۵۰۶۴
۰
۱۳۸۳/۱۰/۲۱

تمدن مرد سالار (گزارش سفر به رياض 11 - 16 دي ماه 1383)

پدیدآور: رسول جعفريان
صبح روز جمعه 11 دي ماه 1383 به قصد پرواز به سوي رياض عازم فرودگاه مهرآباد شدم. هدف از اين سفر شرکت در هفته فرهنگي ايران است که از روز شنبه تا جمعه آينده برقرار خواهد بود. دو شب پيش دو عمليات انتحاري در رياض صورت گرفت که طبعا نگراني هايي را پديد آورده است. يکي جلوي ساختمان وزارت کشور و ديگري هم جلو محل نيروهاي ويژه سعودي. مسوول سعودي اعلام کرده اند که هر دو عمليات پيش از رسيدن ماشين ها به محل سرکوب شده و به علاوه در حمله به خانه اي هم که از آن تروريست ها بوده هفت نفر کشته شده اند.
سعودي ها که دو سال پيش (1381) هفته فرهنگي خود را در ايران در ميدان آزادي برگزار کرده اند اکنون در پاسخ آن مي بايد ميزبان ايراني ها باشند. در اين سفر حدود 45 نفر شرکت دارند اما در فرودگاه روشن شد که چند نفر نيامده اند. از جمله از سخنرانان که نيامده آقاي عالم زاده است که بيمار شده و ديگري دکتر محسن خندان (الويري) که گويا ويزايش به تاخير افتاده و دو روز ديگر خواهد آمد. قرار بوده که آقاي محمدي عراقي هم باشد که او هم با اين که همه چيز آماده بوده نيامده است. کسي همانجا گفت که روزهاي اخير عليه سفرهاي زياد وي مطالبي در مطبوعات بود که شايد به آن دليل نيامده است. آقاي مسجد جامعي وزير فرهنگ البته در اين سفر و در همين پرواز خواهد بود.
دعوت کننده از من آقاي اسماعيلي است که از مديرکل هاي سازمان فرهنگ و ارتباطات است و از تحصيل کرده هاي دانشگاه امام صادق (ع) مي باشد. تاکنون ايشان را زيارت نکرده ام و کارها تلفني تعقيب شده است. مثل اين که چند روز است که خودش به رياض رفته تا مقدمات کار را آماده سازد.
سوار هواپيما شديم. در ميانه راه در حال چرت بودم که آقاي مسجد جامعي آمد و احوالپرسي کرد. قرار است ايشان سه روز اول را در سعودي بماند.
از همان آغاز افراد ابراز مي کردند که به عشق رفتن به حج به اين سفر آمده اند اما هيچ روشن نيست که چه خواهد شد. سفير قبلي ما آقاي خاجي بود که در حج چند بار در باره مسائل عربستان با ايشان گفتگو کردم. اکنون آقاي صادقي – از اعضاي مرکزي مجاهدين انقلاب – آمده اند که گويا هنوز هم استوارنامه اش را تقديم نکرده است. آقاي دستمالچيان معاون اوست که وي هم کمتر از دو ماه است که به اينجا آمده است.
در فرودگاه دبي پياده شده چند ساعتي معطل بوديم و گردشي در سوق الحره کرده جايي مشغول استراحت شديم. بنده با لباس روحاني بودم . آقاي پروانه هم که از کانون مساجد ارشاد بود، با لباس روحاني کنار من نشسته بود. مامور امنيت آمد و با احترام گذرنامه هاي ما را گرفت و براي کنترل برد و يک ربع ساعت آورد. اين هم از مزاياي لباس روحاني . بالاخره وقت پرواز رسيد و ما سوار هواپيما شده به سمت رياض رفتيم.
پرواز ما به سمت رياض ساعت 5/5 بود و يک ساعت و اندي بعد ما در فرودگاه رياض پياده شديم. در فرودگاه دبي برخي از دوستان را ديدم که طبعا وقت سوار شدن آنها را نديده بودم. ازجمله آقاي نظري که از اوقاف آمده بود. وي سالها ترکيه بوده و اخيرا که به ايران برگشته در اداره اوقاف مشغول به کار شده است. دوست ديگر آقاي دکتر آذرشب – استاد دانشگاه تهران - بود که البته همراه آقاي مسجد جامعي به شهر رفتند و بعد آمده سوار هواپيما شدند. در پرواز دبي چند روزنامه توزيع مي کردند که من روزنامه البيان و الخليج را ديدم. بيشتر اخبار مربوط به زلزله شرق آسياست. خبر رياض و انفجارات هم بخش هايي را به خود اختصاص داده است. اخبار ديني ديگر اين روزها مربوط به حج است.
اکنون مي توانم ترکيب کلي همراهان را دريابم. تعدادي هنرمند که ميان آنها خطاط و قلمزن و مينياتوريست و خاتم کار و فيلم مستند ساز و تلويزيوني و غيره هستند و قرار است هر کدام در غرفه اي کارهاي خود را به نمايش بگذارند.
ساعت حدود هشت بود که وارد شهر رياض شديم. سعودي ها محل اقامت ما را در هتل ماريوت که از سري هتل هاي آمريکايي مشهور در دنياست قرار داده بودند. گويا در تبليغات اين هتل در دبي ديدم که بيش از چهارصد هتل از اين دست در دنيا وجود دارد.
از آنجا که هيئت همراه وزير هم حضور داشتند براي ما قدري ناهماهنگي وجود داشت زيرا اصحاب سفارت بيشتر به دنبال همراهي آنان بودند. با اين حال مساله مهمي پيش نيامد. سعودي ها کمال همکاري را داشتند. در هتل ماريوت براي هر کدام ما يک اتاق اختصاص دادند. نماز خوانديم و شام خورديم و ساعت 5/11 بود که من براي استراحت به اتاق آمدم. تلويزيون سعودي را روشن کردم. مصاحبه با يکي از علما داشت که به تفصيل در باره موقعيت سلطان در انديشه مسلمانان سخن مي گفت و تلاش مي کرد تا لزوم اطاعت کامل از سلطان را با استناد به اخبار و آثار اثبات کند. او از حکومت سعودي به عنوان حافظ تفکر سلفي ستايش کرده از بني عباس که برخي طرفدار معتزله و برخي طرفدار اشاعره بودند بدگويي مي کرد. به نظر او اين تنها دولت سعودي بود که طي اين سالها از انديشه خالص سلفي حمايت کرده است. روشن بود که اين مطالب براي مقابله با تفکر القاعده و متشددين ابراز شده و تلاش مي شود تا آنان را قانع کنند تا مصلحت دولت سعودي را در نظر گرفته و از آن قبيل رفتارها دست بردارند. همين شخص در ادامه صحبتش افراطي ها را به خوارج تشبيه کرد و گفت اينها از خوارج هم بدتر هستند زيرا خوارج اهل ذمه را نمي کشتند اما اينها حتي اهل ذمه يعني همين خارجي ها را هم مي کشند. وي مقصود از اولي الامر را علما و امراء دانست و لزوم پيروي از آنان را به آيه مربوطه، مستند کرد. اين عالم که نامش دکتر سلطان العيد بود از لزوم پرهيز از سوء ظن به علما سخن گفته و باز هم تاکيد بر اطاعت از سلطان مي کرد.
شب اول را بحمد الله با آرامش خوابيديم. در اتاق ما همه امکانات يک زندگي هست. تلويزيون و اسباب چايي و غيره. صبح ساعت 5/7 براي صبحانه پايين رفتم. تا اين لحظه لباس روحاني داشتم، اما احساس کردم که در اين شرايط امنيتي، اوضاع دشوار خواهد بود. تصميم گرفتم براي جلسات رسمي از لباس استفاده کنم اما در گردش هاي عمومي و بازديدها با همان لباس شخصي باشم. بناي اصلي من آن بود که آن روز را به گردش در کتابفروشي ها اختصاص دهم.
ظاهرا برنامه جور ديگري بود. بيشتر افراد به نمايشگاه رفتند تا غرفه هايشان را درست کنند. اما ما که براي سخنراني آمده بوديم و غرفه نداشتيم به هيئت همراه وزير پيوستيم که قرار بود از چند مرکز علمي و موزه ديدار کنند. بنابر اين ما هم به عنوان طفيلي به راه افتاديم. يادم رفت بگويم که صبح تاريک يک عدد روزنامه الرياض را داخل اتاق انداخته بودند. تيتر اصلي از امير سلمان بن عبدالعزيز بود که به تروريست ها به عنوان کساني که چهره اسلام را مشوه کرده اند حمله کرده بود. او گفته بود که اينان فرصت را در اختيار دشمنان اسلام گذاشتند تا سموم خود را بر ضد اسلام منتشر کنند. وي عربستان را وطن عروبت و اسلام دانسته و از نيروهايي که جانفشاني کرده در راه مقابله با القاعده کشته شده بودند ستايش کرده بود. امير سلمان همچنين از متفکران خواسته بود تا مردم را نسبت به خطر تروريسم آگاه سازند.
ما حرکت کرديم و در مرکز ملک الفيصل به هيئت رسديم. يک مرکز فرهنگي بسيار بزرگ با بخش هاي متنوع. آقاي مسجد جامعي و سفير و عده اي ديگر حضور داشتند. در اين مرکز يک کتابخانه با بيش از 150 هزار کتاب و 25 هزار نسخه خطي هست که گويا هفت جلد آن که حاوي بيش از يک هزار و هفتصد نسخه است تاکنون به چاپ رسيده است.
مجله اي هم با نام الفيصل سالهاست که از آن مرکز منتشر مي شود. شماره هايي که مقالاتي در باره ايران داشت براي ديدن وزير آوردند. گويا چند ماه قبل آقاي سيد محمود مرعشي اينجا آمده و جلسه اي در باره وضعيت نسخه هاي خطي در ايران برگزار کرده بود. رئيس مرکز ملک فيصل خيلي از ايشان ياد کرد. وي گفت که اخيرا کتابهاي فارسي هم براي مرکز خريداري مي کنند. چاپخانه و صحافي کوچکي هم در اين مجموعه بود. به نظرم بخش هاي ديگري هم داشت که فرصت ديدن آنها نشد. اين مرکز چندين کاتولوگ مختلف دارد. يک سي دي هم به ما دادند که فهرست هفتاد هزار پايان نامه است و چيز جالبي است.
پس از آن به مرکز الملک عبدالعزيز التاريخي رفتيم که به داره الملک هم معروف است. اينجا از سال 1355 ق خانه ملک عبدالعزيز بوده و ديوان يعني سازمان اداري او که يک خانه اي به سبک مدارس علميه خودمان است و هر اتاقش براي کاري بوده همچنان نگهدراي مي شود. اين مجموعه بنا خارج از درعيه يعني آن قلعه اصلي ساخته شده و خانه خود ملک و نزديکانش بوده است.
مي دانيم که سپاهيان نخست او که از آنها با عنوان مجاهدين ياد مي شود همچنان تشکيلاتشان را حفظ کرده اند و در ادوار بعد از فرزندان هر کدام آنها يک فرزند انتخاب شده داخل مجاهدين مي شود. اين تشکل همچنان باقي است. برخي جاها را در شهر ديدم که شايد فروشگاه ويژه آنها يا چيزي مانند آن بود.
در ديدار از اين مرکز تاريخي که بسيار مفصل و بخش هاي مختلف دارد، زمان زيادي صرف شد. يک مسجد با گنجايش چهار هزار نمازگزار. يک صد واحد نخل به مناسبت يکصدمين سالگرد تشکيل دولت سعودي. يک موزه با هشت سالن که هر کدام بخشي از تاريخ عرب و جزيره العرب در آن جاي گرفته بود. پيدايش جهان، جزيره العرب، ممالک عربي قديم، عصر جاهلي، عصر اسلامي، عصر سعودي، حرمين شريفين. در هر قسمت اشياء تاريخي و اسناد و تصاوير و توضيحات بود.
سعودي ها سخت در پي کشف هويت تاريخي براي خود هستند و براي اين کار در سالهاي اخير دست به کار شده به کاوش هاي باستان شناسي روي آورده اند . تعداد فراواني مجله تاريخي و کتاب در اين زمينه دارند و تلاش مي کنند تا سوابق تاريخي خود را ثبت کنند.
در موزه، شمار اشياء باستاني فراوان نبود اما کمبود را با چينش زيبا و نقشه ها و تصاوير جبران کرده بودند. در بخش ممالک قديمه اشياء زيادي از منطقه شرقيه آورده بودند که يکي از کهن ترين مناطق مسکوني جزيره العرب در عهد باستان است.
بعد همه ما را به يک سالن برده و يک فيلم نشان دادند که سرگذشت جزيره العرب بود که به ملک عبدالعزيز ختم شد و داستان پادشاهي او به صورت يک فيلم تاريخي همراه با صحنه هاي مستند در آن تنظيم شده بود. فتوحات وي از زمان بازگشت از تبعيد و تصرف رياض اغاز مي شد. بعد از آن الحفوف را تصرف کرد که با کمک سران عشائر و پس از خيانت آنها به دولت عثماني بود و به دنبال آن نيروهاي عثماني خود را تسليم کردند. بعد منطقه شرقيه را گرفت که سرزمين مرواريد نام گرفته. منطقه عسير که به لحاظ طبيعي غني است در مرحله بعد تصرف شد. آنگاه استان حائل و از آنجا شمال جزيره العرب همه در اختيار ملک عبدالعزيز قرار گرفت. در اين فيلم شخصيت عبدالعزيز بسيار حماسي تصوير شده است. نام اين فيلم توحيد المملکه بود که به معناي متحد کردن اين مناطق تحت سيطره دولت سعودي است.
در اين موزه يک ماکت از سرزمين مقدس مکه و مدينه بود که مناطق مهم را با زدن کليدهايي که اسامي آن مناطق زير آن نوشته شده بود مي شد روشن کرد و ديد. از جمله مسجد البيعه بود که در مني قرار دارد.
به ساختمان ديوان عبدالعزيز رفتيم که هر اتاق آن اختصاص به کاري داشته و مثلا اتاقي مخصوص امور خارجي بوده است. مسوول آنجا توضيح داد که در يکي از اين اتاق ها يک ايراني آمده و شکايت از حمله اعراب به کاروانشان کرده است. وي گفت که نام اين شخص محمد علي بوده و گزارش وي را در مرکز اسناد وزارت خارجي ايران هم ديده است. همراه او يک انگليسي هم بوده که او هم خاطراتش را نوشته و شيفته محمد علي بوده است. به نظر وي آن انگليسي خاطراتش را از روي کتاب محمد علي نوشته است.
همين مسوول گفت که در اينجا در رياض نسخه هاي خطي پراکنده است و ما سال گذشته حدود يک هزار نسخه خطي خريداري کرده ايم.
تا اينجا حتي يک زن در هيچ کجا نديديم. در ماشين ها هم عدد آنها کم است و در ادارات به هيچ روي در هيچ سطحي زن ديده نشد. در هتل چند زن خارجي ديديم که سرشان باز است اما همه آنها لباس ماکسي پوشيده اند. اين حجاب براي خارجي ها پذيرفته شده است.
سيستم آموزشي زنان جداست گرچه زير نظر وزارت تعليم عالي است. تا چند سال قبل سازمان آن هم مستقل بوده است. اينجا زنان وظايف تعريف شده اي دارند و آن مقدار هم که مدرن شده باز از يک محدوده اي خارج نشده است.
تعداد مسافران عربستاني به بحرين و دبي بسيار زياد است . مخصوصا در ايام تعطيل. سال گذشته بحرين چهار ميليون توريست داشته که بخش عمده آنها از عربستان بوده است. با توجه به شناختي که از بحرين داريم و نقش آن را در .... مي دانيم مي توانيم حدس بزنيم که شرايط موجود در سعودي زمينه را براي اين قبيل توريست ها به بحرين و دبي فراهم کرده است. البته بايد توجه داشت که: ولا تزوا وازرة وزر اخري.
حال مي توانم از رياض تصويري داشته باشم. جايي با جمعيتي حداکثر دو ميليون اما يک و نيم برابر تهران. به استثناء برخي موارد همه خانه هاي ويلايي است. چندين ساختمان قشگ هم ديديم. شهر تميزي است. کمتر کسي را ديديم که پياده راه برود. يکي دو بار هم که برخي بچه ها براي قدم زدن رفته بودند از آن ها خواسته شده بود تا به هتل برگردند.
در شهر که حرکت مي کرديم، پارچه هاي زيادي را که روي پلهاي هوايي نصب شده بود مشاهده مي کرديم که روي آنها از اسبوع ثقافي ايراني ياد شده و از مردم دعوت شده بود که به ديدن آن بروند. جايي که براي آن در نظر گرفته شده المرکز الثقافي للفهد است که در حاشيه شهر است اما محل بسيار معظم و بزرگي است. يک روزنامه سعودي که پيش از شروع هفته فرهنگي خبر برگزاري آن را زده بود در اختيار آقاي اسماعيلي بود. در آن روزنامه حتي عناوين سخنراني ها هم نوشته شده بود. گفتني است که وزير فرهنگ سعودي نامش فواد بن عبدالسلام الفارسي است و قرار است وي و آقاي مسجد جامعي در مراسم افتتاحيه سخنراني کنند. نمي دانم اين لقب فارسي او از کجا آمده اما بي ترديد بايد يک رگ و ريشه ايراني داشته باشد.
اين نخستين هفته فرهنگي است که در اينجا برگزار مي شود. برخي دوستان گفتند که اين قبيل برنامه حتي براي کشورهاي ديگر هم تاکنون نبوده است. نمي دانم اين سخن تا چه اندازه درست است.
در اين طرف، سازمان فرهنگ و ارتباطات هم کتابچه اي در اين باره منتشر کرده و نمونه کارهاي هنري مختلف را در آن با توضيحات آورده است. آقاي حجازي که معاونت انتشارات سازمان را دارد گفت که در جايي از آن اشاره به اين بوده که انقلاب اسلامي معجزه الهي است و سعودي ها با توضيح اين که اين مطلب ممکن است سبب تحريک افراطي ها شود آن ورق را کنده اند.
عصر روز شنبه 12 دي ماه به محل نماشگاه رفتيم. ابتدا در مصلاي مرکز الثقافه نماز خواندم و پس از آن از غرفه هاي مختلف بازديد کردم. به نظرم اشيائي که آورده بودند اندک بود اما گزينش آنها بسيار عالي بود . رنگ اسلاميت در آنها وجود داشت. قرار بود هيچ چيزي فروخته نشود و سعودي ها در اين باره تاکيد بيش از حد داشتند.
به تدريج برنامه افتتاحيه آغاز شد. شروع برنامه ساعت 8 بود. در وقت شروع جمعيتي حدود 200 ايراني و سعودي بودند. اما فکر مي کنم در پايان اين جمعيت تا سيصد و حتي اندکي بيشتر رسيده بود.
ابتدا وزير فرهنگ سعودي سخنراني کوتاهي کرد و طبق معمول کوتاه سخن گفت و روي استواري روابط دو کشور تاکيد کرد. سپس آقاي مسجد جامعي شروع به سخنراني کرد. اول توضيحاتي به عربي از رو خواند اما نمي دانم چرا يک جا خطاب به جمعيت گفت ايها الاخوات. اي کاش فارسي صبحت کرده بود. سپس متن پيام آقاي خاتمي را قرائت کرد و همزمان کسي متن عربي را مي خواند. طبق معمول ايراني ها ، اين بخش قدري طولاني شد.
زن ها در يک سالن جدا هستند. اين سياستي است که سعودي ها در تمام سالن ها رعايت کرده اند. يک سالن جدا به زنان اختصاص مي دهند و اگر آنان پرسشي دارند صدايشان با بلندگو پخش مي شود. طبعا در فضاي نمايشگاه هم حضوري نداشتند و قرار بود دو روز چهارشنبه و پنج شنبه را به آنان اختصاص دهند.
در اين وقت يک فيلم از ايران با عنوان کاس النور پخش شد که به نظر مي آمد کپي صدمين بلکه بالاتر است. گزارشي از ايران و انقلاب و امام و انتخابات و راي دادن و پيشرفت هاي فني و علمي بود. دو جايش را ظاهرا حذف کرده بودند. يکي اطلاق حرب المقدس بر جنگ ايران و عراق و ديگري حذف موشک بزرگي که روي آن مرگ بر امريکا نوشته بود. در اين فيلم از امام خميني فراوان ياد شده بود و اين اولين بار بود که در حضور سعودي ها فيلمي از ايران با اين شکل پخش مي شد. در اين محفل سلطان بن ترکي بن عبدالعزيز هم حضور داشت. فيلم براي سعودها خوب بود اما براي ما کيفيت نداشت . آقاي مسجد جامعي گفت تا فيلم تمام شد يک پارچ آب خوردم، يعني از خجالت.
بعد از خاتمه افراد به نمايشگاه رفته به بازديد از غرفه هاي مشغول شدند. شايد بيش از يک ساعت آقاي مسجد جامعي همراه وزير فرهنگ سعودي و احتمالا عده اي ديگر مشغول بازديد بودند.
يک نمايشگاه کوچک کتاب در ميانه سالن بود که از آن استقبال مي شد اما به دليل آن که فروشي نبود اعتراض فراواني صورت مي گرفت. اين اصرار سعودي ها بود که کتابي فروخته نشود.
جواني از راديو رياض آمد و يک گفتگويي با من ضبط کرد. بعدهم چهار پنج دقيقه گفتگوي مستقيم با راديو رياض داشتم که در باره علت برگزاري اين هفته فرهنگي بود. او مي پرسيد که هدف از برگزاري چيست و بنده هم توضيحات مختصري با عربي شکسته دادم.
چند نفر از براداران مسوول در سفارت را ديدم که گهگاه نوشته هاي مرا در سايت بازتاب در باره عراق خوانده بودند. در اين باره مفصل صحبت شد. فکر مي کردند من با جاهاي خاصي ارتباط دارم و اخبار مي گيرم. سفيرمان اقاي صادقي هم بود و من امروز در فواصلي که ممکن بود با ايشان در باره مسائل مختلف صحبت هايي داشتم. ايشان قبلا در دبي و کويت بوده و تجربي کار است درست همانند نسل اول وزارت خارجه اي ها که هنوز هم همان ها رشته امور را در دست دارند. وي ديدگاه هاي خاصي در باره تغيير و تحول در نوع بينش ايراني نسبت به مسائل مختلف داشت.
ساعت 5/10 بود که به هتل برگشتيم و خوردن شام و گفتگوها تا ساعت 5/12 به طول انجاميد. اکنون که اين مطالب را مي نويسم دقيقا ساعت همين است که عرض شد.
محل اسکان مسوولان قصر الموتمرات است که گفتند به خاطر مسائل امنيتي آنان را در آنجا اسکان داده اند. آنجا رفتم مثل محبس جن بود. اين روزها آن قدر مسائل امنيتي در اينجا اهميت يافته که هر کجا حتي وسط اتوبان ماشين ها را کنترل مي کنند. در سر راه بيشتر ساختمان هاي مهم موانعي گذاشته اند و با چيزي شبيه به عصا زير ماشين ها را چک مي کنند که حاوي مواد منفجره نباشد.
صبح روز يکشنبه ساعت 5/8 به قصر الموتمرات رفتيم تا همراه هيئت به بازديد مراکز ديگري برويم. آقاي دستمالچيان ما را به طبقه سوم برد. من و آقاي واعظ به داخل اتاق آقاي مسجد جامعي رفته مشغول صحبت شديم. گويا سفير و ديگران مشغول گفتگو بودند تا صورت مذاکره با امير عبدالله را که قرار بود بعد از ظهر باشد تهيه کنند. فرصتي شد تا در باره مسائل مختلف با وزير صحبت کنم. ظاهرا مهم ترين مساله تاکيد آقاي ري شهري روي برداشتن محدوديت از زيارت بقيع است که امسال بر آن افزوده شده است. در خبرها آمده که ايشان نامه اي هم به امير عبدالله نوشته است.
ساعت 5/10 بود که به ديدن کتابخانه ملک عبدالعزيز رفتيم. اين کتابخانه را امير عبدالله از کنار قصر خود به نام پدرش ساخته است.
يک مطلب شگفت در اينجا اين است که بسياري از شاهزاده ها تلاش مي کنند تا به نام خود موسساتي را پديد آوردند. اين افراد که اموال فراواني دارند مثل خواجه هاي دوره صفوي وقف زياد دارند و معمولا اين اوقاف در زمينه تاسيس مراکز فرهنگي و کتابخانه اي است. در ايران آقازاده هاي ما فعلا در حال جمع اموال هستند تا شايد روزگاري فرصت تاسيس اين مراکز فرهنگي را داشته باشند. عجالتا در کشور ما دولت تنهاست و وقف مخصوصا وقف فرهنگي به جز اندکي در باره مدارس مرده است.
در کتابخانه ملک عبدالعزيز به جز چاپي ها فراوان پنج هزار نسخه خطي هم بود که گويا چهار مجلد آن تاکنون چاپ شده است. مي گفتند روزي هزار و پانصد نفر براي مطالعه مي آيند. اما به نظرم واقعي نيامد چون هيچ کس نبود. بخشي را به خانم ها اختصاص داده و پيرمردي را مسوول آنجا گذاشته اند. آنها کتابهاي خاص خود را دارند و اگر چيزي از اين طرف خواستند به کمک اين مرد مي گيرند. آقاي مسجد جامعي يک کتاب هنري که تصاوير ميناتور از ليلي و مجنون داشت اهدا کرد و گفت عکس هاي ليلي را طرف زنها بگذارند و عکس هاي مجنون را در بخش مردها.
در بخش رجال هم چند نفر بودند که فيلم تماشا مي کردند. چندين سالن سخنراني و کنفرانس بود و کتابهايي هم چاپ کرده اند که يک مجموعه سه جلدي تحت عنوان الاسلام و حوار الحضارات حاصل يکي از کنفرانس هاست. و ديگري يک مجموعه پنج جلدي در باره اندلس و فرهنگ و تمدن اسلامي در آن که آن هم باز مجموعه مقالات است. انتشارات اين مرکز فراوان است و رئيس آنجا به درخواست من کتاب شهور في ديار العرب را به من داد. اين کتاب را من در نمايشگاه شارجه ديدم اما فقط براي عرض بود و اينجا توانستم آن را به دست آورم.
مجله عالم المخطوطات و النوادر هم از همين مرکز چاپ مي شود که يک شماره اش را به من داد. به نظرم مجله مهمي است و بايد شماره هاي آن در کتابخانه مرعشي باشد. نيم ساعتي وقت مان را براي ديدن فيلمي در باره کتابخانه تلف کردند که بعد همه اش را از نزديک ديديم.
يکي از بهترين کتابهاي چاپي آنها کتابي تحت عنوان الفروسيه بود که در باره ادبيات اسب در عربي بود و به لحاظ چاپ در اروپا جايزه گرفته بود. اسب و شتر و آب سه چيز مهم است براي عربها. هر کجا رفتيم اول يک ليوان آب بزرگ مي آوردند. ما اول خيال کرديم شربت است . بعد ديديم آب است و تازه فهميدم که اين به فرهنگ اينها بر مي گردد که آب برايشان بسيار عزيز است. حالا هم از چند صد کيلومتر آن طرف تر از لب دريا آب خوراکي شان را از آب شيرين کن ها به اين برهوت که حالا براي خودش شهري و تمدني شده مي آوردند.
در بخش خطي نسخه هايي را ملاحظه کرديم. از جمله نسخه هايي که اخيرا يک افغاني از افغانستان براي فروش آنجا آورده بود و يکي از آنها که فارسي نمي دانست پرسيد که آيا اينها ارزش دارد يا نه. يک نسخه در باره قبايل افغان و تاريخ افغانستان بود شايد اسمش خلاصه الانساب.
يک تجربه ما هم در اين دو روز حرکت با يک کاروان ماشين در شهر بود که جالب بود. پليس بسيار مراقبت داشت و راننده ها وحشتناک رانندگي کرده اخطارهاي شديدي به ساير ماشين ها مي دادند و آنها را کنار زده حرکت مي کردند. اين اقدام با بوق زدن ها و تشر زدن هاي مکرر صورت مي گرفت و البته براي بنده دهاتي تازگي داشت. به ياد تعبيرهاي کور شو دور شو که در تاريخ مي خواندم افتادم و تازه معنايش را فهميدم.
آقايي به نام بيالي از طرف سعودي ها مدير نمايشگاه است. در باره کتابخانه خودمان با او صحبت کردم و از وي خواهش کردم که اگر مي تواند براي آن کتابهايي را تهيه کند. امروز سر ناهار کتابها را آورد اما وقتي باز کردم معلوم شد که بيشترش کارهاي تبليغاتي و عکس امراي سعودي است آن هم مکرر. مجبور شدم برخي را انتخاب کرده بقيه را به دوستان و تعدادي را هم به سفارت بفرستم.
يکشنبه شب قرار بود آقاي دکتر آذرشب سخنراني کند. به منظور شرکت در برنامه ساعت 5 به سمت مرکز الثقافي للفهد حرکت کرديم. در برنامه ساعت سخنراني 5/7 اعلام شده بود اما اعلام کردند که سخنراني ساعت 5/5 برگزار خواهد شد. بعد فهميدم که در آن سالن يک سخنراني براي يک سعودي گذاشته اند که قرار است در باره بيکاري در سعودي يا رياض سخنراني کند براي همين برنامه را تغيير دادند. البته تفاوتي نمي کرد چون افراد انگشت شماري در هر دو موقع در آنجا حضور داشتند.
سخنراني حداکثر با حضور 50 نفر آغاز شد که نيمي ايراني بودند. بحث ايشان در باره مقايسه ادبيات فارسي و عربي بود اما ايشان در باره تمدن اسلامي سخن گفت و آخر کار به شعر به عنوان يکي از مظاهر تمدني پرداخت. ايشان شعر عربي و فارسي را قرين يکديگر شمرد و آنان را به دو ظرف مرتبط با هم تشبيه کرد که وقتي در يکي آب بريزند به ديگري هم سرايت مي کند. وي اين را تعبيري از دکتر شفيعي کدکني دانست.
چند سوال مطرح شد از جمله از دو خانم که صدايشان در سالن مردان شنيده مي شد و هر دودکترا داشتند. يک جوان قطيفي هم بود که او هم سوالي مطرح کرد. چند شيعه قطيفي ديگر هم بعد از آن ديدم که به ديدن نمايشگاه آمده بودند. برنامه آقاي آذرشب خوب بود و ساعت 7 تمام شد.
قرار بود شب را ميهمان وزير فرهنگ سعودي باشيم که در برج بزرگي در رياض و رستوراني در طبقات بالا برگزار مي شد. مراسم شام دو ساعت طول کشيد و شام خوبي هم داده نشد. سر ميز ما برخي از سعودي ها هم بودند که از آن جمله کسي بود که مشاور سردبير روزنامه الرياض بود و از روزنامه هاي ايران سوال مي کرد که کدام پر تيراژتر است. فرد ديگري هم متخصص ادبيات انگليسي بود و به هر حال با صحبت هاي متفرق وقت تلف شد.
احساس کردم و اين نکته را کسي از همراهان هم تاييد کرد که هر چه قدر ما فکرمان در حد اداره کشور به صورت يک ده است آنها نسلي از شاهزاده ها و غير شاهزاده ها را با فکري در گستره اي دست کم در حد مرزهاي جهان عرب تربيت کرده اند. البته بايد زن را از اين جامعه تا حدودي منها کرد.
بنده از سالها مشتاق بودم از دفتر مجله العرب و دفتر کار حمد الجاسر که خودش گويا سال 2001 مرد ديدني داشته باشم. دوستي آمد و صبح روز دوشنبه 14 دي ماه ما را به المرکز الثقافي للحمد جاسر برد. اين دوست کسي جز آقاي عبدالباري الدخيل نبود که خودش صحاف و به کارهاي فرهنگي بسيار علاقه مند بود. کم کم فهميدم که شعر هم مي گويد و داستان هاي کوتاه هم مي نويسد. آقاي سهم الدعجاني رئيس مرکز با اين که ما قرار داشت نبود . کسي ديگر آمد و يکي دو کتاب هم داد. ساعتي مانديم و بيرون آمديم. قرار شد براي به دست آوردن مجله العرب اقدام کنيم. گويا باقي مانده کتابها در اختيار دختر حمد جاسر است که او هم دکترا دارد.
در آنجا متوجه چاپ جديد کتاب المناسک حربي شدم که سالها پيش آقاي حمد جاسر آن را بر اساس نسخه کتابخانه رضوي مشهد چاپ کرده بود. در مقدمه مقاله اي بود که نسبت آن را به حربي انکار کرده و نوشته بود که شايد از قاضي وکيع باشد. گفتم آن مقدمه را برايم زيراکس بگيرند.
مجله العرب امسال چهل ساله شده و از کهن ترين مجلات سعودي است که مقالات فراوان تاريخي دارد. من مقاله اي را که براي کنفرانس آماده کرده بودم به همان شخص دادم تا اگر مايل بود و خواست در مجله چاپ کند.
سر راه به مکتبه العبيکان که يک کتابفروشي بزرگ است رفتيم. در آنجا کتاب الدوله الامويه في کتابات المسعودي را که سال گذشته در ايام حج معرفي آن را در مطبوعات سعودي ديده بودم پيدا کردم. اين کتاب در دفاع از بني اميه و شخص يزيد است. ده بيست کتاب ديگر هم خريداري کردم.
در اين وقت که هيئت به سمت مرکز البابطين الثقافي رفته بود ما هم عازم آنجا شديم تا اين مرکز را هم ببينيم . نام مسوول مرکز عبداللطيف است و بردارش عبدالعزيز شبيه آن را در کويت درست کرده است. کتابخانه اي مفصل با چندين هزار نسخه خطي در اين مرکز بود. کار اصلي آنها تصحيح متون است و چند مورد هم چاپ کرده اند.
من برنامه را جوري تنظيم کرده بودم که سه شنبه به ايران برگردم. يعني سخنراني خودم را به جاي آقاي عالم زاده به دوشنبه ساعت 5/8 موکول کرده بودم. اما خبر رسيد که چهارشنبه خواهم رفت.
در راه قدري با عبدالباري صحبت کردم. شيعيان اينجا با سعودي ها کنار آمده اند. رهبر آنها عجالتا آقاي شيخ حسن صفار است که در منطقه شرقيه است و گاهي براي سخنراني و شرکت در کنفرانس ها به رياض مي آيد. از جمله هفته قبل به رياض آمده و در خانه حمد جاسر که يک خانه بزرگي است و سالني براي کنفرانس هاي هفتگي دارد سخنراني کرده بود. اعلاميه آن را به من نشان دادند.
چندي قبل که پاول در کنگره به دولت سعودي به خاطر برخورد با اقليت ها و از جمله شيعيان اعتراض کرده بود آقاي صفار به او جواب داده و گفته بود که اگر خيلي به فکر حقوق بشر هستند به فلسطين برسند. اين اظهار نظر به صورت تيتر اول مجله الرياض چاپ شده بود. در اين روزها هم که دو انفجار در الرياض رخ داد شيخ حسن اعلاميه اي عليه آن صادر کرد.
در سعودي شبکه الراصد (alrasid.com) اخبار شيعيان را منعکس مي کند و فعلا هم محدوديتي براي آن وجود ندارد. در اين سايت به راحتي مي توان اخبار شيعيان را ملاحظه کرد. در خبرهاي آن ديدم که يکي از روحانيون شيعه را در مدينه منوره هنگامي که مشغول خواندن زيارت در بقيع بوده دستگير کرده و به زير قبرستان براي بازجويي برده اند. خود من هم يکبار به همين بلا دچار شدم.
ساعت 5/12 به سراغ مرکز آقاي عبداللطيف طيب الانصاري باستان شناس و مدير مجله ادوماتو رفتيم. دانشمند قابلي به نظر آمد. وي کتابي هم در باره کشفيات الفاو در جنوب جزيره العرب دارد. از آنجا موزه اي هم فراهم آورده که در دانشگاه ملک سعود رياض است. ادوماتو نام قديمي دومه الجندل است. از انتخاب اين اسم شگفت زده شدم. آقاي الانصاري از اعضاي هيئت تحريره مجله الحج هم هست که بسيار شيک و تميز چاپ مي شود. مجله ادماتو سايت ويژه اي دارد و مقالات هر شماره از آن که از سال 2000 به اين طرف چاپ شده مي توان مشاهده کرد. البته به اصل مقالات نمي توان دسترسي داشت. هر شماره يک ضميمه انگليسي هم دارد که خودش چندين مقاله است. نقد کتاب و گزارش موتمرات و کنفرانس هاي تاريخي را هم در هر شماره مي توان مشاهده کرد.
ايشان اهل مدينه است. از او در باره عبدالقدوس الانصاري که نويسنده کتاب الاثار المدينه المنوره است سوال کردم. گفت که عموزاده اوست. وي چند کتاب به ما هديه کرد و گفت که شب براي سخنراني من به محل نمايشگاه خواهد آمد.
ظهر را ميهمان سفير بوديم که تمامي ايراني ها را شامل 45 نفر به قصر الرياض به صرف ناهار دعوت کرده بود. ناهار جانانه اي داد که شام وزير فرهنگ سعودي را جبران کرد. آقاي مسجد جامعي هم بود و يکي از ميهمانان برخاسته تشکر کرد و از وزير و سفير خواست براي حج بچه ها فکري بکنند.
در اين وقت به هتل برگشتيم تا استراحت مختصري کرده عازم محل نمايشگاه شويم. آقاي الويري هم آمده و طبعا بايد اول ايشان سخنراني کند و سپس بنده. تلويزيون سعودي در حوالي ساعت 4 در حال پخش برنامه اي در باره اسبوع ثقافي ايران بود.
عصر ساعت 5 بود که به سمت نمايشگاه حرکت کرديم. ساعت 5/7 آقاي الويري سخنراني خود را آغاز کرد . براي هر سخنران مهمان ديگري را که دکتر و متخصص بود و به تناسب انتخاب شده بودر، آورده بودند که بحث را آغاز کرده پرسشها و پاسخها را منظم مي کرد.
ايشان متن سخنراني را عربي خواند و سپس پرسش و پاسخ مطرح شد که اينجا فارسي مي گفت و مترجمي ترجمه مي کرد که البته خوب ترجمه نشد و بنابرين برنامه خوب پيش نرفت. موضوع مقاله ايشان در باره تمدن اسلامي بود و حاصل سخن آن که اگرچه اسلام زنده است تمدن اسلامي مرده است و بايد بر اساس اسلام تمدن ديگري بنا کنيم. بنابرين سخن گفتن از احياء غلط است و بايد از خلق سخن گفت.
ساذعت 5/8 پس از يک ربع استراحت سخنراني بنده آغاز شد. آقاي الانصاري هم آمده بود و جمعيت هم شايد بين 50 تا 70 بود. گويا خانم ها هم حضور داشتند که دو مورد از آن طرف سوال مطرح شد. موضوع سخنراني من - الجزيره العرب في النصوص الجغرافيه الايرانيه القديمه - بود. شرحي از مرکزيت مکه درمتون جغرافيايي و اهميت اطلاعات ارائه شده در آنها در باره حرمين دادم و اين بحث را تا سفرنامه هاي دوره قاجاري و اهميت آنها در تاريخ اجتماعي جزيره العرب شرح دادم. وقت سوال و جواب هم با همان عربي ناقص جواب پرسشها را دادم زيرا قبل از آن ديده بودم که ترجمه خوب پيش نمي رود. شايد بيش از 15 سوال مطرح شد و اين استقبال عالي بود.
در ميان سوالات در چند مورد تاکيد شد که ما چگونه مي توانيم سفرنامه هاي فارسي را به عربي درآورده از آنها استفاده کنيم. به نظرم اين يکي از زمينه هاي مشترک است.
عادت آنان در پرسش اين بود که اول اسم خود را مي گفتند بعد از سخنراني تشکر مي کردند و سپس پرسش خود را مطرح مي کردند. دکتر الهلابي از استادان تاريخ دانسگاه ملک سعود که در آنجا حاضر بود دعوت کرد تا براي ديدن گروه تاريخ دانشگاه، فردا را به آنجا برويم. ايشان در گذشته رئيس کتابخانه دانشگاه ملک سعود بوده است.
بعد از سخنراني ساعت حوالي 10 بود که به هتل برگشتم. ابراز علاقه از سوي سعودي ها و ايراني ها نسبت به مقاله ام خوب بود و خودم هم از سخنراني راضي بودم.
صبح روز سه شنبه ساعت 5/8 آقاي هلابي آمد و من همراه آقاي آذرشب و الويري عازم دانشگاه شديم. وي از هما ن ابتدا شرحي کلي از دانشگاه بسيار بزرگ و معظم ملک سعود و دانشکده هاي آن داد. سپس وارد دانشگاه شده ما را به کتابخانه آنجا برد. در اين وقت جواني را صدا کرد تا شرحي از کتابخانه به ما بدهد. وي گفت که کتابخانه پنج ميليون کتاب دارد. در مقدمه کتاب الربذه خواندم که سال 1405 اين کتابخانه دو ميليون کتاب داشته است. بخش خطي هم دارد که ملاحظه کرديم. بخش کتابهاي عمومي انگليسي و عربي بسيار بزرگ بود. در بخش خطي ده هزار نسخه خطي وجود داشت که فهرست ناقصي از آن منتشر شده بود و اکنون در حال تدوين فهرست جامعي بودند. فاضل عباس جواني بود که کتابخانه را براي ما توضيح داد و گويا از بچه هاي قطيف بود. بخشي را هم به مطبوعات قديمي عربي در کشورهاي مختلف اختصاص داده بود و در اين باره کاتولوگي هم چاپ شده بود که عالي بود. يک قرآن جاپ آلمان از سال 1693 هم در ويتريني به نمايش گذاشته شده بود. از ديدنش کيف کرديم.
بعد از آن به بخش تاريخ رفتيم. اساتيد تاريخ در اتاقي جمع شدند. وقت نماز بود رفتند اما دکتر هلابي به آنها گفت که اينها مسافر هستند و نماز را جمع و قصر مي خوانند. وقتي استادان جمع شدند از ما خواستند تا دانشگاه خود و کارهاي علمي مان را توضيح بدهيم که خيلي وقت گرفت. ما هم چند سوال پرسيديم. دکتر عزالدين عمر موسي که مغربي است آنجا بود. وي درر السمط را چاپ کرده و کتابي هم در باره فعاليت هاي اقتصادي در مغرب در قرن اوليه اسلامي نوشته که جايزه مرکز ملک فيصل را هم گرفته است. من به او گفتم که مقدمه آن کتابش را که در باره ادبيات شيعه در اندلس است به فارسي ترجمه کرده ام.
استاد ديگر دکتر الغامدي بود که کتابي در باره سقوط الخلافه العباسيه نوشته و به دستور مفتي کتاب او جمع شده است. وي نسخه اي از آن را در اختيار ما گذاشت. وي در آن جلسه از حضور يک ساله خود در ايران قبل از انقلاب ياد کرد و ستايش فراواني از ايراني ها کرد. او گفت که توده مردم ايران عرب ها را دوست مي دارند اما روشنفکرها از عرب ها بدشان مي آيد و به همان شعرهاي فردوسي که به عربها حمله کرده آنها را سوسمار خور معرفي مي کند استدلال مي کنند.
در ميان صحبت ها مکرر از هفته فرهنگي سخن گفته مي شد و آنان از برگزاري آن خوشنود بودند و سخن از تقويت روابط فرهنگي مي گفتند.
در اين وقت به ديدن بخش باستانشاسي رفتيم و موفق شديم يک موزه با ارزش را که کار آقاي الانصاري بوده ببينيم . اين موزه که حاوي اشياي تاريخي از الفاو در جنوب عربستان بود بسيار عالي چينش شده بود و از آنجا به يک منطقه اختصاص داشت ديدن آن واقعا عالي بود. اشيائي هم که خطوط پهلوي روي آنها بود در آنجا وجود داشت. اشيائي هم از منطقه ربذه در آنجا بود که کار باستانشناسي آن را سعد الراشد و الانصاري کرده بودند. در باره ربذه و آثار آن کتابي هم آقاي سعد الراشد نوشته که فعلا مسوول موزه هاي کشور است و در جلسه سخنراني شب اخير هم حضور داشت و دعوت کرد تا به موزه برويم.
در اين وقت دکتر هلابي انسانيت کرده و مجددا با ماشين شخصي ما را به هتل رساند. انصافا از روحيه او در اين سن و سال خوشنود شدم. وي در عرصه کارهاي تاريخي در رياض فعال است و نامش را جاي هاي مختلف مي توان ملاحظه کرد . از آن جمله جزو هيئت تحريريه مجله العرب است که از حمد جاسر بود و بعد از فوت او در سال 2001 همچنان منتشر مي شود.
آقاي عبدالباري عصر سه شنبه آمد. قرار شد پيش از شروع سخنراني دکتر سعيد واعظ به محل خانه حمد جاسر برويم تا ببينيم چگونه مي توانيم مجله العرب را تهيه کنيم. وي با تلفن هاي مختلف بالاخره به اين نقطه رسيد که ما دست کم نياز به چهار هزار ريال سعودي داريم. من با آقاي شهرستاني در مدينه تماس گرفتم و قرار شد که ايشان پنج هزار ريال حواله کند که به سرعت اين کار انجام شد. در اين وقت ما به خانه رسيدم. صبحت هاي مقدماتي شد و علاوه بر چهل سال مجله کتابهايي هم من انتخاب کردم که جمعا 5750 ريال سعودي شد. دختر جمد جاسر که تلفني صحبت شده بود مبلغ بالاي پنج هزار ريال را تخفيف داده و ما باقي را داديم و آمديم. قرار شد فردا آنها را به هتل بفرستند.
در اين وقت ما خود را به سرعت به نمايشگاه رسانديم که به سخنراني آقاي واعظ برسيم. سفير هم حضور داشت اما پس از ديدن نمايشگاه رفت و ما دقايقي صحبت کرديم و قرار شد فردا صبح خدمت ايشان برسيم. سخنراني آقاي واعظ مکه و مدينه و تجلي آنها در ادب فارسي بود. اشعاري را انتخاب کرده و به عربي ترجمه کرده بود. گهگاه ترجمه عربي هم موزون صورت گرفته بود. اين تعابير به قدري زيبا بود که همه محو آن اشعار شده بودند. آقاي واعظ متن را به فارسي و عربي مي خواند و البته لهجه زيباي ترکي ايشان سايه بر سخنراني انداخته بود و نمک آن بود.
پس از خاتمه صحبت پرسش هايي مطرح شد. از جمله خود من سوال کردم که آيا اين قبيل مضامين در اشعار عربي هست يا نه. آقاي واعظ پاسخ را به آقاي آذر شب حواله کرد. و ايشان هم جواب داد که اصولا در شعر عربي مضامين عرفاني نيست. در اين وقت آقاي خورشا که فعلا زبان فارسي را در دانشگاه ملک سعود تدريس مي کند به ابن فارض اشاره کرد که اشعاري دارد. اين را بگويم که در نمايشگاه کتاب امسال شارجه من يک کتاب خريداري کردم با نام وصف البيت الحرام في الادب العربي. اين کتاب کار سعاد سيد محجوب است که مرکز جمعه ماجد آن را منتشر کرده و بايد براي رسيدن به پاسخ واقعي براي اين سوال آن کتاب را ملاحظه کرد.
کسي هم از حاضران سعودي راجع به اين نکته پرسيد که آيا در شعر معاصر فارسي هم در باره مکه و مدينه چيزي هست. آقاي واعظ اظهار بي اطلاعي کرد. اما من برخاسته و گفتم که در ايران مسابقه شعر حج هست و امسال 85 شاعر در آن شرکت کرده نفرات اول به حج و عمره رفتند. اين نکته براي آن جمعيت تازگي داشت و از آن استقبال شد.
امشب هم از جمله سوال کنندگان دو زن هم از بخش نسوان بودند که درخواست ترجمه اشعار فارسي مربوط به حج را داشتند. يکي هم در باره شعر زنان ايراني در باره حج پرسيد.
ساعت 5/9 بود که به سمت هتل برگشتيم. قدري کارها را سر و صورت داده و کارتن هاي کتاب را آماده کردم. در محل نمايشگاه که بوديم آقاي سعد الراشد خواست تا فردا به محل کار او که رياست موزه هاي کشور است برويم تا کتابهايي هم به ما بدهد.
صبح ساعت 5/7 بود که راننده سفير آمد و به سفارت رفتيم. دو ساعتي در موضوعات مختلف گفتگو کرديم. بحث بر سر عقب ماندگي و عوامل آن و عدم تحرک در جامعه ايراني بود. وي گفت که فکرش اين است که روي آگاهي توده ها کار بکند و اين با کار فرهنگي در سعودي براي شناساندن ايران ميسر است. تجربه ايشان در کشورهاي عربي خوب است و اميدوارم در باز کردن زمينه هاي جدي توفيقاتي به دست آورد.
ساعت 5/9 به سمت موزه حرکت کردم. وقتي آنجا رسيدم عبدالباري هم آمده بود. داخل ساختمان رفتيم اما آقاي سعد الراشد نبود. مسوول بخش پژوهش آنها توضيحاتي در باره بخش هاي مختلف داده ما را سرگرم کرد تا آقاي سعد الراشد برسد. بالاخره ايشان آمد و عذر خواهي کرد که شب گذشته دخترش بيمار شده و مجبور بوده در بيمارستان بالاي سر او باشد. امروز هم دنبال کار امتحان فرزند ديگرش بوده است.
استاد سعد الراشد مورخ و باستانشناس است. ايشان در لندن تحصيل کرده و همان زمان تحصيل، همراه استاد فرنگي اش براي باستانشناسي به ايران آمده است. گفت که حوالي کرمان کار مي کرده است. بعدهم پايان نامه اش را تحت عنوان درب زبيده به انگليسي نوشته که چاپ هم شده و عربي آن هم چاپ شده است. درب زبيده راه حج از کوفه به مکه است که ايشان بر اساس اسناد تاريخي و آثار باستانشناسي اين راه را مرحله به مرحله تحقيق کرده است. يکي از منازل اين راه ربذه است که ايشان کتاب مستقلي هم درآن باره نوشته است. اين همان جايي که ابوذر به آنجا تبعيد شد و سر راه کاروان حج عراق بود و براي همين در سال 32 عبدالله بن مسعود سر راه حج به بالين ابوذر رسيد وبر او نماز خواند. سعد الراشد آثار ديگري هم دارد.
ايشان قدري هم در باره لزوم ايجاد ارتباط فرهنگي ميان ايران و سعودي صحبت کرد و گفت با اين که از منطقه مشايخ است (حريمله که اولين بار محمد بن عبدالوهاب در منطقه آنها وارد شده ) اما معتقد است که مسلمانان بايد اختلافات مذهبي را کنار بگذارند و فکري براي روبرو شدن با دشمن مشترک بکنند. وي از اعضاي شوراي اوقاف کشور هم هست و من در باره خراب شدن برخي از آثار ديني از ايشان پرسيدم و به خصوص روي بازسازي مسجد البيعه تاکيد کردم. گفت که مساجد دست ما نيست اما قبول داشت که اين مسجد از آثار زمان منصور عباسي است و بايد براي آن فکري کرد. در باره خراب کردن قلعه عثماني ها در دو سه سال پيش پرسيدم، مشکل مسکن را در مکه مطرح کرد و در ضمن گفت که آن قلعه از اشراف بوده نه از عثماني. اشراف بدون پول عثماني ها نمي توانستند نفس بکشند.
وي مقدار زيادي کتاب براي ما آماده کرده و آثار خودش را هم که پنج کتاب مي شد بعد از آن به هتل فرستاد. عبدالباري که بايد به قطيف مي رفت از بنده جدا شد و آقاي سعد الراشد با ماشين اداري، بنده را با کتابها به هتل فرستاد. يکي از بهترين کارهاي پژوهشي اين مرکز مجموعه الاطلال است که گزارش باستانشناسي جزيره العرب است و سالانه يک شماره از آن منتشر مي شود و تاکنون بيست شماره انتشار يافته است.
در جاي ديگري هم اشاره کردم که در عربستان تاريخ جايگاه ويژه اي دارد و به جز الاطلال ، مجله الدرعيه و مجله الداره عمدتا مقالات تاريخي منتشر مي کنند. جالب است که متن کامل مجله الداره روي سايت آنها هست.
در ساعت 2 که به هتل آمدم پس از ناهار به کار بسته بندي کتابها پرداختم . قرار شده است آنها را همراه با وسائل نمايشگاه به ايران باز گردانند. اميدوارم براي اين کتابها که حاصل سفر من است مشکلي پيش نيايد.
نگراني من امروز که روز آخر اقامت من در اينجاست يعني چهارشنبه، اين است که نتوانستم به المکتبه الفهد الوطنيه را ببينم که آنها هم انتشارات زيادي دارند. به علاوه احساس کردم طي اين سالها کارهاي زيادي در اينجا چاپ شده که چون موسسات دولتي آنها را منتشر کرده اند حتي در مکه و مدينه هم عرضه نشده و ما تهيه نکرده ايم.
اما در باره رياض زياد مي توان نوشت مشروط به آن که کسي زياد در رياض بماند. شهر ويژه است و عجالتا براي ديدن کلياتي در باره آن به سايت موقع مدينة الرياض بايد مراجعه کرد:
arriyadh.com
در آنجا مي توان تصاوير زيبايي را از مراکز مهم اين شهر و نيز بناهاي قديمي مانند درعيه که بخش اوليه رياض و محل عبدالعزيز بوده مشاهده کرد.


وقتي از سفر بازگشتم گزارش زير را در باره عربستان براي سايت بازتاب نوشتم (و البته سال گذشته هم يک مقاله مفصل در باره وضعيت داخلي سعودي درهمين بازتاب داشتم):

رسول جعفريان
عربستان امروز، ديگر عربستان ديروز نيست.
روزگاري عربستان، رقيب ايران در رهبري جهان اسلام بود. همان زمان که «القاعده» را در آستين خود پرورش داد تا همزمان، با کمونيست‌ها در افغانستان و با شيعيان انقلابي و طرفدار امام خميني(ره) در اقصي نقاط جهان اسلام، مبارزه کنند. آن زمان «القاعده» و سعودي در خدمت اهداف آمريکا بودند که قرار بود، همزمان هم در برابر شوروي سابق بايستد و هم انقلاب اسلامي ‌را مهار کند.
به نظر من، «القاعده» و سعودي آن زمان رسالت خود را خوب انجام دادند و با ارائه يک آدرس غلط، انقلاب اسلامي ‌را تا حدي مهار کردند و کمونيست‌ها را هم در افغانستان زمينگير. اما «القاعده» کارش را ادامه داد. کساني که با آموزه‌هاي «خوارجي ـ سلفي» بزرگ شده بودند، نمي‌توانستند آرام بنشينند. آنان يکي از دشمنان سابق خود را از دست داده بودند، اما دو دشمن جديد بر آن افزوده شده بود. کمونيست‌ها دشمني بودند که از صحنه جهان حذف شدند و شيعه که دشمن قديمي ‌آنها بود، همچنان حضور داشت. اما دو دشمن جديد، يکي آمريکا بود و ديگري خود عربستان. «القاعده» از آمريکا شروع کرد، آن هم در يازدهم سپتامبر. از آنجا که نيروهاي «القاعده» اکثرا سعودي و يمني بودند، آمريکا
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام

رسول جعفریان

نویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم

رسول جعفريان

گزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط

يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل

رسول جعفريان

یش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک