سلمان
بدانزخدمتزهرا رسيده است طعام |
|
براي خاطر اعرابي جديد اسلام |
نموده است مهيّا و با وجود چنان |
|
کهماندهاندسهروزُ دوشبهمه جوعان[47] |
حسينُ هم حسنُ فضّهُ دگر زهرا |
|
ز تاب جوع ندارند قوّتي بر پا[48] |
نمود نانُ رطب فاطمه ز مهر به جا |
|
نگه نداشت براي حسين خود اصلا |
پيغمبر
بگيرايعرباين توشهات رسانده خدا |
|
به هرکجاکهتو خواهي برو خدا همراه |
سوار شو به شتر، تاج بر سرت بگذار |
|
بگيرزادخودو رو[به] سوي قبيله بيار[49] |
اعرابي
هزار شکر که گرديد توشهام پيدا |
|
ز يمن مرحمتُ لطف حضرت زهرا |
روم کنون به بر طايفه ز[50] صدقُ صفا |
|
بگويم اشهد ان لا اله الاّ الله |
ايا رسول خدايي ز من خداحافظ |
|
روم ز خدمت تو در وطن، خداحافظ |
پيغمبر
خوشآمدي وخوشاحالتاي عرب ز وفا |
|
که آمدي تو به دين رسول هر دو سرا |
برو به سوي قبيله که ميشوي خوشحال |
|
خوشا به حال تو و مرحبا به اين اقبال |
سلمان
ندانم آنکه چه سازند اهل بيت رسول |
|
ز تاب جوع خدايا شدند جمله ملول |
فلک چرا که به اولاد پاک پيغمبر |
|
ستيزهميکني هرروزُ شب[51]بهرنگدگر |
پيغمبر
روم به حجره زهرا که تا نظاره کنم |
|
زجوع فاطمه خويش، جامه پاره کنم |
بگو تو فاطمه با من ز زردي رويت |
|
برايچيست که آشفته گشته گيسويت |
فاطمه
بدانکه زردي رو[52] گشته از دل پر خون |
|
ز اضطراب حسينُ حسن شوم محزون |
سه روز گشته دو شب آه و شیونوشین |
|
ز تاب جوع فگارم منُ حسن و حسين |
پيغمبر
[11]کجاند[53]نوردوچشمانمن ايا زهرا |
|
شود فداي حسينُ حسن، رسول خدا |
حسن ز جاي تو برخيز از طريق وفا |
|
حسين، جد تو ايستاده با غم غوغا |
ندانم آنکه چه سان هردورا کنم بيدار |
|
دلم رضا نشود اي مهيمن غفار |
بيا تو فاطمه آهسته حق ذات خدا |
|
بکن ز مهر تو بيدارشان در اين مأوا |
فاطمه
پدر فداي تو کردم بدان حسينُ حسن |
|
ز تاب جوع ندارند قوّتي بر تن |
ايا حسينُ حسن هر دو ديده باز کنيد |
|
نظر ز مهر به روي شه حجاز کنيد |
نشسته جدّ شما از وفا به پيش شما |
|
شمابه راحتُ من گشته سينه ريش شما |
پدرحسينُ حسن هر دو اي رسول خدا |
|
ز هوش رفتهاند از جوع هر دو[54] واويلا |
پيغمبر
نظر چگونه کند اي خدا رسولت باز |
|
به هر دو شمع شبستان پادشاه حجاز |
فدات فاطمه! بيدار کن تو ايشان را |
|
به هوش آر تو اين نوگلان بستان را |
فاطمه
اي حسن بيدار شو در اين زمان |
|
وي حسين جدّت بود افغان کنان[55] |
اي حسن جد تو گريان است و زار |
|
اي حسين برخيز از خواب ای فگار |
خيز از جا اي حسن بهر خدا |
|
اي حسين جدّت بود چشمش به راه |
اي پدر گشتند بيدار هر دو تن |
|
نور چشمانت حسين و هم حسن |
پيغمبر
حسينبهزانويچپ، ايحسنبهزانويراست |
|
قرارهر دو بگيريد آنچه را حق خواست |
بيا تو فاطمه در پيش روي من بنشين |
|
عليتوهم عقب من نشين به حال غمين |
شديم پنج تن آل عبا به هم توأم |
|
طلب کنيم دعايي ز خالق عالم |
من اين زمان بنمايم دعا به صدقُ يقين |
|
شما چهار تن از صدق دل کنيد آمين |
امير
به چشم آنچه بگويي ايا رسول امين |
|
تمام از دل و جان ميکنيم ما آمين |
بکن دعا تو به درگاه خالق اکبر |
|
بخواه عفو گناهان امّتان يکسر |
پيغمبر
بار الها به تو اي فرد مبين[56] |
|
رجس کن دور از اين قوم حزين[57] |
يا الهي آمين يا الهي آمين
کن مطهر تو همين دور مرا |
|
که مسمّي شده پنج آل عبا |
يا الهي آمين يا الهي آمين[58]
کن تو عفو گنه امت من |
|
به عنايات حسين و به حسن |
يا الهي آمين يا الهي آمين[59]
فاطمه
کن مرخص پدر از راه وفا |
|
فاطمه دختر خود، زهرا را |
تا به معبد روم اي جان پدر |
|
مطلبي دارم ايا نور بصر |
پيغمبر[60]
شو روان جانب معبد اکنون |
|
کن عبادت برِ حيّ بیچون |
کن دعايي به همه امّت من |
|
به حسين و حسن و شاه زَمَن |
فاطمه دو رکعت نماز کند؛ بعد دعا کند به درگاه خدا:
بار الها به رسولت ز وفا |
|
به علي ساقي کوثر به جزا[61] |
بهحسين و حسن آن هر دو امام |
|
که بوند زينت عرشت ز اکرام |
کن نگهداري امّت به جزا |
|
به حق باب من و شير خدا |
بار الها پدرم شاه جهان |
|
هست در خانهام اين دم مهمان |
که فرود آر چنان قول کليم |
|
یک طبق مائده از خلد نعيم |
گرچه دادي تو به ايشان، ز جفا |
|
جمله کافر شدند آن قوم دغا |
گر فرستي تو عطا فاطمه را |
|
ميدهد قوّت دين، اين همه را[62] |
پيغمبر
بار الها تو نگهدار انيسان مرا |
|
حفظ کن از حسد خلق، عزيزان مرا |
عليو حضرت زهرا و شبير است و شبّر |
|
کز طفيل من و اينها سبب جنُّ بشر[63] |
امّت عاصي محزون مرا يا الله! |
|
در قيامت تو ببخشا که بوند غرق گناه |
فاطمه
جان بابا بنماييد تناول ز وفا |
|
آنچه را کرده خداوند به ما جودُ عطا |
لله الحمد که از لطف خداي يکتا |
|
من نگشتم خجل از بهر تو اي بابا |
امير
گو به من فاطمه اين مائده باشد ز کجا؟ |
|
چونسهروزُدوشباز جوع[64]نموديغوغا |
خانهماکه نبودي دو سه روز استُ شبان |
|
قرصناني،زکجااينهمه،کي گشته عيان؟ |
پيغمبر
يا علي اين سخن از فاطمه زار مپرس |
|
بخور اين مائده اي حيدر کرّار مپرس |
ميکنم شکر خدايي که مرا مرگ نداد |
|
تا که آن[65] مائده ديدم که بر مريم داد |
امير
شکرلله لک الحمد خداي اعلا |
|
ثاني مريم عمران شده پيدا برِ ما |
نور چشمان من اين دم ز تلطّف حسنين |
|
اينطعام است ز زهرا مکنيد شيونُ شين |
ميل هر دو بنماييد ز اطعام جنان |
|
حق نگهدار شما باد ز مکر عدوان |
اعرابي سواره برود به قبيله و با قوم خود گويد:
روم به حکم رسول خداي فرد حکيم |
|
سوي قبيله بینام و ننگ، قوم سليم |
اقول اشهد ان لا اله الّا الله |
|
محمد است رسول خداي ارضُ سما |
ز بعد احمد مرسل، علي ست سرّ الله |
|
وصيُّ بن عمُ داماد اوست در همه[66] جا |
بزرگ قوم بني سليم با طايفه، شمشيرها را بکشند و رو به اعرابي آيند و گويند:
اقول اشهد ان لا اله الّا الله |
|
که نام او به زمانه محمد است و يتيم |
به دين باطل او ميل کردي اي بُرنا |
|
برو ز طايفه گر نه، شوي شهيد جفا |
تو را ز تيغ، همه ميکنيم صد پاره |
|
به نزد قوم سليمي شوي تو نظّاره |
بهدينخويشنکرديچو یاری از احسان |
|
تو را شهيد نماييم از ره عدوان |
اعرابي
بدانيد اي قوم غير از خدا |
|
نباشد خدايي به ارض و سما |
خدايان لاتُ عزا باطلند |
|
بدان بتپرستان همه جاهلند |
خدا اوست کاينها همه آفريد |
|
سما و زمين را نموده پديد |
محمد به حقُ رسول خداست |
|
به پيغمبري او قبول خداست |
به نزدش زبان سوسماري گشاد |
|
شهادت براي رسولش بداد |
مرا داد احمد ز راه وفا |
|
يکي ناقه و تاجُ هم زاد راه |
بزرگ قوم بني سليم
زنيد بر سرش جمله اي دوستان |
|
نگويد دگر نام او بر زبان |
نموده است سحري محمد يقين |
|
ز ره برده اين نوجوان حزين |
اعرابي
مگوييد اين حرفها دوستان |
|
که او هست خاتم به پيغمبران |
شبُ روز معجز از او در ظهور |
|
بيايد به اعلان سرّ غفور |
ز هر ملتي رو به او ميکنند |
|
همه پيرو دين او ميکنند |
بترسيد از کردگار وداد[67] |
|
که حيدر برآرد ز کفّار داد[68] |
بزرگ قوم بني سليم
شهادت دهيم جملگي از وفا |
|
که باشد محمد خدايش به جا |
محمد رسول خداوند ماست |
|
همه دينها باطلُ نارواست[69] |
اعرابي
هزار آفرين بر شما دوستان |
|
که گشتيد در دين احمد روان |
شبُ روز شکر خداوند خويش |
|
نماييد دلها مسازيد ريش[70] |
که اين دين احمد بود برقرار |
|
همه دينها باطل و بيمدار |
محمد بود ختم پيغمبران |
|
مطيعش شويد از کهان تا[71] مهان |
کتبه و مؤلفه غلامعلي صحاف ابن مرحوم حاجي ملّا حسين؛ سنه 1260.
[1]. این دو مجلد عبارتند از: فهرست توصیفی شبیهنامههای دوره قاجار با عنوان: شبیهنامههای گنجینه کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي، 1389 و فهرست توصیفی شبیهنامههای پراکنده با عنوان: شبیهنامههای گنجینه خطی و مخزن چاپی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي،1390.
[2]. ر.ک: شبیهنامههای گنجینه کتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي، 1389، ص 76 ـ 77.
[3]. نسخه 2: به دل پنهان
[4]. اين مصراع در نسخه 2 نيامده است.
[5]. نسخه 2: جنتسرا مأواي تو.
[6]. نسخه 2: نور.
[7]. نسخه2: روي تو ماه انورست.
[8]. شعري که در نعت پيامبر آمده، غزل شماره 44 از ديوان فيض کاشاني است که با اندکي اختلاف با ديوان، در اينجا آمده است؛ از اين رو موارد اختلاف با ديوان، در پاورقي ذکر شده است.
[9]. ديوان: بالها
[10]. اساس: فروغ طلعتت Ü ديوان
[11]. ديوان: ای ساکنان کوی تو مست از شراب بیخودی
[12]. ديوان: عاشقان روي
[13]. در ديوان پس از اين بيت، چهار بيت ديگر نيز آمده است.
[14]. ديوان: بتان را
[15]. ديوان: در
[16]. ديوان: مارا ندادی صبر و تاب و زما گرفتی رنگ و آب
[17]. ديوان: و
[18]. ديوان:
ای فیض بس کند زین انین در صنع صانع را ببین تــا آن زمــین کــز این زمین افتد برون اثقالها
[19]. نسخه2: قوم
[20]. اين سه بيت در نسخه 2 نيامده است.
[21]. نسخه2: حقار؛ در نسخه اساس، خورد آمده است.
[22]. نسخه2: محمدابن عبدالمطلب
[23]. نسخه2: سيّمين
[24]. نسخه2: رويانيد
[25]. نسخه2: بشکافند
[26]. نسخه2: خوانند
[27]. نسخه2: خلقت
[28]. نسخه2: دانا
[29]. «الرحمن» در نسخه اساس، افتاده است.
[30]. اين بيت در نسخه2، پس از بيت دوم آمده و کلمه آخر بيت به جاي دوران، سامان ضبط شده است.
[31]. نسخه2: کمتر
[32]. نسخه2: جنان
[33]. نسخه2: در ميان
[34]. نسخه 2: توشه آرد بهر اين مرد عرب
[35]. نسخه 2: دورّ دورج
[36]. نسخه 2: عليکم
[37]. نسخه2: دويم
[38]. نسخه2: اين زمان
[39]. نسخه2: من
[40]. نسخه 2: بگير اين پيرهن از دست من
[41]. نسخه2: دو صاع جو و خرما (خورما) گير
[42]. بيتهاي متعلق به «شمعون»، در نسخه 2 نيامده است.
[43]. نسخه2: دنيا
[44]. اين بيت در نسخه 2 نيامده است.
[45]. نسخه2: غريب.
[46]. نسخه2: توشه اوست
[47]. نسخه2: که ماندهاند گرسنه سه روزُ شب جوعان.
[48]. نسخه 2: اصلا
[49]. نسخه 2: به سوي راه گذار
[50]. نسخه 2: به
[51]. نسخه 2: ـ رنگ
[52]. نسخه2: او
[53]. نسخه 2: کجاست
[54]. نسخه 2: ـ هر رو،+ آه و
[55]. نسخه 2: اي حسين جدّت کند آهُ فغان
[56]. نسخه2: معين
[57]. نسخه2: تو ببخش امت من، حيّ قديم
[58]. از «قوم حزين» تا اينجا در نسخه 2 نيامده است.
[59]. نسخه2: ـ يا الهي آمين
[60]. در نسخه 2 از اينجا حذف شده است.
[61]. در نسخه 2، سه بيت «به حسين و حسن آن هر دو امام» تا «هست در خانهام اين دم مهمان» نيامده است.
[62]. تا اينجا از نسخه 1 حذف شده است.
[63]. نسخه1: اينهاست همه جنّ ُبشر
[64]. نسخه 2: سه روزُ سه شب است آنکه
[65]. نسخه 2: اين
[66]. نسخه 2: هر
[67]. نسخه2: ودود
[68]. نسخه 2: دود
[69]. نسخه 2: + به دين محمد بدان چار هزار ز قوم سليمي شديم آشکار
[70]. نسخه2: پريش
[71]. نسخه2: و
پربازدید ها بیشتر ...
رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)
به کوشش رسول جعفریانیکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در
مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن
آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ
منابع مشابه
صورت هزینه تعزیه محرم در تکیه حیاط شاهی در محله عودلاجان تهران در سال 1320ق / 1902 م
رسول جعفریانسندی است که گزارش هزینه های برگزاری مراسم تعزیه در تکیه حیاط شاهی واقع در محله عودلاجان تهران در سال
دیگر آثار نویسنده بیشتر ...
مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب
رسول جعفریانکتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در
برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام
رسول جعفریاننویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار
نظری یافت نشد.