۳۳۹۹
۰
۱۳۹۲/۱۲/۰۸

«بادیه» نقطه تلاقی تاریخ، جغرافیا، ادب و عرفان

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

سالها بود که مهفوم «بادیه» را در شعر و ادب ملاحظه می کردم. بعدها که به کارهای حج پرداختم، دیدم نام بادیه در آنجا کمتر از شعر و ادب نیست. مفهومی که عرفا و شعرا فراوان از آن بهره برده اند. تاریخ و جغرافیای این کلمه در کجاست؟ این نوشته پاسخ به این پرسش است.

به بوی آنکه شبی در حرم بیاسایند

هزار بادیه سهـل است اگر بپیمایند

اسلام با آمدن اعراب مسلمان به ایران فتح شد و پس از آمدن آنان، اسلامی شدن ایران از دو جهت آغازیدن گرفت. نخست با حمایت حکومت که در پی مسلمان کردن مردم بود و دیگری سکونت اعراب در نواحی مختلف از شهر و روستا‌ها که در غالب آن‌ها، به خصوص قرایی که نزدیک شهر‌ها بود سکونت گزیدند. اینان با حمایت حکومت برای خود مسجد ساختند و به تدریج در کنار آنان، ساکنان بومی نیز با اسلام آشنا شدند. این آشنایی نخست با خواندن قرآن و برگزاری نماز بود، اما به تدریج با حدیث نبوی و کم کم فتوا و فقه آشنا شدند. بحث زکات نیز که مربوط به حکومت بود، آنان را با بخش دیگری از دین آشنا کرد. به تدریج در دل ایران، در میان ساکنان بومی و مهاجر، اسلام جای خود را باز کرد. بدون شک، این روند، با نوعی تقابل ـ تعامل با آیین زرتشتی قرار داشت و تحت تأثیر فرهنگ بومی ایرانی، با مقابله یا معامله، راه برای شکل گیری افکار واندیشه‌های جدید فراهم می‌گشت. در بارة خود اسلام هم، اختلافات مذهبی پدید آمده، در عراق کم کم به ایران کشیده شد و مانند‌‌ همان گرایش‌ها در نواحی ایران نیز پدید آمد، اما پس از چندی، شاید از قرن دوم به بعد، به تدریج خود سرزمین ایران با زایش‌های فکری ـ مذهبی نقش مؤثر در شکل دهی به فرقه‌های بعدی داشت. هر چه بود فرهنگ اسلامی در ایران شکل گرفت.

یکی از ارکان این اسلام، رفتن به حج بود که طبقات مختلف مردم، به خصوص افراد فرهیخته که صاحب مکنتی بودند، و از آن جمله عالمان، در آن مشارکت داشتند. آنان پس از عزیمت به حج، شهر به شهر حرکت کرده، در بغداد تأملی کرده، از آنجا به حرمین می‌رفتند. این مسأله برای تأثیر گذاری فکری روی ایران با توجه به دیداری که این افراد از کانون‌های فکری در بغداد و کوفه و مکه و مدینه داشتند، بسیار اهمیت داشت. این سنت سالیانه بود و بی‌وقفه ادامه داشت؛ زیرا درست است که حج در فاصلة چند روز انجام می‌شد، اما کاروان حج که هر کدام از حاجیانش از نقطه‌ای بودند، بیش از شش ماه ذهن جماعتی از حاضرین در کاروان یا مرتبطین و منسوبین با آن‌ها را در شهر‌ها مشغول می‌کرد.

این توضیحات به آن دلیل بود که اهمیت حج در فرهنگ عمومیِ ایرانی، تا حدی نشان داده شود و مورد تأکید قرار گیرد. علاقة شگفت ایرانیان، به خصوص خراسانیان به حج، پدیده‌ای شگفت است که خود می‌تواند موضوع رساله­ای مستقل باشد.

از سوی دیگر بررسی مسائل حج در ادبیات دینی ایران، کاری مهم و پردامنه است، اما آنچه به عنوان نمونه می‌تواند مورد توجه قرار گیرد، موضوعی است که این مقاله به آن اختصاص یافته و عنوان آن‌‌ همان است که برای مقاله انتخاب کرده‌ایم و شرح آن نیاز به یک مقدمه کوتاه دارد.

زمانی که کاروان حج از هر نقطه ایران حرکت کرده،  به بغداد می‌آمد، با سازماندهی جدید و البته در دل یک کاروان بزرگ، با شکل گرفتن کاروان­های کوچک محلی، مسیر عراق تا حجاز ـ که در میان بادیه بود ـ آغاز می‌شد. این مسیر شامل دو بخش بود؛ نخست از عراق تا حجاز، دو راهی که کسی می‌توانست مکه یا مدینه را انتخاب کرده و به آن نقطه حرکت کند. دوم، پس از رفتن به هر کدام از شهرهای مکه یا مدینه در مرحلة نخست، طی فاصلة این دو شهر. کسی که اول به حج رفته بود، پس از آن باید به مدینه می‌رفت. بنابراین، باید بخش دیگری از بادیه را در آنجا طی می‌کرد که بیش از چهارصد کیلومتر بود. عکس این مطلب هم صادق بود. به هر حال «قطع بادیه» یا طی کردن این بادیه، در مرحلة اول بیش از یک ماه و در مرحلة میان مکه و مدینه بیش از ده روز به طول می‌انجامید.

پرسش ما این است که پیمودن بادیه و  این تجربه دشوار، که مقدمة انجام حج بود، چه اثری در مجموع اثرات حج در فرهنگ ادبی ـ عرفانی ما داشته است؟

آنچه در مرحلة نخست مهم است، توضیحی است که باید در بارة موقعیت تاریخی ـ جغرافیایی بادیه دارد. این کار ضمن آنکه اشاره شد، به صورت مختصر توضیح دیگری را هم خواهد داشت.

اما به لحاظ تأثیر دو جنبة جدا از هم اما از درون متصل و مرتبط را باید دنبال کرد؛ نخست بحث بادیه در ادبیات فارسی شامل نظم و نثر است و دیگر، بحث از بادیه در ادبیات عرفانی. این دو جدا و مربوط به دو حوزه ادب و دیگری عرفان است، و دایرة هر کدام مستقل، اما از آنجا که زبان شعر به زبان عرفان نزدیک و در ادب فارسی کاملا به هم تنیده است، این اشتراک نظر در فرهنگ اسلامی ـ ایرانی در باره بادیه، ادبیات مشترکی را پدید آورده که غالبا یک سوی آن در ادبیات فارسی و سوی دیگرش در ادبیات عرفانی است. ما ضمن مرور کردن به موارد، هم مسائلی را به استقلال مطرح خواهیم کرد و هم مواردی را که این دو وجه کاملاً در هم تنیده است.

اما در بخش ادب فارسی آن باید گفت، کمتر شاعری از شعرای قرون طلایی شعر فارسی، قرن­های پنجم و ششم وجود دارد که بخشی از درون مایه‌های شعری خود را مدیون حج و مظاهر آن از راه و احرام و طواف و زیارت نباشد. برخی به جد و واقعی، به استقبال حج رفته‌اند و بسیاری هم با استفاده از اصطلاحات و معارف حج، به عنوان ابزاری برای تشبیه و استعاره، غزل‌ها و قصاید خود را زینت داده‌اند. ماهیت نمادین مناسک حج، این امکان را در اختیار آنان گذاشته است تا به بهترین شکل از آن برای مضمامین شعری خویش استفاده کنند. در این باره تقریباً همة این شاعران، توانایی‌های خود را به منصه ظهور نهاده‌اند اما در این میان برخی بسیار جدی‌تر وارد شده‌اند. این نکته‌ای است که متخصصان تاریخ ادبیات باید آن را دنبال کنند. برخی از این شاعران؛ مانند خاقانی (م ۵۹۵) به حج، به مثابه اصلی­ترین مضمون برای اشعار خود توجه کرده است و چنان که در لباب الألباب آمده است:

«اکثر اشعار او در جدّ و حکمت و صفت کعبه و بادیه و نعت رسول است»،[1] و دیگران، به جز آنان که اشعاری در خصوص حج یا حاجیان خاص سروده‌اند؛ مانند آنچه خاقانی در بارة عصمة الدین بانو به جهت توفیق در ادای حج سروده [2] یا آنچه سمرقندی سوزنی به سال ۵۵۳ در بارة صدر جهان در بازگشت از حج سروده‌ یا آنچه اوحدی (م ۷۳۸) در ترکیب «در آروزی کعبه و زیارت مرقد رسول»[3] سروده، از مفاهیم حج، به عنوان نمادهای بسیار رایج در تشریح دیدگاه‌های خود در غزل‌ها و قصاید استفاده‌ کرده­ اند. زمانی که صدر جهان در سال ۵۵۲ ـ ۵۵۳ از حج برگشت، سوزنی قصیده‌ای در ستایش وی با این مطلع سرود: محترم شاه شریعت آمد از بیت الحرم    * *     آمد از بیت الحرم شاه شریعت محترم[4]

که تا پایان آن، همة ابیات گزارش حج و چگونگی آن و استفاده از مضامین آن در ترسیم یک فضای ادبی ـ  عرفانی از حج است. سلمان ساوجی (م ۷۷۸) هم قصایدی دارد که به طور کامل بر محور حج سروده شده است؛ چنان که در مطلع یکی از این قصاید آمده است: دارم آهنگ حجاز، ‌ای بت عشاق نواز    * *    راست ساز و نوایی ز پی راه حجاز.[5]

 این غزل تا آخر با استفاده از مفاهیم و اصطلاحات حج شکل گرفته است. همین وضع را در قصیده‌ای با مطلع زیر شاهدیم:

 ای سر کوی تو را کعبه رسانیده سلام    * *    عاشقان را حرم کعبه کوی تو مقام»[6]

 

بادیه عرب کجاست؟

باید در ابتدای کار بادیه را تعریف کنیم. بادیة مورد نظر، بیابانی است حد فاصل میان بغداد یا نجف تا حجاز. سرزمینی که راهی به نجد دارد و با گذر از بادیه‌های هولناک، آن هم پس از یک ماه یا بیشتر، حاجی به مکه یا مدینه می‌رسد. این دیار بی‌آب و علف در طول هزاران سال راه انسانهایی بوده است که می‌خواستند از عراق به حجاز بروند. پس از اسلام، این راه، برای حاجیان و تاجران و سیاستمدارانی که ربطی به عراق و حجاز داشتند، استفاده می‌شد. این‌‌ همان بادیه‌ای است که امام حسین7 هم از آن عبور کرد و با طی کردن آن در سال ۶۰ ، از مکه به کوفه آمد.

 در تمام متون جغرافیایی اسلامی که طی قرن­های سوم تا ششم و هفتم نوشته شده، بخشی از بحث به بادیة عرب که سرزمینی است وسیع و شامل نجد،  یمامه و حجاز می‌شود، سخن گفته‌اند. آنان به اهمیت این بیابان، به عنوان یک «راه ارتباطی» میان سواحل خلیج فارس تا عمان از یک سو و با عراق و شام و یمن در سه سوی دیگر، توجه داده‌اند. مقدسی در قرن چهارم شرحی در بارة بادیه دارد و آن را منطقه‌ای بسیار گسترده، از سواحل دریای سرخ تا سواحل خلیج فارس در غرب و شرق و عراق و یمن در شمال و جنوب می‌داند. وی می‌گوید:  «دوازده راه مهم در این بادیه هست که مردمان از آن راه‌ها به حجاز و مکه می‌رسند. این بادیه، تمام مناطق متمدن اطراف را به مکه می‌رساند و مردمان برای رسیدن به مکه راهی جز آن ندارند. از این دوازده راه، نُه تای آن‌ها به درازا تا مکه می‏رسند و سه تای دیگر در پهنا و به شام می‏رسند.» وی سپس شرحی از راه‌هایی که از میان این بادیه می‌گذرد داده است. برخی از این راه‌ها مخصوص خود عرب ها است، اما راه عراق به مکه، دو مسیر دارد؛ نخست راه قادسیه و دیگری راه بصره. وی سپس به توصیف برخی از منزلگاه‌های این راه؛ مانند ثعلبیه و زباله و فید و غیره پرداخته است. برای مثال، در بارة فید که یکی از منزلگاه‌های اصلی جاجیان است می‌نویسد: «فید: شهری کوچک است که دو دژ و یک گرمابه و برکه با درهای‏ آهنین دارد و آثاری از عضد الدوله در آن است. همه گونه چیزهای مفید در آن هست. حاجیان توشة خود را در آنجا می‏سپرند که مردم درستکار دارد. چشمه‏‌ها، چاه‏‌ها، برکه‏های گوارا و کمی دور‌تر آبی شیرین دارد. از شهرهای حجاز به شمار است، ولی ما از راه قادسیه بدانجا رسیدیم.»

و در باره نبّاج می‌نویسد: «آن نیز به وسیلة حاجیان آباد است، دژی دارد که حاجیان بصره توشة خود را در آن می‏نهند که مردمی درستکارند.»

ویژگی این بادیه، کم آبی، حضور اعراب فقیر و طبعاً راهزن در نواحی مختلف، بادهای تند، باران‌های موقت و سیل آسا، ریگزار بودن، وجود گیاهان بیابانی خاص و گرمای فراوان است. برای مسلمانان این راه از منظر «راه حج» مورد توجه قرار گرفته و آنچه در بارة آن گفته شده، از این زاویه بوده است. به عبارت دیگر، بادیه پیمایی به دلیل ویژگی‌های خاصی­که دارد، سوژه‌ای شده است تا در ادب عرفانی حج از یک سو، و بعد‌ها غزل سرایی‌های شاعران و نیز در قصاید، مورد استفاده‌های فراوان قرار گیرد.

تعریف یک جغرافی‌دان متأخر از بادیه ناظر به همین معناست؛ آنجا که نوشته است: «بادیه‏ در لغت عرب دشت و صحرا باشد، امّا مشهور‌ترین آن بادیه، بادیة العرب است و در آن بلاد و امصار کم و همکی از اقلیم دویّم و سیّم و هوایش گرم و سالم و آب روان ندارد. طولش از ارض شام تا بحر فارس و عرضش از مکّة معظّمه الی نجف اشرف زراعات و باغات بغایت کم و معاش‏ سکان آنجا بر نتاج شتر و سایر دواب و لحوم وحوش مانند سوسمار و موش و مار باشد و ساکنان بادیه کلّهم عرب و گروهی بی‏ادب باشند. اگرچه ظاهراً مسلمان اند لیکن از اسلام بجز نام ندانند. اکثر ایشان دزد و قطّاع الطّریق و شیخ نجد را رفیق اند و از مراتب مردمی محروم و قوم شومن اد. اللّه تعالی در مذمّت آن قوم فرمود:‏ (الأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً...) تفصیل احوال ایشان در حرف عین خواهد آمد.»[7]

به طور کلی دو راهِ شمال به جنوب در میان این بادیه وجود داشت که نخست آن از بصره به سمت نجد تا حجاز بود و راه دوم از کوفه به سمت نجد تا حجاز، یا از منطقة جبل، جایی که امروز حائل نام دارد و از آنجا تا به حجاز برسد.[8] اطلاعات فراوانی در بارة این بادیه در متون قدیم و جدید وجود دارد. راه اصلی کوفه به مکه در طول تاریخ به دلیل اهمیت آن برای حجاز، مورد توجه حکومت‌ها و افراد نیکوکار بوده است. زبیده همسر هارون، خدمات زیادی برای آبادانی این راه کرد و برای قرن‌ها مسیر یاد شده به نام درب زبیده شناخته می‌شد. بعد‌ها بسیاری از امیران و سلاطین و افراد نیکوکار در ساختن‌ حوض‌ها و کندن جاه‌ها و برآوردن رباط‌ها در میان بادیه تلاش کردند؛ چنان که نوشته‌اند که نظام الملک سلطان ملکشاه را از آن روی تشویق به حج کرد تا «سم ستور آن سلطان عالی گهر به جمیع ممالک برسد و خیرات و تصدقات آن پادشاه به خواص و عوام عاید گردد و اخراجاتی که از حجاج بیت الله می‌ستانند، بر طرف سازد و در بادیه چاه‌ها و رباط‌ها بسازد.»[9]

در بارة مهدی عباسی هم آمده است که «اندر سال صد و شصت و یک [۱۶۱ هجری] مهدی به حج رفت و اندر بادیه، مصنع‌ها و آبگیر‌ها فرمود کردن و منزل‌ها، و راه مکه آبادان کرد بر آن سان که هست.»

به هر حال، سختی‌های این راه؛ اعم از گرمای سوزان، کم آبی، خشونت صحرا، راهزنی بدویان، ریگزارهای داغ، بادهای مسموم و... چنان در خاطر حجاج اثر می‌گذاشت که آثار آن را در امثال و اشعار و حکایات و متون نظم و نثر فارسی به وضوح شاهد هستیم.

 

گستردگی کاربرد بادیه و کعبه در متون ادب و عرفان

حال که با مفهوم جغرافیایی بادیه آشنا شدیم، باید عرض کنیم محور این مقاله مفهوم بادیه و کاربرد آن است و چنان که خواهیم داد، این دامنه بسیار وسیع و همراه با تشبیهات و تمثیلات فراوانی است که هم در ذهن شاعرانه و هم صوفیانه جایگاهی بس فرازمند دارد. این کاربرد، هم در نثر و هم در زمان است؛ چنان که برای مثال، در اکبرنامه اثری از اواخر قرن دهم از ابوالفضل مبارک (م ۱۰۱۱) در بارة کسی که روزگار بر او سخت گرفته و لذا عزم حج کرده آمده است: «در دیار سند نقش مراد ننشست و عیار جوهر نامردمی مردم گرفته آمد و بی‏اخلاصی لشکر و بد مددی برادران و بی‏خردی اقربا و نامساعدی روزگار مشاهده افتاد، خواستند که در لباس تجرید و تفرید قدم شوق در بادیه‏ رهروان راه خدا زنند و حلقه کعبه‏ مراد و سررشته دامن مقصود به دست آرند.»[10] و در جای دیگر: «بر مقتضای قضیة الرفیق ثم الطریق، طلب رفیقی می‌کرد که در این طریق مساعد و معاضد او گردد و به واسطة رشد و هدایت او ازاین بادیه عنا و عناد به کعبه مرام و مراد رسد.»[11]

تعابیر و تراکیبی که برای بادیه و کعبه در نظم و نثر آمده، نشان از تنیدگی بسیار گستردة این دو مفهوم در یکدیگر دارد. یک نمونه این عبارت است که:‌ «جوان در وقت، از بادیه حرمان روی به کعبه درمان نهاد...»[12]‌ دو تعبیر «بادیه حرمان»‌ و «کعبه درمان» و باز تعبیر «بادیة فراق» و «کعبة وصال»‌ از همان ظهیری سمرقندی،[13] دو مورد از ده‌ها نمونه ترکیبی ‌است‌ که محصول نگاه شاعرانه و عارفانه و درعین حال متکی به تجربه‌ تاریخی حج است؛ چنان که تعبیر «بادیة کعبه» ‌ نیز مکرر به کار رفته است، آنجا که شاعری از دورة صفوی گوید:

 «در بادیة کعبه عشقت ز ره شوق    * *    رقصند ملایک به صدای جرس ما»[14]

و عطار گوید:

ما شب­روان بادیه کعبة دلیم    * *    با شاهدان روح ملاقات می کنیم[15]

یک مرور ساده در متون کهن ادبی ما نشان می‌دهد که ادبیات فارسی ما سرشار از اشعاری است که در وصف کعبه و حج و بادیه سروده شده است و در این میان شاه بیت این توصیفات در هم تنیدگی دو مفهوم بادیه و کعبه، بسان راه و هدف است. طی بادیه با تمام دشواری‌ها و رسیدن به کعبة مقصود با تمام آرزو‌ها و احترام‌ها.

گر بدی ها بینی اندر بادیه صبری بکن    * *    تا در احرام حریم کعبه یابی احترام[16]

و این بیت:

با بادیة هجر تو ای دوست برانیم    * *    دلشاد سوی کعبة وصل تو رهینیم[17]

و این شعر شمس طبسی از شعرای اوایل قرن هفتم:

زین پس کنم ز بادیه پر سموم آز    * *    قصد جناب کعبة اعیان روزگار[18]

در بارة دلایل این کاربرد گسترده به دو نکته می‌توان اشاره کرد:

الف:  نخست آن­که استفادة عملی و در چهارچوب جغرافی، از بادیه برای رفتن به حج که هر ساله تکرار می‌شد و داستانهای زیادی از مصائب آن بر سر زبان‌ها بود، یکی از مهم‌ترین دلایل آن به شمار می‌آمد. در واقع، رفتن به حج و فراوانی استفاده ازاین تعابیر در متون نظم و نثر، رابطه مستقیم با یکدیگر داشت. در این باره گفتاری از غزالی (م ۵۰۴] بسیار راهگشاست. وی در کیمیای سعادت، در بحث «سماع مجاز و مشروع» ضمن بحث از شنیدن سماع، موارد مجاز آن را بر می‌شمرد. اساس این مجاز بودن در این است که در کل، اگر سماع سبب تقویت نوعی حس محمود وخوب در وجود آدمی باشد و شعر سماع بتواند آن حس را قوی سازد، از نظر غزالی آن سماع مجاز و مشروع است. در نظر وی، سماع مشروع چند قسمت و نخستین آن اشعاری است که مردمان در وصف بادیه و کعبه گفته‌اند و وقتی خوانده می‌شود، روح حج را در آدمی زنده می‌کند. وی گوید: «نوع اول سرود و اشعار حاجیان بود در صفت بادیه‏ و کعبه‏، که آتش شوق خانة خدای را در دل بجنباند و از این سماع مزد بود کسی را که روا بود که به حج شود. اما کسی را که مادر و پدر دارد و دستوری ندهند، یا به سبب دیگر وی را حج نشاید کرد، روا نبود که این سماع کند و این آرزو در دل خویش قوی گرداند، مگر که داند که اگر چه شوق وی قوی خواهد شد، وی قادر بود بر آنکه بنشود و بایستد.»[19] این احساس در حج خراسانیان که ادیب بودند، در این عبارت ابن مازه آشکار می‌شود که گوید: «جمله بادیه دل و دیده عزیزان حق است، باید که [حاجی] به حرمت، سرود و تکبیر می‌گوید و از ذکر و قرآن خواندن غافل نباشد.»[20]

ب:  نکتة دوم آن است که حج و اعمال و مراحل آن، نوعی نماد است و برای آدمی که به سوی خدا می‌رود استفاده می‌شود. طی بادیه‌ای دهشتناک برای رسیدن به هدفی در حد کعبه که در واقع رسیدن به خداست، یکی از زیبا‌ترین سوژه‌هایی است که اهل ادب و عرفان می‌توانند از آن برای نشان دادن طی مراحل معنوی استفاده کنند.  عبارت نجم رازی در این باره؛ یعنی استفادة نمادین از اعمال و مناسک حج برای تفسیر و تفهیم مفاهیم عرفانی و تربیتی مثالی عالی است: پادشاه صاحب دولت آن است که جاه و مال دنیا را بر مثال زاد و راحله شناسد و امتداد ایّام عمر را بر مثال اشهر حج داند و اجل محتوم را بر مثال روز وقفه و خود را بر مثال قاصد بیت اللّه بیند و صفات نفس امّاره را بر مثال بادیه‏ و پیغامبر ـ علیه الصلاة و السّلام ـ را بر مثال دلیل و یقین شناسد که زاد و راحله بدان جهت به وی داده‏اند تا بادیه نفس امّاره قطع کند که حجاب میان او و کعبه‏ ـ که مقصد و مقصود است ـ جز بادیه نفس نیست که: «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنْفُسِ» و دلیل را فرستاده‏اند تا بر راه راست: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» او را به مقصد رساند که: «وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ». پس اگر به ضدّ این دولت، چون گذر او بر بغداد طبیعت افتد، او را هوای کنار دجله هوا خوش آید، به سوق سلطان انانیّت ـ که بیشتر سلاطین آنجا فرو آیند ـ و بر گند [ه‏] پیر رعنای دنیا عشق آورد و عصای غربت بیندازد و بار کربت فرو نهد و مسافر مقیم گردد... آری و به مزخرفات نعیم دنیاوی فریفتة غرور شیطان شوی، برخیز و مردانه این همه بند و پابند خویش و پیوند بر هم گسل و خانماان طبیعت را بمان... و به قدم صدق، منازل و مراحل بادیه صفات نفس قطع کن و از عقبة شیطان بگذر و به میقات احرامگاه دل آی. آنجا به آب انابت غسلی بکن و از لباس بشریّت مجرد شو و احرام عبودیّت در بند و لبَّیک عاشقانه بزن و به عرفات معرفت درآی و بر جبل الرحمة عنایت برآ و قدم در حریم حرم قرب نه و به مشعر الحرام شعار بندگی بیاتی بکن و به مزدلفه الفت بگذر و به منای منی آی و نفس بهیمی را در آن منحر قربان کن و موی رعونات و هوسات را حلق کن و از هرچه ماسوای حق است سنگ‏اندازی بکن وانگه قصد کعبة وصال کن...[21] این یکی از بهترین نمونه ‌های بهره‌گیری نمادین از مناسک حج است که بخشی از آن طی بادیه است.

 

اصطلاحات حج در ادب فارسی ـ عرفانی

اشاره شد که کاربرد مفهوم «بادیه» در دو نوع متن، مستقل از هم اما مرتبط است؛ نخست متون عرفانی و دیگر متون ادبی. این تفاوت کاربرد به نوع تلقی این دو علم در استفاده از تعابیر برای کاربردهای درونی خود آنها است، گرچه هر دو به کاربردهای نمادین می‌پردازند. به علاوه، عارف به نوعی تربیت و تهذیب اخلاقی می‌اندیشید و می‌کوشید بر اساس توصیة شریعت، معنای عمیق‌تری از مفهوم حج و نمادهای آن عرضه کند. هدف کلی عرفان اسلامی، تأکید بر طی راه، عدم تعلّق خاطر به دنیا و اندیشیدن به مقصد و هدف بود. در این زمینه، حج امکانات لازم را داشت و به راحتی می‌توانست نوعی گردش شریعت ـ طریقت را با تمامی لوازم آن استفاده کند. زمانی که یک مسلمان خراسانی، برای حجگزاری به راه می‌افتاد، طول سفر را باید از هشت ماه تا یک سال در نظر می‌گرفت. او مسیر سفر را از ایران آغاز می‌کرد تا به بغداد می‌رسید. از آنجا وارد بادیه می‌شد و با پشت سر گذاشتن تمام سختی‌های بادیه حج می­گزارد و اگر زنده باز می‌گشت، «حاجی» لقب می­گرفت. تحمل این سختی برای رسیدن به آن غایت، چیزی بود که زمینة کاربرد دو گانه را در متون عرفانی فراهم می‌کرد. در اینجا دو نوع جغرافیا وجود داشت؛ «جغرافیای روی زمین» که طی می‌شد و «جغرافیای باطنی» که منطبق بود بر جغرافیای ظاهری و طبعا باید همزمان طی می‌شد تا حاجی اهلیت دریافت لقب «وصول الی الله» را پیدا کند.

در متون عرفانی، بخشی از بهره‌گیری­ها از نمادهای حج، در قالب توضیح و تبیین‌های تئوریک است و بخش دیگر در بیان حکایات تاریخی یا عارفانه‌هایی است که در بارة مشایخ تصوف گفته­اند.

در بخش دوم، به عنوان مثال می‌توانند به داستان‌هایی توجه دهند که در بارة ابراهیم خواص یا رابعة عدویه و همین طور شبلی و دیگران گفته شده است؛ برای مثال، در بارة ابراهیم خواص (متوفای ۲۸۴ یا ۲۹۱) آمده است: «ابراهیم خواص از مکه‏ درآمد و تنها به سوی کوفه می‌‏رفت. در طول راه هرگز تیمم نساخت، چون‏ که در طول راه از آب خوردنی خود فقط وضو ساخت و آن را نخورد!»

در ادامة بحث، نمونه‌هایی از این کاربرد‌ها را با توجه به مضمون عرفانی یا ادبی ـ که برای بادیه در نظر گرفته شده ـ  مرور خواهیم کرد.

اما‌‌ همان طور که اشاره شد، جدا از حکایت، نوعی متن‌های تفسیری ـ عرفانی هم برای حج وجود دارد که گرچه در اینجا کلیت آن به کار ما نمی‌آید و نیازی به دنبال کردن آنها نیست اما نمونه­ای را که در آن به تفسیر بادیه توجه داده شده، ارائه می‌کنیم:

در کتاب «شمائل الأتقیاء»[22] یک اثر عرفانی مقتبس از متون کهن، بخشی به حج اختصاص یافته و در این باره آمده است:

«معنی قبله، توجه کردن است به چیزی. هرکه روی به چیزی آورد، قبلة او آن بود ظاهراً و باطناً. چنانکه قبلة انبیا و اممِ ایشان بیت المقدس بود، قبلة حضرت رسالت و امتانش کعبه شد... قبله چهار است: اول، قبلة جوارح است که بر جمیع مؤمنان و مسلمانان فرض شده است تا بدان سمت نماز بگزارند. دوم، قبلة دل است که اصحاب طریقت را توجه بدان است و مشغولی ایشان در آن. سیّم، قبلة پیر است که توجه مریدان به شیخ باشد. چهارم، قبلة الله است و آن ماحی جملة قبله­هاست.... معنای حج قصد کردن است. هرکه قصد چیزی کند و قدم ظاهر و باطن در آن راه زند، حج او‌‌ همان باشد و حاجیان به انجاح مآرب و مقاصد دینی و دنیاویِ خود، طواف کعبه کنند تا اسم آثم از جریدة اعمال، آمال ایشان محو شود؛ فامّا مقصد مشتاقان و محبان و عاشقان و عارفان به قرب ربّ الکعبه بود و احرام بستن آنان به هفت طور دل تا محرم اسرار الوهیت گردند...»

احرام عاشقان به از احرام حاجیان است

 

کاین ره به سوی کعبه بود آن به سوی دوست...

 

کعبة عام است وکعبه خاص؛ کعبه عام ظاهر است و درش گشاده ومحل زیارت خلق است وکعبة خاص باطن است و در او بسته تا از اغیار محفوظ ماند وطوارق قهر در وی هیچ نرسد وآن محل زیارت نور احدیت است... بادیه در راه کعبه برای آن نهاده‌اند که در رفتن وآمدن سوخته گردند. پس ساخته شوند و اگر همه جا سوخته شوند، کعبه به زیارتشان آمده ساخته شود، وگرد سر آنان طواف کند. استقبال نمودن کعبه رابعه را[23] و طواف کردن او گرد سر خواجه معین الدین چشتی مشهور است بیت:

حاجت ز کعبه خواست جهانی و بر درش    * *     آید ز بهر حاجت خود کعبه دم بدم....

عجب آید از ایشان که به وادی قطع کنند و در کوه و کوهسار قدم زنند تا به خانة دوست که از سنگ و گِل برآوردند، رسند. سبب آنکه آثار اولیا و انبیا در آن است، [اما] قطع بادیه نفس و هوا... نکنند تا به کعبة دل و سر و روح وصول یابند که در آن آثار و انواع ذات حق تعالی [است] و قبله و کعبه مقام خدمت است و دل و روح محل محبت و معرفت... حج رفتن کار کسانی است که ایشان را از نعمت تحیر و استغراق حظی نباشد به هوای نفس، خود را برون زنند. آن را که با دوست کار و بارست، با کعبه و حج چه کارست. بیت:

کعبه کجـا روم چه کنـم رنـج بادیـه    * *    قبله است کوی دلبر وکعبه است روی دوست[24]

این عبارات نمونه‌ای است از برداشتی که صوفیان از حج می­کردند و در این میان، برای بادیه تفسیری خاص داشتند. غزالی که نگاهی عرفانی و صوفیانه به فقه؛ از جمله فقه حج دارد و تحت تأثیر ادبیات سنگین عرفانی در خراسان است، وقتی به بحث از حج و مقدمات آن می­رسد، در باب «بیان عمل­های باطن و وجه اخلاص در نیت و طریق عبرت گرفتن از مشهدهای شریف و کیفیت تفکر در آن و یاد کردن اسرار و معانی آن، از اول حج تا آخر» می­گوید:

«بدان که اول حج دریافتن‏ است.‌ دریافتن آن که حج را از دین چه موقع است. پس آرزوی آن، پس عزیمت بر آن، پس قطع علایق که از آن مانع باشد، پس خریدن جامة اِحرام، پس خریدن زاد، پس کرا گرفتن راحله، پس بیرون آمدن، پس رفتن در بادیه‏، پس احرام از میقات با تلبیه، پس در رفتن مکه‏، پس اتمام افعال، چنانکه سابق شده است. و در هر یک از این [کار‌ها] یاد کننده‏ را تذکره‏ای است و عبرت گیرنده را عبرتی و مرید صادق را [تنبیهی‏] و زیرک را تعریفی و اشارتی.»[25]

در مقابل کسانی از زاهدان وصوفیان که به حج می‌رفتند، بودند عارفانی­که رفتن این بادیه طولانی و این زحمات را نوعی زیارت صوری دانسته و اساساً حج رفتن را یک عمل صوری می‌شمردند و در برابر، معتقد به­کعبة دل و طواف معنوی و باطنی بودند. استاد شفیعی در بارة ابوسعید ابوالخیر نوشته است:

«یکی از نقاط ضعفی که معاصران وی در زندگی او جسته‏اند، بی‏توجّهی اوست نسبت به حج. در موقعیتی که غالب صوفیان عصر او شصت بار و هفتاد بار حج گزارده و زحمت بادیه‏ را بر خویش هموار کرده‏اند، از بو سعید در شگفت می‌‏شده‏اند که حتی یک بار هم به زیارت مکه‏ نرفته است! نه تنها خود به حج نرفته که غالب مریدان را نیز از رفتن به حج باز می‌‏داشته و می‌‏گفته است: به جای این کار، چند بار بر گرد مزار ابو الفضل حسن سرخسی بگردند و آن را حج خویش انگارند!»[26]

در بسیاری از صوفیانه‌های نقل شده از مشایخ در باب حج، این مضمون را مشاهده می‌کنیم، گرچه از نظر بسیاری از آنها، این دو منافات با یکدیگر ندارد و لازم و ملزوم یکدیگر است.

در اینجا کاربردهای مفهومیِ بادیه از واقعیت جغرافی تا تفسیرهای ادبی و عرفانی را در دو بخش بیان می‌کنیم:

 

دشواری های بادیه

ساده‌ترین و عمومی‌ترین وجه نمادین برای بادیه، سختی این راه و طولانی بودن آن با فرض نبودن امکانات به­ویژه آب است. وقتی کسی این راه سخت را برای رسیدن به حج ـ که یکی از عالیترین مفاهیم دینی و عرفانی در اسلام است ـ طی می‌کند، خود به خود زمینه برای ساختن یک سوژة مهم «تحمل سختی برای رسیدن به هدف» فراهم می‌شود؛ هدفی که ارزش تحمل هر نوع سختی را دارد. اگر کسی این مشقت را تحمل کند اما حج درستی نگزارد، سزوار سرزنش است که رنج بیهوده‌ای را بر جان خریده است.

چنان که ناصرخسرو در‌‌ همان قصیدة «حاجیان آمدند با تعظیم» این چنین سروده است:

گفتم ای دوست پس نکردی حج    * *     نشدی در مقام محو مقیم

رفته و مکه دیده آمده باز    * *    محنت بادیه خریده بسیم[27]

شاید یکی از بهترین تشبیهات برای بادیه این شعر سلمان ساوجی باشد:

سالکان طرق عشق تو هم کرده فدا    * *    جان در آن بادیه بی دیه خون آشام[28]

اگر بدانیم که تمامی طول این بادیه را بسیاری از فقیران و درویشان پیاده می­رفتند یا زاهدانی بودند که ترجیح می دادند پیاده بروند تا ثواب بیشتری نصیبشان شود، آن وقت رنجی را که متحمل می­شدند و یکی از هزار پاهای زخم خورده و خونین بود، عمق نگاهی را که در پشت تعبیر بادیه بود در می‌یافتیم. سلمان ساوجی گوید:

طریق بادیه را از شتر سوار مپرس    * *    بیا ببین که به پای پیادگان چند است[29]

به هر حال این که کسی بتواند بادیه را پشت سر بگذارد و به کعبه برسد، باید خیلی خوش اقبال و خوش بخت باشد، لذاست که سلمان ساوجی گوید:

بختم از بادیه در کعبه علیا آورد    * *    بازم اقبال بدین حضرت اعلا آورد[30]

بادیه در اینجا یک واقعیت از یک طرف و یک نماد از طرف دیگر است. واقعیت آن‌،‌ همان بیابان برهوت بادیة الشام و حائل و نجد است و نماد چیزی است که عرفا از آن به تناسب واقعیت بادیه که بیابان، بی‌آبی، راهزنی، کاروان، و غیره است، از آن ساخته و پرداخته‌اند.

بادیه جای خطرناکی است؛ چون تشنگی و اعرابِ راهزن و غولان بیابانی و خارهای آن، تو را تهدید می‌کنند. بنابراین باید هوشیار باشی:

بادیه پر غول و تو در خواب غفلت مانده‌ای * *  با چنین خفتن عجب باشد اگر یابی امان

کعبة مقصود دور است و تو غافل خفته‌ای * * خیز و محمل بند چون در جنبش آمد کاروان[31]

همین خار مغیلان، گاه گُلی هم می‌داد که زیبایی خاص خود را داشت. آنجا که سلمان ساوجی در یاد از بادیه و خار مغیلانش گوید:

گر صبای روضة خلقت وزد در بادیه   بعد از آن خار مغیلانش گُل سوری دهد[32]

 

الف: خار مغیلان

یکی از دشواری‌های بادیه، خارهای بلندی است که آن را به نام خار مغیلان می‌شناسند که سبب زخمی شدن پای شترسواران می‌شود و به آن‌ها گیر می‌کند و بدین ترتیب سوژة بسیار مهمی برای نشان دادن دشواری‌های این سفر است. ‌ام غیلان نام درختی است که به تدریج و با نوعی اشباع تبدیل به مغیلان شده است. در سایت واژیک در تعریف آن آمده است: «مغیلان درختچه‌ای است پر از خار، به ارتفاع دو تا هشت متر که در کنار دریای سرخ از سودان تا سنگال می‌روید. این گیاه دارای انواع مختلف بوده و در خانوادة اقاقیا قرار دارد. از تمام گونه‌های مختلف آن، صمغی به دست می‌آید که به آن «صمغ عربی» ‌گویند و بهترین صمغ عربی از مغیلان معمولی گرفته می‌شود.

در برخی از نواحیِ بادیه و بیابان میان مکه و مدینه، خارهای مغیلان چندان فراوان و بزرگ و تودرتوست که بسان جنگل می‌نماید! یک مسافر دورة قاجاری که از بادیه رفته، در این باره نوشته است: «در میان جنگ عواف کرده که همه درخت‌های آن جنگل، خار مغیلان و درخت گز که یولقون هم گویند، زیادی خشکیده و زیادی سبز و خرم بود.»[33] وی سپس اشاره می‌کند که خار مغیلان را روشن می‌کردند تا قطار حجاج از آن به عنوان راهنما استفاده کنند. این آتش به قدری بزرگ بود که از ده فرسنگ دیده می‌شد و آنگاه می‌گوید: «چندان در آن بیابان درخت خار مغیلان بود که بر وصف در بزرگی و زیاد نمی‌آید.» این مربوط به راه میان مکه و مدینه است. وی در جای دیگری هم گوید: «در زیر پا خار مغیلان حساب ندارد. بر‌‌ همان اکتفا مکن بر شنیدن اسم خار مغیلان که دراز است به قرار یک گره، و سخت است مثال استخوان، و تیز است مثال خنجر.»[34] و در جای دیگر می‌نویسد: «این چند ساعتی که از بیراهه آمدیم، همه جنگل بود که به همدیگر وصل و آن هم خار مغیلان. وقتی از زیر درخت‌ها می‌گذشتیم، کجاوه بر درخت خورده خار مغیلان مثال باران بر روی ما می‌بارید و قدرت حرکت در میان کجاوه نداشتیم و حرکتی که شتر بر کجاوه می‌داد، خار‌ها مثال نیزه بر هر جا که دلش می‌خواست فرو می‌رفت. به جهت آنکه لخت وعور بودیم، مثال آدمی که تازه بر دنیا آمده، هر خاری که فرو می‌رفت یک فحش بر دلیل می‌رسید و آه و ناله از هر کجاوه بلند بود.»[35]  فرهاد میرزا هم در بارة خار مغیلان گوید: «درخت‌های مغیلان در این صحاری بسیار است. جمّال‌ها اعتنایی ندارند که در راه ملاحظۀ یمین و یسار را بکنند. وقتی خبردار می‌شوی که، از خار مغیلان یک تخته روپوش کجاوه بر هوا رفته است. شعر خواجه به یادم آمد:

در بیابان گر به شـوق کعبه خواهی زد قدم    * *    سـرزنش‌هـا گـر کند خار مغیلان غم مخور

 برگ او خیلی شباهت دارد به برگ‌های تازه ریزه درخت ابریشم که سبز شده باشد. صمغِ خوب عربی صمغ درخت مغیلان است که عربان ام‌ّغیلان گویند. گل زردی هم دارد که در وقت بهار گل می‌کند. می‌گویند رایحۀ تندی دارد.»[36]

شخصی دیگر، بزرگیِ این درختان مغیلان را در حد بیدهای ایران می­داند:

«در این بیابان درخت‌های مغیلان بزرگ بقدر بیدهای بزرگ خودمان بود، مثل باغستان، اینقدر درخت مغیلان بود.»

خار مغیلان نه تنها خود آسیب می­زد که محلی برای پنهان شدن راهزنان عرب بود. مسافری در این باره نوشته است: «به اندک غفلت اعراب بدوی که شغلشان دزدی است در وقت گذشتن کاروان در زیر درختان خار مغیلان مترصّد نشسته، علی الغفله خود را به قافله زده، هرچه ممکن است خواهند برد و همین که دو قدم دورتر شدند محال است آنها را گرفت.»[37] ناصرالسلطنه هم نوشته است: ‌«طلوع آفتاب از آنجا راهی شده، همه جا کوه و دره و سختان و جنگل بود. مقصود از جنگل فقط درختهای مغیلان است که به جز این که متصل خارها به بار و کجاوه و لباس احرام بند شده، پاره نماید و از شاخه‌ها در عبور توی تخت و کجاوه خار ریخته دست و پا را زخم نماید، فایده دیگر ندارد.»[38]

در میان مغیلان حتی کسی که سوار بر شتر است پایش ممکن است به خار مغیلان برخورد کرده، زخمی شود. بلندی این خارها چنان است که اگر کسی به اجبار از شتر پایین بیاید، بسا در میان این خارها گم شود و نتواند راه خود را پیدا کند، چنان که مولانا گوید:

چو حجاج گمشده اندر مغیلان فن    * *    نور آن مه چون سهیل و شهر تبریز آن یمن[39]

از نظر عارف، تحمل خار مغیلان برای کسی که به کعبة مقصود می‌رود، کار دشواری نیست، چون هدف آن قدر مهم است که رنج خار مغیلان به چشم نمی‌آید. این شعر حافظ را همه به خاطر داریم که گفت:

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم    * *    سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور[40]

و سعدی هم گوید:

این بادیه هجران تا عشق حرم باشد    * *    عشاق نیندیشند از خار مغیلانت[41]

سعدی وقتی می‌خواهد بگوید که آدمی اگر قصد رسیدن به جانان را دارد، نباید ترس از جان داشته باشد می افزاید:

مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد    * *    خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد[42]

و این بیت مشهور استادِ سخن سعدی:

جمال کعبه چنان می دواندم به نشاط    * *     که خارهای مغیلان حریر می آید[43]

عبید زاکانی هم گوید:

روی در کعبه جان کرده به سر می پویم    * *    غمی از بادیه و خار مغیلانم نیست[44]

و جای دیگر گوید:

توی ای خار مغیلان خورده در راه    * *    جمال کعبه خواهی دید ناگاه[45]

اگر جز زیارت کعبه مطرح بود، چه کسی حاضر بود بیش از یک ماه در این بادیه و میان این خارها عبور کند؟‌ آنچه هست کعبه است که حاجی را به سوی خود می‌کشد:

من ز وصلت چون به هجران می روم    * *    در بیابان مغیلان می روم[46]

و قاسم انوار گوید:

ای قاسم اگر کعبه مقصود تراست    * *    در راه حریر است همه خار مغیلان[47]

بدین ترتیب «بادیه و خار مغیلان» قرینه هم هستند؛ چرا که هر کس به حج رفته و در طلب کعبه است باید از بادیه و خارهای آن عبور کند. این کلمات در ادبیات عرفانی، معمولا با مکه و کعبه قرین هستند.

چو عاشقان حرم کعبه لقا جویند    * *    قدم چو سست شود در رهش بسر پویند

ببوی دوست چو احرام صدق بر بندند    * *    ز خار بادیه گلهای آرزو بویند[48]

سلمان ساوجی در این باره چنان گوید که طالبان روضة دوست، حتی اگر در بادیه باشند، چندان و چنان­اند که همان منزل نخست را سرابستان رضوان می‌کنند:

طالبان روضه اش طوبی لهم در بادیه     اولین منزل سرابستان رضوان کرده­اند[49]

تحمل خار مغیلان، برای یک مؤمن بسیار با ارزش است، اما، به مانند بسیاری از مشقات دیگری که مؤمنان در راه خدا متحمل می‌شوند، این آفت را دارد که آدمی را گرفتار عُجب و خودخواهی کند. در اینجاست که سعدی وارد میدان شده و برای نشان دادن بستر فراهم آمدن عجب و از خود راضی شدن از تمثیلی استفاده می‌کند که به گذار پیرمردی زاهد از راه بادیه یا همان راه حجاز مربوط می­شود. این پیر در راه توجهی به خار مغیلان ندارد و همچنان راه می‌رود، اما همین راه رفتن سبب می شود تا او از خودش خوشش بیاید و گرفتار خود پسندی شود:

شنیدم که پیری به راه حجاز    * *    به هر خطوه کردی دو رکعت نماز

چنان گرم رو در طریق خدای    * *    که خار مغیلان نکندی ز پای

به آخر ز وسواس خاطر پریش    پسند آمدش در نظر کار خویش

به تلبیس ابلیس در چاه رفت        که نتوان از این خوب تر راه رفت

گرش رحمت حق نه دریافتی       غرورش سر از جاده برتافتی

یکی هاتف از غیبش آواز داد        که ای نیکبخت مبارک نهاد

مپندار اگر طاعتی کرده‌ای       که نزلی بدین حضرت آورده‌ای

به احسانی آسوده کردن دلی     به از الف رکعت به هر منزلی[50]

در عوض، گاه ترس از همین بادیه و خار مغیلان، افراد جبان و ترسو را از رفتن به حج باز می‌داشت؛ چنان که در بارة پسر حیدر تونی گفته شده که «به غایت جبان و بی دل بود» و وقتی در سال 985 در لازمت پادشاه درآمد، از «نشستن در کشتی و هول آن تقریر می‌کرد.» کسی از وی پرسید: شاید از رفتن حج پشیمان شده باشی؟ و آن گاه این بیت را برای وی خوانده بود:

از رنج ره بادیه و خار مغیلان    * *     از آمدن کعبه پشیمان شده باشی؟[51]

یک نگاه دیگر هم این بود که اگر حرم؛ یعنی کعبة واقعی همین دل است و طبعاً کنار در خانه، چرا باید این قدر زحمت خار مغیلان را کشید؟

بشناس حرم را که هم این جا بدَر تست    * *    با بادیه و ریگ مغیلانت چکار است[52]

به تدریج و در این اواخر، کاربرد این مفاهیم مجردتر و مجردتر شده، برای عاشقانه‌ها بکار می‌رود:

سر می‌نهم به خار مغیلان به جای پای    * *     گر وصل تست از پس هفتاد مرحله[53]

و این شعر:

حسن بتان کعبه­ای است عشق بیابان او    * *    سرنش ناکسان، خار مغیلان او[54]

 

ب: اعراب راهزن

اشاره کردیم که یکی از دشواری‌های بادیه، حملة اعراب بدوی به کاروان حج است. آنان می‌گفتند «رزق حجاج بر خداست و رزق ما بر حجاج!» معنای این سخن این است که حجاج به زبان خوش یا به زور باید بخشی از هزینة زندگی اعراب نیمه راه را بدهند. آنان حمله به کاروان حج را طبیعی می‌دانستند. این علاوه بر گروهی بود که به صورت دولتی محلی یا رؤسای قبایل در مرزهای ورودی، به صورت سرانه پولی از حجاج می‌گرفتند. تعبیر «بادیه خونخوار»[55]  می‌توانست اشاره به همة مشکلات بادیه باشد که جان افراد را می‌گرفت، اما در این میان نقش راهزنان در اطلاق تعبیر خونخوار بر بادیه جدی بود؛ چنان که خواجوی کرمانی گوید:

با شوق حرم سر مکش از تیغ حرامی    * *    وز بادیه و وادی خونخوار میندیش[56]

از سوی دیگر توجه داریم که کاروان عجم که عبارت از مؤمنان ایرانی بود، از این مسیر می‌رفت و دشمن عرب بود؛ یعنی نوعی جنگ عرب و عجم در اینجا ظاهر می‌شد. به این شعر خاقانی بنگرید:

روزی میان بادیه بر لشکر عجم    * *    دست عرب چو غمزة ترکان سنان کشید

دیوان میغ رنگ سنان کش چو آفتاب    * *     کز نوک نیزه‌شان سرکیوان زبان کشید

میغ از هوا به یاری آمیخ چهرگان    * *     آمد ز برق نیزه آتش فشان کشید

من در کمان نظاره که ناگه برید بخت    * *    چون آب در دوید و چو آتش زبان کشید

گفتا مترس ازین گره ناخدای ترس    * *     کاینک خدای کعبه بر ایشان کمان کشید[57]

داستان حملة اعراب بدوی به کاروان حج، در سراسر تواریخ عمومی جهان اسلام آمده و گردآوری آن­ها می‌تواند چندین مجلد کتاب شود. این حملات در حدی بود که گاه سال­ها حج تعطیل یا دست کم از مسیرهای خاصی ممنوع می‌شد. انعکاس این حملات در کتابهای فقهی نیز آمده بود و بحثی در بارة پرداخت این وجوه به بدوی­ها که پول زور است یا خیر، شده بود.

 

ج: ریگزاره­های بادیه

ریگ‌های بادیه فراوان بوده و این مسأله مورد توجه شاعران ما قرار گرفته که یا خود در این سفرها شاهد آن بوده‌اند، یا آن که وصف آن را از مسافران شنوده‌اند. اوحدی در قصیده‌ای که در بارة آرزوی سفر حج سروده گوید:

دل من روشن از آن است که از روزن فکر    * *    ریگ آن بادیه در دیدة بیناست مرا

گرد ریگی که از آن زیر قدمها ریزد    * *    سرمه‌وارش همه در دیدة سر باید کرد[58]

به روایت قاضی نورالله، لسانی شاعر نیز در مدیحه‌ای گوید:

ریگ بیابان او سرمة عین الجنان    * *    خاک مغیلان او گلبن جنت سرا[59]

شوریده بودن بادیه پدیده‌ای که در اثر کم‌آبی و خشکسالی پدید می‌آمد، گاه سبب می‌شد خراسانیان مسیر را تغییر داده از راه شام به حج روند. در بارة قتل حسنک وزیر این اتهامی شد برای اثبات قرمطی‌گری و قتل وی توسط سلطان غزنوی؛ چنان که گردیزی نوشته است: «سبب آن بود کی اندر آن وقت کی امیر حسنک از امیر محمود، رحمه الله، دستوری خواست و به حج رفت و چون از حج بازآمد، به راه شام، از آنک راه بادیه شوریده بود و از شام به مصر رفت و از عزیز مصر خلعت ستد، او را متهم کردند کی او به عزیز مصر میل کرد و بدین تهمت رجم بر وی لازم شد. پس امیر مسعود بفرمود تا خودی بر سر او نهادند و او را بر دار کردند و سنگریز کردندش و پس سر او را برداشتند و به بغداد، نزدیک قاهر فرستادند.»[60] (گردیزی، 283).  

 

د: سموم بادیه

یکی از سختی‌های بادیه، بادهای سمی است که آزار دهنده و حتی کشنده است! وقتی این باد بر می‌خیزد، همراه آن خاک­های سمی به هوا رفته و استشمام آن افراد را گرفتار مرگ می‌کند. این مسأله سوژه دیگری است که در این شعر نزاری قهستانی شاعر قرن هفتم هجری بکار رفته است:

روندگان رهِ کعبه را ز غایت شوق    * *    سموم بادیه خوشتر ز سایة طوبی[61]

چنان که خاقانی گفته:

گر در سموم بادیه «لا» تبه شوی    * *     آرد نسیم کعبه الاّ اللهت شفا[62]

در بارة ابوتراب نخشبی هم گفته­اند: «ابو تراب در بادیه‏ در نماز بود، باد سموم‏ وی را بسوخت. یک سال بر پای بماند. در سنة خمس و اربعین و مأتین، در آن سال که ذوالنّون برفت از دنیا.»[63]

 

هـ : سرگشتگی و گم گشتگی در بادیه

بادیه بیابانی است که ابتدا و انتهایش معلوم نیست؛ چنان که راه نیز در وی آشکار نه. روزهای متوالی در بیابانی که هیچ نشانی از کوه و درخت ندارد باید حرکت کرد. در اینجا تنها اعراب بدوی هستند که می توانند راهنمای شما باشند. بنابراین، چاره­ای ندارید جز این که با آن­ها باشید و همه لطمات و صدماتی که حتی از ناحیة آن­ها بر شما وارد می­شود تحمل کنید. در این مدت، شما اسیر آن­ها هستید. بدین ترتیب بادیه جایی است که اگر شما گم شدید، دیگر راه به جایی نخواهید برد.

بادیه، به نوعی مظهر غوایت و گمراهی و گمگشتی هم هست. «بادیه غوایت» اصطلاحی است که معمولاً به­کار می­رود. (مواهب علیه، ص 128) و نیز بادیة ضلالت، بادیة گمان، بادیة خذلان و....

در اشعار فارسی منسوب به حلاج هم آمده است:

سرگشته در این بادیه تا چند بپوییم    * *     ای کعبه مقصود تو را از که بجوییم؟[64]

سلمان ساوجی در باره گم شدن در بادیه گوید:

تا به مقصود از این جا که تویی یک قدم است    * *    قدمی از پی مقصود، فرا باید رفت

رهبری جو، که درین بادیه هر سوی رهی است* *مرد سرگشته چه‌داند که کجا باید رفت

عاشقان را چو هوای حرم کعبه بود    * *    بر سر خار مغیلان به صفا باید رفت[65]

بعید نمی‌نماید که مسافری در بادیه بماند و به مقصود نرسد؛ چنان که امیر خسرو دهلوی گوید:

ای قافله در بادیه­ام پای فرو ماند    * *    بگذر تو که در کعبه به این پا نتوان رفت[66]

نبودن راه در بادیه، یک وجهش همین گمگشتگی است که باید مراقب بود. اما وجه دیگرش هم این است که این بادیه بی راه، الهام بخش این معنا و مفهوم است که گویی از هر جای آن به آسمان کعبه راهی هست. به گفتة عارف دارابی:

در بادیه کعبه از آن جاده نیست    * *    یعنی که ز هر طرف که آیی راهست[67]

 

و: تشنگی

کمبود آب در سراسر بادیه، از ویژگی‌های اصلی آن است و هر کس، هر زمانی خواسته خدمتی در راه حجاز و برای حجاج بکند، ساختن حوض و کندن چاه بهترین خدمت بوده است. در این باره مثال فراوان است اما این شعر اوحدی این مشکل را با دشواری­های دیگر در این اشعار آورده است:

ناگزیرست در آن بادیه از خشک لبی    * *     تکیه بر گریة این دیدة تر باید کرد

گرد ریگی که از آن زیر قدم­ها ریزد    * *    سرمه وارش همه در دیدة سر باید کرد

آب و نان و شتر و راحله تشویش دل است    * *    خورد آن مرحله از خون جگر باید کرد[68]

به طور کلی تشنگی بادیه، یکی از مهم‌ترین مشکلات این راه است، و لذا نزد شاعران ضرب المثل شده است؛ چنان که همین سلمان ساوجی گوید:

تشنة بادیه چون است به زمزم مایل    * *    بیش از آن است به دیدار تو سلمان مشتاق[69]

این تشنگی دست مایة تشبیه بسیار زیبایی برای خواجوی کرمانی شده، آنجا که می‌گوید:

به راه بادیه مستسقی جمال حرم    * *    بود لبالبش از آب دیدگان منزل[70]

و در جای دیگر گوید:

از تشنگان بادیة هجر یاد کن    * *    روزی گرت به کعبه قربت بود وصول[71]

 

جنبه های تمثیلی بادیه در حوزه عرفان

صوفیان تلقی خاصی از حج دارند و به مانند بسیاری از مفاهیم شریعت، برای آن نیز تعابیر و تفاسیر رمزگونه و نمادین ارائه ‌کنند. در این باب، استاد شفیعی کدکنی، شرحی با عنوان «حج صوفی»‌ دارند[72] و در آنجا گفته­اند:  به رغم آن­که صوفیان عصر اول، مانند دیگران، از حج یک تلقی واقعی و جدی داشتند، به تدریج، به سمت و سوی معنای رمزی برای آن رفتند و آرام آرام به مخالفت با اصل حج پرداختند. داستان گفتگوی شبلی با یک حجگزار که بعدها در قالب شعری به نام «ناصرخسرو» درآمد ـ و استاد شفیعی آن را از ناصر خسرو نمی‌دانند ـ یکی از مفصل‌ترین توجیهات رمزی و نمادین برای حج است. هرچه هست، ادبیات عرفانی حج با این نگاه، ادبیاتی نیرومند و غنی است که بخش اندکی از آن هم در بارة بادیه است.

 

الف: ماندن در بادیه و واماندن از کعبه

یکی از وجوه بهره مندی نمادین از بادیه این است که کسی به بادیه بپردازد و از کعبه مقصود باز ماند. با توجه به خطراتی که در بادیه هست، این شخص بدون تردید از میان خواهد رفت و از تشنگی هلاک خواهد شد. صدرالدین قونوی گوید:

«مثال ایشان چون حاجیی است که در میان بادیه‏ به تعهد و اِعداد آب و علف مرکوب خود مشغول شود و کعبه را که مقصود اصلی است فراموش کند تا قافله بگذرد و او را در بادیه، جوع و عطش هلاک کند و طعمة حشرات و سباع شود (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الآخِرَة).[73]

 

ب: سرگشتگی در بادیه نیاز به راهبر

بادیه نشانی از راه و آبادی ندارد و اگر کسی بدون آشنایی قبلی در آن قرار گیرد یا از قافله بماند، راه به جایی نخواهد برد. اینجاست که سفر بادیه ابزاری است برای اثبات لزوم داشتن راهبر در مسیر هدایت. در این میان، راهبری خضر، در مثل، برای اثبات لزوم مرشد برای مریدِ تازه کار، بسان بادیه دانسته شده که آدمی اگر بدون صدای جرس بخواهد برود، راه را گم خواهد کرد؛ چنان که در شعر نیازی شیرازی آمده است:

چون خضر رهی نیست در این بادیه باید    * *    ناچار به دنبال صدای جرس افتاد[74]

البته اینجاست که پروین اعتصامی هم تأکید می‌کند در راه بادیه، مباد که از شیطان راهنمایی بخواهید، حتی اگر در مسیر کعبه است!

ز ابلیس، ره خود مپرس گرچه    * *    در بادیه کعبه رهسپار است[75]

این قبیل مشکلات؛ از جمله وجود راهزنان و گمگشتگی ها است که وجود همراهان را در کنار شما ایجاب می‌کند. آنجا که مولانا می­نویسد: «هر چند که راه عظیم‌تر باشد، همراه بیش باید؛ چنانک راه بادیه‏ و حج عظیم‏‌تر است و صعب‌تر، قافله بزرگ باید و همراه بسیار و امیر حاج پس تا بخانة خدا چنین همراهان تا به حضرت خداوند خانه که چندین حجاب است و بیابان است و کوه است و ره زن است چگونه یاران بباید.»

عطار هم از گمگشتی در بادیه یاد کرده، آنجا که می‌گوید:

دردا که درین بادیه بسیار دویدیم    * *    در خود برسیدیم و بجایی نرسیدیم

بسیار درین بادیه شوریده برفتیم    * *    بسیار درین واقعه مردانه چخیدیم[76]

از دید عارفانی که با حج صوری میانه‌ای ندارند، رفتن این راه طولانی و سرگشتگی در آن، در حالی که کعبة دل همین جاست و ما به راحتی می‌توانیم آن را طواف کنیم، درست نیست.

مولانا در این باره گوید:

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید؟    * *    معشوق همینجاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار    * *    در بادیه سرگشته شما در چه هوایید[77]

سلمان ساوجی هم اینگونه سروده است:

شب است و بادیه و باد و من چنین گمره    * *    مگر سعادتی از غیب رهنمون آید[78]

از دید خواجوی کرمانی، بادیه مظهر کثرت و کعبه مظهر وحدت است:

ساکن نشدم در حرم کعبة وحدت    * *     تا بادیة عالم کثرت نبریدم[79]

 

ج: کعبه مراد و بادیه مشقت[80]

تحمل مشقت‌های بادیه که انواع و اقسام دارد، همیشه به عنوان طی یک مقدمه دشوار برای رسیدن به مقصودی که ارزش رسیدن به آن را دارد، مورد توجه عرفا و شاعران بوده است.

خاقانی در ستایش بانویی که از حج بازگشته گوید:

گر زخم یافته دلت از رنج بادیه    * *    دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده[81]

این شعر خواجوی کرمانی هم جالب است:

مشتاق کعبه گر نکشد رنج بادیه    * *    چندین جفای خار مغیلان که می برد؟[82]

و در جای دیگر:

حیف است تو در بادیه و زبیم حرامی    * *    بی وصل حرم مرده و حج بر در خانه[83]

و جای دیگر گوید:

حاجی از کعبه کجا روی بتابد خواجو    * *     گر همه بادیه بر خار مغیلان گذرد[84]

و در جای دیگر:

گر صفای مروه خواهی خاک یثرب سرمه ساز
ور هوای کعبه داری از بیابان درگذر[85]

پیمودن راهی به این سختی و درازی برای انجام حج، وقتی ارزش دارد که آدمی بتواند بت نفس را بشکند وگرنه رفتن این راه طولانی چه خاصیتی خواهد داشت اگر این هدف از سفر کعبه فراهم نشود؟

ادهم خلخالی گوید:

قصد از سفر کعبه شکست بت نفس است    * *    ورنه به عبث بادیه پیما نتوان شد[86]

آنچه مهم است این است که قطع بادیه؛ یعنی پیمایش آن با خلوص باشد نه به ریا. در حالی که اگر قطع بادیه ریاکارانه باشد، حتی یک گام هم به کعبه نزدیک نخواهی شد: جهان خاتون از شاهدخت‌های شیراز در قرن هشتم گوید:

گر دو صد بادیه هر دم به ریا قطع کنی    * *    در راه کعبة اخلاص بگامی نرسد[87]

 

د : قطع بادیه به تجرید

این تعبیر، مورد علاقة متون عرفانی است و معنای آن این است که پیمایش بادیه به تنهایی، محبوب عرفایی است که می‌خواهند در بادیه به تنهایی سفر کنند و با خدای خویش به راز و نیاز بپردازند. در این باره خاطرات و داستانهایی از صوفیان هست: «[از ابو الحسن فارسی شنیدم که می‌‏گوید]، ابو الحسن مزیّن گفت: به بادیه‏ اندر آمدم تنها بر طریق تجرید و با من زاد و راحله و رفیق نبود، چون برسیدم به عمق [نام منزلی است در راه مکه‏] به کنارة حوضی بنشستم. نفس من با من چنین می‌‏گفت که بادیه را به طریق تجرید قطع کردم و اندک عجبی در نفس من پیدا شد. چون این خاطر بر سرّ من بگذشت، ابو بکر کتانی ـ رحمة اللّه علیه ـ یا غیر او که من شک دارم از آن سوی حوض نشسته بود، این خاطر سرّمن بدانست، پس مرا آواز داد که ‌ای حجام! تا کی با نفس خویش اباطیل می‌‏گویی‏ [و روایت شده است که او را گفت‏]: یا حجام! دل را نگاه دار و با نفس خویش سخن‏های باطل مگوی.»[88]

همچنین از عارف بزرگی نقل می‌کنند که گفت: «به تنهایی در بادیه‏ رفتم و رنج‌ها کشیدم تا به مکّه‏ رسیدم و خودبینی و خودپسندی (عُجب) در نفس من فرادید آمد! پیرزنی مرا دید و گفت:‌ ای فلان، من با تو در بادیه هم‏سفر بودم و با تو سخن نگفتم تا تو را از ذکر خود باز ندارم، این‏گونه وسوسه‏‌ها را یعنی عجب از خود دور کن!»[89]

در همین زمینه عبدالرحمان جامی در بارة محمّد بن یوسف بن معدان‏ البنّاء نوشته است:

کنیت او «ابو عبد اللّه» است. گفته‏اند که وی از سیصد شیخ کتابت حدیث کرده بود. پس ارادت خلوت و انقطاع بر وی غالب شد و به عزیمت مکّه‏ بیرون رفت، و بادیه‏ را به قدم تجرید قطع کرد.[90]

 

هـ : بادیه و «اِلاَّی»‌ لا اله الاّ الله

بادیه مفهومی برای «گذار» است، گذار از نقطه‌ای به نقطة دیگر که البته نقطة دوم بسیار ارزشمند است و هدف محسوب می‌شود. وقتی در این سوی «لا إلَه» باشد با عبور از «إلاّ» به «الله» ‌ می‌رسیم. این تشبیهی است که در متون کهن عرفانی آمده است. به این نمونه بنگرید:‌ «ای جوانمرد همّت این جوانمردان به کعبه‏ و بیت المقدس و آسمان و زمین طوف نکند؛ زیرا که او را کعبه‏ای است ورای همه کعبه‏‌ها. سرایر را کعبه‏ای ساخته‏اند و ظواهر را کعبه‏ای ساخته‏اند. سرایر به کعبه ظواهر نیاساید و ظواهر به کعبة اسرار نیاساید. عجب کاری است مرد نشسته و پای در دامن کشیده و سرّ او در طواف. آری، در عالم «لا إله إلاّ اللّه» کعبه‏ای است که صورت لا اله الاّ اللّه در مقابله آن کعبه همچنان است که صورت این عالم در مقابله آن کعبه. اسرار که طواف کند، گرد وی کند، سرّ عالم صورت حرم است و سرّ حرم مکّه‏ و سرّ مکّه کعبه و سرّ عالم حقیقت قرآن است، و سرّ قرآن کلمه و سرّ کلمه اللّه. میدان لا إله بباید برید و در بادیة الاّ بباید رفت و از سر شوقی این بادیه‏ به سر باید برد تا به کعبة الله رسی، آنگه مجرد وار طوفی از سر رجا و خوفی بباید آورد و نفس را به منای وقت خود آری و قربان کنی.»[91]

 

و: بادیه محل ریاضت

درست است که بادیه محل گذر است و باید آن را رفت و از آن عبور کرد و به مقصود که‌‌ همان کعبه است رسید، اما منهای جنبة مقدمی داشتن برای حج، خودش ارزش ریاضت کشیدن دارد. لذا اتفاق افتاد که عارفی سال‌ها در بادیه ماند و ریاضت کشید تا خود را تهذیب کرده،  برای رسیدن به مقصود آماده کند. در بادیه که هیچ چیز وجود ندارد، فقط «توکل» به کار می‌آید. اعتماد بر خداست که در این نبرد مطلق شما را که امید و توکل بر خدا دارید، زنده نگاه می‌دارد.

ابراهیم خواص ـ رحمة اللّه علیه ـ گوید:  «در بادیه‏ می‌‏رفتم، جوانی را دیدم لطیف و ظریف و با وی هیچ معلومی نه. گفتم: جوانا! کجا می‌‏روی؟ گفت: به مکّه‏. گفتم: بی‏زاد و راحله؟ راه دراز در پیش گرفته‏ای! گفت: آن که آسمان و زمین را نگه تواند داشتن بی‏عدّتی، این قدرت ندارد که درویشی را بی‏زاد و راحله به مکّه رساند؟ چون به مکّه رسیدم. وی را دیدم، گرد کعبه طواف می‌‏کرد، هیچ نقصانی و ضعفی در وی نیامده بود.»[92]

یک عارف در مقایسه میان زندگی مرفه در محلة کرخ بغداد با بادیه که همه‌اش سختی و دشواری است، چگونه می‌اندیشد؟ آنکه در بادیه است آن را چنان می‌بیند که گویی محلة کرخ بغداد است یا آن­که در محلة کرخ بغداد است آن را چون بادیه تلقی خواهد کرد؟ این حکایت در کشف المحجوب ناظر به این معناست:

«درویشی دو بودند از محتشمان فقرا؛ یکی صاحب قهر بود و یکی صاحب لطف، و پیوسته با یکدیکر به نقار بودندی و هر یکی مر روزگار خود را مزیّت می‌‏نهادندی بر روزگار صاحب خود یکی می‌گفتی لطف از حقّ به بنده اشرف اشیاست؛ لقوله تعالی:‏ (اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ)‏ و دیکر می‌گفتی قهر از حقّ به بنده اکمل اشیاست؛ لقوله تعالی‏: (وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ) این سخن میان ایشان دراز شد تا وقتی این صاحب لطف قصد مکّه‏ کرد و به بادیه فرو شد و به مکّه نرسید. سال‌ها کس خبر وی نیافت تا وقتی یکی از مکّه‏ به بغداد آمد، وی را دید بر سر راه، گفت: ‌ای اخی، به عراق شوی، آن رفیق مرا بگوی اندر کرخ اگر خواهی تا بادیه‏ را با مشقّت وی چون کرخ بغداد بینی با عجایب آن بیا و بنگر اینک بادیه‏ اندر حقّ من چون کرخ بغداد است. چون آن درویش بیامد و مر آن رفیق وی را طلب کرد و پیغام بگذارد، رفیق گفت: چون بازگردی بگوی که اندرآن شرفی نباشد که بادیه مشقّت را اندر حقّ تو چون کرخ بغداد کرده‏اند تا از درگاه نگریزی؛ عجب این باشد که کرخ بغداد را با چندان انعام و عجوبات اندر حقّ یکی بادیه گردانند با مشقّت تا وی در آن خرّم باشد.»[93]

ابراهیم ادهم چهارده سال در بادیه می­ماند تا آمادگی حج پیدا کند؛ نقل است که چهارده سال بایست تا بادیه‏ را قطع کند. همه راه در نماز و تضرّع بود تا به مکّه‏ رسید.[94]

عارف و زاهدی که در بادیه می‌ماند و خار مغیلان را تحمل می‌کند، برای آن است که علاوه بر حج، ریاضت هم بکشد. مهم آن است که بتواند این مشقت را تحمل کند و حتی به آن بی‌توجه باشد. احمد خضرویه بلخی گفت:

«به بادیه‏ یک باری به توکّل به راه حجّ درآمدم. پاره­ای برفتم. خاری مغیلان در پایم شکست. بیرون نکردم. [گفتم: توکّل باطل شود. همچنان می‌‏رفتم. پایم آماس گرفت. هم بیرون نکردم‏]. لنگان لنگان به مکّه‏ رسیدم و حج بگزاردم و هم­چنان بازگشتم و جمله راه از او چیزی می‌‏آمد و من در رنجی تمام بودم. مردمان چنان دیدند و آن خار از پایم بیرون کردند. با پای مجروح روی به بسطام نهادم، به نزدیک بایزید درآمدم. بایزید را چشم بر من افتاد. تبسّمی کرد و گفت: «آن اشکال که بر پایت نهادند، چه کردی؟». گفتم: «اختیار خویش به اختیار او بگذاشتم». شیخ گفت: «ای مشرک، اختیار من می‌‏گویی؟» یعنی تو را نیز وجودی هست و اختیاری داری؟ این شرک نبود؟».[95]

زخم خار مغیلان در این نگاه، خودش مرهم درمان شده است؛ چنان که سلمان ساوجی گوید:

در مغیلان گاه عشقت خستگان درد را    * *    زخم هر خار مغیلان مرهم  درمان شده[96]

در سفری که حاجی به مکه می­رود، دیگر خار مغیلان، خار نیست بلکه گل و نسرین است:

یا رب این کعبة مقصود تماشاگه کیست    * *    که مغیلان طریقش گل و نسرین من است[97]

 ابراهیم خواص به بوی سیبی بادیه‏ قطع کردی؛ یعنی بی‏هیچ خوردن و آشامیدنی راه مکّه‏ را می‏پیمود![98]

 

ز : در بادیه فقط زر خالص بکار می آید

این عنوان یک تشبیه دیگر از بادیه در تفهیم کاربرد مفهوم تقوا در یک انسان عارف است. وقتی آدمی در بادیه است، هیچ عربی جز زر خالص از شما چیزی در ازای خدماتی که از آب و غذا می‌دهد قبول نمی‌کند و شما اگر بخواهید جان سالم بدر برید و نجات یابید، تنها سرمایه‌ای که به کار شما می‌آید، زرِ ناب است. در اینجا بادیه مثال قیامت است و این­که در قیامت جز عمل خالص و تقوای ناب چیزی به کار نمی‌آید؛ غزالی گوید:

پس مخلصان... دانسته بودند که خدای ـ عزوجل ـ روز قیامت جز خالص قبول نکند و شدت حاجت و فاقه خود در قیامت می‌‏دانستند که آن روزی است که مال و فرزندان در آن منفعت نکنند و پدر از فرزند خود هیچ کفایت نتواند کرد، و صدّیقان به نفس خود مشغول شوند و هر یکی «نفسی نفسی» گوید تا کار به غیر ایشان رسد. پس همچون زائران خانة خدای بودند، چون روی به مکه‏ آرند، چه ایشان با خود زر خالص تمام عیار برند، بدانچه دانند که بر اهل بادیه‏ جز آن رایج نشود و حاجت در بادیه سخت‏‌تر باشد و وطنی نباشد که بدان پناهند و دوستی نبود که بدو تمسک نمایند، پس جز نقد خالص نرهاند. پس ارباب دل‌ها همچنین دیدند روز قیامت را و توشه‏ای را که بر آن می‌‏باید ساخت از تقوی.»[99]

 

ط: بادیه محل کرامات و استجابت دعای زاهدان

نجات یافتن از بادیه به خصوص در وقت سختی، یک معجزه یا کرامت است. چون بادیه آن قدر جای سختی است که آدمی وقتی گرفتار شد، به سادگی از آن نجات نخواهد یافت. حاجی وامانده از کاروان، آنگاه که شترش بخوابد و برنخیزد، جز مرگ چیزی پیش رو ندارد، مگر آن­که از غیب یار و یاوری برسد. در این وقت است که یا باید طی الأرض کند و به کاروان برسد، یا عربی نا‌شناس از راه برسد و شترش را به او بدهد. کرامت دیگر این است که کسی این بادیه به این عریض و طویلی را یک لحظه بپیماید، چیزی که فقط می‌تواند یک معجزه باشد و البته کاری است که امثال عطار در تذکرة الاولیاء به راحتی از عهدة انجامش بر می‌آیند. در بارة عبدالله بن مبارک، زاهد و محدث معروف خراسان آمده است که گفت:

«روز ترویه شبانگاه به دلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان، که به عرفات بایستند و با خداوندِ هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند. من که از این حال محروم مانده‏ام، باری در خانه چرا نشینم؟ خیزم به صحرا روم و از محرومی خویش باللّه تعالی زارم. گفتا به صحرا بیرون رفتم و گوشه‏ای اختیار کردم و با خود می‌‏گفتم: ‌ای عاجز، کی بود که چنان گردی که هرجا که مرادت بود قدم آنجا نهی؟ در این اندیشه بودم که زنی می‌‏آمد میان بسته، بسان سیّاحان عصایی به دست گرفته، چون مرا دید، گفت: یا عبداللَّه دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند، تو چرا منزل کرده‏ای؟ از وطن خود می‌‏آیم و منزلگاهم خانة کعبه است. گفتم: از خانه کی بیرون آمده‏ای؟ گفت: امشب نماز خفتن به سپیجاب‏ کرده‏ام و سنّت بلب جیحون گزارده‏ام و و‌تر به مکّه‏ خواهم گزارد، گفتم» ‌ای خواهر، چون بدان مقام معظّم مقدّس رسی، مرا به دعا یاد دار. گفت: یا عبد اللَّه موافقت کن. گفتم: همّت من موافقت می‌‏کند، لکن تن مرا این محل نیست. گفت: یا عبد اللَّه، دوستان را همّت بسنده بود. خیز تا رویم. برخاستند و روی به راه نهادند. عبد اللَّه گفت: همی رفتم و چنان می‌‏پنداشتم که زمین در زیر قدم من می‌‏نوردند. گفتا در ساعت چشمه‏ای آب دیدم. گفت: غسلی برآر، غسلی برآوردم. ساعتی دیگر بود صحرایی فراخ دیدم. گفت: یا عبد اللَّه، صحرای قیامت یاد کن و حاجتی که داری از اللَّه تعالی بخواه. چنان کردم. ساعتی دیگر بود خانة کعبه دیدم و من چنان متحیّر بودم که ندانستم که آن کعبه است. از آنجا به موضعی دیگر شدم. گفت: اینجا بیاسای و لختی نماز کن که مقامی بزرگوارست. چند رکعت نماز کردم. از آنجا فرا‌تر شدم. کوهی عظیم دیدم. بر سر آن کوه شدم، خلقی عظیم دیدم. گفتم این چه جای است و این قوم چه قوم­اند؟  گفت: نمی‌دانی اینان حاجیان­اند که بر مروه ایستاده‏اند و دعا می‌‏گویند و تو بر کوه صفایی. گفتم: ما نیز آنجا رویم. گفت: نه، اینجا بنشین که ما آنچه بایست کرد کردیم. آن گه گفت: ‌ای عبد اللَّه، آن چشمه که بدان غسل آوردی، سر بادیه‏ بود و آن صحرا که آنجا بایستادی زمین عرفات بود و آن خانه که دست بر او نهادی، خانة کعبه بود. چون این سخن بشنیدم، از هیبت بلرزیدم و بی‏هوش شدم، چون به هوش بازآمدم در خود تعجب همی‏کردم. گفت‌: ای عبد اللَّه، چه تعجّب می‌کنی به آنک به ساعتی چند از مرو به مکّه آمدی؟ آن کس که از مرو به مکّه به ساعتی بیاید، او را به حقیقت با عرفات و خانه چه کار؟! چنان به که آن دوستان که به عرفات ایستند، پیش عرش ایستند و ایشان که گرد خانه طواف می‌‏کنند.»[100]

البته همة این کرامات فقط برای راحت کردن سختی‌ها و جبران کمبود‌ها و دشواری‌های موجود نیست، بلکه می‌تواند شامل بروز برخی از حالات عارفانه و دریافت‌های ویژه و خواب هم باشد.

این خبر که رابعة عدویه در سفر حج و در بادیه چنان بوده که کعبه در وسط بادیه به دیدارش رفته، نمونة دیگری از آمال و آرزوهای کرامت­گونه در بادیه است؛ نقل است­که وقتی دیگر به مکّه‏ می‌‏رفت. در میان بادیه‏ کعبه را دید که به استقبال او آمده بود. رابعه گفت: «مرا ربّ البیت می‌‏باید. کعبه را چه کنم؟ مرا استطاعت کعبه نیست. به جمال کعبه چه شادی؟ مرا استقبال «مَنْ تَقَرَّبَ إِلَیَّ‏ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَیْهِ ذِرَاعاً» می‌‏باید. کعبه را چه بینم؟»

نقل است که ابراهیم ادهم ـ رحمة اللّه علیه ـ  چهارده سال سلوک کرد تا به کعبه رسید و گفت:

 «دیگران این بادیه به قدم رفتند، من به دیده روم.» دو رکعت نماز می‌‏کرد و قدمی می‌‏نهاد. چون به مکّه رسید، خانه را باز ندید. گفت: «آه! چه حادثه است؟ مگر چشم مرا خللی رسیده است؟». هاتفی آواز داد که: «چشم تو را هیچ خلل نیست. امّا کعبه به استقبال ضعیفه‏یی رفته است، که روی در اینجا دارد.» ابراهیم از غیرت بخروشید وگفت: «که باشد این؟» تا رابعه را دید که می‌‏آمد، عصا زنان، کعبه به مقام خود باز رفت. ابراهیم گفت: «ای رابعه این چه شور و کار و بار است که در جهان افکنده‏ای؟!» رابعه گفت: «تو شور در جهان افکنده‏ای که چهارده سال درنگ کرده‏ای تا به خانة رسیده‏ای.» ابراهیم گفت: «بلی، چهارده سال در نماز بادیه را قطع کردم». رابعه گفت: «تو در نماز قطع کردی و من در نیاز» پس حج بگزارد و زار بگریست و گفت: «الهی! تو، هم بر حج وعدة نیک داده‏ای و هم بر مصیبت. اکنون [اگر] حجّم قبول نیست [بزرگ مصیبتی است‏]. ثواب مصیبتم کو؟ پس با بصره آمد تا دیگر سال. پس گفت: «اگر پار کعبه به استقبال من آمد، امسال من استقبال کعبه کنم.»[101] 

اما رسیدن کمک‌های غیبی هم در میان بادیه، جایگاه خاص خود را دارد؛ چنان که جامی در نفحات آورده است:

«احنف همدانی که از کبار مشایخ همدان بود، گفته که در بادیه‏ بودم. تنها مانده شدم؛ دست نیاز برداشتم و گفتم: خداوندا! ضعیفم و بر جای مانده و به ضیافت تو آمدم. چون این گفتم در دل من افتاد که مرا می‌‏گویند که تو را که خوانده است؟ گفتم: یا رب، این مملکتی است که طفیلی را گنجایی دارد. ناگاه کسی از پس پشت آوازی داد. باز نگریستم، دیدم که اعرابی‏ای است بر شتر سوار. گفت: ‌ای عجمی، کجا می‌‏روی؟ گفتم: به مکّه‏. گفت: تو را خوانده است؟ گفتم: نمی‌‏دانم. گفت: وی نه در این راه، استطاعت را شرط کرده است؟ گفتم: آری، ولیکن من طفیلی‏ام. گفت: نیکو طفیلی تو مملکت گشاده است. گفت: می‌‏توانی که این شتر را غمخوارگی کنی؟ گفتم: آری. از شتر فرود آمد و به من داد و گفت برو به خانة خدای تعالی.»[102]

دعای زاهد کی اجابت می‌شود؟ وقتی که او همة سختی‌ها را تحمل ‌کند. این سختی‌ها در بادیه بسیار است، اما زاهد که همة این دشواری‌ها را تحمل کرده، مورد عنایات خاص الهی است و دعایش مستجاب. این داستان مولانا، هم وصفی از بادیه است و هم زاهد و هم آنکه او محل کرامات است و استجابت دعا:

زاهدی بد در میان بادیه    * *    در عبادت غرق چون عبّادیه

حاجیان آنجا رسیدند از بلاد    * *    دیده‌شان بر زاهد خشک اوفتاد

جای زاهد خشک بود او ترمزاج    * *     از سموم بادیه بودش علاج

حاجیان حیران شدند از وحدتش    * *    و آن سلامت در میان آفتش

در نماز استاده بد بر روی ریگ    * *    ریگ کز تفش بجوشد آب دیگ

گفتیی سرمست در سبزه و گلست    * *    یا سواره بر براق و دلدلست

یا که پایش بر حریر و حله‌هاست    * *    یا سموم او را به از باد صباست

پس بماندند آن جماعت با نیاز    * *    تا شود درویش فارغ از نماز

چون ز استغراق باز آمد فقیر    * *    زان جماعت زنده روشن‌ضمیر

دید کآبش می‌چکید از دست و رو    * *    جامه‌اش تر بود از آثار وضو

پس بپرسیدش که آبت از کجاست    * *    دست را بر داشت کز سوی سماست

گفت هر گاهی که خواهی می‌رسد    * *    بی ز چاه و بی ز حبل من مسد

مشکل ما حل کن ای سلطان دین    * *    تا ببخشد حال تو ما را یقین

وا نما سرّی ز اسرارت بما    * *     تا ببریم از میان زنارها

چشم را بگشود سوی آسمان    * *     که اجابت کن دعای حاجیان

رزق‌جویی را ز بالا خوگرم    * *     تو ز بالا بر گشودستی درم

ای نموده تو مکان از لامکان    * *     فی السماء رزقکم کرده عیان

در میان این مناجات ابر خوش    * *    زود پیدا شد چو پیل آب‌کش

همچو آب از مشک باریدن گرفت    * *    در گو و در غارها مسکن گرفت

ابر می‌بارید چون مشک اشگها    * *    حاجیان جمله گشاده مشکها

یک جماعت زان عجایب کارها    * *    می‌بریدند از میان زنارها

قوم دیگر را یقین در ازدیاد    * *    زین عجب والله اعلم بالرشاد

قوم دیگر ناپذیرا ترش و خام    * *    ناقصان سرمدی تم الکلام[103]

وقتی کسی رنج این بادیه را کشید، لاجرم به کعبه که رسید، حتی اگر در کعبه به رویش بسته باشد، درهای الهی برای استجابت دعایش باز است. این داستان از ادبیات ماوراءالنهر برجای مانده است که بانوی صابره زنی مؤمنه در ولایت ماوراء النهر با شوهر و برادر خود روانه مکة معظمه شدند. چون به بغداد رسیدند، شوهرش در دجله افتاد غرق شد. آن عورت بی‏صبری نکرد و جزع و اضطراب ننمود. چون به بادیه‏ رسیدند، برادرش از شتر افتاد و جان به حق تسلیم کرد. زن گفت: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون و صبر کرد و بی‏تابی ننمود. چون به میقات رسیدند، دزدان بر قافله زدند و اموال آن زن تمام به­غارت رفت. آن زن صبر کرد وجزع ننمود وگفت: «خداوندا! راضی­ام به آنچه رضای تو در آن است.

چون احرام بست و به در مسجد الحرام رسید، خواست داخل شود که او را عادت زنان دست داد و حایض گردید. آن زن در مقابل کعبه‏ سر بجانب آسمان کرد و آهی سرد از ته دل کشید و گفت:

«الهی تو دانایی که مرا از وطن و خویش و تبارم جدا ساختی و شوهر مرا در دجلة غرق کردی و برادر مرا در بادیه هلاک نمودی و اموالم را در بیابان به تاراج دزد دادی، چون به در خانة تو رسیدم، در به روی من بستی. آیا در این، چه حکمت است؟» آن زن در حال مناجات آوازی شنید که‌ای زن صالحه دل خود را خوش دار که چندین لبیک حاجیان و یا رب یا رب متقیان در هوا معلق مانده است و قدرت ندارند که در این درگاه دم زنند، اما صبر تو در بلای ما ضایع نیست. دعای تو بدرجه قبول و حج تو مقبول است در مقابل آن صبری که کردی.»[104]

در حکایت حلاج هم که همراه چند صد نفر روی به بادیه رفت و کرامت او توسط عطار نقل شده، آمده است:

«نقل است که رشید خرد سمرقندی عزم کعبه‏ کرد و در راه مجلس می‌‏گفت. روایت کرد که حلاج با چهار صد صوفی روی به بادیه‏ نهاد. چون روزی چیزی نیافتند، حسین را گفتند که ما را سر بریان می‌‏باید. گفت: بنشینید! دست در هوا می‌‏کرد و سر بریانی با دو قرص به یکی می‌‏داد. چهار صد سر بریان و هشتصد قرص بداد. بعد از آن گفتند: ما را رطب می‌‏باید، برخاست و گفت: مرا بیفشانید. بیفشاندند. رطب از وی می‌‏بارید تا سیر بخوردند. پس در راه هرجا که پشت به خاربنی باز نهاد، رطب بار آورد. نقل است که طایفه‏ای در بادیه او را گفتند: ما را انجیر می‌‏باید. دست در هوا کرد و طبقی انجیر تازه پیش ایشان نهاد. نقل است که یکبار او را در بادیه حلوا خواستند. طبق حلوای شکر پیش ایشان نهاد. گفتند: این حلوای باب الطّاق بغداد است. گفت: پیش ما چه بادیه و چه بغداد.[105] از این لحن نباید بشگفت آمد که چنین اخبار و قصصی در ادبیات صوفیانه فراوان، اما غیر قابل سنجش علمی است.

 

ی: سفر در بادیه راه حجاز و سفر در بادیه دل

عارفان و زاهدان خراسان، فراوان به حج می‌رفتند، اما کسانی مانند ابوسعید ابوالخیر هم بودند که به حج نرفتند و کعبه دل را طواف کردند. در این باره حتی آنان که به حج می‌رفتند، همیشه تأکید داشتند: حج واقعی آن است­که درکعبه دل انجام شود. میبدی در تفسیر کشف الاسرارکه تفسیری عرفانی است گوید:

«رَبَّ هذَا الْبَیْتِ‏» و در آن سورة دیگر گفت: «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ». در این سوره اضافت ربوبیّت با خانه کرد که: رَبَّ هذَا الْبَیْتِ؛‏ خداوند این خانه، و در آن سوره اضافت خانه با خود کرد که: «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» پاک کن و پاک دار خانه من را. این چنان است که خانه را گفت: من آنِ تو ام، تو آنِ من. از این عجب‌تر هرکه قصد خانة کعبه دارد، به حج و عمره، ایشان را کسان خویش خواند و زائران، تا بر لسان نبوّت برفت که: «الحاجّ وفد اللَّه علی بیته و العمّار زوّار اللَّه و حقّ علی المزور ان یکرم زائره».[106] ارباب معارف را اندر این معنی زبانی دیگر است؛ گفتند: حجّ دو نوع است؛ یکی از خانة خود شود به بیت الحرام، یکی از نهاد خود برخیزد به درگاه ذو الجلال و الاکرام. آن یکی تا عرفات است و این یکی تا معرفت معروف. آنجا چشمة زمزم است، اینجا اقداح شراب لطف دمادم. آنجا قدمگاه خلیل است، اینجا نظرگاه خداوند جلیل. آنجا آیات بیّنات است و اینجا رایات و الآیات. آنجا رکن شامی و یمانی است، اینجا گنج معانی. آنجا به قدم روند، اینجا بهم روند:

آری به سرای دوست بس راهی نیست    * *     آن را که جز از دوست نظر گاهی نیست

آن یکی را حاجّ مکّه‏ گویند، این یکی را حاجّ حقّ. ایشان کعبه از راه بادیه‏ جستند، اینان از راه دل. در خبر است که فرشتگان، حاجّ مکّه را استقبال کنند، راکبان را مصافحه کنند، پیادگان را معانقه کنند. امّا حاجّ حقّ آن قوم باشند که فرشتگان ایشان را نبینند. آسمان و زمین بوی ایشان نشنود. عرش و کرسی بر ساق دولت ایشان نرسد! ‌ای مسکین اگر قوّت آن نداری که با مسافران راه حقیقت در بادیه صفت سفر کنی، باری سفر بادیه صورت را میان در بند که اللَّه تعالی چنین می‌گوید: (وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ‏) کم از آن نباشد که با ساکنان کوی ما به خانة ما آیی. اگر پیل نتوانی بود، باری از پشّه‏ای کم مباش که بر صورت پیل است!»[107]

و در متن کهن دیگری آمده است: ‌

«سعیی که به سوی او می‌‏نمایم و توجّهی که بدان کو می‌‏کنم، حجّی است مرا مبرور که «عرفات عشقبازان سر کوی یار باشد»؛ هر وقفه‏ای که بر آن باب، پای مرا دست می‌‏دهد، سایر وقفات حجّاج عالم را در میزان انتقاد اعمال، معادل است‏:

کعبه کجا برم چه کشم رنج بادیه    * *     کعبه ست کوی دلبر و قبله ست روی دوست[108]

در این باره داده‌های فراوانی در کتب عرفانی آمده که قابل توجه است؛ چنان که در کشف المحجوب آمده است:

«عجب دارم از آنک، بادی‌ها و بیابان‌ها ببرد تا به خانة وی رسد که اندرو آثار انبیای وی است چرا بادیه نفس و دریای هوا را نبرد تا به دل خود رسد که اندرو آثار مولای وی است؛ یعنی دل کی محلّ معرفت است بزرکوار‌تر از کعبه‏ کی قبله خدمت است، کعبه آن بود کی پیوسته نظر بنده بدو بود و دل آنک پیوسته نظر حقّ بدو بود آنجا که دل دوست من آنجا، آنجا که حکم وی مراد من آنجا و آنجا که اثر انبیای من قبله، دوستان من آنجا و اللّه اعلم‏.»[109]

اطلاق بادیه نفس نوعی استفاده استعاری از بادیه برای عبور از خواهش‌های نفسانی است. در این باره عبارت خواجه عبدالله بسیار رساست: «میان حاجی و کعبه، بادیه درمیان است و میان بنده و حق، نفس در میان است.»[110]

و خواجه عبدالله باز گوید:

لبیک عاشقان به از احرام حاجیان * * کانیست سوی کعبه و آن است سوی دوست

کعبه کجا برم چه برم راه بادیه ** کعبه ست کوی دلبر و قبله ست روی دوست[111]

ایضا میبدی گوید:

«پیر طریقت گفت: این علم سرّ حق است و این مردمان صاحب اسرار، پاسبان را بار از ملوک چه کار؟ در پیش آن کعبه ظاهر بادیه مردم خوار، و در پیش این کعبه‏ باطن بادیه اندوه و تیمار!»

عالمی در بادیه‏ عشق تو سر گردان شدند **  تا که یابد بر در کعبه قبولت بر و بار

آن کعبه قبله معاملت است و این کعبه قبله مشاهدات، آن موجب مکاشف و این مقتضی معاینت، آن درگاه عزت و عظمت و این پیشگاه لطف و مباسطت!

گر نباشد قبله عالم مرا    * *    قبله من کوی معشوقست و بس

در زیارت آن کعبه ازار وردا معلوم است. در زیارت این کعبه ازار تفرید و رداء تجرید است. احرام آن، لبیک زبان است، و احرام این، بیزاری از هر دو جهان است!

سپس شعر بالا؛ یعنی «لبیک عاشقان به از احرام حاجیان....» از خواجه عبدالله آمده است.»[112]

نیز رشیدالدین میبدی گوید:

«آنجا طواف کعبة صورت است و اینجا طواف کعبة دل:

در راه خدا دو کعبه‏ آمد منزل    * *    یک کعبة صورت است و یک کعبة دل

تا بتوانی زیارت دلها کن    * *    بهتر ز هزار کعبه باشد یک دل

آن یکی را حاج مکّه گویند و این یکی را حاج حقّ! آنان کعبه را از راه بادیه‏ جستند و اینان از راه دل!»[113]

در همین زمینه علاءالدولة سمنانی نوشته است:

«اگر به خاطر آید که به کعبه می‌‏باید رفت، جواب آن خاطر چنین‏ می‌‏باید گفت که: مرا در صدر، کعبه‏ هست که آن را دل گویند، آنجا به راه کعبه بغداد است از بغداد بیرون می‌‏باید رفتن و به کوفه درآمدن، از آنجا قدم در بادیه‏ نهادن؛ اینجا نیز به راه کعبة باطن، بغداد دنیاست از او بیرون می‌‏باید آمدن و در کوفه کفایت درآمدن، بعد از آن قدم در بادیة نفس نهادن. چون با چنین استعداد قدم در بادیه نفس نهد از راهزنان که خواطر شیطانی و نفسانی‏اند امن باشد. اما اگر بی‏این آلات و استعداد درآید این راهزنان هلاکش کنند، چون این بادیه را قطع کرد به عرفات معرفت رسید و به مزدلفه زلفت و به آن منی خواهد رسید که منی بیندازد، اینجا سنگ بر شیطان زدن آسان گردد. سخن دراز نمی‌‏کنم که جزو‌ها باید تا تمام شود، ندانم که به صد سال چنین حاجی پیدا شود یا نه و هر سال چندین هزار حاجی می‌‏گردند. شنودم که آن فرزند را به سفر کعبه اجازت نداده‏اند، اگر رجوع کند و به ریاضت و مجاهدت و خلوت مشغول گردد، آن فرزند را به آید، چون بدین مشغول گردد، آن نیز مسلم گردد إن شاء الله تعالی.»[114]

 

ادامه و استمرار ادبیات بادیه و حج تا دورة معاصر

در اشعار دورة قاجار همچنان بحث کعبه و بادیه دیده می‌شود و این رویه از سنت کهن ادبی باقی مانده و به ارث به این دوره رسیده است، در حالی در همین عصر، بادیة الشام، همچنان دشواری‌هایش بر سر حجاج ایرانی وجود داشت و اعراب راهزن و بی‌آبیِ گسترده، جان بسیاری از حجاج ایرانی را می‌گرفت، اما آنچه بود این تجربه به دایرة ادب وارد نمی‌شد. از میان شعرای محلی اصفهان در دورة قاجار، رجبعلی گلزار گوید:

بهر سفر کوی تو ای کعبة مقصود    * *    ما را به جز از فقر و فنا راحله­ای نیست

در بادیه عشق تو از خار فراقت    * *    کس نیست که بر پای دلش، آبله‌ای نیست[115]

و در اینجا شعری هم از امام خمینی بخوانیم که نشانگر استمرار آن ادبیات است:

همه جا خانه یار است که یارم همه جاست    * *    پس ز بتخانه سوی کعبه چسان آمده­ام

راز بگشا و گره باز و معما حل کن    * *     که از این بادیه بی تاب و  توان آمده ام

تا که از هیچ کنم کوچ به سوی همه چیز    * *     بو الهوس در طمع گنج نهان آمده­ام[116]

 


[1] . تذکرة لباب الالباب، (تهران، 1361) ص 709

[2] . دیوان خاقانی، ص 400

[3] . دیوان اوحدی مراغی، (تصحیح امیر احمد اشرفی، تهران، 1362) ص 77

[4] . حکیم سوزنی سمرقندی (به اهتمام ناصرالدین شاه حسینی، تهران، چاپخانه سپهر، بی تا) صص 188 و 189

[5] . دیوان سلمان ساوجی  (تصحیح عباسعلی وفایی، تهران، انجمن مفاخر، 1376) ص 118

[6] . همان، ص 149

[7] . بستان السیاحه، (میرزا زین العابدین شیروانی م 1253ق1، تهران، سنایی، بی تا) صص 130 و 131

[8] . در بارة راه های حج بنگرید به اثر نویسنده همین سطور با عنوان «راه حج، [تهران، سازمان جغرافیایی وزارت دفاع، 1389]، در خصوص راه جبل و برخی از گزارشها در باره آن بنگرید به مقاله بنده با عنوان «یک گزارش و سه سند در باره حجاج ایرانی راه جبل، نشریه میقات حج، شماره 82 (زمستان 1391).

[9] . جامع مفیدی، (مفیدی بافقی، به کوشش ایرج افشار، تهران، اساطیر، 1385)  ج 1، ص 75

[10] . اکبر نامه، (ابوالفضل مبارک، تهران، 1385)، ص 267

[11] . تاریخ شاهی، (به کوشش باستانی پاریزی، تهران، بنیاد قرهنگ ایران، 1355)  ص 188

[12] . سندباد نامه (ظهیری سمرقندی، تهران، میراث مکتوب، 1381)  ص143

[13] . سند باد نامه، ص 50

[14] . خلاصه الاشعار، قسم کاشان (تهران، میراث مکتوب، 1384)  ص 254 (شعر از ابوتراب بیک انجدانی است).

[15] . دیوان عطار، (با تصحیح تقی تفضلی، تهران، 1341) 509  و 510

[16] . بدایع الوقایع، ج 1، ص 341

[17] . بیاض تاج الدین وزیر، (قم، مجمع الذخائر، 1423) ج 1،  ص 172

[18] . تاریخ ادبیات ایران (ذبیح الله صفا، ج 2،  ص 840

[19] . کیمیای سعادت، ج 1 ص 478

[20] . لطائف الاذکار، نسخه خطی، تصویر شخصی، برگ 28 الف.

[21] . مرموزات اسدی در مزمورات داودی (نجم الدین دایه رازی، به کوشش شفیعی کدکنی، تهران، سخن، 1386) ص 90

[22] . در باره نسخه های این کتاب بنگرید: فهرست دنا، ج 6 ، ص 1222

[23] . خاقانی گویا در اشاره به همین مسأله چنین گفته است: کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه، پس همه ره با همه لبیک گویان آمده.

[24] . رساله شمائل الاتقیاء نسخه کتابخانه مرکزی دانشگاه، ش 5204 برگ 42 و 43

[25] . ترجمه احیاء علوم الدین، ج1، ص 577

[26] . اسرار التوحید، (تصحیح شفیعی کدکنی) ج 1 ، ص 100

[27] . دیوان ناصر خسرو، (تصحیح مینوی و محقق، تهران، دانشگاه، 1365)، صص 300 و 301

[28] . دیوان  سلمان ساوجی، (تصحیح عباسعلی وفایی، تهران، 1375) ص 149

[29] . دیوان سلمان ساوجی، ص 236

[30] . دیوان  سلمان ساوجی، ص 81

[31] . دیوان منصور حلاج، ص 146

[32] . دیوان سلمان ساوجی، 434

[33] . سفرنامه های حج قاجاری، سفرنامه میرزا یعقوب، ج 2، صص 420 و 421

[34] . همان، ص 446

[35] . همان، ص 452

[36] . سفرنامه های حج قاجاری، سفرنامه فرهاد میرزا، ج 3، ص 184

[37] . سفرنامه های حج قاجاری، سفرنامه حسینی طباطبایی تبریزی، ج 3، ص 688

[38] سفرنامه ناصری، ص 138

[39] . دیوان شمس، ج 1، ص 86

[40] . دیوان حافظ، (تصحیح قزوینی و غنی)، غزل 255، ص 173

[41] . کلیات سعدی، ص 529

[42] . کلیات سعدی، ص 554

[43] . همان، ص 608

[44] . کلیات عبید زاکانی، (به کوشش اقبال و اتابکی، تهران، 1343) ص 68

[45] . همان، ص 131

[46] . دیوان شمس، ج 4، ص 26

[47] . دیوان قاسم انوار، ص 251

[48] . دیوان منسوب به حلاج، ص 57

[49] . ترجیعات سلمان ساوجی، ص 466

[50] . کلیات سعدی، (تهران، ققنوس) ص 272

[51] . منتخب التواریخ، ج 1، ص 329 (عبدالقادر شاه بداونی، تهران، 1379)

[52] . دیوان ناصر خسرو، ص 88

[53] . آثار عجم، (محمد نصیر فرصت شیرازی، تهران، امیر کبیر، 1377) ج 2، ص 872

[54] . تاریخ تذکره‌های فارسی، (گلچین معانی، تهران، سنایی، 1363) ج 2، ص 387

[55] . فرائد السلوک، [اسحاق سجاسی (قرن هفتم، تصحیح عبدالوهاب نورانی وصال و غلامرضا افراسیابی، تهران، 1368]  ص 444

[56] . دیوان خواجوی کرمانی، غزل 566

[57] . دیوان خاقانی، ص 859

[58] . دیوان اوحدی مراغی، ص 77

[59] . مجالس المؤمنین، (قاضی نورالله شوشتری، تهران، اسلامیه، 1377) ج 2، ص 697

[60] . زین الاخبار گردیزی، ص 283

[61] . تاریخ ادبیات ایران، ج 3، بخش 2، ص 741

[62] . تذکرة ریاض العارفین، ص 385

[63] . طبقات الصوفیه انصاری، صص 90، نفحات الانس، ص 49

[64] . دیوان حلاج، ص 136

[65] . دیوان سلمان ساوجی، ص 58

[66] . دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، (به کوشش سعید نفیسی، تهران، جاویدان، 1361) ص 43

[67] . تاریخ تذکره های فارسی ج 2، ص 104

[68] . دیوان اوحدی مراغی، ص 77

[69] . دیوان  سلمان ساوجی، ص 341

[70] . دیوان خواجو کرمانی (به کوشش احمد سهیلی، تهران، پازنگ، 1369)، ص 716

[71] . همان، ص 717

[72] . زبان شعر در نثر صوفیه، (تهران، سخن، 1392) صص 201 ـ 185

[73] . تبصرة المبتدی چاپ شده به اسم آفاق معرفت، ص 96 (قم، 1381

[74] . تذکرة ریاض العارفین، ص 715

[75] . دیوان پروین اعتصامی، (به کوشش منوچهر مظفریان، تهران، ایران، 1367) ص 38

[76] . دیوان عطار ، ص 497

[77] . کلیات شمس، ج 2، ص 65

[78] . دیوان سلمان ساوجی، ص 148

[79] . دیوان خواجوی کرمانی، ص 301

[80] . تعبیری که در ظفرنامه تیموری (ص 187 تهران، 1363) آمده است.

[81] . دیوان خاقانی، ص 401

[82] . دیوان غزلیات خواجوی کرمانی ، ص 128 (تهران، 1378).

[83] . همان، ص 380

[84] . دیوان اشعار خواجو کرمانی، صص 688 و 689

[85] . دیوان خواجو کرمانی، ص 704

[86] . رسائل فارسی ادهم خلخالی ص 653

[87] . تاریخ ادبیات ایران صفا، ج 3، بخش 2، ص 1054

[88] . کتاب التعرف، ص 475

[89] . خلاصه تفسیر ادبى و عرفانى قرآن، ج‏1، ص: 535 [رشیدالدین میبدی، تهران، 1383]

[90] . نفحات  الانس، ص 105

[91] . روح الارواح، (مولف: احمد سمعانی (م 534) تهران، 1384) ص 103

[92] . مناقب الصوفیه، ص 80

[93] . کشف المحجوب، متن، ص 493

[94] . تذکرة الاولیاء، ص 91

[95] . تذکرة الاولیاء، ص 305

[96] . دیوان سلمان ساوجی، قصیده شماره 87

[97] . دیوان حافظ، غزل شماره 52

[98] . تذکرة الاولیاء ، ص 841

[99] . ترجمه احیاء علوم الدین ج 3، ص 139، و بنگرید: راه روشن ترجمه المحجة البیضاء، ج6 ، ص 234

[100] . کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 5 ، ص 754

[101] . تذکرة الاولیاء، ص 64

[102] . شرح عرفانی غزلهای حافظ، ج 1 ص 328

[103] . مثنوی معنوی، کتاب دوم، بخش 115

[104] . ریاحین الشریعه، (تهران، 1370) ج‏4، ص: 19 از جامع التمثیل

[105] . مجمل فصیحی، (احمد بن محمد فصیح خوافی م 845، به کوشش ناجی نصرآبادی، تهران، اساطیر، 1386) ج 2 ص 452

[106]   . بحار، ج 10، ص 112

[107] . کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏10، ص 629

[108] . (شرح نظم الدر (شرح قصیده تائیه ابن فارض) ص 187 (تهران، میراث مکتوب، 1384).

[109] . کشف المحجوب، (هجویری، تهران، طهوری، 1375) ص 177

[110] . رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج2 ، ص468

[111] . مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، ص 38

[112] . کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 1، ص 552

[113] . خلاصه تفسیر ادبی و عرفانی قرآن، ج 2 ، ص 641

[114] . مصنفات فارسى سمنانى، ص 355

[115] . رجال و مشاهیر اصفهان، (میر سید علی جناب، به کوشش رضوان عصارپور، اصفهان، 1385) ص 464

[116] . دیوان امام، ص 140

 

میقات حج، شماره 84

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

منابع مشابه بیشتر ...

حج نامه کیوان قزوینی

کیوان قزوینی / رسول جعفریان

آنچه کیوان قزوینی در باره فلسفه و اسرار حج نوشته، از قدیمی ترین نوشته هایی است که در فارسی جدید و هم

چه عواملی سبب خشک شدن ریشه های تفکر در میان مسلمانان شده است؟

رسول جعفریان

هر دوره ای از ادوار تمدنی را در محدوده وسیع دنیای اسلام از نظر اندیشه مرور می کنیم، شاهد نوعی ذهن و

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام

رسول جعفریان

نویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار