ايران صفوي در نيمه دوم قرن دهم هجري (بر اساس خلاصه الاشعار) (بخش اول)
خلاصه
گفتی که خواهمت داد کام از دهان شیرینچون هیچ نیست پیدا، باری، زبان شیرین
بر اساس خلاصة الاشعار (1)
(رسول جعفریان)
(این مقاله در مجله آینه پژوهش شماره 114 چاپ شده است)
مقدمه
فقدان متون ویژه تاریخ اجتماعی و فرهنگی به صورت ویژه و مستقل از ادوار گذشته تاریخ ایران، ما را بر آن میدارد تا با استفاده از مآخذ دیگر این کمبود را جبران کنیم. این کاری است که از آن ناگزیریم و میباید با برنامهریزی بهتر و دقت بیشتر به سرانجام رسانده و تاریخ اجتماعی خود را به طور عمیقتر بشناسیم.
یکی از بهترین مآخذ برای این کار، تذکرههای شعرا و به طور کلی آثار تراجم و شرح حالنگاری است. در این آثار، به طور مشخص از افرادی در یک ظرف اجتماعی خاص سخن به میان آمده و این خود فرصتی است مغتنم تا با استفاده از آنچه به عنوان شرح حال آمده، پایههای یک تاریخ اجتماعی و فرهنگی ریخته شود. طبعا آثار تذکره از نظر نوع نگارش متفاوت است، برخی از آنها پرمادهتر و برخی از این حیث مشتمل بر فواید کمتری است و کتاب خلاصه الاشعار از جمله پرفایدههاست.
در این زمینه باید گفت دواوین شاعران نیز منبع مهمی برای تاریخ اجتماعی و فرهنگی و تمدنی است و به همین قیاس اشعار زبدهای که از شاعران بیدیوان در امثال این قبیل تذکرهها نقل می شود، منبع با ارزشی برای شناخت تاریخ اجتماعی و فرهنگی ما است.
خلاصة الاشعار و زبدة الافکار
در باره این کتاب و مؤلف آن، در مقدمه مجلد مربوط به کاشان، مطالبی آمده است که دوستداران میتوانند به آن مراجعه کنند. به اجمال باید عرض کنم: میرتقی الدین محمد فرزند شرف الدین علی حسینی کاشانی، از شاعران این شهر و از شاگردان محتشم کاشانی است. وی علاوه بر شاعری، به کار تذکره نویسی روی آورد و به میرتذکره شهرت یافت. حاصل کار وی همین کتاب خلاصة الاشعار است که با بیشتر تذکرهها متفاوت ميباشد و این تفاوت در نوع اطلاعاتی است که از شاعران به دست میدهد. خلاصة الاشعار حاوی 650 شرح است که شاعرانی از گذشته را تا روزگار وی در بر میگیرد. در این میان 385 شاعر در دوازده بخش اخیر کتاب که به شاه عباس اول اهداء گردیده و هر کدام از این بخشها اختصاص به شهرهای مختلف دارد، از معاصران و همروزگاران اویند که همدورة خود او بودهاند، گرچه در پایان هر بخش به شاعرانی که سالهای اندکی پیش از وی درگذشتهاند اما به هر حال نزدیک به روزگارش بودهاند، سخن گفته است.
آخرین یادداشتهاي این کتاب در سال 1016 افزوده شده، گرچه از سالها پیش از آن مؤلف بر آن بوده است تا مطلب دیگری به کتاب اضافه نکند.
تاکنون دو بخش این کتاب که نخستین آن مربوط به کاشان و بخش دوم مربوط به اصفهان است توسط میراث مکتوب و با کوشش عبدالعلی ادیب برومند و همکاری محمد حسین نصیری منتشر شده است.
گزارشی که ما در این مقاله آوردهایم بر اساس همین دو مجلد تهیه شده است.
آنچه در باره نگارش کتاب از همه جالب تر است، اشاراتی است که مؤلف خود به نوشته خویش دارد و به ویژه در یک مورد به تفصیل در باره آن سخن میگوید. این تفصیل در جایی است که او ستایشی از محمد باقر میرداماد متخلص به اشراق کرده و گویا همان زمان کسانی از ستایش وی انتقاد کرده و آنها را بیمورد دانسته و انتقادهای دیگری هم بر کار او وارد کردهاند. نقل پاسخ تفصیلی وی که ذیلا خواهد آمد تقریبا اطلاعات مهمی را در باره این کتاب و دیدگاههای مؤلف در اختیار ما میگذارد. وی پس از ستایش از نوشتهها و اشعار میرداماد مینویسد:
اما قلیلی از جاهلان این طایفه که از شعر به جز اسم و از علم به غیر اسم چیزی دیگر نشنیدهاند این معنی را قبول ندارند و بر سخنان وی که ادراکشان به تفهیم آن وفا نمیکند اعتراضات مینمایند و سخنان این کمینه را در وادی او اغراق و خوشایند مینامند، بلکه هذیان و حشو نسبت میکنند و به توبیخ و سرزنش فتوا میدهند. و با وجود آن که زیاده از بیست سال است که پیوسته از سر اخلاص و اعتقاد ثنا خوان این طایفه و مدح سرای این فرقه بودهام، و در هر محلّی مقلّدان سخن و مستفتیان صاحب فطن سخنانم را در تعریف و توصیف ایشان به سمع اعتماد و سامعه رضا شنودهاند و در غثّ و سمین شعر و اشعار این گروه اطاعت و انقیاد نموده و در حالت جمع و تألیف منظومات ایشان که فی الحقیقه سخنان فصحای متقدمین و مضامین بلغای متأخرین است چشم از آن پوشیدهام و هرگز در این مدّت گِرد هَتک و اظهار پردة اسرار ایشان نگردیده، اما دراین اوقات به واسطة آن که اخفای حق میکنند واظهار عناد و بیحیایی مینمایند و آفتاب عالمتاب را به گِل میاندایند و همچنین فصول قدحآمیز در حق تصنیف منِ بنده اعنی تقی الدین محمد الحسینی چنان که فحوای کلام بدگویان و مقرران باشد، روایت می کنند، از آن جمله گاهی میگویند فلانی در تصنیف کتاب تذکرة الشعراء که موسوم است به خلاصة الاشعار چندان کاری نساخته، چه عبارات و منشآت کتاب کلیله و دمنه و انوار سهیلی که در بیان احوال سباع و حیوانات و وحوش و طیور است برداشته در این کتاب درج نموده و گاهی میگویند اشعار موزونان را در آن کتاب ناموزن نوشته:
این چه شهر است پر از وحشت و ظلم وین چه قومند سراسر تلبیس
با چنین شهر، سقی الله دوزخ با چنین قوم، عفی الله ابلیس
و بحمد الله که مرا فضل یزدان از اقامت دلیل و برهان بر بطلان این هذیان و بهتان مستغنی گردانیده، و قریب به سیصد هزار بیت کتابی مشتمل بر منظومات و منتخبات شعرا با تذکره احوال ایشان، مِن اوّل عُمرهم الی آخر ایّام حیاتهم ـ درین تصنیف و تألیف ایراد نموده و در میان شعرا و ظرفا و مستعدان و دانشمندان بر منصّه عرض نهاده، تا نظم و نثر آن را بخوانند و به واجبی بدانند و به انتخابات و منشآت آن به خوضی تمام برسند و شوارد طُرَف و اوراد نُتَف آن را در قید ادارک آرند... اما با وجود این موهبت که حق تعالی این کمینه را داده و این چنین زیبا عروسی در حِجر استعدادم نهاده، اعراض نفسانی و هواجس اغراض انسانی در حرکت آمد و دواعی طبع را فرا جنبانید که به گوش هوش فرو خواند که نزدیک اهل معنی سرایت کلام از نکاتّتِ کلام مؤثرتر است و طعن زبان از طعن سنان کارگرتر، شربت جفا از هر کس نتوان چشید و ناوک طعنه ناکسان نتوان کشید، چه حضرت شاه اولیا و برهان اصفیا یعنی علی مرتضی – علیه التحیة و الثنا ـ فرموده: (ص: 249 – 250).
جراحات السنان لها التیام و لا یلتام ما جرح اللسان»
از این سخن مفصل وی میتوان چند نکته را دریافت:
نخست آن که تألیف این اثر بیست سال به طول انجامیده است.
دوم آن که حدود سیصد هزار بیت در مجموعه مجلدات این کتاب درج شده است. سوم آن که نام اصلی آن تذکرة الشعراء بوده که موسوم به خلاصةالاشعار شده است. چهارم آن که انتقاداتی به نوشته وی وارد شده که صد البته او آنها را بیاساس میداند.
کاشانی پس از آن که سالها به کار گردآوری اشعار پرداخته، اثر را تمام شده تلقی کرده و حتی نسخههایی از آن «به اطراف عراق و خراسان» رفته بود. با این حال و به رغم آن که «الحاق و اضافه مستحسن نمینمود» در مواردی خاص اشعاری را به کتاب ضمیمه کرده که از آن جمله اشعار حکیم شفائی است که میگوید «این اشعار منتخب آن جناب را که بهتر از در و خوشتر از عقد گهر است و رقیق تر از آب زلال و دقیق تر از سحر حلال» در آن افزوده است (ص: 326).
به هر روی، همّت عالی مؤلف برای گردآوری گزیده اشعار آن هم شاعرانی که در روزگار وی بودهاند، ستودنی است. همّتی که انگیزه ویژهای را میطلبیده و او میبایست رنج زیادی برای آن برده باشد. تلاش وی آن است تا بهترین اشعار هر شاعر را انتخاب کرده و گاه تأکید میکند که تقریبا هرچه شعر زیبا از آن شخص در دسترس بوده آورده و باقی اشعار او ارزش چندانی ندارد.
آنچه تنها در مجلد مربوط به اصفهان و کاشان آمده، میتواند گوشهای از رنج فراوان وی را نشان دهد، زیرا گهگاه در لابلای شرح حالها، به سفرهای خود به این سوی و آن سوی برای ایجاد ارتباط با این افراد سخن گفته و هدفش گرفتن اشعار اشخاص از دست آنان بوده است. در باره میررفیع الدین طباطبائی که کاشانی بوده اما در همدان موقعیت علمی و قضائی داشته، ميگويد: «در این اوقات که سنه 1010 هجریه است فقیر کثیرالتقصیر به تقدیر ایزد ملک قدیر به آن صوب با صوب رفته، جهت تجدید دوستی سابق آن حضرت از گنج خانه فراید بلاغت درّی چند گران بها در کنار مخلص به یادگار نهاد». (ک: 223).
در باره مولانا فخری هم که فردی عامی اما با اشعاری عالی بود مینویسد که «مولانا از گنج خانه افکار، اعنی دیوان اشعار خویش شعری چند درر مثال التقاط نموده به این کمینه سپرده که جهت یادگار در این خلاصه ثبت نمایم. لاجرم اکثر آنها را در این خاتمه ثبت نمودم» (ک: 528).
برخی از شاعران دیوان دارند و مؤلف دیوان ایشان را گرفته اشعاری را برگزیده و در کتاب خویش درج است. اما شماری دیگر به رغم آن که در شاعری استادند اما دیوان ندارند. اینان از روی تواضع و «به واسطة آن که اعتقادی چندان به اشعار خود ندارند» در گردآوری اشعار همّت نمیکنند. کسی که نویسنده، جمله پیشگفته را در بارهاش آورده مولانا فهمی است که نویسنده میگوید مثنوی موسوم به صورت و معنی دارد اما از آن روی که «این خلاصه از مثنوی معرّاست» (ک: 296، 702) نویسنده مثنوی او را هم نیاورده است. از قصاید این نویسنده، اشعاری در ستایش چهرهایی از همان روزگار است که نامشان در این خلاصه نیامده است. (برای نمونه: ک: 306).
کاشانی سالهای مدید از عمر خویش را صرف همین شغل تذکره نویسی کرد و زمانی دیگر خسته شد و آنان را تمام شده تلقی کرد اما بعد از آن نیز گهگاه با یافتن شاعران و اشعار جدید اثر نفیس خود را تکمیل میکرد. جایی در باره ابوتراب بیگ می نویسد: «چنان چه راقم این حروف را بعد از ترک تذکره نویسی و توبه از آن شغل خطیر، لازم شد بلکه واجب، که بار دیگر سر قلم شکسته، رقم را از دوات مشکین شمامه تر سازد» و اشعاری از این شخص را در تذکره خویش یعنی همین خلاصة الاشعار بیاورد (ک: 233 – 234). وی همین سخن را در باره مولانا نذری هم دارد که «با آن که این کمینه قلم از تألیف اشعار و تذکیر احوال شعرای تازه روزگار بازداشته و توصیف و حالات نوآمدگان را به تذکره نویس دیگر واگذاشته، لیکن در این اوقات که سنه 1002 است بعضی اشعار و ابیات ... از آن جناب شنید که لازم نمود اسم وی را داخل این اوراق گرداند» (ک: 560).
شماری از شاعران هم که خبر از تذکره نویسی مؤلف داشتند، محصول طبع خویش را برای وی میفرستادند که از آن جمله کمال الدین حاتم است که به قول نویسنده «واردات طبع وقاد را به اینجانب ارسال میگرداند» (ک: 354).
در این باره که شاعران خود اشعاری از خویش را در اختیار میرتقی الدین کاشانی مؤلف کتاب خلاصه میگذاشتهاند شاعری داریم که در دکن ساکن بوده، اما زبده اشعار خود را برای این تذکره نویس ارسال میکرده است. مولانا شریف کاشانی «گاهی واردات طبع وقاد به این جانب ارسال میگرداند» یکی قصیده ای است که به اقتفای شعر خاقانی در نعت رسول (ص) سروده است (ک:568 – 569). زمانی نیز که ملاغضنفر در جوانی بمرد، پدرش مولانا فهمی که با مؤلف آشنا بود، به او گفت «غضنفر وصیت نمود که فقیر – اعنی راقم این حروف – اشعار بلاغت انجام و ارقام اقلام حقایق اتسام او را که چون موی و زلف خوبان و یارانش پریشان است، به صورت کاکُل در این تذکره مربوط سازم.. تا ناظران این خلاصه را تذکار و آن مرحوم را یادگار باشد» «لاجرم بنابر التزامی که ذمّت خود را به آن مشغول ساخته بودم، قبول وصیت از والد وی نموده، اکثر آن اشعار را در این کتاب درج گردانیدم» (ک: 613).
طبیعی است که انتخاب اشعار شاعران کاشانی برای مؤلف آسانتر بود، اما کسانی که در شهرهای دیگر بودند، گرفتن اشعارشان، اندکی دشوار بود. وی برای اشعار مولانا زین الدین نیکی اصفهانی به این شهر رفت اما به دلیل آنکه سن وی از هفتاد گذشته بود و شیوه درویشی و عزلت پیشه کرده عمر را «به تصحیح سخنان صوفیه و تحقیق معانی یقینیه» صرف میکرد، نویسنده ما را با دشواری روبرو کرد، چنان که خود مینویسد «هرچند تفحص مینمایم و انتظار میکشم که از گنجینه طبع وقادش جوهری به ساحل ظهور رسد... پیدا نمیشود» (ص: 156).
در این باره حکایت او برای گرفتن اشعار میرشجاع الدین خلیفه از اجلّه سادات و نقبای اصفهان جالب است که وقتی کاشانی به اصفهان میرود تا اشعار وی را بگیرد او سخن شگفتی میگوید «القصه چون دیوان از آن حضرت طلب کردم به واسطه نذری که فرموده بود که هیچ کتابی بی عوض به کسی ندهند، از کمینه مرهون طلبید و چون در آن اوقات از جنس کتاب نفیسه چنان نسخهای همراه نبود که به عوض آن دیوان گرامی توان داد، لهذا از مطالعه تمام آن اشعار محروم گردید و به اندکی از آن اکتفا نمود». (ص: 226).
شاعرانی هم بودند که اشعار فراوان داشتند، اما کاشانی تأکید میکند همان مقدار که انتخاب شده، اهمیت دارد. از جمله در باره خواجه شاهکی رنانی که در جوانی شعر میگفت و دیوانی با پنج هزار بیت داشته اما «بر عکس زمان جوانی، بیشعور شده و ترک شعر و شاعری کرده» میگوید که «ابیات پسندیده دیوانش همین است که در این اوراق مثبت گشته» (ص: 287).
گاه این انتخاب توسط خود شاعر صورت پذیرفته است، چنان که در باره خواجه محمدرضا فکری گوید که مجموعه اشعار او از قصیده و غزل و رباعی «قریب هزار بیت بود و انتخابی از آن هزار بیت، آن جناب خود، از جهت این کمینه کرده و لاجرم بیتغییر و نقصان آن ابیات در این اوراق مسطور شده» (ص: 297). در باره مولانا بابا شاه هم گوید که «این چند بیت از انتخابی است که خود جهت مسوّد این اوراق، مسوّد فرموده و التماس ثبت در این خلاصه دلگشا نمود». (ص: 322).
مولانا حرفی (م 971) هم دیوانی قریب به شش هزار بیت داشت که کاشانی نسخه آن را نزد مولانا نیکی دیده است، اما تأکید میکند که «مولانا میل ترتیب و تصحیح آن نسخه را نداشت و لذا شعرش چندان شهرت نیافت». (ص: 372). دیگری هم که میل ترتیب دیوان داشت، مولانا پیری بود که «دیوان ترتیب داده و آن را سفینه مراد نام نهاد و نزد فقیر سپرد و آن دیوان در میان دواوین فقیر گم شده» (ص: 395).
در باره زشتیهای شاعران
میرتقی الدین کاشانی میگوید که به طور کلی در پی عیب جویی از دیگران نیست و تلاش کرده است تا «از سمات نقض گفتن و عیب خواندن خالی» باشد. علی الاصل هم همین طور نوشته و کمتر به مذمّت افراد پرداخته و مطابق ترجمه نویسی کهن ستایش بر قدح غلبه کامل دارد. با این حال، فراوان در لابلای عبارت، قلم او از این حد تجاوز کرده و به طعنه و البته در غالب عبارات زیبا، تنقیداتی از افراد دارد. دلیلش هم به قول او این است که «بعضی از این طایفه که اسم ایشان درین اوراق مثبت شده و خواهد شد در نهایت خبث و شرّ واقعاند». بنابرین اگر از این خُبث آنان خبر ندهد دیگران برآشفته خواهند شد که «کار فلانی در تصنیف و تألیف خوش آمد گفتن و اوقات ضایع کردن است» و این البته حرف حقی است.
اما مشکل آنجاست که اگر «بیان واقع گفته یا نوشته» شود دیگران «زبان طعن و مذمّت میگشایند و به هر نوع مذمّتی که میخواهند زبان در کام میجنبانند». مؤلف میگوید که در این مقام «در ورطه حیرت و سرگردانی گرفتارم» (ک: 721 – 722).
همان طور که گذشت بنای این قبیل تذکرهها بر بیان فضائل اشخاص است که معمولا همراه با افراط است، اما نویسنده ما به مقدار زیادی اعتدال را رعایت کرده و نه در تعریف و نه تنقید افراط ندارد. شاید برترین ستایش او متعلق به امیرجلال الدین حسن از سادات اصفهان باشد که پس از ستایش او مینویسد «چنانچه بیمبالغه و اغراق توان گفت که از غایت صفات ملکی، فرشتهای است به صورت انسان برآمده یا انسانی است که به وفور اخلاق حمیده و کثرت اطوار پسندیده به مرتبه ملکیه رسیده» (ص: 230). در باره میرداماد نیز این تعبیر را دارد که «الحقّ بی شائبه اغراق و مبالغه میتوان گفت: تا صیت سخن سرایان بلاد خراسان فرونشسته، چون او بلیغی از آن طرف برنخاسته و تا بُستان فضل در بلاد فارس و عراق سرسبز شده، چون او بلبلی به هزار دستان در ترنّم نیامده». (ص: 249). از عبارت بعد از آن نیز چنین بر میآید که کاشانی به تمام معنا شیفته نوشتههای میرداماد بوده است. البته همانجا تأیید میکند که کسانی که به نظر کاشانی «از شعر به جز رسم و از علم به غیر از اسم چیزی دیگر نشنیدهاند» چنین ستایشی را از میر نمیپسندند. اینجاست که کاشانی بر میآشوبد و باز فصلی را به معیارهای خود در مدح و ذمّ افراد اختصاص میدهد و عباراتی دارد که در آغاز مقاله آوردیم. (ص: 249 – 251)
هرچه هست باید گفت کم و بیش عیوب افراد که معمولا به عرصه رعایت شرع و شرابخواری، لوندی و بی قیدی و لاابالیگری و احیانا زودرنجیها و کینهورزیها و حسدخواهیهاست اشاره و گاه اندکی بیش از اشاره دارد.
یکبار که در باره مشروب خواری مولانا فهمی سخن میگوید بلافاصله به سرزنش خود پرداخته می نویسد: «الله الله این چه رعونت و خودبینی و این چه خباثت و بدبینی بود که بر زبان قلمم جاری شد. هر بدی که گفته شد و نوشته گشت نفس این زندیق اعنی راقم این حروف از آن بدتر است و هر فرومایگی و ضلالتی که صفت کرده شد و مسطور گردید این شخص اعنی تقی الدین – مؤلف خلاصة الاشعار – از این فزونتر است» بعد هم مثل همه روزگاران، از شعرای معاصر مینالد که «غیّ و ضلالت به جهت یکدیگر اثبات کنند» و انگیزه آنها نیز «حسدی» است که «ذات ایشان مرکوز است و قبایح افعال و فضایح اقوال را نسبت به همگنان دهند به سبب عداوت و نفاقی که در جبلّت ایشان سرشته است» «وگرنه کیست که او دامنی نیالودست» (ک: 294 - 295).
یکبار دیگر هم که در باره نقطوی بودن میر علی اکبر تشبیهی سخن می گوید و از وی بدگویی میکند، میافزاید: اگرچه این سخن کلمه الحق مرّ المذاق بود اما اشفاقا علی الناظرین تنبیهی کرده شد (ک: 326).
بیتوجهی به اوامر و نواهی شرع از نظر وی نوعی لوندی و بیقیدی بوده و زمانی که شهرت یک شاعر در این باره کافی باشد، از یاد مطالب مربوطه در باره او خودداری نمیکند. در این باره نمونههای متعددی در این کتاب وجود دارد و این در کنار افرادی است که مقیّد به شریعت هستند.
در باره مولانا غضنفر با همه ستایشی كه از قدرت او در خطّ دارد از «هزرهگردیها و مخالطت با مردم نامناسب» و افتادن به «وادی لوندی و ملاهی» یاد کرد، به طوری که «کتابت قرآن» را از دست داد و گرفتار «افیونات و مکیفات» شده تا آن که در 16 تیرماه جلالی سال 993 «شهباز روح نازنینش قفس تن را شکسته، به هوای فضای دلگشای ریاض پرواز کرد». (ک: 612).
مولانا شجاع هم از شاعرانی بود که با نویسنده دوستی قدیم داشت، اما «در اواخر حال به واسطه شُرب مدام و مداومت بر تجرّع آن، منهیّات شرع و اعمال قبیحه در نظرش بد نمینمود». مشکل دیگر او این بود که «در وادی علوم حقیقی و نشر معارف یقینی... اظهار تبصّر و مهارت مینمود» و به تدریج گرفتار خودبزرگ بینی شد. هر کس نیز که خطایش را بازنمون میکرد «جانب دوستی و یاری قدیمی» فرو میگذاشت. با نویسنده نیز چنین کرد، آن وقتی که نویسنده خطای علمی وی را نپوشاند و «از روی ثبات عقیده و اعتماد دوام محبّت، او را تنبیهی کرد». اما مولانا «با وجود کمال وقاحت و بیحیایی که شعرا را میباشد»، «نزد اهل فساد چیزی چند اسناد» به نویسنده کرد. در ادامه کاشانی باز از وی تملّقی گفت تا رعایت «تودّد» کرده باشد، اما مولانا «قدم ثبات نفاق بر بساط افشرده میداشت». این بود تا مولانا شجاع «به واسطه تجرّعی» به حبس افتاد و چون هجو حاکم گفت، مجبور به ترک کاشان و رفتن به صفاهان شد و اندکی بعد «به واسطه افراط در تجرّع به مرض مهلک گرفتار گردید» و بمرد. با این حال کاشانی، به ملاحظه رفاقت، زبدة اشعار وی را در خلاصه آورده است، این در حالی است که دیوان وی بالغ بر پنج هزار بیت است.
میرمسعود با آن که از «سادات طباطبای شهر» کاشان بود، اما «بسیار بیقید و لوند مشرب بود و اوامر و نواهی شرع نزد اعتقادش یکسان مینمود»، چنان که روز ماه رمضان علنا روزهخواری میکرد. وقتی کسی به او اعتراض نمود، گفت: «مگر تو زنی که روزه داشتن را به جدّی داری؟ چه این کار زنان و عادت ایشان است». (ک: 627). البته گرفتار بیماری شد و در حین بیماری که منجر به مرگ او گردید، توبه کرد.
مولانا همدمی هم از آن جمله لوند مشربهایی است که به رغم آن که «فی الجمله در میان شاعران اعتباری یافت» و به خاطر هجو میرزا حسن تمغاچی شهرت به دست آورد، پس از آن که ازهند بازگشت «به واسطة مداومت افیون و دیگر مکیّفات» دیگر قدرتی بر شعر گفتن نداشت «و اکثر اوقات را به خواب و لعب شطرنج صرف مینمود». (ک: 649)
مولانا عبدل ساکنی هم از نظر نویسنده، یعنی میرتقی الدین کاشانی، «لاابالی و رندوش» و حتی توان گفت که «جنون بر طبعش غالب بود». به طوری که روزی یکبار گرد حصار کاشان که یک فرسخ بیش است میگشت و «باره شهر را مخاطب ساخته مردم شهر را دشنام میداد». (ک: 689) لابد اگر این نویسنده پیادهروی های امروزین را میدید، اینان را هم به جنون متهم میکرد.
مولانا صبری هم در پیری به اصفهان بازگشت تا «با معتقدان خود مصاحبت» نماید. ودر آنجا بود که «به اقسام فنون ملاهی، مثل شطرنج و نرد و دیگر اقسام ملاعب میل میفرماید» هرچند به دلیل کبر سن «به بعضی از آنها کمتر اشتغال دارد» (ص: 189).
در باره مولانا داعی که نامش میرک بود و فرزند مولانا ضمیری بود گوید که «مردی بدخو و متهتک و هرزهگوست و به اندک سخنی که جای اعراض نداشته باشد اعراض بسیار میکند». وی عامل این گونه دماغ خشکی را یکی «تناول افیون» ودیگری «کتابت بسیار» میکند، چه وی «کاتب اشعار قدما و دواوین مولانا ضمیری بود» (ص: 309). کاشانی که زمانی در اصفهان خدمت مولانا ضمیری و همین فرزند رسیده و به وقت یاد از شعرای کاشان، حرفهای درشت از مولانا داعی شنیده و نتوانسته بود جوابی به او بدهد، کار بدگویی از وی را موکول به زمانی کرد که قرار است شرح حال وی را بنویسد«القصه در دل داشتم که چون به نوشتن احوال وی رسم، حکایت زهری که از دست وی چشیده و نکایت قهری که از آن زشت خوی درشت گوی کشیده، در شرح توصیف وی بر لوح عرض نگارم و دود از خرمن احوالش برآرم». با این حال از سر دوستی، کوتاه آمده است. (ص: 310).
هجویات شاعران
شاید این احساس مؤلف بوده است که اشعار هجویات یا به قول خودش اهاجی را کمتر آورده و کوشیده است تا ادب را رعایت کند. با این حال خالی از هجو برخی از شاعران نیست و گاهی هم بسیار تند است که یک نمونه شگفت آن از مولانا فهمی است که کلمات بسیار رکیک در آن آمده است (ک: 322).
قی کرده به حرمت تو گربه سگ ر.... بر اعتبارک تو
روزی دو هزار بار گ...م بر شعرک و بر شعارک تو
تا کی شنویم عر عر تو بار تو نهیم بر خر تو
می گفت که از لباس عصمت عاری بودست خواهر تو
هجویاتی دیگر هم در لابلای کتاب از این و آن شاعر هست. یکی که لطیف است از مولانا ذهنی است که در باره عمامة قاضی احمد بکری (گویا در هند)گفته است: (ک: 479).
آشفته به نوعی شده عمامه به گویی از عرش فرود آمده بم بر سر قاضی
نویسنده حریم اخلاق را پاس میدارد و آن را به عنوان یک ارزش در سنجش شاعران مد نظر دارد. این که کسی بچه باز يا مشروب خوار باشد برای وی مهم است گرچه میکوشد به صورت مبهم به آنها بپردازد. اما کسی که «در سواد اعظمی مثل کاشان ساکن شده و دامن عرض خود را به اغراض دنیویه نیالوده» برای وی اعتبار کرد. این که بیست سال در سلک شاعری باشد، اما هرگز گونهای رفتار نکند که «کسی از او رنجشی پیدا کند و گلهمند گردد». بعد آن هم درس اخلاقی ویژه شاعران می دهد که خواندنی است که چگونه باید رفتار کنند و از عجب و تکبّر دوری نمایند (ک: 334).
طبیعت تذکره نویسی تعریف و ستایش است و این کار با بکار بردن الفاظ و عبارت درخور و نثرهای سنگین و مسجّع صورت میگیرد. تا اینجای کار طبیعی است، اما شاعر ما در باره تعریفهای ویژه که دارد نگران است که حمل بر خوشآمدگویی شود. زمانی که وی از مولانا کمال الدین حاتم سخن به ستایش می گوید بلافاصله تأکید می کند که «شاید مردم عیبجو بنابر عادتی که دارند حمل بر خوش آمد نمایند» (ک: 352).
گاه شاعران با یکدیگر در میافتادند که نمونه آن مولانا مقصود بود که به جنگ محتشم رفته و صد البته که کاری پیش نبرد و از کاشان به یزد رفته و چون اهل عشرت بود گویا «یکی از اهل شرّ و فساد که با وی انس تمام داشت و گاهی با وی سر بر بالین استراحت میگذاشت» شبانه، مقصود را کشت. محتشم این واقعه را سوژه شعری کرد و ماده تاریخی برای آن رخداد که در سال 987 روی داد گفت: (ک: 482-483).
خصم من مقصود بَدمقصد، رخ قاتل چو دید بهر ساز گریه چشم خونچکان او چه کرد؟
انتقام از وی به ظاهر عار بود اما به سر تیغ باطن بین که با جان و جنان او چه کرد
هرکه تاریخ از تو پرسد بهر تنبیهش بگو انتقام باطنی دیدی به جان او چه کرد؟
این لحن محشتم، شاید برابر اشعاری که مقصود علیه وی سروده بود آرام باشد، آنجا که گفته بود: (ک: 484).
جمعی ارذال چنان کسب بزرگی کردند که بزرگی نشود منفک از ایشان به کتک
رتبه محتشمی بین که به اندکی سعیی پسر زیرک هندی شده سلطان میرک (تا آخر)
روشن است که نزاع با محشتم که الحق باید وی را رئیس الشعرای نیمه دوم قرن دهم هجری نامید، جرأت زیادی میخواست و این در حالی بود که «تقلید محتشم» خود یک ارزش و اعتبار به حساب میآمد و شماری از شاعران برجسته کاشان، شاگرد وی بودند (ک: 533). مولانا خصالی که از شاگردان وی بود، مرثیهای بلند به قیاس هفت بند، در باره محتشم سرود (ک: 542 – 544).
گهگاه هجویات لطیفی در میان شاعران رواج داشت، هجویاتی که کسی را آزار نمیداد اما طنزی نیکو بود. خواجگی عنایت یکبار در جشنی که در بازار قطانان بود و مجسمه «پهلوان پنبه» درست کرده آویخته بودند و کنار آن فروشندهای ضخیم الجثه نشسته بود گفت: (ک: 509)
بهر آیین دکّه کرباس حاجت این همه خراج نبود
خواجه نعمت نشسته بود آنجا پهلوان پنبه احتیاج نبود
مولانا کسری هم که در کاشان گرفتار شاهدبازی شده بود کارش «به نزاع و هجو» انجامید و ابیات رکیکی میانه او و رقبا در میان آمد که به نظر نویسنده آوردن آن اشعار «لایق سیاق این کتاب خیرمآل نیست». (ک: 546)
یکبار هم قاضی محمد معروف به عصفور که خود کوچک بود و لذا به گنجشک موصوف شده بود، در باره مولانا میرزا علی طویل القامه که مکتب داری می کرد و خود را میستود، رباعی در هجو وی گفت:
ای ذات تو مفهوم جماد مطلق قد تو ز عوج بن عنق برده سَبَق
در شأن تو راست شد حدیث نبوی ای ما صَدَقِ کلّ طویل احمق (ک: 606).
مولانا همدمی اساسا نوع شعرش «هزالی و لطیفهگویی» و هجو بود و به همین دلیل مقبول دیگران بوده و «علی الاتصال بر سر او جمعیتی میشد و خوش فهمان میل مخالطتش داشتند». با مرگ دوستش مولانا شجاع که «مؤانستی با وی داشت» یکباره «از شاعری و ندیمی دلسرد شد و زبان از گفتار لطیفه و هزل فروبست» (ک: 650). شعر وی در باره میرزا حسن تمغاچی سبب شهرت وی شد که یک بیتش چنین است: (ک: 652)
ابروانش دودکش شکل ودهانش دیگوش چشمهایش آتشی و رنگ او خاکستری
گاه در زیر غلامانی و گاهی بر زبر چون غلیواژی که گاهی ماده و گاهی نری
نمونههای دیگری هم از هجویات در صفحات بعد آورده است. شعر وی در هجو مردم فین نیز شگفت است (ک: 655 – 656).
کاشانی هجوی هم از حکیم شفائی در باره محمد رضا فکری دارد که برخی از ابیات آن اندکی تند است (ص: 349): مژده فکری که سر عربدهام وا کردی / صد بلا بر سر خود کردی و بیجا کردی/ک... هجوم که به صد خفتگی بخت تو بود / ستر از ک... حسد کردی و برپا کردی (ص: 350)
شاهد بازی
اشارت وی به عشق کودکانه از سوی شاعران کمابیش در مطاوی کتاب ساری و جاری است و مؤلف نیز آن را نرم گزارش کرده و در حق این جماعت، به این خاطر، نکتهگیری چندانی ندارد. آنجا که در باره مولانا رضایی سخن می گوید و از «رعایت احکام شریعت منیف و ریاضت تمام» او یاد میکند، بلافاصله میافزاید که «با وجود این احوال در آن مدت گرفتار سلسله محبت دلاک پسری محمد نام بود». این امر سبب شد تا وی درس و مدرسه را رها کرده «مدت پنج سال در حوالی دکان و حمامی که معشوق در آنجا به کسب دلاکی اشتغال داشت مجاور گردید». و البته تنها بهرهای که می برد همین بود که مشعوق «گاهی او را طلبیده سرتراشی مینمود». (ک: 396) این حکایت بهانهای می شود تا نویسنده صفحهای در ماهیت عشق سخن بگوید (ک: 396 – 397) و همین اشاراتی باشد که با عشقبازی شاعرانه چندان بد نبوده است. عاقبت مولانا رضایی از عشق این پسر باز ایستاد و به قم رفت و در آنجا هم دوباره «مدت دو سال در ظل تربیت عشق نعّال پسری در آنجا اقامت ساخت». باز به کاشان برگشت و این بار «سلطان مهر و محبّت معرکهگیر پسری محسن نام در شهرستان دل جای داد» (ک: 398).
مولانا شرف نیز که اصلش از اردستان بود، اما در کاشان متأهل و متوطن، در آغاز خیاط بود و سپس «در وادی اهل نظم» قدم گذاشت و اندکی بعد «به مراسم شاعری و لوندی قیام نمود» و از نتایج آن این که « مدتی مدید در عشق بزّاز پسری حیاتی نام» گرفتار آمد. این مسیر او را تا ضد اخلاق پیش برد و یکسره «به لعب نرد و گنجفه و دیگر ملاهی» پرداخته «روز به شب و شب به روز» رسانید (ک: 461). مدتی بعد که آن بچه بزرگ شد و «عقده خسوف ریش به سر آمد» مولانای شاهد باز هم «به حلقه درویشان موحّد» کمند ارادت کشید و چون سلیقهاش با آن جماعت موافقت تمام داشت، چون نقطه مرکز در دایره آن طایفه آرمید (ک: 462). این جمله شگفتی است.
به جز عشق پسران، بحث اباحیگری از نظر مؤلف سخت مورد توجه برخی شاعران بوده است به خصوص که در بیشتر اوقات اتهام اباحی گری با نقطویگری هم پیوند میخورد. زمانی که در باره افضل دوتاری سخن میگوید از «اختلاط برخی اباحتیان و بیقیدان» سخن گفته و این که این امر سبب شد تا «اوامر و نواهی شرع اطهر در نظر اعتقادش سهل و عبث مینمود». این امر به کشته شدن او انجامید. (ک: 457)
علقه شاعران به تصوف هم کمابیش وجود دارد و برخی آشکارا صوفی مسلکاند. این امر از نظر مؤلف مشکل چندانی ندارد جز آن که وی مرتب تأکید بر رعایت شریعت دارد. وی از مولانا وحشتی که از «جوشقان انگور» بود یاد کرد و این که «شاعری بلند طبیعت و صوفیی وسیع مشرب» است و «در خدمت درویشان و صوفیان، رسوخ اعتقاد و ثبات قدم مینماید». (ک: 442)
شاعران آن روزگار که غالبا رزق و روزی را از طریق مدح و ستایش این و آن به دست میآوردند، از این زاویه کمابیش مورد طعن بودند و همین امر سبب شده است تا اگر شاعری مانند مولانا حیدر ذهبی پیدا شود که «در مدت شاعری هرگز زبان به مدح اهل روزگار نگشوده» باشد، کارش پسندیده خواهد بود. اما همین شاعر متهم بود که اولا در شعر و شاعری جدی نیست و به واسطه «شوخی طبیعت و وسعت مشرب» اوقات را به «لوندی میفرسود و طبع و ذهن خود به کار نمیفرمود». به علاوه مخالطت با افراد ناباب داشت و «به لعب نرد و گنجفه و دیگر ملاهی ذوق پیدا کرد». نتیجه آن که دار و ندار خود و ارث پدری را به باد داد (ک: 469). گرفتاری دیگر او شاهد بازی بود که «به اندک مدتی به سبب عشق قناد پسری در مصاحبت یک یاز تجار به هند شتافت» (ک: 470).
مولانا کسری هم سالهای متمادی در یزد و قزوین همراه صاحب منصبانی چند بود و زندگی میگذراند «باز کمند حب وطن» او را به کاشان برگرداند و در این شهر عاشق «جلال الدین اکبر نام پسری که از دلبران قراردادة این شهر است عاشق گردید» (545). اما این عشق و عاشقی یا به عبارتی محبت «به نزاع و هجو» انجامید. در اینجاست که کاشانی با اشاره به ابیات رکیکی که میان مولانا کسری و دیگران پدید آمد، مینویسد: «در این محل نصیحتی به خاطر مسوّد این اوراق رسیده و چون فایده عمومی دارد لاجرم به طریق موعظه در قلم میآورد». از این پس وی نصیحتی بلند در بارة آداب عاشقی آورده و ضمن تأکید بر این که نباید «هجران» سبب اعراض و خشم نسبت به دیگران شود، از تحمّل در عشق ستایش کرده و با توجه به تجربههای خود بر این باور است که اگر شخص به «فتوحات عشق» رسید، اضطراب و قلق ناشی از هجران، تبدیل به «سکون و طمأنینه» میشود. این نصیحت او به مولانا کسری است که با مؤلف «حقوق دوستی ثابت دارد و همیشه از محبت میلافد و جامه اشعار را از تار و پود حالات عشق میبافد» (ک: 527 – 528). بنابرین کاشانی یکبار دیگر نشان میدهد که عشق مجازی را هم مدخلی برای رسیدن به نوعی سکون و طمأنینه در درون آدمی میداند.
جالب آن که کسانی از میان نوباوهگانی که روزگاری «در سلک معشوقان و منظوران زمان انتظام داشتند» وقتی بزرگ شده و «از محل خطر و ایام ضرر» میگذشتند، خود «اکثر اوقات همت بر تحصیل فن عشق و شهرت در آن وادی»کرده «در نشر حالات عشقی» تلاش میکردند (ک: 559). شاید بنای ایشان بر تلافی بوده است.
مولانا عبدالفغار هم از زمانی که «قدم در طریق خوش طبعان» گذاشت «در عشق صراف پسری مراد نام» گرفتار آمد (با این شعر: ای دلبر صراف مرنجانم باز / زین بیش مرا شهرة ایام مساز / نقد دل من بر محک تجربه زن / گر قلب بود، به بوتة غم، بگداز) «در آن عشق بعد از تجربة بسیار و ارتکاب تکالیف بیشمار کسب شاعری کرده، سالم تخلص ساخت»! گویا انتخاب این تخلص از آن روی بوده است که «از کوره امتحان آن شوخ بیباک صحیح و سالم بیرون» آمده است. (ک: 596). هرچه بود در همین تجربه عاشقی بود که شاعر از کار آمد.
مولانا مشفقی هم که کرباس فروش شاعر بود، «مدتی مدید در نزد پسری متقال باف علی نام، عاشق بود». عشق وی سبب شده بود تا «شبها بر سر کوی معشوق خلوت ساختی». شبی هم رقیبی وی را سخت ترساند که همان وی را بیمار کرد و «ساعت به ساعت آن مرض مهلک صفت صعوبت میپذیرفت تا طایر روح شریفش قالب شکسته به ریاض رضوان انتقال نمود»! (ک: 658).
مولانا حزنی هم به رغم آن که کارش «نشر فواید علمیه و درس مسائل یقینیه» یعنی عرفان بود، درست بعد از آن که شهرتی به دست آورد و «حاوی فنون فضائل و کمالات گشت» نزد مخطّط پسری حلوائی عاشق گردید و در عشق کارش به جایی رسید که وظایف علمی او جمله اختلال پذیرفت، ترک افاده نموده» به سراغ خدمت به معشوق رفت و «شرایط خدمات و عواطف ملتزمات محبّت در جناب معشوق به تقدیم رسانید» به حدی که «به محرمیّت آن جوان اختصاص پیدا کرد». در مقابل، معشوق نیز «ترک خویشان و دکّان داری نموده به مصاحبت و مضاجعت مولانا اکتفا نمود». مدتی بعد همراه مطلوب به مسافرت رفته به قزوین وارد شد و «نواب اشرف اعلی» یعنی محمد پادشاه – پدر شاه عباس - «به ملاقات آن جناب میل فرموده مولانا را طلبیده و چند نوبت به شرف بساط بوسی مجلس همایون سرافراز گشت» به علاوه به دستور اعتماد الدوله «موازی پنجاه تومان از خزانه عامره به مشارالیه واصل شد». این پول وصال ولخرجیهای حزنی را نداد و او به اجبار در پی درآمد به هند رفته در دکن ساکن شد و ملازمت قطب شاه را اختیار کرد (ص: 182 – 183).
ویژگیهای یک شاعر خوب و زمانه بد
شعر شناسی مؤلف اصول خاص خود را دارد و توان گفت که در نقد شعر می توان مقاله ای مفصل از این اثر استخراج کرد. یکی از بهترین جایهایی که وی به بیان کلیات پرداخته، مطالبی است که در باره معیارها و صفات بایسته برای یک شاعر خوب بیان کرده است این که «سلیم الفطره، عظیم الفکره و صحیح الطبع و جید الرویّه و دقیق النظر و لطیف المجز و وفادار و حق شناس» باشد و «و هر کس را در خور خود مدح گوید و شایسته هجو را هجو کند و در مجالس محاورات، خوشگو و خوشخو بوده و در محفل معاشرت خودش کلام و خوش روی و از اصناف علوم خصوصا معقولات و حکمیات و ریاضیات فی الجمله بهره داشته باشد و طریق قواعد شرع را نیکو داند و اشعار قدما و حکما را چنان که باید بفهمد و به ضروریات دین عمل نماید ودر اعتقادات صادقه حقه راسخ قدم و ثابت قدم باشد و سخنان اکابر از حکمیات و نصایح و مواعظ و پندیات بسیار به خاطر داشته باشد، نه آن که پیروی نفس و هوا را بر اطاعت شریعت غرّا مقدم دارد و احکام شرع را رسم و عادت داند و مذمّت مستعدّین و متشرّعین را حیثیتی شناسد و به غیر از بُغض و حسد و نفاق و حقد صفتی را مُظهر نباشد» (ص: 251).
در ادامه به طایفه شعرا حمله کرده، میافزاید «در مذهب این طایفه... امر به معروف بدعتی بدیع است و در مشرب این فرقه که من میشناسم افعال ایشان را ، نهی منکر، منکری شنیع، ترک نماز را سهل میدانند و گزاردنش را جهل، از خوردن روزه صحت بدن میخواهند و از نگاه داشتنش گند دهن. مجملا در هیچ قرنی و در هیچ زمانی این جمعی که من مشاهده احوال و اطوار ایشان میکنم، نبودهاند. نعوذ بالله من سوء اعمالهم و قبح اقوالهم». (ص: 251 – 252).
و باز در وصف یک شاعر خوب ادامه میدهد «شاعر میباید به مجرّد موزونیت نباشد و گر نیز به همین مرتبة دنی کفایت کند، میباید که موزون الطبع باشد و حال آن که این جماعت که در ناموزونی بعضی مستعدان سخن میگویند این صفت را نیز ندارند» (ص: 252).
در اینجا پس از آن که از شاعران روزگارش بدگویی کرده، رویه آنان را مطابق با تربیت موجود دانسته مینویسد «این گروه را از صفات ذمیمه خود گناهی نیست، زیرا که سالهاست که این وادی را مسلک خود ساختهاند و این طریق را صفت کمال خود شناخته در آن راه به قدم جهل میپویند و در آن طریق به مرشدی و کاملی نرسیده از خود سخنان میگویند». به علاوه این درست است که این روزگار بدتر از گذشته است اما «در هر قرنی این شیوه مقرّر بوده که پیوسته ارباب خرد و حصافت و اصحاب فضل و براعت را غصّه بسیار از جاهلان بیبصیرت، سمیر ضمیر و مخامیر خاطر بوده است. این شیوه امروزی این روزگار نیست و این قاعده تازه این ادوار نه». البته این زمان بیشتر شده است «علی الخصوص در این قرن که روز بازار اهل نفاق تیزتر است و متاع حیلت و تزویر را رواج بیشتر». با این حال که «رسوم جوانمردی و مروّت اندراس یافته و احکام انصاف وفتوت منسوخ شده و اختلال و تزلزل به قواعد و ارکان علم و فضل راه یافته و ربع مسکون دانش که قبل از این به وجود اهل فضل آبادان بود از اهالی خرد و ادب خالی گشته و ربع معمور امتیاز و انصاف از خداوندان نصفت و بصیرت معطل مانده و لیکن آفتاب را به گل نتوان اندود و روز نورانی را به شب ظلمانی برابر نتوان نمود و بوی مشک را از مشام حاضران دور نتوان داشت». (ص: 255 - 256)
نقد شعر
کاشانی افزون بر شرح حال، به گونهای پراکنده به نقد شعر و شاعر، از قول خود یا دیگران میپردازد. گاه به بیان تعابیر کلّی در باره اشخاص پرداخته و ضمن آن نوع شعر اشخاص و سطح آن را مشخّص میکند، چنان که در باره محتشم به عنوان «مقتدای طوایف سخنوران ایران و توران» بیان میکند که «میلش به مثنویات کمتر است» و دایم الاوقات به «نظم غزلیات و قصاید و تواریخ و معمّیات» و احیانا «مراثی و مقطعات» مشغول است. یا زمانی که میخواهد از شعر شاعری ستایش کند از «ممیزان اشعار» یاد میکند که «او را در فنّ شاعری صاحب وقوف دانسته»اند (ک: 568). جای دیگری هم از «ممیزان اشعار» یاد میکند که در باره شعر مولانا ضمیری گفتهاند که «در میان اشعار مولانا رطب و یابس بسیار است» (ص: 5). در باره شعر مولانا صبری هم گفته میشود «به هیچ طرزی از اشعار غزل سرایان زمان سر در نمیآورد» (ص: 187) و به عبارت دیگر «در شیوه شاعری صاحب طرز خاص است» و این طرز خاص آن است که «طریق شکوه گویی را خوب تتبع کرده» (ص 188). در باره میرمرتضی رفیقی هم مینویسد که «با خوش طبعان و موزونان اختلاط مینماید» وسپس میافزاید «و در اشعار ایشان دخلهای موجّه و معقول میفرماید» (ص: 283).
آنچه هست نقد شعر برای کاشانی یک امر مستقل از خود شاعری است، گرچه به طور معمول وی از شاعران سخن میگوید، چنان که در باره مولانا حزنی گوید «در شعر شناسی و دریافت غثّ و سمین اشعار متقدمین و متأخرین مسلم این طایفه است». (ص: 182). در بارة خواجه محمدرضا فکری هم گوید که «در تمییز سخن و شعر شناسی بیمانند بلکه در وادی شعر شناسی تتبع مولانا نیکی میکند و اعتقاد زیاده از حد به ممیزه خود دارد». البته از نظر نویسنده این نظر او که اشعار نیکی را از شعر مولانا ضمیری و محتشم برتر میداند نادرست بوده و بر این باور است که «بر حقیقت این دعوای باطله دلایل عجیبه و حجج غریبه بسیار دارد». به نظر کاشانی «انصاف آن است که هر یک از این سه شاعر را شیوهای است که دیگری را نیست». سپس در باره شعر هر کدام از این سه شاعر، تعبیر ویژهای دارد «مولانا ضمیری ابیات عالیه بسیار دارد و سخن را خسروانه ادا میکند، و مولانا نیکی سلیقه شعری و درستی ادای شاعری را خوبتر رعایت میکند، و مولانا محتشم از حیثیت طمطراق الفاظ و جزالت و متانت شعر و اقسام آن و بیان مدعیات و تلفیق استعارات، خاقانی ثانی و سلمان زمان است و از همه پیش است» (ص: 296).
از سوی دیگر، کاشانی روی انواع شعر و تخصص اشعار تأکید فراوان دارد برای مثال علاقه به معمیات و تاریخ گویی از استوارترین علائق شاعران عصر صفوی است و مؤلف به حق تأکید دارد که برخی در این باره نهایت تلاش را دارند چنان که امیر رفیع الدین حیدر به «معمایی» شهرت یافت چرا که «همواره به افکار دوبین معمیات متین و تواریخ رنگین» مشغول بود (ک: 21). چنان که تخصص مولانا ضمیری اشعار عاشقانه و ابیات عارفانه است و «هیچ کس از شعرا این مقدار ابیات بلند و سخنان دلپسند ندارد که آن جناب دارد» (ص: 5). وی بیش از 145 صفحه از مجلد مربوط به شعرای اصفهان را به همین ضمیری و انتخاب غزالیات او اختصاص داده است و الحق شایسته است.
اما این که شخصی قدرت نقادی شعر دیگران را داشته باشد، برای مؤلف ما، یک فضلیت شاخص و برجسته است. در باره میرابوتراب بیگ مینویسد: «در وادی تمییز شعر و فهمیدن ابیات مشکله، طبعش به غایت مطابق و در میان ارباب طبع و جماعت شاعران چون بدر است در میان دیگر ستارگان» (ک: 233). شاعری چون مولانا جمال الدین محمد که عقد مؤاخات با حیرتی داشت و «قریب به پنجاه سال در میان فضلا و شعرا و ظرفا و مستعدان به عنوان شاعری شهرت داشت» بیشتر مدعیان شعر و شاعری را قبول نداشت «و سوای مولانا حیرتی هیچ کس را از هل عصر قبول» نداشت. به نوشته مؤلف «کم شعری باشد که پسندیده طبع سنجیده مشارالیه شود و الحق در شعر شناسی متفرّد است». (ک: 277).
برخی از شاعران تنها در عالم معاصر خویش سیر و سیاحت شعری دارند، اما از میان نقادان، کسانی هستند که به اشعار پیشینیان توجّه دارند. مولانا موحدالدین فهمی از آن جمله بود که «در تتبّع اشعار متقدّمین و تفهم غثّ و سمین منظومات متأخرین» همزمان کوشا بود. (ک: 292)
البته در میان شعرشناسان و مدعیان شاعری آدمهای پرمدعا هم هست. میرعلی اکبر تشبیهی که سیدی اهل کاشان بود و شغل گازری داشت، به خاطر اندک استعداد شعری، خیلی زود «به خود قرار استادی و تحقیق داد» و «در یافتن چیزی که دیگران ندانند در او عجبی پدید گشت». خود این امر سبب شد تا نتواند دیگران را جذب کند، به هند رفت و صد البته آنجا هم گرفتار فقر و مسکنت شد (ک: 325). این که آزردگی سبب ترک وطن و رفتن به هند باشد در باره مولانا طالب (م 984) هم گفته آمده است که «از وطن دلگیر شده و به جانب هند جغتای شتافت و سالها در آنجا به فراغت اوقات گذرانید و دیگر یاد وطن نکرد». (ص: 377).
مولانا کلامی هم از این قبیل بود که «تعریف شعر خود بسیار میکند و از خوش طبعان خفت بسیار میکشد» با این حال کاشانی، از تلاش وی در شعر و شاعری ستایش میکند و این که به اندک وظیفهای که از افراد میگرفت به «تعریف سخا و دیگر صفات کمالی که در ایشان موجود نیست» میپرداخت. جمع بندی کاشانی از وی آن است که «جامع افعال و اطوار متضاده است» (ص: 304).
مولانا داعی پسر ضمیری به رغم آن که خودش شعر میسرود، اما تنها پدرش را قبول داشت و دیگران را شاعر نمی دانست «و سمت شاعری بر دیگران را از قبل وضع شیء در غیر موضع میداند» به نظر کاشانی وی «ممیّزهاش را در غیر وادی پدر هیچ در نمییابد». وی آن قدر شیفته پدرش بود که دواوین ناقص پدر را تکمیل میکرد اما برای خودش «دیوانی ترتیب نداد». با این حال کاشانی تأیید میکند که «در شعر شناسی متفرّدست و نسبت به شعرای آنجا ندارد». (ص: 311).
این که شاعران تا چه حد آموزش میدیدند نکته مهمی است، و آنچه از این کتاب بر می
پربازدید ها بیشتر ...
ابوریحان بیرونی، روش استدلال و نقد علمی
رسول جعفریانمروری است بر کتاب «تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات الاماکن بیرونی» با هدف استخراج روش استدلال و ن
تاریخچه بنای شهر آبادان
عبدالنبی قیمنویسنده نوشتار حاضر را با هدف ارائه تصویری واقعی و گویا از تاریخ بنای شهر آبادان، وجه تسمیه آن، موقع
منابع مشابه بیشتر ...
اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم
رسول جعفريانگزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط
وصف شخصیت و آثار علامه مجلسی در هدایة العالمین (از سال 1142)
رسول جعفریانکتاب هدایة العالمین توسط یکی از نوادگان مجلسی در اصول دین و در هند نوشته شده است. نویسنده به مناسبت
دیگر آثار نویسنده بیشتر ...
اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم
رسول جعفريانگزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط
يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل
رسول جعفريانیش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک
نظری یافت نشد.