امیر قافله را هم تغافلی باید
خلاصه
گزارش سفر عمره بنده از تاریخ 28 تیرماه تا 9 مرداد 1389 استامیر قافله را هم تغافلی باید<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
که بینصیب نگردند قاطعان طریق
گزارش سفر عمره (28 تیرماه تا 9 مرداد ماه 1389)
عمره امسال ما مثل سالهای قبل با کاروان دوست عزیز جناب آقای حاج جواد مبصری مدیر شرکت مدائن انجام شد. آقای مبصری از پیش از انقلاب در کار کاروانداری بوده و تا امروز عاشقانه این کار را ادامه داده است. خاطرم هست که در سالهای بعد از هفتاد، کاروان بعثه را در ایام حج داشت و طی سالهای اخیر کاروان عمره وی مشتمل بر شماری از علما و فضلاست که به ریاست حضرت آقای حجت الاسلام و المسلمین شهرستانی طی سالهای اخیر، در ماه شعبان المعظم به عمره مشرّف میشوند. بنده چندین بار شرح سفرم با این کاروان را نوشتهام و امسال هم به امید خدای متعال خواهم نوشت. نقش عمره را در بعد معنوی خودم جدی نمی دانم، گرچه به رحمت حق امیدوارم، دست کم در چهارچوب همان شعر حافظ که عنوان این گزارش سفر است. منهای معنویت تلاش خواهم کرد با نوشتن این یادداشتها خاطرهای از این اسفار برجای بگذارم. امیدوارم ملال انگیز نباشد.
قرار بود پرواز ما عصر روز 28 تیرماه ساعت شش انجام شود که با دو ساعت و نیم تأخیر در ساعت هشت و نیم شب انجام شد. صندلی مسافران آن هم با پرواز سعودی در بلیط ثبت نشده (یا اگر شده رعایت نمی شد) و این پدیده شگفتی است. یکی از آثارش آن که در وقت سوار شدن بینظمی وجود دارد و دیگر آن که برای نشستن قدری مشکل پیدا میشود، اما به هر حال چون تعداد زائران برابر صندلی هاست با اندکی پس و پیش همه سرجای خود قرار میگیرند. گروه پنج نفره ما امسال همه هستند. بنده به علاوه آقایان معراجی، مهدوی راد، مهریزی، و عابدی. به دلیل آن که سال قبل کتابهای بنده را در فرودگاه مدینه گرفتند امسال تنها پنج نسخه از ترجمه جدید اردو از کتاب «آثار اسلامی مکه و مدینه» را آوردهام و هدفم اهدای آنها به چند کتابخانه است. این اواخری کتابی را در باره دولت صلیحی ترجمه می کنم که دوصفحهای از آن را در هواپیما ترجمه کردم که شام آوردند و دیگر فرصتی برای این کار فراهم نیامد.
ساعت حوالی نه و نیم به وقت سعودی بود که در فرودگاه مدینه فرود آمدیم. به سرعت کارهای کنترل گذرنامه انجام شد. در قسمت بار از چمدانهای ما بازرسی صورت نگرفت. از برخی کنترل شد و کتابهایشان را گرفتند. بیرون آمدیم. سه یا چهار اتوبوس برای کاروان ما در نظر گرفته شده بود. بنده با سرکار خانم با اولین اتوبوس راهی هتل شدیم.
هتل ما در جنوب شرق مسجد النبی و با فاصله اندکی از بقیع قرار دارد. خاطرم هست که سه سال پیش نیز در همین هتل که مفامبیک مدینه خوانده میشود بودیم.
شب را استراحت کرده صبح عازم مسجد النبی (ص) شدم. حرم رسول الله و بقیع را زیارت کردم. به نسبت به سالهای گذشته امسال خلوتتر به نظر میآید. جوانی در میان مسجد و بقیع اشاره کرد بایستید تا از شما عکس بگیرم. معلوم شد طلبه قم است. تصویری گرفت. بعد از زیارت در بقیع، دیدم که همراه است. گفت سفر اول اوست و پس از ازدواج به عمره آمده است. گشتی در بقیع زدم. به نظرم آمد که نسبت به برخی از قبور از جمله قبر عبدالله بن جعفر قدری بی اعتنایی شده و همان دیوارهای بیست سانتی نیز که در اطرافش بود در حال محو شدن است. بخشی از بقیع که مدفن قبر ام البنین شناخته میشود، مانند سال گذشته بسته بود. در پیشگاه حرم امامان، مردم مشغول زیارت خوانی بودند و بسیاری اشک میریختند.. یک افغانی مأمور با چند جوان در باره حرام بودن عکس گرفتن از قبور بحث و جدل میکرد. دیگر ایرانیها از آن جوانان میخواستند تا بحث نکند.
ساعت هفت به هتل برگشتم. سفره صبحانه پهن شده و به تدریج دوستان آمدند. آقایان شهرستانی، مقتدایی، سیدان، کریمی، گرامی، علامی، سید علی حائری، مدنی، شیخ حسن جواهری، سید حیدر حکیم و عدهای دیگر. آقای شهرستانی به مناسبت اشاره کرد که پدرش در کربلا نماینده آیت الله خویی بود. بعد با اشاره به بنده گفت که از ترس وی نمیتوانیم چیزی بگویم، چرا که مینویسد و بعد هم روی سایت میگذارد. آقای مقتدایی گفتند: من یک داستان میگویم، اگر جرأت داشت بنویسد و بگذارد. و آن این که چندی قبل در قم مراسم رونمایی از کتاب فرهنگنامه سیره نبوی بود. اسم ایشان را برای گرفتن جایزه خواندند. سه بار تکرار کردند. نبود که بیاید. یک مرتبه، یک نفر از وسط جمع گفت: رفتهاند گل بچینند! گفتم همین را مینویسم و میگذارم. بعد به ایشان عرض کردم که چرا در آن جلسه نیامدم.
خدمت استاد سیدان
ساعتی استراحت کردم. سپس به دنبال اینترنت به طبقه اول رفتم. معلوم شد تنها در همان طبقه به صورت وایرلس موجود است. فورا با کامپیوتر پایین رفتم. ابتدا سایت کتابخانه مجلس را دیدم که یکی دو خبر گذاشته بودند. اخبار را در چند سایت دیگر ملاحظه کردم. جریان نامه نگاری باز هم ادامه یافته است. مروری کردم. پس از آن آقای سیدان تشریف آوردند. اشاره به این مسائل جاری کردم. گفتند چه خواهد شد؟ عرض کردم قابل اصلاح است. اگر از خودشان شروع کنند، مسائل بیرونی مشکلی نخواهد بود. ایشان از آمدن هیئتی برای دیدن ایشان از طرف مقام معظم رهبری سخن گفتند و فرمودند: پنج نکته را یادآور شدم. اول این که... ثانیا این که روابط با علما و مراجع بهتر شود. سوم این که اوضاع اقتصادی مناسب نیست و مردم ممکن است برای دین آرام آرام قیام کنند اما اقتصاد خیلی زود آنها را به حرکت وا خواهد داشت. دیگر این که یک هیئتی از افراد آگاه که مسؤولیتی ندارند معین کنند تا به بررسی اوضاع بپردازند و راه حل بدهند. (یک مورد را فراموش کردم).
ایشان گفت که چندی قبل هم آقای ... درخواست آمدن داشت. مردد بودم. استخاره کردم. بد آمد. عین واقع را گفتم و رد کردم. ایضا گفتند که بچه ها نواری از یک منبری آوردند که به تطبیق روایات ظهور بر اوضاع حال پرداخته و مثلا گفته بود که مقصود از خال در فلان روایت فلان چیز است و حرفهای عجیب و غریب دیگر که عرض کردم این آدم یا بی دین است یا ناآگاه. ایضا افزود که در مجلسی که جناب آقای طبسی برای مرحوم آقای آیت الله بهجت گرفته بود، پای منبر آقای ... بودم، آن قدر مطالب خلاف گفت که حد و حصر نداشت. نمونه هایی را هم نقل کردند. از جمله آن که از قول مرحوم بهجت نقل کرد که به حرم امام رضا (ع) رفتم. ضریح باز بود. داخل شدم. صندوق باز شد حضرت رضا بیرون آمد با ایشان صحبت کردم.
ظهر برای نماز راهی حرم مطهر شدم. نماز ظهر و عصر را خواندم. ناهار را خدمت دوستان بودیم. بعد از ظهر قدری استراحت کرده ساعت پنج خبرهای ایران را دیدم. ساعت پنج و نیم بود که همراه دوستان خدمت آقای سیدان رسیدیم. بحثهای طولانی شد.
یکی از دوستان پرسید: تبعات تفکر حکمی و فلسفی چه اندازه ویرانگر است که این مقدار مبارزه را از ناحیه شما طلب میکند. ایشان شرحی از تفاوتهای میان تفکر فلسفی و حدیثی اهل بیتی در زمینه توحید و معاد دادند و فرمودند ظلمی که در این زمینه به اهل بیت شده بیش از آن که به شخص آنان باشد به شخصیت آنان است و این ظلم بسیار سنگینی است. اما از لحاظ اثر گذاری، اوائل من طرح این قبیل بحثها را در مجالس عمومی حرام می دانستم. اما در حال حاضر طرح تفکرات فلسفی مثلا وحدت وجود و این که همه چیز خداست گاهی از تلویزیون و رسانهها منتشر می شود. طبعا نیاز به جواب دارد. گاهی افرادی هم دیده میشوند که بر همین اساس باورهایی دارند. مثلا چندی قبل کسی پیش من آمد که در بحث معلوم شد همه چیز را خدا میداند. برخی از اینها حرفهای آقای حسن زاده را خواندهاند. این که یک وجود است که صورت زمین همان است و صورت آسمان همان است و اسم جامع آن الله است. طرفداران مرحوم حسینی طهرانی که الان در مشهد سه مدرسه دارند حرفهای شگفتی میزنند. به هر حال آموزههای او مطرح است. اشارهای هم به مطلبی که آقای آیت الله جوادی در رساله «علی و الفلسفة الالهیه» دارند کردند که بر اساس مبانی عرفان «حدیث لا جبر و لا تفویض» را به گونهای شرح میکنند که اساس جبر و تفویض را بر اساس مبانی عرفانی منتفی به انتفای موضوع میدانند. آقای مهریزی گفتند: آیا واقعا گسترش آموزههای فلسفی توسط این جماعت به معنای ظلم به اهل بیت است؟ ایشان فرمودند من نمی خواهم نسبت بدهم که اینها این حرفها را به قصد اخلال در دین زدهاند. قبول دارم که بسیاری از آنها مطلب را جور دیگری میفهمیدهاند. این تعبیر مرحوم مجلسی را در باره فلاسفه قبول ندارم که گفته است: اعلم أنه أجمعت الإمامیة بل جمیع المسلمین إلا من شذ منهم من المتفلسفین الذین أدخلوا أنفسهم بین المسلمین لتخریب أصولهم و تضییع عقائدهم على وجود الملائکة و أنهم أجسام لطیفة نورانیة أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباع (بحارالأنوار ج : 56 ص : 203. مرحوم مجلسی در این عبارت فلاسفه را متهم می کند که تعمدا در پی تخریب دین هستند) این را قبول ندارم، با این حال تأکید می کنم که آن حرفها نتیجهاش این است. آقای مهریزی ادامه داد، آیا بهتر نیست شما به جای این بحثها به مباحث اخلاقی ودروغگویی و فساد موجود در جامعه بپردازید؟ ایشان تأکید کردند که البته در این زمینه من فراوان منبر رفتهام. تا قبل از بیماری که در این چهار پنج ساله سراغم آمده دهه اول محرم تا چهارده منبر در روز داشتم و همین مباحث اخلاقی را مطرح میکردم. اینها جلسات مهم شهر مشهد بود. فقط روضه را تکرار میکردم. همه مطالب متفاوت بود. این هم هست که من همان وقت که جمعیت را ببینم، مطالب در ذهنم نقش میبندند. پنجاه سال قبل، سال دوم منبرم بود که در تهران بودم. به مسجد ارک رفتم. دوست داشتم منبری معقول و مفید و سودمند و بدون مطالعه داشته باشم. دو رکعت نماز امام زمان (ع) خواندم و همان درخواست را از خداوند کردم. رفتم قلهک تا در حسینیه آقای شیخ عباس مشکوری که عرب بود منبر بروم. در آنجا من و شیخ علی اصغر مروارید منبر میرفتیم. نشسته بودم. یک آدم چهل سالهای آدم و همان خواستم را به زبان آورد و گفت: آیا میخواهی منبرت مفید و سودمند باشد؟ گفتم بله: گفت پنج کار را بکن: نیم ساعت قبل از اذان صبح بیدار باش. کم بخور. کم صحبت کن. کم معاشرت کن و پنجم همیشه با وضو باشد. البته این تشرف نبود. من منبر رفتم. بعد پایین آمدم. در حال رفتن این شخص را هم دیدم. پرسیدم این چه توصیهای بود کردید؟ گفت: تا آن کار را ـ نماز مسجد ارک ـ را نمیکردی کسی به ما نمیگفت که این را به شما بگوییم. بعدها دیگر او را ندیدیم. یک هفته حرفهای او را رعایت کردم. بعد فقط وضوی آن ماند. گاه روی منبر میشد «قال الله عزوجل»، لام جل را میگفتم هنوز نمی دانستم چه آیهای را میخواهم بخوانم اما مطلب میآمد. گاه یک ماه رمضان در باره استغفار صحبت کردهام. یک ماه رمضان دعای امام زمان (ع) را شرح کردهام. سخنرانیهای زیادی در باره تمام دعاهای قرآن کردهام.بحث از نشانههای متقین در قرآن، و انسان کامل در قرآن از دیگر موضوعات مورد توجه من بوده است.
در مسجد النبی (ص)
بحثها تا ساعت هفت طول کشید. از آنجا که اذان ساعت هفت و ربع بود، گفتگو را تمام کردیم. به سرعت وضو گرفته راهی مسجد النبی شدم. اینجا اذان مغرب قدری زودتر از موعدی که در میان شیعیان معمول است گفته میشود. به هر حال نماز مغرب را خواندیم. بچه پنج شش سالهای که جلوی بنده بود و کنار پدرش، نتوانست خود را نگاه دارد و وسط نماز روی فرش مفصل ادرار کرد. یکی از دوستان که کنار بنده بود مجبور شد از آنجا برود. بعد از نماز شرطه را خبر کردیم. شرطه مأموران تطهیر را صدا کرد. فورا بچه را در یک کیسه پلاستیک پیچیده، بردند. فرش را هم بردند. سپس چند بار آنجا را آب قلیل ریخته با دستمال کاغذی خشک کردند. مجددا فرش نوی آوردند. بعد از آن نماز را خواندیم و بنده به سراغ مجلس درس و منبر بودم. جایی در عقب صحن دوم، پیرمردی روحانی تدریس میکرد. ربع ساعت نشستم. نفهمیدم چه متنی می خواند و تدریس میکرد، اما بحث او در باره صفات خداوند بود. این متن ها معمولا یا از ابن تیمیه است یا محمد بن عبدالوهاب یا شرحی که یکی از وهابیها برای آثار آنها نوشته است. صفاتی مانند سمع و بصر که به صورت مشترک لفظی برای خدا و بنده به کار میرود، ربطی به هم ندارد و نباید مثلیّت را بین بنده و خدا در این مفاهیم منظور داشت.در متن روی این نکته تأکید شده بود که حتی کار برد سمع در بین موجود این عالم هم با هم فرق دارد چه رسد وقتی که در باره خدا بکار میرود. در این متن، از معطله و مؤوّله واشاعره بدگویی شده بود. سپس در باره تقسیم توحید به الوهیت و ربوبیت و عبودیت بحث کردو این که این تقسیم از قرآن است و عملی مبتدعانه و برگرفته از قواعد متکلمین نیست. مقایسه این بحث با بحثی که عصری در محضر آقای سیدان بود نشان میداد که این قبیل بحثهای سنتی هنوز در همه جای جهان اسلام کم و بیش رواج دارد.
صبح روز چهارشنبه سیام تیر راهی حرم شده، بعد از زیارت قبر پیغمبر (ص) اندکی در آنجا مانده بیرون آمدم. سپس به بقیع رفته زیارت خواندم. هر روز باید دو سه نفری را بگیرند. امروز هم در همان بدو ورود دیدم یک عربی را محاصره کرده، بیرون از در بقیع آورده، رئیس آنها در حال تماس بود تا بیایند و او را ببرند. مردی چهل ساله که خیلی آرام ایستاده بود. در داخل هم مردم به آرامی مشغول خواندن زیارت نامه بودند. یک مأمور مرتب قدم می زد و میگفت باز کردن کتاب ممنوع است.
امروز در بقیع بعد از سالها، دوستم جناب آقای رحیمیان قمی را که از طلاب فاضل قمی است و از پیش از انقلاب او را میشناختم دیدم. اندکی راجع به اوضاع ایران صحبت کردیم. این روزها همچنان بحثهای مربوط به ایران داغ است. این بحثها غالبا به جایی نمی رسد اما انسان می تواند عیاری از وضع فکری و سیاسی افراد به دست آورد و خودش را به آنها محک بزند تا اطمینان بیشتری به دست آورد.
تاریخ مؤسسة آل البیت در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین شهرستانی
ساعت هفت صبح بود که به هتل آمدم. صبحانه را خدمت آقای شهرستانی بودیم و قرار بود با دوستان گفتگویی با ایشان در باره تاریخچه مؤسسه آل البیت (ع) داشته باشیم. بحث را آقای مهدوی راد شروع کرد و این که چطور شد که این مؤسسه به راه افتاد.
ایشان گفت اول کار ما مشغول تحقیق کتاب الخلاف شیخ طوسی بودیم. بنده و آقایان سید علی خراسانی و شیخ مهدی نجف. این کار را برای آقای کوشانپور میکردیم که حامی نشر این گونه آثار بود. اصل کار به درخواست آقای منتظری به وساطت مرحوم حاج آقا مجتبی عراقی بود. آقای کوشانپور در چاپ کتاب یک نظری داشت که به نظر ما درست نبود. در شکل چاپ بیشتر قدیمی فکر میکرد. خواست ما این بود که در فرم تازهتری کار بشود و چاپ بهتری باشد. برخوردی پیش آمد که جای بیانش اینجا نیست. این که مثلا صفحه سفید در وسط کتاب و اوائل فصلها نباید داشته باشد. سر صفحه نباشد. ما مردد شدیم چه کنیم. من مطرح کردم که گرچه امکان مالی ندارم اما توانایی قرض کردن و کار اقتصادی دارم. باور من این بود که تا کار نکنیم کسی به ما کمک نمیکند. اگر کار شروع بشود و دیگران ببینند، کمک میکنند. از اینجا بود که از کوشانپور جدا شدیم. اینجا بود که مؤسسه آل البیت را درست کردیم. آن زمان جامعه مدرسین و آقای ابطحی (مدرسه امام مهدی ع ) کارهای تحقیق و تصحیح میکردند. معلوم بود که تصحیح طول میکشید. باید کار دیگری میکردیم. آمدیم و نیاز حوزه به برخی از کارهای قدیمی را سنجیدیم. دیدیم بسیاری از کتابهای فقهی با همان شکل چاپ قبلی که غالبا سنگی بود در بازار نیست. این بود که اول «مؤسسه اهل البیت للطباعة و النشر» که مقدمهای برای موسسه آل البیت لتحقیق التراث باشد را درست کردیم. بنابرین پس از گرفتن قرض فراوان به امید این که سودش به آنان بدهیم، شروع به چاپ افستی کتابهای فقهی کردیم. تقریبا هفتهای یک کتاب چاپ میکردیم. مفتاح الکرامه، مناهل و بسیاری از کتابهای دیگر که یکباره بازار پر شد و اسم مؤسسه هم شایع شد. انقلابی های متدین تأیید میکردند. انقلابیهای تند ما را امریکایی میدانستند. ضد انقلابهای متدین یه جور دیگر دیگر حرف میزندند و میگفتند آقای منتظری حامی اینهاست. برخی هم می گفتند قذافی حامی اینهاست. یک نفر به دوستی از دوستان من گفته بود که قذافی آمده در قم موسسه آل البیت درست کرده است! اما آنچه بیشتر گفته میشد این بود که آن زمان من در مدینة العلم بودم و طبیعتا متهم بودم که از اطرافیان آقای آیت الله خویی هستم. یکبار مهدی هاشمی از ما به عنوان عوامل توطئه ضد انقلاب نام برده بود و یک سخنرانی مفصل در اطراف اصفهان کرده بود. نوارش را برای من آوردند. گفته بود در لندن یک مؤسسه به نام اهل البیت ایجاد شده و هدف آنان کشیدن مرجعیت به نجف است. همزمان در قم یک مؤسسه با همان نام تأسیس میشود و تحت پوشش تحقیق همان کار را میکند. بین این دو مؤسسه قاطی کرده بود. آنجا سید محمد بحرالعلوم و سید مهدی حکیم بودند و اصلا ربطی و کاری به ما نداشت. من به رفقا گفتم هیچ واکنشی نشان ندهید. ما ضعیف هستیم و کاری نمیتوانیم بکنیم. رایزنیهایی با چهرههای خوب قم داشتیم. آقا موسی زنجانی، آقا عزیز طباطبائی، آقای سبحانی و..... آقا عزیز به من میگفت: اگر آقای بروجردی زنده بود حتما به شما کمک میکرد. یکبار آیت الله صافی به مؤسسه آمد و کارها را دید. خدمت آقای گلپایگانی رفت و شرحی از کارها داد و ایشان تشویق شده بود که بیاید و مؤسسه را ببیند. کسی آنجا گفته بود خداوند آقای خویی را حفظ کند که هزینه های این مؤسسه را میدهد! ظاهرا همین باعث سرد شدن آقای گلپایگانی در کمک شد و نیامدند. در حالی که من حتی یک شاهی از آقای خویی نگرفتم. گاهی قرضهای من خیلی زیاد میشد. یکبار پانزده میلیون قرض داشتم. آن قدر به من فشار آمد که پیش مرحوم آقای فقیه ایمانی رفتم که پول بگیرم و اصلا مؤسسه را واگذار کنم که الحمد لله نشد. یکی از کسانی که خیلی به من خدمت کرد آقای ابن الرضا بود. وساطت او باعث شد یکبار دو میلیون تومان از صندوق جاوید بگیرم که البته کاغذ دولتی داد که خود این یک کمک مضاعف به ما بود. آن زمان رفت و آمد به مؤسسه زیاد شده بود. بسیاری از علمای قم و استادان دانشگاه از تهران نزد ما میآمدند. کارهای مؤسسه که درآمد به تدریج سبب برقراری ارتباط بیشتر شد. برای مثال برای برگزاری کنگره امام رضا، بنده در قم همه کارهایش را انجام میدادم. در کنگره مفید هم ما نقش فعالی داشتیم و کشورهای مختلف رفتم و شخصیتهای آن کشورها را دعوت کردم. یکی از افرادی که دعوت کردم مصطفی جمال الدین بود که آن شعر معروف خود را گفت. (جذورک فی بغداد... و ظلک فی طهران ...) آقای آیت الله امینی رئیس جلسه بود وسط صحبت به ایشان گفت: ده دقیقه برای شما وقت گذاشتیم. وقتی یک ربع شد از ایشان خواست که بس کند. مصطفی جمال الدین این را اهانت به خود تلقی کرد. پایین آمد و به سرعت بیرون آمد و گفت که من باید همین امروز از ایران بروم. بعد آقای امینی آمد و مطلب را گفتم. گفت چه کنم؟ گفتم: عذرخواهی کنید. ایشان قبول کرد و آمد و عذرخواهی کرد. بالاخره قبول کرد. قرار شد شب شعری برقرار شود که در دارالشفاء برقرار شد و ایشان شعرش را خواند. به هر حال نقش مؤسسه در این قبیل فعالیتها بیشتر شد.
به جز تصحیح کتاب، انتشار مجله تراثنا را در قم شروع کردیم. قرار شد جزوهای منتشر کنیم تا کتابهایی که چاپ شده یا خوب است تصحیح شود یا ... در بارهاش توضیح بدهیم. این شروع تراثنا بود. پیشنهاد را به آقاعزیز دادیم. قبول کرد. ایشان مهمترین راهنمای ما بود و تا آخرین لحظات زندگیاش هم با ایشان همکاری داشتیم. ایشان خودش را یکی از نیروهای فعال مؤسسه میدانست. ما هم با سماجت از ایشان کار میگرفتیم. خودش میگفت: کار گرفتن از من سخت است. به من فشار بیاورید تا کار بکنم. بالاخره با کمک ایشان مجله تراثنا درآمد. مجله مسؤولانی داشت که حرف آنها را قبول میکردم. اما وقتی کار آنها تمام میشد با دقت همه آن را میدیدم که تا حالا هم همین طور است. آقا عزیز کسانی را هم به مؤسسه آورد که یکی از آنها آقای سید محمدرضا جلالی بود که مقالاتش به طور منظم در تراثنا چاپ میشد. آقای میلانی هم همین طور مرتب مقاله داشت. در واقع آقای طباطبائی در مؤسسه و در خصوص تراثنا بیشترین فعالیت داشت. آقا عزیز از دید برخی از انقلابیون مورد تأیید نبود. آقا عزیز شما را (یعنی بنده جعفریان) را هم به ما معرفی کرد. یکبار در کنگره امام رضا آقای رسولی محلاتی به من اعتراض کرد که چرا فلانی ـ یعنی آقاعزیز ـ در تراثنا مینویسد؟ من گفتم: آیا شما کسی مانند آقا عزیز دارید که در این سطح علمی باشد و ما از او استفاده کنیم؟ ایشان گفت: من آقا عزیز را از لحاظ علمی قبول دارم اما ایشان انقلابی نیست. اینها قبلا با هم دوست بودند اما به خاطر انقلاب، گویا آقای رسولی محلاتی از ایشان قهر کرده بود. به هر حال مجله تراثنا نقش مهمی در معرفی مؤسسه داشت. ارتباط تراثنا و به طور کلی مؤسسه با تهران با آقاعزیز بود. ایرج افشار و دانش پژوه به مؤسسه آمدند. خرمشاهی که معمولا جایی نمیرفت، آنجا آمد. دفتر مؤسسه همیشه محل رفت و آمد افراد بود. آن زمان شخصیتهای علمی بیشتر از الان هم پیش من میآمدند. دلیلش این بود که مؤسسه کار جدی میکرد و پدیده تازهای بود و همه با علاقه آنجا میآمدند. تراثنا نقش مهمی در این میان داشت. البته پرداختن به وسائل الشیعه و چاپ آن هم مهم بود گرچه چاپ آن باعث شد این جور تفسیر شود که ما چاپ آقای ربانی شیرازی را کنار گذاشتیم. بعدها معلوم شد ما حق داشتهایم. ما اول یک خانهای در کوچه ناصر داشتیم که شش ماه دست ما بود. انبار کتاب بود و یک اتاق برای تحقیق گذاشتیم. آقای سمامی و فاضل جواهری (الان هلند است) و سید علی عدنانی آنجا بودند. بعد از این بود که به کوچه ممتاز آمدیم. فکر کنم تا حوالی سال 1370 آنجا بودیم. فکر کنم سال 1313 بود. در صفر آن سال آقای آیت الله خویی فوت کرد که فاتحهاش را در خانه کوچه ممتاز گرفتیم. جمادی الثانیه جشن ولادت حضرت زهرا را در مؤسسه جدید گرفتیم. اینجا خانهای بود که آقای سید محمد فقیه ایمانی برای خودش ساخته بود. وقتی من میخواستم جایی را بخرم حتی ده میلیون نداشتم. این خانه سی میلیون قیمت داشت. شش میلیون آن هم خمس بود که حاضر بود کم کند. آقای امیر اصلانی مدیر عامل بانک ملی در تهران بود. یک نامه به ایشان نوشتم و درخواست بیست میلیون وام کردم. (واسطه مرحوم آقای خراسانی نامی بود که با شیخ علی اسلامی در موسسه بعثت در قم کار میکرد.). نامه را برد و خبر آورد که امیر اصلانی خودش دنبال شماست که خدمتی به شما بکند. گویا یکبار با شیخ علی اسلامی قم آمده بود. بالاخره موافقت کرد و خانه را که همین مؤسسه فعلی بود خریدیم. حاج کمال علوان هم خیلی به من کمک کرد. من بلندپروازی میکردم. ایشان مؤسسه بیروت را با پول خودش خرید و در اختیار ما گذاشت.
در مؤسسه هم مثل هر جای دیگر مسائل مدیریتی خود را داشت. روش من در برخورد با دیگران نرم اما با قاطعیت بود. یکی از افراد اصلی ما شیخ مهدی نجف بود. یک مشکلاتی پیش آمد و ایشان رفت و البته دوباره آمد که حالا مسؤول مؤسسه نجومی است. من رفقای خودم را در هر حال نگاه میدارم مگر خودشان نخواهند. آقای خراسانی هم از ابتدا با من بود و به ایشان احترام میگذارم و به همه هم گفتهام که ایشان از اول با من بوده و باید مراعات حال ایشان را بکنند. الان عملا مدیر مؤسسه شیخ کاظم جواهری است، اما به لحاظ احترام آقای خراسانی کار امضای اسناد و غیره را انجام میدهد.
بنده از ابتدا معتقد به کار گروهی بودم. شاید این خصلت را از بچگی داشتم و فکر می کردم گروهی کردن کمترین غلط و اشتباه را دارد. یک روز آقا موسی زنجانی به مؤسسه آمد و گفت: شما مستدرک را تحقیق میکنید که کار خوبی است. اما شما دارید کار مهمتری میکنید و آن تربیت نیرو در فنون مختلفه است. این سبب شد تا کار گروهی ما منسجمتر شود و جدیتر شویم. ما کار تصحیح را از تجربة کاری گرفتیم. در عربی به آن «من وحی العمل» می گویند. البته من مجله الارشاد را در مشهد داشتم که هفت شماره منتشر شد. وقتی پدر ما به ایران آمد صحبت شد چه کار بکنیم. قرار شد مجله اجوبة المسائل الدینیه که توسط پدرم بیست سال در کربلا منتشر میشد را ادامه بدهیم. گفته شد خوب چه کسی بپرسد، چه کسی جواب دهد. همانجا چهار پنج نفر را انتخاب کردیم. مثل آقایان واعظ زاده و فاضل میلانی و مصطفوی و...قم آمدم. آقا عزیز گفت از واعظ زاده بگذر. و به هر حال مجله الارشاد شروع شد. (پایان گفتگو با جناب شهرستانی).
مرکز ابحاث مدینه و موزه این شهر
جلسه تمام شد. بنده و سرکار خانم به سمت ساختمان وقف داوودیه رفتیم. هدف من رفتن به مرکز ابحاث مدینه منوره بود. سه سال قبل شماره 16 مجله المدینه المنوره را به یکی از استادان دادم تا ترجمه کند. آن شماره ویژه نامه جنگ بدر بود. اکنون که ترجمه آماده شده است. مراجعه کردم تا تصاویر و نقشههای اصلی را بگیرم. متاسفانه ماه شعبان ماه تعطیلی است و افراد این مؤسسه که عمدتا سوری هستند به مسافرت رفتهاند. قرار شد شنبه مراجعه کنم. موزه این مرکز در طبقه هفتم است و اخیرا گروه گروه زائران ترک و غیره را برای بازدید میآورند. امروز هم پنجاه نفری از زائران ترک مشغول گوش دادن به سخنان یک توضیح دهنده ترک بودند که از خود مجموعه مرکز ابحاث بود. یک عدد از ترجمه اردوی کتاب آثار اسلامی مکه و مدینه را به کتابخانه مرکز هدیه دادم.
پس از آن بیرون آمدم. متوجه شدم که در زیر زمین این ساختمان، موزه تبلیغاتی مدینه یا متحف المدینه الاعلامی است. وارد شدم. گرچه آشفته اما برخی از کارهای نو داشت. از جمله ماکت بیشتر مساجد قدیمی را طراحی کرده و به نمایش گذاشته بودند. همین طور صحنه جنگ احد بازسازی شده بود که جالب تر از آنی بود که در موزه مرکز ابحاث وجود داشت. تصاویر قدیمی زیادی هم بود. بخشی هم دوربین های فیلمبرداری قدیمی بود که نامنظم چیده شده بود. به هر حال به دیدن نیم ساعت میارزید. از آنجا بیرون آمده، اندکی بازارگردی کردیم. بنده به هتل آمدم و خانم به حرم برای نماز ظهر. خسته بودم. تا ساعت یک خوابیدم و پس از آن به ناهار رفتم.
امروز سفره ناهار مملو از میهمانان بود گرچه غالب آنها میهمانان اصلی خود جناب آقای شهرستانی هستند. آقای خفاف از لبنان آمده بود. برخی از اساتید هم از بیرون آمده بودند. آقای قاضیزاده که روحانی کاروان آمده است از طرح «استاد محور» در حوزه و مخالفت مراجع با آن سخن گفت و منظورش را این جور توضیح داد که گرچه ظاهر این طرح تقویت درسهای عمومی حوزه است اما اصل آن تقویت برخی از اساتید برای کارهای آینده است. آقای مقتدایی هم جزو میهمانان است و البته ایشان این مباحث را نمیشنید. اندکی با آقای حسینی بوشهری که امسال جزو میهمانان این کاروان است صحبت شد. عرض کردم جایگاه امام جمعه قم چه ویژگی دارد که هر کس امام جمعه می شود منتقد دولت میشود. ایشان گفتند که آیت الله جوادی دیگر نمی آید. آقای استادی هم چند روز قبل در مراسم افتتاح مرکزی در قم گفت: آقا جان، من دیگر نمیآیم. آقای امینی هم پیغام داده که تا بعد از رمضان نمیآید که البته شنیدم این هفته میآید. عجالتا من و آقای سعیدی ماندهایم. آقای علامی هم به طنز این شعر را خواند: امام جمعه گر ساکت بماند / صحیح است و مثال است و مضاعف / خدا ناکرده گر لب را گشاید / لفیف و ناقص و مهموز و اجوف.
یکی از همراهان اسفار عمره ما آقای سید صالح طباطبائی است که در ایران هم معمولا در خدمت جناب آقای شهرستانی است. ایشان از نوادگان دختری مرحوم قاضی طباطبائی است. از ایشان راجع به خاندانشان پرسیدم که این اطلاعات را به بنده دادند: نام بنده سید محمدعلی طباطبائی معروف به سید صالح، چند سالی است در خدمت جناب آقای شهرستانی بوده و در عمره همراه دوستان هستم. بنده متولد 1330 شمسی هستم و در نجف به تبریزی شهرت داشتیم. مادر بنده دختر مرحوم آقا سید علی قاضی عارف معروف پسر سید حسین قاضی است. مرحوم قاضی شش ماه پس از آقا سید ابوالحسن اصفهانی در سال 66 فوت شد و در وادی السلام مقابل مقبره هود و صالح دفن شد. تمام فامیل و زنهای وی که چهار عدد بودند، همه همان جا فوت شدند. آن مرحوم بیست فرزند داشت، ده پسر و ده دختر. مادر بنده سومین دختر ایشان بوده است. پدر بنده از طباطبائیهای تبریز است و در پنج پشت به مرحوم قاضی میرسید. شهید سید محمدعلی طباطبائی که اول انقلاب شهید شد، عموزاده پدر بنده بود. پدرم، آقا سید علی تبریزی که صاحب رساله (منهج الرشاد) بود و اجازه اجتهاد از مرحوم نائینی داشت. ایشان در سال 1301 به دنیا آمد و دوازده ذی حجه 1393 از دنیا رفت. ایشان در سال 1335 ق از تبریز به نجف رفت. سال 37 مرحوم سید محمد کاظم فوت شد و ایشان همان یک سال درس ایشان رفته بود. بیشتر درس نائینی رفته بود و ملازم ایشان بود. ایشان در صحن نجف دو حجره بعد از مقبره آقا سید ابوالحسن در مقبره مرحوم ایروانی صاحب شرح مکاسب دفن شد. ما دو برادر هستیم. سید علی اصغر که الان در قم است و بنده. من سطوح را در نجف خواندم. در سال 1356 ش به ایران آمدم. از جمله افرادی بودیم که از عراق اخراج شدیم. آن وقت پدرم درگذشته بود. عموی بنده هم آقا سید جواد تبریزی صاحب رساله بود. ایشان در 17 جمادی الاولی 1387 درگذشت. امام خمینی بر پدرم نماز خواند. گویا وصیت کرده بود ایشان بخوند. معمولا گفته میشد که امام برای کسی نماز نمیخواند. این اواخر امام هفتهای یکبار با آقای فرقانی به منزل ما میآمد. امام هر شب بعد از نماز مقید به رفتن به حرم بود. شب های زیارتی و جمعه هم به کربلا میرفت. رئیس اشکنانی هم یک خانه در کربلا در اختیار امام قرار داده بود و امام به آنجا وارد شد. ما هم نسبتی با اشکنانی داشتم. امام در مسجد ترکها درس میگفت. یک دوره مکاسب آنجا گفت که آقای رضوانی آنها را جمع و چاپ کرد. من درس خارج را در نجف نرفتم. ایران که آمدم درس خارج رفتم. در نجف سید محمود شاهرودی درسش خوب بود و خیلی ها که می رفتند نمیفهمیدند. درس میرزا باقر زنجانی درس مهمی بود اما خودش خیلی فقیر بود. سید مرتضی مهری داماد میرزا باقر بود. (تمام).
باز هم خدمت استاد سیدان
عصر روز چهارشنبه 30 تیر ماه با جمع دوستان باز خدمت جناب آقای سیدان رسیدیم. یکی از دوستان از ایشان پرسید که شما با توجه به حساسیتهایی که داشتید به خصوص در زمینه فرقهها صوفی و غیره، چرا از برخی از کسانی که این جور گرایشها را داشتند حمایت سیاسی کردید؟ ایشان گفتند این مربوط به پنج سال قبل است که این حرفها مطرح نبود. من هم صریح نگفتم. آمدند و از من پرسیدند. من گفتم: هر کس را آقای سید محمد شاهرودی پسر حاج آقا حسین شاهرودی گفتند من قبول دارم. نزد او رفتند او هم گفته بود هرچه آقای سیدان گفت من قبول داربم. دوباره پیش او رفتند. او گفته بود: هرچه باشد این آقا بهتر است. این جمله را با توجه به حرف اول من چاپ کردند. بعد هم به اسم من شهرت یافت. همان موقع من بیرون شهر بودم. برگشتم دیدم غوغایی است و بزن و بکوب برای هر دو کاندیدا. کسی همان موقع زنگ زد. قرار شد بگوییم که در انتخابات شرکت شود اما بنده هیچ کس را تأیید نمیکنم. این چند روز قبل از انتخابات بود و خبرش را به سایتها دادیم. این متن در خبرها آمده بود. اما در مشهد تأثیرش را گذاشته بود. بعد با آقای سید محمد شاهرودی صحبت شد ایشان گفت: خوب اشتباه کردیم. آن آقا پیش از انتخابات دوره اول به منزل ما آمده بود و همین هم جوری تلقی شده بود که من موافق هستم. البته مصاحبه آقای هاشمی با آن زنها هم مشکل ایجاد کرد. این ایرادی بود که خود آنها هم متوجه شدند. بعد از انتخابات دوبار حاج ... آمد که من هر دو بار انتقادهای خودم را گفتم. آن موقع از این جور حرفها در باره عرفان کذایی و غیره اطلاع نداشتم. (خاطرتان باشد که بنده متولد11/11/ 1313 هستم، فقط جهت اطلاع). این اواخر که یک ماه هم نمیشود کسی از طرف آقای ... زنگ زد که ایشان میخواهد خدمت شما برسد. گفتم فردا زنگ بزنید. از یک طرف فکر کردم قبول کنم و بتوانم با او حرف بزنم. از طرف دیگر ترسیدم از این دیدار سوء استفاده بشود. کار را به استخاره واگذار کردم که خیلی بد آمد. عین واقع را گفتم و رد کردم. بحثهای متفرق دیگری هم در حضور آقای سیدان راجع به اوضاع فرهنگی شد و سخن اصلی ایشان این بود که اکنون چه باید کرد؟
برخی از اخبار ایران
برای نماز عازم حرم شدم. نماز مغرب و عشا را خواندم و به هتل برگشتم. نیم ساعتی به گشت و گذار در اینترنت نشستم. یکی از سایتها اطلاعیه چهار تن از مراجع را در باره طرح استاد محوری در حوزه زده بود. خبر داشتم که اختلافاتی پیش آمده است. همان وقت آیت الله مقتدایی رسیدند. خبر را به ایشان نشان دادم. تحلیل ایشان این بود که هر بار که خواستیم نظمی در امور حوزه بدهیم این مخالفتها شده است. ته قضیه ترس از این است که استادان درسهای عمومی کنترل شوند. ایشان این نکته را قبول نداشتند. شام را خدمت جمع دوستان بودیم. پس از آن همراه سه تن از دوستان به یک فروشگاه رفتیم. نام فروشگاه هایبر بنده (پنده) است. رانندهای که ما را برد جوان تحصیل کردهای بود. با این که شغل ادرای داشت، مسافر کشی هم میکرد. این جور کار کردن اضافی را فراوان دیدهایم. معمولا جوانان چنین می کنند و عمده دلیل آن بالا بودن هزینه ازدواج است. از این که ما ایرانیها عربی حرف میزدیم خیلی خوشحال شد. گفت همیشه ایرانیها با زبان اشاره با او سخن میگویند. راننده دوم که ما را باز گرداند عینا همین شگفتی را تکرار کرد. اهل طائف بود از طایفه عُتیبی. میگفت: سعودی ها خیلی از ما کشتهاند با این که ما یکی آنها هم یکی. دشمنی ما عمیق است و اصلا آل سعود را دوست نداریم. جالب است که میگفت دوستی در قم دارد اسمش عبدالرضا... اما نگفت شیعه است و مرتب تأکید داشت که همه مسلمانیم. از طائف و آب و هوای آن خیلی ستایش کرد. گفت مقبره ابن عباس هنوز هست. قبرستان عمومی است. نزدیک ساعت دوازده به هتل وارد شدیم.
صبح پنج شنبه 31 تیرماه ساعت هفت و ربع برای خوردن صبحانه عازم شدم. در خدمت آیت الله مقتدایی باز هم در باره همین طرح استاد محور صحبت شد. معلوم میشود که در قم این طرح برابر همان طرحی قرار گرفته که عدهای از اساتید چند سالی است درست کردهاند. البته توهم جدی است و آنان تصورشان بر این است که این طرح برای قبضه کردن مرجعیت آینده است. باید به طور کلی توجه داشت که مرجعیت مدل خاصی و این قبیل کارها چندان در آن مؤثر نیست. به هر حال باید یک طوری مسائل را جمع و جور کرد.
تاریخچه مختصر بقیع
یک نکته شگفت آن که در مدینه کتابچهای به فارسی با عنوان «تاریخچه مختصر بقیع» منتشر شده که جلوی بقیع به فروش میشد. این کتابچه در 36 صفحه با کاغذ گلاسه و عکسهای رنگی در باره بقیع، معرفی قبور آن و مشروعیت زیارت آن است. این در حالی است که تا چندی قبل و حتی الان، کسانی که به عنوان مأمور کنار قبور میایستند در اصل قبور تردید میکنند. کتاب از هلال محمد شعبان است. این هلال برادر احمد شعبان از مسؤولان و پژوهشگران مرکز ابحاث المدینه المنوره است. دیروز که به مرکز ابحاث رفتم، هلال را در آنجا دیدم. نام احمد محمد شعبان هم به عنوان ناظر کتاب روی جلد آمده است. خلیل احمد محمد سرور مترجم این کتابچه است. این دو برادر با برادر دیگرشان در مرکز ابحاث المدینه فعالیت دارند. تصاویر انتخاب شده هم جالب است. در یک مورد جمعی ایرانی را به همراه یک روحانی نشان می دهد که مشغول زیارت هستند. در این کتابچه مطلقا خبری از نهی و توبیخهای سعودیها از زیارت وجود ندارد. عکسها بسیار عالی چاپ شده است.
ظهری برای نماز عازم حرم شدم. فکر میکنم در این سالها سرعت خواندن نماز بیشتر شده است. البته فاصله اذان تا نماز برای ظهر حدود بیست دقیقه بلکه اندکی بیشتر است. ایرانیها همچنان روی سنگها مینشینند و لذا این بخش که فرش ندارد، مرکز ثقل استقرار ایرانیها برای نماز شده است. اخلاقیات مسجدی آنها هم در اینجا هست. بلند حرف زدن یا... زائران دانشجو نیز فراونند و این فصل، فصل زیارت آمدن دانشجویان است. بعد از نماز به هتل برگشتم. ناهار را در خدمت دوستان بودیم. بعد از ناهار آقای مقتدایی بنده را صدا کرد. خدمتشان رفتم. از این خبر دروغی که انتشار یافته که ایشان و آقای لاریجانی به خانه مراجع رفتهاند تا اجازه اجتهاد آقای مجتبی خامنهای را بگیرند سخن گفت و این که از اساس دروغ است. نکته دیگر این که ناراحت بودند که چه کسی برگههای اعتراضیه مراجع را در باره طرح استاد محوری به منابع خبری داده است.
خدمت آیت الله عَمری
عصری ساعت پنج به دیدن آقای عَمری روحانی برجسته شیعیان مدینه رفتیم. هر سال این برنامه وجود دارد. جمعیت حاضر شده و عازم شدیم. آقای شهرستانی با بیشتر میهمانان از جمله آقایان کریمی و مقتدایی و حسینی بوشهری و بسیاری دیگر پیشگام بودند. بیش از نیم ساعت در حضور ایشان نشستیم. شیخ کاظم پسر آقای عَمری قدری صحبت کرد. با میوه و قهوه و شربت پذیرایی شد. برگشتیم. یکی از دوستان گفت دفعه قبل که با امیر الحاج ایران آمدیم، جناب شیخ کاظم از رهبری حکیمانه ایران و عربستان تمجید کرد.
شب جمعه نتوانستم بیدار بمانم، صبح زود عازم حرم شده، ساعت پنج و نیم برگشتم. اتوبوس منتظر رفتن به زیارت دوره بود. همراه دوستان عازم احد شدیم. همانجا دعای ندبهای خواندم. در برگشت، دوستان چند دقیقهای کنار کوه رمات تأمل کردند داستان جنگ احد را تعریف کردم. پس از آن به مسجد قبلتین آمدیم. از آنجا عازم مسجد قبا شدیم. ساعت هفت و نیم برگشتیم. صبحانه خوردیم. قدری استراحت کرده، ساعت د
پربازدید ها بیشتر ...
ابوریحان بیرونی، روش استدلال و نقد علمی
رسول جعفریانمروری است بر کتاب «تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات الاماکن بیرونی» با هدف استخراج روش استدلال و ن
تاریخچه بنای شهر آبادان
عبدالنبی قیمنویسنده نوشتار حاضر را با هدف ارائه تصویری واقعی و گویا از تاریخ بنای شهر آبادان، وجه تسمیه آن، موقع
منابع مشابه بیشتر ...
اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم
رسول جعفريانگزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط
وصف شخصیت و آثار علامه مجلسی در هدایة العالمین (از سال 1142)
رسول جعفریانکتاب هدایة العالمین توسط یکی از نوادگان مجلسی در اصول دین و در هند نوشته شده است. نویسنده به مناسبت
دیگر آثار نویسنده بیشتر ...
وصف شخصیت و آثار علامه مجلسی در هدایة العالمین (از سال 1142)
رسول جعفریانکتاب هدایة العالمین توسط یکی از نوادگان مجلسی در اصول دین و در هند نوشته شده است. نویسنده به مناسبت
گزارشی از «باب الشیطان» (از کتاب الشجره) ابوتمام نیشابوری، منبعی با ارزش در باره فرق اسلامی
رسول جعفریانگزارشی است از بخشی از کتاب الشجره که در باره فرق اسلامی است. نویسنده اسماعیلی مذهب و از اواخر قرن سو
نظری یافت نشد.