۳۶۸۳
۰
۱۳۹۱/۱۱/۲۹

گزارش سفر به ادينبورگ براي شرکت در همايش صفويه شناسي در سال 1377

پدیدآور: رسول جعفريان

خلاصه

گزارشي است مربوط به پانزده سال پيش که همراه شماري از دوستان به ادينبورگ براي شرکت در همايش صفويه شناسي داشتم
پنجشنبه 22/5/1377
امروز 22 مرداد ساعت 9 صبح از تهران به لندن پرواز كردم. هدف شرکت در همایش صفویه شناسی در دانشگاه ادینبورگ بود. در فرودگاه لندن آقاي سيد فاضل بحرالعلوم مسئول مؤسسه امام علي (ع) به استقبال آمد. پس از يك ساعت به مؤسسه رسيديم. ناهار و پس از آن هماهنگي براي ديدار چند مركز.
اولاً با مؤسسه الفرقان تماس گرفتم و قرار شد فردا ساعت 11 به ديدار آن مركز برويم. تلفن هم به آقاي نيومن زدم و قرار شد براي چهارشنبه آينده بليط براي ادينبورگ بگيرم. ايشان لطف كرد، تلفن آقاي مادلونگ را هم داد كه امشب بايد تلفن بزنم و قراري براي ملاقات بگذاریم. عجالتاً عرض كنم كه در لندن دهها مركز شيعي وجود دارد كه شمار فراواني از علماي بلاد مختلف كار هدايت آنها را در دست دارند.
جمعه 23/5/1377
امروز 23 مرداد صبح ساعت 5/8 گردشی در اطراف كردم. محله‌اي كه در آنجا سكونت دارم نامش Willesden Green است. دو سر خيابان فرعي ما يك كليسا هستند كه فروخته‌اند و در حال تبديل شدن به يك واحد مسكوني است. اندكي كه آن سوتر مسجد دارالاسلام از شيعه‌هاست (حزب الدعوه عراق). شمار فراواني عرب در اين ناحيه زندگي مي‌كنند. ساعت 11 قرار ملاقات با دكتر نبهان را داشتم. با راهنمايي يكي از كاركنان مؤسسه امام علي، مسير را فرا گرفته حركت كردم. بيش از يك ساعت و نيم در راه بودم و سه قطار زيرزميني عوض كردم تا به مؤسسه الفرقان رسيدم كه كارش نشر فهرست محظوظات است. خانم عاليه حاجي مسئول كتابخانه بود. نزد وي رفتم. دوره ميراث اسلامی ایران را داشت و برخي كتاب‌هاي ديگر از جمله منابع تاريخ اسلام. پس از نيم ساعت نزد دكتر نبهان رفتم. يك ساعتي گفتگو كرديم. فردي مصري است و جاي دكتر شريفي آمده كه قبلاً رئيس ایرانی این موسسه بوده است. از خلط بين سياست و فرهنگ سخت نگران بود. از گذشته مصر مخصوصاً دوره خديوي تمجيد مي‌كرد و آن را عصر طلايي مي‌ناميد. قدري از كارهايم پرسيد. در انتها چهار جلد كتاب would survey of Islamic manuscrips را به بنده داد كه قيمت پشت جلد مجموع آنها چهارصد پوند است. ساعت 3 بود كه به مؤسسه امام علي برگشتم اكنون ناهار را خورده و در حال استراحت هستم.
عصر جمعه براي خريد بليط براي ادينبورگ به مركز شهر رفتم. يك صد دلاري را به 55 پوند صرف كردم، اما متوجه شدم كه بليط رفت و برگشت 66 پوند است. فقط رزرو كردم. بعد اندكي در خيابان‌ها گشتم. كتابخانه بريتانيا را ديدم كه البته بسته بود. ساعت 5/8 بود كه به محل مؤسسه آمدم. تلفني به دكتر گرني زدم كه قراري با آقاي مادلونگ گذاشته بود كه دوشنبه است. عجالتاً اين دو روز تعطيل را بايد تحمل كنم.
گردش يك ساعته عصر نشان داد كه لندن هم مركز کاری ملت‌هاي مختلف شده و علي‌رغم گراني باز هم براي مهاجران كشورهاي جهان سوم آمدن به اينجا مقرون به صرفه است. جنب و جوش زياد است. و البته مظاهر فساد هم به ويژه در مركز شهر كما بيش ديده مي‌شود. اين قبيل فساد را غربي‌ها فساد نمي‌دانند اما به هر روي براي يك مسلمان، پايين‌تر از اينها هم فساد است. کی شود خداوند این دنيا را اصلاح كند.
دوشنبه 24/5/1377
امروز شنبه 24 صبح براي ديدن موزه بريتانيا بيرون آمدم. ساعت 5/9 در صف ايستادم و تاكنون كه اين يادداشت را مي‌نويسم قريب سه ربع ساعت است كه هنوز در نيمه راه هستم. بالاخره پس از يك ساعت وارد شديم. موزه مجسمه‌ها يكي از مهمترين بخشها است. مجسمه‌اي كه بسيار عالي ساخته شده و دقيقاً مثل يك فرد زنده است. از شخصيت‌هاي برجسته علمي و ورزشي از قرن هفدهم و بعد از آن حتي مجسمه كليزمن هم بود. اینها در موزه Madame Tussaud است. در بخش گالري مجسمه‌هاي سياسي، تصوير شخصيت‌هاي برجسته سياسي عالم بود شايد يكي از آخرين‌ها مجسمه خانم تاچر و نيز مجسمه ماندلا بود. البته مجسمه یلتسين و لنين و گرباچف هم بود. ديگر مجسمه‌ها: شاه حسين اردني، معمر قذافي، صدام حسين، عرفات و سادات كه همه در يك محوطه بودند. كار عمده بازديدكننده‌ها گرفتن تصوير با اينها است.
قسمت بعد زندان مخوف قرون وسطي بود. انواع اعدام كردن‌ها، چارميخ كردن، سوزاندن، در آب فرو كردن، شكم را با ميخ كوبيدن و ... فضا هم تاريك و از هر گوشه نوعي موزيك غم‌انگيز با آه و ناله و فرياد بلند بود. تصويري كه از قرون وسطي بدست مي‌آيد واقعاً وحشتناك است.
البته تعدادي از آدم‌كشی‌هاي عصر اخير هم كه چند نفر را كشته‌اند را مجسمه كرده و اشاره به اسامی آنها شده است.
گيوتين هم طرحي شده كه مرتب پايين و بالا مي‌رود. تقريباً سعي شده همه مجسمه‌ها تاريخي باشد و اشاره به اسم و تاريخ كشته شدن وي شده باشد.
بخش ديگري كه جالب بود و آن هم توضيح و تشريح فضاهاي تاريخي- هنري بود، این بود که سوار بر ماشين‌هاي يك نفر و دو نفر شده و در ميان دالان مسقفي حركت مي‌كرد. چپ و راست مجسمه‌هاي فراواني بود كه به تناسب ماشين به چپ و راست چرخش مي‌كرد و صحنه‌ها بسيار بسيار هنرمندانه طراحي شده بود و ديدن آنها ديدن يك دوره آثار تاريخي از زندگي شاهانه و فقیرانه در ادوار مختلف بود.
پس پایان اینها يك موزه نجومي بود كه البته در قياس با آنچه در امريكا ديده بودم بسيار نازل و بي‌محتوا بود. انتهاي آن يك فيلم درباره فضا بود كه در سالني به نمايش درآوردند و بسيار قابل توجه بود.
ساعت 5/1 بود كه از موزه خارج شدم. سراغ مسجد جامع را گرفتم كه تقريبا در يك كيلومتري موزه قرار دارد. بدان سوي حركت كردم. وضوي گرفتم، همان جا ناهاري مي‌دادند به قيمت دو پوند. خريدم و خوردم. سپس به مسجد آمده نماز خواندم. اكنون ساعت قريب 3 بعدازظهر است كه نماز را خوانده و آماده حركت هستم.
از مسجد كه بيرون آمدم. آدرس خيابان اكسفورد را گرفتم و به آنجا رفتم. محل مغازه‌هاي لوكس و عرضه آنها براي توريست‎ها. خيابان بسيار بزرگ و شلوغ است. اجناس هم گران. به نظرم آمد كه قيمت‌ها تا دو سه برابر قيمت‌هايي است كه در امريكا ديدم.
به يكي دو كتابفروشي سر زدم كه عمومي بود و چيز خاصي نخريدم. امروز يكشنبه همه جا تعطيل است. بنا دارم سري به برخي موزه‌های دیگر هم بزنم. عجالتاً قراري براي ساعت 5/12 با آقاي مجيد تفرشي دارم كه براي رفتن آماده مي‌شوم.
قبل از رسيدن به قرار، به يك كليسا كه در سر راه بود سر زدم. يكشنبه بود و مراسم شروع و تقريباً طی سرعت تمام شد. بعد هم يك قهوه و كيك دادند. كشيشي چهل‌ ساله‌اي بود كه خيلي خيلي متواضعانه با مردم صحبت مي‌كرد. خانمي هم قهوه مي‌داد. يك انجيل خواستم. انجيل كهنه‌اي كه جلد آن پاره شده بود برايم آوردند و البته عذرخواهي كردند! گفتم عجب تبليغي!
ساعت 5/12 بود كه سوار ماشين آقاي تفرشي شدم و رفتيم به طرف ايستگاه قطار كه من اول بليط ادينبورگ را درست كنم. سپس سري به كتابخانه جديد زديم كه چند روزي است كتاب‌هاي را منتقل كرده‌اند. از آنجا به موزه بريتانيا يا بريتيش ميوزيوم رفتيم كه بخش‌هايي كه مربوط به ايران بود ديدم. چند كتابفروشي مفصل را سرزديم و مقدار 600 تا 700 پوند كتاب خريداري كردم. تا عصر ساعت 5 با ايشان بودم از همه جا و بسياري از افراد صحبت شد. لطف دوستانه وي از هر جهت مغتنم بود، چون به اصطلاح ميزبان ما آقاي سيد فاضل بحرالعلوم در اين دو سه روز حتي يك بار سرنزده كه بنده اينجا چه مي‌كنم. البته وظیفه‌ای برای این کار ندارد.
دوشنبه 26/5/1377
امروز دوشنبه 26 مرداد ساعت 9 صبح به ايستگاه قطار رسيدم و يك ساعت بعد در شهر اكسفورد پياده شدم. از ايستگاه كه وارد شهر شدم، بوي قدمت و كهنگي كاملاً به مشام مي‌رسيد. اكسفورد هزار سال تاريخ دارد و از همان اوائل مكتب‌خانه‌هايي ايجاد شده و به مرور كالج‌ها بنياد گذاشته شده و كم‌كم مجموعه عظيم دانشگاه اكسفورد را ايجاد كرده است. شهر و دانشگاه كاملاً در هم تنيده و كليساها و كالج‌ها و كتابخانه‌ها در هر گوشه خودنمايي مي‌كند. مهمترين كتابخانه، كتابخانه بادليان است. هر كالج هم براي خود كتابخانه‌اي دارد. قرار من با آقاي دكتر جان‌گرني بود كه پيش از اين دو بار ايشان را در كتابخانه مرعشي ديده بودم. انساني فوق‌العاده اخلاقي و همدل با ايران و ايران‌شناسي. سخت از حاجي كوپر تعريف مي‌كرد و اين كه در مجلس فاتحه و نيز محفل تشييع او را شركت كرده است، از جمله در مركز آقاي خوئي. آقاي گرني گفت كه كوپر فداي خودخواهي من و امثال من شد كه هر لحظه كاري را به او تحميل مي‌كرديم. نيم ساعتي را با آقاي گرني بودم. بعد ساعت 12 به ديدن آقاي مادلونگ رفتم. انساني خجول و بسيار كم حرف، آقاي گرني مي‌گفت كمتر شده كسي بتواند يك ساعت با وي حرف بزند. چون چيزي نمي‌گويد. آقاي گرني رفت و من به عربي با آقاي مادلونگ صحبت كردم. تقريباً همه‌اش من صحبت كردم و گاهي ايشان مطالبي مي‌گفت. از كار جديدش سؤال كردم گفت مشغول تحقيق انساب‌الاشراف قسم العلویين است. همین طور رساله‌اي از خواجه نصير با نام المصارع! يك دوره تاريخ تشيع را به ايشان دادم. از ايشان دعوت كردم تا به ايران بيايد. پذيرفت که سال آينده بيايد.
بعد همراه آقاي مادلونگ به اتاق آقای گرني برگشتيم و چند عكس يادگاري گرفتيم. پس از آن آقاي گرني و بنده رفتيم به كالج ايشان تا ناهاري بخوريم. در راه بخش‌‌هاي مختلف دانشگاه و شهر را نشان داد. وارد كالج شديم. درست مثل مدارس قديم خودمان. اصلاً تركيب را بهم نزده‌اند. راه‌روهاي تنگ كليساي قديمي كالج به همان سبك حفظ شده بود. حتي برق هم براي آن نكشيده بودند. رفتيم ناهارخوري. ناهاري مركب از سبزيجات خورديم. اتاق ديگر قهوه. رویه معمولی است. گر چه محل ناهارخوري استثناءا كتابخانه بوده كه با بناي جديد كتابخانه، تبديل به ناهارخوري شده است. بعد از ناهار، گشتي در محوطه كالج زديم. همه جا عكس بنيانگذار كالج هست. چند پارك زيبا هم اختصاص به كالج داشت و رئيس دانشگاه محوطه مستقلي داشت كه يك سوي آن باغي زيبا و طرف ديگر ديوار بخش اصلي كالج بود. بعد از آن سری به ساختمان‌هاي بيرون دانشگاه زديم. ساعت 5/3 آقاي گرني رفت و من به دو كتابفروشي در اكسفورد رفتم و چند كتاب خريدم و ساعت 7 بود كه به لندن برگشتم. روز بسيار خوبي بود و اكسفورد واقعاً ديدني. حسرت خوردم كه ما بخش مرکزی قم را خراب كرده‌ايم. با اين كه مي‌توانستم يك مجموعه زيبا از مدارس قديم داشته باشيم.
اكسفورد شهر سياحتي نيز هست و غالباً خيابان‌هاي مركزي آن از جمعیت توريست موج مي‌زد. طبعاً اين بايد مربوط به همين فصل تابستان باشد.
آقاي گرني در مركز مطالعات شرقي است و كارش جداي از تدريس تحقيق درباره آثار و افكار ادوارد براون است كه سالهاست ادامه دارد. مقاله‌اي هم در تحليل وقايع قحطي قم (سال 1288) دارد كه رساله‌اي با همين نام در كتابخانه مرعشي است.
تاريخ‌نگاري قم را هم در دوره قاجاري كار كرده كه بيشتر تطور آن را بر اساس كارهايي كه دكتر مدرسی و ديگران نوشته‌اند، تحقيق كرده است. اصل د كتر گرني از گرنه در فرانسه است كه قرن‌ها پيش به جنوب انگليس آمده‌اند و فاميلش هم از همان‌جاست.
دوشنبه شب را ميهمان حضرت حجت‌الاسلام و المسلمين آقاي اراكي بوديم. جناب آقاي سيد سعيد عاملي كه مسئول مركز مطالعات اسلامي ايشان است هم حضور داشت. قرار بر آن دارند تا سمينارهايي در زمينه مسائل اسلام و ايران برگزار كنند. صحبت شد كه در لندن حدود هفتصد مركز اسلامي ثبت شده است و در انگليس جمعاً حدود 2000 مركز. آقاي اراكي دو سه سالي است كه به اينجا آمده‌اند و درصدد ايجاد يك كالج اسلامي هم هستند. شيخي هم به نام آقاي حكيم كه در اصل عراقي است و ساكن نروژ در جمع ميهماني سه نفره آقاي اراكي حضور داشت. عجالتاً علماي زيادي در لندن هستند كه به تناسب حضور عراقي‌ها بسياري از آنها از فضلاي نجف مي‌باشند.
دوشنبه26/5/1377
امروز سه‌شنبه 26 مرداد صبح قراري براي ديدن مركز اسلامي آقاي اراكي داشتيم. ابتدا به ديدن بناي جديد رفتيم كه قرار است تا دو ماه ديگر با نام مركز اسلامي انگليس افتتاح شود. ساختمان يك سينماي قديمي است كه خريداري شده و با تزئينات اسلامي در حال آماده شدن است. البته زميني هم در نزديكي سفارت ايران هست كه قرار است ساخته شود. ظهر آقاي تفرشي آمد. پس از ناهار به مركز اسناد ملي يا PUBLIC RECORD OFFICE رفتيم. آقاي تفرشي سال‌هاست كه در آنجا به مطالعه اسناد مشغول است. در ضمن جزو اشخاصی است كه مركز از جهت آشنايي با مركز و اسناد و استفاده از آنها او را تأييد مي‌كند. با ديدن پاسپورت كارتي براي بنده صادر شد و تقریبا بدون هيچ‌گونه معرفي افراد را مي‌پذيرند و اسناد را در اختيار مي‌گذارند. دو جلد از اسناد فارسي دور مشروطه را ورق زدم. بيشتر نامه‌هاي وزارت خارجه (مشيرالدوله) به سفارت بود. تك‌تك، نامه‌هايي هم از اشخاص بود. از جمله يك نامه‌ای از سيد عبدالله بهبهاني به سفارت كه نوعي تشكر كلي بود. يك نامه هم از شيخ فضل‌الله كه آن هم به مناسبت ورود شپرين در سال 1906 بود و در جريانات مشروطه. آنها را رونوشت برداشتم. يك نامه هم از ظل‌السلطان بود كه شش صفحه بود، كپي گرفتم. نامه‌اي هم مربوط به قم. دهها هزار سند درباره ايران در آنجا بود كه بنا به گفته آقاي تفرشي كمتر مورد توجه قرار گرفته است. ايشان گفت كه اخيراً يكي از تاريخ‌نويسان معاصر در مجله راه نو گفته كه من همه اسناد انگليس را ديده‌ام، در حالي كه فقط ده روز اينجا بوده. من كه سالهاست اينجا هستم هنوز بسياري از اسناد را نديده‌ام. تا ساعت هفت بعد از ظهر آنجا بودم. پس از آن آقاي تفرشي لطف كرد و بنده را به منزل رساند.
چهارشنبه 28/5/1377
امروز 28 مرداد صبح ساعت 5/5 به ايستگاه قطار آمدم. قطار ساعت 6 و ربع به سمت ادينبورگ حركت كرد و مدت 5 ساعت و ربع ما را به اين شهر كه پايتخت اسكاتلند است، رساند. اسكاتلند از سال آينده يك مجلس محلي خواهد داشت و البته علاقه به استقلال دارد. يكي از شاگردان آقاي نيومن كه فارسي را هم خوب مي‌دانست به ايستگاه آمد و مرا به محل كنفرانس برد. يك جلسه با دو سخنراني كه يكي دكتر احسان اشراقي بود تمام شد. جلسه بعد هم شروع شد و سخنراني‌ها پشت سرهم. ناهار را كه بيشتر سبزيجات بود خوردم و اولين سخنران برنامه بعد از ظهر بودم كه بحمدالله بخير گذشت. موضوع صحبت من نسخه‌هاي مهاجر بود. نسخه های خطی آثار شیعی که پس از تشکیل دولت صفویه از بلاد عربی به ایران منتقل شد. برگزاري اين كنفرانس به سعي و همت دكتر نيومن انجام شده كه در حال حاضر چهل و پنج سال دارد و تنها دختر كوچكش هم همراهش بود. بعدازظهر 5 سخنراني شد و ساعت 6 بود كه براي گرفتن كليد اتاق به هتل آمديم. البته هتل چيزي جز خوابگاه دانشجويي نبود. غذاخوري هم سر ساعت هفت بسته شد كه مجبور شديم يك غذا را دو نفره بخوريم. تكيه سخنراني‌هاي عصر روي مأخذشناس كتاب‌هاي صفوي بود. سرجمع بايد گفت تاريخ صفوي علاقمندان فراواني در اینجا دارد كه برخي شهرت فراواني هم دارند. آقاي فلور كه قبلاً در كنفرانس مطالعات ايراني او را ديده بودم و اصلاً در بانك جهاني كار مي‌كند،، اينجاست. از ايران آقاي ايرج افشار، احسان اشراقي و منصور صفتگل و بنده آمده‌اند. احسان اشراقي نخستين سخنران بوده و عصري هم من و آقاي افشار سخنراني كرديم. روز سوم هم سخنراني آقاي صفت گل است. از ديگر شركت‌كننده‌ها رودي مته از امريكا، سيمین آبراهامز و همين طور خاتم كاترين بابايان كه او را هم در امريكا ديده بودم. خود نيومن هم درباره مجلسي و اطلاعات پزشكي بحار، امروز سخنراني داشت.
ادينبورگ شهر زيبا و کُهني است و انگليسي‌ها مثل ساير موارد اجازه تخريب ساختمان‌ها را نداده و كهنگي مركز شهر كاملاً حفظ شده است. هوا در اين وقت كه بسياري از نقاط ديگر گرم است، رو به سردي گذاشته و به اجبار پوشش خانمها رعايت شده است! ساختمان‌ها هم به دليل سرما و باران همه از سنگ ساخته شده است.
پنج شنبه 29/5/1377
امروز 29 مرداد است. صبح ساعت 7 براي صبحانه پايين رفتيم. پس از آن پياده به سمت دانشگاه ادينبورگ. چندين سخنراني متوالي برگزار شد. به نظرم 5 نفر. چون آقاي ميرجعفري نيامده، امروز سر جمع يك نفر كمتر سخنران بود. دلچسب‌ترين سخنراني از دكتر فراگنر آلماني بود دربارة كلمه ايران و تحولات مختف آن در دوره مياني ايران تا صفويه. بعد هم با او صحبت كردم گفت كه اصولاً از دوره صفوي خيلي مسائل عوض شده است. از جمله مسائل پولي ايران كه بر اساس دينار و درهم طلا و نقره بود يكباره به هم ريخت و سيستم چيني با اسامي قبلي جايگزين شد. مثلاً ده هزار دينار يك تومان كه كلمه تومان مغولي است و معنايش ده هزار است. اين سيستم بعدها همچنان باقي مانده. مثلاً دويست ديناري يك شاهي بود كه شاه طهماسب درست كرد، يا پانصد ديناري كه يك عباسي بود و چون دوهزاري‌هاي زمان فتحعلي‌شاه جلوش صاحب‌قران بود كم‌كم دو قران گفته شد تا اين كه ريال و تومان پهلوي آمد كه اسپانيايي است. فراگنر گفت تصور ايران هم نه به لحاظ تاريخي بلكه رواج سياسي آن از دوره مغول نشأت گرفته از غازان خان به بعد. در همه جاي جامع‌التواريخ ايران زمين گفته مي‌شود. چون بعد از حذف عباسي‌ها، تكيه مستقل دولت ايلخاني بر ايران زمين است. اين معنا همين طور ادامه مي‌يابد.
پس از آخرين سخنراني به ديدن موزه اسكاتلند رفتيم و بخش شرقي آن را ديديم. فرش‌ها و پارچه‌ها و ظروف ايراني و تركي و هندي در كنار هم بود. امشب شام ندادند و افراد را آزاد گذاشتند. به همراه آقايان افشار، اشراقي و صفت گل به يك رستوران ايتاليايي رفتيم و اسپاگتي ايتاليايي كه خوشبختانه هيچ نوع گوشتي نداشت خورديم. باران شديدي مي‌باريد و ما تا به خوابگاه رسيديم كاملاً خيس شديم.
سر جمع در اين كنفرانس 35 يا 36 نفر از اساتيد هستند. هيچ نوع تزييني وجود ندارد، تنها سخنران و يك نفر براي كنترل وقت. اول سخنراني بعد هم سؤال و جواب يا توضيح. از امريكا 16 نفر آمده‌اند كه نسبتاً زياد است و معمولاً مخارج آنها را دانشگاههايشان تقبل كرده‌اند. مخارج بليط ما را از ايران پرداخت كردند. جلسات كاملاً علمي و به دور از جنجال است و تقریبا همه متخصص در اين دوره‌اند. اگر هم تخصصي ندارند در چيز ديگري تخصص دارند كه به اين دوره مربوط مي‌شود. فهرست و خلاصه سخنراني‌ها را در يك جزوه چاپ كرده‌اند.
ديروز خانم ميرحسيني را ديديم كه از فعالان فمنيست‌ها در ارتباط با ايران در خارج است. شوهرش يك خارجي است كه كتابي درباره شاهسون‌ها دارد. سخت از آقاي سعيدزاده كه اين روزها در قم يا تهران زنداني بود، طرفداري مي‌كرد. به نظرم مدتي قبل هم با وي مصاحبه داشت. گفت كه با دختر سعيدزاده هم تلفني صحبت كرده است. از سخنرانان اين يكي دو روز يكي هم خانم عطار است كه شوهر خارجي دارد و دربارة افضل التواريخ كار مي‌كند. خاتم كاترين بابائيان و ديگري خانم بابائي هم از متخصصان دوره صفوي، در جلسات حاضر و ايراني‌اند.
جمعه31/5/1377
امروز شنبه 31 مرداد سومين روز كنفرانس بود. درست مثل ديروز صبح ساعت 5/7 از خوابگاه به سمت محل صبحانه رفتيم. دهها نوع خوراكي كه بسياري پختني و از گوشت بود. عجالتاً از خوردن گوشت محروميم، مگر ماهي كه مطمئن شويم فلس‌دار است. تيم ما همان چهار نفري است كه از ايران آمده‌اند. بعد به سمت محل كنفرانس رفتيم. پنج سخنراني صبح بود كه يكي آقاي فلور و ديگر كلمار فرانسوي شاگرد ژان اوبن بود. تعدادي هم سخنراني در بعد از ظهر بود. آقاي صفت‌گل هم صبح سخنراني كرد كه وقف دوره شاه سليمان و شاه سلطان حسين بود. سخنراني‌هاي عصر بيشتر مسائل هنري و نقاشي‌هاي شاهنامه‌اي و غير آن از دورة صفوي بود. شب را هم به شام دعوت كردند كه در يك تالار بزرگ كه در سال 1789 ميلادي ساخته شده برگزار شد. متأسفانه همه‌اش شراب توزيع مي‌شد، البته كاملاً مراعات حال ما را كردند و چيزهاي سبزيجات و قدري ماهي آوردند. ميزها به اسم افراد تقسيم شده و ما بايد ناخواسته در كنار كساني بوديم كه اسمشان روي صندلي‌هاي ديگر ميز بود. دو سه ساعتي هم صحبت كرديم. امروز به شمارش من 60 نفر در جلسه حضور داشتند. صبح از داستان قابوس‌نامه فراي از آقاي افشار سؤال كردم. گفت: فراي نسخه‌اي از فخرالدين نصيري خريد كه گفته مي‌شد دو سه دهه بعد از تأليف کتابت شده بود. نسخه را براي يك موزه معروف در امريكا خريدند. بعد مقاله‌اي به آلماني نوشتند كه نسخه‌ای بسیار مهم است و كلمات پهلوي دارد. يك دانشمند آلماني و گوياي هلنيگ ديده و متوجه شده بود که این کلمات پهلوي قدري ناآشناست. تحقيق كرده بود ديده بود چند كلمه پهلوي كه به غلط در سبك‌شناسي بهار آمده در اين نسخه است. معلوم شد نسخه ساختگي است. خبر به مينوي داد و مينوي هم مقاله‌اي با نام كاپوس‌نامه فراي نوشت که در يغما چاپ كرد و افتضاح شد. در نسخه یاد شده به جای قابوس، کاپوس آمده بود.
شنبه31/5/1377
امروز شنبه 31 مرداد آخرين روز كنفرانس بود. شش سخنراني صبح و دو سخنراني در عصر برگزار شد و ظهر هم طبق معمول ناهاري دادند. عصري بعد از 5/3 رفتيم گشتي زديم و خريد مختصري كرديم. چند تكه لباس براي بچه‌ها. ادينبورگ يكپارچه مشروب‌فروشي است و اين ايام سخت شلوغ. مركز شهر مملو از توريست. در عين حال هواي امروز نسبت به روزهاي باراني يكي دو روز قبل بهتر بود. عصر ساعت 5/6 همراه آقاي كلمار و يكي دو سه نفر ديگر و نيز اكيپ سه‌نفري ما به يك رستوران رفتيم. باز هم ماهي سفارش دادم. فكر مي‌كنم برگردم ايران رنگ و روي ماهي پيدا كرده باشم. دو ساعت و نيم يك شام خوردن با مخلفاتش به درازا كشيد. در اين فاصله از هر دری صحبت شد. از صحبت‌ها و اظهارنظرهاي كلمار معلوم شد كه نسبت به ادبيات عمومي شيعه وقوف فراواني دارد. آقاي افشار هم چند داستان از كتاب دزدي در كتابخانه مركزي را گفت. از آن جمله گفت: وقتي به ساختمان جديد آمديم، پيشخدمت بخش خطي گفت 11 تا 12 عدد از مرقع‌ها گم شده است. او گفت كه شخصي چند روز قبل آمد گفت مي‌خواهد از ساختمان داخل كتابخانه عكس تهيه كند. فكر مي‌كنم همو دزديده. اما نه اسمش بيادش بود و نه جايش را مي‌شناخت. چند روز بعد پيشخدمت آمد و گفت همو آمده، مي‌گويد عكس‎ها خراب شده و من گفتم امروز كليد ندارم فردا بيا. فردا او را گرفتند و به من خبر دادند. وقتي آمديم معلوم شد نسخه‌ها در خانه‌اش است. رفتند آوردند و داستان فيصله يافت. يك بار هم كنار خيابان يك جلد از كتاب‌هاي چاپ كتابخانه را ديدم. وقتي تحقيق كرديم معلوم شد نظافتچي كتاب‌ها را عصر مي‌برده و مي‌فروخته است. از سعيد نفيسي صحبت شد و اين كه نسخه‌هاي مجلس را مي‌دزديده است. همان موقع در جلسه شوراي دانشگاه صحبت اخراج او مي‌شود و همه متفق بوده‌اند، اما مرحوم مشكوه مي‌گويد سعيد نفيسي اگر در روز 10 تومان داشت كتاب مي‌خريد. از زن و بچه‌اش كم مي‌گذاشت. همه چيزش را براي كتاب داده. حالا شرفش را هم سر كتاب گذاشته چه كارش داريد؟ بعد از صحبت او ديگر كسي حرفي نمي‌زند.
شب ساعت 10 بود به خانه رفتيم. نماز و استراحت. صبح ساعت 8 آقاي نيومن آمد و همگي به محل ايستگاه قطار آمديم. آقاي افشار و اشراقي به فرودگاه رفتند. من هم با قطار عازم لندن شدم. آقاي نيومن تا آخرين لحظاتي كه قطار حركت كرد ايستاده بود.
در مجموع كنفرانس مفيدي بود. پيداست كه در اين قبيل تحقيقات صرفا کار علمی در نظر است. سعي مي‌شود كمترين انگيزه خاصي در تحقيقات اعمال نشود. اما به هر حال نگاه‌های مدرن که بی اعتقاد به باورهای دینی است حضور دارد. فرضاً مفهوم خرافه در ذهن اين جمعيت تا آنجا وسيع است كه شامل بسياري از مسائلي كه جنبه ديني هم دارد مي‌شود. اساساً تعريف خرافه در فرهنگ جديد بر اين اساس است كه چيزي غيرقابل اثبات با معيارهاي عقلي به صورت جزئي باشد.
نكته مهم آن است كه نگرش آنها به صفويه از لحاظ فرهنگي مثبت است. يعني برخلاف ديد مستشرقان قديم كه دوره صفوي را دوره انحطاط و تعصب مي‌ديدند و هم اكنون هم در كتاب‌ها چنين تصوري رايج است، جمعيت حاضر همه به نوعي به برجستگي اين دوره اذعان دارند. حتي آقاي نيومن گفت كه يكي از ميهمانان، شخصي است كه در آلمان مشغول نوشتن يك تاريخ عمومي براي ايران است او را آورده‌ام تا ديدش نسبت به صفويه به مانند قبل نباشد.
نكته ديگر دربارة كنفرانس اين است كه برگزاركننده‌ها قصد دارند هويت اروپايي آن را حفظ كنند. آقاي نيومن به شوخي چندين بار اين مطلب را گفت كه نمي‌خواهد اجازه دهند كه به امريكا برود. با اين حال قبلاً هم نوشتم كه شانزده امريكايي بودند كه البته برخي مثل امرسون يا آقاي فلور انگليسي و هلندي هستند اما از امريكا آمده‌اند. جمعا ده ايراني بود. شش مرد كه چهار نفر (بنده، افشار، اشراقي و صفت‌‌گل) از ايران بوديم و آقاي بهاري كه درباره بهزاد كار كرده و آقاي فرهاد مهران كه باز درباره شاهنامه كار كرده از خارج بودند. مهران در ژنو كه بخش آمار كار سازمان ملل هست. چهار زن هم بودند يكي كاترين بابائيان كه ارمني ايراني است. ديگري سيمين بابائي که روی معماری دوره صفوی کار می کند و يكي هم خانم عطار يا ابرهام (به نام شوهرش) و چهارمي كه اسمش را فراموش كردم و البته فارسي هم چندان نمي‌دانست و پدر و مادرش ايراني بودند.
آنچه براي ايراني‌ها مهم است اين كه تحقيقات صفويه در حال حاضر در خارج از كشور متمركز است و در داخل به اين مسأله توجه چنداني نمي‌شود. البته در بقيه دوره‌هاي تاريخي نيز تا اندازه‌اي همين طور است. مسلماً بايد حركت دانشگاهها و حوزه‌هاي ديني در بخش تاريخ به سمت و سويي باشد كه اين تحقيقات جدی تر شده و به نوعي در خود كشور متمركز شود. سنت پژوهش و تحقيق در داخل كشور ريشه‌دار نيست و اصولاً تا زماني كه در جمع و در کل نتوان تحولي ايجاد كرد در بخش‌های فرعی هم نمي‌شود و البته عكس آن هم تا اندازه‌اي صادق است.
عصر يكشنبه قطار با تأخير يك ساعت و اندي وارد لندن شد. هر كس قرار هواپيما يا قطاري داشت برايش تلفن زدند. من مستقيم به مؤسسه امام علي (ع) آمدم چون واقعاً خسته بودم. نماز و ناهار و خواب بعد هم شب نمازم را خواندم و باز خوابيدم و تلافي اين چهار رور را درآوردم.
دوشنبه 2/6/1377
امروز دوشنبه دوم شهريور است. صبح ساعت 9 بيرون رفتم. ابتدا به مركز نشر توريث كه مسئول آن يك ايراني با نام ايرج باقرزاده است. پيش از انقلاب نشر نو را داشته و اكنون در لندن يك نشر بسيار مفصل دارد. حدود 400 پوند از كتاب‌هاي مربوط به ايران و اسلام را خريدم. پس از آن به موزه بريتانيا و سپس موزه ويكتوريا رفتم. قدري از آثار ايراني را ديدم. جالب است يك منبر با تمام مخلفات آن را از مصر آورده‌اند كه در اصل از مسجد قایتباي بوده است. معلوم نيست چطور اين منبر به اين بزرگي را آورده‌اند. باز هم محراب‌ها و سنگ قبرهايي از كاشان بود و آثاري ديگر. ساعت 3 بعد از ظهر به مؤسسه امام علي(ع) برگشتم. براي سفر عمره بايد زودتر به ايران برگردم. به همين دليل تاريخ بليط را از پنج‌شنبه به فردا يعني سه‌شنبه تغيير دادم.
عصري آقاي عالمي مسئول مجمع اهل‎البيت مربوط به آقاي گلپايگاني به مؤسسه امام علي (ع) آمده بود. در اصل مسئول مؤسسه امام علی (ع) آقاي كشميري نماينده آيت‌الله سيستاني در لندن است. بعد از ديدن آقاي عالمي، سري به بيرون رفتم تا چيزي بخرم. ساعت 9 برگشتم و تلفني به ايران زدم و خبر دادم كه فردا بر می‌گردم.
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

شیخ محمد خالصی و افکار انقلابی او در سال 1301 ش

رسول جعفریان

زمانی که علمای عراق از جمله محمد مهدی خالصی ـ پدر شیخ محمد ـ به ایران تبعید شدند، مرحوم خالصی با پدر

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

منابع مشابه بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم

رسول جعفريان

گزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط

يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل

رسول جعفريان

یش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک