۴۴۵۷
۰
۱۳۸۸/۰۴/۲۶

ايران صفوي در نيمه دوم قرن دهم هجري (بر اساس خلاصه الاشعار) (بخش دوم)

پدیدآور: رسول جعفريان

خلاصه

روزها به روضه خواندن و شبها به مرثیه و ذکر گفتن و ماتم داشتن مأمور ساختی، چنانچه از دیدن آن وضع در منقل سینه مؤمنان حرقت و سوز مالاکلام پیدا شدی و مجمر دل شیعیان از یاد واقعه کربلا چون دل مجمر در اشتعال آمدی
ایران صفوی در نیمه دوم قرن دهم هجری
بر اساس خلاصة الاشعار (2)

رسول جعفریان






شاعران و شاهان و امیران صفوی
میان شاعران و شاهان صفوی علائق ویژه ای بود و صدها حکایت در این باره گفتنی است. از ارتزاق آنان با هدایای شاهانه تا وصف و مدح مبالغه آمیز یا مراثی که در درگذشت شاهان دارند. علاوه بر شاهان، باید درباریان را هم بر این امر افزود. معمولا گفته می‌شود که صفویان و امیران وابسته چندان توجهی به شاعران نداشتند و لذا آنان به هند می‌رفتند. اما واقعیت آن است که ثروتی که در هند بود اساسا در ایران وجود نداشت و چنین دست و دلبازی‌هایی مورد نه، با این حال بسیاری از شاعران در سایه یک درباری یا امیر موجه می زیستند و از این طریق روزگار می‌گذراندند. اما در کل آنچه شاعران در حوزه شاهی و تاریخ شاهی گفته‌اند منبعی برای تاریخ و فرهنگ این دوره است.
شاید یکی از نخستین این اشعار، مرثیه برای شاه طهماسب باشد که حیدر معمایی خبر مرگ طهماسب را با تعبیر «وحشتی افتاد در ایرانیان» آورده و این که روزگار با این کار خویش قدم در نابودی ایران گذاشته است: «ملک ایران را به مرگ شاه ویران کرده‌ای» (ک: 31).
شعر شاعران در وصف شاهان صفوی منهای جنبه‌های مبالغه آمیز آن،‌ می‌تواند گوشه‌ای از نگاه مردم را به سلاطین صفوی نشان دهد، چنان که همین حیدر معمایی از قول شاه طهماسب می‌گوید: «آن قدر دادم رواج مذهب اثنا عشر/ کز فلک بگذشت در دوران من نام شما» (ک:‌ 33).
زندگی در پرتو امیران ترک یا غیر ترک برای شاعران دوره صفوی کمابیش نان و آبی به همراه داشت، اما نه آن اندازه که مانع از رفتن بسیاری از ایشان به هند ثروتمند گردد. در این میان، ثروتمندانی هم بودند که ممکن بود به اوضاع مالی شاعران توجهی داشته باشند و بنابرین هرگاه شما شعری در ستایش کسی از شاه و وزیر و امیر و بزرگی دیدید، تقریبا یقین کنید که در غالب موارد پشت سر آن حمایتی درکار بوده است مگر آن که ثابت شود که پس از مرگ وی سروده‌اند. نویسنده در باره مولانا رضایی و آوارگی و عشق کودکانه و از این شهر به آن شهر رفتن سخن گفته و عاقبت از اقامت وی در کرمان یاد کرده و این که «در پناه اهل ثروت آن نواحی در مهاد آسایش و فراغت به سر می‌برد» (ک: 398). فرید الدین شعیب نیز در حاشیه کلانتر ثروتمند و اهل بذل و بخشش منطقه جوشقان زندگی کرده و ندیمی او را داشت «و هر روز در مجلسی، و هر شب در منزلی به لهو و لعب اشتغال» می‌ورزید (ک: 421)
مولانا نذری هم که اواخر سلطنت محمدشاه به مشهد رفت، همراه شاه عباس به قزوین بازگشت و «همواره با امرا و ندمای مجلس اعلی طریق مخالطت مسلوک داشته به فراغت اوقات می‌گذراند و خود را از جمله نزدیکان بارگاه سلطنت انتما شمرده» (ک: 560).
میرزا ابراهیم فرزند میرزا شاه حسین اصفهانی که زمان شاه اسماعیل اول «مختارالدوله و صاحب اختیار پادشاه» و به اصطلاح وکیل بود بعد از درگذشت شاه، کار این خانواده «روز به روز ... از پایه به پایه... بر سبیل قهقهرا تنزل و انحطاط می‌نمود» (ص: 385). این میرزا ابراهیم اصفهان را رها کرده به قزوین رفت و کارش آن بود که «در حق سلاطین و خوانین و ساکنین و واردین اردوی معلّی بر حسب دلخواه سخنان عجیبه و تشبیهات غربیه بر لوح بیان می‌نگاشت» (ص: 385) و بدین ترتیب گذران عمر می‌کرد. چنان که گاه «به واسطه تشحیذ خاطر و قدرت بر فکر وافر بر کنار عرصه شطرنج تکیه زده و «آنچه از نقود نامعدود و اغذیه و اطعمه بی قیاس که سلاطین و اکابر صاحب اثاث بر سبیل تحفه و هدیه نزد آن جناب می‌فرستادند» در اختیار هم «مجلسیان و معقتدان می‌رسانید».

مشاغل شاعران
شعر گفتن جز برای شاعران درجه اول و احیانا درجه دوم، نان و آبی نداشت و شاعر برای تأمین زندگی باید به دنبال شغل دیگری باشد، مگر آن که کارش می‌گرفت در آن صورت شغلش را کنار گذاشته از راه دیگری ارتزاق می‌کرد.
شغل شاعران با دیگران تفاوتی نداشت چنان که این شغل می توانست یک شغل علمی مانند خطاطی و مرقع نویسی و نقاشی باشد، چنان که می تواند شعر بافی، سمساری و متقال فروشی و مانند آن.
امیر معزالدین محمد که شاعری برجسته بود، هنرمندی نمونه بود که «سلاطین صاحب تمکین از اقصا بلاد عالم بالقصد، رسولان به دارالمؤمنین کاشان فرستاده، مرقعات معجز آیاتش را می طلبیدند». قیمت خط وی بسیار بالا بود به طوری که «هزار بیت کتابتش با انتظار بیش از حد، به ده هزار دینار خریداری می‌نمایند» (ک: 65). شاعر می‌توانست عالم دین باشد. این فراوان رخ می داد، چنان که نمونه‌هایی در این کتاب هست. خواجه امین الدین محمد «علم منطق و کلام را فن خود ساخته و اصول و فروع را نیک مطالعه نموده» است.
خواندن علوم دینی می‌توانست یک «موزون» را از دایره شاعری خارج کند چنان که همین خواجه امین الدین چنین کرد به طوری که «قبل از این به سبب عشق نوخطان ملیح و زیباسیرتان فصیح در سلک اهل مودت انتظام داشت و همواره اشعار عاشقانه» می سرود اما «الحال از آن سلوک باز ایستاده اوقات صرف افاده و استفاده علوم می‌کند» (ک: 73).
طبیب شاعر هم داریم که از آن جمله رکن الدین مسعود است که در عین طبابت «در سلک شعرای انام و مناشیر بلغای ایام انتظام دارد» (ک: 111). این شخص طبابتش در شعرش هم اثر داشت و گهگاه در لابلای اشعارش می‌توان اشاراتی در این باره یافت:
خر و عیسی به طب مستظهرند امروز و من عاری
چه خوش می‌بودی ار می‌داد استادم به بیطاری (ک: 148).
شاعری با نام امیر یعقوبی (م 988) که اصلش قمی بود و در کاشان متأهل گشته بود و با وجود شاعرانی امثال حیرتی، شهرتی به هم زده بود «در اوایل به کسب خیاطی اوقات می‌گذرانید و از کسی طمع نمی‌کرد». مقصود آن است که بنای آن نداشت تا از و شعر و شاعری دکانی بسازد. اما همین شخص، زمانی که دیگر قدرت خیاطی نداشت و در عین حال «به سبب شهرت شاعری» در «دایره اهل طمع» افتاد که به قول مؤلف، الهی که «هیچ کس در آن وادی سرگردان مباد». گویا برای وی حقوق یا به اصطلاح وظیفه‌ای اندک در «دفاتر احسان» قرار داده بودند و او باید «بر در دونان انتظار بسیار می‌کشید» (ک: 272 – 273). شاعری هم در هجو او با اشاره به شغلش که خیاطی بود گفت: (ک: 349)
میریعقوبی که شد خیاط شعر این زمان از کار و بار افتاده است
بس که می‌دوزد لباس شعر بد بخیه‌اش بر روی کار افتاده است
مولانا جمال الدین محمد نیز که شاعری شعر شناس و نقاد و از دوستان حیرتی بود، در طول عمر خویش شعر را ابزار کسب معاش قرار نداد و «در مدت العمر ممنون منت و رهین هیچ کس نشده و اوقات را به حرفت بزازی و کرباس فروشی گذرانید» (ک: 277).
اما همین زمان شاعری دیگر با نام میرنظام الدین هاشمی که از سادات کاشان و موسوی نسب بود، به محض آن که « در طریق شاعری فی الجمله ترقی کرده بود از کاشان به دارالسلطنه اصفهان رفت و در آنجا به منادمت و مصاحبت سادات عظام و نقبای کرام» به ویژه «امیر تقی الدین محمد صدر» در آمد و «هر ساله قریب به سی تومان نقد و جنس در وجه وظیفه و انعام وی مقرر داشتند». اقامت در اصفهان طولانی گشت به حدی که به گفته نویسنده «یاد وطن و خویشان خود نمی‌کند». گرچه از خویشی یا دوستی قدیمی از راه برسد «به واسطه فطرت ذاتی و سخاوت جبلّی» از او پذیرایی می‌کند (ک: 283). سخاوت وی چندان شد که «مبلغ مذکور به خرجش وفا» نکرد و همین سبب شد تا در فکر ترقی باشد. از این رو در سال 991 به اردوی معلّی رفت که این زمان عازم خراسان بود و گویا بعدها یکبار دیگر هم «به اردوی همایون آمد» و «منصب ملک الشعرائی» گرفت. (ک: 284).‌
شاعر دیگری را هم می‌شناسیم که اهل قم بود و در کاشان اقامت گزید و به رغم آن که برای این و آن شعر هجو و تعریف می‌سرود «هیچ یک از ایشان از وی رنجش ندارند». اقبال وی چندان بود که وقتی یک دوبیتی گفت و مقبول حاکم کاشان قرار گرفت و خلاع فاخره یافت و بعد از آن «به اندک حاصلی از خود و جزوی وظیفه از موقوفات مدارس، اوقات می‌گذراند» (ک: 334).
سمساری از دیگر شغل‌هایی بود که در آن وقت وجود داشت و شاعری همچون کمال الدین حاتم به پیروی از پدرش «به شغل سمساری اشتغال داشت». اما بعد از مرگ پدر «مولانا از آن شغل دلگیر شده بنیاد سیاحت کرد». به هر روی باید از جایی مخارج خویش را بدست می‌آورد. به ناچار به ترکان یعنی قزلباشان با اصلیت ترک که مناصب مهمی داشتند، نزدیک شد. مؤلف گوید که «مولانا ترک وش» بود و همین سبب شد مصاحبت آنان را اختیار کند و «از خوان احسان و نعمت ایشان محظوظ» گردد (ک: 352). وی یکسره کار ندیمی این و آن را برای رزق و روزی دنبال کرد و عاقبت گرفتاری «بی اعتباری ترکان»‌ شده، به محض آن که تهدید شد به کاشان برگشته «در کاشان در غایت غم و اندوه اوقات گذرانید» و بعد هم به قزوین و سپس طهران رفت (ک: 354).
مولانا وحشتی هم «با وجود آن که علم فلاحت و زراعت نیکو می‌دانست و اوقاتش از آن ممر به بهترین وجهی می‌گذشت، به سبب تعلق به طرف عزیز عشق و توجه به جانب شریف شاعری، اصلا در آن کار دخل نکرد». و حتی میراثی از زمین که به وی رسیده بود «به برادران و قرابتان واگذاشته پیرامون آن شغل نگردید». (ک:‌ 443)
شاعر دیگری که اهل زراعت بود، خواجگی عنایت بود که گرچه از اتراک سلتقیه (شاید سلجوقیه) بود اما «مرد اهل و نیکو خلق و صاحب طبع» بود و در نیاسر مزرعه‌ای داشت (ص: 508).
مولانا مقصود هم که شاعری زبده بود «در ابتدای ایام صبا به کسب خرده فروشی به ارث مشغول بود. بعد از آن به اندک مدتی به واسطه مجالست ارباب علم، کتاب فروشی رجوع نمود». تخصص او در امر کتاب سبب شد تا وقتی سیدی صاحب منصب با نام صدرالدین محمد از شیراز به کاشان آمد، مولانا مقصود را به «منصب کتابداری» و همین طور «خرید مأکولات و مشروبات خاصه» خود انتخاب کند. (ک: 480)
سقائی هم شغل دیگری بود که شاعری با نام مولانا حیاتی، در آغاز به آن مشغول بود و تخلص او به «حیاتی» هم به همان شغل باز می‌گشت (ک: 498).
مولانا فخری هم جز آن که زندگی «درویشی و گوشه نشینی» داشت اما «به حرفت بقالی اوقات می‌گذارد» (ک: 526).
مولانا عبدالفتاح هم «در حوالی منزل خود به درس گفتن و مکتب داری» مشغول بود(ک: 596) و طبعا از این راه کسب درآمدی داشت (ک:‌ 596). قاضی محمد معروف به عصفور نیز که از نظر هیکل «حقیر الجثه» و شبیه به «گنجشک» بوده شعری در هجو مولانا میرزا علی که کارش مکتب داری بود، اما خود را برتر از عالم و آدم می دانست، سرود. (ک:‌ 605) مولانا گلشنی نیز «در ابتدای حال به امر مکتب داری اشتغال داشت»، اما «بعد از آن که مذاق مکتب داری را از خود اسقاط نمود» به تجارت پرداخت و به هند رفت. مدتی بعد توانست ثروتی بهم زده باز گردد. زمانی دیگر، به رغم اصرار نزدیکان، باز در خیال سفر هند افتاد و رفت، اما این بار «در قید فرنگ افتاد و مدتی در آن حبس بمانده» اما از رنجی که کشیده بود در سال 974 درگذشت (ک: 661). این باید نخستین ایرانی باشد که در دوره معاصر، به زندان فرنگیان افتاده است.
مولانا محمد شریف کاشی «از جمله کاسبان و اوسط الناس مردم کاشان» بود و «در اوایل حال به کسب خیاطی اوقات می‌گذرانید» اما بعدها که به «سبب عناد شعرا و حسد ارباب حقد و بی‌سامانی و قلت حاصل» تاب ماندن در کاشان را نیافت «متوجه دیار هند گردید». در زمان که کاشانی این عبارات را نوشته، چهارده سال از اقامت مولانا در دستگاه خان خانان در دکن گذشته بوده بوده و وی «در سعت حال و خصب رحال و حصول آمال، بی‌کدورت و ملال ایام و اوقات» می‌گذرانده است (ک: 568).
مولانا مردمی هم «به کسب صحافی اوقات می‌گذارنید» و این هم به ارث از پدرش به او رسیده بود که «از ارباب صنعت بود». اما به تدریج به تحصیل علوم دینی روی آورد و «الحال در معقول و منقول دعوی مهارت و دانش می‌کند و خصوصا در وادی طبّ و فقه که دم از تفرد و یکتایی می‌زند». (576)
سروری هم شاعری بود که پدرش «ملاحاجی محمد کفشدوز» بود و به همین مناسبت ایام صبا، به همان شغل اشتغال داشت و «چند گاهی از آن ممرّ لابد معاش حاصل» می‌کرد. اما چون به جوانی رسید وکار شعر و شاعریش بالا گرفت «در اوایل ایام جوانی از پسِ کُندة کفشدوزی برخاسته، به قدم توکّل، به سر حد ارباب فضل گریخت و به درفش و سوزن جدّ و جهد پینة قناعت بر کفش آمال خود دوخت» و به زبان ساده، دست از کفشدوزی شست (ک: 578). مولانا مذاقی (م 987) هم «در اواخر به کسب کفشدوزی مشغول گشته» دست از «هزّالی و خوش طبعی» شسته در «زیّ درویشان» درآمد، و البته «به واسطة مداومت بر تریاک همیشه در خواب بود» (ص: 391) بدین ترتیب معلوم نیست کی کفشدوزی می‌کرده است.
پدر مولانا جلال الدین مسعود شغل تجارت داشت و «دایم به طرف روم آمد و شد می‌فرمود». در یک سفر در گذشت و فرزند به اصرار خویشان همراه ایلچی شاه طهماسب به آن نواحی رفت؛ اما «کسانی که ضابط بیت المال آنجا بودند آن نقود را به تصرف وی نمی‌دادند». مدتی ماند تا «شاید صورت حال به عرض سلطان خواندگار» بدهد اما در سال 982 طاعونی درگذشت (ک: 609).
مولانا همدمی هم «به حرفت دباغی اشتغال داشت» که حرفه موروثی او بود. به مرور که در وادی شعر درآمد آن حرفه را کنار نهاد و با «نوری کله‌پز» مصاحبت کرده «شاعری از او اخذ نمود». (ک: 649).
مولانا مشفقی «کرباس فروش» بود و اما «به همان کسب کرباس فروشی اوقات می‌گذرانید». وی در «شعر فارسی و زبان کاشی» کمال مهارت را داشت. (ک: 657).
مولانا عبدل ساکنی هم در سلک «کاغذگران» بود و به کار «وراقی و عمل کاغذ سازی اوقات می‌‌گذراند». (ک: 698).
شاید درویشی را هم که سنتی دیرین در ایران داشته و بسیاری از این راه ارتزاق می‌کردند، از بعد اقتصادی، و با اندکی تسامح بتوان یک شغل به حساب آورد. درویش غازی، «در لباس فقر و اهل تجرید بسر می‌برد و در زیّ اهل سؤال روزگار می‌گذارند» اما به گونه ای نبود که «رهین عاطفت» کسی شده باشد، زیرا «در هیچ شهری بیش از یک ماه توقف ننموده».

مشاغل سیاسی
مشاغلی که مؤلف به مناسبت از آن یاد می‌کند فراوان است. برخی دولتی و برخی کارهای خصوصی و یدی و فروشندگی است. اطلاعات در باره هر یک و فضاهای اطراف آن جالب توجه است. برای مثال شغل کلانتری و وزیری یک شهر از نمونه‌هایی است که مورد توجه اوست. خواجه شهاب الدین علی شیعی سالها شغل کلانتری کاشان را داشت و بعد از وی هم فرزندش خواجه معین الدین احمد شهریاری «قریب به سی سال است که به منصب کلانتری دارالمؤمنین کاشان و مواضع اشتغال دارد». از لوازم مناصب «ستم و آزار» است، اما دامن احمد شهریاری از این امر مبری بود و در روزگاری که «هیچ کس از سر یک دینار نمی‌گذرد» وی «به واسطه بی طمعی و کوتاه دستی از سر فایده کثیر درگذشت». این در حالی که از لوازم این شغل «مؤاخذه و مصادره» است، چیزی که «اکثر اهل مناصب بدان گرفتارند». اما او «از غایت سلامت نفس و پاکیزگی اطوار و ملاحظه دینداری» اطراف این مسائل نمی‌گشت (ک: 72).
خواجه قاسم که به مناسبت برادرش میرزا حسابی نامی از او به میان آمده «سالهای دراز استیفای ممالک محروسه» را در عهد شاه طهماسب بر عهده داشته است «مردی خیّر و کریم الذات بوده، رباط و بقاع خیر بر سر راهها ساخته و در عملداری اثر خیر از او بسیار به ظهور رسیده». (ک: 77).
شغل معرفی از شغل‌های حکومتی بوده است و نویسنده ما از آقا ملک معرف «خلف الصدق آقا احمد معرف است که سالهای دراز منصب معرفی دارالسلطنه صفاهان تعلق به وی داشت» (ص: 293).

عالم شاعر
این که کسی عالم دین باشد و همزمان شعر بسراید، تا اندازه‌ای ـ فقط تا اندازه‌ای - شگفت است. در واقع شعر گفتن یک هنر است و در بسیاری از مردمان فرهیخته ممکن است ظهور کند، اما عیب کار اینجاست که عالم به لحاظ موقعیت اجتماعی از یک سو و سابقه ارتباط شعر و عالم دین، ممکن است اگر این حس هنری را هم داشته باشد ظاهر نسازد. به علاوه که در این دوره شعر و تصوف ربط کلی به هم دارد و این هم مانعی بر سر راه شعر گفتن عالم دینی است. هرچه هست وقتی نویسنده می‌خواهد میرشجاع الدین محمود خلیفه را شاعر معرفی کند می‌نویسد «اگرچه آن حضرت را از جمله شعرا شمردن بی‌ادبی است و رفعت شأن آن جناب زیاده از آن است که در تلو اهل نظم ذکر او کنند» اما این که به هر حال چون طبع شاعری دارد و «اکثر اوقات به نظم غزلهای رنگین مشغولی می‌نماید» بناچار باید نامش در زمره شعرای این زمان اصفهان ثبت شود (ص 226).
اشارات مؤلف در باره عالمان شاعر گاه این مشکل را دارد که روشن نیست شخص عالم دین رسمی است یا فقط مطالعات و تحصیلی در علوم رسمی دینی داشته است. در باره مولانا حزنی شاعر گفته شده است «سالها در دارالسلطنه اصفهان به نشر فواید علمیه و درس مسائل یقینیه اشتغال داشت». و می‌افزاید «و آن اثنا به واسطه موزونیت ذاتی به شاعری مشغولی نموده». (ص 182). علی القاعده باید صوفی مسلک باشد، به خصوص که از سطور بعدی عشق او به پسر حلوا فروشی هم آشکار می‌شود.
یکی از علمای شاعر که نویسنده، جوانی او را درک کرده میربرهان الدین محمد باقر متخلص به اشراق همان میرداماد معروف است که نواده محقق کرکی بود به قول این نویسنده «انتساب شریف آن جناب از جانب دیگر به حضرت شیخ المحققین و قدوه المدققین و خلاصه العلماء المتبحرین و زین الفقهاء فی العالمین علی بن عبدالعالی می‌رسد که علو شأنش در میان مجتهدان امامیه کالشمس فی وسط السماء هویداست» (ص 246). نویسنده شرح حالی از وی آورد و این که در مشهد تحصیل کرد و پس از آن که «در اکثر مطالب عالیه حکمیات و ریاضیات رسائل و حواشی تصنیف نمود» «خود را به دارالسلطنه قزوین رسانید» (ص 247).
از میرمرتضی رفیقی (م 990) به عنوان شاعری یاد شده است که «به تحصیل علوم اشتغال نموده اکثر متداولات را مطالعه فرموده و الحال در علوم معقول و منقول خصوصا در علم شریف فقه دعوی مهارت می‌کند». با این حال مدتی بعد «ترک مطالعه و شاعری کرده، همّت بر جمع مال و منصب قضای ولایت خود گماشت». (ص: 284).

قاضیان
شغل قضاوت از آن عالمان دین بود و آنان به طور معمول در قبال این شغل، مانند دیگر مشاغل، سیورغالی دریافت کرده و زندگی را از آن راه گذران می‌کردند. همزمان، ممکن بود که کار تدریس را نیز برعهده داشته و با توجه به جایگاه علمی که داشتند «مهام امور شرعیه» را نیز بر عهده داشته باشند. میررفیع الدین حسین از سادات طباطبائی کاشان بود که به همدان رفت و در آنجا نزد عالم برجسته آن ناحیه میرزا ابراهیم ظهیرالدین که از باقی مانده علمای مکتب شیراز بود تحصیل کرده با ورود به اردوی معلّی و پیوند با اعتماد الدوله «سیورغال کرامند در حوالی نهاوند» به دست آورد. کار وی «حل و عقد مهام شرعیات آنجا» بوده و به علاوه‌ «در تشیید ارکان دین و تمهید بنیان شرع مبین» می‌کوشید (ک: 222 - 223).
شغل قضاوت نیز اگر پسر تحصیلاتی داشت، می‌توانست ارثی باشد و از پدر به او منتقل گردد. چنان که قاضی برهان الدین محمد باقر، «بعد از پدر، متکفّل امر خطیر قضا گردید و علم و کمال و عظمت و اقبالش اضعاف مراتب پدر شد و قریب به سی سال باشد که در دارالمؤمنین کاشان به امر قضاوت اشتغال دارد و به منصب اقضی القضاتی و مقدّمی و پیشوایی اهل شرع روزگار می‌گذراند» (ک: 265)
البته همین قاضی برجسته ممکن بود که به خاطر برخی مشکلات، از شغل قضاوت معزول گردد و در نتیجه «ایامی متطاول در اردوی همایون سرگردان اوقات گذارنید» تا آن که مشکل رفع شد و «باز منصب قضا گرفت» (ک: 265). این قاضی شاعر بود و دیوانش مشتمل بر قریب به پنج هزار بیت بود.
مولانا مردمی هم که شاعر بود و زمانی صحافی داشت، به تدریج به علوم دینی روی آورد و زمانی هم «در قریه نیاسر از اعمال بلدة المؤمنین کاشان بر مسند قضا و حکومت امور شرعیه آنجا متمکن بود». اما گویا درآمد چندانی برای وی نداشته و «نفع تمامی به مشارالیه نمی‌رسید». به همین دلیل «از آن منصب باز ایستاده به کسب صحافی رجوع نمود».
مولانا شکیبی هم که پدرش قاضی بود و طبعا خودش قاضی‌زاده، «از محکمه قید بیرون جسته» دست از قضا برداشت «قدم در میدان لوندی نهاد». (ص: 356).

نقابت سادات
شغل نقابت سادات که از گذشته بسیار دور در شهرهای مختلف اسلامی و از جمله ایران وجود داشت، در دوره صفوی نیز ادامه یافت. اطلاعات موجود در این کتاب البته به حد کفایت نیست و نمی‌تواند نشان دهد که دقیقا نقیب چه می‌کرده است، اما به همین مقدار نیز برای استمرار این شغل که بعدها در ایران حذف گردید جالب توجه است. امیرنعمت الله نقیب که از سادات کاشان بود «سالهای دراز، منصب نقابت و پیشوایی سادات دارالمؤمنین» کاشان را داشت و این منصب «به آباء و اجداد ایشان متعلق بود و از خاندان ایشان به دیگری منتقل نشده بود». البته وقتی وی را «جذبه‌ای رسید و به واسطه دماغ خشکیها از آن منصب استعفا نمود» و پسرش هم از پذیرش آن سرباز زد و به هند رفت، طبعا شغل نقابت نیز از میان ایشان رخت بربست (ک: 269).
نویسنده بارها وقتی سخن از برخی از اجلّه سادات به میان می‌آورد با عنوان نقیب نیز از آن یاد می‌کند. چنان که در باره میرشجاع الدین محمود خلیفه می‌نویسد که «از اجلّه سادات و نقباء دارالسلطنه صفاهان است» (ص: 225).

سفر مبارک مکه
مکه رفتن یک آرزوی دست یافتنی برای بسیاری از چهره های برجسته دولتی، ثروتمندان و عالمان و گاه برای طبقات پایین‌تر بود و در برخی از موارد در این کتاب می‌توان به اطلاعاتی در باره این سفر که راه را برای خروج از ایران و رفتن به سرزمینی متفاوت فراهم می‌کند به دست آورد.
از مولانا ضیاءالدین محمد که علاوه بر علم، در شعر و شاعری هم دستی داشت نقل شده که برای سفر مکه‌اش که در سال 976 انجام شد، یعنی همان سفری که معصوم بیگ با پسرش خان میرزای صفوی – حاکم کرمان – کشته شد، ماده تاریخی سروده است با این مصرع «سفر مکه مبارک باشد». (ک: 94).
عالمان و امیرانی که موقعیت و منصبی داشتند برای رفتن به حج باید رخصت سلطان را داشتند. میرزا محمد حکیم که نزد «خاقان مغفور» - اصطلاحی که اختصاص به شاه طهماسب دارد ـ موقعیت ممتازی داشت زمانی که «اراده طواف بیت الله الحرام و اندیشه زیارت روضه خیر الانام در خاطر گرفت» به دلیل اعتباری که دربار برای وی و حضورش قائل بود، اجازه رفتن نیافت. وی «در عرض یک ماه چند نوبت این اراده را به موقف عرض رسانیده» اما «از حضرت اعلی رخصت نیافت». این بود تا آن که خواهر شاه طهماسب، شاهزاده سلطانم – کوچکترین دختر شاه اسماعیل- «واسطه آن استجازت» شده « در آن باب مبالغه از حد گذرانید و به هر نوع توانست رخصت حاصل» نماید. پس از آن بود که «به جانب مکه شتافت و از غایت انبساط و سرور زبان حال را به مضمون این مقال گویا ساخت:
شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم».
این که چرا زودتر به فکر نیفتاده از نظر مؤلف دلیلش آن است که «خاطر اشرف همایون به ملاقات آن جناب مایل بوده و به واسطة شدّت مفارقت وی، رخصت آن سفر ضروری را در حیز تأخیر می‌انداخته». (ک: 99). در باره نظام الدین علی نیز که شغل طبابت دیوان شاه طهماسب را داشت آمده است که زمانی «اراده گزاردن حج اسلام» افتاد و «در آن باب سعی نموده» «به اجازه نواب اعلی به جانب مکة معظمه شتافت». این سفر از راه عراق بوده و وی بعد از بازگشت به عتبات آمده از بغداد به کاشان مراجعت نمود (ک: 109).
سفر مکه این اندازه اهمیت داشت که گاهی شاعران برای حج گزاردن شخصیت ها، ماده تاریخ می سرودند چنان که آمیرزا بوطالب حسینی برای سال سفر رفیع الدین حیدر معمایی ماده تاریخ گفت:
«پیاپی زیارت کن کعبه را» زما بی نصیبان درود و سلام
«ز لطف ابد شد دو حجت نصیب» که یارب شود روزی خاص و عام (ص: 211)
بیت اول سفر سال 1010 و بیت دوم سفر دیگر او را در سال 1011 اشارت رفته است.
کافی بود شاعری پسند شخصیت بزرگ و ثروتمندی باشد، در آن صورت می‌توانست امیدوار باشد که در سایه او به حجّ مشرف شود. مولانا مقصود که روزگاری در خدمت امیر صدرالدین محمد واعظ بود و بعدا نیز در خدمت فرزندش غیاث الدین منصور «به همراهی آن حضرت روی توجه به زیارت بیت الله الحرام آورد و به یُمن برکت آن سید پاکیزه نسب، در ایام شباب به گزاردن حج اسلام و زیارت روضه خیرالانام مشرّف گشت». شگفت آن گویا در حلب که رسیدند اتفاقی رخ داد که مقصود از منصور جدا شد، اتفاقاتی که نویسنده ما از ذکر آن پرهیز کرده و با عبارت «نقل آن لایق به سوق این کلام نیست» گذشته و می‌افزاید که شاعر مزبور پس از آمدن به وطن مألوف «تا آخر ایام حیات به طریق سابق از می و ساغر و صحبت جوانان زیباروی مشعوف و کامجوی گردید و قدرت شاعریش هم فزون گشت (ک: 480 - 481).
حج گزاری نیابتی هم که در طول قرون راهی برای درآمد بود، در این زمان هم مشتریانی داشت. مولانا مردمی که زندگیش از راه صحافی می‌گذشت، «به کرّات حجّ اسلام جهت دیگران گذارد و شرف زیارت روضة منورة‌ حضرت خیر الانام به جای آورده به این طرف معاودت نمود». (ک: 576 – 577)
حج رفتن به جوانی در آن روزگار نیز امری مطلوب بوده و نویسنده در باره امیرجلال الدین محمد نویسد که «اوایل سنّ جوانی توفیق زیارت حرمین شریفین را یافت» و البته بار دیگر هم در سال 987 به حجّ مشرف گردید (ص: 231).
ایرانیانی هم که در هند بودند گهگاه از همانجا عازم حج شده، گاه به ایران می‌آمدند و گاه مستقیم به هند می‌رفتند. تقی الدین محمد معروف به شاهمیر که بیست سالی منصب صدارت را در یمن داشت، پس از درگذشت ابراهیم قطب شاه در سال 989 از کار استعفا داده «اراده زیارت حرمین شریفین کرد و بعد از توفیق گزاردن حج اسلام و زیارت روضه مطهره خیر الانام از راه دریا به هند شتافت و در همان زودی در حدود سنه 991 محنت سرای دنیا را بدرود کرد». (ص: 389)

شعر بافی
شعر بافی از مشاغل رایج در کاشان بوده و این شهر به صورت سنتی تا همین اواخر و حتی اکنون نیز به نوعی درگیر آن است. در مجلد شاعران کاشانی کمابیش اطلاعاتی در باره این شغل می‌توان یافت. یکی از این دست آگاهی‌ها مربوط به آمدن شماری از سادات کاشان نزد شاه طهماسب برای حذف مالیات یا به اصطلاح تمغای بر شعر بافی است. در این باره، متوسل به یکی از عالمان کاشانی شدند تا در این باره وساطت کند «چون پرتو شعور آن جناب بر این حالت افتاد بر حال سادات شیعیان دارالمؤمنین کاشان ترحّم نموده در محل قابل به موقف عرض رسانید که چون حضرت اعلی کلّ تمغاوات ممالک محروسه تصدّق فرموده‌اند و جماعت شعرباف کاشان تمغای علی حده به سرکار تیولدار خود می‌دهند، التماس دارند که آن مبلغ را به طریق سایر تمغاوات نواب همایون تصدق فرمایند». وساطت وی پذیرفته شد و «فرمان لازم الاذعان شرف نفاذ یافت که مستوفیان عظام مبلغ دویست و پنجاه تومان از بابت تمغای شعر بافیه دارالمؤمنین کاشان که به تیول تیولدار آنجا مقرّر بود باطل» نمایند (ص 100).
شعربافی شغل شاغل شمار زیادی از مردم بود و حتی از میان اشراف و فرزندان آنان نیز کسانی به این شغل روی می‌آوردند. در باره آمیرزا ابوطالب پسر آمیرزا شرف الدین حسینی گفته شده است که «در بدایت احوال و ایام صبا به کسب علم مشغول بود و بعد از آن در ایام رشد و تمییز، به امر شعربافی اوقات صرف می‌نمود». درآمد وی از این راه علی القاعده خوب بوده است، زیرا بلافاصله مؤلف گفته است که «از حاصل آن بعد از لابد و ضروریات، ضیافت‌های به قاعده می‌کرد و صلحا و شعرا را نوازش می‌فرمود». وی به شعر و شاعری هم علاقه‌کند بود در سن 38 سالگی درگذشت. (ک: 195 – 196).
مولانا مظفرالدین حسرتی هم که «مردی متدیّن و شاعری متشرع» بود، دست کم در «ابتدای حال به کسب شعر بافی اوقات می‌گذراند». (ک: 370) بعدها که نزد محتشم «قریب به ده سال ملازمت و مصاحبت» کرد و در شعر گویی توانا گشت راه «اردوی همایون» پیش گرفت و «در کفایت مهم نظارت موقوفات مسجد عمادی دارالمؤمنین کاشان» به وی واگذار گشت. البته به نظر مؤلف اخلاقش با آن روزگار متفاوت گشت «و الحق از آن مرتبه که اوایل شاعری به آن متّصف بود تا این حال تفاوت بسیار است» (ک: 371).
مولانا شعوری هم «حرفت و کسب شعر بافی» داشت و در عین حال در مخالطت با «لوندان و خوش طبعان» میل به شاعری کرد و با تقلید از محتشم در وادی شعر افتاد تا آن که به مرتبه اعلی رسید. (ک: 519)

علما و دربار
ارتباط علما با دربار صفوی در دوره صفوی به خصوص نیمه اول آن ارتباطی استوار و بی مسأله بود، هرچند همچنان به لحاظ اخلاقی، این امتیاز برای یک عالم غیر صاحب منصب وجود داشت که به دلیل نرفتن به دنبال مناصب، مورد ستایش قرار گیرد. در باره مولانا ضیاءالدین محمد که بعد از تحصیل در ایران و عراق، «مدت بیست سال» «در منازل خود به نشر فوائد علمیه و درس مسائل دینیه مشغول بود» گفته شده است که «هرگز خیال مناصب و سیورغال ... پیرامن خاطر شریف نمی‌آورد» (ک: 94).
اما روال عمومی آن بود که افراد زبده و عالم، مورد توجه بودند و به خصوص شاه طهماسب نسبت به عالمان، احترام بسیار فراوانی قائل بود. در باره میرزا محمد حکیم (م 970) که «کمال مهارت در مباحث فروع و اصول» را داشت گفته شده است «اعتقادی که خاقان مغفور به آن جناب داشت به درجه ای رسیده بود که قلم و زبان از تبیین شرح آن به عجز و قصور اعتراف دارد». (ک: 98). این اعتقاد به حدی بود که وی به سختی و تنها با وساطت یکی از زنان دربار توانست رخصت حج بگیرد و عازم مکه شود. زمانی که از حج برگشت باز هم «به اردوی خاقان عالی مقام خرامید و به عزّ بساط بوسی پادشاه عالی منزلت فایز گردید».
دیدار مجدد شاه با وی بسیار وجدآور بود و شاه آن چنان «بهجت و مسرت»‌ اظهار کرد که مؤلف اظهار کرده است که اگر بیان کند ممکن است حمل بر خوش‌آمد گویی شود. (ک: 100). به هر روی وی «قریب به بیست سال در ملازمت سُدّه سنیه سلطنت» بود و همزمان که «به درس و افاده قیام و اقدام می‌نمود» «به سرانجام و تنسیق مهمات فرق انام» نیز مشغول بود (ک: 100). محتشم کاشانی در ماده تاریخ درگذشت وی، او را با لقب «انیس سلاطین، جلیس خواقین» یاد کرده است (ک: 101). آگاهی بیشتر در این باره اندک است زیرا علمای شاعر اندک‌اند.

علوم دینی
درسهای دینی اساس تحصیل در دوره صفوی بود. این درسها به طور عمده شامل دو بخش «علوم معقول و منقول» بود، اصطلاحی که در آن روزگار رایج بود.
مقصود از علوم معقول، علوم فلسفی و کلامی که به طور میراث مکتب شیراز و هرات بود و عنوان معقولات به آن داده می‌شد. عناوینی که در این بخش تحصیل می‌شد آثاری مانند تجرید و مطالع و حواشی و شروح متعددی بود که بر آنها نوشته شده بود. در باره یک عالم آمده است که وی «بعد از مطالعه کتب معقولات و حواشی و مطالع و تجرید متوجه زیارت حرمین شریفین گشت» (ک: 94). متخصصان این علوم، عنوان «حکیم» داشتند و این مشروط به آن بود که به حد بالایی از تخصص برسند. البته حکیم می‌توانست لقب کسی باشد که در غالب علوم زمانه تبحر دارد اما به هر روی اصل و اساس، همین علوم حِکَمی و فلسفی بود. یکی از ارکان اصلی اطلاع عنوان حکیم کار پزشکی بود و لذا در باره میرزا جلال حکیم که پدرش میرزا محمد حاوی علوم معقول ومنقول بود گفته شده است که «در مطب آباء کرام بر مسند افاده و استفاده متکی گشته و ... کرامت تفقّد و لطف اشفاق در باره علیلان و رنجوران مبذول می‌فرماید» (ک: 102).
بخش دوم شامل کتابهای احادیث و فقهیات بود که در این زمینه توجه چندانی در قرن دهم نبود و تقریبا منحصر به دانشمندان عرب شیعه و برخی از شاگردان ایرانی آنان بود. اما به تدریج در قرن یازدهم اقبال بیشتری به آنها نشان داده شد.

دانش های غیر دینی
به طور معمول تصور بر این است که در آن روزگار هر کس دانشی می‌اندوخته فقط و فقط دانش‌های دینی – اعم از علوم فلسفی و کلامی و فقهی و حدیثی ـ بوده است و جز آن اگر کسی سر در سرها در می‌آورده از سر ذوق و ابتکار خود وی بوده است. در حالی که چنین نیست. از جای جای این کتاب بر می‌آید که کسانی در سایر رشته های دینی تحصیل می‌کردند. در باره میرزا حسابی آمده است که «از اوایل صبی تا حال به تحصیل علوم» مشغول و «از اکثر علوم بهره‌مند گردید». اما تخصص عمده وی «در علم طب و رسوم تصوف و شیوه موسیقی» است. به ویژه «در علم ادوار موسیقی کارهای نیک و عمل‌های خوب ساخته و پرداخته، چنان چه در آفاق شهرت تمام گرفته» است. همین شخص در دانش انشاء نیز ید طولائی داشته و یکی از آثارش «شرح دیباچه کتاب گلستان» است. در علم هئیت نیز صاحب فضل بوده و «بر رسالة هیئت مولانا علی قوشجی شرحی عربی» نوشت. در علم تاریخ نیز دستی داشته و «مدتهاست به تبلیغ علم تاریخ و اخبار دیار اشتغال دارد». مقصود نویسنده اثری است که نویسنده در اخبار بلدان داشته اما تا زمان تألیف این اثر «هیچ از آن نسخه بر منصة ظهور جلوه‌گر نشد». (ک: 77-78).
تخصص در دانش موسیقی اعتبار خود را داشت و مؤلف ما در وقت سخن گفتن از مولانا افضل دو تاری – که نامش گواه تخصصش در موسیقی است – گوید که نزد میرزا حسابی به «کسب حیثیت موسیقی و علم ادوار» پرداخت و در اندک مدتی «قصب السبق از سازنده‌ها و نوازنده‌های دوران در ربود، بلکه در آن صنعت کار به جایی رسانیده بود که در هر مجلسی که به نواختن نغمه درآمدی، باربد خوش آهنگ را راه ندادندی و...». (ک: 457). مولانا عبدالغفار نیز علاوه بر تخصصی که در تذهیب و تصویر داشت، «در فن موسیقی و علم ادوار وقوف تمام» داشت و «در آن وادی گاهی به زمزمة داودی ساکنان عالم خاک را به وجد می‌آورد» (ک:‌ 596). مولانا صبری نیز علاوه بر تکمیل «علوم رسمی» «در سلوک و سیر درویشی و علم ادوار موسیقی نیز ماهر است». (ص: 188). مولانا پیری هم در «صنعت نقاشی وقوف تمام داشت و دایم به قلم مانی رقم اشکال و صور عجیبه بر صحایف می‌نگاشت» (ص: 394).
تخصص در علوم ادبی، منهای آنچه که به عالم شعر و شاعری مربوط می شد، یعنی تخصص در زبان و لغت، نشانه‌هایی در این دوره دارد. مولانا سروری همان که مؤلف کتاب مجمع الفرس است ودر سه مجلد به چاپ رسیده، از شاعران کاشانی بود که در جوانی کفشدوز بود و سپس به عالم شاعری قدم گذاشت و «در آن وادی ترقیات کلی کرده»‌ و به خاطر هوش و حافظ سرشار «به مرتبه‌ای رسید که زیاده از سی هزار بیت از جمیع اصناف سخن» از قدیم و جدید «به خاطر دارد». وی «در علم لغت و تصحیح، چه عربی و فارسی و چه نظم و نثر» به رتبتی بالا دست یافت و «در این ولا کتابی در لغت فرس تألیف نمود موسوم به مجمع الفرس و حل لغات مشکله خمسه نظامی» که به نظر نویسنده «در آن نسخه نفیسه، فواید غریبه و نکات عجیبه درج ساخته» است (ک: 579). از وی شعر بلندی هم در باره امام زمان (ع) آورده که زیباست. این را هم بیفزایم که میرزا ابراهیم پسر میرزا شاه حسین اصفهانی که وکیل شاه اسماعیل بود، کتابی با عنوان لغت فرس داشته که همین کاشانی گوید که «اهالی و فصحای عراق و معتقدان و مریدان آن زبدة آفاق، به آن نسخة گرامی، اعتقاد تمام دارند». (ص: 386).

طبابت
پزشکی یا طبابت که از صاحب آن نیز با عنوان حکیم یاد می‌شد از شغل‌هایی است که هرگاه جامعه انسانی آن را در خود داشته و بالطبع در این عصر و زمان نیز چنین بوده است. اهمیت پزشکی همین بس از یکبار، علوم به دو دسته علم الادیان و علم الابدان تقسیم می‌شود. طبعا فرق میان طبیبان گذاشته شده و مثل همیشه تاریخ، کسانی از پزشکان چندان زبده بودند که «در میان حکما و اطباء، چون مشتری است در میان سایر ستارگان» (ک: 107).
القابی که معمولا برای یک حکیم به اعتبار تخصصش در پزشکی به کار می‌رود تشبیه او به جالینوس و بقراط است «حکیمی است که انفاس متبرکه‌اش چون دم مسیحا ناموس جالینوس و افلاطن شکسته، طبیبی است که نسخه پرفایده‌اش فصول بقراط و مرکبات ارسطو را به آب بی اعتباری شسته» (ک: 103).
یک پزشک معتبر به عنوان پزشک سلطان و حرم انتخاب می‌شد و این ممکن بود که در یک خانواده به صورت موروثی باقی مانده باشد. در باره مولانا نظام الدین علی گفته شده است که دودمان او «در قرون ماضیه و ازمنه گذشته متکفّل منصب جلیل القدر طبابت سلاطین روزگار بوده»اند. مولانا تا پدرش زنده بود و شغل طبیبی سلطان را داشت، به دلیل تمایل به «زهد و عبادت علی الدوام» چندان طرف دربار نرفت و به طبابت فقیران و رنجوران پرداخته و افزون بر آن که به «معالجه علیلان و دیدن رنجوران» اوقات فایض البرکات را «به مطالعه فقهیات و احادیث» می‌‌گذرانید. اما بعد از «انتقال سلطان الحکماء مولانا نورالدین محمد» - پدرش ـ وی به دربار فراخوانده شد. در دربار شغل طبابت، دست کم دو منصب را به خود اختصاص می‌داد یکی «طبابت حرم» و دیگری «طبابت دیوان» بود. منصب نخست به طبیبی با نام غیاث الدین علی واگذار شده و منصب دوم به مولانا نظام الدین علی داده شد. با این حال گرایش زهدگرایانه و انزواخواهانه سبب شد تا تمایل به استعفا داشته باشد. با این حال «قریب سه سال بر مسند طبابت اردوی همایون قدم افشرده... و سقیمان و علیلان دارالسلطنه قزوین» پرداخت. یکی از کارهای رایج طبیب اردو یا به اصطلاح طبیب دیوان رسیدگی به مجروحان جنگی بود چنان که در باره همین پزشک گفته شده است که «جراحات مجروحان معسکر این پادشاه» را درمان می‌کرد. اما در نهایت کار در اردو را رها کرده و بعد از حج به کاشان آمده «دیگر به اردوی همایون نرفت و خدمت و ملازمت سلاطین را نپسندید». (ک: 108 – 109). طبیعی بود که چنین شخصی با آن سابقه نتواند هزینه زندگی خویش را در کاشان تأمین کند. به همین دلیل «به سبب صرف روزگار و اختلاف ادوار» «لاجرم به اردوی پادشاه... سلطان محمد... شتافت» و«در دارالسلطنه قزوین رحل اقامت افکند». (ک: 109). وی در سال 1001 درگذشت و آمیرزا ابوطالب «تاریخ فوت» بلندی برای وی سرود (ک: 205) پس از مرگ نظام الدین علی، شغل طبابت به نسل بعدی یعنی فرزندش رکن الدین مسعود رسید. وی نه تنها طبیب تجربی بود بلکه یک عالم به حساب آمده و «کتابی عربی در فن معالجات در غایت تنقیح و لطافت» نوشت و «نسخه‌ای در نهایت توضیح و بسطت تصنیف و تألیف فرموده‌اند و آن را ضابطة العلاج نام نهاد» (ک: 110 – 111). وی در زمان شاه عباس «به منصب عالی مراتب طبابت خاصه» منصوب شد (ک: 112).
طبعا چنددانشی بودن یک امتیاز به حساب می‌آمد و فردی چون میرزا جلال حکیم که طبیب بود همزمان چندین تخصص دیگر داشت چنان که «در خط نستعلیق و علم ادوار و موسیقی و صنعت کمانداری و سپاهیگری» تخصص داشت (ک: 103).
از زیر مجموعه‌های طبابت، کحّالی یا چشم پزشکی وقت است که مولانا سمائی به عنوان «کحال بی مثل و حکیمی بی عدیل» وصف شده و این که شاگردی «مولانا زین الدین علی کحال»‌ کرده «که از اعجوبه‌های زمان بود». و خود به جایی رسید که «در علم کحالی و صنعت میل زدن و حک نمودن چشم» به نهایت تخصص رسید و «از جمیع استادان دار و انداز و کحالان عرصه آفاق ممتاز و مستنثاست». (ک: 516).
حکیم شفائی «از جمله حکما و اطباء صفاهان»‌ بود که شهرتی ویژه داشت. طب را به صورت موروثی در خاندان آنان بود، چه پدرش حکیم ملا و برادرش حکیم نصیرا نیز طبیب بودند. در عین حال به تدریج روی به شعر و شاعری آورده «به مصاحبت شعرا و اهل حال معتاد شده» «به صحبت شعرا و موحدین می‌گذراند و مصاحبت و مخالطت این دو طبقه را قانون نجات و دستور الصناعه حصول درجات می‌داند» (ص: 325).


خطاطی
نگارش خط یکی از امتیازات مهمی بود که یک فرهیخته این دوره می‌توانست از آن برخوردار باشد و به راحتی آن را وسیله ارتزاق خویش قرار دهد. این قدرت اگر همراه توان علمی در خلق عبارات زیبا و به کار بردان لطایف ادبی و شاعرانه و دبیرانه بود، موقعیت شخص را در حد یک فرد با نفوذ در یک دستگاه وزارتی، اعم از محلی یا کشوری بالا می‌برد. به علاوه که خطاطی، در حکم یک دستگاه چاپ امروزی، می‌توانست شغل کتابت مواریث مکتوب اعم از متون دینی یا کتب علمی را نیز تضمین کرده و شخص با گرفتن پول از این و آن، آثاری را برای آنان کتابت کند. برای مؤلف ما این تخصص جالب است و وی گهگاه اشاراتی در باره زبدگان آن دارد. چنان که در باره میرابوتراب بیگ می‌گوید که «شکسته نستعلیق را نیکو می‌نویسد و املاء درست و انشاء پسندیده دارد». (ک: 233)
مولانا رضایی هم که در «اوایل ایام صبا به تحصیل فن شعر میل پیدا کرد» از طریق خط معاش خویش را بدست می‌آورد. وی «مدتی مدید در مدرسه متبرکه امام زاده معصوم سلطان حبیب ... که در پشت مشهد واقع است ساکن گردید و پیوسته به کتابت تفسیر و دیگرکتب علمی مالابد معاش خود را حاصل می‌نمود». (ک: 396) مولانا عبدالفتاح هم «در قلم نسخ تعلیق قدرتی کامل ظاهر می‌گرداند» اما کارش مکتب داری و تدریس بود (ک: 596). برادرش مولانا عبدالغفارکه شاعری برجسته هم بوده، «در صنعت تذهیب و تصویر نظیر ندارد و پیوسته به قلم مانی رقم، لوح‌های غریبه و صور عجیبه بر صفحات اوراق یادگار می‌گذارد». وی بعدها هزینه زندگی خویش را با «کسب کتابت» به دست آورده «فی الجمله از حسن خط بهره داشت به جد تمام همّت بر تعلیم قواعد آن صنعت گماشت» و زمانی که تخصصش در آن بیشتر شد «گاهی به کتابت اشعار و گاهی به تذهیب نسخ علمای نامدار»‌ مشغول می‌شد (ک: 597).
مولانا غضفر فرزند مولانا فهمی نیز که اهل سرایش «غزلیات عاشقانه و ابیات ظریفانه» بود «در خط ثلث و نسخ و محقق و غیرهم» استاد بود، در حالی که «استادی ندیده بود» و بیشتر با مشق از روی دست استادان نوشته بود. وی در این کار به حدّی تبحّر یافت که «بسیاری از خطوط خویش به نام استادان آن فن خصوص یاقوت المستعصمی کرده، مبصران جهان به خط یاقوت قبول کردند». (ک: 612)
میرهیبت الله (م 958) نیز که از سادات کاشان بود «در صنعت تیراندازی و خوشنویسی قصب السبق از امثال و اقران ربوده» بود. در فضیلت وی همین بس که «قبلة الکتاب امیر معزالدین محمد خوشنویس از شاگردان اوست و منصب استادی علم خط از دیوان خطاطی او دارد». (ک: 720). آقا ملک هم خط تعلیق و نسخ تعلیق را خوب می‌نوشته و همزمان «در علم املاء و انشاء نیز صاحب وقوف است» (ص: 293).
اما خطاط ممتاز این دوره از نگاه کاشانی، مولانا بابا شاه است که « تا تیرِ کاتب دیوان آسمان است منشور کتابت خط نستعلیق جز به نام جناب مولانا ننوشت» به نظر وی «الیوم در صفاهان بلکه در اکثر بلاد عراق و خراسان همو او کاتبی نیست» به طوری که «قلمرو نستعلیق او را مسخّر است» (ص: 321).

مهاجرت برای علم
در این کتاب می‌توان تصویری از مهاجرت برای علم را مشاهده کرد. این که کسانی از کدامین نقاط برای تحصیل به کدامین شهرها می‌رفتند. در دوره‌ای که موضوع بحث این کتاب است قزوین دارالسلطنه است و بسیاری از شاعران برای بهره‌مندی از مواهب مادی دستگاه صفوی، به این شهر می‌روند. اما در این شهر، عالمانی بودند که بسا کسانی به نیّت مراوده با آنجا می‌رفتند، چنان که مولانا صبری «مدتهای مدید در دارالسلطنه قزوین که پایتخت پادشاه جنّت مکان علّیین آشیان ابوالبقا شاه طهماسب بود به دریافت ملاقات علما و فضلا نشر محامد و مناقب» می‌کرد (ص: 189). همین شخص، در وقتی عهد شباب را پشت سر نهاد به «مقرّ اصلی و مرجع حقیقی» یعنی اصفهان که شهر او بود بازگشت.
مهاجرت نه تنها برای تحصیل که برای تدریس هم ممکن بود صورت گیرد. مولانا ابوالحسن ابیوردی عالم برجسته که «علامه آن زمان بود» در بخارا تحصیل کرده بود و برای تدریس به کاشان آمده بود و افرادی مانند مولانا ضیاء الدین محمد که اصلش از ری بود در کاشان در درس وی شرکت می‌کرد (ک: 93). همین طور خواجه افضل الدین محمد ترکه هم «بالاخره به دارالمؤمنین کاشان شتافته در درس حضرت ملاذ العلماء و مفخر الفضلاء مولانا ابوالحسن» شرکت کرد. (ص: 218) طبعا هدف او فراگیری علوم عقلی و کلام بود.
این زمان عتبات همچنان اعتبار علمی خود را برای علوم فقهی شیعه داشت. همان مولانا ضیاءالدین محمد بعد از تحصیل علوم فلسفی در کاشان که از آن جمله «مطالعه کتب معقولات و حواشی و مطالع و تجرید» یعنی همان میراث مکتب شیراز بود در سال 976 به حج رفت و بعد از آن «به جانب عتبات عالیات توجه کرده، مدت هفت سال در آن اماکن متبرکه به تصحیح احادیث و کتب فقهیات قیام و اقام نمود». با این حال به دلیل تسلط دولت عثمانی وضع علمای امامیه در عتبات، قرین آرامش نبود و همین عالم «به واسطه تنفر از اوضاع اهل سنت و دوام تقیه و اخفای مذهب حقه امامیه» مجبور به ترک عراق شده و «به دارالمؤمنین کاشان مراجعت فرمود». (ک:‌ 94).
خواجه افضل الدین محمد ترکه هم پس از تحصیل علوم عقلی و کلام در کاشان و زمانی که «در تمامی فنون معقولات به درجه کمال ترفع و ارتقا یافت» برای «اکتساب علم حدیث و فقهیات به عراق عرب رفته مدتی در مشهد غری به مراسم تصحیح عقائد دینیه و تنقیح مسائل یقینیه قیام و اقدام نمود». حتی
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

دو رساله اعتقادی صریح السنه و التبصیر فی معالم الدین از محمد بن جریر طبری مورخ و مفسر (224 ـ 310)

رسول جعفریان

طبری بیش از همه به تاریخ و تفسیرش شهرت دارد. چندین اثر حدیثی هم دارد که یکی تهذیب الاثار است. در دهه

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم

رسول جعفريان

گزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط

يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل

رسول جعفريان

یش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک