قاضی، وزیر و داعی اسماعیلی روابط مذهبی و قومی آلبویه در شیراز در قرن پنجم هجری / یازدهم میلادی
خلاصه
درباره اهمیت شیراز به عنوان یکی از مهمترین پایتختهای آلبویه در زمان حکومت آخرین امرای این سلسله آلبویه مطالبی نوشته شده که تاکنون به طور دقیق مورد بررسی قرار نگرفته است. این مقاله سعی دارد سیاستهای شیراز در دوره ابوکالیجار (415-440/ 1024-1048) را با توجه به اقدامات سه شخصیت مهم دربار یعنی موید فی الدین شیرازی، مبلغ اسماعیلی، عبدالله فزاری، قاضی سنیمذهب دربار و بهرام بن مافنه ملقب به عادل، وزیر ابوکالیجار مورد بررسی قرار دهد.درباره اهمیت شیراز به عنوان یکی از مهمترین پایتختهای آلبویه در زمان حکومت آخرین امرای این سلسله آلبویه مطالبی نوشته شده که تاکنون به طور دقیق مورد بررسی قرار نگرفته است. این مقاله سعی دارد سیاستهای شیراز در دوره ابوکالیجار (415-440/ 1024-1048) را با توجه به اقدامات سه شخصیت مهم دربار یعنی موید فی الدین شیرازی، مبلغ اسماعیلی، عبدالله فزاری، قاضی سنیمذهب دربار و بهرام بن مافنه ملقب به عادل، وزیر ابوکالیجار مورد بررسی قرار دهد. با استناد به منابع مختلف، این مسأله روشن میشود که هر یک از افراد یادشده از تمام تدبیر و روابط سیاسی خود با گروههای مختلف بویژه نظامیان بهره گرفتند تا به شخص شاه نزدیک شده و ضمن در میان گذاشتن اهداف خود با شاه، از نزدیک شدن دیگر رقیبان به ابوکالیجار جلوگیری کنند. این مقاله با دنبال کردن راهبرد سیاسی این سه مرد، طرحی از ساختار سیاسی شیراز به دست میدهد و بر شمولگرایی دربار ابوکالیجار و ثبات نسبی آن در مقایسه با دربار بغداد تاکید میکند.
«شیراز جدا از داشتن دولت عادل و باثبات در آموزش تدابیر سیاسی حرف چندانی برای گفتن ندارد؛ آن چه حکومت آلبویه در شیراز به میراث نهاده است، نه الگویی از سیاست درخشان و نه طرحی برای ایجاد جامعهای بهتر است. میراث آن نه مادی که بیشتر متجلی در معنویات و هنر است؛ بر این اساس آیا نمیتوان نتیجه گرفت که میراث شیراز آنقدر نیست که به حساب آید؟»[2]
در یکی از رسالات اندکی که به زبان انگلیسی درباره تاریخ شهر شیراز نوشته شده است، ا.ج. آربری، محقق برجسته ادبیات پارسی و عربی، اهمیت سیاسی شهر شیراز را ناچیز دانسته و بر میراث هنری و مذهبی آن تاکید میکند. تاکید آربری بر میراث فرهنگی شهر شیراز قابل توجه است و همچنین نمیتوان تاثیر شیراز بر ادبیات و مذهب را نادیده انگاشت. با این همه، شیراز به لحاظ سیاسی نیز اهمیت داشته و دست کم در دوره آلبویه یکی از مراکز مهم سیاسی بوده است. این شهر در کنار ری و بغداد سه شهر مهم حکومت آلبویه به حساب میآمد. بسیاری از امرای برجسته آلبویه از جمله عضدالدوله و بهاءالدوله در دورههایی از حکومت خود شیراز را به عنوان پایتخت برگزیدند و امرای کمآوازهتر آلبویه مثل ابوکالیجار بیشتر عمر خود را در شیراز سپری کردند. این مقاله به بررسی سیاست دربار شیراز در دوره ابوکالیجار (1025-1048/ 415-440) میپردازد تا روشهای حکومتداری آلبویه در مراکز مختلف قدرت به جز بغداد را مورد بررسی قرار دهد. در حالی که سیاست شیراز در میانه قرن یازدهم ممکن است بنا به ادعای آربری چندان مبتنی بر درایت، عدالت و ثبات نباشد، بررسی دقیق آن میتواند به ما تصویری از اداره حکومتی دهد که شرایط ایدهآلی نداشته ولی به شکل کارآمد اداره میشود.
البته آربری بیشتر قصد بررسی وضعیت عمومی شیراز در دوره آلبویه را داشته و توجهی به سیاستهای دربار شیراز ندارد. از سوی دیگر بیشتر تحقیقات انجام شده درباره مراکز شهری دوره آلبویه بر روی بغداد متمرکز است. در این منابع اشاره شده که آلبویه بیش از یک پایتخت داشتهاند، اما مطالعات بیشتر بر روی بغداد متمرکز شدهاند.[3]
تنها مطالعات اندکی درباره شهرهای دیگر جز بغداد یا دیگر حکومتهای مستقر در منطقه صورت گرفته است.[4] بیشتر تحقیقات انجام شده درباره آلبویه ضمن محدود کردن حوزه توجه خود به بغداد، خیلی به ندرت به دوره پس از مرگ بهاءالدوله در سال 403/ 1012 پرداختهاند، و مطالعات اندک درباره ایران در قرن یازدهم، تنها بر دوره بعد از پیروزی سلجوقیان بر بغداد متمرکز شدهاند.[5] پژوهشهای انجام شده درباره دولتهای بویه مستقر در ایران نیز بیشتر وضعیت این حکومتها در قرن دهم را مورد مطالعه و بررسی قرار دادهاند.
تردیدی وجود ندارد که تحقیقات انجام شده درباره بغداد، بویژه در قرن دهم، بسیار غنیتر از پژوهشهای صورت گرفته درباره دیگر قسمتهای حکومت آلبویه است. بر این اساس میتوان بر اساس منابع موجود به طرحی کلی از دربار شیراز و کارهای انجام شده در آنجا دست یافت. با تمرکز بر روی دربارهای آل بویه در شهرهایی بجز بغداد میتوان به فهم بهتری از نوع سیاست و نظام اجرایی دربار شیراز در یک مقطع مهم تاریخی دست پیدا کرد.
در دربار ابوکالیجار در شیراز میان دولت و افراد با پیشینههای مذهبی و قومیتی متفاوت، توازن دقیقی برقرار بود. اهمیت این مساله زمانی روشن میشود که حکومت ابوکالیجار در شیراز را در گستره دیگر بخشهای حکومت آلبویه و نیز در کنار حضور فاطمیان در مصر و غزنویان در آسیای مرکزی مورد توجه قرار دهیم.
برادران بویه در سال 334/954 اداره ایالاتهای جنوبی دریای مازندران، ایالت فارس و سرانجام بغداد را به دست آوردند. ولی رئیس خاندان آل بویه در شیراز مستقر شد. حکومتی که آلبویه بنا نهادند حاصل اتحاد خانوادگی نامطمئن و لرزانی بود که امیران ارشد آن در سه شهر شیراز، بغداد و ری حضور داشتند و امیران دیگر آلبویه در پایتختهای کوچکتر یعنی کرمان و واسط مستقر بودند. دوره شکوه آلبویه در اواخر قرن دهم و زمانی بود که امیر مقتدر آلبویه یعنی عضد الدوله (367-72/ 978-83) توانست بر اعضای خاندان آلبویه تسلط یافته و آنها را وادار به حمایت خود کند. با این همه، پس از مرگ عضدالدوله و با وجود تلاشهای بسیار بهاءالدوله جد ابوکالیجار، این وضعیت هرگز تداوم نیافت. در دورهای که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته است، آلبویه بیش از آن که از اتحاد منسجمی برخوردار باشند، شبیه مجموعهای از قدرتهای به هم پیوسته بودند که همواره در شرایطی میان نزاع و اتحاد به سر میبردند.
ابوکالیجار در سالهای 415-40/ 1024-48 در فارس و در سال های بین 435-40/ 1044-48 در عراق حکومت کرد. او علاوه بر شیراز توانست بر بخشهای بیشتر فارس و خوزستان از جمله شهرهای کرمان، واسط و اهواز مسلط شود. دوره حکومت ابوکالیجار مثل حکومت دیگر امرای آلبویه با جنگ و نزاع داخلی گره خورده است. ابوکالیجار بیشتر وقت خود را به رقابت با عموهای خود یعنی پسران بهاءالدوله گذراند. او در ابتدا برای تسلط بر فارس و کرمان با ابوالفوارس و سپس برای دست یافتن به بصره، واسط و بغداد با جلالالدوله درگیر شد. این جنگها با دخالت سپاهیان دیگر امیران بویه بویژه امرای بغداد تشویق و تشدید میشد. آنها سعی داشتند با به جان هم انداختن دیگر امیران به اهداف سیاسی خود جامه عمل بپوشانند. دیلمیان و ترکان که بخش عمدهای از سپاهیان آلبویه را تشکیل میدادند درگیر رقابت ناتمام قومی و نژادی بودند. این رقیبان نظامی گاه درگیر جنگهای مذهبی و قومی میشدند که هر از چند گاهی از یکی از شهرهای امپراتوری آلبویه سربرمیآورد.[6] ابوکالیجار پس از مرگ جلالالدوله و دست یافتن به رهبری خاندان آلبویه تلاش بسیاری کرد که قدرت آلبویه در دوران عضدالدوله را احیا کند، اما جنگهای داخلی باعث شد که غزنویان و سپس سلجوقیان به تدریج قلمرو آلبویه را به تصرف درآورند. بیشتر مدت چهار سالی که ابوکالیجار از درگیری با خاندان آلبویه آسوده بود، به دفع حملات سلجوقیان طی شد. با مرگ ابوکالیجار در سال 440/1048 نزاع داخلی آلبویه از سر گرفته شد و همین امر به سلجوقیان فرصت داد تا حکومت آلبویه را از میان بردارند.
این وضعیت ناامن و بیثبات نشان میداد که برخی از افراد میتوانند با استفاده از ابزارهای سیاسی شرایط را به نفع خود تغییر دهند. زندگینامه یکی از مبلغان شیعه اسماعیلی میتواند به ما در فهم برخی از سیاستهای آلبویه در شیراز کمک کند. حدود سال 435/ 1043-1044 واسطی، وزیر عباسی به شیراز آمد تا موید فیالدین شیرازی، مبلغ اسماعیلی را تشویق کند تا دست از حمایت فاطمیان برداشته و به خدمت خلافت عباسی درآید.[7] بر اساس کتاب موید، بحثی که واسطی برای ترغیب او مطرح کرد به این صورت است:
او گفت: «در شخصیت، دانش و عزت نفس شما تردیدی نیست. با این همه بر شما مثل روز روشن است که ترکان سخت با شما دشمنی دارند. شما به نفع مردمی در مصـر به مخالفت با خلیفه عباسی پرداختهاید که نه دوستی آنها به حال شما سودی میبخشد و نه دشمنی ایشان زیانی، این کار با خرد و تدبیری که در شما سراغ دارم سازگار نیست. شایسته است که دست از حمایت از فاطمیان بردارید. در این صورت، میتوانم به خلیفه نامهای نوشته و از او بخواهم به ابوکالیجار در مورد شما دستخطی بنویسد. در این صورت، امیر تو را در حلقه دوستان و خدمتگزاران خاص خود خواهد دانست.» موید پاسخ داد: «از شما به خاطر توجهی که به من دارید سپاسگزارم، با این همه، مرا بهتر آن است که به خدا پناه ببرم و به دنبال کسب رضایت او باشم. اعتقاد من تنها برخاسته از توجه من به خلیفه فاطمی نیست. نوشتهاید که رضایت و یا ناخشنودی او مرا سود و زیانی نمیبخشد. من در انجام این کار نه به دنبال تقرب یافتن به دربار ابوکالیجارم و نه به خلیفه فاطمی و از این رو ترغیب شما من را از راهم باز نمیدارد».[8]
در متن بالا، شخصی مثل مؤید، آن قدرمهم است که توجه شخصیت مهمی مثل وزیر خلیفه عباسی را به خود جلب میکند. بنابراین اعتقادات این فرد دست کم به لحاظ نظری باید اهمیت زیادی داشته باشد که شخصی مثل واسطی را بر آن داشته تا عقیده او را تغییر داده و یا دست کم رضایت زبانی موید را به دست آورده باشد. نمونه آمده نشان میدهد که در دربار آلبویه افراد بسیاری مثل موید عقاید مذهبی مغایر با خلافت عباسی مغایرت داشتهاند. در حالی که آلبویه اعتقادات شیعی داشتند، هرگز خود را به خاطر شیعیان هفت امامی با خلافت عباسی درگیر نمیکردند و به همین خاطر هرگز با تمام وجود از شیعیان اسماعیلی از جمله موید که نمایندگی خلافت عباسی را بر عهده داشت حمایت نمیکردند، ولی در عین حال اسماعیلیان را نیز از خود نمیراندند. نوع برخورد آلبویه با موید نشان میداد که افراد دیگر هم میتوانند تا این اندازه به آلبویه نزدیک شوند.
سوال اصلی این مقاله آن است که چگونه افراد و گروهها در دربار آلبویه در شیراز میتوانستند از فرصتهای ایجاد شده، به خاطر تسامح و ضعف امرای آلبویه، از جمله ابوکالیجار، استفاده کنند.
چگونه افراد و گروههای مختلف میتوانستند منافع خود را پیش ببرند؟ چگونه ابوکالیجار تلاش کرد قدرت و موقعیت خود را تضمین کند؟
در ارتباط با مثالی که عنوان شد، چگونه یک مبلغ اسماعیلی مثل مؤید میتوانست به جایگاهی برسد که در خاطر افرادی مثل واسطی مهم جلوه کند؟ در حالی که این سوالات بیشتر مربوط به شیراز و ابوکالیجار است، سوال دیگری به ذهن خطور میکند و آن این که وضعیت دربار شیراز در دوره ابوکالیجار در مقایسه با دربار بغداد در همین زمان و دربار دیگر امرای آلبویه در دورههای پیشتر چگونه بوده است؟
این مقاله به بررسی سه شخصیتی میپردازد که در گزارشهای مختلف از دربار آلبویه در شیراز در دوره ابوکالیجار نقش مهمی ایفا کردند: المؤیّد فی الدین شیرازی، مبلغ اسماعیلی که پیشتر از او نام بردیم، بهرام بن مافنه، وزیر ابوکالیجار ملقب به عادل و عبدالله، قاضی سنی دربار.
این مقاله به بررسی اقدامات این سه فرد و روابط آنها با ابوکالیجار، با یکدیگر و نیز با دیگر گروههای مستقر در شیراز میپردازد. با دنبال کردن اقدامات این سه فرد در دربار ابوکالیجار میتوان دریافت که سیاست در شیراز در نیمه اول قرن یازدهم تا حدود زیادی شمولگرا بوده است و درحالی که نمیتوان آن را به لحاظ سیاسی به عنوان الگوی موفقی معرفی کرد، نسبت به دربار بغداد در همان زمان افت و خیزهای کمتری داشته است.
از میان این سه فرد، گزارش اقدامات موید فی الدین شیرازی به نظر سادهتر میرسد. موید در کتاب «مذاکرات» گزارشی از برخورد خود با ابوکالیجار را تهیه کرده است. او در این گزارش به شکل بسیار کوتاه تلاش موفق خود در نزدیک شدن به ابوکالیجار و ترغیب او به شیعه اسماعیلی و خلیفه فاطمی را توصیف میکند. «مذاکرات» یکی از قابل توجهترین گزارشاتی است که از وضعیت شیراز در این مقطع زمانی به دست ما رسیده است.
از طریق این گزارش میتوانیم تصویر نسبتا واضحی از کار موید در شیراز و تلاشهای او برای توسعه جایگاهش در متن جامعه آلبویه به دست آوریم. این گزارش در بخش اول مذاکرات موید به ثبت رسیده است. تمرکز متن بر روی تلاش اولیه موید برای نزدیک شدن به امیر آلبویه از طریق بهرام بن مافنه، وزیر ابوکالیجار، در سال 430/1039 است. وزیر توانست از طریق بحث و مذاکره با قاضی عبدالله حمایت ابوکالیجار را به دست آورد. متأسفانه، توطئه برخی از درباریان باعث فاصله گرفتن شاه از موید شد. آخرین نقطه ارتباط موید با ابوکالیجار مرگ جلالالدوله، امیر بویهای مستقر در بغداد در سال 435/1044 بود. ابوکالیجار آرزو داشت که جای جلالالدوله را در بغداد بگیرد و این کار بدون کمک خلیفه عباسی میسر نبود. به همین خاطر ابوکالیجار به موید که نماینده خلیفه فاطمی یعنی رقیب خلیفه عباسی بود پشت کرد. موید از شیراز تبعید شد و در سال 436-37/1045-46 در قاهره از دنیا رفت.[9]
گزارش موید چند نکته را درباره ساختار سیاسی شیراز روشن میکند. اول آن که این سوال به ذهن خطر میکند که چگونه موید توانست در دربار آلبویه به شخصیت قابل نفوذی تبدیل شود. در کتاب مذاکرات او و یا منابع دیگر مطلبی در این باره نوشته نشده است. همچنین در این گزارش از ارتباط پدر موید با وزیر پیشین آلبویه مطلبی نیست. موید عنوان میکند که پدرش برخلاف او چندان ارتباطی با امرای آلبویه نداشته است.[10] از این بخش درمییابیم که موید از خانوادهای برخاسته بود که دستکم یک نسل در شیراز پیشینه داشتند و با دربار آلبویه در شیراز در ارتباط بودند. منابع دیگر مطرح میکنند پدر موید داعی بزرگی در شیراز بوده است؛ نیز در برخی منابع به حضور اسماعیلیان در شیراز در دورههای پیش از ابوکالیجار اشاراتی شده است.[11]
بنابراین میتوانیم این طور نتیجه بگیریم که موید از خانوادهای برخاسته بود که با دولت آلبویه و نیز با گروههای اسماعیلی که در دوره مورد بحث در شیراز حضور نداشتند ارتباط داشت.
شاید شاخصترین نمود حضور موید در دربار ابوکالیجار ارتباط او با دیلمیان بود. او در تمام کتاب، خود را به عنوان راهنمای روحانی دیلمیان شیراز معرفی میکند. نیز در توصیف او، حامیان موید، از جمله بهرام وزیر و ابوکالیجار و نیز مخالفان او از جمله عبدالله قاضی، از نفوذ موید در میان سپاهیان آلبویه خبر داشتند. از همان آغاز گزارش، نفوذ موید در دیلمیان به او کمک میکند تا در جریان حوادث اثرگذار باشد. نزاع به خاطر برهمخوردن روزه ماه رمضان، وزیر را وا میدارد تا موید را متقاعد به ترک شیراز کند. موید با این کار موافقت میکند، اما به وزیر هشدار میدهد که «تردیدی نیست که [دیلمیان]، زمانی که از اوضاع من باخبر شوند، آشوب و بلوا به راه انداخته و مانع رفتن من میشوند».[12] پیشبینی موید به واقعیت پیوست و بنا به سازشی که صورت گرفت، موید در سال 429/1038 در حالی که دیلمیان او را همراهی میکردند به شهر فسا که محل استقرار دیلمیان بود رفت.[13] موید محبوب تمام دیلمیان نبود؛ آن دسته از دیلمیان که در فسا مستقر بودند خواهان موید نبودند.[14] با این همه، دیلمیان شیراز از او حمایت کردند. او در فسا مسجدی را بازسازی کرد و دیلیمان اهواز به فسا شتافتند تا پشت سر او نماز بخوانند.[15]
حدود یک سال بعد، ارتباطات موید با دیلمیان باعث نگرانی اعضای مختلف دربار شد. موید موفق شد به ابوکالیجار نزدیک شود. همین مساله حسادت اعضای مختلف دربار از جمله شخصی که موید با نام «المارق» از او یاد میکند را برانگیخت. این فرد که پیشتر به آیین اسماعیلی بود، موید را به تحریک دیلمیان به شورش محکوم کرد. ابوکالیجار نامهای به موید نوشت و به او هشدار داد که دیلمیان را از آشوب و بلوا برحذر دارد و از ارتباط با دیلمیان دست بردارد. موید این پیشنهاد را رد کرد.[16] روشن است که موید به نوبه خود، منافع دیلمیان را دنبال میکرد و یا دست کم مدعی توجه به خواستههای آنها بود. او بلافاصله پس از بازگشت از فسا با دیلمیان که همراهان و سربازان سلطان بودند دیدار کرد و به آنها هشدار داد که شاه نباید نمایندگان دیلمی را از خود براند زیرا:
«حکومت، سلطان و همراهان او به راستی دیلمی هستند. خدا [القیامه] مرا از ترس و وحشت در امان داشته است زیرا تمام پادشاهی در صلح و عدالت به سر میبرد... اگر من در قلمرو محمود بن سبکتکین بودم،[17] بیتردید در امان نبودم. بنا به اصول {دولت} دیلمی تنها چیزی که از شما میخواهم آن است که گروهی من را از ستم {محمد بن سبکتکین} محافظت کند، و برای {دولت} لطف و مرحمت خدا و پیامبر و خاندانش را آرزومندم».[18]
نکتهای که موید در اینجا بر آن تاکید میکند آن است که دیلمیان ستون محکم حکومت آلبویه هستند و این که اصول حکومت آنها بر تشیع استوار است. بنابراین آنها میبایست از نماینده خود یعنی موید حمایت کنند و اطمینان یابند که موید بی واسطه با ابوکالیجار در ارتباط است. دیلمیان نمیتوانستند برای موید مخاطبانی جز خود فراهم کنند و موید نیز ناگزیر بود به توسل به روشهای مختلف به ابوکالیجار نزدیک شود. شواهدی برای رد یا پذیرش این گفته موید که دیلمیان او را رهبر خود میدانستند وجود ندارد. تلاش برای حصر خانگی موید در سال 433/1042 باعث شورش دیلمیان شد. در مدت چند ماهی که او در حصر خانگی به سر میبرد، سیل مداوم حامیان به خانه او سرازیر بود تا از سلامت و شرایط رندگی او مطمئن شوند.[19]
منابع اندک موجود، بر گزارشات موید مبنی بر ارتباط دیلمیان با وقایعی که در اطراف وی در جریان بود صحه میگذارند. فارسنامه نوشته ابن بلخی از مهمترین این منابع است.[20]او اسمی از موید نمیبرد، اما ذکر میکند که ابونصر بن عمران، دوست نسبتا نزدیک موید فی الدین ابن ابی عمران موسی شیرازی است. ابن بلخی از این مرد که به نظر من همان موید است، یاد میکند و این که در میان دیلمیان نفوذ پیدا کرد و به دربار ابوکالیجار نزدیک شد.
منابع فارسی و عربی دیگر درباره شیراز، از موید با نام یاد نمیکنند، اما از گزارشات ابن اثیر از سالهای 415-40/ 1024-48 این طور برمیآید که دیلمیان بسیار برای ابوکالیجار اسباب زحمت بودهاند.[21] شیرازنامه زرکوب تنها به شیراز و نیز اسماعیلیان بیرون از دربارهای ایران میپردازد. زرکوب مینویسد که ابوکالیجار با اسماعیلیان جنگید و آنها را به همراهی مسعود بن محمود غزنوی از فارس راند.[22] این منابع بدون ذکر نامی از موید، به اهمیت دیلمیان و نیز اسماعیلی مذهبانی مثل موید صحه میگذارند. میتوان دریافت که ارتباط موید با دیلمیان به او اجازه داد به حلقههای سیاسیای راه پیدا کند که پدر وی هرگز راه نیافته بود.
جنبه قابل توجه دیگری از اقدام موید الدین در شیراز آن است که ایدئولوژی اسماعیلی او حتی زمانی که او دور از دربار ابوکالیجار بود تا حدود زیادی تحمل میشد. زمانی که موید در سال 430 /1039 به دربار ابوکالیجار راه یافت، مورد توجه دربار قرار گرفت.[23] بنا به نوشته موید، ابوکالیجار بعد از شنیدن مباحثه موید با قاضی عبدالله به مذهب اسماعیلی گرایش پیدا کرد. موافقت امیر با اصول اسماعیلی به موید فرصت داد تا به ابوکالیجار نزدیک شود. او اجازه داشت روزهای پنجشنبه بعدظهر با ابوکالیجار در مورد اصول مذهب اسماعیلی گفتگوی خصوصی داشته باشد. بر اساس گزارش موید، او و ابوکالیجار روابط بسیار نزدیکی با هم پیدا کردند. امیر به سخنان موید گوش میکرد و به او تا آنجا اعتقاد پیداکرد که امیر به وزیرش گفت: «به راستی ما همه با هم همراه هستیم. اگر ببینیم که گروهی بر علیه کسی توطئه کرده و او را متهم به بیدینی و خطاکاری میکنند نباید با آنها هم آواز شویم. خدا را شکر که ما را از این کار برحذر داشته است و ما را هدایت کرده است تا بدانیم این مردمان دورغگو و تفرقه افکن هستند».[24]
این گزارش حاکی از میزان نزدیکی موید به ابوکالیجار و خشنودی موید از این وضعیت است. امیر از موید در برابر بدگویی درباریان دفاع میکند. البته در ادامه موید ذکر میکند که همین نزدیکی وی به امیر ابوکالیجار سبب سقوط وی شد.
موفقیت موید در نزدیک شدن به ابوکالیجار از همه طرف با بدبینی و مخالفت روبرو شد و دشمنان تازهای را برای او ایجاد کرد. درباریان نگران بودند که مبادا موید از موقعیت آنها سوء استفاده کرده و از نفوذ آنها در دربار بکاهد. رهبر مخالفان وی در دربار همان شخصی است که موید از او با عنوان «مارق» یاد میکند. بر اساس نوشته موید، این مرد به هیچ دینی اعتقاد نداشت: «در میان آنها کسی بود که از دین بهرهای نداشت. او مایه رسوایی و نقص بود و کاملا غرق در فریب و تقلب، خرابکاری و توطئه گری. این مرد از آنهایی بود که به نمازی میایستند که خدایش از مذهبی راستین برنیامده است».[25] این مرد تمام هم خود را به کار گرفت تا شاه را نسبت به موید بدبین کند.
موید ضمن گزارش از تلاش برخی از درباریان برای مسموم کردن ابوکالیجار عنوان میکند که آنها جدا از تأکید بر اسماعیلی بودن موید، سعی داشتند از راههای دیگر نیز او را از میدان به در کنند. پیشتر به تلاش ابو غالب واسطی برای ترغیب موید به سمت خلیفه عباسی اشاره کردیم. واسطی قصد کشتن موید را نداشت، بلکه میخواست موید را با خود همراه کند. موید همچنین از افراد دو رو و نیرنگباز ابراز نگرانی میکند.[26] از این رو معلوم میشود که برخی از درباریان ظاهرا با موید طرح دوستی ریخته بودند تا به مقاصد خود دست یابند. بنابراین در عین حال که موید سعی داشت اول وزیر و سپس ابوکالیجار را به خود متمایل سازد، افراد دیگری بودند که همین هدف را در مورد خود او دنبال میکردند. سرانجام، توطئههای پی در پیای که توسط افراد مختلف از جمله قاضی عبدالله، «مارق» که زیدی مذهب بود و فساوی وزیر که پیشتر اسماعیلی بود (بهرام وزیر در سال 433/1041-1042 از دنیا رفت) و واسطی، وزیر عباسی به نتیجه رسید و موقعیت موید در دربار تضعیف شد. موید در اواخر سال 433/1042 محکوم به تبعید شد.[27]
از جمله این توطئهها که توسط واسطی وزیر خلیفه و دشمنان موید در دربار صورت گرفت، موید را متهم به دزدیدن کتابی کردند که بنا به آن شجره فاطمیان و پیوند آنها با مسلمانان زیر سوال میرفت. به او گفتند که باید کتاب را به شاه برگرداند و موید و کسی که کتاب را به دست او رسانده باید تنبیه شوند. موید توانست ثابت کند که کتاب را برنداشته و اصلا آن از خانه شخص صاحب کتاب بیرون نرفته است؛ صاحب کتاب آن را به کنیز خود سپرده بود و دختر سرانجام جای مخفی کردن کتاب را آشکار کرد.[28]
هدف تمام این توطئهها که موید گزارش میکند، سوء قصد به جان موید نبود، بلکه آنها تصمیم داشتند به اعتماد و نزدیکی موید به ابوکالیجار آسیب برسانند. موید نیز به همین ترتیب با مخالفان خود رفتار میکرد و آنها را افرادی میدانست که سعی داشتند به هر شکل ممکن به ثروت و قدرت دست یابند. به عنوان نمونه، او قاضی را فردی میداند که تنها به دنبال دست یافتن به املاک موید است.[29] او از اطرافیان ابوکالیجار به عنوان افراد اهل عشرت و خوشگذرانی نام میبرد.[30] موید از میان نزدیکان ابوکالیجار بویژه به خواجهای با نام سعده اشاره میکند که سعی داشت با مست کردن امیر، عقل او را زایل سازد.[31] همان طور که پیشتر اشاره شد از نظر موید، این افراد ملحد بودند. به نظر میرسد حذف فیزیکی مهمترین روش برای از میان به در کردن حریف نبوده است، شاید به این دلیل که نمیخواستند انتقام دیلمیان و ابوکالیجار را در پی داشته باشد.
بدنام کردن افراد کاملا اثربخش بود و بنا به شواهد موید بر اثر یکی از همین توطئهها به حبس خانگی محکوم شد.[32]
اکنون میتوانیم به سوالی که در ابتدای مقاله مطرح شد پاسخ دهیم. موید توانست با ایجاد پیوند نظامی با دیلمیان و نزدیک شدن به ابوکالیجار، اهداف خود را دنبال کند. او از نفوذ خود بر دیلمیان استفاده کرد تا به ابوکالیجار نزدیک شده و سپس سعی کرد امیر بویهی را با اهداف خود همراستا سازد. او همچنین تلاش کرد شاه را از درباریان دیگری که نقطهنظرات متفاوت با موید داشتند دور سازد. گزارشات موید با منابع اسماعیلی و دیلمی مطابقت دارد. با این همه، زمانی که بدگویی درباریان از موید و بیم دادن امیر از نفوذ او بر دیلمیان موثر افتاد، موید جایگاه خود را نزد امیر بویه ای از دست داد.
درباره قاضی عبدالله، رقیب موید نیز میتوان به راحتی در منابع این دوره شیراز مطالب قابل توجهی پیدا کرد. از او در کتاب مذاکرات موید و نیز فارسنامه ابن بلخی یاد شده است. داستان قاضی عبدالله بسیار مفصلتر از ماجرای موید است، و در بسیاری موارد، سرگذشت این دو فرد با هم گره خورده است. قاضی عبدالله نیز اهل شیراز بود. خاندان وی از یکی از قبایل عرب با نام بنی فزاره بودند که ابنبلخی تاریخچه آنها را به دوره پیروزی اعراب بر ایران میرساند.[33] البته اولین شخص از خاندان عبدالله که ابن بلخی از او یاد میکند، جد او با نام ابومحمد عبدالله بن احمد بن سلیمان بن ابراهیم فزاری است که در زمان غلبه آلبویه درسال 322/934 در قید حیات بوده است. بنا به گزارش ابن بلخی، خاندان قاضی عبدالله بیشتر از قضات و فرهیختگان علوم دینی بودند که در شیراز موقعیت دیوانی داشتند و برای تداوم مذهب تسنن در شیراز تلاش میکردند.[34] نفوذ و اعتبار خاندان آنها در تمام دوران حکومت آلبویه تداوم یافت. پدر عبدالله، قاضیالقضات فارس بود. پنج تن از پسران فزاری در مناطق مختلف فارس به قضاوت مشغول بودند و دو تن آنها قاصد حکومت آلبویه در بغداد و غزنه بودند. ابوالحسن که در غزنه حضور داشت سرانجام به خدمت محمود غزنوی درآمد و همانجا ماند.[35] جنید شیرازی مدخلی بر زندگی ابوطاهر محمد بن عبدالله بن حسن بن عبدالله فزاری نوشته است. جنید ذکر میکند که او به عراق و حجاز مسافرت کرد و ابنبلخی عنوان میکند که قاضی محمد از این خاندان به عراق رفت، بنابراین این امکان وجود دارد که این دو فرد در واقع یک نفر یعنی همان عبدالله فزاری باشند. نیز جنید مینویسد که این مرد شافعی بوده و در سال 492 از دنیا رفته است. اگر این مرد همان عبدالله باشد خانواده او نیز شافعی بودهاند، در منابع دیگر به مذهب او اشاره نشده است.[36] خانواده آنها اگر چه عرب بودند ظاهرا ارتباط تنگاتنگی با اشراف محلی ایرانی داشتند. بسیاری از پسران این خاندان با دختران خاندان مرداس ازدواج کردند.[37] مادر قاضی عبدالله یکی از همین دختران خاندان مرداس بود. ابن بلخی میگوید او قدرت سیاسی و مذهبیاش را از خاندان خویش به ارث برده بود. بنابراین قاضی عبدالله هم مثل موید از خانوادهای با پیشینه سیاسی برآمده بود. البته خاندان عبدالله به نظر ریشههای عمیقتری در مقایسه با خانواده موید داشت ولی از آنجا که پیشینه موید چندان شناخته شده نیست، نمیتوان این مساله را با قاطعیت عنوان کرد.[38]
مساله مهم دیگر در رابطه با قاضی عبدالله آن است که مانند موید که مورد حمایت دیلمیان بود، قاضی نیز تحت حمایت سپاهیان ترک قرار داشت. بنا به زندگینامه موید، وزیر ارتباط قاضی با ترکان را تنها به منظور استفاده از قدرت آنها در راستای اهداف خود میداند.[39] ابن بلخی نیز به ارتباط قاضی با ترکان اشاره میکند. در مذاکرات موید به دشمنی دیلمیان با قاضی و این مساله که سواره نظامان ترک امید به تبعید موید داشتند اشاره شده است. در این کتاب آمده است که بعد از صحبت عبدالله با ابوکالیجار، امیر آلبویه سواره نظامی از صد نفر از دیلمیان و صد تن از امرای ترک ترتیب داد تا موید را از کار برکنار کنند.[40]
با این همه، ظاهرا عبدالله جدا از ترکان با گروههای دیگر نیز در ارتباط بوده است. موید با وزیر از ارتباط قاضی با قصهگویان و برخی از نمازگزاران در مسجد مینویسد:
«با قصه پردازان و نمازگزاران از طرد سنت و بدعت گذاشتن در دین توسط من سخن گفتهاند... و آنها در پاسخ او گفتهاند که به خانه موید یورش میبریم و تمام خان و مانش را از میان برمیداریم.»[41]
این گزارش در عین حال که به اقدامات بسیار خشن و تند قاضی اشاره دارد، نشان میدهد که قاضی متکی به نهادهای سنی مذهب بزرگی بوده است. بنا به گزارش موید او با گروههای صوفی و زیدی نیز ارتباط داشته است.[42] موید گذشته از افراد شاخص مذهبی، از ارتباط قاضی با بازرگانان ثروتمند شهر خبر میدهد.[43] موید پیوسته از قاضی به عنوان شخصی متجاوز و خشن یاد میکند. البته ما باید در برخورد با گزارشاتی مثل مذاکرات موید که بدبینانه است با احتیاط برخورد کنیم. اما از همین مطالب میتوان دریافت که قاضی شخص با نفوذ و برجستهای بوده است.
به نظر میرسد نزدیک شدن به ابوکالیجار برای قاضی هم مثل موید کلید دست یافتن به قدرت بود. بنا به گزارش ابن بلخی، عبدالله که بیتردید قهرمان داستان ابن بلخی است، توانست آن قدر به ابوکالیجار نزدیک شود که با او به تنهایی به گفتگو بنشیند و فرمان تبعید ابونصر را به دست آورد.[44] قاضی در مورد موید نیز به همین صورت عمل کرد و توانست با نزدیک شدن به ابوکالیجار و کسب رضایت او، حکم تبعید ابوکالیجار را به دست آورد و این که در صورت بازگشت موید به فارس ریختن خون او واجب است. از بسیاری جهات قاضی برای به دست آوردن قدرت در شیراز در همان راهی پای نهاد که پیشتر موید رفته بود. او با نزدیک شدن به نظامیان ترک، راه رسیدن به دربار ابوکالیجار را هموار کرد. نزدیک شدن به امیر آلبویه به او کمک کرد رقیب خود یعنی موید را از میدان به در کند. تفاوت بین این دو مرد، و احتمالا دلیل پیروزی قاضی این بود که قاضی نسبت به موید متحدان متفاوتتری داشت. ارتباطات او با سنیها و گروههای شیعی شهر و نیز بازرگانان، به نظر مهمتر میرسید.
وزیر بهرام بن مافنه ملقب به عادل نسبت به دو شخصیتی که تا اینجا از آنها یاد شد، موقعیت متفاوتی داشت. زندگی وزیر نسبت به موید و قاضی عبدالله شفافتر است. بنا به گزارشات ابن اثیر و ابن جوزی، وزیر در کازرون در یکی از سالهای 360-970-971/ یا 366/ 976-977 به دنیا آمد.[45] بهرام وزیر در سال 416/1025-26 همراه با ابومحمد بن مکرم در صف همراهان ابوکالیجار درآمد و تا زمان مرگ یعنی در سال 433/1-41-42 در خدمت ابوکالیجار بود.[46] پس از او مهذب الدوله ابو منصور هبه الله بن احمد الفساوی به وزارت منصوب شد.[47]
همانند دو شخصیت دیگر، بهرام وزیر نیز با نظامیان پیوند استوار داشت. با این همه، بنا به منابع او بیشتر از آن که نقش رهبر روحانی را برای نظامیان بازی کند، فرماندهی آنها را بر عهده داشت. به عنوان مثال، در سال 421/ 1030 وزیر در جنگ ابوکالیجار با جلالالدوله در اهواز، برای ابوکالیجار نیروی نظامی ارسال کرد. تا پیش از اعزام نیروی کمکی، ابوکالیجار در جنگ با جلالالدوله که سپاهیانی از گروههای مختلف از جمله کرد و عرب او را همراهی میکردند شکست خورده بود. سپاهیان جلالالدوله اهواز را غارت کردند و مادر ابوکالیجار، همسـر و فرزندان او به اسارت جلالالدوله درآمدند؛ مادر ابوکالیجار در راه بغداد از دنیا رفت. ابوکالیجار بار دیگر با جلالالدوله درگیر شد و هزار نفر از سپاهیان خود را در این جنگ از دست داد. در همین زمان، وزیر با سپاهیانش سر رسید و دوباره جلالالدوله را تا واسط عقب نشاند.[48] در سال 429/38-1037 بار دیگر بهرام وزیر را در راس ارتش میبینیم. او و ابوکالیجار در بحران جانشینی در عمان پادرمیانی کرده و ماجرا را به خوبی فیصله دادند.[49] سپس وزیر با همان سپاه تا به سمت بصره رفت و توانست این شهر را تا سال 431/40-1039 تصرف کند.[50]
موقعیت بهرام به عنوان وزیر و نیز رهبر نظامی نشان میدهد که برخلاف موید و قاضی، وزیر وظیفه برقراری توازن بین منافع گروههای مختلف سپاه را بر عهده داشته است. بنابراین برخلاف موید و قاضی که به ترتیب با دیلمیان و ترکان پیوند داشتند، وزیر سعی داشت هر دو گروه را راضی نگه دارد. این مساله بخصوص از گزارش موید پیداست که سرانجام وزیر، دیلمیان حامی موید را به پشت کردن به موید و راضی شدن به تبعید او از شیراز راضی میکند.[51] موید همچنین از مقاومت وزیر در مقابل قاضی و ترکان و مذاکره با آنها خبر میدهد.[52] موید در تمام گزارش خود مطلبی درباره رابطه مستقیم وزیر با دیلمیان نمینویسد.[53] از سوی دیگر او از این که به اندازه دیگر درباریان با وزیر ارتباط نداشته است ابراز ناخشنودی میکند: «هرگز از هدایای بسیاری که به شما میبخشید، سهمی به من نمیرسد و مرا در میان دوستان نزدیک شما جایی نیست. من تمام قضات، روحانیان، علما و دبیران را میبینم که به خانه شما رفت و آمد دارند و در جلسات شما شرکت کرده و از حمایت شما بهره میبرند. آنها با استفاده از مهر خویش به ثروت و جاه دست مییابند، حال آن که زندگی من از سیاهی اینکارها به دور مانده است».[54]
با این همه، خود این شکایت به نقشی که وزیر به عنوان واسطه و پشتیبان سیاسی در میان سپاهیان و دیگر گروههای مهم شیراز اشاره دارد. شکایتهای دیگر موید از وزیر حاکی از آن است که وزیر مسوول برقراری توازن در میان گروههای مختلف دربار و جامعه بوده است: «کارها به جایی رسیده که دیلمیان در انجام فرایض مذهب خود و اصرار بر آن تحت فشار قرار میگیرند، حال آن که مسیحیان و یهودیان را از انجام آداب دینی و شرکت در کلیسا و کنیسه منعی نیست».[55]
از این گله و شکایت میتوان دریافت که بهرام وزیر وظیفه خود را تامین رفاه حال همه مردم اعم از مسلمان، یهودی و مسیحی میداند.
اهمیت برقراری توازن را میتوان از گزارش مورخان درباره درگیری ابوالفوارس بن بهاء الدوله، عموی ابوکالیجار و خود وی پس از مرگ پدرش سلطان الدوله در شیراز در سال 415/1024 دریافت.[56] بنا به گزارش ابن اثیر ابوالفوارس والی کرمان و تحت حمایت ترکان، ابوکالیجار تحت حمایت وزیر و ابو محمد بن مکرم تحت حمایت دیلمیان بود.[57] ابوکالیجار و وزیر وی در زمان مرگ سلطان الدوله در فارس بودند واز همانجا به جنگ ابوالفوارس رفتند. ابوالفوارس از ابوکالیجار خواست که او و نیز تمام مقامات و سربازان تحت فرمانش باج بپردازند.[58]
ابن مکرم وزیر، مخالف پرداخت باج بود و تلاش بهرام بن مافنه در ترغیب او به انجام این کار سودی نبخشید. [59]«ابن مکرم در پرداخت باج به سربازان تاخیر کرد و سربازان از ابنمکرم به ابوالفوارس شکایت کردند و او ابن مکرم را به قتل رساند و بهرام را در بند کرد».[60]
مساله دیگری که وزیر و ابوکالیجار با آن روبرو بودند نفرت مردم شیراز از ابوکالیجار بود؛ همین مساله باعث شد بهرام وزیر، وقت و هزینه فراوانی را صرف آرام کردن مردم کند.[61] بسیاری از دیلمیان به تبعیت از وزیر با ابوالفوارس همراه شدند، اما زمانی که ابوکالیجار در سال 415/1024 اداره فارس و شیراز را بر عهده گرفت، بسیاری از دیلمیان فارس و شیراز را به نزد ابوالفوارس فرستاد و از آنها خواست که به ابوالفوارس وفادار بمانند. با وجود حسن نیت ابوکالیجار در انجام این کار، اقدام او با شکست مواجه شد. دیلمیان او را از شیراز به نوبند جان عقب راندند و در ادامه، همین امر زمینه حمله نهایی ابوالفوارس را فراهم کرد. اما وزیر جدید ابوالفوارس مردم را با گرفتن مالیات های زیاد خشمگن کرد؛ این وزیر، بهرام و صندل را به شیراز دعوت کرده و سرانجام همراه با شمار زیادی از دیلمیان در اواخر سال 415/1029 به اردوی ابوکالیجار گریخت.[62]
اساس حکومت ابوکالیجار بر ایجاد توازن میان سپاهیان دیلمی و ترک بود و این سیاست در تمام دوران حکومت او ادامه یافت. منابع در مورد رابطه نزدیک ابوکالیجار و بهرام وزیر و گفتگوی خصوصی میان بهرام وزیر و ابوکالیجار سکوت کرده اند. ولی به نظر میرسد مانند موید که با دیلمیان و قاضی که با ترکان ارتباط داشتند، وزیر نیز پیوندی استوار با امیر بویهی داشت. وزیر به منظور تحقق مقاصد ابوکالیجار و نیز اهداف خود ناگزیر بود با همه گروهها روابط مسالمت آمیزی داشته باشد. در نتیجه گاه ناچار میشد با به جان هم انداختن گروههای مختلف توازن قدرت را حفظ نماید.
وزیر برای دفاع از منافع ابوکالیجار ناگزیر از توجه به منافع گروههای مختلف بود. از جمله میتوان به درگیری دربار شیراز با ابوالفوارس و جلالالدوله اشاره کرد که زمان نسبتا زیادی وزیر و ابوکالیجار را به خود مشغول داشت.[63] گاه پذیرش نصایح وزیر برای ابوکالیجار دشوار مینمود. در سال 423/1032 وزیر به ابوکالیجار هشدار داد که از فراخواندن ترکان بغداد به دربار شیراز خودداری کند؛ این توصیه مدبرانه بود، زیرا همین ترکان پیشتر به جلالالدوله پشت کرده بود.[64] ابوکالیجار میبایست در حین رقابت با دیگر اعضای خاندان بویه، از غزنویان نیز غافل نشود. این مساله نیازمند رهبری سپاه و بیان توصیههای خردمندانه بود. در سال 422/1031 ابوکالیجار وزیر خود را همراه با سپاهی از دیلمیان به کرمان فرستاد تا حمله مسعود غزنوی را دفع کند. این اقدام موفقیتآمیز بود و سپاه غزنوی به خراسان عقب نشست.[65]
در کنار مسائل عمده، موضوعات کوچکتری هم وجود داشت که وزیر را به خود مشغول میکرد. در سال 429/1037-38 خبر بحران جانشینی در عمان به گوش ابوکالیجار و وزیر رسید. برای حل این بحران، وزیر ناگزیر شد علی بن هطال منوجانی، وزیر دربارعمان را از کار برکنار کند. ابن هطال پس از مرگ ابوالقاسم ابن مکرم والی عمان، دو تن از پسران وی را که با مرتضی که از نزدیکان پدرشان بود همراهی میکردند، با توطئه به قتل رساند تا زمینه برای به قدرت رسیدن پسر کوچکتر یعنی ابومحمد فراهم شود. بهرام وزیر موفق شد با بیرون راندن ابن هطال، ابومحمد را در نشستن بر تخت پدر یاری کند.[66] در بحران عمان نیز وزیر هم نقش مشاور و هم فرمانده نظامی را بازی میکرد.
حال پس از مرگ وزیر، این خطرسلجوقیان است که مهمترین دغدغه امیر بویهی میشود. ابوکالیجار بنا بر آموختههایی که از بهرام وزیر آموخته بود، از درگیری با سلجوقیان خودداری کرد و با انجام مذاکرات و ایجاد پیوند ازدواج، توانست در سال 439/ 1-48-49 بدون درگیری و با انجام مصالحه به بحران سلجوقیان پایان دهد. ابوکالیجار با انجام صلح و چشمپوشی از ری، ادامه حکومت خود بر عراق و بیشتر بخشهای ایران را ممکن ساخت. ولی جانشینان ابوکالیجار نتوانستند راه پدر را ادامه دهند و پس از وی دولت آلبویه دچار بحران های شدید شد.[67]
به نظر میرسد توجه و وفاداری بهرام وزیر به ابوکالیجار راز موفقیت وی بوده است. در منابع از جمله کتاب موید از او به نیکی یاد میشود. موید، وزیر را «دریای بیکرانی از خرد و سخاوت و پرهیزگار در کردار و راست اندیش در گفتار» توصیف میکند. [68]به نظر میرسد از میان درباریان، وزیر روابط بهتری با موید داشت و در موارد بسیاری از او حمایت میکرد. ابن اثیر از وزیر و از اقدام او در بنای کتابخانهای در فیروزآباد با 7000 جلد کتاب به نیکی یاد میکند. ابن جوزی ضمن برشماردن بزرگی و فرهیختگی بهرام وزیر، از 19000 کتاب و 4000 برگه سندی یاد میکند که در نسخه بنو مقله وجود دارد.[69] تنها صدای مخالف از زرکوب در شیرازنامه بلند است که بهرام وزیر را به ارتداد متهم میکند.[70]
بر خلاف بهرام وزیر که از او در منابع به نیکی یاد شده است، دیگر وزیران ابوکالیجار چندان جایگاه مثبتی ندارند که از جمله آنها فساوی و ابن فوارس هستند. پیشتر اشاره شد که ابوکالیجار به ابومکرم، اولین وزیر خود چندان اعتماد نداشت. یکی دیگر از وزیران ابوکالیجار با نام محمد بن باباشاه به خاطر بی عدالتی و مصادره اموال، باعث شورش مردم بر ضد حکومت آلبویه شد.[71] نیز صندل خادم که پیش از ابن مکرم وزیر ابوکالیجار بود، مورد انتقاد قرار گرفته است.[72]
با نگاهی به اقدامات این سه شخصیت دربار ابوکالیجار، چند مساله مشخص میشود. اول آن که همه این افراد حامیان نظامی داشتند. هر سه به شاه نزدیک شدند و توانستند از این نزدیکی برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنند.
با توجه به نحوه عملکرد این سه نفر میتوان از روش حکومت ابوکالیجار آگاه شد. ابوکالیجار نیاز به همراهی وزیری مثل بهرام بن مافنه عادل داشت. او بیشتر وقت خود را صرف راضی نگه داشتن سپاهیان و توجه به نمایندگان آنها در دربار میکرد. و آخر آن که ابوکالیجار ناگزیر بود نظرات گروههای قومی و مذهبی مختلف را مورد توجه قرار دهد. این دو نکته آخر نشان میدهد که در دربار ابوکالیجار صداهای بسیاری وجود داشت. موید، قاضی عبدالله و بسیاری دیگر از درباریان میتوانستند از سیاست برقراری توازن که امیر و وزیرش در پیش گرفته بودند نهایت استفاده را کند. در عین حال پادشاه و وزیر ناگزیر بودند با مخالفان خود ارتباط داشته باشند.
این موقعیت یادآور وضعیتی است که روی متحده در کتاب «وفاداری و رهبری در جامعه اسلامی سدههای نخستین» گزارش میکند. متحده در این کتاب پادشاه را رهبری میداند که وفاداری گروههای مختلف جامعه را با خود به همراه دارد، زیرا اگر این گروهها به خود واگذاشته شوند جامعه را از هم میپاشند. در کتاب متحده پادشاه، باید مافوق تمام وفاداریها و گروهبندی ها قرار بگیرد تا بتواند از تسلط آنها بر امور و ظلم و ستم بر مردم جلوگیری کند.[73]
تردیدی وجود ندارد که گروههای مختلف در شیراز برای دست یافتن به اهداف خود با یکدیگر درگیر شده و در نتیجه امنیت جامعه را به خطر میانداختند. با این همه، روشی که ابوکالیجار برای برخورد با گروههای مختلف انتخاب کرد متفاوت از روشی است که متحده عنوان میکند. او ناگزیر بود به صورت مسالمت آمیز با گروههای مختلف در ارتباط باشد. اگر هر یک از گروهها از دربار رانده میشد، اسباب زحمت دولت آل بویه را فراهم میکرد. عبدالله قاضی و موید فی الدین مایل قصد داشتند به دربار و شخص امیر نزدیک شوند و ابوکالیجار نیز ناگزیر بود در برخی موارد با آنها همراهی کند. ابوکالیجار و نمایندگان او به ناگزیر با همه گروههای قومی و مذهبی ارتباط داشتند. برخلاف شاه ایدهآلی که بنا به توصیف متحده از دور بر اوضاع نظارت میکند، ابوکالیجار چارهای نداشت جز این که با همه گروهها پیوند نزدیک داشته باشد.
در اینجا بد نیست که دولت آل بویه در شیراز را با حکومت بغداد در همین زمان مقایسه کنیم. پایان حکومت آلبویه به خاطر بی نظمی و آشوبهای بسیار آن مشهور است. حکومت جلالالدوله در عراق توام با برپایی شورش و آشوب بود. ابن جوزی و ابن اثیر هر دو به روشنی بیان کردهاند که تا چه میزان جلالالدوله در برابر سپاهیان خود آسیب پذیر بود. دست کم چهار مرتبه سپاهیان ترک که نیروی اصلی ارتش جلالالدوله را تشکیل میدادند، او را تهدید به شکستن پیمان اتحاد و پیوستن به ابوکالیجار کردند.[74] آنها تهدیدات خود را با خشونت و آشوب همراه کرده و تا تجاوز به حریم شخصی جلالالدوله پیش رفتند.[75] از طرف دیگر جلالالدوله در دوره کوتاهی که از شورش سپاهیان در امان بود، گرفتار بلوای بغداد شد که میان گروه های سنی و شیعه ایجاد شده بود.[76] گاهی اوقات سپاهیان جلالالدوله باعث برپایی این آشوبها میشدند[77] و در ادامه گروههای دیگر نیز به این درگیری میپیوستند؛ جنگجویان قبایل عرب و کرد وارد بغداد شده و اقدام به سوزاندن و غارت شهر میکردند.[78] گروههای شبه نظامی که برخاسته از جمعیت سنی و بیشتر از مردم بغداد بودند و پژوهشگران با عناوین مختلف از جمله عیاران، راهزنان و شورشگران از آنها نام برده اند، نیز در این آشوب ها شرکت میکردند.[79] در نتیجه این آشوبها بخش عظیمی از شهر در آتش سوخت و بخش بسیاری از خانه و اموال مردم به غارت رفت.[80]
بسیاری از سیاستهای جلالالدوله و درباریان وی و نیز اقدامات قائم، خلیفه عباسی باعث ایجاد آشوب و تنش میشد. جلالالدوله با روسای گروههای مذهبی مختلف در ارتباط بود.[81] با این همه، مشکل اصلی جلالالدوله شورش و زیاده خواهی سپاهیان بود. به همین صورت، حلقه کوچکی از دیوانیان که اطراف خلیفه را گرفته بودند نتوانستند نظامیان را با خلیفه همراه سازند؛ این مساله شاید به این خاطر بود که سپاهیان مستقر در بغداد بیشتر از ترکان بودند و تعداد سپاهیان دیلمی برای ایجاد توازن نظامی در بغداد نسبت به ترکان ناچیز بود. لازم به توضیح است که وزرای خلیفه و جلالالدوله نسبت به وزرای ابوکالیجار تدبیر و شایستگی چندانی نداشتند. آنها در منابع برخلاف بهرام وزیر به خاطر بنای کتابخانه یا داشتن سجایای فردی مورد ستایش قرار نگرفتهاند. روشن است که در بغداد نیز مثل شیراز برقراری توازن قدرت در اولویت برنامهها بود اما نه جلالالدوله و نه خلیفه، قادر به برقراری این توازن نبودند. سیاستهای بغداد تا حدود زیادی وابسته به سپاهیان ترک و متحدان سنیمذهب آنها بود. خلیفه و جلالالدوله نتوانستند با دعوت از گروههای دیگر توازن را در بغداد برقرار سازند و همین امر سیاست بغداد را بیش از پیش آشفته و دشوار میکرد.
سیاست حکومت شیراز در مقایسه بسیار آرامتر و منسجمتر پیش میرفت. ظاهرا ابوکالیجار و بهرام وزیر توانستند توازنی برقرار کنند تا سپاه را تحت کنترل درآورده و امنیت را برای مردم برقرار سازند. بیتردید در این دوره شورشی مثل شورش بغداد در شیراز ایجاد نشد و بحران های کوچک داخلی نیز به سرعت خنثی شد. از منابع مختلف میتوان دریافت که میان گروههای سنی و شیعی در این دوران اختلافاتی وجود داشت، ولی تنها دخالت گروههای دیگر میتوانست باعث بالا گرفتن این اختلافات و تبدیل آن به بحرانی شبیه بحران بغداد شود. روش ابوکالیجار و وزیر برای حل این اختلافات آن بود که به گروههای مختلف اجازه دهند در دربار حضور داشته باشند ولی از برتری دادن یک گروه بر دیگری اجتناب میکردند. در گزارش موید از همه گروهها اعم از دیلمیان، ترکان، سنیها، اسماعیلیان و زیدیان، مسیحیان و نیز یهودیان یاد شده است. دیگر منابع نیز از نزدیکی ترکان، کردها، سنیها، دوازده امامیها، اسماعیلیان و زیدیها به دربار ابوکالیجار یاد کردهاند. نتیجه این اقدام ایجاد دربار نسبتا شمولگرایی بود که به دیدگاههای مختلف اجازه ابراز عقیده میداد، ولی در عین حال مانع زیادهخواهی و دست زدن آنها به شورش و خشونت میشد. سیاست شمولگرای دربار مانع نزدیک شدن بیش از حد یک گروه به دربار و در نتیجه فشار آوردن آنها به امیر بویهی میشد. همین مهارت وزیر در برقراری توازن در جامعه بود که از ارتباط بیش از حد موید و عبدالله قاضی با ابوکالیجار جلوگیری کرد.
بیتردید سیاست شیراز را نمیتوان الگوی موفقی از حکومتداری دانست، زیرا توازن حاصل از آن بسیار متزلزل بود. با این همه حکومت ابوکالیجار در مقایسه با سیاستهای ناکارآمد دربار آل بویه در دوره امرای جانشین وی تجربه بسیار موفقی بود.
.[1] Rachel T. Howes, Associate Professor, Department of History, California State University, Northridge, USA. Iranian Studies, V. 44، number 6, November 2011.
.[2] Arthur J. Arberry, Shiraz: Persian City of Saints and Poets (Norman, OK, 1960), vii.
[3].Heribert Busse, Chalif und Grosskönig Die Buyuden im Iraq (945–1055) (Beirut and Wiesbaden، 1969); John Donohue, The Buwayhid Dynasty in Iraq 334 H./945 to 403 H./1012: Shaping Institutions for the Future (Leiden, 2003); Mustafa Tawati, al-Muthaqqafun wa-al-sultah fi al-hadarah al-‘Arabiyah: al-dawlah al-Buwayhiyah namudhajan, 2nd ed. (Beirut, 2004); Older studies include M. Kabir The Buwayhid Dynasty of Baghdad 334/976–447/1055 (Calcutta, 1964); V. Minorsky, La domination des Dailamites (Paris، 1932); Eric Hanne، Putting the Caliph in his Place: Power, Authority, and the Late Abbasid Caliphate (Madison، NJ، 2007); Joel Kraemer, Humanism in the Renaissance of Islam: Cultural Revival during the Buyid Age (Leiden،1992);
روی پرویز متحده، اوضاع اجتماعی در دوره آلبویه: وفاداری و رهبری در جامعه اسلامی سدههای نخستین (دو سده چهارم و پنجم هجری)، برگردان محمدرضا مصباحی، علی یحیایی، مشهد: خانه آبی، 1388
Georges Makdisi، Ibn Aqil et la résurgence de l’Islam: Traditionaliste au XIe siècle (Ve siècle de l’hegire) (Damascus and Beirut، 1963).
[4]. حسن منیمنه، تاریخ الدوله البویهه: الاسیسه و الاقتصادی و الاجتماعی و الثقفی: مقطعات الفارس، 334-447، 945-1055 (بیروت: 1987)؛
and Heribert Busse, “Iran under the Buyids”, in Cambridge History of Iran, vol. IV The Period from the Arab Invasion to the Seljuks (Cambridge, 1975), 298–301; Elizabeth R. Alexandrin “Studying Ismaili Texts in 11th Century Shiraz: al-Mu’ayyad and the ‘Conversion’ of the Buyid Amir Abu Kalijar”, Iranian Studies, 44, no. 1 (2011), 99–115; C. E. Bosworth on the Ghaznavids, The Ghaznavids: Their Empire in Afghanistan and Eastern Iran (Edinburg,، 1963) and The later Ghaznavids: Splendour and Decay: The Dynasty in Afghanistan and Northern India, 1040–1186 (New York، 1977); V. Barthold, Turkestan Down to the Mongol Invasions, 3rd ed. (London، 1977). On the Hamdanids Marius Canard, Histoire de la Dynastie des Hamdanides de Jazira et de Syrie, Publications de la Faculte? des lettres d’Alger, vol. 2 (Algiers، 1951); on the Mazyadids see Georges Makdisi, “Notes on Hilla and the Mazyadids in MedievalIslam”, Journal of the Royal Asiatic Society, lxxvi (1954): 119–33.
[5]. Harold Bowen, “The Last Buyids.” Journal of the Royal Asiatic Society (1929): 76–90; Busse, Chalif und Grosskönig; Hanne, Putting the Caliph in his Place; and Munaymanah, Ta’rikh al-dawlah al-Buwayhiyah;
برای اطلاعات بیشتر از وضعیت ایران پس از روی کار آمدن سلجوقیان بنگرید به: آن لمبتون، تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، یعقوب آژند، تهران: نی، 1372.
[6]. کلیفوردادموند بازورث، آرایش نظامی آل بویه در عراق و ایران، ترجمه حسین علینقیان، تاریخ اسلام، ش 26، تابستان 1385، صص 123-164. در این مقاله بحث دقیقی از سپاهیان چند قومیتی و چند نژادی آل بویه ارائه شده است.
[7]. ابن بلخی، فارسنامه، تصحیح و تحشیه لیسترینج، رینولد آلن نیکلسون، تهران: اساطیر، 1385؛
E. J. W. Gibb Memorial Series، new series no. 1 (London، 1962)، 119;
زرکوب شیرازی، شیرازنامه، به کوشش محمد جواد جدی، احسان الله شکراللهی، تهران: موسسه تالیف، ترجمه و نشر آثار هنری، 1389، صص 35-36. ابن اثیر ازارتباط ابوکالیجار با ارتش بغداد یاد میکند ولی از وزیر خلیفه یا شخص خاص دیگری نام نمیبرد. او همچنین عنوان میکند که قاضی ابوالحسن علی محمد بن حبیب ماوردی را نزد طغرل فرستاد و از خواست با ابوکالیجار و جلال الدین صلح کند، بنگرید به عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، جلد 9، بیروت: 1966، صص 516-517، 522.
[8]. الموید فی الدین، مذاکرات داعی الدعاه الدوله الفاطمیه، عارف تامر، بیروت: موسسه عزالدین، 1983، ص 92.
[9]. Verena Klemm, Memoirs of a Mission: The Ismaili Scholar, Statesman, and Poet al-Mu’ayyad fi al-Din al-Shirazi (New York، 2003); idem, Die Mission des Fatimidschen Agenten al-Mu’ayyad fi al-Din in Shiraz (Frankfurt, 1989). Tahera Qutbuddin, al-Mu’ayyad al-Shirazi and Fatimid Da`wa Poetry: A Case of Commitment in Classical Arabic Literature (Boston، 2005).Alexandrin, “Studying Ismaili Texts.”
[10]. الموید فیالدین، مذاکرات، 32-33.
[11]. Klemm, Memoirs of a Mission, 2–3, n. 2; Bazat-Tahera Qutbuddin, “Al-Mu’ayyad fi al-Din al-Shirazi:Founder of a New Tradition of Fatimid Da‘wa Poetry” (PhD diss., Harvard University, 1999), 20–23.
قطبالدین همچنین اشاره میکند که موید پیش از سال 427/1035 به عنوان داعی برگزیده شد:
The Life of Ibn Sina: A Critical Edition and Translation, trans. by William E. Gohlman (Albany, NY,1974), 77.
[12]. الموید فیالدین، مذاکرات، 26
[13]. 13Al-Mu’ayyad fi al-Din، Mudhakkirat، 29–30; Basa or Fasa was a town with a large Daylami population.Busse، Cambridge History of Iran، 282; Bosworth states from Miskawaih that Fasa was where many Daylami troops had their iqtas; Bosworth، "Military Organisation under the Buyids of Persia and Iraq،"153. Ibn al-Athir states that al-Basasiri، a Turkish mamluk who occupied Baghdad in the name of the Fatimids in 450/1058، was connected to Fasa through his first master، ibn al-Athir، Al-Kamil، 650.
[14]. الموید فیالدین، مذاکرات، 29.
[15]. الموید فیالدین، مذاکرات، 79.
[16]. الموید فیالدین، مذاکرات، 86.
[17]. این ابوالقاسم محمود بن ناصرالدوله بن منصور سبکتکین که او را با نام محمود غزنوی میشناسند اداره خراسان و آسیای مرکزی را از 388 تا 421 (998-1030) برعهده داشت. بنگرید به:
17This is Abu al-Qasim Mahmud ibn Nasir al-Dawla ibn Mansur C. E. Bosworth، “Mahmud ibn Sabüktegin،” Encylopaedia of Islam، second edition.
محمود دست کم هفت سال پیشتر که این رویدادها اتفاق بیفتد مرده بود و پسرش مسعود بر قلمرو غزنوی حکومت میکرد.
[18]. الموید فیالدین، مذاکرات، 30-31؛ برای بررسی اهمیت نقش دیلمیان در قدرت آل بویه بنگرید به کلیفورد ادموند بازورث، 154-56.
[19]. الموید فیالدین، مذاکرات، 26، 89.
[20]. ابن بلخی، فارسنامه، 117-121.
[21]. ابن اثیر، الکامل، 335-552
[22]. زرکوب، شیرازنامه، 36؛ زرکوب در سال 834/1431 از دنیا رفته و به همین خاطر گزارشات او قرنها بعد تهیه شده است. او همانند خواجه نظام الملک اسماعیلیان را در ادامه زرتشتیان میداند، سیاستنامه، بر اساس نسخه هیوبرت دارک، به اهتمام و تعلیق هادی اکبرزاده، مشهد: آستان قدس رضوی، 1393، 166. البته متن شیرازنامه دارای برخی اشکالات است. او ابوکالیجار را با پدربزرگ او صمصام الدوله که سی سال قبل زندگی میکرده ولی همین نام را داشته است اشتباه گرفته است. ابوکالیجار معاصر سلطان مسعود شناخته شده و کسی که دور شیراز را حصار کشید، ولی شخص دیگری در کتاب با نام عزالملک (که در واقع همان ابوکالیجار است و عزالملک یکی از لقبهای او بوده) معرفی میشود که با جلالالدوله در بغداد به جنگ میپردازد و وزیری با لقب العادل دارد. معلوم نیست اسماعیلیانی که زرکوب از آنها یاد میکنند همان شیعیان هفت امامی هستند و یا از قبایل کردی که جد آنها اسماعیل نام داشته است. معمولا در دوره میانه از اسماعیلیان با نام باطنی یاد میشد. بخش اول کتاب به توصیف کردهای شبانکاره اختصاص یافته که جد یکی از این قبایل اسماعیل نام داشت. به این ترتیب با وجود آن که کتاب شیرازنامه اطلاعات مهمی درباره شیراز در اختیار خواننده قرار میدهد ولی باید آن را با احتیاط بررسی کرد. برای اطلاعات بیشتر درباره اسماعیلیان و دیلمیان بنگرید به بازورث، آرایش نظامی آل بویه در عراق و ایران، 147.
[23]. برای مطالعه تفسیری نسبتا متفاوت از روابط موید و ابوکالیجار بنگرید به:
Alexandrin, “Studying Ismaili Texts”, 3.
[24]. الموید فی الدین، مذاکرات، 69.
[25]. الموید فی الدین، مذاکرات، 69.
[26]. الموید فی الدین، مذاکرات، 71 و 78.
[27]. 27Al-Mu’ayyad fi al-Din, Mudhakkirat.
[28]. 28Al-Mu’ayyad fi al-Di, Mudhakkirat, 95.
[29]. الموید فی الدین، مذاکرات، 24.
[30]. الموید فی الدین، مذاکرات، 69.
[31]. الموید فی الدین، مذاکرات، 103.
[32]. الموید فی الدین، مذاکرات، 87 و 93.
[33]. ابن بلخی، فارسنامه، 117؛ نیکلسون به جای فزاری از عنوان بنی فزاره نام میبرد که به نظر صحیح نیست چرا که نام اصلی او به صورت الفزاری ثبت شده است. نیز بنگرید به فارسنامه ابن بلخی، تصحیح علی نقی بهروزی، شیراز، 1343، 136. در این نسخه از خاندان قاضی با نام بنی فزاره یاد میکند.
[34]. ابن بلخی، فارسنامه، 117؛
D. G. Tor, Violent Order: Religious Warfare, Chivalry, and the ‘Ayyar Phenomenon in the Medieval Islamic World (Würzburg، 2007), 44, 52
در این اثر از دو نفر با عنوان فزاری یاد شده است: یکی ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن الحارث بن عثمان بن اسامه الفزاری و عمویش مروان بن معاویه الفزاری. مشخص نیست که آیا این دو فزاری هیچ ارتباطی با عبدالله قاضی داشتهاند یا نه ولی مخالفت آنها با شیعیان همراستا با تفکرات قاضی عبدالله است. اگر بین این افراد و قاضی ارتباطی باشد، میتوان گفت که قاضی بر مذهب حنبلی بوده است.
[35]. ابن بلخی، فارسنامه، 118؛ در مورد اقدامات ابوالحسن در حمایت از غزنویان در هند بنگرید به ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح و توضیح محمد جعفر یاحقی، مهدی سیدی، تهران: سخن، 1377، 267-68، 400-402، 409، 23، 432433؛ بیهقی از او با عنوان قاضی شیرازی بوالحسن یاد میکند.
[36]. معین الدین ابوالقاسم جنید شیرازی، شدالازار فی حطالاوزار عن زوار المزار، تالیف معینالدین ابوالقاسم جنید شیرازی، به تصحیح و تحشیه محمد قزوینی و عباس اقبال، تهران: مجلس، 1328،358-60؛ ظاهرا بسیاری از مردم شیراز بر مذهب شافعی بودهاند.
Wilfred Madelung, Religious Trends in Early Islamic Iran (Albany, NY,1988), 27;
سید حسین نصـر و مرتضی مطهری، «علوم مذهبی»، در تاریخ ایران کمبریج، ج4، از حمله اعراب تا حکومت سلجوقی، به کوشش ریچارد فرای، کمبریج، ترجمه حسن انوشه، 1373، 476-477.
[37]. درباره مرداس بنگرید به:
John W. Limbert, “City Administration in Hafez’s Shiraz”, in Views from the Edge: Studies in Honor of Richard W. Bulliet, ed. by Neguin Yavari, Lawrence G. Potter and Jean-Marc Ran Oppenheim (New York, 2004), 121, 123.
[38]. ابن بلخی، فارسنامه، 117
[39]. الموید فی الدین، مذاکرات، 23.
[40].ابن بلخی، فارسنامه، 119.
[41].الموید فی الدین، مذاکرات، 23.
[42].الموید فی الدین، مذاکرات، 23، 27، 81.
[43]. الموید فی الدین، مذاکرات، 24 و 87.
[44]. ابن بلخی، فارسنامه، 119.
[45]. ابن اثیر، الکامل، جلد9، 360 و 502؛ عبدالرحمن بن علی بن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، جلد 5، بیروت، 1992، 282، برای اطلاعات بیشتر درباره کازرون بنگرید به گای لسترینج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1377، 266-67.
[46]. ابن اثیر، الکامل، 337.
[47]. ابن اثیر، الکامل، 502.
[48]. ابن اثیر، الکامل، 376.
[49]. ابن اثیر، الکامل، 468-469.
[50]. ابن اثیر، الکامل، 467-468.
[51]. موید فی الدین، مذاکرات، 27-29.
[52]. الموید فی الدین، مذاکرات، 23، 27؛
Dwight F. Reynolds et al, “The Autobiography of al-Mu’ayyad fi al-Din Hibat Allah al-Shirazi”, in Interpreting the Self: Autobiography in the Arabic Literary Tradition, ed. by Dwight F. Reynolds (Berkeley, CA, 2001), http://ark.cdlib.org/ark:/13030/ ft2c6004x0/, 139.
[53]. الموید فی الدین، مذاکرات، 27؛
Reynolds et al., “The Autobiography of al-Mu’ayyad fi al-
Din Hibat Allah al-Shirazi”, 139.
[54]. الموید فی الدین، مذاکرات، 23-24.
[55]. الموید فی الدین، مذاکرات، 27؛
Reynolds et al., “The Autobiography of al-Mu’ayyad fi al-Din Hibat Allah al-Shirazi”, 139.
[56].سلطان الدوله ابوشجاع ابن فیروز بهاءالدوله ابونصـر بن عضدالدوله، ابن اثیر، الکامل، 337؛ ابن جوزی، 165؛
56Sultan al-Dawla
[57]. ابن اثیر، الکامل، 337؛ ابوکالیجار در این زمان به سن کهولت نبوده است. گرچه تاریخی که ابن اثیر عنوان میکند چندان قابل قبول نیست، پدر ابوکالیجار در زمان مرگ در سال 415/1024 تنها 25 سال داشته است. بنگرید به ابن اثیر، الکامل، 337؛ این اثیر در جای دیگر زمان مرگ ابوکالیجار را در سال 440/1048 و در سن 40 سالگی میداند، ابن اثیر، الکامل، 547-548. بر این اساس ابوکالیجار در سال 400/1009 به دنیا آمده، زمانی که پدر او تنها هفت سال داشته است که ناممکن به نظر میرسد. ابن جوزی تاریخ تولد ابوکالیجار را سال 399/1008 میداند، المنتظم، 317؛ و زمان مرگ سلطان الدوله، پدر ابوکالیجار را در سن 32 سالگی عنوان میکند. المنتظم، 165. 32 سال خیلی کم است ولی دور از ذهن نیست. به نظر من ابن جوزی با توجه به اعداد هندی، 32 و 22 را با هم اشتباه گرفته است. نیز حتی اگر بپذیریم که ابوکالیجار بنا به گزارش موید در سال 429/1037 نقش مهمی در دربار بازی میکرده است، نباید بیش از 15 یا 16 سال داشته باشد.
[58]. ابن اثیر، الکامل، 337.
[59]. بهرام وزیر به ابن مکرم میگوید: تو باید تا زمانی که او را عقب برانیم با ما در داد و ستد باشی، ابن اثیر، الکامل، 337؛ بهرام وزیر احتمالا به خوی چندگانه و نامطمئن ابوالفوارس دلگرم بود تا به این ترتیب بتواند در مدتی کوتاه میان بزرگان اختلاف ایجاد کند. بنگرید به ابن اثیر، الکامل، 368.
[60]. ابن اثیر، الکامل، 337.
[61]. ابن اثیر، الکامل، 339.
[62]. ابن اثیر، الکامل، 338-339.
[63]. ابن اثیر، الکامل، 374، 376، 403.
[64]. ابن اثیر، الکامل، 423؛ ابن جوزی تقریبا به همین داستان اشاره میکند فقط به جای العادل، از عنوان ابومنصور بن فنه استفاده میکند. ابن جوزی، المنتظم، 224-25.
[65]. ابن اثیر، الکامل، 414.
[66]. ابن اثیر، الکامل، 468-69.
[67]. ابن اثیر، الکامل، 536؛
Busse, Chalif und Grosskönig, 115–16; idem, “Iran under the Buyids”, 300; for the script invented by Abu Ali Muhammad ibn Ali ibn Muqla see Encylopaedia of Islam, secondedition, “Ibn Mukla”.
[68]. الموید فی الدین، مذاکرات، 22.
[69]. ابن اثیر، الکامل، 502؛ ابن جوزی، المنتظم، 225، 282.
[70]. زرکوب، شیرازنامه، 38.
[71]. ابن اثیر، الکامل، 359.
[72]. ابن اثیر، الکامل، 337، 339، 427؛
Sandal was also his tutor, see Busse, Chalif und Grosskönig, 110; idem, “Iran under the Buyids”, 298.
[73]. متحده، وفاداری و رهبری، 175، 177-78
[74]. ابن اثیر، الکامل، 346، 419، 423، 431-432، 453، ابن جوزی، المنتظم، 170، 223-24، 254-56.
[75]. ابن اثیر، الکامل، 431-32؛ ابن جوزی، المنتظم، 191، 235.
[76]. ابن اثیر، الکامل، 418-419؛ ابن جوزی، المنتظم، 200، 204، 208،212.
[77]. ابن اثیر، الکامل، 353، 393، 419؛ ابن جوزی، المنتظم، 200، 218، 223.
[78]. ابن جوزی، المنتظم، 209، 245، 253
[79]. ابن اثیر، الکامل، 349، 353، 418-19، 431-32، 438، ابن جوزی، المنتظم، 170، 201، 204، 208، 212، 219، 223، 226، 240ف 246، 253؛
Tor, Violent Order,34–35, 286–87, 296–97; Simha Sabari, Mouvements Populaires à Baghdad à l’Époque `Abbaside, IXe– XIe Siècles (Paris، 1981), 81–85, 97–100, 121–22, 126; Claude Cahen, “Mouvements populaires et autonomisme urbain dans l’Asie musulmane du moyen âge, II”, Arabica,T. 6, Fasc. 1 (January 1959), 35، 39–41, 47–48, 56;
کوهن و صابری عیاران را برآمده از نارضایتی مردم از وضع موجود خود میدانستند. کوهن آنها را شاخه فعالی از گروههای فتوت میداند. صابری که بیشتر به بررسی بغداد میپردازد، عیاران را گروهی میداند که از مسائل اقتصادی ناراضی هستند و از این رو آنها را جدا از گروه حنبلیها و فتوت میشناسد، گرچه به نظر صابری آنها گاهی با این دو گروه در ارتباط بودند. برخی از منابع عیاران را گروه فرصتطلبی میداند که از شرایط نابسامان حکومت جلالالدوله استفاده کرده و دست به آشوب و قیام زدند. آنها ظاهرا با گروههای شیعی یا سنی پیوندی نداشتند، بلکه در اوج آشوب دست به غارت خانهها و بازارها میزدند. کوهن معتقد است که ابوکالیجار در تحریک عیاران نقش اساسی داشت ولی از منابع موجود نمیتوان این مطلب را برداشت کرد.
[80]. ابن اثیر، الکامل، 431-432؛ ابن جوزی، المنتظم، 200، 204، 213-14، 233-234، 246، 274، 277؛
Busse, Chalif und Grosskönig, 150–63.
[81]. ابن اثیر، الکامل، 495؛ ابن جوزی، المنتظم، 204و 265 و 272
پربازدید ها بیشتر ...
آثار و مقالهشناسی دکتر حسین مدرسی طباطبایی
محمدرضا رهبریانسیدحسین مدرسی طباطبایی (متولد 1320 ش در قم) استاد و پژوهشگر علوم اسلامی، پس از تحصیلات جدید به حوزۀ
عکس نوجواني منسوب به رسول خدا (ص) از کجا آمده است؟
جعفر هادي جعفريانعکس نوجواني رسول خدا (ص) از کجا آمده است؟ نوشته: Pierree Centlivre & Micheline Centlivre
نظری یافت نشد.