۶۷۲۳
۰
۱۳۸۳/۱۱/۰۶

شيخ حسين لنکراني چگونه آدمي بود

پدیدآور: رسول جعفريان
شيخ حسين لنکراني (م 1368) از چهره هاي شگفت سياسي ايران معاصر است که عمري طولاني کرد و تقريبا در تمام عمر دراز خود موجودي سياسي ماند. خاندان وي که از خاندان هاي عالم ايران دوره قاجار، در اصل از منطقه قفقاز و سپس مهاجر به تهران هستند، مانند بسياري از خاندان هاي روحاني ديگر، در جريان رشد نحله هاي فکري در اواخر دوره رضا خان و پس از آن، دچار سرگشتگي شده، و بيشتر برادرها به حزب توده پيوستند.
طي سالهاي اخير آقاي علي ابوالحسني که از مريدان پروپاقرص شيخ حسين و سالها ملازم وي بود تلاش زيادي در نوشتن شرح حال وي کرد و دست کم دو مقاله درشماره هاي اخير مجله تاريخ معاصر ايران، مفصل کوشيد تا همراهي وي را با انقلاب اسلامي و نهضت امام نشان دهد. از اسناد موجود اين همراهي به دست مي آيد اما اين که تآثير مهمي در جريانها داشته باشد، يا ارتباط امام با او طي اين سالها زياد باشد، با اين اسناد نمي توان اثبات کرد. بايد توجه داشت که اين زمان سن او بسيار بالا بوده و به علاوه موقعيت وي هم در حد روحاني يک مسجد و منبري و مدرس نبود تا از آن زوايا تاثيري در اوضاع سياسي داشته باشد.
در اينجا بايد قدري به عقب برگشت. شيخ حسين لنکراني فراز و نشيب هاي زيادي در زندگيش داشت اما اين مسلم است که او يک آدم سياسي بود و برخي از افرادي که علاقمند به سياست بودند از همنشيني با او لذت مي بردند. دليل آن آشنايي وي با اوضاع دنيا و قدرت تجزيه و تحليل وي نسبت به مسائل کلي سياسي بود. وي اين رويه را از روزگار جواني داشته و تا به آخر هم حفظ کرد.
به تازگي اسناد پرونده ايشان در ساواک تحت عنوان شيخ حسين لنکراني به روايت اسناد ساواک انتشار يافته و گوشه هايي از زندگي و ديدگاه هاي وي را آشکار کرده است.
اسناد موجود در اين کتاب که در اداره ساواک بوده – هر چند برخي از آنها مربوط به سالهاي پيش از تاسيس ساواک است و قاعدتا از شهرباني به ساواک منتقل شده باشد – نشانگر آن است که ساواک کمابيش مراقب وي بوده و جلسات وي با افراد مختلف را که اکثريت قريب به اتفاق آنها در خانه اش بوده زير نظر داشته است. طبعا اسناد فعاليت هاي وي پيش از سالهاي 30 در اين کتاب درج نشده و از بعد از آن هم تا حوالي سال 40 اندک است و از آن پس تعداد اسناد گسترده و قابل توجه است که آخرين آنها مربوط به مهر سال 57 مي باشد.
در گزارش هايي که از جلسات خانگي او با حضور افراد مختلف ثبت شده چنين به دست مي آيد که لنکراني منتقد رژيم پهلوي و در عين حال آشناي با سياست جهاني و حساس روي مسائل جهان عرب و به خصوص فلسطين بوده وتحولات سياسي جهان عرب و مجادلات ميان شرق و غرب بر سر آن را دنبال مي کرده است.
مرحوم لنکراني مريدان خاص خود را داشت و روي آنان تاثير مي گذاشت. از جمله آخرين مريدان وي دوست عزيز ما جناب آقاي ابوالحسني بود که سخت از وي تاثير پذيرفت و بعدها زبان ناطق مرحوم لنکراني در عرصه مسائل مختلف مربوط به تاريخ معاصر دش. براي مثال به لحاظ گرايش مرحوم لنکراني به شيخ فضل الله علاقه فراواني داشته و همين علاقه سبب شده است تا دوست ارجمند ما جناب آقاي ابوالحسني هم از ابتدا چون شيفته لنکراني بود به شيخ هم علاقمند شود که حاصل آن چندين مجلد کتاب بود. چنان که ديدگاه مثبت لنکراني نسبت به دکتر مصدق سبب شده است با وجود آن نگاه به شيخ فضل الله ، ايضا مريدان ايشان در اين زمينه ديدگاه مثبتي داشته باشند. در باره شريعتي هم موضع لنکراني – همان گونه که خواهد آمد بسيار معارضانه و تند بود در اين زمينه هم ديدگاه هاي وي بعدها توسط آقاي ابوالحسني با تتبعي گسترده ارائه گرديد.
ارتباط افراد درجه دوم از جبهه ملي هم با لنکراني در طول اين سالها وجود داشت. لنکراني مصدق را بر کاشاني ترجيح داد و از جمله مريدان سالهاي طولاني او آقاي شاه حسيني بود هم که از مريدان پروپاقرص لنکراني بود و همزمان هوادار سرسخت دکتر مصدق بود.
همنشينان با لنکراني به اتفاق عقيده دارند که مجلس او بسيار شيرين و آموزنده بوده و مطالب و تحليل هاي تازه فراوني در آن يافت مي شده است. در يک گزارش ساواک آمده است : (قدرت بيانش) بسيار خوب است و ناطق زبردست است . اغلب سياستمدارانه صحبت مي کند و در لفافه گوشه به دولت هاي غربي مي زند. (ص 45) همانجا نوشته که نقطه ضعف او کمونيست است (ص 45) .
اين مساله که تقريبا مهم ترين معضل در تحليل زندگي لنکراني است به انتخابات مجلس چهاردهم بر مي گردد. ظاهرا گزارشگر شنيده بوده که لنکراني علائقي با حزب توده در گذشته داشته است. لنکراني در مجلس چهاردهم از اردبيل که آن زمان تحت نفوذ توده اي ها بود به نمايندگي انتخاب شد. البته اسنادي هست که مردم به توصيه مرحوم آيت الله يونس اردبيلي به او راي داده اند اما آنچه هست اين که اردبيل آن زمان زير نفوذ توده اي بود. اين نکته اي بود که آيت الله طالقاني روي آن تاکيد مي کرد و خاطره اي هم در اين باره يعني احترام لنکراني به برخي از رهبران حزب توده نقل مي کرد و عليه لنکراني موضع مي گرفت ( ص 150) گرچه بايد گفت که رفاقت آنها هم تا حدودي سرجايش بود .
از آنجا که برادران وي هم توده اي بوده اند اين مساله براي لنکراني يک معضل شد وساواک هم هميشه روي آن تاکيد کرده، و در گزارشها منعکس مي شد که وي زماني جانبدار حزب توده بوده است (ص 57)
نمايندگي مجلس چهاردهم ، اولين و آخرين موقعيت سياسي بود که لنکراني به آن دست يافت. مرحوم لنکراني اتهام جانبداري از حزب توده را هميشه انکار مي کرد و به عکس خودش را ناجي ايران از دست کمونيست ها دانسته و مي گفت: قوام خائن بود. بعد هم افزايد که چند بار کمونيستها مي خواستند هواپيماي شخصي براي من بفرستند تا به مسکو بروم اما نرفتم (ص 161).
ماجراي انتخاب او از اردبيل بعدها در سال 1350 توسط سناتور فرخ در سخنراني عمومي اش در مجلس سنا براي کوبيدن لنکراني طرح شد. وي گفت اين شخص که زماني طرفدار پيشه وري و قاضي محمد بود حالا به عنوان حجه الاسلام به خود داده و يک دکان تازه باز کرده است (ص 338).
اين اظهارات زماني مي شد که لنکراني در محافل خصوصي منتقد صريح سلطنت و دولت بود و روشن بود که عناصر وابسته به رژيم پهلوي براي از بين بردن لنکراني که اين زمان به قول فرخ يک حجت الاسلام روشنفکر شده بود و کسان زيادي با وي رفت و آمد داشتند تلاش مي کرده است. سوابق فرخ روشن بود و وي يک عنصر وابسته به انگليس و بسيار کثيف و شناخته شده بود. لنکراني در پاسخ فرخ را يک فاحشه سياسي و فراماسون خواند (ص 396). لنکراني همچنين گفت که گفتن اين مطالب توسط فرخ (يا به قول وي فرج ) براي وي در اين شرايط بهترين تبليغ بوده است. البته لنکراني تا آخر اين دغدغه را داشت که مردم مرا به نام توده اي و کمونيست اذيت و آزار مي کنند (ص 451). به هر حال در باره اين مسائل بايد تحقيق بيشتري صورت بگيرد. آنچه مسلم است مي بايد محققان با دقت و بيطرفي در اين باره بنويسند و پنبه آن موضوع را بزنند.
بايد توجه داشت که لنکراني يک رجل سياسي است و طبيعي است که سياسي بودن لوازم و پيامدهاي زيادي دارد که معمولا ابهام آفرين است. همه اينها نافي اين موقعيت لنکراني نيست که وي روي افراد بخصوصي موثر بوده و در طول سالها کسان زيادي که داعيه رهبري داشته اند در مجلسش رفت و آمد مي کرده اند.
براي شناخت موقعيت لنکراني در ميان برخي از مبارزان و سياسيون مي توان موقعيت او را به فرديد در ميان اهل فلسفه تشبيه کرد. هر دوي آنان حرف هاي عجيب و شگفت مي زدند، کلامي نافذ داشتند. اصطلاحات تازه مي ساختند و مريد پرور بودند و نفوذ پنهاني روي افکار داشتند و تندي آنها هم در قضاوت در باره ديگران شبيه يکديگر بود. اصطلاح سازي اين دو در دو عرصه مختلف فلسفه و سياست جالب است. در باره فرديد نمي نويسم چون جايش اينجا نيست. اما از قول لنکراني نقل مي کنم که در مجلسي در باره استعمار سياسي و استهلاک سياسي صحبت نمود و اظهار داشت که هدف يهود و امپرياليزم استهلاک سياسي است و مي خواهند مسلمين را نابود کنند (ص 328). يا براي مثال به اين جمله توجه کنيد: مسلمين هنوز از خواب استعمار بيدار نشده اند و با اين که قفس استعمار را شکسته اند ولي مثل جوجه هاي از قفس گريخته قدرت پرواز ندارند و مجددا گرفتار مي شوند (ص 424). از اين دست تحليلها در ميان اين اسناد فراوان است.
مقدمه کتاب شيخ حسين لنکراني به روايت اسناد، تماما برگرفته از همان شرح حالي است که آقاي ابوالحسني براي مرحوم لنکراني نوشته که کيفيت ارجاع به آن هم نامناسب است. شايد بهتر بود همان مقاله را آقاي ابوالحسني خلاصه کرده در اينجا مي گذاشتند.
لنکراني با قم و امام روابطي از پيش از رخدادهاي سالهاي 40 – 43 داشته است. اما در اين باره گهگاه نکات تازه اي در اين کتاب به چشم مي خورد که خواندني است. وي در باره نخستين مخالفت هاي حوزه علميه با شاه چنين اظهار نظر مي کند که روزگاري خودش بنا بوده انقلاب را در تهران آغاز کند و آن روزها البته آقاي خميني هم تلاش هايي داشته است. اين گزارش که حکايت و روايتي خواندني از اختلافي هم هست که ميان آيت الله خميني و آيت الله بروجردي افتاد: (ادبيات جملات زير از گزارشگر ساواک در سال 48 است و القاب براي امام ندارد. از اين که ما هم به همان صورت مي آوريم عذر مي خواهيم):
مدتي خميني در کرج بود . من (لنکراني) همه روزه پيش او مي رفتم . موقعي که ايران مي خواست اسرائيل را به رسميت بشناسد مرحوم حاج آقا حسين بروجردي و همه مردم ناراحت بودند. خميني در کرج بود و قرار شد که من به تهران آمده انقلاب را شروع کنم. و خميني نيز شخصي را نزد بروجردي بفرستد و از او نيز کمک بخواهد . براي اين منظور خميني، مجتهدي تبريزي (مرحوم ميرزا عبدالله مجتهدي صاحب کتاب بحران آذربايجان ) را نزد آقاي بروجردي فرستاد. موقعي که مجتهدي برگشت اظهار داشت که آقاي بروجردي از شناسايي يهود خيلي ناراحت و داغتر از ما بود . ولي عصر همان روز کسي از تهران آمد و با او ملاقات کرد . پس از اين ملاقات آقاي بروجردي سرد شده و گفت من دخالت نمي کنم. خميني هم خيلي ناراحت و چند روزي مريض شد به طوري که دکترها گفتند شوک سختي به او وارد شده است. (لنکراني افزود) روزي من در منزل تيراندازي مي کردم. خميني وارد شد. بعضي ها گفتند به آقاي خميني بگو تيراندازي کند. وي آمد و يک تير به هدف زد. حاضرين خواستند تکرار شود ولي من مانع شدم. (ص 168).
از آنجايي که افراد مختلفي در خانه لنکراني مي آمدند و اخباري را منعکس مي کردند که در اين گزارش ها آمده ، مي توان اين اثر را به عنوان متني مهم براي منعکس کردن فضاي مبارزاتي تهران ارزيابي کرد. فضايي که طي پانزده سال فراز و نشيب هم داشته است. در اينجا به برخي از مهم ترين اين گزارشها اشاره مي کنيم.
پيشاپيش بايد گفت جلسات انتقادي منزل شيخ حسين لنکراني که با مراقبت ساواک انجام مي شده گاه داغ و گاه ملايم بوده اما در طول اين سالها رژيم پهلوي آن تحمل کرده است. طي سالهاي 41 – 43 که فضا قدري باز تر بوده انتقادهايي نسبت به شخص شاه هم در آن محفل ديده مي شود. برخي از اين ديدگاه ها مترقيانه است. مثلا يک مورد لنکراني در سال 42 گفته است که : موضوع سلطنت در دنياي امروزه مسخره است و بايد جاي سلطنت را به جمهوري داد و اگر شاه به دست خودش همين کار را بکند خيلي بهتر است و مي تواند مدتها خود را نگهداري نمايد (ص 40).
در جريان اختلافات ميان مراجع در نهضت امام خميني، لنکراني ضمن مخالفت با شريعتمداري تلاشهايي هم براي اصلاح ميان امام و شريعتمداري داشته است. يکبار که خيلي عصباني بوده گفته است : آيت الله شريعتمداري از ايادي .... درباري است. همانجا ادامه مي دهد که شريعتمداري نامه اي به شاه نوشته و در آن گفته است من چه بد خدمتي کرده ام که به من فحش مي دهند مگر من در تبريز کم خدمت کردم که نگذاشتم فدائيان اسلام در آنجا قدرت به دست آوردند (ص 41). اين که مرحوم شريعتمداري چنين نامه اي براي شاه نوشته باشد تاکنون ثابت نشده است. لنکراني يکبار ديگر هم در سال 45 آقاي شريعتمداري را به معا.... شبيه کرده است (ص 103). يکجاي ديگر هم از آيت الله شريعتمداري که در اين موقعيت حساس در حوزه علميه قم درس نکاح و طلاق مي دهد انتقاد کرده و گفته است که اين طرز رفتار خيانت به روحانيون است (ص 296). يک بار هم در سال 50 به کسي گفته بود که آيت الله شريعتمداري که با دولت روابط حسنه دارد مرد .... است، ولي خميني شجاع و غيور مي باشد و اگر در ايران بود تاکنون بساط اين شاه را جمع کرده بود. بايد براي چنين مرد شجاعي آدم جانش را قرباني بکند (ص 364).
لنکراني در اوائل سال 43 به قم رفته و با امام هم ديدار داشته اما خودش در محفلي گفته است که : در قم با آيت الله خميني به تفصيل در مورد روابط دولت با روحانيون گفتگو و نامبرده (يعني امام ) و ساير روحانيون را متقاعد کرده است که ايجاد هر گونه بي نظمي و جنجال تازه به زيان روحانيت و مملکت بوده و در شرايط کنوني اصلح ست که علما سکوت کنند (ص 48). ممکن است لنکراني اين را براي رد گم کردن جايي گفته باشد و مامور ساواک هم آن را گزارش کرده باشد.
از گزارش ديگري بر مي آيد که در همين سفر بر آن بوده است تا ميان امام و شريعتمداري را آشتي بدهد. ساواک چندان به ماهيت تلاش وي پي نبرده اما تاکيد کرده است که : در حال حاضر نبايستي سازش بين خميني و شريعتمداري به وجود آيد بلکه هر چه ممکن است بايد آن را دامن زد (ص 54).
گزارش هاي موجود نشان مي دهد روابطي ميان لنکراني و برخي از روحانيون مبارز (که ساواک آنها را افراطي مي ناميد) وجود داشته است. برخي از اين جلسات با حضور يا حتي در منزل فردي با نام شيخ حسين کاشاني بوده که ظاهرا گزارش لحظه به لحظه آن را خود همين شيخ حسين براي ساواک مي نوشته است. در اين جلسات آقايان شهيد سعيدي و شجوني و مرواريد و محلاتي و مهدوي کني و بسياري ديگر گاه مستمر و گاه نامنظم شرکت مي کردند.
در گزارشي که ساواک از مطالب مطرح شده توسط لنکراني در سال 46 داشته انتقادات تند وي نسبت به قانون خانواده در آنجا آمده است. وي مي گويد: همان طوري که امام حسين اگر در مقابل يزيد قيام نمي کرد دين بالمره از بين مي رفت اگر روحانيون و مردم متدين در مقابل اعمال خلاف قانون و دين اين دستگاه که ريشه و منشا اساسي آن شاه است قيام نکنند بايد فاتحه اسلام و کشور را خواند. (ص 128).
شيخ حسين لنکراني در مجلس ديگري در سال 46 راجع به نهضت هاي آسيايي گفته است: عيب نهضت هاي آسيا اين است که غرب زدگي دارند (ص 133). اين هم رواج کاربرد اصطلاح غرب زدگي را از پس از انتشار کتاب جلال در سال 39 – 40 را نشان مي دهد.
يکجاي ديگر هم از قول لنکراني نقل مي کند که گفته است : سياست با دين همراه است . هر کس بگويد نيست من زير بار نمي روم. (ص 135).
اعتقاد وي به اين که مراجع از قدرت واقعي خود استفاده نمي کنند در جاي ديگري آمده است: لنکراني در باره گزارشي که به وي داده شد که کسي در دنياي علم نوشته است که فلان مرجع و فلان مرجع جيره خوار انگليس بوده اند مي گويد:
چه کنم که ساير علما مثل من روشن نيستند و الا اگر ده نفر من موافق مي داشتم اول کار طلاب را از جهت درست و تامين معيشت زندگي که مطابق با دنياي فعلي باشد سرو وصورت مي دادم و بعد آنها را طبقه بندي مي کردم و در ايام تبليغ، وعاظ را به تمام نقاط مختلف ايران و خارج روانه مي کردم تا مردم از حقيقت اسلام و مبارزه با اين دستگاه فاسد روشن و بيدار نمايند و از نظر رهبري و مقام مرجعيت فقط يک رساله در دسترس مردم قرار مي دادم و حقيقت مرجعيت را به مردم معرفي مي کردم تا بدانند مرجع تقليد به معني مشروطه سلطنتي نيست. چون در مشروطه، شاه هيچ مسووليتي ندارد جز در تشريفات دخالت مي کند و حق دخالت در کار ديگري را ندارد و فقط رئيس دولت است که مسوول است و با يد در تمام شوون عمل کند. فعلا مرجع تقليد هم مثل مشروطه فعلي است که هيچ سمتي مرجع تقليد در امور دين و دنيايي مردم ندارد بلکه حق او را از طرف دولت غصب شده و اگر قدرت به دست مي رسيد حق مرجع تقليد را با همکاري روحانيت و مردم به دست مي گرفتم و شروع به عمل مي کردم (ص 137).
اين گزارش نشان مي دهد که لنکراني هم مثل ديگر آشنايان با فقه سياسي شيعه کاملا به نظريه ولايت فقيه اعتقاد داشته اند. وي اين اعتقاد را در مراحل ديگر واضح تر هم بيان کرده است از جمله در باره نماز جمعه که آن زمان بيشتر انقلابيون طرفدار اقامه آن بودند مي گويد:
نماز جمعه از وظايف خاص امام زمان است و فعلا با موقعيت خاص آيت الله خميني شايسته است که براي هر شهري نايبي براي اقامه نماز جمعه معين فرمايند. زيرا من مخالفت با آقاي خميني را با موقعيتي که دارد مخالفت با امام زمان مي دانم. (ص 152). يک بار هم لنکراني به کسي گفت : من خميني را بالاتر از مرجع مي دانم او ولي امر است. (ص 197).
در ميان اسناد يک متن در باره اتحاد اسلام از لنکراني هست که آن را براي چاپ به روزنامه کيهان داده است. در گزارش آمده است که شيخ حسين کاشاني ناظم مدرسه سپهسالار با کمک شيخ حسين لنکراني آن را نوشته اند. اين شيخ حسين که خود گزارشگر ساواک بود. اما متن مقاله بايد تحت تاثير آموزه هاي لنکراني باشد که ديدگاه هاي کاملا مترقي در باره اتحاد اسلامي بيان کرده و نشان مي دهد که از سياست روز در آن شرايط آگاه بوده است. (ص 200) اين سند يکي از متن هاي تبليغي – علمي است که بايد در زمره اسناد مربوط به اتحاد اسلام از آن نامبرده شود. در اين متن از لزوم ايجاد نوعي پيمان دفاعي اسلامي ياد شده است که نه تنها اتحاد دنياي اسلام را تضمين مي کند بلکه در صلح جهاني و ايجاد آرامش ميان غرب و شرق هم مي تواند تاثير فوق العاده اي داشته باشد (ص 205 – 206).
آن زمان عده اي از روحانيون ولايتي عليه وحدت اسلامي سخنراني مي کردند. از جمله آنان حاج اشرف کاشاني بود که سر منبر گفته بود چريکهاي عرب دشمن شيعه هستند بگذاريد از بين بروند. لنکراني با ناراحتي گفت در مقابل فتواي خميني در مورد کمک به چريکها اين ديگر چي است بايد فکري کرد (ص 223).
يک گزارش هم از برخي از وهابيهاي شيعه تهران مانند ابوالفضل برقعي و صادق تقوي و يوسف شعار و غيره که جالب است:
شيح حسين لنکراني اظهار نمود که سيد عبدالله نجفي که پيرو فرقه وهابي مي باشد با يوسف شعار که دبير يکي از دبيرستانهاي تهران است و سيد محمد صادق تقوي دندانساز و سيد ابوالفضل برقعي جلساتي دارند و مي خواهند براي ترويج فرقه وهابي در اين فعاليت کنند و منزل شيخ سنگلجي که در خيابان شاهپور ارامنه است براي اين کار در نظر گرفته شده است. لنکراني اضافه نمود که مردم تهران و تبريز انتشار داده اند که سعيدي (شهيد سيد محمدرضا سعيدي که خودش همانجا بوده ) از برقعي طرفداري مي کند. سعيدي با شنيدن اين حرف خيلي ناراحت شد و با عصبانيت گفت شما را سازمان امنيت تحريک کرده و مي خواهيد من را از بين ببريد. تو که يک روز مي گفتي برقعي آدم خوبي است. من هم به استناد حرف هاي شما او را تاييد مي کردم پس بگو غلط کردم پيرمرد چرا خجالت نمي کشي هر روز يک حرف مي زني (ص 225). و بعد از آن گزارش هايي هست که سعيدي عليه برقعي روي منبر سخنراني مي کند (ص 229).
در يک جاي ديگر هم تحليل لنکراني از وهابي گري در تهران آمده که جالب است و نکات تازه دارد و نشان مي دهد که او با توجه به سن بالا و هوش سرشارش چيزي هايي را توجه داشت که نسل روحانيون انقلابي اين دوره نمي ديده اند. در گزارش ساواک از گفتگوهاي لنکراني آمده است:
لنکراني در باره وهابيگري يک سري تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي از جنگ بين الملل اول را شرح داد و گفت در آن موقع سيد اسدالله خرقاني که اصلا سيد نبود از عربستان مراجعت کرد و تبليغ وهابيگري نمود. رضا شاه نيز از وي حمايت کرد و بعد از او شريعت سنگلجي وهابيگري را رايج نمود و سيد احمد کسروي به شيعه حمله کرد و از آن جهت مورد حمايت تقي اراني که از گردانندگان حزب توده آن زمان بود قرار گرفت . لنکراني افزود اراني باطنا بد نبود اگر نزد من مي آمد اصلاحش مي کردم و وي ادامه داد امروز هم علم وهابيگري را عده اي به اشاره استعمار مي گردانند. مرحوم سيد محمدعلي شوشتري نماينده اسبق مجلس هم که جزو اراذل بود به اشاره دستگاه از خرقاني حمايت کرد و مزدش هم وکالت بود. (ص 354).
يک گزارش جالب هم اين است که کسي به مرحوم شهيد سعيدي اعتراض مي کند که چرا شايع مي کنيد که لنکراني مورد تاييد خميني است. اين آدم را همه مي شناسند و مي دانند که با حزب توده بوده و تمام افسران توده اي و روسي پاي صحبتش بوده اند. شهيد سعيدي مي گويد اشتباه مي کنيد من از نجف سوال کردم آقا هم چند تا جمله عالي در باره نامبرده (لنکراني) نوشته بودند. اگر خواستيد بياييد تا به شما نشان بدهم. (ص 230) و البته اين بحث طولاني است. سعيدي با شجوني مشورت مي کند و مي گويد مصطفي رهنما هم نزد من آمده و از لنکراني بدگويي مي کند. شجوني مي گويد اين رهنما خودش کمونيست بود. وقتي من در حجره بودم و هنوز معمم نشده بودم آمد و عکس هاي چاپي لنين را بين طلاب پخش مي کرد. (ص 232). جالب است که در همين ايام بود که مرحوم سعيدي دستگير شد و به شهادت رسيد. و لنکراني گفت: خدا لعنت کند آنها که سعيدي را از من جدا کردند. بايد از سيد ابوالفضل برقعي انتقام سعيدي را گرفت (ص 277).
شدت گرفتن فعاليت لنکراني سبب شد تا ساواک يک اعلاميه جعلي با امضاي جمعي از روحانيون تهران عليه لنکراني تحت عنوان دين و عوامفريبي تهيه کرده با اشاره به سوابق او وي را لجن مال کنند. اين هم يکي از کارهاي معمول ساواک بر ضد افراد مبارز بود (ص 284 - 285)
لنکراني از نخستين مخالفان حسينيه ارشاد بود و اين بعد از انتشار کتاب بانگ تکبير بود که در آن را جع به حقوق زنان مطالبي مطرح شده بود. لنکراني جايي گفته بود که اينجا حسينيه ارشاد نيست بلکه يزيديه ضاله است (ص 310). يک جاي ديگر هم گفته بود که الان راديو و دستگاه دولتي لطمه اي نمي زنند ما خودمان به خودمان مي زنيم و اضافه کرد پول زيادي از طرف وهابي ها مي آيد و بين حسينيه ارشاد و برقعي و مسجد هدايت تقسيم مي شود تا آنها انتشاراتي بر عليه شيعه و روحانيت منتشر نمايند (ص 339). اين زماني است که لنکراني هنوز از امام خميني دفاع مي کند اما اين قبيل حرکتها که گاه از طرف انقلابيون هم بود را تاييد نمي کند. در همين مجلس که آن جمله را گفته کسي به لنکراني مي گويد: حضرت آيت الله از کتابهاي خميني که يک مرتبه به من داديد باز لازم دارم به من بدهيد. لنکراني گفت من نگه نمي دارم مردم مي آيند و مي گيرند و مي برند. ولي چند نوع کتاب سفارش داده ام برايم بياورند (ص 339). يکبار هم شخصي با نام احمد خسروي نژاد به لنکراني گفته بود که من در حسينيه ارشاد با دکتر علي شريعتي مذاکره کردم. شريعتي گفت که مقلد خميني است و براي رفع اختلاف حاضر است نزد لنکراني بيايد (ص 437). نکته ديگري که آن موقع شايع شد اختلاف حسن الامين _ فرزند مرحوم آيت الله سيد محسن امين – با شريعتي بود. حسن الامين را براي سخنراني به حسينيه ارشاد دعوت کردند. لنکراني مي گويد : حسن الامين که براي سخنرني حسينيه ارشاد دعوت شده بود ... دکتر علي شريعتي به او گفته که مدرکي براي وصايت حضرت علي نداريم. امين عصباني شده و در جواب گفته ژنرال فرانکو براي خود جانشيني تعيين نموده چطور حضرت محمد براي خود جانشين تعيين نکرده و با عصبانيت حسينيه ارشاد را ترک کرده است (ص 445). العهده علي الراوي. دشمني لنکراني با شريعتي به حد افراط رسيد تا جايي که در برخي محافل او را عامل صهيونيسم و همرديف کسروي مي خواند (ص 463 ، 491 و صفحات ديگر). اين نگاه افراطي را آن زمان کساني داشتند و برخي از مريدان لنکراني هم آن را در هم حد ادامه دادند. پنهان نماند که رشد جريانات مدعي اصلاح طلبي و تجديد نظر طلبي در تشيع در اين دوره سبب شد تا برخي از روحانيون مبارز هم دست از مبارزه عليه شاه برداشته به مبارزه با آن جريان روي بياورند. اما بسياري، همزمان در هر دو سنگر مبارزه کردند. امام هم در باره فعال شدن جريان هاي ضد روحانيت و ضد شيعه در سال 56 در پاسخ سوالي که از ايشان شده بود به تفصيل اظهار بيزاري از آن گروه ها کرد (متن آن در همين اسناد آمده ]ص 549 – 550[ و لنکراني هم در جريان مخالفت هاي خود با شريعتي آن را به مردم نشان مي داده است). بر اساس گزارشي که از محفل لنکراني شده وي در اين ايام (اواسط سال 56) در خانه اش بعد از ظهرها تشکيل جلسه داده و عليه دولت و هواداران شريعتي حمله مي کند. وي در مجالس از خميني تجليل مي نمايد و او را رهبر مکتب ولايت نام مي برد و دعا مي کند و مردم را به دوست داشتن او ترغيب و مي گويد من به جهات مختلف خميني را دوست دارم (ص 551).
اينجا بايد اشاره کنم که از حوالي سالهاي 49 – 50 به بعد مبارزين دو دسته شدند. گروهي همزمان به حمايت از شهيد جاويد و جريان هاي به اصطلاحي شيعي مانند حسينيه ارشاد پرداختند. گروه ديگر ضمن مبارزه با شاه با اين قبيل جريان ها به مخالفت برخاستند. اين انشقاق ميان انقلابيون براي ساواک بسيار مغتنم بود و دايما در صدد تحريک آن بر مي آمد. اما در اين ميان دسته خاصي از مبارزين، به خاطر مبارزه با اين قبيل انحرافات، دست از مبارزه برداشتند. آيت الله ميلاني و بسياري ديگر را بايد در همين شمار آورد. شماري از آنها حتي به امام خميني هم بدبين شدند زيرا مي ديدند که اين جماعت خود را پيرو و مقلد امام خميني مي دانند. کسان ديگري تلاش کردند تا از امام در اين باره بيانيه اي بگيرند. نامه اي که در مرداد ماه سال 56 (شعبان 1397) گروهي از روحانيون براي امام نوشتند چنين بود که افرادي که با تشيع مبارزه مي کنند خودشان را جزء هواداران شما مي دانند. امام در پاسخ به صراحت به مخالفت با اين گروه ها پرداخت و نوشت که من صريحا اعلام مي کنم که از اين دستجات خائن، چه کمونيست و چه مارکسيست و چه منحرفين از مذهب تشيع و از مکتب مقدس اهل بيت عصمت به هر اسمي و رسمي باشد متنفر و بيزارم و آنها را خائن به مملکت و اسلام و مذهب مي دانم (صحيفه امام ج 3، ص 203 – 205).
بد نيست اشاره کنيم که لنکراني چند بار از جلال آل احمد تمجيد کرد. از جمله يک بار گفت که او عاقبت به خير شد (ص 318).
در اين ميان يک سند هم در باره ايت الله وحيد خراساني و ديدار وي با امام خميني و تاثير وي در فزوني تعداد طلاب قم که براي درس وي آمده اند آمده که جالب توجه است (ص 320). در اين سند مطالب ديگري هم در باره انتقاد آقاي وحيد از بازاري ها ست که مرحوم صادق اماني پس از سخنراني نزد او رفته و مي گويد صلاح نيست اکنون که بازار با دولت درگير شده شما اين طور انتقاد کنيد که آقاي وحيد از او مي پذيرد. (ص 221). در همين سند از قول شخصي آمده است که : در موقع خروج خميني از ايران مرحوم آيت الله علامه اميني مبلغ 110 هزار تومان خرج تلگراف کرد و مراجع بين المللي را به پشتيباني از خميني دعوت کرد (ص 322).
چندين سند در باره شهيد جاويد و موضع لنکراني و ديگران نسبت به آن در اين کتاب موجود است . لنکراني از همان ابتدا مخالف شهيد جاويد بود و اين مخالفت او هم در ادامه ولايتي بودن او بود که البته سعي کرد آن را با مبارزه با شاه مخلوط نکند. لنکراني گفته بود که آقاي خميني گفته است که جمله بسم الله الرحمن الرحيم را از اول کتاب شهيد جاويد برداريد و بقيه آن را نابود کنيد. يکي از دوستان لنکراني از وي سوال نمود که اين پيغام را خميني به چه کسي داده است؟ ولي لنکراني از گفتن موضوع طفره رفت (ص 335). لنگراني همچنين گفت براي جلوگيري از انتشار کتاب به قم رفتم. اما حسينعلي منتظري گفت عيب ندارد بگذار مردم ما را سني بدانند مگر سني مسلمان نيست (ص 335). البته همين زمان لنکراني از منتظري به خاطر مبارزاتش با شاه ستايش کرده يکجا گفت: اسلام مرداني مي خواهد مانند منتظري که در راه اسلام فداکاري کنند (ص 438).
دفاع تند آيت الله منتظري از شهيد جاويد در اسناد ديگري از اين کتاب هم قابل تعقيب است. لنکراني که تا اين زمان از روحانيون ولايتي مانند مناقبي و حاج اشرف کاشاني خوشش نمي آمد به خاطر ماجراي شهيد جاويد دوباره تشيعش جدي شد و از مناقبي تعريف کرد. از جمله از منبر مناقبي در رد شهيد جاويد تعريف کرده مي گويد : بايد دهان او را بوسيد و در جواب دوستش که عنوان نمود (مناقبي) به شيخ حسينعلي منتظري هم حملاتي کرده است گفت: چشم منتظري ... شود من پدر اينها را مي سو....نم (ص 350). با اين حال به خاطر مواضع مناقبي نسبت به امام با او روابطش تيره ماند و يکبار هم که مناقبي کتک خورده بود شايع شد که لنکراني کساني را فرستاده تا او را کتک بزنند.
بايد توجه داشت که آيت الله ميلاني هم درست در همين سالها ولايتي شد و قدري با سياست فاصله گرفت و اين هم روي مخالفت با شريعتي و مسائل ديگر و برخي از اطرافيان وي بود که او را حساس کردند.
عزيزالله ، کاسبي که رفت و آمدي با آقاي لنکراني داشت خطاب به لنکراني گفته است که چندي قبل که به طرفداري از علامه برقعي در محل خود مطرود شده بودم به نجف رفته و به وسيله آيت الله خميني ارشاد گرديده و در مراجعت تغيير عقيده دادم. وي افزود نعلين پاي خميني سه عدد وصله داشت. اين مرد بايد بر روساي جمهور و سلاطين عالم حکومت کند (ص 359).
لنکراني در محفلي خصوصي در سال 51 به معرفي نمايندگان اقاي خميني در شهرها مي پرداخت و از جمله گفت که در مشهد خامنه اي و مرواريد نمايندگان ايشان هستند (ص 430). اين گفتگوهاي لنکراني و ارتباط با مرحوم قاضي طباطبائي سبب شد تا يک مامور ساواک در گزارش خود بنويسد که لنکراني در خانه اش داراي يک دستگاه فرستند و گيرنده مي باشد که وسيله آن مرتب با آيت الله خميني در تماس بوده و دستورات وي را اجرا مي کند . (ص 502).
شيخ حسين لنکراني چنان که از اين اسناد بر مي آيد سخت عليه بهايي ها فعاليت مي کرده و از نفوذ آنان در دستگاه حکومت بيمناک بوده است. اما يک نکته جالب است و آن اين که کسي به او مي گويد شيخ محمود حلبي خراساني شاگردان خوبي براي مقابله و غلبه بر بهائيان تربيت مي کند. لنکراني جواب داد به حلبي ارادت دارم ليکن او استعدادهاي عده زيادي از جوانان را به عنوان اين که دين از سياست جدا است خنثي و باطل مي کند. وي افزود که بيش از اين نمي توانم حرفي بزنم (ص 374).
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام

رسول جعفریان

نویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم

رسول جعفريان

گزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط

يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل

رسول جعفريان

یش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک