۴۲۱۳
۰
۱۳۹۳/۱۱/۲۸

پرده ای از نگاه مسلمانان به دانش جغرافی

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

این که مسلمانان از محیط و به طور کلی جغرافیا چه تصوری داشتند، آیا عالمانه می اندیشیدند یا در آنجا نیز مجموعه از باورهای غیر علمی را با معلومات جدی و دانشی در هم آمیخته بودند. آنان از جغرافیای جهان چه اندازه می دانستند و تا کجا پیش رفته بودند.

آنچه در پی می آید درس گفتار امروز این بنده خدا در کلاس درس فرهنگ و تمدن اسلامی است. این ترم، سعی خواهم کرد روی نگاه جغرافیایی مسلمانان برای ترسیم وضعیت تمدن اسلامی تکیه کنم. نمونه ای که ملاحظه می کنید می تواند یک ورودیه برای این بحث باشد؛ این که مسلمانان از محیط و به طور کلی جغرافیا چه تصوری داشتند، آیا عالمانه می اندیشیدند یا در آنجا نیز مجموعه از باورهای غیر علمی را با معلومات جدی و دانشی در هم آمیخته بودند. آنان از جغرافیای جهان چه اندازه می دانستند و تا کجا پیش رفته بودند.

جغرافیا و معرفت انسانی - تمدنی در آثار البلاد قزوینی
دانش جغرافیا در کنار برخی از علوم دیگر، بویژه نجوم مورد علاقه انسان بوده و همواره تولیدات علمی در این باره داشته است. اگر نجوم تصویری ازآسمان بدست می دهد و جای انسان را در مجموعه آنچه چشم انسان می دیده می نمایاند، جغرافیا به روی زمین کار دارد و می کوشد تا معرفتی از محیط در اختیار انسان قرار دهد. مسلمانان معارف تمدنهای قبل را گرفتند و روی آن کارهای جدیدی انجام دادند. مطالعاتی که از قرن سوم به تدریج در عرصه تولیدات علمی دنیای اسلام ظاهر شد. در باره این تولید توضیحات زیادی داده شده، و شاید هنوز هم اثری مانند کتاب کراچوفسکی که تحت عنوان تاریخ نوشته های جغرافیایی (تهران، 1379) در این باره نوشته نشده باشد، هرچند در برخی از زمینه های آن کارهای نوی هم انجام شده است.
اما صرف نظر از تولیدات جغرافیایی در زمینه هایی مانند تاریخ و جغرافیای شهرها در تواریخ محلی، آثار مسالک و ممالک و دیگر آثار، یک پرسش مهم این است که جغرافیای مسلمانان با تمدن آنها چه ارتباطی دارد. مقصود این است که معلومات جغرافیایی آنان تا چه اندازه با آنچه به عنوان تمدن اسلامی یا مسلمانی نامیده می شود، در پیوند است. دامنه این پرسش در چندین موضوع ریز و درشت قابل پیگیری است، اما یک نگاه کلی به جغرافیای مسلمانان و سنجش معلومات آن برای نشان دادن حدود معرفت انسانی در این تمدن، و نیز در یک مرحله، روشن کردن دایره و افق دید آنان نسبت به اطرافشان، بسیار اهمیت دارد.
در این باره، هم می توان مباحث آن را به صورت موضوعی دنبال کرد، هم می توان روی کتابهای کهن جغرافیایی مسلمانان تامل کرده و از لابلای آنها، آنچه را که می تواند افق دید مسلمانان را از دل جغرافیا نشان دهد، بدست آورد.
در اینجا تنها مروری بر مقدمات بحث یکی از این آثار خواهیم داشت و این را مدخل بحث های بعدی قرار خواهیم داد
***
نگاه مسلمانان به جغرافیا و ارتباط و تعامل آن با انسان چگونه بوده است؟ این چیزی است که اساس تمدن محیطی ما را تشکیل می دهد. ما در اینجا دو جزء از موضوع یک دانش سروکار داریم. نخست انسان و دیگری محیط. انسان در محیط زندگی می کند. این محیط با ویژگی هایی خود در هر نقطه، جغرافیایی است که انسان در آن زیست می کند. طبعا انسان بدون جغرافیا نیست، در آن بدنیا می آید و وقتی مرد در همان محیط خاک می شود. در میانه زندگی و مرگ ، از این محیط تغذیه می کند، خانه می سازد، کشت و زرع دارد، از مواد و امکانات موجود در آن بهره می برد. بِنا می سازد، کار می کند و می خوابد. بدین ترتیب معلوم می شود که این از هم تفکیک ناپذیرند.
جغرافی دانان قدیمی در ایران، اهمیت رابطه انسان و محیط را به خوبی درک می کردند. زمانی که اثری در جغرافیا پدید می آمد، بحث از فلسفه جغرافیا با محوریت انسان در آن طرح می شد. البته محیط یا همان «ارض» بسیار بزرگتر از این است که فقط برای انسان باشد، اما در ذهن آنان، به عنوان موجود عاقل روی این کره خاکی، رابطه این دو بسیار نزدیک بوده است. در قرآن آمده است که «خلق لکم ما فی الارض جمیعا» آنچه در زمین است برای انسان آفریده شده، طبیعی است که این جغرافیا برای انسان باشد و در سایه او تفسیر شده واین نگره سایه بر تفسیر فلسفی انسان از جغرافیا داشته است.
یک نمونه برای بررسی دیدگاه رایج در میان جغرافی نویسان ایرانی قدیم، مقدمه آثار البلاد و اخبار العباد زکریا بن محمد قزوینی (م 682) است که مربوط به قرن هفتم هجری است، یعنی دوره کمال علم جغرافی و حتی به نوعی آغاز دوره انحطاط آن. نام کتاب، ترکیبی از «بلاد و عباد» است و این نشان از آن دارد که در این تفکر جغرافیایی «انسان» و «محیط» کاملا وابسته به هم هستند و جغرافی دان به این امر توجه کامل دارد. قزوینی به جز آثار البلاد، عجایب المخلوقات نیز که نوعی نگارش چند دانشی است دارد و در آنجا نیز در جای جایش، به دانش جغرافی و پدیده های محیط های مختلف جغرافیایی توجه دارد. از این اثر می توان یک نگاه جغرافیایی بدست آورد، نگاهی که بتواند برای موضوع بحث ما که تمدن و جغرافیاست، سودمند باشد.
قزوینی در آغاز از تفاوت وضعیت در طبیعت جغرافیای زمین سخن گفته و از تنوع آن سخن به میان می آورد: «زمين، توده‏اى ساده با اجزايى همگون است؛ و به تأثير خورشيد در آن و فرود آمدن باران بر آن و وزيدن بادها به آن، چيزهاى شگفت انگيز در آن پديد آمده است. در هر بخش از اين زمين، خاصيتى ويژه هست كه در جز آن نيست. بخشى از آن، سنگ خارا شده و برخى ديگر، شنزارى نرم و آزاد و بعضى گلزارى شوره‏ور كه هر يك از آنها را، حكمتى دل انگيز است. در سنگ خارا گوهرهاى گرانبها، همچون ياقوت و زبرجد و جز آن پديد آيد. گل آزاد، گياه و ميوه و كشتزار، به رنگهاى شگفت انگيز و گونه‏ها و مزه‏ها و بويهاى گوناگون فراهم سازد. در شوره‏زار نمكها و زاجها با ويژگيهاى مختلف پديد آيد».
در چنین محیطی «انسان» پدید می آید، انسانی که نوعی حیوان با «فصل» «ناطقیت» یعنی تفکر است. این محیط در نقاط مختلف، انسان های مختلفی تولید می کند و پرورش می دهد:‌ «يكى دانشمند و محقق، ديگرى عابد و پرهيزكار و سه ديگر، هنرمندى ماهر گردد. دانشمند با علم خود به مردم سود رساند، عابد از عبادت خود به مردم بركت دهد و هنرمند با هنر خود، فايده رساند».
زکریای کتابش را به صورت دایره المعارفی و الفبایی برای معرفی شهرهای هر اقلیم تنظیم کرده و می گوید بر آن است تا در باره هر شهر «ويژگيهاى شگفت انگيز صنعت خدا را در آن ياد» کند. (آثار البلاد، ص 37)
آنچه در جغرافیا مورد نظر قزوینی است، زندگی شهرنشینی یا جغرافیای شهری است. طبیعی است که جغرافیای شهری، ارتباط نزدیک تری با زندگی انسانی دارد. نخستین پرسش او این است که شهرنشینی از کجا و با چه انگیزه ای پدید آمده است؟
پاسخ وی به این پرسش بر اساس همان فلسفه اجتماعی ـ انسانی قدیمی است که انسان را موجودی مدنی بالطبع می داند، آن گونه که نمی تواند به تنهایی زیست کند، بلکه لازم است با همنوعان خود باشد تا بتوانند نیازهای زندگی خویش را تامین کنند: «بدان كه خداوند، انسان را چنان آفريده است كه نمى‏تواند مانند ديگر حيوانات، به تنهايى زندگى كند؛ چون ناگزير از همزيستى با ديگرى مى‏باشد و بدينگونه است كه جامعه پديد مى‏آيد كه فراهم كردن خوراك و پوشاك بسته به آن است؛ زيرا كه اين دو، متوقف بر مقدمات بسيار است كه هيچكس نمى‏تواند به تنهايى، همه را انجام دهد. يك تن تنها نمى‏تواند كشت كند؛ زيرا كه نيازمند وسايل است و آن وسايل، نيازمند نجار و درودگر، نيازمند آهنگر است. آدمى چگونه مى‏تواند پوشاك خود را تهيه كند كه خود آن، منوط به كشتكارى و حلاجى و ندافى و ريسندگى و بافندگى و فراهم كردن وسايل اين كارهاست، پس، حكمت پروردگارى، مقتضى پديد آوردن جامعه گرديد و به هر قشرى، دستور كار او را الهام نمود، تا آن وسيله را فراهم سازد؛ تا هر يك از اين گروهها از ديگرى سود برد؛ چنانكه در نانوائى كه نان پخته مى‏شود، خمير گير، خمير مى‏كند، آسيابان، گندم را آرد مى‏كند؛ كشتگر، درو مى‏كند؛ درودگر، وسيله شخم مى‏سازد، آهنگر، وسايل نجارى را مى‏سازد. همچنين، هنرها يكى به ديگرى پيوند دارد و چون همه آنها گردهم آيند، جامعه پديد آيد و اگر يكى از اين گروهها نابود شوند، صورت اجتماع بر هم مى‏خورد؛ چنانكه هر گاه تن آدمى، برخى از اعضاء را از دست بدهد، سازمان‏
زندگى او، بر هم مى‏خورد».
روشن است که این همکاری، نیازی به یک محیط شهری یا مانند آن آماده دارد، جایی که به صورت شهر درآید و امکانات لازم را برای تبدیل شدن به شهر داشته باشد. به نظر وی، زندگی جمعی و مشترک انسانی نمی تواند در «بیابان»‌ برپا شود، بلکه باید در «شهر»‌ یا جایی که امکان تبدیل شدن به شهر را دارد، پدید آید: «اينك اين جامعه اگر در بيابانى پديد آيد، افرادش از گرما و سرما و باد و باران رنج مى‏برند و اگر با چادر و خرگاه، خود را پنهان دارند، از دست دزد و دشمن در امان نخواهند بود و اگر تنها، ديوار به دور خود كشند و دروازه نهند- چنانكه در ديهها كه سور ندارند، ديده مى‏شود- از هجوم ياغيان در امان نباشند. پس خداوند متعال، ساختن بارو و كندن خندق و نهادن فصيل، به ايشان آموخت؛ پس شهركها و شهرستانها و ديه‏ها و ديرها، پديد آمد».
شهر چگونه پدید می آید؟‌ می دانیم که شهر به دو صورت درست می شود. نخست روستاهایی که به تدریج از حالت قریه درآمده به شهر تبدیل می شوند. دوم، تصمیمی که از ناحیه پادشاهان برای تبدیل نقطه ای به شهر گرفته می شود. قزوینی به مورد اول توجهی ندارد، بلکه بر اساس گزارش هایی که در تاریخ شهرها آمده، و معمولا هر شهری را پادشاهی بنا کرده، به مورد دوم توجه دارد. هدف او در این بخش این است که رابطه شهر و انسان را منظم تر بیان کند.
سوال این است که پادشاهان، چگونه نقطه ای را برای تبدیل شدن به شهر انتخاب می کنند؟‌
به نظر قزوینی این کار معمولا ملاکهایی دارد که حکما و بزرگان و افراد با تجربه می توانند تشخیص دهند. قزوینی برای بیان این ملاکها آن هم برای اساس تصمیم مشترک پادشاهان و حکیمان می گوید: «پادشاهان گذشته، هنگامى كه مى‏خواستند شهرى بنيان نهند، با حكيمان، رايزنى مى‏نمودند. اين دانشمندان، بهترين سرزمين و سودمندترين جاى را در آن مكان و بلندترين جايگاه را در كرانه دريا و كوهستان و وزشگاه باد را برمى‏گزيدند كه براى بهداشت مردم آن شهر، نيك باشد. ايشان از مردابها و جزيره‏ها و زمينهاى پست كه پديد آرنده درد و پيرى است، پرهيز مى‏كردند. سپس براى آن شهر دژ و بارو براى جلوگيرى از دشمن مى‏ساختند و براى آن سور، چند دروازه مى‏نهادند كه مردم در آمد و شد، گرفتارى نداشته باشند و از هر دروازه كه به كار ايشان نزديكتر است، آمد و شد كنند. و براى اين شهرك، قهندز مى‏ساختند كه نشيمنگاه پادشاه شهر و باشگاه گرد آمدن مردمان باشد. در شهرهاى اسلامى، مسجد و جامع و بازار و خان و گرمابه و اصطبل اسبان و شتران و آغل گاو و گوسفند مى‏ساختند و باقى زمينها را براى خانه‏سازى ساكنان مى‏نهادند. بيشتر آنچه پادشاهان ساخته‏اند، چنين شرايطى را در بر دارد و مردمش را تندرست و زيباروى و خوش‏خوى و دارنده انديشه درست و خردمند مى‏بينيم و چون آن را با كسانى كه جايگاهشان اينچنين درست نباشد، مانند ديلميان و گيلها و كردان و تركمانان و كرانه نشينان دريا مقايسه كنيم، ايشان را بدخو و كم خرد و با قيافه‏هاى ناجور مى‏يابيم». (آثار البلاد، ص 40).
توجه به تفاوت وضعیت شهرها، امکانات نباتی و گیاهی و نیز تلاشی که مردمان هر ناحیه برای بناهای بلند دارند مورد توجه قزوینی است. نکته اضافه این که حکیمان برای هر شهر «طلسم‌های شگفت انگیز»‌ قرار می دهند: «هر شهر در پى گوناگونى آب و هوا و خاكش ويژگى مخصوصى دارد و حكيمان براى هر يك طلسمهاى شگفت انگيزى نهاده‏اند و در هر شهر، كانها و گياهان و حيوانات مخصوصى هست كه در ديگر شهرها نباشد و مردم هر ناحيه، ساختمانهاى حيرت انگيز پديد آرند و مردمانى برتر از مردم ديگر در دانش و خوى و هنرها پديد آيند. در اين كتاب، ويژگيهاى هر سرزمين را چنانكه به ما رسيده است، ياد خواهيم كرد. (ص 40 ـ 41)
نکته دیگری که قزوینی به آن اشاره کرده، تأثیر جغرافیا در زندگی انسانهاست. وی که روی ویژگی های جغرافیایی شهر تأکید دارد، آن را با بحث تاثیر گذاری جغرافیا روی انسان دنبال می کند. در این زمینه بیش از همه، روی آب و هوا تکیه می شود، پدیده ای که سابقه دیرینه در تمدن اسلامی و حتی پیش از آن دارد و شاید توضیحات قاضی صاعد اندلسی در باره از همه بیشتر باشد. مناطق گرمسیر، تمدن خیز نیستند، چنان که اطراف خط استواء هیچ تمدن جدی شکل نگرفته است. قزوینی در باره دیدگاه حکیمان در باره تأثیر شهر در ساکنانش گوید:‌«حكيمان گفته‏اند: زمين به خاور و باختر و جنوب و شمال تقسيم شود. هر جا كه تابش آفتاب بينهايت باشد، بد است؛ زيرا كه گرماى زياد، سوزنده است؛ حيوانات مى‏سوزند و گياه نمى‏رويد. و به هر زمين كه آفتاب نتابد- بر عكس تابش زياد- نيز بد است. آنچه خيلى به طرف شمال باشد، بد است زيرا كه سرما در آنجا بسيار است و حيوانات نتوانند زندگانى كنند و آنجا كه به طرف جنوب نزديك باشد نيز بد است كه بسيار گرم است و سرزمين آنجا سوخته است؛ چون هميشه آفتاب بر آن مى‏تابد. پس آن بخش از زمين كه زندگى پذير است، اندك است و آن، از ميانه اقليم سوم و اقليمهاى چهارم و پنجم مى‏باشد و مردم بيرون از آنها، در رنجند و به عذاب، خو گرفته‏اند». سپس تحلیل دیگری در باره تأثیر گرما بر بدن آدمی بر اساس باورهای رایج در زمینه پزشکی و فیزیولوژی بدن آورده است: «نيز گفته‏اند: سرزمينهاى گرمسير، منافذ بدن را گشاد كند و نابود كننده نيرو و زبون كننده حرارت غريزى و سست دارنده روان است. ساكنان آنجا ضعيف و دلهايشان ترسان و نيرويشان كم و هاضمه‏شان بيمار است. مساكن سردسير، تن را سخت مى‏كند و منافذ آن را مى‏بندد و بر حرارت غريزى مى‏افزايد؛ پس تن مردم آن سامان، سخت است و ايشان شجاع، پرنيرو و داراى دستگاه گوارش نيكو هستند. زيرا كه سرماى بيرون بدن موجب فشرده شدن حرارت غريزى در درون آن است. سرزمينهاى مرطوب، نه تابستانشان سخت گرم است و نه زمستانشان سخت سرد شود. مردم آنجا نرم خو و نرم پوستند و زودتر با محيط اخت شوند و در ورزشها، زودتر خسته شوند. زمينهاى خشك، منافذ بدن را ببندد و خشكى بيفزايد. تابستانش گرم و زمستانش بسيار سرد است. مغز مردم آن سامان خشك، ولى نيروى ايشان تند و تيز باشد. در سنگستانها، در تابستان هوا گرم و در زمستان سرد است و مردم آن سخت تن و بدخو و خودبين و مستبد و در جنگ شجاعند. مساكن نيزار و مرداب، همان حكم مساكن مرطوب را دارد و بدتر از آن است كه گفتيم». (ص 44 ، 45).
اما جغرافیا، منهای انسان، از این زاویه هم اهمیت دارد که در درون خود چه چیزی را تولید می کند؟‌ مقصود این است که جغرافیای هر ناحیه، با توجه به تفاوت های آب و هوا، گرما و سرما، رطوبت وخشکی و جز اینها، چه نوعی استعدادی را برای تولید چه امکاناتی دارد. البته این هم در نهایت، در ارتباط با انسان معنا دارد، چون این معادن به کار انسانها می آید و در میان آنها، طلا یکی از مهم ترین هاست که خیلی به آن توجه می شود.
این بخش از جغرافیا، یک جغرافیای علمی است که مبتنی بر اصولی است که بشر در طول عمر خویش به تدریج به آنها رسیده است. معنایش طبعا درستی نیست، بلکه بسیاری از این اصول و قواعد علمی، پارادایمهای خاص جغرافی است که از تاریخ علم پیش از عصر یونان و دوره یونان بدست آمده، و به مسلمانان رسیده است. به عبارت دیگر علم جغرافی هم مانند علوم دیگر و البته در ارتباط با آنها، اصول و مفروضات خاص خود را دارد. اصولی که جهت گیری اصلی آن علم را تنظیم می کند. البته علم تجربی است اما در بسیاری از مواقع نمی تواند پای خود را از آن مفروضات جلوتر بگذارد. دقیقا این مسأله هم سبب قوام آن علم می شود و هم موجود رکود آن. این مفروضات غالبا با اصولی که در فیزیک یوانی یا حتی نجوم و پزشکی و غیره آمده بسیار نزدیک بوده و مجموعه یک بنایی را تشکیل می دهد که شکل بیرونی آن هماهنگ است.
قزوینی گوشه ای از این قواعد علم جغرافی را در ارتباط با طبیعت های مختلف موجود در نواحی جغرافیایی متفاوت آورده و اهمیت آنها را در تولید امکانات علمی آورده است.
زکریای قزوینی در این باره می گوید: «كان زر پديد نايد، جز در بيابانهاى شنزار و كوههاى سست، كان سيم و مس و آهن و سرب پيدا نشود، مگر در سنگزارهاى آميخته با خاك نرم. كان گوگرد نباشد جز در سرزمينهاى آتشين، (آتشزا) ، و جيوه پديد نيايد جز در خاكهاى آبدار، و نمك يافت نشود مگر در شوره‏زارها، زاجها پديد نيايند مگر در خاكهاى گس (تند و تيز)، قير و نفت يافت نشود مگر در زمينهاى روغنى و چرب. سنگهايى كه داراى ويژگى هستند، كانها و انگيزه پيدايش آنها را كسى جز خداوند تعالى نداند. از گياهها، نخل و موز جز در سرزمينهاى گرمسير نرويد و همچنين است بالنگ، نارنج، انار، ليمو. اما گردو و بادام و پسته نمى‏رويد جز در سرزمينهاى سردسير. نى در كرانه رودها و همچنين چنار و مغيلان در زمينهاى سخت و بيابان خشك رشد مى‏كنند. قرنفل نرويد جز به جزيره‏اى در سرزمين هند و نارگيل و فلفل و زنجبيل نرويد جز در هند. همچنين است ساج، آبنوس و ورس كه نرويد جز در يمن. زعفران در سرزمين كوهستانى روذراور و نى نهاوندى در زمين نهاوند بعمل آيد و ترنجبين بر خاشاكها، در خراسان فرو نشيند. از حيوانات، پيل زاده نشود، جز در جزيره‏هاى درياى جنوب. عمر آن در هند، بيشتر از عمر اين حيوان در جاهاى ديگر است. و ناب (دندانهاى نيش فيل) در هند، درازتر از جاهاى ديگر شود. زرافه فقط در حبشه متولد مى‏شود و گاوميش، جز در سرزمينهاى گرمسير نزديك آب زاده نشود و در اماكن سردسير، زندگى نتواند.»
این مسأله تنها به کانها و معدنیات محدود نمی شود، بلکه جغرافیای ما، در باره پرورش نوع حیوانات در محیط های جغرافیایی مختلف هم توجه دارد: «گورخر عانه، مانند شهر خود، در هيچ جا جفت‏گيرى نكند و در غير شهر خود، ناگزير بايد سمش را كوتاه كنند. سنجاب و سمور و آهوى مشك‏زا جز در كشورهاى شمال خاورى نباشد. كركس و باز و عقاب، جز بر سر كوههاى بلند، جوجه نكنند. شتر مرغ و سنگخوار، جز در بيابان، جوجه نگذارند. اردك و مرغابيهاى ديگر، جز در نهرها و مردابها و نيزارها، جوجه نكنند. فاخته‏ها و گنجشكها، جز در ساختمانها تخمگذارى نكنند. بلبلها و چكاوكها، جز در باغستان، تخم نگذارند و كبك فقط در كوهستان تخم گذارد. حكم كلى اين است و خلاف آن، كمياب خواهد بود.» (آثار البلاد و اخبار العباد، ص: 47)
اما سرزمین های مختلف در این جغرافیا چگونه تقسیم می شود. در این باره بشر به دلیل ناتوانی در گشتن همه کره خاکی، نتوانسته است به آنچه بشر جدید به آن رسیده برسد. محدودیت های موجود، سبب شده است تا حدسهایی بزند و البته می دانسته است که تنها راه رسیدن به واقع، سفر کردن به همه نقاط است. هرچ هست، مفهوم اقلیم که اصل آن یونانی است، به مسلمانان نیز رسیده و چند نوع تقسیم بخش مسکونی زمین رواج یافته که یک نوع آن شایع ترین است.
زمانی که قزوینی کتاب جغرافی خود را می نگاشت، بیش از دو قرن بود که بحث اقلیم و تقسیمات جغرافیایی زمین، بر اساس نظریه اقالیم سبعه شکل گرفته و در جغرافیای مورد پذیرش دنیای اسلام تثبیت شده بود. این نظریه مشهور که هفت اقلیم برای ربع مسکون در نظر می گرفت، از شمال (حدود سیبری) آغاز شده و تا خط استوا ادامه می یافت. تقسیم ربع مسکون به هفت اقلیم دارای خطی از شرق به غرب و محدوده ای میان هر خط بود که شامل شماری از شهرها و مناطق می شد.
نمونه ذیل یکی از نقش هایی است که اقالیم سبعه و شهرهای بزرگ داخل هر کدام را نشان می دهد.

15-2-16-2349511.jpg

البته تعریف «اقلیم»‌ در متون قدیم، همیشه بر مبنای این تقسیم بندی فرضی جغرافیایی نیست، بلکه اقلیم گاه به چند منطقه مهم مسکونی که شناخته شده بود، اطلاق می شد. برای مثال در مجمل التواریخ و القصص نقشه ای اقالیم ثبت شده که نشان می دهد ربع مسکون عبارت از هفت اقلیم به این شرح است:‌ اقلیم ایران که در قلب قرار دارد، همراه با اقلیم ترک، اقلیم چین، اقلیم العرب، اقلیم افریقیه، اقلیم الروم.

15-2-16-23475410.jpg

قزوینی شروع بحث از اقالیم را که کتابش را هم بر همان پایه شکل داده، به سخن ابو ريحان مستند کرده می گوید: «ابوریحان خوارزمى گويد: اگر چنين فرض كنيم كه دايره معدل النهار، كره زمين را به دو نيم بخش كند، يكى از دو نيمه را جنوبى و ديگرى را شمالى نامند. پس هرگاه دايره‏اى فرض كنيم كه از دو قطب زمين و معدل النهار درگذرد و زمين را قطع كند، كره زمين به چهار بخش: دو چهار يك جنوبى و دو چهار يك شمالى خواهد بود. چهار يك شمالى كه از آب بيرون است، ربع مسكون ناميده مى‏شود و اين ربع، شامل درياها، جزيره‏ها، نهرها، كوهستانها، بيابانها و شهرها مى‏شود. جز آنها قطعه‏اى كه در زير قطب شمال است از بسيارى سرما و انباشته شدن يخها، نامسكون است. گويى فرشى است از خاور به باختر به درازا و از جنوب به شمال از پهنا، گسترده شده از اين‏رو درازا و پهناى جغرافيايى نقطه‏هاى آن گوناگون است. درازترين و پهناورترين آنها، اقليم نخست باشد كه طول آن از خاور به باختر نزديك سه هزار فرسنگ و پهناى آن از جنوب به شمال نزديك صد و پنجاه فرسنگ است. كوتاهترين اقليمها از حيث درازا و پهنا اقليم هفتم است كه طول آن از خاور به باختر نزديك هزار و پانصد فرسنگ باشد و پهناى آن از جنوب به شمال نزديك پنجاه فرسنگ است. ديگر اقليمها نيز با يكديگر اختلاف دارند (آثار البلاد، ص 48)
قزوینی چنین ادامه می دهد: اين بخش بندى واقعى نيست، بلكه خطهايى وهمى است كه جهانگردان گذشته ما مانند فريدون نبطى، اسكندر رومى و اردشير پارسى پس از سفر به ربع مسكون، جهت مشخص كردن مرز كشورها، براى خود فرض كرده‏اند.
اما در آن سوی اقالیم سبعه، چه دنیایی وجود دارد؟ قزوینی در این باره می نویسد: «و چون از اقليمهاى هفتگانه بگذريم، راهپيمايى در درياهاى گود و كوههاى بلند و پرتگاههاى دشوار كه سرما و گرماى آن سخت متغير است و تاريكى در بخش شمال، زير مدار بنات النعش (هفت اورنگ) كه سرما بسيار سخت است، زيرا كه شش ماه از سال زمستان و شب و آسمان سخت تاريك و آب منجمد است. در برابر اينجا، در بخش جنوب، زير مدار سهيل، همه شش ماه تابستان، روز است و هوا گرم و آتشين و سوزنده، در آنجا نيز نه گياه هست نه حيوان. در سوى باختر، درياى محيط، مانع از گذشتن است؛ زيرا به سبب تلاطم امواج، گذشتن از آن ممكن نيست.
در سوى خاور نيز، دريا و كوههاى بلند هست. پس چون نيك بينديشى، اين هفت اقليم، همگى آدميان را در ميان گرفته‏اند و مردم از باقى كره، آگاهى ندارند. ( آثار البلاد، ص 50)
اما همین قزوینی که این تقسیم بندی را وهمی می داند، اساس کتاب جغرافی خود را بر آن پایه نهاده و ذیل اقلیم اول، به صورت الفبایی از شهرها، قرای معروف و مناطق یاد کرده، به حرف یاء که می رسد، از اقلیم دوم شروع کرده باز به همین ترتیب نام شهرها را می آورد.

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل