۳۵۵۹
۱۲۶۰
۱۳۹۵/۱۱/۰۵

نسخه خوانی 3

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

این مقاله، شماره سوم نسخه خوانی است که از لابلای نسخ خطی، یادداشت‌های تاریخی را ارائه می‌کند.

اشعاری درباره ‌کشته‌شدن ناصرالدین‌شاه

در پایان کتاب سرّ البلاد از حسن بن یعقوب انجدانی که کتابش را در صد مجلس در سال 1311ق نگاشته، در سال 1313 اشعاری را به مناسبت تیرخوردن و کشته‌شدن ناصرالدین‌شاه و به تخت نشستن مظفرالدین شاه سروده و افزوده است. در این اشعار ستایشی هم از میرزاعلی اصغر خان اتابک دارد.  تصویری از یک صفحه را آن گذاشتم، اما حیفم آمد این اشعار را تایپ نکنم و در اختیار نگذارم. دیدگاه نویسنده نسبت به ناصرالدین‌شاه، به‌خصوص تأکید بر شهادت شاه که در ادبیات آن دوره به شاه شهید شهرت داشت و حتی با کمال شگفتی، تشبیه آن به شهادت امام حسین (ع) از نکات برجسته این اشعار است.

داستانی دارم از این روزگار /که جوانان پیر و پیران زو نزار

در هزار و سیصد و هم سیزده /شد جهان زین داستان آتشکده

شد رها تیری ز قوس چرخ پیر /از قضا از دست ناپاکی شریر

شد نشان تیر او قلب شهی /کش توان گفتن جهان آگهی

او چو خورشید و شهان یکسر چو ماه /او شهنشاه و شهان او را سپاه

عدل حق را مظهر و مصداق بود /روشن از وی سر بسر آفاق بود

ناصرالدین پادشاه کامکار /دین و دولت از وجودش پایدار

از وجودش جود حق آمد پدید /دیده گیتی، شهی چون او ندید

بود منهاج نبی را زو رواج /شرع احمد از وی اندر ابتهاج

در پناه عدلش ایمن مار و مور /لطف و قهرش مبدع ظلمات و نور

پیرو دین رسول‌الله بود /از طریق بندگی آگاه بود

بود در قلبش مکین حبّ رسول /وین امانت را بجان کرده قبول

کرد بر شاه شهیدان اقتدا /خود شهید آمد بدرگاه خدا

قائد تقدیر بردش با شتاب /تا نمودش از شهادت فیض یاب

رشته‌ای در گردنش افکند دوست /بردش آن جای که خاطرخواه اوست

پشت پا بر مُلک، ادهم‌وار زد /خیمه شاهی به بزم یار زد

خواست چون گردد سوار آن محتشم /دست زد بر طرف دامانش حرم

کای شه ایران توئی ما را پناه /بی تو ما را روز همچون شب سیاه

داد پاسخ آن شه گردون وقار /دارم اندر سر هوای وصل یار

گر چه تا حدّی عزیزان منید /حائل اندر راه جانان منید

بسته با دلبر، دل ‌آگاه من /غیر آن دلبر حجاب راه من

الغرض شد محرم طوف حریم /زائر شهزاده شد عبدالعظیم 

جذب جانان می‌کشیدش خوش عنان /لیک کار از کار خیزد در جهان

پادشاهی کرد و خوش عیشی سعید /فانقضی العیش و قد صار شهید

بود مرشد را وزیری بی‌نظیر /که نیاورده است چون او چرخ پیر

صدر اعظم بر همه ایرانیان /مادر گیتی نزادی مثل آن

در حقیقت کاملی پرمایه‌ای /آفتابی در میان سایه‌ای

نام نامیّش علیّ اصغر است /بنده خاص خدای اکبر است

در صفات مردمی کامل عیار /از حقش بر فرق تاج افتخار

ذات پاکش ملجأ بیچارگان /غمگسار بینوایان جهان

روز روشن خواجه بر اعیان شاه /شام تاری خادم هر بی‌پناه

پیرو فرمان شاه اولیاء /سرور و سر حلقه اهل صفا

بس مبارک اسم و بس زیبا صفت /معدن انصاف و کان معدلت

مدح او حیف است با زندانیان / گویم اندر مجمع روحانیان

مدح تعریف است و تخریق حجاب /فارغ است از مدح و تعریف آفتاب

بس که بر قانون دانش کار او /بس منظم سر بسر اطوار او

خلق را بودی به یک منوال حال /نامدی در حالشان هیچ اختلال

کرد عدلش رام گرگ و میش را /مؤتلف بیگانه و هم خویش را

جمله دانایان عالم در عجب /کاین بود خود مظهر الطاف ربّ

دُرّه و ذرّه ز فیضش مستنیر /بهره‌مند از جود او برنا و پیر

این کرامت از چو وی نبود غریب /کاولیا را هست اسراری عجیب

نیست جای راحت این دار سپنج /نیست یکدل اندر او بیدرد و رنج

نیست از مهر و وفا در وی نشان /روز را شب خار را گل همعنان

دار اضداد است و اهلش مختلف /مختلف هرگز نگردد مؤتلف

آخر کار گدا و شاه مرگ /مرگ سازد جمله را بی‌ساز و برگ

مدتی این مثنوی تأخیر شد /مهلتی بایست تا خون شیر شد

شد ز قتل شه، پریشان‌حال من /واژگون شد کوکب اقبال من

دور آن شه رفت و شد دوری دگر /شد عیان از غیب خوش طوری دگر

بوالمظفر خاتم شاهی گرفت /صیت عدلش ماه تا ماهی گرفت

در شکر غلطید ای حلوائیان /همچو طوطی کوری صفرائیان

نیشکر کوبید، راه این است و بس /جان برافشانید شاه این است و بس

نقل بر نقل است و می بر می هلا /بر مناره رو بزن بانگ صلا

سرکه نُه ساله شیرین می‌شود /سنگ مرمر لعل زرّین می‌شود

آفتاب اندر فلک دستک زنان /ذرّه‌ها چون عاشقان بازی‌کنان

چشم‌ها مخمور شد از سبزه‌زار /گل شکوفه می‌کند بر شاخسار

آتش اندر دل خود برفروز /دفع چشم بد سپندانی بسوز

در پناه عدل این سلطان راد /گرگ را با میش آمد اتّحاد

عالم و عامی ز جودش بهره‌مند /از وجودش جمله شاهان سربلند

طفل دانش‌خفته در مهد امان /جهل را یکباره رفت از تن روان

خاصه از تأیید صدر باوقار /آن وزیر بی‌نظیر شهریار

شد جهانِ پیر دیگر دم جوان /سبز و خرّم گشت یکسر گلستان

تا بود پاینده این لیل و نهار /تا بود گردون گردان را مدار

تا که بیضا را بود آیین نور /تا که اندر مه کلف دارد ظهور

عمر و دولت باد دائم یار شاه /شاهد مقصود خوش غمخوار شاه

صدر را باشد صدارت مستدام /لطف عامش شامل هر خاص و عام

 

قصه ادیان و اختلافات آنها در یک شعر کهن

اشعار زیر از مجموعه‌ای متعلق به قرن هفتم هجری و موضوع آن درباره اختلاف مذاهب است. شاید به طور خلاصه بتوان گفت که این شعر معروف حافظ با عنوان «جنگ هفتادودو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» است. جمعاً هفده بیت و دارای مضامین قوی و تلاش برای ارائه دیدگاه با استدلال و در عین حال با چاشنی طنز است. بابت برخی از تعابیر تند، عذرخواه هستم، اما به هر حال یک قطعه ادبی بسیار بسیار نفیس است. منبعِ بنده شاعر را معرفی نکرده و بیش از این هم جستجویی نکردم. بسا بتوان جای دیگری نشانی از آن یافت. دو سه مورد «کی» را برای بهتر خواندن به «که» تبدیل کردم. «نیکو» هم به «نکو» و «دیگران» به «دگران» تغییر یافت. یک بار این را در کانال گذاشتم. دو تن از عزیزان اصلاحیه‌هایی داشتند که به‌ویژه از آقای محبی آشتیانی که چندین مورد اصلاحیه داشتند و جناب امیری که دو سه مورد یادآوری کردند تشکر می‌کنم.

  1. بشنو این قصّه ادیان ز من ای اهل هنر / که ز ادیان رسل، دین کدامین بهتر
  2. دین باری چو به هفتادودو فرقت باشد / که نسازند ازین جمله، دو با یکدیگر
  3. مرد ترسا بَر که جوید ازینها ره راست  / چو شود در ده و دو [12]  دین مسیحا مضطر
  4. پس چه هفتادودو سرگشته، چه هشتادوچهار / در ضلالت، چه مسلمان چه یهود خیبر
  5. صفت زشت نخیزد به نکو کردن نام / مرد نبود زن، اگر نام نهندش حیدر
  6. هست یک رنگ مسلمان و جهود و ترسا / همه را در رگ و در پی، ره استاد و پدر
  7. پیشوایان امم گرنه ریاست جویند  / چونک یک قول نه اند  از  پی هر پیغمبر
  8. گر نبی راه بَرست این دگران راهبُرند / راه بُر  [را] نشناسی [بشناسی!] تو به عقل از رهبَر
  9. کار گمراه بود بر پی گمره رفتن /  خر بخربنده رها کن، تو ره خویش سپر
  10. شب تیره‌ست و دلیلان مخالف هنجار / رخت‌افکندن و تا روز نشستن بهتر
  11. گر نبی آید، و رنه، تو نکو سیرت باش /  که به دوزخ نرود مردم پاکیزه سیر
  12. خود بدان مقصد اعلی به ته، آنی برسی / منتظر باش و فرج جو،  پی ز حق‌خواه ظفر
  13. شکر حق را که نیَم همچو دگر بی‌خبران / گوشه‌ی خانه به دست، و دم گاو، و سم خر
  14. به غلط ریش به ... دگران بنهم تا / هر چه او گوید، گویم که چنانست مگر
  15. اهل ادیان که چنین واله [و] سرگردانند / وقت آنست که گوید مغل خواهر غُر
  16. قبر [؟] ترسایان در پس مسلمان و جهود / ریگ آنها بسگ مادر ترسان در
  17. اینکِ مشهور جهان‌اند سزای این‌اند / مخلد و سقسقطی، وان دیگران را چه خطر

 

تاریخ‌های یک زندگی از 1222 تا 1252ق

زاد و ولد در دنیای سنتی قدیم، یک اصل، بلکه مهم‌ترین اصل زندگی بود. در واقع یک زوج منتظر به‌دنیاآمدن فرزند و سپس فرزندان خود بودند و این مسیر تا وقتی که  توانایی بود ادامه داشت. از یک فرزند تا بیست و حتی بیشتر، از یک همسر تا چهار تا، همه‌شان هم با ارزش بودند؛ حتی سقط‌شده یا بچه‌ای که به فاصله کمی از ولادت فوت می‌شد. این اصل عمده زندگی بود. چیزی که همه موجود زنده دیگر (عجالتاً حیوانات) هم دنبالش بودند. وقتی فرزند بزرگ می‌شد و با ظاهرشدن اولین نشانه‌های بلوغ، باید در فکر همسر برای او بودند و او شوهر می‌دادند یا برایش زن می‌گرفتند. آن وقت اینها مسیر پدران را ادامه می‌دادند. هیچ بحثی از جلوگیری و کنترل جمعیت نبود. تنها ممکن بود شیردادن مانع از تولد فرزند جدید باشد، چنان‌که رسیدن به یائسگی هم و این تقریباً یک خاتمه تلقی می‌شد. بیشتر این بچه‌ها به دلیل شرایط بهداشتی بد می‌مردند، به عکس حالا.

در ادامه یک نفر این بخش از زندگی خود را تاریخ‌دار کرده و از سال 1222 تا 1252 سی سال این ولادت‌ها را نوشته است. منهای مورد اول و دوم، بقیه موارد مربوط به تولد فرزندان است. سقط‌شده و فوت‌شده‌ها هم مهم هستند. آنها یک هدیه الهی هستند با اسامی بسیار خوب. اگر طالع خوب داشته باشند که چه بهتر و معمولاً راهی برای اینکه طالع خوب باشد یافت می‌شد. مهم این است که حتی ساعت ولادتشان هم اهمیت دارد و بر اساس دانش نجومی روز زمانش دقیق معین می‌شود. البته همه مردم این آگاهی را نداشتند و اینجا با کسی روبرو هستیم که این اطلاعات را داشته است. اینها را کسی دریک کشکول که مطالبش را از این طرف و آن طرف گردآوری کرده نوشته است. این نسخه به شماره 2855 (ص 360) در دانشگاه نگهداری می‌شود.

تاریخ سفر حقیر به یزد نزد آقامحمداسمعیل عمو 26 شهر رجب سنه 1222و معاودت از آن سفر 27 شعبان سنه 1223 و امتداد آن سر ده ماه و یک روز. اینجا بحث از تولد پانزده نفر است.

  • تاریخ سفر حقیر محمدکاظم به رشت، شب 8 جمادی الثانیه من شهور سنه 1226 و معاودت از آن شب یازدهم رمضان سنه 1226 و امتداد آن سه ماه و 3 روز.
  • تاریخ مشرف‌شدن به عتبات عالیات شب 16 ربیع‌الاول سنه 1243 و معاودت از آن سفر چاشت 12 ذی‌القعدة‌الحرام سنه 1243 و امتداد آن سفر هشت ماه و 3 روز.
  1. تاریخ تولد شهربانو ام کلثوم بیگم صاحب، شب شنبه بیست‌و‌پنجم صفر سنه 1233 هشت ساعت تقریباً از شب گذشته.  
  2. تاریخ تولد محمدابوعلی صادق‌الدین، شب دوشنبه دوم ربیع‌الاول تقریباً هفت ساعت از شب گذشته به طالع سنبله یا اوایل میزان سنه 1235.
  3. تاریخ تولّد سقطی رقیه ام‌النساء خانم کوچک شب 15 ربیع‌الاول سنه 1237 شب دوشنبه تقریباً دو ساعت به طلوع فجر مانده.
  4. تاریخ تولد فاطمه ام سلمه خانی بیگم، صبح 3 شنبه 16 ربیع‌الثانی 25 دقیقه از طلوع فجر گذشته، به طالع قوس، من شهور سنه 1238، یک ساعت از ظهر گذشته یوم دوشنبه 24 ربیع‌الثانی سنه 1249 فوت شد.
  5. تاریخ تولد علی ابومحمد نقی‌الدین، یک ساعت از ظهر گذشته یوم شنبه 17 محرم به طالع جدی من شهور سنه 1240، شب 4 شنبه 20 ربیع‌الاول سنه 1241 فوت شد.
  6. تاریخ تولد مریم ام علیه ماه بیگم، مقارن غروب آفتاب یوم دوشنبه 16 جمادی‌الثانیه من شهور سنه 1242. روز 27 شوال سنه 1243 فوت شد.
  7. تاریخ تولد آسیه ام حبیبه سلطان بیگم، هم ساعت یا یک ساعت از ظهر یوم دوشنبه 24 شهر رمضان گذشته سنه 1244، به طالع اوایل اسد. یوم شنبه 19 جمادی‌الثانیه سنه 1252 یک ساعت از غروب گذشته فوت شد.
  8. تاریخ سقط حسن ابوالحسین شرف‌الدین غرّه جمادی‌الثانی سنه 1246 / عصر جمعه 8 جمادی‌الثانیه سنه 1252 فوت شد.
  9. تاریخ سقط حسین ابوالحسن صدرالدین 15 رجب سنه 1247.
  10. تاریخ تولد مریم ام‌المومنین بنات بیگم، شب شنبه غرّه رجب سنه 1248 به طالع میزان دو ساعت به طلوع فجر مانده.
  11. تاریخ تولد محمد علی‌الدین ابوجعفر یک ساعت به غروب مانده، دوشنبه 16 ذیقعده سنه 1250 به طالع سنبله / عصر چهارشنبه 9 ربیع‌الثانی سنه 1251 فوت شد.
  12. تاریخ تولد فاطمه سلطان بیگم ام المؤمنین شب جمعه 14 رمضان سنه 1252 به طالع میزان 8 ساعتی شب.
  13. تولد آسیه بداغ بیگم ام‌الحسن، مقارن اذان صبح یک‌شنبه 21 ربیع‌الاول به طالع حمل من سنه 1256.
  14. تولد رقیه ام‌البنین بمانی بیگم، شب دوشنبه 22 صفر سنه 1258 تقریباً شش ساعت از شب گذشته به طالع اواخر قوس یا اوایل جدی.
  15. تولد محمدحسین ابوعبدالله شمس‌الدین شب دوشنبه هشتم جمیدی‌الاولی من سنه 1254 اول مغرب شرعی که حقیر به طهران رفته بودم. شب پنجم جمادی‌الثانیه روانه مشهد شدم و چهارشنبه 20 رجب از طهران عود نمودم.

 

یک نمونه از پیشگویی‌های منجمانه  و این بار مستخرج از رمل، برای شاه طهماسب دوم در سال 1141

از نفوذ منجمان در دربارهای مختلف و در طول تاریخ و در شرق و غرب عالم باخبریم. این جماعت پیشگویانی بودند که بر اساس دانش نجومی خود و ابزار و وسایل دیگر توصیه‌های خود را به سلاطین درباره آینده اعلام می‌کردند. این توصیه‌ها اغلب درباره جنگ‌ها و آخر و عاقبت آن بود. گاهی به طور مشخص توصیه به نبرد در زمان معین می‌کردند و گاهی از واردشدن در جنگی پرهیز می‌دادند. این مطالب بر اساس ضوابط و قواعدی بود که بنیادهای فلسفی و علمی خاص خود را بر اساس دانش زمان داشت.

امروزه اغلب ما از این مبانی آگاهی اندکی داریم، هرچند هزاران کتاب در این‌باره وجود دارد که از میان آنها برخی روشن‌تر به بیان مبانی این مسائل پرداخته‌اند. صد البته که شاهان اعتماد صد درصد به آنها نداشتند، اما به هر حال درمواردی عیناً و موبه‌مو به مطالب آنها توجه کرده و عمل می‌کردند.

در اینجا و فارغ از اینکه قصد ورود در آن مبانی را داشته باشیم یا سخن از درستی و نادرستی آن قواعد بگوییم، قصد دارم یک نمونه از این پیشگویی را که از سوی شخصی به نام محمدعلی برای شاه طهماسب دوم، آن هم در سال 1141 نوشته شده بیان کنم. افغانان در سال 1135 ایران را تصرف کردند. طهماسب دوم شاه ایران شد و نادر با زحمت زیاد توانست افغانان را بیرون کند. ایران این سال‌ها به دلیل حملات افاغنه و عثمانی‌ها اوضاع بسیار آشفته‌ای داشت که به‌تدریج اصلاح شد. به سال 1142 طهماسب دوم در اصفهان تاج‌گذاری کرد، اما نادر در سال 1145 او را برکنار و فرزند وی را با عنوان عباس سوم شاه کرد و سال 1148 خودش به عنوان شاه ایران تاج‌گذاری کرد.

نویسنده متن ذیل یا همان محمدعلی که نامش در پایان متن آمده، در آغاز گفته است که متن حاضر با استخراج از رمل صورت گرفته است. 

بسم‌الله خیر الاسماء

صورت رمل استخراجی که به تاریخ غرّه شهر ربیع‌الثانی سنه 1141 مطابق بیچین ئیل مستخرج شده است.

چنین ظاهر می‌شود که در این تاریخ به سبب اخباری چند، ذات شریف و خاطر منیف را بسیار احوال مشوّش باشد به سبب امور مملکت و اندک تشویشی به علت آزاری که در وجود شریف باشد و خود به دولت می‌دانند که سبب سستی در اعضای رجولیت باشد، و به جهت امور که ملاحظه شد که عاقبت به کجا خواهد رسید؟ العلم عندالله. چنین ظاهر می‌شود که از این تاریخ الی مدت هشت ماه دیگر، به اعتبار قلع یک جماعت که دو گروه باشد، در آن مکان توقف خواهند فرمود، و عاقبت در روز یکشنبه شهر ذی‌قعدة‌الحرام ظفر بر جماعت بی‌عاقبت خواهند یافت و تصرف مکان آن جماعت خواهند فرمود و بعد از تعیین حاکم به آن مکان سردار پیش خواهند فرستاد و چون به دولت اراده حرکت خواهند نمود که در آن مکان سرداری با سپاه زیادی از خلافت مذهب به امداد نواب خواهند آمد، و  در آن بین نوای حرکت خواهند فرمود و سرداری که پیش فرستادند به سر شهری که طرف مغرب مایل به جنوب باشد، سردار مذکور ظفر بر شهر یابد و خبر فتح شهر مزکور در راه به نواب خواهند رسید، و به چند روز فاصله، نواب خود به دولت و آن شهر مذکور و مدتی توقف و جمعیت زیادی در خدمت نواب جمع‌شده در آن هنگام نواب باز سرداری بر سر شهری دیگر فرستند، و آن شهر بدون جنگ به تصرف آید، سردار مذکور از آن شهر حرکت نماید، و نواب از مکان خود. در راه سپاهی به سردار برخورد و چشم زخمی به سپاه اسلام برسد، و سردار مراجعت به شهر مذکور نماید که در آن هنگام نواب به دولت، وارد شهر شوند، و به سپاه بی‌عاقبت برخورند، و جمع کثیری از آن جماعت بی‌عاقبت را به قتل رسانند، و گروهی فرار، و دو سردار از آن جماعت اسیر خواهند شد، و در آن بین گروهی از مخالف که در رکاب نواب آمده‌اند، و مدتی خدمت نموده‌اند، اراده خیانت خواهند نمود که از پیش نبرده، به عنایت‌الله ذلیل شوند و در آن بین گروهی به کومک نواب خواهند رسید، و به چند روز فاصله، فوج عظیمی دیگر هم باز به کومک خواهد آمد، و در آن وقت، نواب اراده رفتن بر سر سواد اعظمی نمایند که اوّل وارد شهری شوند که آن شهر شکسته، و کسی در آن نباشد، و بعد از آن سرداری پیش فرستند و سردار مذکور به جماعت بی‌عاقبت ملاقات، و فیمابین فئتین شش روز جنگ شود، و جمعی از جماعت دشمن محصور شوند، و گروهی به کومک جماعت بی‌عاقبت خواهد رسید، و از این طرف هم محتاج کومک، و در آن هنگام آشوب درخواهند گرفت، و نواب اراده حرکت خواهند نمود، و احدی مانع خواهد شد، و خود حرکت خواهد فرمود، و به رسیدن او، سپاه بی‌عاقبت، لشکر اسلام را ضعیف نمود که او برسد، و شکست عظیمی به جماعت بی‌عاقبت بدهد، و آن شهر را از تصرّف جماعت بگیرد، و نواب به دولت حرکت نمایند، و شکسته جماعت بی‌عاقبت وارد، سواد اعظمی و سپاه اسلام متعاقب آنها رفته، دشمن را محاصره و سپاه منصوره دور آن خذله را گرفته باشند که در آن شب جماعت بی‌عاقبت شبیخونی بر سپاه اسلام زنند، و جمعی را برطرف کنند که نواب خود به دولت برسند، و بعد از مدت چهار ماه مملکت به تصرف آید.

و  آنچه نوشته شد از تاریخ فوق لغایت مدت پانزده ماه دیگر از قوت به فعل خواهد آمد، والله اعلم بحقایق الامور  بنده حقیر محمد علی نوشته است:

مردم ایران در طول دوازده سال، دوازده ساعت رفاه نداشتند (قضاوتی درباره دولت افشاری از یک نویسنده معاصر همان دولت)

متن زیر در سال 1172 ق توسط یکی از عالمان دین و در پایان کتابی که آن را در شرح برخی از احادیث نوشته آمده است. این متن قضاوتی است درباره دولت نادری. نویسنده دولت صفوی را ستایش می‌کند و اما دولت نادری (افشاری) را به دلیل ظلم و ستم و ویرانی که به بار آورده نکوهش. اصلاً نمی‌خواهم بر قضاوت او صحّه گذاشته یا آن را نقد کنم. به نظرم متن حاضر از این نظر که همان روزگار نوشته شده برای انعکاس دیدگاه‌های موجود در آن دوره بسیار مهم است. در واقع انتقاد اصلی وی متوجه نادرشاه است، اما به طور کلی دولت افشاری را مورد حمله قرار می‌دهد. نادر در سال 1148 تاج‌گذاری کرد، در سال 1160 کشته شد تا سال 1163 جانشینانی داشت، اما از این زمان کریم‌خان به صحنه آمد تا سال 1171 که محمدحسن خان قاجار را شکست داد و خود را وکیل‌الرعایا نامید. این متن سال 1172 نوشته و اشارتی به ظهور وضع جدید دارد.

نویسنده چنان ‌که از آغاز این متن پیداست اشارتی به انواع دولت‌ها که در حدیث مورد شرح بوده داشته، دولت سوم را دولت یونان دانسته و شامل روم و فرنگ فعلی هم می‌داند. او آنان را دولت‌هایی مردم‌دار می‌داند که درهای لذات جسمانی را بر خود بسته‌اند تا آنها را به روی رعایا بگشایند. استدلال شگفتی است. آنها خود را نایب خدا در زمین می‌دانند و همان‌طور که خدا از لذات چیزی ندارد و همه را به بندگان می‌دهد آنها هم نسبت به مردمانشان چنین می‌کنند. (آیا اطلاعی از وضع غرب داشته است؟ به نظرم نکته جالبی است).

و اما به نظر او دولت‌های منشعب از خواقین توران و ترکمان، به عکس عمل کرده‌اند و دولت نادر نیز شعبه‌ای از آنهاست. او از سلاطین صفویه ستایش کرده، دوران آنان را دوران شکوفایی ایران و رفاه مردم آن می‌داند، در حالی که در دولت نادری (افشاری) اوضاع به گونه‌ای شده است که «تمام اهل ایران از گشودن ابواب ظلم و طغیان او بجان آمده، استیصال سلطنت او و اولادش را از حضرت ایزد منّان خواهان بودند». وی به‌خصوص از نابودی اصفهان و قزوین، به عنوان دو نمونه یاد کرده است. بیش از این توضیح نمی‌دهم چون عزیزان خود خواهند خواند.

و اما متن حاضر از نظر ادبی نیز عالی است. نثر ادبیانه به همراه استشهادهای قرآنی و شعر و جهت‌گیری کلی آن، نیز قید تاریخ در آن که نشان‌دهنده هوشیاری تاریخی نویسنده است و نکات دیگر متن را خواندنی کرده است.

اصل این نوشته، شرح عیون اخبار الرضا(ع) است که به شماره 2990 در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری شده و این مطالب در فریم 62ـ63 آن آمده است.

 

***

... فوج سیم سلاطین عظیم القدر جلیل‌المقدار یونان زمین است که ظاهراً روم و فرنگ نیز منظور بوده ایشان درهای مستلذّات جسمانیه را به روی خود بسته، و به روی رعایا و برایا که ودایع بدایع حضرت کردگارند، گشوده، و سخن ایشان و حجت آن نکوکیشان این است که سلطان در زمین نایب خداست و حق‌تعالی خوان احسان به روی عالمیان عطا کرد، همگی از مائده اطعام او سیرند، و او خود منزّه است از اکل، پس باید که سلاطین نیز به قدر قوت لایموت به مصرف رسانیده، انواع اطعامات را نسبت به رعایا به عمل آورد.

قوم چهارم خواقین توران و خوانین ترکستانند و ایشان راه تمامی لذّات را به روی خود گشوده، و به رعیت خود سد نموده‌اند، و در این باب متابعت شیاطین فرموده‌اند.

غرض از ذکر این مثال در این مقام آن است که بعد از آنکه سلاطین جنت‌مکین صفویه ـ انارالله برهانهم ـ را که مروّج دین مبین و باعث آسایش اهل ایران‌زمین بودند، پیمانه دولت پر شده، به مضمون «تلک الایام نداولها بین الناس» اساس سلطنت ایشان منهدم گردید، نادرشاه زینت‌آرای اورنگ ایران، و وارث کلاه کیان و تاج‌بخش ممالک هندوستان، و برهم‌زن سلاطین و خوانین ترکستان شده، کوکب جلالش از افق صاحبقرانی رمیده، گویا  بر فرض وقوع این مثل، شیوه سلاطین ترک را شعار و دثار ساخته، رسم ضحاک تازی را آب و رنگی داده، آخر زمانه دون و جهان بی بنای وارون که دولتش دو روزه و سرسری است، به مضمون شعر:

بیک گردش چرخ نیلوفری /نه نادر بجا ماند نه نادری

به یک گردش او را با منسوبان روانه سرای آخرت گردانید، و دولت او از جلوس که به مفاد «الخیر فی ما وقع» یک هزار و یک صد و چهل و هشت  [1148] بوده تابحال تحریر که یک هزار و یک صد و هفتاد و دو [1172]  است و بیست‌و‌چهار سال می‌شود که دولت او دوازده سال بوده، تمام اهل ایران از گشودن ابواب ظلم و طغیان او بجان آمده، استیصال سلطنت او واولادش را از حضرت ایزد منّان خواهان بودند. آخر به مضمون شعر:

آنچه کند دود دل مستمند /آتش سوزان نکند با سپند

تیر دعای فقرا به هدف اجابت مقرون گردیده، از تاریخ فوت او تا به این اوقات رعایای ایران‌زمین را فرصت نفس‌کشیدنی نبوده و بدون اغراق در عرض دوازده سال، دوازده ساعت به ساکنین ایران‌زمین به رفاه نگذشته که تمامی رعایا در مهد امن و امان آسوده باشند، و در این دوازده سال، هشت نفر پادشاه عظیم‌الشأن زینت‌ده سریر ایران شده، چندین نفر خوانین عظام صاحب سکّه و خطبه و کسان مقام گردیدند، و پرده‌گیان سرادق عفت که چشم نرگس و پرتو خورشید را به خود نامحرم می‌دانستند، اسیر اوزبک و افغان و کوکلن! و ترکمان گردیدند، و بنات حریم خاندان‌های عظیم که در سلک مصداق «و حُورٌ عین كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُون» منتظم بودند، بسا[ن] اراذل ناس، بل هو کالنّسناس به قید بندگی و کنیزیش کشیدند، در هر قریه به مضمون: « كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏، أن راه استغنی»هر روستایی که پنج رأس نر در خود می‌دید، ادعای اهالی نمود و هر روزی مانند دزدی که عرصه جهان را از وجود پادشاه و خوانین خالی مشاهده می‌کرد به مفاد:

مهر فروزنده چو پنهان شود /شب پره بازیگر میدان شود

ادعای نمرودی و بخت نصری و فرعونی و چنگیزی و تیموری کرده، دست ظلم و تعدّی می‌گشود مساجد و معابد خراب و اساس شرع مقدس متزلزل گشته، خانه طاقت اهل علم بی‌ثبات چون حباب شده، جمعی که به مضمون «مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ» و در بعضی از ولایات متوجه تحصیل معارف بودند، از بی‌مئونتی و گرسنگی از جهان فانی روانه گردیده، از مائده پرفایده و «وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُون‏» «وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُون‏»کامیاب شدند و برخی از رعایا و برایا که به مضمون کلام اعجاز مشهون حضرت ادریس علیه السلام «من لم یسکن موضعا فیه سلطان قاهر و قاض عادل و طبیب حاذق و سوق قایم و نهر جار، فقد ضیع نفسه و اهله و ماله» که کل این ممالک جنت مسالک بر این منوال شده بود، دست تمنّا به درگاه ایزد یکتا گشوده، به مفاد «رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها» فرار از این ولایات را سؤال نموده، به ولایات بعیده فرار نموده فوجی که باقی مانده بودند، گرفتار کردار اشرار گردیده، هر کف خاک ولایات این سرزمین که جلوه نگارخانه چین بود به باد تاراج رفته، و هر مشت غبار این دیار که خمیرمایه خلد برین بود، نسیم سانحه رفته، عراق عجم، علی‌الخصوص اصفهان ارم توأم که سامان شگفتگی صد بهار در جبین داشت، چنین از صرصر حوادثات زمانه آب و هوایش تغییر و به نحوی دلگیر شده که بهارش به فصل خزان نیز نتواند رسید، و قزوین جنّت‌قرین که به مفاد «و قزوین باب من ابواب الجنة» بهشت آیین بود، به ویرانی مزیّن گردیده.

حال در این ایّام از یمن عدالت و رعیت‌پروری بندگان سکندرشان سلیمان مکان کیوان پاسبان وکیل جلالت و عظمت نشان فی‌الجمله رفاهیّتی بهم رسیده، امید آنکه جناب اقدس الهی الطاف نامتناهی خود را از جمیع بندگان خود دریغ ندارد.

و راقم الحروف را غرض این بود که در این حدیث شریف به سرانگشت خامه پرده اغلاق از رخسار شاهدان غوامض و محاجه حدیث عمران صائبی که به مفاد انّ حدیثنا صعب مستصعب قرین و از جمله متشابهات احادیث و اخبار ائمه معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) می‌باشد دور نماید، و با عدم بضاعت در این باب ابواب ایضاح گشاید، و خود نیز در این امر متأمل می‌بود که علمای اعلام در حل اغلاقات آن به عجز و قصور اعتراف نموده‌اند که رتبه خوشه‌چینی خرمن ارباب کمال نداری ،چرا می‌خواهی قدم بر طریق عمیقش گذاری و همّت خود را بر رفع اغلاقاتش گماری، در خلال این احوال جناب مقدس القاب سیّدالعلما المتأخرین استادی میرسیدحسن ـ دام ظله العالی ـ به جهت آنکه در آن حدیث شریف بعضی از مطالب غامضه هست که باید سامعه افروز بعضی از ناس نگردد، به زبان فارسی منع فرمودند، و نظر به مراتب مزبوره و ناسازی زمانه، راقم الحروف این معنی را مغتنم دانسته به همین اختصار شد.

امید آنکه جناب اقدس الهی به مفاد «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» عنایتی فرماید و به مؤدای «اذا اراد الله شیئا هیّأ اسبابه» وسائلی کرامت فرماید که بتواند به شرح حدیث مزبور کما هو المنظور پرداخت، و به عنوان عربی به نحوی که مفهوم گردد به طور محدثین ان شاء الله به شرط حیات لوای وضوحش افراخت.

والحمدلله رب العالمین والصلوة و السلام علی خیر خلقه محمّد و آله اجمعین الطیبین الطاهرین حرّره العبد المذنب العاصی اقل الطلبه علی رضای شریف موسوی خویی اللهم اغفر له و لوالدیه بحق محمد و آله اجمعین.

مردی که همه کتاب‌ها و نوشت‌افزارهای خود را وقف کرد

وقف‌نامه‌ای است که یک عالم دین برای همه کتاب‌هایش نوشته است. این قبیل وقف‌نامه‌ها بسیار فراوان است، اما این مورد به طور خاص نکات تازه‌ای دارد.

اولاً یک مقدمه در توجیه و اهمیت وقف برای وضعیت آدمی پس از مرگ دارد؛ مرگی که برای همه مقدر است با این عبارت قشنگ: «هر فردی از افراد انسان را جامه حیات این جهانی کندن، و به امر علایق جسمانی از دوش افکندنست». و به گفته وی، این وقف است که پس از مرگ به کار آدمی می‌آید.

از نظر جغرافیایی جناب ملامحمدجعفر بن محمد مقیم جوستانی، کسی که کتاب‌هایش را وقف کرده، از روستای جوستان از محال طالقان است. درباره جوستان که تا کنون نیز هست اطلاعاتی در منابع از جمله ویکی پدیا آمده است.

تاریخ وقف‌نامه سال 1146، از سال‌های پس از سقوط صفوی و دوران آشفتگی ایران است. گرچه منطقه طالقان در این دوره دشواری خاصی ندارد، به‌خصوص این زمان که نادرشاه فائق بر همه‌چیز است و دو سال بعد تاج‌گذاری هم می‌کند.

کاتب وقف‌نامه شخص دیگری است و خود  را صادق مرجانی می‌خواند. مرجان هم یکی دیگر از روستاهای طالقان و عالمانی به آن منسوب هستند. چند سال پیش سفرنامه‌ای در حج از یکی از همین علمای مرجانی منتشر کردم.

نکته دیگر این است که مترجم تمام کتاب‌هایش را وقف کرده، به علاوه  قلم و دوات و اسباب ملایی. تعبیر تازه‌ای است.

به دنبال آن از جزوکش  و پس از آن از قطعه‌ها و مسطرها یاد می‌کند که آنها را هم وقف کرده است.  جزوکش محل نگهداری جزوه‌ها،کاغذها، قطعه‌ها اشاره به ابزار برش کاغذ، و مِسطر برای گذاشتن سطر زیر کاغذی است که کاتب روی آن کتابت می‌کند.

در هر حال بنده به خاطر ندارم که چنین وقف‌نامه‌ای که کتاب و وسائل و ابزارها همه را وقف کرده باشد دیده باشم.

این وقف‌نامه بر روی نسخه شماره 2995 دانشگاه تهران آمده است.

 

هو الواقف علی السرایر و الضمایر

أحمد و اُصلی علی اَحمده و آله،

و بعد: باعث بر تحریر این سطور شرعیه آنست چون به حکم آیه کریمه وافی هدایة « كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» [الرحمن: 26]‏ هر فردی از افراد انسان را جامه‌ی حیات این جهانی کندن، و به امر علایق جسمانی از دوش افکندنست. پس چیزی که از دست حوادث از تصرف آن کوتاه و در کوچه تنگ و تار مرگ آدمی را شمع راه می‌تواند شد و دستگیر، ساحت پر وحشت إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ [قیامت:26] می‌تواند بود، از آن جمله وقف است که حاصل آن بعد از خراب بدن در گلشن احوال، آناً فآناً جاریست.

بنابرین حضرت فضیلت و کمالات دستگاه حقایق و معارف آگاه زبدة العلماء، و زینة الاتقیاء، آخوندی مولوی مولا محمدجعفر خلف المرحوم المغفور رضوان آرامگاه، کهف الحاج حاجی محمد مقیم  جوستانی الاصل من محال طالقان، وقف نموده این کتاب ارشاد را، مع جمیع کتابهای خود، حتی قلم و دوات، و آنچه به اسباب ملایی نامند، مع تیز و کش ها و قطعه‌ها و مسطرها و غیرذلک، وقف اولاد ذکور نمود، اولاً ملا امان الله و ملا علی المعین، سیوجد بطناً بعد بطن، و نسلاً بعد نسل، لاجل نفسه لثواب تعالی و طلباً لمرضاته، وقفا خاصّاً صحیحاً شرعیاً بحیث لا یباع و لایورث، و لا یوهب  و لایرهنه، علی أن یرث الله  هو خیر الوارثین.

بسم الله الرحمن الرحیم، فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم‏.

العاصی بنده کمترین ‏محمد صادق مرجانی

فی شهر ربیع الاول سنه 1146

سندی جالب درباره وشاره، روستای محل تولد خواجه نصیرالدین طوسی در خلجستان قم

روستای وشاره قم یکی از روستاهای منطقه خلجستان و از توابع دستجرد است. روستایی که در  سال 1385، تعداد 79 خانوار، شامل بیش از 250 نفر جمعیت داشته و حالا هم آباد است. یک فیلم از این روستا در  یوتیوب هست که گزارشی از وضعیت روستا و محتوای آن دیدنی است.

اما در اینجا یک سندی در پشت یک نسخه خطی برای شما داریم که حاکی از آن است که این روستا  که آن زمان موقوفه نجف اشرف هم بوده (چه قدرش؟ وقف‌نامه‌ای هم دارد؟ الان در چه حال است؟) در قحطی سال 1288 از بین رفته و رعایای آن پراکنده شده‌اند. روستای مزبور بعدها در اختیار امام‌جمعه تهران قرار گرفته و به‌تدریج توسط رعایای اطراف آباد شده است. نویسنده درباره مقایسه درآمد قبلی آن، درآمد حالیه آن در سال 1308ق که حدود 150 تومان و نسبتا اندک بوده و اینکه این درآمد می تواند تا 500 تومان برسد سخن گفته است. این ادعا هم که آنجا محل تولد دانشمند والامقام جهان اسلام خواجه نصیرالدین طوسی است شهرتی داشته، اما بنده نمی‌دانم تا چه اندازه درست است. این متن در پایان نسخه شماره 3039 کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران آمده است.

اما متن سند

وشاره: قریه‌ای است نیم فرسخی جهرود خلجستان، مولد خواجه نصیرالدین طوسی. سه سنگ آسیا قناتش آب دارد و سی جفت گاو زراعت می‌شده است. از جمله موقوفات نجف اشرف علیه آلاف التحیة، در تصرف خدام آستانه معصومه قم سالها بوده است. در قحط سال هزار و دویست هشتاد و هشت 1288 رعیتش متفرق و پراکنده و از حلیه آبادی خارج مانده در شش جفت[گاو!] به صدوبیست تومان اجاره رسیده و اکنون در تاریخ هزار و سیصد و هشت 1308 توشقان ئیل است به تصرف امام جمعه حالیه دارالخلافه آمده. چون سکنه ندارد و رعایای اطرافی در آنجا زراعت می‌کنند و خاکش رشوه‌خوار است اگر سکنه به هم رساند و حشمی داشته باشد به اعتقاد سیدی جزو عارضین خلجستان به طهران آمده و ما قبل این تفصیل است، پانصد تومان عمل کرد آن خواهد بود.

سؤال درباره حکم استفاده از قبله نما در عصر صفوی

در مجله میراث علمی اسلام و ایران، شماره نخست (بهار 91) مقاله‌ای با عنوان «اسرار قبله‌نماهای اصفهان» توسط یان پ. هوخندایک نوشته شد که درباره چند نمونه قبله‌نما بود که در دوره صفویه در اصفهان در اختیار بوده و این اواخر کشف شده است. کشف سه مورد از این قبله‌نماها سبب کنجکاوی شماری از پژوهشگران حوزه نجوم شد. نویسنده در این مقاله  حاصل آن تحقیقات و آنچه را که خود بدان رسیده آورده است. (ص 21 ـ 37). البته که مقاله خوبی است، اما آنچه بنده در تکمیل آن یافتم، استفتایی است که دربار صفوی درباره استفاده از قبله‌نما از آقاجمال خوانساری (م 1122) کرده است. این نشان می‌دهد که قبله‌نماهای مزبور به‌راحتی در اختیار بوده است.

این سؤال یکی از نخستین نمونه‌هایی است که تکنیک جدید با برخی از روش‌هایی که شرع یا متشرعین سابق پیشنهاد می‌کردند برخورد کرده است. بعدها البته درباره طهارت و بسیاری از مسائل دیگر این قبیل برخوردها پیش آمد.

و اما آقاجمال درباره این سؤال که تکلیف استفاده از قبله‌نما چیست، تقریباً به همان روشی جواب داده که حتی الان نیز معمول است. به طور اصولی فقها زیر بار روش‌های تازه نمی‌روند و مهم برای آنها همان اصول قدیمی است! در عین حال و در پایان بحث همیشه یک گوشه‌ای را باقی می‌گذارند که راه گریز از معرکه باشد.

در اینجا هم آقاجمال استفاده از قبله‌نما را جایز نمی‌داند، نهایت اگر جهت کلی قبله معلوم شد، قبله‌نما می تواند در تیامن و تیاسر به ما کمک کند!

متن جوابیه آقاجمال چنین است:

به موقف عرض می‌رساند که به حسب شرع اقدس اعتماد بر مجرّد قبله‌نما نمی‌توان کرد، بلی اگر در جایی اصل جهت قبله به علامتی از علامات شرعیه معلوم شود، اما تیامن و تیاسر آن معلوم نشود، اگر قبله نمای مجربی باشد، بهتر این است که در تیامن و تیاسر بنابر آن گذاشته شود، و اگر در جایی تحصیل جهت به علامات شرعیه نتواند شد، و قبله نمای مجربی باشد، بهتر این است که اوّل نماز به جهتی که از آن مستفاد می‌شود بگذارد، و بعد از آن به سه جهت دیگر احتیاطا بکند. امید که همواره رعایت شریعت غرّا قبله نظر والا و جهت. اندیشه آن قبله نما باد. جم طاب ثراه  [جم نشان اختصاری آقا جمال خوانساری است.]

 

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام

رسول جعفریان

نویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار