۳۳۷۵
۰
۱۳۹۷/۰۹/۲۲

رفع نزاع علمی و دفع خلاف عقلی، به جنگ راست نیاید!

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

عنوان این مقال، برگرفته از متنی است که گزارش آن در اینجا آمده است، نویسنده که حالی سال 1075 می زیسته و می گوید که وظیفه اش آن است تا نزاع میان اهل صفوت، یعنی صوفیان را با اهل شریعت حل کند. تأکیدش همین است که این کار با بستن و زدن و کشتن بدست نمی آید. در جایی از همین مقاله گوید: «خلاف علمی را به زدن و بستن دفع نتوان نمود و نزاع عقلی را به گرفتن و کشتن رفع نتوان فرمود که اگر چه در ظاهر زبان خاموش و سینه بیجوش و بیداد آید، لیکن در باطن چنان در جوش و کینه در خروش و فریاد آید».

مقدمه

داستان نزاع عالمان رسمی از فقها و نیز عالمان اخباری، با صوفیه در تمام دوره صفوی رواج دارد و هر بار برگ تازه ای از آن بدست می آید. این بار، مروری بر بخشی از یک رساله با عنوان زیبای «گوهر یکدانه بحر حکیم» داریم، رساله ای در دفاع از تصوف در برابر انتقادهای «تعییر و تکفیر» که از سوی علمای اهل شریعت و «منبریان» رواج داشته است.

نویسنده در بخش نخست متن خود، دفاع کلی و مروری بر این نزاع، و شامل توصیه هایی برای کاهش این درگیری و راه حلی برای حل دشواری مزبور است. به رغم آن که نثر آ« تا اندازه ای مصنوع و ادیبانه است، اما نکات با ارزشی در آنجا ارائه شده است. مزاج نویسنده، نرم، و با تأکید بر پرهیز از نوع نوع منازعه و تلاش برای خاموش کردن این آتش است.

نسخه این رساله، به شماره 1040 در کتابخانه مجلس است، و تاریخ آن در پایان نسخه 1075. (در باره برخی از گفتگوها در باره مولف و نسخه ها، بنگرید: فهرستواره کتابهای فارسی: 6/215 ـ 216).

این تاریخ یعنی سال 1075 از این نظر جالب است که از همین دهه و دهه بعد ازآن، به تدریج فشار بر صوفیه بیشتر می شود. نویسنده خود را چنین معرفی می کند: «ذرّه ی غبار هوای راه اوصیا، و قطره بحار ثنای شاه اولیا، بنده خیرخواه، اقلّ عباد الله ابوالخیر عماد حکیم مدعو به عماد بن عبدالله». در باره هدفش هم می گوید: «چون در میان جمعی از مؤمنین حامی دین مبین، اندازه خلافی دید و آوازه نزاعی شنید، و از جمعی عقلا و علمای سعید نیز در باب نوشتن فارقی فرید و حاکمی وحید که در دفع خلاف باشد سدید، و در رفع نزاع آید رشید، تکلیف به الحاح کشید، به خاطر فاترش رسید که برای آگاهی حال دین که هست از واجبات اهل یقین، و سزای خیرخواهی مؤمنین که هست از ضروریات دین مبین، به ریاضت بر خود باید پیچید، و به حکمت خیری باید گزید که انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم».

وی از همان ابتدا از «خلاف بیجایی علما» و «نزاع رسوایی عقلا» یاد کرده  و وظیفه اهل علم را این می داند تا آن نزاع را از بین ببرند. وی که صوفیان را در اینجا «اهل حکمت و صفوت» می نامد، جناح مقابل را «اهل شریعت می داند» و دو علم نخست یعنی حکمت و صفوت را دو مرتبه بلند از «علم شریعت» توصیف می کند. نویسنده وظیفه اهل علم را این می داند تا به «دفع نزاع رسوا در میان عقلا به مداوا بکوشند». در این زمینه، چشم آن دارد که علاوه بر علما، سلطان نیز کمک کند، و البته سلطان هم نظرش «بر اتفاق علمای ایمان است».

جمله مهم این متن در اینجا، این است که در چه زمانی «خلاف علمی» را با بستن و زدن و کشتن، توانسته اند حل کنند؟ عین عبارت خود او این است: «چه، خلاف علمی را به زدن و بستن دفع نتوان نمود و نزاع عقلی را به گرفتن و کشتن رفع نتوان فرمود که اگر چه در ظاهر زبان خاموش و سینه بیجوش و بیداد آید، لیکن در باطن چنان در جوش و کینه در خروش و فریاد آید». پس کار، کار علماست که باید مسأله را حل کنند. او از علمای شریعت می خواهد تا « اهل صفای صفوت صفوی را تکفیر ننمایند» تا اهل حکمت و صفوت بتوانند با استفاده از راه عقل و برهان و صفوت، به حقیقت دین برسند. او تفسیر عرفانی از عالم را امری می داند که اینان می توانند به آن دست یابند و شرحی در این باب می دهد. البته اصل رساله هم در واقع شرح همین معناست که پس از مقدمه ادامه می یابد. وی در اینجا، می کوشد تا جای امامان را هم در سلسله عقول عشره شرح دهد و از سه و نه که جمعش دوازده است، برای ارائه تصویری از عقول میان ناسوت و لاهوت کمک گرفته رنگ تشیع را هم بر آن می افزاید. برای بدست آوردن دل سلطان هم، جای او را تشبیه به جای خدا در عالم می کند: همچنان که «نظام امور ممالک سلطان وجود مقیّد به حسب مراتب مانند نبوت و امامت و سلطنت سلطان است که هر یک نمونه مخلوق یگانه آفریدگار است به نظم حکمت جزیی برپاست».

در اینجا ضمن معرفی خود، با  همان عبارتی که اول آوردیم، و تأکید روی وظیفه اش برای ایجاد مصالحه میان عباد، بر وظیفه خود و علما در رفع این نزاع میان اهل صفوت و شریعت تأکید می کند. جمله کلیدی او این است که «رفع نزاع علمی و دفع خلاف عقلی، به جنگ راست نیاید».

اما از نظر وی، مشکل کجاست که این نزاع پدید آمده است؟ در اینجا، روی اهل شرع بودن اکابر صوفیه تأکید کرده و می گوید آنها خود در «مقام اعلای شریعت» هستند، اما اشکال این است که جماعتی از آنها «بدون استعداد و کمال حال و بغیر استمداد بال رحال، قدم به راه حکمت و صفت می گذارند و از بی وقوفی حکمت حکما و صفوت اصفیا را بدنام و ناکام می دارند» و در این باره شرح می دهد. رفتار بد این جماعت، سبب می شود تا «علمایی ممالک ظاهر شریعت، به کمال جرأت اهل حکمت را تعییر می نمایند، و فقهای مسالک ناظر طریقت، به کمال جسارت، صلحای اهل صفوت را تکفیر می فرمایند»، در حالی که اهل حکمت واقعی ،چنین نیستند و سزاوار نیست که آنها تکفیر شوند: «علمای عالی شان اهل برهان را سزا نباشد، و تکفیر اهل حقیقت صفوت و جمال عصمت که جرعه نوشان میخانه صاف شفاف و شریعت اند، فقهای عالی مکان اهل ایمان را روا نباشد»». وی با ستایش از دینداری اهل صفوت، و عارض شدن حالات خاصی از عشق و شوق و جذب در آنها، این رفتارها را از سوی آنان توجیه کرده، تأکید می کند که تحمل آنها چون انبیاء نیست که وقتی حقایقی را درک می کنند، بتوانند خود را در بروز این حالات کنترل کنند، بنابر این به خاطر داشتن این رقّت قلب،  توصیه چنان است که «به این پایه کردار مستحقّ تعییر و مذمّت نشوند، و به این پایه گفتار مستوجب تکفیر و لعنت نگردند».

البته بازیگرانی که به اسم اهل صفوت، کارهایی از آنان سر می زند که « موافق اطوار سلوک اهل طریقت حکمت نباشد»، همان اهل تکلف هستند. اما اینان هم، گرچه کارشان زشت است، در شرایطی نیستند که لازم به «تعییر و تکفیر» آنها باشد: «به محض همین نیز تعییری لازم نشود، و بهر همین نیز تکفیری واجب نگردد». این افراد که اهل تکلّف هستند، هم در میان اهل صفوت هستند و هم در میان هل شریعت و به خاطر رفتار بد آنها، لازم نیست تکفیر شوند: « مثل این نیز واقع است در طریق عام صنعت شریعت که ایشان را اگر چه نادان و فاجر می گویند، لکن ملعون و کافر نمی گویند». در اینجا، پا را بالاتر گذاشته، از آن روی که «حقیقت حکمت، چشمه ناب شریعت است» کسی را که آنان را تکفیر و لعنت کند» فاجر می داند: «هر کس از روی علم و اعتقاد اهل حکمت را تعییر و مذمّت نماید، و اهل صفوت را تکفیر و لعنت فرماید، لازم آید که فاجر باشد، چه آخر منجر می شود به ناسزا گفتن در حق اولیای عظام و انبیای کرام، و هر که ناسزار گوید در حق اولیای عظام و انبیای کرام، بی شک کافر باشد».

به گفته وی، مشتی آدم که فقر را فخر خود دانسته، و این گونه رفتار می کنند «هرچند بیراه سعی نمایند، و هر چند به غلط راه پیمایند» چرا باید « منبریان عالی شان به تعییر ایشان در تعییر، معارک داستان هزار دستان دَربار دُربار گفتار آرایند، و محضریان عالی مکان به تکفیر ایشان در تصویر مدارک راستان و حق پرستان گلزار گلنار کردار پیرایند». بلکه بهتر است آنها را نصیحت کنند. این مطالب با قلمی ادیبانه اما در عین حال قاطع بیان می شود. به گفته نویسنده، بهتر است زبان حقیقت صفوت و واقعیت شریعت، به هم نزدیک شده، و رابطه آنها روشن شود تا بتوان اساس این نزاع را برطرف کرد. در واقع «رفع نزاع در بیان اصول قوانین حکمت به زبان شرع، و بیان اصول شرع، به زبان حکمت» است. به عبارت دیگر، حکمت و صفوت را به گونه ای باید گفت که «بی تأویل موافق قوانین شریعت شود». بدین ترتیب نزاع از میان می رود.

پس از این رساله، به سراغ مباحث توحید رفته و می کوشد تا مبانی تصوف را روشن کند.

مقدمه گوهر یکدانه بحر حکیم

به چنگ آوردم از زرهای خورشید

یگانه گوهر دریای توحید

سپاس حق شناس خدای یکتایی است که از غایت کمال کبریایی و عظمت درجات، ذرّات حال عالم را سزای مظهر آفتاب جمال سلطنت بالا آراست، و از نهایت جمال حق نمایی و حکمت صفحات، مرآت بال آدم را برای منظر ماهتاب کمال معرفت یکتا پیراست؛ [سپاس حق شناس، یعنی سپاس حامدی که در حقیقت، حق شناس باشد، یا سپاسی که آن سپاس در حد ذات خود حق شناس باشد؛ و آن ثنایی است که حق در حق خود سزا داند، چنان که فرمود رسول علیه السلام : لا أُحصی ثناء علیک کما أثنیت علی نفسک]

و صلات دین اساس پیغمبر راهنمایی راست که از فیض کمال هدایتش، دلهای بی قرینه اهل صفا دریای گوهر یگانه مهر حق سیماست، و از حُسن جمال عنایتش، سینه های بی کینه اهل حیا، مأوای جوهر فرزانه عقل راهنماست؛ [صلات دین، اساس صلاتی است که اساس دین است و آن اصل رحمت رب العالمین است، چنان که فرمود: ان الله و ملائکته یصلون علی النبی. منه]

و سلام بی قیاس، آل پیشوایی راست که از حُسن کمال وصایت، چون بروج اثنا عشر، بیضای امامت را در ایشان ضیاست، و از نور جمال ولایت، در عروج بیضا سِیَر سیمای سلطنت را از ایشان سناست:

هُم بروج للامامة فی العروج

لاتدور الشمس إلاّ فی البروج

فی الاسد یوح کشرقان الشرف

فی الجسد روح کسلطان النجف

 اما بعد بر مهر رای ماه سیمای اَهل معرفت و صفا، چون اشعّه بیضا، روشن و پیداست که در این ولا، سررشته حقایق علوم مراتب عُلیا، و دقایق رسوم مطالب قُصوی، در میان طرایق هجوم مناصب دنیا ناپیداست، و از افتراق نفوس وسایل شتّی است که اتفاق رؤس مسایل عظمی و انطباق شموس دلایل کبری، از اتّساق ناموس رسایل حق جداست؛ و همین است که موجب خلاف بیجایی علما و نزاع رسوایی عقلاست؛

و بر اهل فضل و ذکا ظاهر و هویداست که خلاف علما و نزاع عقلا، موجب افسردگی طالبان جاه هدی است، و باعث پژمردگی سالکان راه خداست؛

و شکی نیست که [3] هرگاه سرشته علم حکمت و صفوت که دو مرتبه ی بلند علم شریعت است، و علم میراث نبیّ است که خاصّه ی علمای خیر امّت است، در میان مؤمنان ناپیدا باشد، چنان که هر یک از علمای اهل حکمت علوی و صفوت صفوی، در معرض تعییر و تکفیر بی محابا باشد، دیگر از حق پرستان بی ریا، که را یارا باشد که در سعی باشد و در جهد بجابجا باشد تا پایش از پایه دنیا بالا باشد، و در طلب مراتب علیا باشد.

پس اگر علمای سینه صاف به امداد اهل صلاح و سداد، در دفع خلاف بیجا در میان علما (به مدارا) نکوشند، و عقلای با انصاف به ارشاد اهل فلاح و رشاد، در دفع نزاع رسوا در میان عقلا به مداوا نجوشند، پس در میان حق و باطل و کفر و ایمان که فارق خواهد گردید، و در تبیان خیر و شر و کمال و نقصان که به غور خواهد رسید؟

دیگر نظام ممالک علم و ایمان و تحصیل کمال راغبان، به کدام منصب قرار گیرد، و قیام سالک عقل و برهان، و تکمیل احوال طالبان، به کدام مطلب مدار پذیرد؟

و شکی نیست که نظام ممالک علم و ایمان، به قیام مسالک عقل و برهان است، و قیام سالک عقل و برهان، به قوام ممالک عدل و احسان است که همه را چشم بر عدل و داد سلطان است، و سلطان را نظر بر اتفاق علمای ایمان است.

چه، خلاف علمی را به زدن و بستن دفع نتوان نمود و نزاع عقلی را به گرفتن و کشتن رفع نتوان فرمود که اگر چه در ظاهر زبان خاموش و سینه بیجوش و بیداد آید، لیکن در باطن چنان در جوش و کینه در خروش و فریاد آید.

پس واجب باشد که به امداد علما، خلاف بیجا، در میان علما، به مدارای بیان دفع شود، و به ارشاد عقلا، نزاع رسوا در میان عقلا به مداوای برهان رفع گردد تا باشد که فقهای طریقت مرتضوی به مقام رضا و رغبت، به انصاف درآیند، و اهل حیای حکمت علوی را تعییر ننمایند!

و شاید که علمای شریعت مصطفوی بر بام وفا و عزّت، سینه صاف بر آیند، و اهل صفای صفوت صفوی را تکفیر ننمایند، تا خرقه پوشان کاشانه قاف حقیقت، برای شرح و بیان مسالک عقل و برهان، با اساس قیاس در تحصیل کمال دقایق حکمت شریعت به جهد بجا به منهاج خیر اجتهاد درآیند، و جرعه نوشان میخانه صاف شریعت، سزای امن و امان ممالک علم و ایمان، بی هراس اناس، در تکمیل احوال حقایق صفوت حقیقت، به سعی رسا بر معراج حُسن اعتقاد برآیند که نظام حال عالم به حکم خدا، از نظم حکمت صاحب جمال صاحب جمال می شود، و قوام بال آدم به شرع هُدی از کشف صفت صاحب کمال [4] می گردد.

چه، تمام عالم به براهین حکمت علوی، به یک وجود انضباط یابد که آن وجه خداست، و تمام آدم به قوانین صفوت صفوی به یک سجود ارتباط یابد که آن نور هُدی است؛ و نظام امور ممالک جزیی نظیر و نمونه نظام امور ممالک کلّی است، و قوام ظهور مسالک فرعی نظیر و نمونه قوام ظهور مسالک اصلی است بر وجود مطلق که ظلّ الله است نور با جود شاهنشاه است که آ« نور ذات حبیب الله که در غایت کمال عدل و احسان در عالم امکان، بر کل عالم داد خواه است، و وجود عقول و افلاک نور وجود امرا و ممالک آن پادشاه است که سزای خدام این درگاه است و برای نظام این دستگاه است،

کلّ عالم هست یک ظلّ اله

کان بود وجه خدای مهر و ماه

عقل صدر اعتماد الدوله است

ظل رحمن نور ذات پادشاه

اوصیا مثل امیران امور

اولیا چون خواجگان بارگاه

نُه امام از نُه عقول آمد نشان

چون سه را ستر عبا آمد پناه

نفس کلّ بنت نبی، جفت ولیّ است

شد ز باقی، با نظام این دستگاه

و تحقیق این معنا آن است که خدای تبارک و تعالی که واحد حقیقی و پادشاه تحقیقی است، اوّل وجود مطلق را خلق کرد که پادشاه وجهی  است، و آن  نور بسیطی است که از آن آفرید عقل کل را، و آن ظلّ الله است، و نور ذات پاک رسول الله است که بر کل عالم وجه پادشاه است، چنان که فرمود: اوّل ما خلق الله نوری، و فرمود: اوّل ما خلق الله العقل، و عقل اوّل، به حسب صورت، ید قدرت اله است که عامل در کلّ ممالک ما سوی الله است، چنان که فرمود: اوّل ما خلق الله القلم، پس عقل کلّ، به حسب نور معنی، از خالق عالم، منصب سلطنت کلی یافت در عالم علم که حاکم است به حکم خدا، بر حق معانی کلّ عالم از معقولات و محسوسات؛ و به حسب نقش صورت منصب صدارت و وزارت کلّی یافت، در عالم، عین صورت قضای مفصل که قادر است به قدرت خدا بر نقش صور کل عالم از روحانیت و جرمانیات، و نبیّ و ولیّ و حسنین علیهم السلام به حسب معنی، در مرتبه عقل کلّ اند، و آل عبا اشاره است به این معنا (در عالم اسرار و خفیات) و باقی ایمه در مرتبه عقل تسعه باقیه اند از مراتب موجودات، چنان چه از حدیث حضرت امیر المؤمنین صلوات الله و سلامه علیه و آله «انما هی»، به این معنی  [5] مستفاد می گردد به اجلّ نظرات.

و عقل هر یکی از ذوی العقول (از موالی فحول)، بخشی است از پرتو نور این عقول که متجلّی است در جمیع کاینات به تقدیر منوّر موجودات؛

(دل یافت ز روی مهرتاب آینه وار

جان تافت ز عکس آفتاب آینه وار

برگشت ز نور یک گهر بحر وجود

شد ماه ز تاب مهر آب آینه وار)

پس همچنان که نظام امور ممالک سلطان وجود مطلق که مخلوق یگانه پروردگار است، به نظم حکمت کلّی برپاست، همچنون نظام امور ممالک سلطان وجود مقیّد به حسب مراتب مانند نبوت و امامت و سلطنت سلطان است که هر یک نمونه مخلوق یگانه آفریدگار است به نظم حکمت جزیی برپاست.

پس واجب باشد که هر یک از مؤمنان خیرخواه، و مخلصان این درگاه، به حُسن ادب و عشق طلب، به قدر قدرت و وسع طاقت سعی نماید در طریق حق معرفت، و خیر اطاعت و حُسن محبّت همراه سالکان شاهراه، در پیروی ائمه دین (دین پناه) و خیرخواهی مؤمنان (دین آگاه)، از برای حفظ نظام این بارگاه و صلاح امور تمام این دستگاه.

بنابر این، ذرّه ی غبار هوای راه اوصیا، و قطره بحار ثنای شاه اولیا، بنده خیرخواه، اقلّ عباد الله ابوالخیر عماد حکیم مدعو به عماد بن عبدالله، چون در میان جمعی از مؤمنین حامی دین مبین، اندازه خلافی دید و آوازه نزاعی شنید، و از جمعی عقلا و علمای سعید نیز در باب نوشتن فارقی فرید و حاکمی وحید که در دفع خلاف باشد سدید، و در رفع نزاع آید رشید، تکلیف به الحاح کشید، به خاطر فاترش رسید که برای آگاهی حال دین که هست از واجبات اهل یقین، و سزای خیرخواهی مؤمنین که هست از ضروریات دین مبین، به ریاضت بر خود باید پیچید، و به حکمت خیری باید گزید که انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم، و بعضهم اولیاء بعض و الله ولی المؤمنین و هو خیر الحاکمین، پس باید به قدری که از این کم قدر آید، به راه خدای سعی نماید، و برای حق، ابواب فکر گشاید که شاید در غوص بحر علوم گوهری به چنگ طالبان حق پرست نثار آید، و برای سالکان حق بدست ایثار آید که باشد که دلهای پاک طینتشان به صلاح بیان و سداد برهان به صلح میل نماید که رفع نزاع علمی و دفع خلاف عقلی، به جنگ راست نیاید. پس سزا باشد که [6] به مقام استمداد درآید، و به بام استرشاد برآید، تا به امداد اقبال بال علمای اکابر دین مبین و ارشاد فضلای اخاطر علم یقین، ان شاء الله، رؤوس مسائل را به قوانین حکمت علوی و صفوت صفوی به سلک بیان کشَد، و شموس دلایل را به براهین فکرت عصمی و فطرت حکمی، به کلک عیان زنَد، بر وجهی که بی تأویل موافق قوانین شریعت شود به خیر اجتهاد، و بر حکمی که بی تحویل مطابق براهین حقیقت گردد به حُسن اعتقاد.

ربّ زدنی فیض حسن الاعتقاد، و اهدنی یا ربّ خیر الاجتهاد، فانّک أنت الهادی الملهم للعباد یا عماد من لا عماد له فی سبیل الرشاد.

مرآت [در وصف حال صوفیان] [در حاشیه: بیان کمال حال اکابر صوفیه و اکابر حکما که از برکت کمال علم و عمل و معرفت، در مقام اعلای شریعت اند].

بر صفحه صفای آینه ی صاف و سینه صافان با انصاف، چون شعشه ی خورشید عالم آرا روشن و هویداست که، صوف پوشان حلقه توحید، و صاف نوشان غرقه تأیید، در بزم وحدت و رزم کثرت، به کسوت انوار جمال بال سراپای حیای حال آراسته اند، و به زینت اسرار کمال حال سراپرده های صفای بال پیراسته اند؛ چه به مشق زُهد و صلاح تن را سزای حق ایمان از ترک هوای لذّات جسمانیات و حرص مال و آمال در مراتب دنیا کاسته اند، و به عشق خیر و فلاح، جان را برای قرب جانان با برگ و نوای لذّات روحانیات و حرص کمال احوال بر مطالب عُلیا خواسته اند.

پس صفحات درجات منهاج جمال ذات ملکی صفات، از غُبار عوایق صدای [زنگ] قساوات و مخاصمات پاک ساخته اند، و بر طبقات عرفات معراج کمال صفات فلکی سمات، از عیار علایق صفای ریاضات و مجاهدات چالاک تاخته اند تا نغز صاف مدام شریعت را به جام جان انداخته، و مغز شفّاف بادام حقیقت را به کام چنان پرداخته اند؛ آنگاه از سلاسل امواج دریای بریای حنان [؟] به رشحات فیض اسرار در ادای لآلی بحر گفتار، بر صفحات بیاض آثار چون زرهای چراغان کواکب نثار یا ربّ یا ربّ شب زنده داران زرافشان شده اند، و از زلازل افواج دُرهای پربهای بیان مخدّرات حسن انوار، بر ذراری [جمع ذروه یعنی بلندی] [7] عوالی خیرگردان، بر طبقات ریاض انظار، چون گلستان مواهب عذار پُرتاب و تب خورشید عذران درخشان گشته اند.

بیان حال جماعتی که بدون استعداد و کمال حال و بغیر استمداد بال رحال، قدم به راه حکمت و صفت می گذارند و از بی وقوفی حکمت حکما و صفوت اصفیا را بدنام و ناکام می دارند

بعد از آن، ماه جویان عرفات حقیقت، که هنوز جمال براعت استهلال نور عینین ندیده اند، و راه پویان درجات طریقت که هنوز به کمال رفاقت استقلال قوت رجلین نرسیده اند، بدون آن که با سرمایه زراندوختن کمال استعداد روند، و به مفتاح خزاین کنوز ارشاد آل کمال برخودار شوند، و به غیر آن که پا بر پایه برافروختن جمال استمداد نهند، و به مصباح مداین رموز امداد بال و جال نار انوار گردند، قدم به راه سورت سیرت سلوک ره نوردان شاهراه بیشه طریقت می گذارند، و نظر به ماه صورت صفوت ملوک شیر مردان بزمگاه بیشه حقیقت می گمارند که می پندارند از روی صورت وجه جمال، حقیقت معنی سیرت می توان دید، و از راه عبادت به کنه کمال حقیقت معنای صفوت می توان رسید.

پس از ظاهر کلام عقلای اخاطر علم یقین، معنی چند می فهمند که نه موافق صورت حکمت، و نه مطابق سیرت صفوت است، و در حایر مقام اکابر دین مبین، عملی چند می ورزند که نه موافق ظاهر شریعت، و نه مطابق باطن حقیقت است.

و لهذا علمای ممالک ظاهر شریعت، به کمال جرأت، اهل حکمت را تعییر می نمایند، و فقهای مسالک ناظر طریقت، به کمال جسارت، صلحای اهل صفوت را تکفیر می فرمایند؛ چه از راه صفای فیض باطن به سیر ریاضات شرعیه نتاخته اند تا از نشو و نمای گلهای رعنای این بستان جنّت نشان، سینه بی کینه صاف انصافشان گلشن شود؛ و از روی وفای عقل خازن به کنز حیاض فیوضات عقلیه نپرداخته اند تا از نور و صفای درهای زیبای این عمّان بی پایان، آینه سفینه کشاف انکشافان روشن گردد، که حال باطن حقیقت در نظر نه چنان جلوه گر است که در ظاهر طریقت به محض گمان در نظر است؛ بلکه حقیقت آثار و اسرار اهل صفا و عین الیقین دیگر، و طریقت گفتار و کردار اهل صَدا و مردم ظاهر باشد دیگرست.

و بر آینه صاف اهل انصاف ظاهر و هویداست که تعییر اهل حقیقت حکمت و کمال فطرت که خرقه پوشان کاشانه قاف کشّاف حقیقت اند، علمای عالی شان اهل برهان را سزا نباشد، و تکفیر اهل حقیقت صفوت و جمال عصمت که جرعه نوشان میخانه صاف شفاف و شریعت اند، فقهای عالی مکان اهل ایمان را روا نباشد «و من یؤتی الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا» و من یعطی العصمة فقد اعطی فضلا کبیرا.

و شکی نیست که حکای اخاطر حکمت مصطفویه، و علمای اکابر صفوت مُرتضویه که به ذوق شق اطاعت و شوق عشق عبادت، کما هی، به مرتبه اوسط شریعت الهی احمد مختار و درجه اعلی حقیقت معرفت پروردگار می رسند، در خیر اطوار و فضل آثار، تأسی به ائمه اولیاء و مقتدی به اجلّه انبیاء شده، غریب گفتار و عجیب کردار می شوند، و بیگانه اطوار متعارف اهل روزگار می گردند، و چون از کثرت اطاعات، و تخلیه باطن از ذلّت رذایل و قساوات، پاک و پیراسته می شوند، و از شدّت ریاضات و تصفیه باطن به عزّت فضایل و کمالات چالاک و آراسته می گردند، لاجرم لازم می آید که ایشان را در جوش وفای اطاعت ذی الجلال و تحصیل کمال دقت طبعی و نزاکت بال بلند پرواز بر عرش کمال حاصل آید، و در نوش صفای ریاضت مسلک اعمال و تکمیل احوال، رقت قلبی و لطافت روح روان پرواز بر فرش جلال کامل آید؛

و ظاهر است که ایشان را قوّت حوصله ائمه اولیاء نباشد در ضبط احوال، و ایشان را قدرت عاقله اجلّه انبیاء نباشد در ربط اقوال؛ پس اگر ایشان را در مقام جوش شوق مشق عبادت پروردگار و ذکر محبّت آفریدگار در حال خروش حق کردار، رقّت قلبی و وجد حالی جلوه نماید، و هنگام نوش ذوق عشق اطاعت پروردگار و فکر معرفت آفریدگار، در حین سروش صدق گفتار دقت طبعی و مجد بالی چهره گشاید، به این پایه کردار مستحق تعییر و مذمت نشوند، و به این پایه گفتار مستوجب تکفیر و لعنت نگردند.

بلی می تواند بود که [9] طایفه ای به دارالسلام طلب ابواب حکمت درآیند، که راه به اطوار حسن رفتار اهل حکمت نبرند، و طایفه ای به والا مقام طرب آداب صفوت برآیند که پی به اسرار خیر گفتار اهل صفوت نبرند. پس اطورا چند ازیشان صدور نماید که موافق اطوار سلوک اهل طریقت حکمت نباشد، و آثار چند از ایشان به طور آید که مطابق آثار ملوک اهل حقیقت صفوت نباشد، به محض همین نیز تعییری لازم نشود، و بهر همین نیز تکفیری واجب نگردد.

غایتش آنکه این دو طایفه از اهل تکلّف باشند که آنچه در واقع در ایشان نباشد، به ظاهر برخود بندند، چنان که طایفه اوّل از اهل تحکّم باشند که به تکلّف، حکمت بر خود بندند. چون اهل تحلّم که به تکلّف حلم بر خود می بندند، و طایفه ثانی از اهل تصوّف باشند که به تکلف صفوت بر خود بندند. چون اهل تعرّف که به تکلّف عرفان بر خود می بندند.

پس ادای این معنا، اگر از تازه روحی و لهو و لعب و عیش و طرب باشد، هر آینه از اهل فسق و معصیت و از احوج اهل مغفرت خواهند بود؛ و اگر از روی ساده لوحی به راه ادب و عشق طلب باشد، هر آینه از اهل رفق و بلاهت باشند، از اکثر اهل جنّت خواهد بود. چنان که مثل این نیز واقع است در طریق عام صنعت شریعت که ایشان را اگر چه نادان و فاجر می گویند، لکن ملعون و کافر نمی گویند.

[توجیهی برای روایات ضد صوفیان]

 و ظاهر است که اکراهی که در این باب از ظاهر بعضی احادیث فهمیده می شود، خواهد بود در باب تحکّم و تصوف لهوی و لعبی، نه در باب حکمت و صفوت حقیقی (واجبی].

[حقیقت شریعت، حقیقت حکمت]

واجبی دیگر: بسا باشد که در این گفتارهای ناشایسته شرّ بسیار به گویا و شنوا رسد، و بر این کردارهای نابایسته ضرّ بیشمار به دنیا و عقبا رود که، بنا بر آن که حقیقت حکمت چشمه ناب شریعت است، و حقیقت صفوت باده صاف حقیقت، چنان که بعد از این معلوم خواهد شد، هر کس از روی علم و اعتقاد اهل حکمت را [10] تعییر و مذمت نماید، و اهل صفوت را تکفیر و لعنت فرماید، لازم آید که فاجر باشد، چه آخر منجر می شود به ناسزا گفتن در حق اولیای عظام و انبیای کرام، و هر که ناسزار گوید در حق اولیای عظام و انبیای کرام، بی شک کافر باشد.

[چه لزومی به لعن مشتی آدم است که به فخر فقر دوند!]

و آخر چه لازم است، و بر این که جازم است که، هر گاه جماعتی در لباس فقر فخر کنند، و به راه دعوی کمال دین و ایمان به زاد فخر فقر دوند، هرچند بیراه سعی نمایند، و هر چند به غلط راه پیمایند، باید که منبریان عالی شان به تعییر ایشان در تعییر، معارک داستان هزار دستان دَربار دُربار گفتار آرایند، و محضریان عالی مکان به تکفیر ایشان در تصویر مدارک راستان و حق پرستان گلزار گلنار کردار پیرایند، بلکه ملایم حال ایشان آن است که، اگر صلاح دانند و اصلاح توانند، باید که از راه به راه اسباب هدایت ساز آرند، و ایشان را از راه بیراه به آداب عنایت باز دارند، و الاّ هر گاه فقهای دستان سرای دین و دنیا پناه در پناه اله، در بزمگاه هوش و کوش همدوش مردم در فروش به جوش خبث و مذمّت بیشمار خیل میل در میل نمایند، و بال صلحای داستان آرای سر راه ثواب و گناه در رزمگاه نیش و نوش همجوش مردم پرخروش به جوش فحش و لعنت بی زنهار ذیل سیل بر سیل گشایند، فجار مخالف دین مبین مردم آزار در جهان بسیارند که مستحق خبث و مذمّت بیشمارند، و کفّار محارب بی شک شیرین کفر افتخار در دوران بی شمارند که مستوجب فحش و و لعنت بی زنهارند؛ دیگر ایشان به اغیار ایشان چه کار، و مردم ذی شان را به کار درویشان چه کار، زهی اعتبار مردم صاحب اعتبار، فاعتبروا یا اولی الابصار.

[رفع نزاع در بیان اصول قوانین حکمت به زبان شرع، و بیان اصول شرع، به زبان حکمت]

پس از برای ضرورت رفع نزاع و مخاصمت قلوب علمای اهل دین و ایمان، و سزای جمعیت نفع سماع و موافقت عقلای اهل امن و امان، اگر اصول قوانین حکمت به شموس براهین بیان شود که وجوه عرایش اسرار به ابراز ابکار افکار مکشوف شود، چنان که بی تأویل موافق [11] قوانین شریعت شود، شاید که طالبان حق کمال و صاحب دلان اهل حال را بکار آید، و اگر فصول براهین صفوت به رؤس قوانین عیان گردد که شکوه نفایس انوار به اعزاز اذکار انظار معروف گردد، چنانکه بی تحویل مطابق براهین حقیقت گردد، شاید که سالکان راه وصال و خردمندان فضل بال را سزاوار آید؛ تا باشد که بتوفیق الله و عنایته از برکات فیوضات مبدأ فیّاض، دلهای بی قرینه عقلای اهل برهان، مطلع مهر انوار شده، با یکدیگر صاف گردند، و بتوفیق الله و هدایته از نظرات فتوحات منشأ از بیاض سینه های بی کینه ی علمای اهل ایمان منبع عین اسرار شده، از زنگ کدورات شفاف گردند.

tnaWP1544692143.PNG

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

منابع مشابه بیشتر ...

چگونه دانش «کتاب شناخت» را به عنوان یک رشته جامع علمی تأسیس کنیم؟

رسول جعفریان

روز سه‌شنبه ساعت ۱۷ عصر اسفندماه سال ۱۴۰۲ با با حضور جمعی از پژوهشگران، فهرست‌نگاران و مدیران کتابخا

البدء و التاریخ مقدسی، اثری مبتکرانه در تاریخ نگاری اسلامی

رسول جعفریان

گزارشی است در باره کتاب البدء و التاریخ مقدسی که از جهاتی اثری مبتکرانه و منحصر به فرد در میان کتب ت

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

چگونه دانش «کتاب شناخت» را به عنوان یک رشته جامع علمی تأسیس کنیم؟

رسول جعفریان

روز سه‌شنبه ساعت ۱۷ عصر اسفندماه سال ۱۴۰۲ با با حضور جمعی از پژوهشگران، فهرست‌نگاران و مدیران کتابخا

البدء و التاریخ مقدسی، اثری مبتکرانه در تاریخ نگاری اسلامی

رسول جعفریان

گزارشی است در باره کتاب البدء و التاریخ مقدسی که از جهاتی اثری مبتکرانه و منحصر به فرد در میان کتب ت