دیوار نوشتههای یادگاری در مسجد ـ مدرسه مادرشاه اصفهان (مدرسه چهارباغ)
خلاصه
نوشتن روی دیوار برای بشر پدیدهای بسیار کهن در تمدن بشری است، به طوری که شاید بتوان گفت دیوار، اعم از آنکه دیواره کوه باشد یا جز آن، نخستین دفتری است که بشر بر آن چیزی را ثبت کرده است.سنّت یادگارینویسی روی دیوار
نوشتن روی دیوار برای بشر پدیدهای بسیار کهن در تمدن بشری است، به طوری که شاید بتوان گفت دیوار، اعم از آنکه دیواره کوه باشد یا جز آن، نخستین دفتری است که بشر بر آن چیزی را ثبت کرده است. این نوشتهها اعم از آنکه به صورت نقاشی باشد یا کتابت، از روزگاران قدیم وجود داشته و اندکی از هزاران بر دیواره غارها و برخی از صخرهها برجای مانده است. شاید همین سنت است که بعدها سبب شده تا روی دیوارهای ساختگی هم مطالبی نوشته شده یا تصاویری کشیده شود.
دیوار نوشته در روزگار ما، به نوعی از نوشتههایی که به صورت تراکت، پارچهنویسی، نوشتن با اسپری روی دیوار یا با ماژیک روی کاغذ در پشت مغازهها است و نیز شعارنویسی روی دیوارها اطلاق میشود، اما آنچه در اینجا به خصوص مورد نظر ماست، نوشتههای یادگاری است که در زندانها، مساجد، کاروانسراها و برخی از مکانهای مشابه نوشته میشود.
چرا بشر روی دیوار مینویسد؟ برای این پرسش، پاسخهای چندی میتوان داد. یکی آنکه وقتی حس نوشتن پیدا کرده، چیزی در اختیارش نبوده تا روی آن بنگارد؛ دو اینکه دوست داشته است در جایی بنویسد که افرادی عبور کرده و آن را بخوانند؛ سوم آنکه قصد داشته تا در جایی بنویسید دور از چشم اغیار؛ و این در مواردی است که نامش را ثبت نکرده و تنها خواسته است مطلبی را یادآور شود. البته گاهی، نوشتن روی دیوار وجه دیگری هم دارد. مثلاً برای بردن آبروی کسی، برای اعلام مطلبی و برای ضدیت با حکومت و دولتی. اینها هر کدام شعبههای مختلف نگارش روی دیوار است که باید در جای خود بحث شود. از جمله نوشتههای توالتهای عمومی که جنبه سیاسی داشته و دارد. به ویژه در دورههایی که امکان حرف زدن عمومی کمتر است، یا برخی از حرفهای تند یا حتی فحش سیاسی را که امکان زدنش در مجامع عمومی نیست، روی دیوار توالتها مینویسند.
اما کجاها مینویسند؟ معمولاً جایی که احتمال بدهند رفت و آمد هست و به نوعی مکانی عمومی است. گاهی ممکن است روی امنیت و اینکه کسی متوجه نوشتن آنها نشود، مکانی را برای نوشتن انتخاب کنند. سوم آنکه احتمال بدهند برای مدت طولانی در آنجا باقی خواهد ماند. بدین ترتیب بناهای قدیمی و مهم و باشکوه انتخاب میشود که احتمال ویران شدن آنها به این زودی نخواهد رفت. این نوع از نوشتهها را برای همین، «یادگاری» میگویند؛ چیزی که به یادگار بماند.
ابوالحسن هروی دیوارنویس
نویسندهای اهل ذوق با نام ابوالحسن علیبن ابوبکر هروی، متوفای 611 در حلب و صاحب کتاب «الاشارات الی معرفة الزیارات» دیدم که شهرت داشته که مطالب فراوانی روی بناهای مختلف مینوشته است. منذری درباره وی نوشته است: «او روی دیوارها مینوشت و کمتر جایی از محلات مشهور در شهر بود، جز آنکه خط وی روی آن وجود داشت. به طوری که برخی از فرماندهان نیروی دریایی گفتند که وارد بحر مالح شدند وسط آنجا در جزیرهای دیواری دیدند و خط وی را روی آن دیدند». [التکمله لوفیات النقله: 2 315].
وی یک جهانگرد به تمام معنا بود، به طوری که ابن خلکان نوشته است که هر کجا دیدنی وجود داشت به آنجا میرفت و به جایی نمیرسید جز آنکه با خط خود چیزی روی دیوار مینوشت و من خود در بلاد مختلف آن را دیدم. [وفیات الاعیان: 3346]. ذهبی با نقل مطالبی که ابن خلکان نوشته، میگوید ابن شمس الخلافه در شعری که در وصف مردی گفته که است اوراق را به خوبی آماده میکرد: [اوراق کدیته فی بیت کل فتی علی اتفاق معان و اختلاف روی قد طبّق الأرض من سهل إلى جبل كأنّه خطّ ذاك السائح الهروي] [تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام؛ ج44؛ ص82]
در تاریخ اربل نیز ضمن شرح حال وی آمده است که هروی، خراط بود و در عین حال جهانگرد. در موصل به دنیا آمد، هرچند پدرش اهل هرات بود؛ سپس مینویسد: لم یرد مدینة الا و کتب فی المواضع المشهورة بها خطه. وارد هیچ شهری نشد جز آنکه در بناهای مشهور آن، مطالبی به خط خود روی دیوارها مینوشت و مردمان در دورههای بعد در این باب، عیال بر وی هستند. [تاریخ اربل: 1151]. وی پس از آنکه برخی از مکتوبات روی در و دیوار و سنگ قبر هروی در بیرون حلب نوشته شده آورده و مینویسد: «کسی که در این باره راه او را ادامه داد، غازیبن ارغازی ترکی موصلی بود که خط نیکویی داشت. پس از آن متنی از وی روی دیوار نقل میکند.» [تاریخ اربل: 1154].
به هر حال در فرهنگ تاریخی، روی دیوار نوشتن یک مفهوم رایج شده است، به طوری که امروزه، این مسئله به صورت یک ضربالمثل هم درآمده است: «نوشتن روی دیوار فلانی نمیتوان یادگاری نوشت» یا «پیامدهای یادگاری نوشتن آمریکاییها روی دیوار تندروهای سوریه» یا «دیگه نمیشه یادگاری روی دیوار موسوی و کروبی نوشت» و جز اینها.
سنّت دیوارنویسی در ایران
در ایران هم مانند بلاد دیگر، این سنت وجود داشته است. بسیاری از یادداشتها روی بناهای تاریخی نوشته میشده و تاکنون نیز چنین است. برخی از این نوشتهها در اماکن عمومی، به خصوص در میان راه، دیده میشود. دلیل آن حس غریبی است که اشخاص برای به جا گذاشتن یادگاری از خود دارند. گویی حس میکنند با این نوشته، حضورشان در آنجا ثبت شده و ماندگار خواهند شد. نوعی حس جاودانه شدن و احساس حضور در جایی که جسمشان در آنجا نیست. بناهای تاریخی کهن، مانند کاروانسراها، امامزادهها، حتی حمامها و برخی از مراکز دیگر، از جمله جاهایی است که مردم یادگاری روی آنها مینوشتند. این نگاشتن که تا روزگار ما ادامه یافته، غالباً از دید محافظان میراث، چنین تلقی میشود که ضربهای است به این بناها و نباید ادامه یابد. در این باره، بارها، این افراد یادآور شدهاند که باید جلوی یادگارینویسی روی بناهای تاریخی گرفته شود، زیرا به آنها آسیب میزند.
اما از سوی دیگر و بهویژه نسبت به برخی از این یادگاریها، باعث تأسف است که این دیوار نوشتهها ـ که حاوي گنجینه گرانبهایی از اطلاعات اجتماعی، اخلاقی و حتی شرححالنویسی است ـ از دست رفته و کسی آنها را یکجا فراهم نیاورده است. گاه افرادي به طور پراکنده، در سفرنامههای خود برخی از این دیوار نوشتهها را حفظ کردهاند. برای نمونه میتوان به خاطرات ممتحنالدوله [ص 115] اشاره کرد که نوشته است:
دو روز بعد به مرند، وطن مرحوم ميرزا محسن خان ناظمالملك ـ كه از سادات عالىتبار و پدر ميرزا جهانگير خان ناظمالملك حاليه بود ـ رسيديم و در بالاخانه كاروانسرايى منزل كرديم كه اين اشعار را بهطور يادگارى در ديوار آن بالاخانه نوشته بودند و بنده محفوظ داشتم و بعدها در سفرى ديگر به فرنگ رفتم در روى ديوار كليساى بزرگ در شهر لوبك نگاشتم كه بعداً شرح آن مسافرت و وضع كليسا را به قلم خواهم آورد. عجالتاً به نوشتن اشعار اكتفا مىكنم:
بر لوح دل نوشتهام از گفته پدر |
|
روز ازل كه تربت او باد عنبرين |
كاى طفل اگر به صحبتِ افتادهاى رسى |
|
غافل مشو به چشم حقارت در او مبين |
و شعر ديگرى كه در همان بالاخانه چاپارى مرند در ديوار نوشته گشته بود، فرا گرفتم:
تو چنان زى كه بميرى برهى |
|
نه چنان زى كه بميرى برهند |
ديگرى در حاشيه اين اشعار را مزيد بر آن نوشته بود كه اميدوارم قارئين اين سرگذشت به ياد داشته باشند:
اى آنكه بيامدى به دنيا عريان |
|
مردم همه خندان و تو بودى گريان |
اى دوست چنان بكن كه وقت مردن |
|
مردم همه گريان و تو باشى خندان |
درباره فرهنگ دیوارنویسی و خط یادگاری، اشعاری هم شاعران سرودهاند که برخی از آنها دقیقاً برای نگاشت کتیبههای رسمی بوده و برخی هم دقیقاً برای همین خط نوشتههای دیواری است. شعری که در این باره زیاد به کار رفته، برای نمونه این است:
از بسکه در زمانه یکی اهل درد نیست |
|
اظهار درد خویش به دیوار میکنم |
شاید این بیت از نوایی بافقی هم اشارتی به همین امر باشد:
درد دل با سنگ گفتم،آتش اندر وی فتاد |
|
یادگاری آخر از ما در نهاد سنگ ماند |
و این بیت که در همین دفتر هم آمده است:
هر جا که رَسَم بر در و دیوار نویسم |
|
فریاد ز محرومی دیدار دگر هیچ |
و این بیت که آن هم در این دفتر آمده است:
دستمبه زیر خاک چه خواهد شدن تباه |
|
یا رب به یادگار بماند خط سیاه |
و باز این بیت که در همین دفتر آمده است:
هر جا که رسم شرح غم یار نویسم |
|
کاغذ نبود بر در و دیوار نویسم |
زندانها از مکانهايي است که دیوارنوشت، جايگاه و اهميت خاصي در آن دارد. در سالهای اخیر کتابی با عنوان دیوارنوشتههای زندان قصر توسط پرینازهاشمی (نشر چشمه، 1388) منتشر شده که باید تلاشی ویژه در زمینه ثبت این قبیل یادداشتهای یادگاری دیواری شناخته شود.
توجه داریم که در زندانها، به ویژه سلولهای انفرادی، نوشتههای یادگاری فراواني روي ديوارها وجود دارد که بيشتر آنها به تدریج و بدون اینکه در جایی ثبت شوند، از میان میروند. جالب این است که زندانیان ابزارهای فلزی خاصی برای نوشتن یادگاری روی دیوار دارند که آنها را در جایی از سلول پنهان میکنند تا افراد بعدی بتوانند از آنها استفاده کنند. آنان جایی روی دیوار، محل پنهان کردن این ابزارها را مینویسند.
مضمون ديوارنوشتهاي زندانها و توالتها، تفاوتهايي دارند. در زندانها نکات ادبی و دلتنگیها نوشته میشود، اما دیوار نوشتهای توالتها، جنبه سیاسی دارد؛ یعنی مطالبی که معمولاً در ضدیت با حکومت است و جای دیگری نمیتوان نوشت، در آنجا نوشته میشوند؛ همچنین توالتها، جای دیوار نوشتههای جنسی نیز هست که گاهی با نقاشیهای غیر اخلاقی همراه است.
مردی با نام آلفرد زیمر، به گردآوری یادداشتهای توالتهای عمومی در اتوبانهاي امریکا پرداخت و براساس آنها کتابی با نام هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد، نوشت که در سال 2002 منتشر شد. نام اين کتاب، از جملاتی بود که در دیواره یکی از توالتهای بین راهی نوشته شده بود.
در حال حاضر یکی از گلایههای اصلی میراث فرهنگي و علاقهمندان به حفظ آثار تاریخی، شکایت از دیوارنویسی روی ابنیه تاریخی است. در این باره یادداشتهای زیادی در اینترنت به چشم میخورد و حتی چنان که نقل شده، این کار حبس و مجازات هم دارد. در خبری آمده است:
«بهمن کشاورز، حقوقدان، در پاسخ به پرسشی که آيا ضوابط قانوني براي جلوگيري از دخل و تصرفاتي که توسط عدهاي از مردم برآثار تاريخي صورت ميگيرد وجود دارد و حکم آن به چه ترتيب است، گفت: باتوجه به ماده 588 قانون مجازات اسلامي آمده است هرکس به تمام يا قسمتي از ابنيه، اماکن محوطهها و مجموعههاي فرهنگي و مذهبي که در فهرست آثار ملي به ثبت رسيده است يا تزیينات، ملحقات يا خطوط و نقوش موجود که مستقلاً واجد ارزش آثار تاريخي است، تغيير و دخل و تصرفي ايجاد کند که منجر به تخريب شود، علاوه بر جبران خسارت وارده، محکوم به حبس از يک تا ده سال ميشود».
دیوار نوشتههای یادگاری در تخت جمشید از امیران و سلاطین ایرانی
بخشی از مهمترین یادگاریها، مطالبی است که شماری از شاهان آل بویه و دیگران روی تخت جمشید نوشتهاند. این یادداشتها را مرحوم مصطفوی در کتاب اقلیم پارس آورده و ارزش تاریخی هر کدام از آنها را بیان کرده است. وی زیر عنوان «نبشتهها و يادگارهاى مختلف در كاخ كوچك داريوش و برخى نقاط ديگر تختجمشيد» مینویسد: «به طوري كه در صفحه 29 متن كتاب ضمن توصيف كاخ كوچك داريوش (تچر ـ تالار آیينه) اشاره شد، علاوه بر نبشتههاى ميخى به نام داريوش و خشايارشا و اردشير سوم كه نمودار مراحل مختلف ساختمانى كاخ مزبور بوده، مفاد آنها به طور اجمال در صفحه سابقالذكر نقل گرديده است. نوشتههاى متعددى هم به خطوط پهلوى و كوفى و ثلث و نسخ و نستعليق بر سنگهاى مستحكم كاخ نام برده نقر شده، امتياز مخصوصى از اين بابت به كاخ كوچك داريوش بخشيده است. اين گونه نوشتهها عموماً يادگار شاهان و بزرگان و رهگذران مختلفى است كه طى گذشت روزگار، آثار تختجمشيد را بازديد نموده، هركدام به نوعى احساساتى را كه بر اثر ديدار اطلال آنجا پيدا كردهاند، به صورت شعر يا نثر نبشتهاند و در برخى موارد اتفاقات و وقايع تاريخى مربوط به زمان خود را كه مقارن با چنين ديدارى بوده است، ذكر نمودهاند و برخلاف نبشتههاى ميخى تختجمشيد كه مضمون عموم آنها شبيه يكديگر بوده، حاوى ستايش اهورامزدا و ذكر نام پادشاهى كه هر قسمت از آثار تختجمشيد در زمان او ساخته شده است، ميباشد. نوشتههاى يادگارى سابقالذكر، داراى مضامين گوناگون و مربوط به ادوار مختلف تاريخى است و نمونههاى متنوع خطوط و طرز انشاء و بيان احساسات به انواع مختلف در آنها وجود دارد. علت انتخاب سنگهاى كاخ كوچك داريوش براى نقر اينگونه نبشتهها، خوبى و استحكام سنگهاى مزبور و محفوظ ماندن از آتش اسكندر و آسيبهاى ناشي از آن بوده است». [اقليم پارس؛ متن؛ ص336 و ادامه نقل این خطوط تا ص 351]
سپس تک تک این موارد را نقل کرده است. موارد یاد شده، نه کتیبه، بلکه دیوارنوشتهای یادگاری است که شاهان و سلاطین طی بازدید از تخت جمشید نوشتهاند. البته موارد یاد شده، به صورت کندن سنگ است نه دستنوشته که طبعاً امکان باقی ماندن آنها پس از هزار سال نبوده و نیست. به جز سلاطین، برخی از چهرههای دیگر هم یادداشتهایی دارند که دقیقاً مضمون آنها، همین نوشتههای دیواری و یادگاری است؛ از جمله مصطفوی نوشته است: «در محل ديگر ديواره داخل همان پنجره كتيبه زير به خط نسخ مرقوم رفته است: بماند سالها اين نظم و ترتيب ز ما هر ذره خاک افتاده جایی غرض نقشی است کز ما باز ماند که هستی را نمیبینم بقایی مگر صاحبدلی روز ز رحمت کند در کار درویشان دعایی حرّره اضعف عباد اللّه الصّمد الغفور ابو يزيدبن محمّدبن مظفّر المنصور اللّهم اصلح شأنه و غفر له و لوالديه و لجميع المسلمين برحمتك يا ارحم الرّاحمين و يرحم اللّه قال آمينا فى اواخر ذى الحجّه اثنين و سبعين و سبعمائه». [اقلیم پارس: 341]
بدون شک این خطوط یادگاری که به صورت نقر در سنگ است، یکی از مجموعههای بسیار با ارزش در نوع خود به شمار آمده و یادگاری برخی از معروفترین امیران و سلاطین ایرانی است.
یادداشتهای دیوار نوشت مدرسه ـ مسجد چهارباغ
رساله حاضر یک پدیده به شمار میآید، زیرا اثری است که به احتمال زیاد، برای نخستین بار و به طور اختصاصی، دیوارنوشتههای یادگاری را که تنها در یک مکان تاریخی ـ دینی بوده، فراهم آورده است؛ البته درباره دیوارنوشتههای سیاسی و انقلابی، به خصوص آنچه مربوط به انقلاب اسلامی است، آثاری منتشر شده که تقریباً میتوان گفت ربطی به این اثر ندارد. بحث این کتاب، دیوارنوشتههای تاریخی و یادگاری است. بانی این اثر، ظلّالسلطان است که کسی را موظف کرده است تا هر چه به عنوان یادگاری در مدرسه مادرشاه در اصفهان نوشته شده بوده، در رسالهای گرد آورد.
حال نخست باید دانست مدرسه مادرشاه کدام است. این مدرسه، همان است که به نام مدرسه چهارباغ شناخته شده و یکی از آخرین بناهای تاریخی ـ آموزشی است که در دوره صفویه و به دستور شاه سلطان حسین و با حمیت خواجه معروف، آقاکمال، ساخته شد؛ کسی که همچنان نامش بر برخی از کتیبههای آن مدرسه میدرخشد. این مکان، مسجد مدرسه است و بخش مسجد آن همان است که زیر گنبد قرار دارد. مسجد یاد شده را مدرسه چهارباغ، مدرسه سلطانی و مدرسه مادرشاه مینامند. اين مدرسه در حوالی سال 1116 ـ 1118 ساخته شده است. اطلاعات تفصیلی درباره این مدرسه و کتیبههای آن را مرحوم هنر فر در گنجینه آثار تاریخی اصفهان، ص 685 ـ 722 [اصفهان، 1350] آورده است. البته در اين اثر، اشارهای به دیوارنوشتهها نشده است.
اما ظلّالسلطان، کسی که فرمان نگارش این دیوارنوشتهها را داده، فرزند ناصرالدین شاه است که سالهای متمادی بر اصفهان و فارس حکومت کرد و نامش همواره میان مردم اصفهان ساری و جاری بوده است. وی ترکیبی از قدرت، ظلم و در عین حال روشنفکری و اقدامات فرهنگی است که بسا بتوان همین اثر را نیز یکی از وجوه فرهنگی وی تلقی کرد.
محمد باقر، جامع این کتاب که معالاسف تا این لحظه چیزی درباره وی نمیدانیم، در مقدمه به دستور شاهزاده در این باره اشاره کرده و نوشته است: «مخفی نماناد که باعث بر تحریر این ارقام خجسته فرجام ستوده انجام، اشاره حضور مبارک جلالت دستور نواب مستطاب، مالک رقاب فلک جناب خورشید احتجاب قمر رکاب عطارد کتاب بهرام عتاب جمشید احتشام، ظلّ اعلیحضرت قدر قدرت پادشاه جمجاه دین پناه ظل الله ـ روحنا فداه ـ ناصرالدین شاه، شاهزاده اعظم و ملکزاده معظم اشرف امجد والا ـ روحی و روح العالمین له الفدا، ادام الله ظلّه علی رئوس العباد ـ گردید که بنده بیمقدار و غلام جاننثار خاکسار محمدباقر آنچه بر درب و دیوار مدرسه مبارکه مادرشاه جنت مکان خلد آشیان که در اصفهان است، متردّدین سابق از شاه و امیر و وضیع و شریف از عالم و جاهل به یادگار از مؤعظه و نصیحت و تعریف عمارت آن مکان خلدنشان رفیع بنیان و بیزاری از دنیا و راغب بودن به آخرت و افسوس از تلف شدن عمر گرانبها و هکذا، هر که به مقتضای طبع و مزاج خود، هرچه به خاطرش رسیده و مرقوم داشته، بنویسم.»
محمد باقر با ابراز شکسته نفسی و اینکه «در حقیقت این جاننثار خاکسار، قابل این مرحمت و منصب عظما و عطیّه کبری نبودم»، اطاعت از فرمان شاهزاده را بر خود فرض شده و این فریضه را انجام داده است.
بیفزایم که این کتاب در سال 1291 جمعآوری شده و یادداشتی هم از همین سال روی بخشی از دیوار مدرسه بوده و امضای سید باقر دارد. آیا ارتباطی بین این دو هست یا خیر، نمیدانم. یادداشت این است: ایضاً در گنبد در شاهنشین دست راست:
طغرل چو پریشان بکند زلف چلیپا |
|
بر چشم رقیبان بنماید شب یلدا |
با چند نفر از دوستان آمدیم در این مکان، چون مخدوم کرام نوشته بود به جهت یادگار قلمی شد. دیگر مقام نبود که از این یک «فرد» زیادتر بنویسم. التماس دعا از طغرل دارم. زیاده جسارت نمیدهم که خواننده را ملال نگیرد. به تاریخ دوازدهم شهر شعبان المعظم یادگار سیدباقر 1291.
به نظر وی، حجم این نوشتهها در آن زمان بسیار زیاد بوده و آنچه او توانسته حدس بزند، این است که «به نظر این جاننثار زیاده از صد هزار بیت میشود». با این حال به دلیل آنکه «اغلب از آنها محکوک و سیاه شده است»، امکان ثبت همه آن دیوار نوشتهها نبوده و وی تأکید کرده است که تنها «آنچه از آنها مقدور و میسر باشد، ثبت خواهد شد». یادداشتهایی که نخستین آنها از خود ظلّالسلطان است.
در پایان کتاب هم یادآور شده است که «چون فرمایش بود که دوهزار بیت بیشتر نیست، واجب است به همینجا ختم کنم».
تاریخ کتابت نیز سال 1291 است. جالب آنکه نخستین دیوارنوشتی که در این گزارش ضبط شده، از خود ظلّالسلطان و مربوط به همین سال است: «وارد گنبد که میشوی، نواب مستطاب اشرف امجد والا ـ روحی و روح العالمین له الفداه ـ به منبر سنگ مرمر به دست مبارک خود مرقوم فرموده بودند: به تاریخ 24 شهر جمادی الثانی 1291 با جمعی شکارچیها آمدیم اینجا؛ بعد رفتیم». معلوم میشود ظلّالسلطان وقتی وارد مدرسه شده و این یادداشت را نوشته، فکر کرده که بهتر است مجموعهای از این یادداشتها در دفتر فراهم آید.
از موارد دیگری از کتاب، حجم بالای این یادداشتها و حذف برخی از آنها توسط کاتب بدست میآید. وی در جایی از این دفتر، با نقل خاطرات کودکي دوازده ساله روی دیوار مینویسد: «طفلی به سن دوازده سالگی از قرار نوشته خودش در این مدرسه مبارکه در نزد معلم تذکره میخوانده و از حفظ مینموده و به دیوارها نوشته که به خاطرش بماند، چند فقره از آنها ثبت شد و هر گاه میخواستم تمام را بنویسم، باید تذکره را نوشت؛ لهذا اکتفا نموده، ملالت نیاورد.
در طوف حرم دیدم دی مغبچهای میگفت ایـن خانه به این خوبی آتشکده بایستی»
نویسنده یادداشتهای دیواری را به تفکیک نوشته و میان هر کدام تعابیری مانند «ایضاً» یا «نوشته شده» یا «مسطور بود» و امثال اینها استفاده کرده است. به علاوه، تفکیک آنها از نظر نگارش نیز آشکار است. در بسیاری از موارد برای کلماتی چون ایضاً، از رنگ قرمز استفاده کرده است تا حد فاصل دو یادداشت باشد.
یاداشتهای تاریخدار
یادداشتهای این کتاب، قریب به اتفاق، تاریخدار است و حتی روز نگارش را نیز معین کرده و این یکی از نکاتی است که به طور معمول در دیوارنوشتههای یادگاری رعایت میشود. کهنگی آنچه در مدرسه چهارباغ بوده، از حوالی سال 1168 و نیز سال 1179 به بعد است؛ یعنی قدیمیترین تاریخی که در این دفتر داریم، سالهای یاد شده است. پس از آن چندین یادداشت از سالهای پایانی دولت آقامحمد خان قاجار از سالهای 1209 تا 1211 است. پس از آن به تناوب تاریخها قاجاری است تا برسد به سال 1291 که تاریخ یادداشت خود ظلّالسلطان است. یک تاریخ 114 هم هست که میتوان حدس زد مربوط به سال 1140 باشد.
بیشتر یادداشتها از افرادی بوده که نامشان همراه تاریخ ثبت شده است. اما ظاهراً یادداشتهای دیگری هم بوده که نامی ذیل آنها نبوده است؛ به همین دلیل، تدوینگر این مجموعه در جایی نوشته است: «این رباعیات که ثبت شد، هر یک یادگار از شخص مجهولی بود، جمع نمودم»؛ سپس ابیاتی را آورده و در جای دیگر نوشته است: «مجهولی که نوشته بود».
محل نگارش یادداشتها
یادداشتهای روی دیوار، در زیر گنبد و برخی هم روی منبر مرمر و یا گوشه و کنار نوشته میشده است. درباره یادداشت ظلّالسلطان آمده است: «وارد گنبد که میشوی، نواب مستطاب اشرف امجد والا به منبر سنگ مرمر به دست مبارک خود مرقوم فرموده بودند...» درباره برخی دیگر از یادداشتها نیز مکان آنها گزارش شده و گویا بخش بخش از جاهایی که انبوهی از دیوارنوشتها بوده، مطالب به دفتر منتقل میشده است. درباره یادداشت دیگری نوشته است: «در طرف دست چپ محراب نوشته شده بود». و در جای دیگر: «ایضاً وارد گنبد که میشوی دست چپ در شاهنشین». و در جای دیگر: «ایضاً وارد گنبد میشوی دست چپ در ایوان قبل از گنبد». و در جای دیگر: «وارد ایوان که میشوی در طرف دست چپ در شاهنشین نوشته بود».
یادداشتها ترکیبی از نثر و نظم
ترکیب کلی این دفتر، از نظم و نثر است. غالب موارد مطلب یادگاری یعنی اصل اینکه آمدیم و این را به یادگار نوشتیم، به نثر آمده، اما در بسیاری از موارد، کاتب، اشعاری از یک بیت تا یک قصیده بلند یا غزل، به عنوان یادگاری ثبت کرده است. این اشعار میتواند از شاعران مشهوری مانند سعدی باشد، چنان که میتوان از برخی از افراد گمنام باشد. طبیعی است که شخص در وقتی که مینوشته، شعر را از بر نوشته و بنابراین ممکن است خطاهایی در آنها رخ داده باشد که باید با اصل دیوان این شاعران تطبیق داد.
در بخشی از این دفتر، از شماری از شاعران با تخلص یاد شده و از هر کدام اشعاری نقل شده است. بیم آن میرود که این بخش مربوط به دیوار نوشتهها نباشد، گرچه در این باره تصریحی وجود ندارد. اما نکتهای که هست، اینکه در بیشتر مواردی که دیوارنوشتهها آمده، حتی محل ثبت آنها و اینکه در زیر گنبد، دست راست یا چپ است، محل آنها معین شده است. این محتمل است که بخشی از اشعار شاعرانی چند را از تذکرهای نقل کرده باشد.
محتوای یادداشتها
یادداشتها بسیار متنوع است، از خاطرات و بیان رویدادهای جاری، آرزوها، شکوه، باورها و مسائل دیگر که به نظم و نثر گفته شده است.
در مورد عبارات منثور، باید گفت که غالب آنها اصل بحث یادگاری، ارائه اطلاعاتی شامل نام کاتب، همراهان و نیز تاریخ دقیق ورود به مدرسه و همچنین بیان حالت روحی شخص است. حالت روحی این افراد، معمولاً وضعیت افسرده را نشان میدهد، هرچند موارد بسیار اندکی هم هست که خوشحالی و شادمانی شخص را انعکاس میدهد. در میان این متون، گاه مطالب علمی هم در زمینه تعریف زهد، اخباریگری و نیز نجوم وجود دارد که در مواردی بسیار مفصل بوده و آدمی به تردید میافتد که این مطالب واقعاً روی دیوار بوده است یا نه. در میان اینها، دو رساله از سال 1284 از محمد جعفربن محمد کریم دهاقانی وجود دارد که با فاصله در این دفتر ضبط شده و هر کدام شامل چندین صفحه است؛ یکی رساله درباره زهد و دیگری در دفاع از اخباریگری و ضد مجتهدین از محمد جعفر دهاقانی. یک رساله انتقادی هم از علما دیده میشود که نزدیک به یک صفحه است. همین طور رسالهای درباره انواع تعامل با خداوند در این مجموعه آمده است.
یک نفر هم، خواسته است باورهای مذهبی خود را بنویسد تا دیگران در قیامت شهادت دهند که او مسلمانی معتقد بوده است: «ای دوستان امیرالمومنین! در حقیقت سزاوار است که در این مسجد، بیان اعتقادات خود را بنویسم تا نظرکنندگان در روز قیامت شهادت در نزد باریتعالی بدهند و به واسطه شهادت آنها ان شاءالله از اهل نجات گردم».
به طور کلی باید گفت سودمندی این یادداشتهای دیواری از چندین جهت قابل بحث است. نخست فواید تاریخی آن است. در برخی از این یادداشتها، اطلاعاتی درباره شاه و برخی از صاحبمنصبان دارد که در جای خود میتواند سودمند باشد. در مرحله دوم ارزش ادبی این یادداشتها است. نوع نثر، اشعاری که ارائه شده، ادبیات عامیانه و مردمی و برخی از نکات دیگر، مهمترین وجوهی است که برای فایده ادبی این متنها میتوان لحاظ کرد. از نظر اجتماعی نیز یادداشتهای موجود ارزشمند است، چرا ضمن اشاره به برخی از آداب و رسوم اجتماعی، مطالبی درباره روحیات و خلقیات مردمانی دارد که از دل تودهها بوده و نگرش و نگاه خود را به زندگی بیان کردهاند.
در گزارشی دیگر، کسی روی دیوار درباره گرانی اصفهان و ماجراهای آن و هجویات مردم درباره حاکم شهر نوشته است. در پایان با ستایش از ظلّالسلطان که به جای آن حاکم آمده بوده، گفته است: «مِن بعد هم غزلی انشاء نمودم که بلکه به عرض آن فلک قدر ملک مرتبه ماه لقا برسانم، از تقدیرات فلکی ممکن نشد، لهذا به دیوار ثبت نمودم تا آنکه نظر گاه خلق واقع شود و بدانند حالت این دعاگو را».
گاهی نیز یادداشتهایی وجود دارد که گرایشهای خاصی را نشان میدهد. وجود یک یادداشت بلند در دفاع از اخباریگری از محمد جعفر دهاقانی شگفت است. در یک مورد نیز کسی میگوید که همراه یکی از نواب خاص امام زمان7 در سال 1264 از مسجد چهارباغ دیدن کرده است: «با کمال سوختگی دماغ و بیاحوالی با حالت مصیبتزدگی... و یکی از نواب خاص امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ وارد این مکان گردیده... در یوم سهشنبه نوزدهم شهر جمادیالثانی سنه 1264». این سال ادامه ماجراهای بابیه است. همچنین یادداشت دیگری با توجه به اتفاقات آسمانی در سال 1283 قریب الوقوع بودن ظهور را مورد توجه قرار داده است: «در سنه 1283ستارهها از آسمان به هم ریختند و به هم کنده شدند، و این را در انجیل حضرت عیسی7 از علامتهای ظهور عیسی و نزول او در زمین است و معلوم است نزول حضرت عیسی از آسمان به زمین در وقت ظهور امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ است».
در میان این اشعار، نصایح و مؤعظه و یاد از مرگ و بیاعتباری دنیا به وفور یافته میشود. علت آن نیز روشن است و آن اینکه این یادگاریها برای نشان دادن گذران عمر و بیوفایی دنیا و برای ثبت مطلبی است که نسلهای بعدی قرار است بخوانند. به همین دلیل نوع اشعار، حالت نصیحتگونه دارد. اما مواردی هم وجود دارد که اشعاری سبک درج شده و گاه مضمون برخی از آنها غیر اخلاقی است. این موارد البته بسیار نادر است.
مؤلف در یک جا با خط قرمز خودش این عبارت را نوشته است: «...حالا چون مردم در ارض مؤمنین غالباً واقع نشده، باکی ندارند که هرچه ناگفتنی است بگویند و هر نانوشتنی است، خصوصاً به دیوار بنویسند و آنچه نادیدنی است، میخواهند ببینند. ولی آنچه مزخرف در این اوراق این جاننثار ثبت و ضبط نمودم، از دیوار مسجد حک و سیاه کردم و لاعلاج از آن راهی که خودم هم در ارض خلق بودم، نوشتم».
نویسندگان ناراحت!
آنچه در بسیاری از این عبارات آمده، نشان از آن دارد که افرادی که یادداشت نوشتهاند، معمولاً به صورت عبوری و در حالی که غمگین یا ناراحت بودهاند، این مطالب را نوشتهاند. برخی از عبارات به این شرح است: «به تاریخ یازدهم شهر محرم الحرام در حالتی که از آن سختتر نبود، قلمی گردید». و در جای دیگر: «در یوم سهشنبه غره ذیقعدة الحرام با دل تنگی تمام وارد این مکان شریف گردیدم». و در جای دیگر: «به تاریخ یکشنبه چهارم شهر شعبان المعظم وارد این مکان بهشتنشان شدم و نهایت بیدماغی را هم داشتم». و در جای دیگر: «وارد این مکان گردیدیم، در نهایت کسورت و بیدماغی». و در جای دیگر: «وارده این مکان شریف شدیم، در نهایت همّ و غم بیپولی. رغبت به نان به هم رسانیدیم. قدری نان خمیر خشک شده و قدری گوشته آفتاب پخته، نوش جان کردیم. جای دشمنان خالی». و در جای دیگر: «با کمال سوختگی دماغ و بیاحوالی با حالت مصیبتزدگی». و در جای دیگر: «در نهایت سوختگی دماغ تحریر شد.» و در جای دیگر: «در کمال شکستگی دل». و در جای دیگر: «چون در این وقت بسیار دلتنگ و دل آزرده از دست روزگار بودم، این چند کلمه را قلمی نمودم». و در جای دیگر: «تمام خلایق که در این منزلها خط نوشتهاند، همگی صاحب کمال بودهاند، الا حقیر روسیاه، نه گوش دارم نه هوش. دلتنگ در دنیا هستم». و در جای دیگر: «اقلّ خلق الله به اتفاق اخوی میرزا مهدی در نهایت پریشانی وارد این مکان شدیم.»
کسی یادداشت من را محو نکند!
نکتهای که در برخی از این نوشتهها آمده، درخواست آن است که کسی تلاشی در محو کردن آنها نکند. یادگاری به این معناست که نویسنده دلش میخواهد، خط و ربطش بماند و سالهای سال نگرندگان آن را بخوانند و دعایش کنند. «نوشتم بر در و دیوار خانه / نماند از من و مسکین نشانه / اگر گویی که مسکین در کجا رفت / بگو بگریخت از دست زمانه». «هر که خط مرا خراب کند / علی جگرش را کباب کند».
و در جای دیگر: «هر که این را سیاه کند، به لعنت خدا گرفتار شود». و در جای دیگر: «هر که سیاه کند به لعنت خدا و نفرین رسول گرفتار شود». نيز در جای دیگر: «هر کس خط مرا پاک کند، به نفرین خدا و رسول گرفتار شود». و در جای دیگر: «هر که این خط را سیاه کند، مثل شمر باشد و با گناه ابن زیاد شریک باشد». و در جای دیگر: «هر که پاک کند یا سیاه کند، خدا خود او را و عیال و اطفال او را به غرق آب کند».
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین، و شیعتهم الانجبین و لعنة الله علی اعدائهم الناصبین، علیهم لعائن الله و لعنة الخلق اجمعین ابد الآبدین و دهر الداهرین.[1]
و بعد مخفی نماناد که باعث بر تحریر این ارقام خجسته فرجام ستوده انجام، اشاره حضور مبارک جلالت دستور نواب مستطاب، مالک رقاب فلک جناب خورشید احتجاب قمر رکاب عطارد کتاب بهرام عتاب جمشید احتشام، ظلّ اعلیحضرت قدر قدرت پادشاه جمجاه دین پناه ظل الله ـ روحنا فداه ـ ناصرالدین شاه، شاهزاده اعظم و ملکزاده معظم اشرف امجد والا ـ روحی و روح العالمین له الفدا، [2] ادام الله ظلّه علی رؤوس العباد ـ گردید که بنده بیمقدار و غلام جاننثار خاکسار محمدباقر آنچه بر درب و دیوار مدرسه مبارکه مادرشاه جنت مکان خلد آشیان که در اصفهان است، متردّدین سابق از شاه و امیر و وضیع و شریف از عالم و جاهل به یادگار از مؤعظه و نصیحت و تعریف عمارت آن مکان خلدنشان رفیع بنیان و بیزاری از دنیا و راغب بودن به آخرت و افسوس از تلف شدن عمر گرانبها و هکذا، هر که به مقتضای طبع و مزاج خود، هرچه به خاطرش رسیده و مرقوم داشته، بنویسم.
و در حقیقت این جاننثار خاکسار، قابل این مرحمت و منصب عظما و عطیّه کبری نبودم، ولی گفتهاند: «مگسی را که تو پرواز دهی، شاهین است». در هر حال امتثال فرمان مبارک لازم و متحتم است و به نظر این جاننثار زیاده از صد هزار بیت میشود و اغلب از آنها محکوک و سیاه شده است و ان شاء الله آنچه از آنها مقدور و میسّر باشد، ثبت خواهد شد؛ بعون الله و لاحول و لا قوة الاّ بالله.
وارد گنبد که میشوی، نواب مستطاب اشرف امجد والا ـ روحی و روح العالمین له الفدا[3] ـ به منبر سنگ مرمر به دست مبارک خود مرقوم فرموده بودند: به تاریخ 24 شهر جمادی الثانی 1291 با جمعی شکارچیها آمدیم اینجا. بعد رفتیم. [2]
ایضاً:
یقیندانم که از افعال زشت من غضبناکی |
|
نمیدانمچهخواهیکردیارب با کف خاکی |
خبرداری ای استخوان قفس |
|
که جان تو مرغیست، نامش نفس |
چو[4] مرغ از قفس رفت و بشکست قید |
|
دگر برنگردد به سعی تو صید |
نگهدار فرصت که عالم دمی است |
|
دمی پیش دانا به از عالمی است |
کاتب الحروف محمد بهبهانی یوم اربعاء، بیستم شهر شوال المکرم 1211.
در وقتی از اوقات در رکاب همایون پادشاه جمجاه دین پناه ناصرالدین شاه ـ خلدالله ملکه ـ وارد این مدرسه شدم. یک مدرسه دیگر در شهر مقدس ارض اقدس از مال جدّ حقیر عباسقلی خان شاملو هست. حقیر بهتر از آن مدرسه در ایران ندیده بودم. الحق که این مدرسه را دیدم، بهتر و خوبتر دیدم. با اینکه هر دو در یک عصر ساخته شده و کار یک استاد است، این به مراتب از آن بهتر است. خدا بیامرزد جمیع بانیان خیر را، به خصوص شاه جنت مکان شاه عباس را. در عهد سلطنت آنها به اجداد حقیر بسیار خوش میگذشت. العبد حقیر احمد قلی شاملو هراتی.
[در حاشیه: شیعه و غلام مرتضی علی به تاریخ 21 شهر رمضان المبارک 1267]
ایضاً در همانجا تحریر شده بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
در زمان پادشاه جمجاه سلیمان بارگاه قبله عالم ـ روح العالمین فداه ـ اعنی ناصرالدین شاه ـ زاده الله عمره و دولته و اقباله ـ در رکاب والا مستطاب سرکار خداوندگار اجل افخم، ولی النعم امیرکبیر اتابک اعظم ـ دام اجلاله ـ وارد به دارالسلطنه اصفهان گردیدیم و ماها را در چهار باغ منزل دادند. این دو کلمه را در این مکان به جهت یادگار نوشتم که به یادگار بماند:
دارم دلی چو چشم حسودان ز غصه تنگ |
|
جسمم ضعیف گشته چو اسلام در فرنگ |
راضی شدم به تنگی قبر و عذاب گور |
|
از بسکه روزگار به من کرده عرصه تنگ |
شکوه نوشتن صورتی ندارد. خداوند عالم ان شاء الله وسیله خیری بسازد که جان ما از نوکری خلاص شود. کتبه عبدالمذنب الحقیر الفقیر، هجری به تاریخ شهر شوال سنه 1267.
و ایضاً نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
این نوشتم تا بماند یادگار |
|
من نمانم خط بماند روزگار |
به تاریخ شهر شوال المکرم 1209[5]، در هنگامی که سرکار ذی شوکته قهرمان ظلّاللهی آقامحمدخان بود، در دارالسلطنه اصفهان دوازده نفر حاکم و صاحب اختیار قرار داده بودند که هریک اوباش و قلاش روزگار بودند و محمدحسین خان و باقرخان را از حکومت عزل فرمودند. از یکصد هزار نفر خلق فقیر اصفهان گذشت. آنها را با زن و بچه و سیرت و عصمت به آن دوازده [3] نفر واگذاشت و همه را فراری نمودند و اصفهان را خراب نمودند. جناب اقدس اللّهی همشان را تلف کند که اصفهان را خراب کردند. التماس دعا دارم.
ایضاً در همانجا نوشته:
ای برادر! از آموختن، ننگ مدار و وقت مرگ را یاد آر، نفس را مراد مده که بسیار خواهد. نادان را زنده مشمر که بیروح است. به زاهد جاهل اعتقاد مدار. از دشمن دوسترو حذر کن. از نادان مغرور اجتناب نما، ناشنیده و نادیده مگوی. در راستی که به دروغ ماند، مبالغه منمای. بلا را نتیجه هوا مشمر. با ناشناخت همسفر مشو و از نوکیسه وام مخواه و بدین دوازده نصیحت عمل نما. حرّره عبدالمذنب محمدحسن مدنی اصل اصفهانی مسکن فی سنه 1290.[6] التماس دعا از ناظرین[7] به این نصایح دارم.
ایضاً نوشته شده در آنجا که:
آوردهاند که زاهدی سلطانی را نصیحت کرد که رعیت تو توانگرانند و تو پادشاه توانگرانی؛ پس اگر مال از رعیت به ظلم بستانی محتاج شوند و آن زمان، پادشاه محتاجان باشی؛ پس تفکر کن که کدام بهتر است.
ایضاً دیده شد که نوشته بود:
پادشاهی را گفتند که مال از رعیت بستان و در خزانه نه. گفت: خزانهای بعد از رعیت نیست، هرگاه بخواهم از آن خزانه بردارم آن را.
ایضاً مرقوم داشته بودند این چند کلمه:
به تاریخ یازدهم شهر محرم الحرام در حالتی که از آن سختتر نبود، قلمی گردید:
امید از جناب احدیت چنان است که این مستغرق جمیع معاصی را از کرم و رحمت خود و به حق خون به ناحق ریخته مظلوم کربلا و خامس آلعبا ببخشد. آمین یا رب العالمین. خداوند عالم و مصوّر بنی آدم پدر و مادر آن شخصی را بیامرزد که بگوید خدا پدر و مادر کاتب و خودش را بیامرزد.
کتبه حقیر الفقیر صادق محمدطاهر 1290
ایضاً:
دنیا پوچ و مطالب دنیا پوچ |
|
پرمغز بود ولیک در دیده لوچ |
گوشتو کر است، ورنه هرسو غوغاست |
|
از کوس رحیل و کوشش کوچا کوچ |
به تاریخ یوم سهشنبه 14 شهر شوال المکرم به اتفاق عالی حضرات آقاحسن و آقامحمد عطار و آقا زینالعابدین و آقاجونی و عبدالله وارد این مکان بهشت نشان گردیدیم و بسی دوستان را دعا کردیم و یکی از ماها احوال او ناخوش بود. خدا را به حق پنچ آلعبا قسم میدهم که رفیق ما احوال او بهتر شود و این چند کلمه جهت یادگاری قلمی شد. 1259
ایضاً دیده شد در همانجا به تاریخ 2 ماه رجب 1267 اردوی کیوان شکوه قبله عالم ناصرالدین شاه قاجار ـ روحنا فداه ـ [4] از دارالخلافه طهران بیرون آمده، منزل به منزل تا دارالسلطنه قزوین یازده روز اطراق کردند در قزوین، و روز دوازدهم اردوی کیوان شکوه کوچ کرده از راه ساوه آمده به آشتیان و سه روز در آشتیان اطراق کرده و یک فرسخ یا بیشتر که رفتیم، خداوند عالم به قبله عالم پسری کرامت و از آنجا کوچ کردند در سلطان آباد و پنج روز در آنجا اطراق کردند و کوچ کردند آمدند به یزدوجرد و دوازده روز در یزدوجرد ماندند و چهار نفر را کشتند و کوچ کردند در چمن علی آباد. پنج روز اطراق کردند. باز اردوی مبارک کوچ کرد، آمد به کمره و از کمره آمد به گلپایگان. از آنجا آمد به خوانسار و در خوانسار یک نفر را طناب انداختند و سه نفر را گوش بریدند و شانزده خانه از اهل خوانسار را آتش زدند و کوچ کردند آمدند در چمن کِهیز و پنج روز اطراق کردند و روز، چهار فرسخ و سه فرسخ آمدند اصفهان. به تاریخ 15شهر رمضان المبارک وارد اصفهان شدند و بسیار در این سفر به نوکر خوش گذشت و بنده کمترین با دو نفر پسر عمو، یکی احمد بیک و یکی اسدالله بود، رفاقیت کردیم و سه نفر یک چادر داشتیم. تا قزوین بسیار خوش گذشت و قزوین، هشت تومان قرض کردیم و باز همه جا خوش گذشت تا سلطان آباد و یک روز در سلطان آباد بودیم و مرخص شدیم. در بهمن به قبله عالم رسیدیم، یک منزلی یزدوجرد، وارد یزدوجرد شدیم. تا قبله عالم در یزدوجرد تشریف داشتند، ماهم در خانه کربلا کاظم مهمان بودیم. بسیار خوش گذشت و در علی آباد خوش گذشت و بعد از آن همه را به قرض و شمشیر و اسباب کلاً گرو رفته، نه مالمان، کاه و جوی سیر خوردند و نه خودمان فهمیدیم چه میکنیم. خداوند عالم از برای کل برادران وسیله خیری بسازد. از تصدق سر آنها از برای ما سه چهار نفر. خداوندا تو را به مقربان درگاهت قسم میدهم ما را خجالت زده پیش عیالمان مفرست.
کاتبه الحروف محمدباقر ولد قربان علیخان 1267
[رساله درباره ماهیت زهد محمد جعفربن محمدکریم دهاقانی]
و هم در آنجا دیده شد نوشته بود:
عبدالله طاهر به حکومت خراسان آمد و در نیشابور نزول نموده و بعد از یک هفته فرمود: هیچکس در شهر مانده باشد که [حال] ما را نپرسیده باشد؟ گفتند: هر که اسمی و رسمی داشته، شما را پرسیده، الا دو نفر که هر یک در گوشهای نشسته و دیده از مشاهد این و آن بسته و از غوغای خلق باز رسته و به سودای ذکر حق در پیوستهاند. شعر:
[5] معتکفان حرم کبریا |
|
شسته ز دل صورت کبر و ریا |
دیده نه و کون و مکان در نظر |
|
بال نه و هر دو جهان زیر پر |
ملک نه و نوبت شاهی زده |
|
تخت در ایوان الهی زده |
عبدالله پرسید که این دو تن کیانند؟ گفتند: احمد بن[8] حرب و محمد [بن] اسلم طوسی که علمای ربانیاند و به درگاه سلاطین تردد نمینمایند. گفت: اگر ایشان نزد ما نیایند، ما به سلام ایشان رویم. سوار شد و به نزد احمدبن حرب آمد. یکی دویده که رسید عبدالله طاهر. احمد را مجال فرار نشد. عبدالله نزد وی وفت. احمد برپای خاست و مدتی سر در پیش افکنده، بایستاد. عبدالله نیز بر پای ایستاده بود. احمد سر برآورده و در او نگریست. بعد گفت: ای پسر طاهر! شنیده بودم که مرد نیکورویی و خوش منظر؛ حالا که مینگرم از آن خوبتری که شنیده بودم. اکنون این روی نیکو را به نافرمانی خدا زشت مساز. پس روی به قبله دعا آورد و به نماز در پیوست. عبدالله گریان گریان از خانه وی بیرون آمد و به خانه محمد اسلم رفت. او را بار ندادند؛ هر چند جهد کرد، سود نداشت. گفتند: صبر باید کرد تا روز آدینه، وی از خانه بیرون آید به جهت نماز جمعه؛ شاید که ملاقات واقع شود. عبدالله روز جمعه بیامد بر سر کوچه بایستاد. شیخ چون به جهت نماز بیرون آمد، دید که سواران ایستاده، از همانجا توقف نمود. عبدالله از مرکب فرود آمد. پیش رفت و سلام کرد. شیخ پرسید که چه کسی و چه کار داری؟ گفت: عبدالله طاهرم و به زیارت شما آمدهام. شیخ گفت: تو را با من چه کار و مرا با تو چه گفتار؟ پس روی به دیوار آورد و در وی ننگریست. عبدالله پیش آمد، روی بر خاک قدم وی نهاد و مناجات کرد. الهی این مرد به رضای تو مرا، هر که هستم، دشمن میدارد و من به رضای تو او را که بنده نیک است، دوست میدارم. به حرمت آن دشمنی و این دوستی که برای تو است که این بنده بد را در کار آن بنده نیک کن. هاتفی آواز در داد که سر بردار که گناهان تو را در کار طاعت رد کردیم.
اگر چه ما بدان روزگاریم |
|
ولیکن نیکوان را دوست داریم |
چه باشد که بدان را در قیامت |
|
به نیکان بخشند از راه کرامت |
ای برادران! خوب را باید دوست داشت، نه خوبنما را که خود را در ظاهر [6] به شکل علما و زهاد ساخته، لکن حب دنیا او را دمی فارغ نگذارد. دوستی چنین کسی خداپرستی نیست، بلکه بتپرستی و شیطانپرستی است؛ و چه بسیاری از مؤمنین و علما را قدح میکنند، دنیا بر بسیاری از مردم مخفی است. نمیدانند بسا گدای سر کوچه که هیچ ندارد، مخ دنیا و اهل دنیاست؛ بسا کسی که صاحب کرور است، اهل دنیا نیست. یوسف پیغمبر پادشاه بود؛ با وجود پادشاهی، پیغمبر خدا بود.
ای برادران! بگویید ببینیم، آیا زاهد در دنیا بود یا اهل دنیا. داود پیغمبر با وجود پادشاهی آیا میگویید راغب در دنیا بود یا زاهد در دنیا. سلیمان، پیغمبر6 بود و چنان پادشاهی داشت که احدی مثل او پادشاهی نداشت. آیا راغب در دنیا بود یا معرض از دنیا؟ موسی ـ علی نبینا.. ـ.سلطنت داشت، قشونکشی میکرد. آیا میگویند زاهد در دنیا نبود و دنیا را دوست میداشت؟ پس به پُری و کمی مال نیست.
مبادا برادران زهد را در رختهای پاره پاره بدانید. در عمامه مثل دمل که به گردنش افتاده باشد، به طوری که:
هرکسکه دید آن سر و شکلوعمامه گفت |
|
گویا عزای اشرف اولاد آدم است |
تحت الحنکش به خاک میکشد، شال کمرش توی دست و پایش افتاد، بگویید این چقدر مرد زاهدی است. نه والله زاهد نیست؛ چه بسیار از مردم که این را دام خود قرار دادهاند، روی دام خاشاک میریزند، خاک میریزند که مرغ بیچاره دام نبیند و بیاید بنشیند و به دام افتد. همچنین از این رختهای کهنه پاره پاره را دام خود قرار داده که بیایند صاحبان دولت بر این بنشینند و بر این ترحم کنند و طبقها بدهند، جایزهها بدهند، تکریمش کنند. بگویند آقا زاهد است، آقا عابد است. پس برادران! مبادا زهد را، ایمان را، به کلی در این بدانید که تسبیحهای دانه درشت در دست بگیرید و ذکر شفوی کنید و هی لبها را به هم زنید، گویا میگوید: «عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُم» [هود: 48]
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار |
|
کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر یار |
چنانچه زاهدنماها میخوانند در مجلس، دایم لبهاشان بر هم میخورد. نمیدانم این چه طرز ذکری است. همین تسبیحها را میگرداند و لبها را برهم میزند. مبادا که شما خیال کنید این زاهد در دنیا و راغب به آخرت است، یا خیال کنید آن کسی که مثل سلیمان بر سریر سلطنت نشسته است، آن راغب به دنیاست، نه والله. زاهد در دنیا، آن کسی است که از حرام [7] دنیا به کلی اجتناب کرده، از شبهات دنیا مهما امکن اجتناب میکند، از مکروهات دنیا مهما امکن اجتناب میکند، از فرایض اللّهی تجاوز نمیکند. حقوق اللّهی را مهما امکن به جا میآورد. حالا خدا مقدر کرده، پولی برایش رسیده، امسال ملکش ده هزار من گندم کرده، خدا داده، چه بکند، دور بریزد؟ وانگهی حدود خدا را به این سلطنت به انجام میرساند. حالا یکی میآید، یک عبای نو به من میدهد، من نپوشم که باید زاهد باشم؟ مفت رسیده، چه کارش کنم؟ نپوشم که مردم بگویند آقا زاهد است و عبای شِره شِره دوش بگیرم؟ اینها حرف است. اینها مکر است. بسا گدایی که گدایی میکند و راغبتر است به دنیا از اغنیا. دلیلش آنکه صد دینار از حرام اگر گیرش بیاید، از هر راهی گیرش بیاید، میگیرد. دنیا را همین مال ندانید. آدم پست همتی میخواهد طالب مال باشد. طالبان دنیا بلندهمتان هستند که جمیع مال دنیا را برای عزت و آبرو میخواهند. دنیاشان را جمیعاً صرف میکنند محض اینکه برود آن بالا بالا بنشیند. همان را میخواهد. این پست همتی است که راضی میشود فحشاش بدهند، صد دینار هم به او بدهند. اهل دنیا کسی است که از حرام اجتناب نمیکند، از مکروهات اجتناب نمیکند، از شبهات اجتناب نمیکند و این که این طور نیست، اهل دنیا نیست، اگرچه مال بسیار داشته باشد.
دیدهایم جماعتی که صاحبان مال بسیارند، لکن هر طور مالی که گیرشان بیاید، به محض شبهه از او اعراض میکنند. به مکانی که احتمال میرود که اگر اینجا بروند دینشان تلف ميشود، نمیروند؛ بر فرشی که اگر بر آن بنشینند، احتمال میرود دینشان نقصی پیدا میکند، نمینشینند؛ با کسی که احتمال ضرر به دینشان داشته باشد، نمینشینند؛ نگاه به کسی که احتمال ضرر دینی در آن بدهند، معاشرت با او نمیکنند. ولیکن از آن طرف چه بسیار زاهد عابدنما هستند که میبینی عصای آبنوسی در دست، عمامه مولوی[9] بر سر، ردای نازک بر دوش، گامهای کوچک کوچک برمیدارد، لاحول و لاقوة الا بالله میگوید، از آن طرف زن مردم را میبرد، مال مردم را میبرد، اشک چشم یتیمان میگیرد و افشره میکند، گوشته جگر بیوهزنان را کباب میکند، از هیچ معصیتی مضایقه ندارد ولکن [8] میبینی با لا حول ولا قوة الا بالله حالت حالت تقوی و زهد. پس برادران! چشم خود را باز کنید و گول مخورید. خیال نکنید که هر کس دولتی دارد و سر و شکلی دارد و سر و شکلاش به سر و شکل آدم میماند، او طالب دنیا است و اهل دنیاست و آنی که آدم از دیدنش تهوعش میگیرد، بگویید این چه مرد خوبی است، بگویید این مرد خدا است. میبینم بیشتر این بزرگان و حکام و صاحب منصبان که طالب قاذورند، هر جا یک آدم چرک کثیف پچلی دیدند، میگویند اهل الله همین است. باید این را تعظیم و تکریم کرد. هر کس که پاک و پاکیزه و شسته و رفته است، میگویند این اهل دنیا است. خاصه در تهران که بسیار دیدهام. باری
از بسکه در زمانه یکی اهلِدرد نیست |
|
اظهار درد خویش به دیوار میکنم |
بسیار دراز نفسی شد. برادران ایمانی و نگرندگان خواهند بخشید. امید که خداوند به همه چشم بینا و عمل عطا فرماید.
حرّره محمد جعفربن محمد کریم دهاقانی الاصل. آنچه در مدت عمر خود از خدمت علمای حقه یافته بودم، در این یادگار گذاردم. التماس دعا از نگرندگان دارم. 1284
در طرف دست چپ محراب نوشته شده بود:
در یوم سهشنبه غره ذیالقعدة الحرام با دلتنگی تمام وارد این مکان شریف گردیدم. خداوند عالم امورات جمیع مسلمانان را به خواهش دلشان بر وفق شرع درست نماید و از صدقه سر جمیع مسلمانان، امور این کمترین را.
از بسکه در زمانه یکی اهلِدرد نیست |
|
اظهار درد خویش به دیوار میکنم |
یادگار کمترین خلق الله، حسن ولد علیرضای هرندی.
ایضاً تحریر شده بود:
بس بگردید و بگردد روزگار |
|
دل بدین دنیا نبندد هوشیار |
ای که در شهنامهها آوردهاند |
|
رستم و رویین تن و اسفندیار |
تا بدانند این خداوندان ملک |
|
کز بسی خلق است دنیا یادگار |
ای که وقتی نطفه بودی در رحم |
|
وقت دیگر طفل گشتی شیرخوار |
همچنین بالا گرفتی تا بلوغ |
|
سرو بالایی شدی سیمین عذار |
همچنین تا مرد زورآور شدی |
|
فارس میدان و مرد روزگار |
آنچه دیدی بر قرار خود نماند |
|
آنچه بینی هم نماند برقرار |
گل بخواهد چید بیشک باغبان |
|
ور نچیند خود فروریزد ز بار |
[9] گنج خواهی در طلب رنجی ببر |
|
خرمنی میبایدت تخمی بکار |
سال دیگر را که میداند حساب |
|
تا کجا بود آنکه با ما بود یار |
گر بماند نام نیک از آدمی |
|
به کز آن [او] ماند سرای زرنگار |
نشکند عهد من الا سنگدل |
|
نشنود قول من الا بختیار |
در خدمت مطاع معظم و صاحب مکرم، جناب مقدس القاب فضیلت اکتساب، مبادی آداب، علام الطایفه البرکشاطی ملاعبدالکریم فارسی وارد این مکان خلدآشیان گردیدم والحق از وضع عمارت و بنای این مکان نهایت فرح و انبساط رخ نمود. خداوند رحمان [اهل] این ولایت را هدایت فرماید که در کوشش و آبادی این مکان باشند. نوشت به خط حقیر فقیر بنده عاصی درگاه ربّ جلیل آقاخلف مرحمت و غفران پناه اسدالله خان برکشاطی ادنی خانهزادهای از خانهزادههای نواب مستطاب فلک جناب دارا دربان قیصر پاسبان فرمانفرمای فارس قلمی شد. امید از الطاف و رحمت ایزد متعال چنان است که والدین و اقارب و منسوب این بنده روسیاه را غریق رحمت فرماید. امید که تیر دعای این خسته روسیاه به هدف اجابت مقرون گردد، بحق الحقّ و نبیّ مطلق. ایام به کام باد بربّ العباد.
ایضاً وارد گنبد که میشوی، دست چپ در شاه نشین:
به تاریخ یکشنبه چهارم شهر شعبان المعظم وارد این مکان بهشت نشان شدم و نهایت بیدماغی را هم داشتم و از پی آزار مسلمانان، ما را از شهر بیرون و یک نفر سرباز هم همراه من کرده بودند و خود را راضی نکردم که آزار مسلمانان کرده باشم و سرباز همدانی هم بود، او را روانه کردم و خود آمدم در این مکان، این یادگار را نوشتم. خداوند بزرگان را بر رعایا مهربان فرماید.
ایضاً وارد گنبد میشوی، دست چپ در ایوان قبل از گنبد:
بدانید ایبرادران که لذت دنیا کسی بُرد |
|
خودش خورد و خورانید و هم خورد |
هر آن شخصی که بر مالش گره زد |
|
خودش مُرد و زنش با دیگری زد |
کتبه العبد حاجی علیخان ابن مرحوم علی اکبر الهبانی به اتفاق حاجی سیدکاظم تاجر، ولد مرحوم حاجی ابراهیم قزوینی، وارد این مکان شریف شدیم و این چند کلمه به جهت یادگاری قلمی شد. امید که هریک از دوستان و شیعیان [10] امیرالمؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ مطالعه نمایند، این روسیاه را به دعای خیر یادآوری فرمایند. فی غره شهر جمادی الثانی سنه 1211
ایضاً در همانجا وارد گنبد شده:
به تاریخ یوم دوشنبه دهم شهر ذیالحجة الحرام سنه 1179 کمترین خلق الله محمدرحیم ولد مرحوم میرزا محمد باقر هفتی جانی چهارمحال وارد این مکان شریف شدم. مستدعی آنکه هریک از برادران که وارد شوند و مطالعه فرمایند، این روسیاه گناهکار را به دعای خیر یاد فرمایند که عندالله ضایع نگردد.
خوشگلشناستحیفکهگلچینروزگار |
|
فرصت نمیدهد که تماشا کند کسی |
ایضاً در همانجا وارد گنبد نشده، طرف دست راست شاهنشین:
در هنگامی که خواهش ظاهری و باطنی در حقیر به حد بلوغ رسیده بود، جویای مسجد و مدرسه شدم. اتفاق وارد این مکان شریف، در خدمت دوستان مشرف گردیده، جناب اقدس الهی، انسان را محافظت از شرّ شیطان و قطاع الطریق نماید. العبد محمدرضا به تاریخ 18شهر شوال المکرم سنه 1212.
ایضاً در همانجا نوشته بود: این یادگار سیدعلی ولد ارجمند سلالة الانجاب و العظام حاج الحرمین الشریفین حاجی سیدهاشم[10] بزاز، به تاریخ سهشنبه عید قربان که دهم ذیحجةالحرام بوده باشد، به اتفاق اخوی کرام سید احمد وارد این مکان شریف شدیم و نماز کردیم و این دو کلمه به جهت یادگاری قلمی شد 1211.
در اصل گنبد در شاهنشین نوشته بود: ای دوستان و ای موالیان! این دو کلمه به رسم یادگاری در این مکان شریف قلمی شد، در هنگام افسردگی و دلتنگی. دانسته باشید:
با هر که لاف دوستی اظهار میکنی |
|
خوابیده دشمنی است که بیدار میکنی |
خداوند مطلع و دانا است، خدمت کردن بر مردمان دانا و خردمند خوب است، باید همیشه شیوه دانایان این باشد که بر مردمان پاک طینت راه بروند، نه با کسانی که همیشه خیال شیطانی و حبّ دنیا در ضمیر ایشان ثابت و برقرار گردیده. شماها عبدید، آزاد نیستید، باید به فرمایش حضرت باری تعالی راه روید. با هر که او فرموده، نه با هر که نفس تو خواهش دارد. مگر خیال بندگی نداری و آزاد هستی و نوکر نفست هستی؟ اگر چنینی، پس مشرک به آقای حقیقی خود که حق تعالی باشد، میشوی و میفرماید در قرآن: «إنّ الله یغفر الذنوب جمیعا» [زمر: 53] الاّ الشرک. باری اگر همنشین تو و با آنکه راه میروی بد اصل باشد و شیطان در سینه او تخم گذارده و جوجه [11] نموده باشد، خودش هیکلی است که شیطان در او جا گرفته و کارهای او جمیعاً کار شیطانی شده، زبانش زبان انسان نیست، دروغ میگوید از او؛ و زبان انسان نباید دروغ بگوید و دست و پا و جمیع جوارح و اعضای او به تصرف شیطان درآمده، از چشمش شیطان است که نظر به نامحرمان میکند؛ از دستش شیطان است که کم میفروشد و دزدی میکند؛ از پایش شیطان است که به راههای باطل میرود و هیکل او هیکل حق نیست. غرض چنین بیاصل و بیتدیّنی دنیای شماها را خراب خواهد کرد. با چنین کسی زنهار زنهار راه مَرَوید. با کسانی که آقای شما فرموده راه روید. نصیحت حکیمانه همین است، و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
به تاریخ غره شهر جمادیالثانی 1211، کتبه ابن مهدی محسن.
ایضاً در گنبد:
یادگار ابوالقاسم ابن سیدعلی خراسانی یوم پنجشنبه شهر جمادی الاولی 1288به اتفاق مخدومان آقامحمدعلی ولد ارجمند حاجی ماه گرفته و آقا میرزا نصرالله اشتهاردی، وارد این مکان شده، غذا و خواب و عصر خیال تخت فولاد رفتن و شب ماندن. اللّهم وفق جمیع عبادک بطاعتک والاجتناب عن معاصیک. مخدومان رفتند در آبسرد، فقیر عاصی از قلمدان مخدومان این دو کلمه یادآوری دعا خیر خوانندههای ما بعد را مرقوم داشتم. اللهم اغفرلی و لوالدی و لجمیع المحبین و المطیعین [ل] علیبن ابی طالب و اولاد[ه] [ال] طاهرین، سلام الله علیه و علیهم اجمعین به تاریخ فوق.
ایضاً در اصل گنبد تحریر شده بود:
به تاریخ 18 شهر شعبانالمعظم 1221 احقر خلق الله ارضی عبدالرحیم به اتفاق عالیحضرت مخادیم کرام عبدالصمد و آقا علینقی وارد این مکان گردیدیم، در نهایت کسورت و بیدماغی، این چند کلمه قلمی گردید. امید که جناب اقدس الهی آرامی و شفایی به جمیع بلاد شیعیان علیبن ابی طالب ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ عطا فرماید و ما روسیاهان را هم بیامرزد.
وارد دیوان جلو گنبد، دست چپ، تحریر یافته:
دارم گنهی که پشت گردان شکند |
|
بازار تمام بتپرستان شکند |
بار گنهم اگر به میزان سنجند |
|
ترسم که به روز حشر، میزان شکند |
یادگار اقلّ خلق الله، علیمحمد خلف مرحوم آقا علی همدانی به تاریخ چهارشنبه شهر شعبان [12] المعظم 129.[11]
در اصل گنبد در دست چپ محراب تحریر یافته:
بگو به خضر به جز مرگ دوستان دیدن دگر چه لذت از این عمر جاودان بردی
به تاریخ یوم السبت بیست و ششم شهر رجب المرجب، 1220 کمترین ابن محمد کتاب فروش، ابراهیم بهبهانی، به اتفاق حاج الحرمین حاجی میرمحمد شفیع ولد مرحوم میرمحمد شریف بهبهانی و میرسیدعلی ابن مرحوم مغفور جنت مکان سید عین الله بحرانی اصل، ساکن قصبه بهبهان وارد این مکان بهشت آیین گردیدم. التماس دعا از جمیع مؤمنان و شیعیان علیبن ابی طالب7 دارم. ان شاء الله تعالی مطالب دنیوی و اخروی را دعا فرمایند که خداوند برآورده به خیر گرداند. آمین رب العالمین.
اول دفتر به نام ایزد دانا |
|
صانع پروردگار، حیّ توانا |
اکبر و اعظم، خدای عالم و آدم |
|
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا |
از در بخشندگی و بندهنوازی |
|
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا |
روزی خود میخورند منعم و درویش |
|
قسمت خود میبرند پشّه و عنقا |
حاجت موری به علم غیب بداند |
|
در بن چاهی به زیر صخره صمّا |
جانور از نطفه میکند، شکر از نی |
|
برگ تر از چوب خشک، چشمه ز خارا |
بار خدایا! مهیمنی و مدبّر |
|
وز همه عیبی منزّهی و مبرّا |
از همگان بینیاز و بر همه مشفق |
|
وز همه عالم نهانُ بر همه پیدا |
پرتو نور سرادقات جلالت |
|
از عظمت ماورای فکرت دانا |
ما نتوانیم شکر حمد تو گفتن |
|
با همه کرّوبیان عالم بالا |
سعدی از آنجا که فهم اوست گفت |
|
ورنه کمالات وهم، کی رسد آنجا |
یادگار اقل الاحقر العباد ابوالقاسم ابن مرحمت و غفران پناه جنت و رضوان آرامگاه آقاعبدالکریم تاجر اصفهانی الشهیر به زریباف، به تاریخ سهشنبه یازدهم شهر ربیع المولود 1283فی الهجرة النبویه به اتفاق مشفقان مکرم معظم، عالی شأنان آقا محمد اسماعیل، ولد مرحمت پناه آقا محمدجان، برادر آقاملاعلی، ولد مرحوم مغفور آقا ملاعبدالله، صبح را رفتم سر پلهای چارباغ و در سر پلها جای همه دوستان، جای همه دوستان خالی، [12] قدری خربزه گرمک و طالبی صرف شد. بعد از آن برگشتیم در این مکان شریف، نان و بریان و کباب صرف کردیم و حال دو ساعت از ظهر گذشته است، بنای خواب داریم تا خدا چه خواهد والسلام.
این نوشتم تا بماند یادگار |
|
خود نمانم خط بماند روزگار |
[13] به تاریخ بیست و هشتم شهر ذیالقعدة الحرام، وارد این خانه مقدس گرد[ید]یم با صدهزار غم و اندوه و سی و سه صنف در اینجا حضور داشتند. خداوندا ترا به پنج آلعبا ـصلوات الله علیهمـ قسم میدهم که خلق را یک برکتی در کسب و کار آنها بده و از تصدّق سر آنها جماعت ساغریدوز و سرّاج را و از صدقه سر آنها کمترین، کاظمبن آقا موسی ولد مرحوم آقامحسن بزاز.
در یوم سهشنبه در خدمت جنابان رفیع مکانان، میرزا محمدهاشم و میرزا محمدرضا و صاحب خودم میرزا عبدالوهاب حکسانه، [13] در این مکان شریف با جمعی دوستان و رفیقان آمدیم و این چند کلمه را به جهت یادگار نوشتم که اگر چنان که بعد از وفات ما کسی از مخادیم تشریف بیاورند در این مکان، به فاتحه ما را یاد نمایند. العبد الحقیر الفقیر المسکین محمد صادقبن سید محمد حکسانه. امید دارم هرکس که این بخواند و فا[تحه] بخواند، به لعنت خدا گرفتار نشود.
به تاریخ سهشنبه 16شهر رمضان المبارک 1233یادگار محمدتقی
دنیزاده آیین همت ندارد |
|
اگر سر ببخشید، صورت ندارد |
مده بیسبب دل به شمشیر نازش |
|
که مهمان ناخوانده، عزت ندارد |
***
افسوس که مرگ، بیخبر میآید |
|
پیمانه چو پر شود، به سر میآید |
وارد ایوان که میشوی، در طرف دست چپ در شاهنشین نوشته بود:
چون رسیدم در این خجسته مقام |
|
گفتم ای ذوالجلال والاکرام |
رحمت ایزدی بر آن کس باد |
|
کین عمارت به سعی کرد تمام |
***
تا هست به دنیای دنی منزل ما |
|
پرخون بود از زمانه دایم دل ما |
از اول آفرینش استاد ازل |
|
گویا که ز غم سرشت خاک و گل ما |
کمترین، مهدی ولد آقا منده علی [=آقا محمدعلی] به تاریخ یوم دوشنبه 16شهر ربیع الاخر.
این دو کلمه به خاطرم رسید؛ ایضاً در همان مکان:
دوستاندر بوستانچون عزمگل چیدن کنید |
|
اول از یاران دورافتاده، یاد من کنید |
به تاریخ دهم شهر ذیالحجة الحرام 1216 که عید قربان بود، به اتفاق عالیحضرات آقامحمدصادق و آقا محمد غدیر، وارد این مکان شریف شدیم. امید که حقیر را به دعای خیر یاد نمایند. یادگار اقل سادات سیدعلی ولد ارجمند خیر الحاج حاجی سیدهاشم.
ایضاً:
جهان جام و فلک ساقی، اجل می |
|
خلایق بادهنوش مجلس وی |
خلاصی نیست اصلاً هیچ کس را |
|
از این جام و از این ساقی، از این می |
به تاریخ بیست و هشتم شهر جمادی الاخر 1198.
[14] در همانجا نوشته بود:
بودیم به هم جمع رفیقانی چند |
|
چون عقد جواهر همه با هم پیوند |
ناگاه فلک رشته این عقد گسیخت |
|
هر دانه ما را به دیاری افکند |
یادگار عاصی درگاه لم یزلی ابوالقاسم حاجی محمدعلی شهیر به عقدایی. اللّهم اغفر ذنوبهما بحق خمسة النجباء ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ فی شهر صفر المظفر.1225
یادگار کمترین خلق الله هادی ابن مرحوم آقا رجبعلی علاقهبند، به تاریخ شهر جمادی الثانی 1140[14] به اتفاق عالی حضرات رفیعة الدرجات صاحبان آقا محمدشجاع و آقا محمدحسن و اخویام، وارده این مکان شریف شدیم، در نهایت همّ و غم بیپولی. رغبت به نان به هم رسانیدیم. قدری نان خمیر خشک شده و قدری گوشته آفتاب پخته، نوش جان کردیم. جای دشمنان خالی.
ایضاً:
در یوم سهشنبه شانزدهم ماه مبارک، صدراعظم به خانه آقا میرزا صادق تشریف آورده بودند. حضرات میرزا آقا کلا به همراه ایشان آمدند، در مدرسه منزل کرده بودند. عالیشأنان صاحبان میرزا عبدالوهاب و میرزا سیدعلی در همان مکان نشسته بودند. شخصی انگور خورده بود و قلمی نموده بود. شخصی هم تکذیب او کرده بود. هر دو خوانده شد.
شخصی بد ما به خلق میگفت |
|
از گفته او نمیخراشیم |
ما نیکی او به خلق گوییم |
|
تا هر سه دروغ گفته باشیم |
والسلام
نوشتم بر در و دیوار خانه |
|
نماند از من و مسکین نشانه |
اگر گویی که مسکین در کجا رفت |
|
بگو بگریخت از دست زمانه |
***
هر که خط مرا خراب کند |
|
علی جگرش را کباب کند |
ایضاً به تاریخ یکشنبه شهر ذیالقعدة الحرام 1210، کمترین اسماعیل، به اتفاق عالیحضرت آقامحمد جعفر، وارد این مکان روحافزا گردیدیم. این دو کلمه قلمی نمود که هر بنده مؤمن نظر فرماید، دعای خیر در حق حقیر کند که حق سبحانه تعالی به تصدق سر جد صاحب این مسجد نگذارد کمترین خجالت عیال را بکشم و به سلامت روانه مقصد خود گردم. به حرمت محمد و آله الطاهرین. از برادران ایمانی هرکس که در غربت میرود، مارا از دعا فراموش نکند، در غربت بیمار نشود. ان شاالله
ای مغبچه دهر شده جام میاَم |
|
کآید ز نزاع سنّی و شیعه نیم[15] |
گویند که جامی تو چه مذهب داری |
|
صد شکر که... سنّی و... شیعه نیم |
[15] سگ باش تا چشمت کور شود. کمترین، محمد رضای هراتی، قلمی نموده فی شهر ذیالحجة الحرام 1168.
یا رب به رسالت رسول ثقلین |
|
یا رب به غزا کننده بدرُ حنین |
عصیان مرا دو نیم کن در عرصات |
|
نیمی به حسن بخش و نیمی به حسین |
یادگار محمدمهدی، ولد مرحوم آقامحمد جعفر 1242.
با کمال سوختگی دماغ و بیاحوالی، با حالت مصیبتزدگی از مصیبت کسی، علاوه آن متحیر بر احوال صاحب مصیبت، به اتفاق رفیق حبیب و اخ اکرم و فلک الملوک امیرشاه ضیعفر [کذا] و یکی از نواب خاص امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ وارد این مکان گردیده، این چند کلمه تحریر یافت. اللهم خلّصنا من العرفه.[16] در یوم سهشنبه نوزدهم شهر جمادیالثانی سنه 1264.
ایضاً وارد ایوان جلو گنبد مسجدی که در مدرسه است میشوی، دست راست در شاهنشین:
به تاریخ یوم پنجشنبه 22 شهر جمادیالثانی من شهور 1283 کمترین بندگان ابن حاجی عبدالرحیم همدانی الاصل نجفی المسکن محمدباقر به اتفاق عالیحضرت سامی مرتبات صاحبان کرام و مخادیم عظام آقا عبدالوهاب و مخدومی آقامحمدکاظم همدانی، وارد این مکان فیض اقتران بهشت نشان گرد[ید]یم. جای جمیع احبا و دوستان بسیار بسیار خالی و نمایان بود.
ایضاً در همان شاهنشین دست راست:
این نوشتم من بدین مدرسهها[17] |
|
هایهای گریه کن از بهر شاه |
شاه عباسی که بودش از کرم |
|
جمله خلقان به شادیها ز غم |
یادگار خود به دست خود نوشت |
|
تا بماند چون نمانم بعد من |
ایضاً:
پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد |
|
بر گردن او بماند و از ما بگذشت |
به تاریخ پنجشنبه بیست و هفتم شهر شعبان المعظم[18] به اتفاق میرزا ابوالقاسم و میرزا عبدالکریم و آقابابا و میرزا کوچک، وارد این مکان شدیم.
هر که خواند دعا طمع دارم |
|
زان که من بنده گنه کارم |
یادگار میرزا عبدالعلی ولد ارجمند سعادتمند، آقا میرزا محمدعلی عباباف درب دروازه چاروب.
این نوشتم تا بماند یادگار |
|
من نمانم خط بماند روزگار |
1290
در شاهنشین دست راست این مزخرفات را نوشته بودند:
روزی دلم هوای به گلزارها نمود |
|
[فریاد بر] آمد بیا بیا درین سرزمین فرود[19] |
[16] یادگار ملا صفرعلی، ولد ملا چراغعلی شیراوانی، [20] به تاریخ سیم شهر محرم الحرام 1244.
حقیر، علی شیرازی، به اتفاق جمعی از دوستان، وارد این مکان شریف شدیم. این چند کلمه به جهت یادگاری تحریر یافت، فی غره شهر ذیالحجة الحرام 1216.
بسم الله الرحمن الرحیم
اقلّ خلایق العبد المذنب حقیر روسیاه و بنده عصیانکار با محمدتقیبن مرحمت و غفران پناه[21] و آقا محمد، خلف مرحوم حاجی عبدالحسین تاجر اصفهانی، وارد این مکان شریف شدیم، به اتفاق عالیحضرت آقامحسن. هر که به دعای خیر یاد نماید مرا، خداوند رحمت نماید او را؛ هر که این خط را پاک کند، خدا او را لعنت کند. والسلام 1237.
و این مزخرف نیز در همانجا نوشته شده بود:
هر که آمد عمارت نو ساخت |
|
رفت و منزل به دیگری پرداخت |
یادگار کمترین آقایی ولد آقا زینالعابدین بقال اصفهانی، برادر استاد بابایی بقال. دکانشان سر بازار غاز میباشد. چند سال بود که در این ولایت نبودهایم و تازه وارد شدیم. امروز را با جمعی رفقا به تماشا آمدیم و باز هم خیال بقالی داریم. این کلمه به جهت یادگاری قلمی شد، یوم پنجشنبه 16 شهر رمضان المبارک 1237.
این نوشتم تا بماند یادگار |
|
من نمانم خط بماند [کذا] |
کتب الحقیر الفقیر.
کتب الحقیر افقر کمترین، حسین همدانی ولد مرحوم کربلا موسی خان ـ غفرله ـ در یوم پنجشنبه بیست شهر ربیعالاول، به اتفاق جمعی از همدانیها، آقا اسماعیل و آقا ممحدتقی و آقا سلام، وارد این مکان بهشتنشان شدیم. هر که این را سیاه کند، به لعنت خدا گرفتار شود.
ایضاً به تاریخ یوم پنجشنبه شهر ذیالقعدة الحرام 1211به اتفاق عالیحضرت سلالة السادات و النجباء، آقاسید محمد مشهور به آقا میرزا و حضرت سیادت پناه سیدمرتضی، وارد مکان بهشتنشان شدیم. هر که این را سیاه کند، به لعنت خدا گرفتار شود. کتبه الخاطی محمدرضا.
ایضاً:
آنچه دیدی بر قرار خود نماند |
|
آنچه بینی هم نماند برقرار |
به اتفاق جمعی وارد این مکان چون بهشت گردیدیم، در روز یکشنبه 4 شهر شوال 1290.
ایضاً در شاهنشین دست راست نوشته بودند:
به تاریخ یوم پنجشنبه ماه مبارک رمضان، 1210 کمترین خلق الله، محمدتقی به اتفاق اخوی و اخوی دیگر جناب آقای زرگر و جناب عالیشأن آقامیرزا محمدحسن خواجویی، وارد این مکان شریف شدیم و عیشی[22] را در این مکان گذاردیم و پنج روز از عید نوروز گذشته بود و هوا سرد شده بود، به شدتی که مافوق [17] نداشت و ما نشستیم، قدری صحبت داشتیم.
ایضاً یادگار کمترین حقیر فقیر محمدباقر، ولد مرحوم مغفور آقامحمد بزاز اصفهانی به اتفاق حاجالحرمین شریفین حاجی آقای جراح و آقاجونی ولد آقا محمد شرف. این کلمه به جهت یادگاری قلمی شد:
هر که خواند دعا طمع دارم |
|
زان که من بنده گنهکارم |
به تاریخ یوم پنجشنبه هفتم شهر رجب المرجب 1221.
با هر که دوستی خود اظهار میکنم |
|
خوابیده دشمنی است که بیدار میکنم |
از بسکه در زمانه یکی اهل درد نیست |
|
اظهار درد خویش به دیوار میکنم |
هر که این حقیر را به فاتحه یا دعایی یاد کند، خدا او را و هفتاد پشت او را بیحساب داخل بهشت کند و هر که این خط را سیاه کند، به نفرین خدا و رسول گرفتار شود. به تاریخ چهارم شهر شوال المکرم 1209.
ای خدا از غم ایام بسی دلگیرم |
|
زندگانی به برم تنگ و ز عمرم سیرم |
تنگ گشته است دلم از المُ جور فلک |
|
شوق روی رفقا کرده بسی تا میرم |
کتبة العبد العبد، محمدباقر الموسوی 1246.
ایضاً: یادگار خلق الله محمدجواد ابن محمدعلی الموسوی. وارد این مکان شریف شدیم. در نهایت سوختگی دماغ تحریر شد. از ناظرین هست [کذا]، به تاریخ بیست و پنجم شهر رمضان المبارک 1260، کمترین، ملاعلی اکبر.
هر که خواند دعا طمع دارم |
|
زان که من بنده گنهکارم |
به تاریخ بیست و چهارم شهر ذیالحجة الحرام 1231 به اتفاق لطفعلی و شریف و آقاجونی در این مکان وارد شدیم. ان شاء الله خداوند مراد جمیع مسلمانان را بدهد، آمین یا رب العالمین.
به تاریخ دوشنبه 17شهر ربیعالثانی به اتفاق نورچشمان اطفال، وارد این مکان شریف شدیم و به جهت یادگاری این چند کلمه تحریر شد. قناعت پیشه را روزگار خوش گذرد. والسلام.
در همان شاهنشین دست راست نوشته:
بسم الله الرحمن الرحیم، قل هوالله احد، الله الصمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد، به تاریخ 20 شهر ربیعالثانی 1225. یادگار محمد ابراهیم، مشهور به پوستینفروش. وارد این مکان بهشت نشان شدیم.
ایدل بهکامخویشجهان را تو دیده گیر |
|
در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر[23] |
بستان باغ را بنگر اندر آن بسی |
|
ایوانو قصر سر را به فلک برکشیده گیر |
هر گنج خسروانه که شاهان نهادهاند |
|
آن گنج خسروانه به چنگ آوریده گیر |
هرنعمتیکه هست به دنیا تو خورده دان |
|
هر لذتی که هست به عالم چشیده گیر |
[18] ملکسکندر و زر قارونوعمرنوح |
|
این هر سه کسندیده، ولکن تو دیده گیر |
چندین هزار اطلس دیبای زرنگار |
|
ببریده دان به قامتُ در آن آرمیده گیر |
هرجا که هستبنده بهبلغاروروم و ترک |
|
آن بنده را به سیمو زر خود خریده گیر |
بر اسبهای تازی و زینهای زرنگار |
|
بنشسته دانُ روی زین را تو دیده گیر |
با دوستان مشفق و یاران همنشین |
|
................................................[24] |
زو زنگ سنج و بانگربابوصدای نی |
|
این..................[25] همه را شنیده گیر |
ناگه اجل درآید و گوید مجال نیست |
|
آنگاه پشت دست به دندان گزیده گیر |
این چند کلمه را محمد نوری، ولد کربلا محمدشفیع کاردگر، ساکن در کاروانسرا، به اتفاق جمعی از دوستان و آشنایان وارد این مکان بهشت نشان شد و نوشت. خداوند والدین کسی را رحمت کند که نظر به خط حقیر کند و طلب مغفرت برای این روسیاه کند، به حق محمد و آله. و هر که سیاه کند، به لعنت خدا و نفرین رسول گرفتار شود.
ایضاً:
با تو به خرابات اگر گویم راز |
|
به زان که به محراب روم بهر نماز |
ای اولُ آخر همه خلقان توایم |
|
خواهی تو مرا بسوز و خواهی بنواز |
به تاریخ چهارشنبه 2 شهر جمادیالاول 1292 اقل عبادالله عباس شرباف[26] و آقا محمدی شرباف و آقا علی شرباف وارد این مکان شریف گردیدیم و با یکدیگر بیعت نمودیم و صیغه برادری خواندیم و از شفقت دوستان به ما بسیار خوش گذشت.
بسم الله الرحمن الرحیم
ز ابتدای امام زمان مرتضی علی |
|
پیش روی خلق جهان مرتضی علی |
چون رسیدم در این خجسته مقام |
|
گفتم یا ذالجلال و الاکرام |
هر کس این دعا را بخواند، حق تعالی او را بیامرزد و اعتقاد او باید درست باشد. لااله الا الله محمّد رسول الله، علیاً ولی الله.
یادگار محمدهاشم ایضاً:
به هردیار که رفتم به هر چمن [که] رسیدم |
|
به آب دیده نوشتم که یار، جای تو خالی |
یادگار علی اکبر ابن استاد آقا به تاریخ 8 شهر صفر المظفر سنه 1257.
ایضاً:
گیرم که روز حشر سر از خاک بر کنم |
|
آن دیده کو که جانب قاتل نظر کنم |
گیرم به عزم شکوه توانم سرش گرفت |
|
آن دستم از کجاست که خاکی به سر کنم |
با سوز عشق او چه توانم به حشرگاه |
|
ننگ آیدم کز آتش دوزخ حذر کنم |
هر کس خط مرا پاک کند، به نفرین خدا و رسول گرفتار شود. یادگار ابوالقاسم ولد مرحوم آقاعلی در سنه 1255.
ایضاً:
گر به صد هزار سالم باشد |
|
آخر چه کنم زمین قرارم باشد |
[19] این خط شکسته را از آن بنوشتم |
|
تا از پس مرگ یادگارم باشد |
یوم چهارشنبه 7 شهر ذیالقعده 1211به اتفاق جمعی از رفقا وارد این مکان بهشتنشان شدیم و در همان روز انگشتری را گم کردیم. مستدعی آنکه گم شده ما پیدا شود، بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین:. کتبه حقیر الفقیر اقل خلق الله ابن سلالة الانجاب میرزاابوطالب اصفهانی.
ایضاً:
به تاریخ یوم دوشنبه 16 شهر ربیعالثانی، کمترین اقلّ خلق الله محمد مهدی ابن مرحوم حاجی محمد ابراهیم تاجر اصفهانی در کمال شکستگی دل. امید که جناب اقدس اللّهی حوائج جمیع شیعیان و محبان علیبن ابی طالب ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ را برآورد.
ایضاً:
هر کس که بداند و بداند که نداند |
|
اسب طرب خویش به گردون بجهاند |
هر کس که بداند و بداند که بداند |
|
ناچار [خر][27] خویش به منزل برساند |
هر کس که نداند و نداند که نداند |
|
در جهل مرکب ابدالدهر بماند |
***
این نوشتم تا بماند یادگار |
|
من نمانم خط بماند روزگار |
یادگار میرزا داود ولد مرحمت و غفران پناه جنت و رضوان آرامگاه میرزا محمد اسماعیل به تاریخ 28 شهر جمادیالثانی 1268 [شاید: 1298].
در این شهر تو درّ نایاب یکی ست |
|
افعال قبیح و رسم و آداب یکی ست |
دیگر به چه رو بماند اینجا عرفی |
|
در مملکتی که دوغ و دوشاب یکی س |
به تاریخ 13شهر ذیالحجة الحرام 1214 با جمعی دوستان وارد این مکان بهشتنشان شدیم و این چند کلمه قلمی شد. کتبه العبد محمدعلی گمنام 1214.
هر جا که رَسَم بر در و دیوار نویسم |
|
فریاد ز محرومی دیدار دگر هیچ |
ایضاً:
ز انقلاب حوادث نمیشود آزاد |
|
کسی که راست گذارد قدم به راه سلوک |
طلای طینت هرکس که هست پاک عیار |
|
به نقش غم، درم خاطرش بود مسلوک |
حقیقت نفسالامر حالتی برای حقیر پیدا شده که با احدی از آحاد ناس، به هیچ وجه من الوجوه اعتقاد ندارم، چرا که با هرکس معاشرت نمودم، از او خلاف دینداری و خشنودی خلاّق عالم ملاحظه شد. نمیدانم چه زمانهای است. کسی را ندیدهام خدا را منظور نظر بیاورد، نه از عالم نه از جاهل. اما جاهل به جهت نادانی عذر از او باید خواست، اما عالم چرا باید دین رسول الله را دکان خود قرار بدهد و عوام را بفریبد؟ مگر اعتقاد بازگشت به سوی رسول الله و مؤاخذه آن بزرگوار در محشر ندارند؟ والله اگر این دینداری باشد، هزار مرتبه اهل درب خانه و کسانی که [20] ملاّها ظالم میدانند آنها را، و به عوام به اسم ظالم میشناسانند آنها را، تدیّن و عدالت آنها زیادتر میباشد. اگر کسی ظلمی نسبت به کسی کرده باشد و نصف شب بر در خانه ظالم به داد آن کس خواهد رسید همان نصف شب، و بر در خانه آقایان اگر به جهت قتلی که واقع شده باشد میان روز بروی، آقا متحمل نمیشود، خاصه اگر فقیر باشد که منفعتی برای آقا نداشته باشد. همه رشوهخوار، همه دنیا دار، همه متکبر، همه ریاکار، یک قدم بر نمیدارند از برای خدا. اگر اندکی چشم کسی باز شده باشد، میبیند که آقا حرف نمیزند مگر از دنیا، به جهت آنکه محبوب او دنیا واقع شده و هرکس دوست دارد از محبوب خود در هرجا سخن بگوید، میبینی فراشها از خلق رفتن همیشه با هم خوش دارند بگویند و صاحب هر صنعت و کسی خوش دارد همیشه هرجا از صنعت و کار خویش سخن بگوید، آقایان هم چون دنیا را دوست دارند همیشه زراعت امسال خوب نشده بود و جنس هم که قیمتی ندارد و که را امسال مشرف وظایف نمودهاند، و مستمری را تومان چند خرید و فروش مینمایند، از این گفتگوها اگر دمی فارغ شوند، مسجد که جمعیت بیشتر شده بود، حاکم به که ارادت دارد، مسجد که میرود و هی میخواهند قوت زیاد پیدا کنند، و بر خلق خدا بتازند، ثلث فلان را نباید فلان تصرف نماید، این ملک مجهولالمالک میباشد، باید ضبط کرده، باری و الله و بالله و تالله، ای مردم اگر پیغمبر شما یا امامهای شما یا یکی از علمایی که دین خود را از آنها اخذ نمودهاند و پیرو امام خود هستند اگر چنین باشند یا بودهاند. امان از دست این خلق نادان، امان امان. اگر این خرها نروند و جمعیت دور آقا نکنند، کجا آقا میتواند از رأی و خواهش خود حرف بزند و ببندد و حکم به غیر ما انزل الله جاری نماید و خود خلق متحمل شوند. خداوندا تو را به حق سید شهداء ـ سلام الله علیه ـ قسم میدهم که این خلق نادان گمراه را هدایت فرما.
(در اصل گنبد به نزدیک محراب در دست راست به جهت تظلم به خویش تحریر نموده بود).
کتبه محمد اسماعیل ولد مرحوم حاجی محمدحسین عمری ساکن مبارکه جرقویه علیا فی 4 شهر صفر 1281.
ایضاً:
چون در این وقت بسیار دلتنگ و دلآزرده از دست روزگار بودم، این چند کلمه را قلمی نمودم. آقاسید حسین و آقا میرزا و آقاسیدمهدی و آقا سیدهادی، ولدان مرحوم میرزا کوچک، ولد مرحوم [21] آقا سیدمصطفی ساکن چهار سوق شیرازیها، ولدان مذکور الحال ساکن مقبره سته فاطمه میباشند و گردنهای ایشان به قدر گردن فیل میباشد. ملکی را که تقریباً یازده جریب شاه میباشد از آقا میرزا سید نواده مرحوم میرمحمدصادق ساکن مقبره سته فاطمه مذکور اجاره کردهاند و فلوسی وجه اجاره به او نمیدهند و میرزاسید، علیل و ناخوش و مبتلا به ناخوشی چند میباشد و با حال ناخوش، شب و روزی صد دفعه با آقاسید حسین مذکور میگوید وجه اجاره ملک مرا بده، نان ندارم، معطل میباشم. ایشان در مقام حیله و سرهمبندی میگویند نداریم و گاهی وعده میدهند و خُلف میفرمایند. خداوند به زودی طناب عمر سیدحسین را پاره کند و جوانمرگشان کند و به چندین عذاب معذّب باشند که یکی از آنها محال است با عمر باشد. هر که این خط را سیاه کند، مثل شمر باشد و با گناه ابن زیاد شریک باشد.
ایضاً در اصل گنبد در زاویه اول دست چپ این پرحرفی و مزخرفات نوشته:
به تاریخ 28شهر ذی القعده 1283 صبح بود. در خانه یعنی بالاخانه خوابیده بودم. در عالم خواب صدای آشنایی را شنیدم. سرم را از زیر لحاف بیرون کردم. دیدم همقطار خودم حاجی، ملازم قبلهگاه خودم آقا میرزا محمد حسن میباشد. رفتم در اطاق دیدم صاحب خودم آقا میرزا محمدحسن و مخدوم مکرم آقا میرزا عباس و اخوی میرزا محمدهاشم نشستهاند و صحبت میدارند. قرار گرفت که برخیزند و تشریف فرمای بازار شوند. برخاستیم و آمدیم تا سر جوب بابا حسن بیدآباد. مخدومی میرزا هاشم میخواست که از طرف مسجد حکیم برود، لهذا او را مانع شدیم. او هم به اتفاق آمد تا اینکه رفتیم درب دکان یکی از دوستان واقعی، یعنی آقاعلی بلورفروش، نشستیم به صحبت داشتن و آنجا در نهایت دماغ چاقی صحبت شد. قبله خودم آقامیرزا محمدحسن بنا داشتند که خدمت جناب حاجی محمدعلی برسند، به جهت اینکه ایشان تازه از کربلا تشریف آورده بودند. در این گفتگو بودیم که یکی از ملازمان آقای امام ـ سلمه الله تعالی ـ شرف حضور آقا میرزا محمد حسن را به هم رسانید. ایشان را گفت که آقای امام بیرون تشریف دارند. برخاستیم رفتیم رو به مسجد جمعه. این کمترین اخلاص کیش با قبله خودم آقا میرزا عباس در مسجد در خدمت میرزا محمد مهدی نشستیم به قلیان کشیدن و دو قلیان آنجا صرف کردیم تا آنکه آقا میرزا محمدحسن [22] از خدمت ذی سعادت امام جمعه برگشتند و آمدیم در بازار دربان ولایت فاتحه خوانده شد. آمدیم در ثانی درب دکان آقاعلی قلیان دیگر هم کشیدیم. از آنجا حرکت کردیم در میدان شاه به خیال آنکه برویم در خانه دوستی، اما چه دوستی، بلکه از جان خود دوستتری. رفتیم در مسجد شاه قدری از بام در زیر تفحص و تجسس آن دلبر شوخ و شنگ و اجلاف و قشنگ را کردیم. او را نجستیم. آمدیم درب خانه معشوق. اما قبلهگاهی آقا میرزا محمدحسن ما دو نفر را مانع بودند که نروید. گویا همی ما دست داده بودیم. لهذا ما دو نفر رفتیم درب خانه را کوفتیم و راه رفتیم. شخصی خبر آورد. قلم اینجا رسید و سر بشکست. از روزنه در نگاه کردیم. هر دو به رقص آمدیم. سامع و قابل به یادش مشعله سوز کردیم. خوب کردیم «یاد یاران یار را میمون بود خاصه کان لیلی و آن مجنون بود».
خلف بود، اما برگشتیم و آمدیم تا در این مکان شریف نان و ماست و پنیری اینجا صرف شد و قلیانی کشیدیم و حرف از همه زده شد تا اینکه قبلهگاهی آقامیرزا عباس گفت: کاش یک.... بسیار خوبی پیدا میکردیم و هر سه نفر با هم شریک. خواستم دو سه هزار کلمه یادگار نوشته باشم. این چند کلمه را مصدع اوقات آن کسانی شدم که میخوانند، اما هرکس هرزه بگوید، فحش بدهد، جناب مرتضی علی چنان به کمرش بزند که به مثل خیار تر به دو نیم شود و هر چه چنار در این مدرسه هست به...زن و خواهر زن و مادرش که فحش بدهد یا پاک کند.
این نوشتم تا بماند یادگار |
|
من نمانم خط بماند یادگار |
کتبه العبد المذنب الخاطی الحقیر فقیر المحتاج الی رحمه الله ابن میرزا نصرالله زینالعابدین مشهور به افغان 1283.
ایضاً:
یادگار کمترین محمدحسین ولد ارجمند مرحوم مغفور حاجی محمدکاظم تاجر اصفهانی الشهیر به کرمانی در یوم جمعه بیست و هفتم صفر المظفر 1289، هنگامی که باران میآمد، قلمی گردید.
در شنبه بیست و هشتم ذیالحجه 1280.
ما دوستان مهربان و یاران موافق مخدوم کرام مشهدی عباس و اخوی مشهدی حسین و صاحبی محمدهاشم و آقا سید باقر آمدیم در این مکان، اول صبح در هشت بهشت بودیم در بالاخانه. در این بین سرکار نواب مستطاب قمر رکاب فلک احتساب خورشید احتجاب مالک رقاب عطارد کتاب [23] بهرام عتاب امجد اشرف والا شاهزاده اعظم و ملکزاده معظم ـ ادام الله ایام دولته و اجلاله ـ یمین الدوله ـ روحنا فداه ـ تشریف فرما شدند. ما از آنجا بیرون و به چهار باغ بالا رفتیم و بعد در این مکان شریف آمدیم و این بنده کمترین این چند کلمه را قلمی و تحریر نمود، والسلام.
ایضاً:
در روز پنجشنبه هشتم شهر رجبالمرجب 1257، قدری دماغ حقیر سوخته بود، به جهت تفریح دماغ به اتفاق سرکار میرزا محمدرضا و برادر خود، وارد این منزل چون بهشت شدیم و قدری خربوزه گرفته، تناول فرمودیم و حضرات را خواب در ربود. کمترین به افسردگی دماغ بدین چند کلمه مصدع اوقات نگرندگان گردیده، استدعا کرده حقیر را از دعای [خیر] فراموش نکنند، والسلام.
به تاریخ 6[28] شهر رجبالمرجب به اتفاق اخوی اعزی برادر مهربان آقا یوسف، وارد این مکان جنت نشان شدیم. امید که جناب باری مطالب مشروعه جمیع شیعیان علیبن ابیطالب را برآورده گرداند و مطالب دنیا و عقبی ما روسیاه را برآورد. یادگار حقیر فقیر المذنب العاصی ملاعبدالله قزوینی مشهور به ملاجعفر. هزاران رحمت حق بر کسی باد که کاتب را به الحمدی کند یاد.
***
روز محشر که خداوند کریم از سر لطف |
|
درِِِِِ جنت به غلامان علی بگشاید |
ای محبان.... و.... غم مخورید |
|
که خدا بهر شما هم درکی بنماید |
به تاریخ یوم جمعه 4 شهر ربیعالاول 1221، به اتفاق مخدومی میرزاجعفر و آقا محمد ابراهیم وارد این مکان شریف شدیم. امید هر که وارد این مکان بشود، داعی را به دعای خیر یاد نماید. اقلّالسادات، سید علی، ولد ارجمند خیرالحاج حاجی سید هاشم.
ایضاً در گنبد در شاهنشین دست راست:
طغرل چو پریشان بکند زلف چلیپا |
|
بر چشم رقیبان بنماید شب یلدا |
با چند نفر از دوستان آمدیم در این مکان، چون مخدوم کرام نوشته بود به جهت یادگار قلمی شد. دیگر مقام نبود که از این یک «فرد» زیادتر بنویسم. التماس دعا از طغرل دارم. زیاده جسارت نمیدهم که خواننده را ملال نگیرد. به تاریخ دوازدهم شهر شعبان المعظم یادگار سیدباقر 1291.
ایضاً:
افسوس که عمر آدمی یک نفس است |
|
آن یک نفس هم بهر هوا و هوس است |
به هر صورت روزی از روزهای تابستان، با جمعی از جماعت احباب آمدیم در چهارباغ که مهمان آقا رضا، ولد آقاجون بودیم و بعد از توت خوردن، [24] اراده رودخانه نمودیم و رفتیم در توی رودخانه و وارد آب شدیم که رفع حرارت توت را نماییم که ناگاه حسین نامی توی آب غرق گردید و حضراتی که در بالا بودند، به حضراتی که در توی آب بودند، هر چند فریاد میکردند که بگیرید، حضرات توی آب پس پس میرفتند. اینقدر طول کشید که توتها در توی شکم ماها به عوض هضم، از تشویش آبدوغ گردید. آخرالامر جناب اقدس اللّهی او را نجات داد و بعد از آنکه از این تشویش و قهره نجات یافتیم، برگشتیم و آمدیم در این خانه مقدس و خواهش دوغ به هم رسانیدهایم. از بس که ترسیده بودیم، پنج قدح بزرگ یک منی آبدوغ ساختیم، با خیار از قهره نفهمیدیم در چشمان میریزیم یا در دهن. به هر صورت امروز در چندین جا به ما خیر گذشت، والا هلاک شده بودیم. هر که پاک کند یا سیاه کند، خدا خود او را و عیال و اطفال او را به غرق آب کند. آمین یا رب العالمین. به تاریخ یازدهم شهر ذیالقعدة الحرام سنه1270.
ایضاً:
تمام خلایق که در این منزلها خط نوشتهاند، همگی صاحب کمال بودهاند، الاّ حقیر روسیاه، نه گوش دارم نه هوش. دلتنگ در دنیا هستم. خداوند را قسم میدهم به حرمت انبیا و اولیا و شیعیان آن کسانی که در این مسجد آمدهاند و یادگار نوشتهاند، حاجات مشروعه آنها را برآورد. از تصدق سر آنها گوش مرا شفا بدهد. به تاریخ بیست و پنجم صفر 1248، اقلّ خلق الله، محمد حسین طایفه جلایر المسکن اصفهان.
ایضاً:
وارد این مکان شریف شدیم و ساعتی در اینجا بودیم و ساعتی هم رفتیم در حجره ملاحسن. التماس دعا و فاتحه دارم از دوستان و شیعیان علیبن ابی طالب ـصلوات الله علیهـ هر که داخل این مکان شریف بشود، این روسیاه را به دو کلمه فاتحه یاد آورد و ما هم دعا دوستان را گفتیم و رفتیم و از دنیا رخت بستیم و رفتیم. رخت بستیم و دل برداشتیم. صحبت دیرینه را بگذاشتیم. ای عزیزان تا میتوانید از برای آخرت کاری بکنید که وقتی میروید، دست خالی نرفته باشید.
السلام ای بعد ما ای بندگان رفتنی |
|
بر شماها باشد این منزلگه ناماندنی |
دنیا را اعتباری نیست:
ای که دستت میرسد کاری بکن |
|
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار |
به تاریخ یوم دوشنبه هجدهم شهر محرم الحرام 1224.
ایضاً:
یادگار سید ابوالقاسم ولد مرحوم سید اسماعیل بنّا من محال سیمیرم. روزی با مخدوم مهربان کربلا محمد سودرجانی [25] وارد این مکان شریف شدیم با حالت خراب و احوال پریشان از دست حاجی محسن شیرازی. خداوند را به حق رسولت، او را و پدر او را با ابوبکر و عمر و عثمان محشور بگردان، چرا که قدری پول به این حقیر داده بود و دو مقابل پس گرفته بود و باز هم اذیت ماها میکرد و هر که خواند، توقع دارم او را لعنت کند. فی غره شهر جمادیالاول 1285.
ایضاً نوشته بود:
در دیر و خرابات کسی سیر نشد |
|
از مردن آدمی زمین سیر نشد |
گفتم که به پیری برسم توبه کنم |
|
بسیار جوان مردُ یکی پیر نشد |
در مسجد شاه آمدهایم بهر نماز |
|
کوتاه شد الحمد خطاهای دراز |
به تاریخ 22 شهر رجب المرجب سنه 1288 به اتفاق آقا ابوطالب و آقا زینالعابدین و آقا علی و آقا حیدر، وارد این مکان شریف شدیم و این چند کلمه یادگار قلمی شد و امید دارم از دوستان که روسیاه را از دعای خیر فراموش نکنند؛ کتبه حروف کاظم.
ایضاً:
دستمبهزیر خاک چو خواهد شدن تباه |
|
یا رب به یادگار بماند خط سیاه |
در بهترین وقتی از اوقات نیکوترین ساعتی از ساعات، به اتفاق عالیحضرت آقا محمدتقی مشهور به تهرانی، در یوم سهشنبه شهر ذیالقعدة الحرام، وارد این مکان شریف گردیدم. الهی به حرمت پنج آل عبا که از سر گناهان جمیع برادران مؤمن حقیر درگذرد. حوایج جمیعان را برآورد و از تصدّق سر جمیع دوستان، به این روسیاه پرگناه نظر لطف و مرحمت بفرماید. در همین روزها قسمتمان بفرما به زیارت کربلا مشرف شویم و قبور ائمه هدی را در همین روزها نصیب و قسمت بفرما این روسیاه را هر که نظرش بر این خط افتد، التماس دعا دارم.
[رساله در دفاع از اخباریگری محمد جعفربن محمدکریم دهاقانی]
ایضاً نوشته بود که:
یادگاری بنویسم که هرگاه برادران به نظر انصاف در آن بنگرند، متدیّن و دیندار گردند، چرا که از زبان خدا و رسول او مینویسم نه از پیش خود.
ای برادران دین دار! والله علم آل محمد ـ: ـ آن است که از آل محمد تراوش کرده باشد، از ایشان مأثور باشد و روایت از ایشان شده باشد و در اخبار و آثار ایشان باشد، نه آنکه علم را از عقل خود بردارند، از رأی خود چیزی بگویند، از عرف و عامه این مردم چیزی بگویند. آن علم، علم ائمه نیست، علم پیغمبر و خدا نیست، پس رسمش در دست بعضی از مردم هست و حقیقتش در نزد جمعی از شیعیان هست. همه میگویند بر دین محمد و [26] آل محمدیم، لکن دین محمد و آل محمد آن است که فرمودهاند در دین خدا متابعت آثار ما را کنید. شیعه ما کسی است که متابعت آثار ما را کند: «لاتأخذ الاّ منّا تکن منّا»؛ مگیر علم خود را مگر از ما و اگر چنین کنی و نگیری مگر از ما، آن وقت از ما حساب میشوی. «من اتّبعنی فانّه منی». هرکس متابعت کند خدا یا پیغمبر یا امام را فرق نمیکند از آنها است، لکن آنکه به عقل خود میگوید، نه از خدا گفته، نه از رسول و آلش گفته.
در میان سنّی قرار این است که مجتهد نام علمایشان را نهادهاند و هر که رأی دارد، مجتهد است، به جهت آنکه جمیع احکام را سنّیان از پیغمبر ندارند. دین پیغمبر در نزد آل پیغمبر بود و آنها از آل پیغمبر روگردان شدند؛ به این جهت جمیع دین را نداشتند. مجتهدان در میان آنها پیدا شدند و آنها را مجتهد گفتند؛ یعنی کوشش کننده که آنچه را از پیغمبر نداشتند، کوشش کنند و بفهمند.
آیا نه این است که اجتهاد در مقابل نص نامربوط است؟ جایی که نص ندارد، اجتهاد میکنند. به جهت آنکه اجتهاد در مقابل نص نامربوط است. پس اجتهاد در جایی باید کرد که خدا و رسول چیزی نفرموده باشند. پس مجتهد کسی است که بگوید چیزی را که نه خدا گفته باشد نه رسول گفته باشد. حالا فهمیدی که جای اجتهاد کجاست؟ آنجاست که نه خدا گفته باشد چیزی، نه رسول6. پس مجتهد کسی است که میگوید چیزی را که نه خدا گفته باشد نه رسول. حالا این مجتهد است و این رأی توی سنّی است. پیشترها چون این ولایتها دست سنّی بوده است، اندک زمانی است شیعه شدهاند و سنّیها رفتهاند. به قدر هفتاد هشتاد سال بیشتر نیست. دور و بر این ولایتها همه افغان بودند در زمان صفویه. اینجاها همه سنّی بودهاند. این عباس آباد را همه را افغان قتل کرده، اینجاها دست سنّی بوده الان در راه خراسان چه بسیار دهاتش که هنوز سنّی هستند و علمای سنّی را میگفتند مجتهد. رأی هم داشتند. جایی که پیغمبر چیزی نفرموده بود اجتهاد میکردند. پس این رأی مصطلح در میان سنّی بود که رأی فلان مجتهد چه چیز است و برای فلان مجتهد ما راه میرویم.
بعد از آنی که شیعه روی کار آمد و ولایات شیعه خالص شد، این شیعهها هم به عادت قدیم مجتهد گفتند، لکن میان شیعه مجتهد نیست. هیچ امامی نگفته مجتهد بگویید. راویان اخبار، محدثان و راویان آل محمد6 بگویید، لکن اسم این بیچارهها هم مجتهد گذاردند، از آن بابت است شیعه مجتهد ندارد، رأی نباید از خود داشته باشد.
عمر روزی که خلیفه شد، حکامی که به اطراف فرستاد، حکم کرد به آنها که در قضیتهایی که برای [ 27] شما روی میدهد، اجتهاد کنید و مجتهد بشوید. او یاد مردم داد اجتهاد را. اجتهاد از طریقه ایشان است. حالا علمای ما را هم این اسم را بر سرشان گذاردهاند. اینها را هم مجتهد میگویند. هرگز مجتهد نیستند. علمای شیعه راویان حدیثاند. حامل علم محمدند. از خود رأی ندارند. رأی فلان مجتهد این است. این از الفاظ سنّیهاست.
خیلی چیزها است که از سنّیها مانده، مثل انگشت شهادت که میگویند انگشت شهادت کدام است. توی کتابهاشان هم مینویسند که به انگشت شهادت اشاره کند. این مال سنّیها است. سنّیها وقتی که نماز میکنند، وقت تشهد، این ناخن راستشان را بلند میکنند میگویند: اشهد ان لا اله الا الله و ناخن چپشان را بلند میکنند، میگویند أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله. توی سنّی اسم این ناخن را انگشت شهادت میگویند. حالا توی شیعه هم مانده. این اسمی است از آنها. همچنین این پاشورهها، حوض پاشور، یعنی چه؟ این از همان روز تسنّن مانده. سنّیها وضو که میکردند، پاشان را میشورند، عوض مسحی که ما میکشیم. همچنین این حوضهای دو کری درست میکنند. قلتبین درست میکنند، مشهد خیلی هست. لفظ قلتبان هم از سنّیها مانده. حالا هم به جهت آنکه مردم تازه دست از سنّیگری برداشتهاند، یک پاره الفاظ همانها در توشان مانده.
خیلی عادات که در میان مردم مانده، از آن وقتی است که هنوز مسلمان نشده بودند و گبر بودند. مثل این سفره سبزی که میچینند، از گبرهاست. آتش به بام روشن میکنند. شیربرنج آب میدهند، کار گبرهاست، جنها را میهمانی میکنند، دختر شاه پریان را میهمانی میکنند. روزه بیبی سهشنبه میگیرند. اینها همه از مذهب جاهلیت است که در میان مردم مانده، به همان عادت قدیم هنوز میگویند. همچنین این اسم مجتهد هم از عهد تسنّن مانده است. اسم علمای بیچاره را مجتهد گذاردهاند. میگویند: رأی آقا این است. رأی، کدام است؟ آقا بیزار از رأی است. مجتهد کدام است؟ آقا مجتهد نیست. علما، راویان اخبار آل محمد-:-اند.
باب علمی بود که به مقتضای اخبار آل محمد6 بر شما نوشتم که اگر باهوش باشی، هزار باب برای تو مفتوح میگردد و دین تو کامل میگردد.
حرّره محمد جعفربن محمدکریم دهاقانی فی سنه 1284.
ایضاً نوشته بود:
پادشاه جمجاه ملایک سپاه محمدشاه ـ خلدالله ملکه ـ قبل از نشستن به تخت [28] سلطنت و پادشاهی در مسجد شاه در صفه زیر گلدسته، به خط مبارک نوشته و از روزگار و خلق روزگار شکایت فرمود. بعد از یک سال و نیم یا دو سال، خداوند عالم سلطنت را به ایشان عطا فرموده. خداوند دولت ایشان مستدام و متصل نماید به دولت حضرت صاحبالزمان ـعجل الله فرجهـ و قلب ایشان را با رعیت رئوف و مهربان فرماید و جور و ظلم ضباط و عمال اصفهان را از سر رعایا کم بگرداند و بعضی از رعایا که استحقاق جور کشیدن دارند که به آتش آنهاست که بیگناهان هم میسوزند، خدا آنها را تلف کند. حرره محسن انصاری فی سنه 1251.
ایضاً:
میزان عمل روز جزا دست علی است |
|
فردوسِِِِ بِرین خانه دربست علی است |
روزی از روزها وارد این مکان شریف شدیم و جمعی از دوستان و آشنایان بودیم و به قدر چهارده ریال خرج کردیم. اینقدر صدمه خوردیم و بسیار بد گذشت که از نوشتن آن عاجز هستم. باری چه نویسم از غصه بسیار. بعد از یک سال که از منزل خود بیرون آمدیم جهت تفریح، اگر چه ناشکری میباشد و همه این صدمهها به جهت ناشکری بر شخص وارد میآید، فیالحقیقه کسی اندک شعوری داشته باشد، میبیند که هر چه به آدمی رسد از عمل خود اوست، چه در دنیا و چه در آخرت. بهشت رفتن و جهنم رفتن از عمل خود شخص است. منتهاش آن است که تو چشمت باز نشده و چشم برزخی و آخرتی در دنیا به هم نرسانیدهای تا فایده اعمال خود را در برزخ و قیامت، در اینجا ببینی. اعمال نیک و بد تو در این دنیا نقاب دارد. همین که از این دنیا به عالم مثال میروی، چشم مثالی تو باز میشود. اعمال نیک و بد شما هم نقاب از رو برمیدارد، میبینی شرابی که در دنیا خورده بودی، سگ درنده شده، مار گزنده شده، آتش سوزنده شده، مثلاً و هکذا میبینی در قیامت در حضور صد و بیست و چهار پیغمبر و اوصیا و اولیا و جمیع خلق، شخصی مست از شراب و پیاله در دست دارد و دست دیگر در گردن معشوقه خود درآورده میافتد و میخورد، و میآورند او را پای میزان حساب. و دیگری میبینی در موضع زنا نشسته؛ و هکذا از آن طرف، شخص نمازگزار را میبینی رو به قبله با خالق خود در راز و نیاز است. جمیعاً اعمال خود ماست و خاصیت اعمال خود ماست که نمایان میشود بعینه مثل آنکه چای خاصیتی دارد، دارچینی خاصیت دیگر. مواظبت هر کدام نمودند [29] به خاصیت او عماً قریب خواهید رسید. خداوند همه دوستان امیرالمؤمنین از شرّ شیطان و نفس امّاره محافظت فرماید و به راه راست هدایت فرماید.
هر چه کنی به خود کنی |
|
ور همه نیک و بد کنی |
به تاریخ 27 شهر رجبالمرجب 1286 کاتب الحروف میرزا تقی ولد مرحوم میرزا ابوالقاسم خواجویی نوه مرحوم مغفور میرزا هاشم خواجویی.
ایضاً دیده شد:
گرگ اجل یکایک ازین گله میبرد |
|
این گله را نگر که چه آسوده میچرد |
غافل مشو ز عمر که چون کشتی روان |
|
آهسته مینماید و چون باد میرود |
یادگار کمترین خلق الله مشهدی کرمعلی به اتفاق کربلا مرادعلی آمدیم در این مکان شریف نماز کردیم و دعا به دوستان مرتضی علی از زنده و مرده کردیم و بیرون رفتیم. به تاریخ شهرشعبان المعظم 1241.
ایضاً تحریر شده بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
به اتفاق جمعی از دوستان و اخوی میرزا تقی در این مکان هریک یادگاری نوشتیم.
ای منزه پردهدار و پردهدر |
|
وی برون از پرده و در پرده در[29] |
چون سرایم من سپاست کان سپاس |
|
در قیاس است و تو بیرون از قیاس |
لایق ذکر و ثنایت جز تو کیست |
|
وز تو جز تو هیچ کس آگاه نیست |
وصف ما اندر خور اوهام ماست |
|
ذات تو بیرون ز حد وهمهاست |
کنه تو در پرده حسنت نهان |
|
نور حسنت آشکارا در جهان |
این چه حسن است ای جمیل بیمثال |
|
کز فروغ نور خود داری جلال |
آتش شوق تو اندر سینههاست |
|
جلوه روی تو در آیینههاست |
سوی تو پویند و از کوی تو دور |
|
حسن تو بینند و از بهر[30] تو کور |
سوز[31] مجنون از تو، لیلی آیتی است |
|
سوز وامق از تو، عذرا آلتی است |
از خطا خوانند لیلی را نگار |
|
وز غلط گویند عذرا بود یار |
یادگار میرزا علیرضا ولد مرحوم مغفور میرزا ابوالقاسم خواجویی 1286.
ایضاً:
به تاریخ یوم یکشنبه چهاردهم شهر ربیعالاول فی شهور سنه 1257 از هجرت نبوی وارد این مکان شریف شدیم، به اتفاق سرکار اخوی اعزی آقا میرزا احمد، ولد مرحوم حاج الحرمین الشریفین حاجی محمد ساکن اصفهان و غلامعلی چیتساز در اینجا آمدیم و به تحریر این چند کلمه پرداختم. خدا را به عزت خمسة النجباء قسم میدهم که هرکس این خط را بخواند و پنج صلوات بر پیغمبر و آل او بفرستد، خدا او را و هفتاد پشت او را بیامرزد و راقم الحروف العبد الحقیر الفقیر المذنب الخاطی محمدجعفر ابن مرحمت پناه جنت و رضوان آرامگاه [30] آخوند ملااسماعیل روضه خوان، ساکن محله دروازه نو اصفهان. امید که ناظرین، راقم حروف را با والدین او به دعای خیر یاد نمایند. الهی امین یا رب العالمین. هرکس این خط را پاک کند یا سیاه کند امید که فردا روزنامهاش در فردای قیامت سیاه شود و از شفاعت پیغمبر محروم بماند. از صبح تا بعد از ظهر خوابیدیم و بعد از ظهر تا شام به محمد چینیفروش سه دفعه ج... کردیم. ایضاً نوشته بود:
آن تشنه لبی که کربلا مدفون است |
|
بالینش ز خاکُ بسترش از خون است |
گر مرهم زخم بیحدش میجویی |
|
در دیده شیعیان جوی پرخون است |
یادگار کمترین، تقی دواتگر، مشهور به نوحهخوان، ولد مرحمت و غفران پناه آقامحمد دواتگر. هرکس بدین مکان شریف مشرف شود و این رباعی را بخواند باید که متألم شود تا حضرت سیدالشهدا شفاعت او را در روز قیامت بفرمایند و هرکس بر این خط من نظر کند و به دو کلمه دعای خیر یاد کند مرا، گلگون قبای عرصه کربلا شفاعت او را در روز قیامت [کند].
بسم الله الرحمن الرحیم
قال رسول الله6 فی شأن علی7: لو اجتمعت الجن و الانس علی حبّ علیبن ابی طالب7 ما خلق الله النار.
و قال6: اوّل ما خلق الله نوری و انا و علی من نور واحد.
و قال6: یا علی! انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی.
و قال:6: علی سیدالبشر و من أبی فقد کفر. یا علی! مَن أحبک فقد أحبنی و من أبغضک فقد ابغضنی. یا علی! نفسک نفسی و لحمک لحمی و دمک و دمی، بأبی انت و امی. علیٌّ حبّه جنّة، قسیم النار و الجنه، وصی المصطفی حق امام الانس و الجنه.
قال6: حُب علی حسنة لاتضر معها السیئة و بغض علی سیئة لا تنفع معها الحسنة.
این چند کلمه بر سبیل استعجال قلمی شد به اتفاق کهف الحاج حاجی محمدجعفر و مخدوم مطاع میرزا محمد حسن و اخ اعز ابوالقاسم در این مکان شریف مشرف شدیم. استدعا آنکه بعد از مطالعه بر مضامین از جهت کاتب و والدین او طلب مغفرت بفرمایند. ان شاء الله تعالی. اللّهم صلّ محمد و آل محمد، و سلّم علی علیّ و شیعته و اجعلنا من امة محمد و من شیعة علی و الائمه الطاهرین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ و اجعلنا معهم فی الدنیا و الاخره، برحمتک یا ارحم الراحمین. حرره فی رجب 1235.
[31] ایضاً دیده شد که نوشته بود، لغز:
در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند |
|
کاندر فضای ربع زمین دانه میخورند |
پرواز چون کنند از این دامگاه چرخ |
|
که قاف را گرفته به چنگال میبرند |
نه از طبیعتاند، نه نباتی، نه کانیاند |
|
نه ز امّهات سفلی نه ز آبای علویاند |
نه مشتری نه زهره نه مریخُ نه زحل |
|
نه آفتاب روشن و نه ماه انوراند |
هر دو منّورند ولی نه مصوّرند |
|
اینجا فرشتهاند در اینجا پیمبرند |
هستند و نیستند و نهانند و آشکار |
|
چون ذات ذوالجلال نه جسمُ نه حوریند |
تحقیق شد که ناصر خسرو غلام اوست |
|
آنکسکهگفتاین دو گوهر از چهعنصرند |
1286 قاسم باببوری[32] گویا تاریخ شعرش بود.
لغز:
این چیست که جا به کوهُ صحرا دارد |
|
واندر صف مردان جهان جا دارد |
وز هیبت او جمله بلرزد عالم |
|
سیصد سر و ده شکم، دو صد پا دارد |
صائب:
گر هند بود کعبه روم سوی کنشت |
|
دوزخ طلبم اگر چه هند است بهشت |
خواهم ز غلط کرده خود برگردم |
|
مانند نگاه غافل از صورت زشت |
ایضاً:
نوشته بود: شخصی گفت که مادر تو را به خرابات، مادر من دیده است. جواب شنید که مادر تو در خرابات چه میکرد؟
ایضاً:
به جهت سرخک و صاص، نوشته در پاشنه درب زیر خاک گذارد، مجرّب است.
ایضاً نوشته بود که:
حضرت امیرالمؤمنین7 عمار یاسر را فرمود: ای عمار! برای دنیا غم مخور که جمله لذات دنیا شش است: مطعوم و مشروب و ملبوس و منکوح و مرکوب و مشموم. شریفترین مطعومات عسل است و آن لعاب مگس است و بهترین مشروبات آب است و جمله حیوانات در آن مساوی است و نیکوترین مشمومات مشک است و آن خون آهوست و زیباترین مرکوبات اسب است و راکب او در مظنه هلاکت است و نفیسترین ملبوسات دیبا است و آن تنده کرم است و معظم فواید منکوحات مواقعه است و آن مجرای بول است در مجرای بول دیگری و چون معظم لذات دنیا بر امور خسیسه است، پس معلوم است که قدر و منزلت او تا کجا است. به جهت یادگار و تذکر نوشته شد.
ایضاً نوشته بود:
روایت است از حضرت رسول6 که چهار چیز عمر را زیاد میکند: خوردن سیب شیرین در اول روز و دختران بکر خواستن و خواب در پهلوی چپ کردن و در [32] آب حار غسل کردن بیعلتی.
ایضاً نوشته بود:
حضرت عیسی به شبانی رسید. گفت: ای شبان! تو عمر خود را به شبانی صرف کردی، اگر علم میخواندی بهتر نبود تو را. شبان گفت: یا رسول الله! من شش مسئله از علم آموختهام و بدان عمل میکنم و امیدوارم که به برکت همین قدر علم از رحمت خدای تعالی ناامید نباشم. اول تا حلال یابم، حرام نخورم و هرگز حلال کم نشود که احتیاج به حرام خوردن به هم رسانم. دویم تا راست بینم، دروغ نگویم و هرگز راست کم نشود که دروغ بایدم گفت. سیم تا عیب در خود ببینم، به عیب کسان مشغول نشوم و هنوز از عیب خود خلاص نشدهام تا به عیب دیگران مشغول شوم. چهارم تا ابلیس را مرده نبینم، از وسوسه او ایمن نشوم و هنوز ابلیس نمرده است تا از وسوسه ایمن شوم. پنجم تا گنج و خزانه خدای تعالی خالی نبینم، به گنج و خزانه مخلوق طمع ندارم و هنوز گنج و خزینه حق تعالی خالی نگشته که دست طمع به مخلوق برم. ششم تا هر دو قدم خویش در بهشت نبینم، از عذاب خدای تعالی ایمن نشوم. عیسی پیغمبر7 گفت: ای شبان! علم اولین و آخرین همین است که خواندهای و تو را به هیچ علم و عملی احتیاجی نیست.
هر که عیب دیگران پیش تو آورد و گفت |
|
بیشک عیبتو به نزد دیگرانخواهدگفت[33] |
به تاریخ 15 شهر ذیالحجة الحرام به اتفاق عالیحضرت اخوی میرزا علی عسگر تفرشی، وارد این مکان شدیم. برادران! دنیا را وفا و بقایی نیست، چشم عبرت بگشایید. ملاحظه نمایید آنان که چنین مدرسه و چنین مسجدی بنا کردهاند، آیا چه شدند که اثری از آثار ایشان نمیباشد. چگونه ماها دل بدین دنیا ببندیم. تف بر دنیا و بر من که دل به دنیا ببندم. العبد الحقیر الفقیر عبدالرحیم ولد مرحوم مغفور محمدهاشم.
به تاریخ سه شنبه شهر رجب المرجب 1226 در هنگامی که بندگان ذی شوکت نشان ظلّاللهی شاه جنت مکان فتحعلیشاه رعیت و فقرای اصفهان را به دست بیست نفر حاکم زبان نفهم داده بودند که هر کدام تسلط مییافتند، ده هزار تومان از برای زیر خاک از رعیت فقیر میگرفتند و بندگان ظلّاللّهی یک دفعه تحقیق نمیفرمودند چرا بایست یک علاف زغال فروش این همه دولت از کجا آورد. جناب باری به حق ائمه طاهرین که حضرت ظلّاللّهی را با رعیت مهربان کرده که مردم فقیر از دست رفتند. اقل خلق الله به اتفاق اخوی میرزا مهدی در نهایت پریشانی وارد این مکان شدیم. جناب اقدسُ اللّهی بر همه دوستان خویش مقرر کند.
[33] سرّیاست در حقوق محبت برای ما |
|
عشّاق را بدیده کشد ابتلای ما |
آدم من از بهشت به دنیا کشیدهام |
|
تا رق بندگیش بود در سرای ما |
سرگشته کردهایم به طوفان چو نوح را |
|
موسی شعیب باید بیضا عصای ما |
گاهی در افکنیم به آتش خلیل را |
|
قربان اگر چه کرد پسر در رضای ما |
ارّه به تارک زکریا کشیم ما |
|
یحیی کشیم و دم نزند در رضای ما |
ما دادهایم مهر سلیمان به دیو زشت |
|
یونس به بطن ماهی گوید ثنای ما |
یعقوب از محبت ما چشم خویش داد |
|
ملاح چاه یوسف او در رضای ما |
عیسی به چارمیخ محبت کشیدهایم |
|
صابر نشست مثل کسان از برای ما |
نمرود را ز قدرت مملکت ما رسید |
|
قارون غنی ز نعمت بیمنتهای ما |
شداد را غنیمت چندان بدادهایم |
|
ما پروریم دشمن و سرها فدای ما |
گر پروریم دشمنُ گر برکشیم دوست |
|
کس را مجال نیست ز چون و چرای ما |
دندان پادشاه عرب را شکستهایم |
|
ایوب صابر آمده بر قهرهای ما |
فرق مبارک شه دین را شکافتیم |
|
حمد و ثنا و شکر بگفت از برای ما |
پهلوی نور دیده احمد را شکستهایم |
|
فرزند سقط گشته گوید فدای ما |
گه زهر را نصیب به کام حسن کنیم |
|
گه تیغ بر حسین کشد کبریای ما |
حرره علی ولد علینقی وارد این مکان بهشت نشان به اتفاق آقاکوچک شدیم. به جهت یادگاری نوشته شد.
ایضاً نوشته بود:
شاهان جهان که این جهان داشتهاند |
|
بنگر که از این جهان چه برداشتهاند |
در زیر زمین به دست خود میدروند |
|
هر تخم که بر روی زمین کاشتهاند |
ایضاً نوشته بود:
ای دوستان امیرالمومنین! در حقیقت سزاوار است که در این مسجد، بیان اعتقادات خود را بنویسم تا نظرکنندگان در روز قیامت شهادت در نزد باریتعالی بدهند و به واسطه شهادت آنها ان شاءالله از اهل نجات گردم. ابتدا شهادت میدهم به اینکه نیست خدایی به جز خدای یگانه بزرگ مطاع، آن چنان خدایی که نه زاییده است و نه زاییده شده، و نیست احدی مانند او. آن خدا چنان است که خود، خود را ستوده و وصف کرده در کتاب خود. و همچنین وصف کرده است رسول او و ائمه طاهرین ـعلیه و:ـ در سنّت و احادیث خود. نیست شریکی برای او، نه در ذات او و نه در صفات او و نه در کارهای او و نه در عبادت او.
ثانیاً شهادت میدهم به اینکه محمد بنده او است و رسول اوست و نیست خلقی در نزد خدا بزرگتر از او و شریعت او ناسخ همه شریعتهاست و باقی است تا روز قیامت. و آن بزرگوار خاتم پیغمبر است [34] و کتاب او خاتم کتابها است و دین او خاتم دینها است. و برای آن بزرگوار است هر فضیلتی به جز خدایی.
و ثالثاً شهادت میدهم به اینکه علی7 و یازده فرزند آن بزرگوار خلیفههای اویند و امامان مناند و آن بزرگواران با محمد6 و فاطمه3 همه از یک نور و یک طینتاند و از برای ایشان است هر فضیلتی به جز خدایی و نبوت.
و رابعاً شهادت میدهم که آنچه فرمودهاند و آنچه پنهان داشتهاند همه حق است و ایمان آوردهام به آنچه ایمان آوردهاند و دین میورزم به آنچه دین ورزیدهاند و شهادت میدهم به اینکه هر چه از امور دین اتفاق دارند بر آن فرقه حَقه اثنیعشریه، همه حق است و هیچ شک در آن نیست و رد کننده بر آن و انکار کننده آن کافر است.
و شهادت میدهم به اینکه دوستان ایشان دوستان خدایند، و برای ایشان است ولایت من، و دشمنان ایشان دشمنان خدایند و برای ایشان است بیزاری من، و شهادت میدهم به اینکه هر چه در کتاب خدا و سنت رسول و ائمه هدی ـ:ـ از ذکر مرگ و رجعت و قیامت و بهشت و دوزخ و آنچه متعلق به آنها است، همه حق است و صدق، ظاهراً و باطناً، همان طور است که آل محمد ـ:ـ فرمودهاند و اعتقاد کردهاند و دین ورزیدهاند به آن «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَة». یادگار حسین الحسنی. حررّه سنه 1288.
نوشته بود:
والی ملک ولایت ذوالنون |
|
او به اسرار حقیقت مشحون |
گفت در کعبه مجاور بودم |
|
در حرم حاضر و ناظر بودم |
ناگه آشفته جوانی دیدم |
|
چه جوان، سوخته جانی دیدم |
لاغر و زرد شده همچو هلال |
|
کردم از وی ز سر مهر سؤال |
که مگر عاشقی ای شیفته مرد |
|
که بدین سان شدهای لاغر و زرد |
گفت آری به سرم شور کسی است |
|
کشچو من عاشق و رنجور بسی است |
گفتمش یار به تو نزدیک است |
|
یا چو شب روزت ازو تاریک است؟ |
گفت: در خانه اویم همه عمر |
|
خاک کاشانه اویم همه عمر |
گفتمش یک دل و یک روست به تو |
|
یا ستمکار و جفاجوست به تو؟ |
گفت: هستيم به هر شام و سحر |
|
به هم آمیخته چون شیر و شکر |
گفتمش یار تو ای فرزانه |
|
با تو همراز بود هم خانه؟ |
[35] لاغر و زرد شده، بهر چهای |
|
سر به سر درد شده بهر چهای؟ |
گفت: رو رو که عجب بیخبری |
|
به که زین گونه سخن درگذری |
محنت قرب ز بُعد افزون است |
|
جگر از محنت قربم خون است |
هست در قرب همه بیم زوال |
|
نیست در بُعد جز امید وصال |
آتش قرب، دل و جان سوزد |
|
شمع امید، روان افروزد |
امید که همه عشقها حقیقی گردد. یادگار محمدرضا در شب نوزدهم شوال. جمعی آمدیم این مکان سنه 1244.
ایضاً این قطعه دیده شد:
شنیدستم که ابراهیم ادهم |
|
شبی بر تخت شاهی خفته خرّم |
به گوش وی رسید آواز پایی |
|
ز جا برجست چون آشفته رایی |
بتندید و بگفتا کیست در بام |
|
که دارد بر فراز تخت ما گام؟ |
جوابش داد کی شاه جهانگیر |
|
شتر گم کردهام من عاجز و پیر |
ز خنده شاد شد شاه [و] ز جا خاست |
|
که هرگز آدمی در بام شتر جست؟ |
شتر گم کردهای اندر بیابان |
|
شتر جویی کنی در قصر شاهان! |
جوابش گفت: کی شاه جهانبخت |
|
خداجویی که کرده بر سر تخت |
خداجویی به خورد و خواب و آرام |
|
شترجویی بود در گوشه بام |
چو ابراهیم بشنید آن سخن را |
|
صلا در داد آن پیر کهن را |
تو هم در ده صلا گر مرد راهی |
|
که این دنیا نمیارزد به کاهی |
ببخشایی، ببخشایند بر تو |
|
دری از غیب بگشایند بر تو |
اگر رحمت ز حق داری تمنّا |
|
توام بر دیگران رحمی بفرما |
ایضاً نوشته بود. «جامی»:
گشتیم در این جزوه به قانون سبق |
|
کردیم تفحص ورقاً بعد ورق |
حقا که نخواندیم و ندیدیم در او |
|
جز ذات حق و شئون ذاتیه حق |
ملا جامی:
ای برده گمان که صاحب تحقیقی |
|
وندر صفت صدق به یقین صدیقی |
هر مرتبه در وجود حکمی دارد |
|
گر حفظ مراتب نکنی، زندیقی |
سالک:
دادیم به یاران جهان درس سبق |
|
گفتیم و نوشتیم بر این روی ورق |
بالله که نگوییم، نگفتم و نگوییم دگر |
|
یا حق بود این جهان یا آیینه حق |
[36] ایضاً نوشته بود:
متذکر شوید اولیا خدا را. رابعه عدویه، هفت روز روزه داشت. چون روز هشتم به نماز مشغول شد، گرسنگی از حد درگذشت. کسی به در خانه او آمد و کاسه طعام آورد. آن را رابعه بگرفت و بنهاد و گفت بروم چراغی روشن کنم. گربه آمد و کاسه را بینداخت، آشها را بریخت. گفت: ذره آبی بیاورم و روزه بگشایم. تا وی کوزه آورد، چراغ مرده بود. قصد کرد که در تاریکی آب خورد، کوزه از دستش بیفتاد و بشکست. رابعه آهی زد، چنان که بیم بود که خانه بسوزد و گفت: الهی چیست اینکه با من بیچاره میکنی؟ آوازی شنید که هان ای رابعه! اگر میخواهی جمله نعمتهای دنیا وقف تو کنیم و اندوه خود را از دلت بازگیریم که اندوه ما با لذت یکجا جمع نگردد. و نقل است که رابعه را بعد از وفات به خواب دیدند، گفتند حال خود بگو که از منکر و نکیر چون جستی؟ گفت: چون فرشتگان درآمدند و گفتندی که من ربّک؟ گفتم: بازگردید و خدای را بگویید که تو با چندین هزار هزار خلق، پیرزن ضعیف را فراموش نکردی؛ من که جز تو کسی ندارم، تو را کجا فراموش کنم. اکنون میفرستی که بگو خدای تو کیست؟
ایضاً نوشته بود که:
حکیمی فرمود از حال پادشاهان عجب دارم که اگر غلامی را به نوعی از علوم و صناعت مخصوص شده باشد و یا اسبی را که بر افراد نوع خویش تفوقی دارد، برایشان عرض کنند، به بهای گران بخرند و اگر از اشخاص انسانی چیزی که به فضیلت و ادب متجلی بود، معروض ایشان گردانند، به اندک چیزی نخرند، بلکه به رایگان نیز قبول ننمایند. بسی نیک و بد باشد که مملوک از ثمن به جهت اندک فضیلتی مبلغ موفور را مستحق باشد. چون به توسط کارگزاران همین اشاره از سرکار معدلت کردار نواب مستطاب اشرف امجد والا ـروحنا فداهـ رسید که این جاننثار زواید و مکررات را از قلم انداخته ننویسم، لهذا امتثالاً لامرکم الاعلی مطاع، بعضی افراد را بدون مقدمه باید ثبت نمود:
تا گل روی تو دیدم همه گلها خارند |
|
تا تو را یار گرفتم همه یار اغیارند |
|
|||
|
تاجان در بدندارمدستاز دامنتبرندارم[34] |
|
|
|||
ترا مندوست میدارم،خلافهرکه در عالم |
|
اگرطعناستدرعقلم،اگر کفر است در دینم |
||||
ز دستم بر نمیآید که یکدم بیتو بنشینم |
|
بهجزرویتنمیخواهم کهروی دیگری بینم |
||||
ایضاً فرد:
گر از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مردم |
|
عاشق صادق نباشد کز ملالت سر بتابد |
ایضاً:
اگر تو ترک محبت کنی و گر نکنی |
|
من آن نیم که شود بندگی فراموشم |
[37] فرد:
مرا بیروی تو هر روز ماهی، هر مهی سالی است |
|
|
||
|
|
نمیدانم چه روز است این، چه ماه ست این، چه سال این |
||
فرد:
فراق روی تو از شرحوبسط بیرون است |
|
ز ما مپرس که حال درون ما چون ست |
بهخوننوشتهاماین سنگ را کهخواهیدید |
|
اگر چه درد درونم نشسته در خون ست |
من که به پیامی، اگر چه دشنامی باشد یا به کتابی، اگر چه عتابی باشد، از حضرت تو دلشادم؛ چرا مضایقه میفرمایی؟
شعر:
دشنام بده و فحش بنویس |
|
با من چرا مضایقه از جور میکنی |
چیزینخواستمکه در آب و گل تو نیست |
|
میگویمفراموشش بکن گاهی به یاد آور |
اسیری را که میدانی نخواهی رفت از یادش هیچ میپرسی اسیری داشتم حالش چه شد؟ کشته من نیم جانی داشت، احوالش چه شد؟ الحمد لله تو را چون من، چشم از فراق گریان نیست و چون من خون از دیده روان نه، چه دانی که بر من چه شب میرود. مکن کاری که مردم آفت جانها بخوانندت، وگرنه سهل باشد کاری یک جانی که من دارم،
فریاد رسم نیست به غیر تو کسی فریاد ز دست چو تو فریاد رسی
***
یک سخن گفتم و دلگیر شدی، لال شوم |
|
تا سخن گفتن من بر سر گورم آید |
گنه از بنده و عفو از خداوند.
غم نیستگرم نیست به نزدیک تو راهی |
|
دل خوش کنم از دور به آهی و نگاهی |
|
||
روزی نرود بر من حسرت زده از غم |
|
گر بهر نگاهی نروم بر سر راهی |
|
||
سلامی از حقیر دردمندی |
|
پیامی از فقیر مستمندی |
|||
نثار مقدم یار عزیز و دلبر با تمیزی، زیبا روی مشکین موی، سرو بالایی و ماه سیمایی باد که ای سرو چمن دلجویی و ای هزاردستان گلستان رعنایی، ای جواهر گرانمایه و ای اختر بلندپایه.
شرح این قصه جانسوز نگفتن تا کی |
|
سوختم، سوختم این راز نهفتن تا چند |
دیرگاهی است که مرغ دل شکسته بالم به قصد دانه خالت از شاخسار بدن پرواز نموده و به شکنج زلف تابدارت گرفتار گشته و چشم تمنا به کام روایی گشوده. چون دانستم که کام نتوان یافتی در راه عشق الاّ بصر، سبحان الله چه عشقی که هر که چون تیر راست نشسته به شست درنیامد، ما شاء الله چه ناوک اندازی که مبارزان همه بر قلب سپاه زنند، او بر قلب زمانه.
ایضاً نوشته بود:
اردشیر بابک از سلاطین نامدار بود. پادشاهان کامکار بفرمود تا بر سه رقعه سه خط نوشتند. به یکی از غلامان خود سپرد و گفت چون در مجلس حکم، نشانه تغیّر مزاج بر ناصیه من ظاهر گردد و آثار غضب و خشم در روی و چشم من پدید آید، پیش از آنکه حکم کنم، یک رقعه برمن عرض کن، و اگر بینی که آتش غضب فرو ننشست، متعاقب آن، رقعه دویم به مدد فرست و اگر احتیاج افتد، رقعه سیوم به نظر من درآور. مضمون رقعه اول آن که تو مایل [38] کن و عنان ارادت در قبضه نفس اماره منه که مخلوق عاجز و خالق قوی است که تو را هست کرد. و فحوای رقعه دویم آن بود که صبر پیش آر و با زیردستان که ودیعت کودکانند، به شتابکاری معامله مکن و بر ایشان که مغلوب تواند، رحم کن تا آن که بر تو غالب است، مکافات آن را بر تو رحمت کند. و بر رقعه سیم نوشته بود که در این حکم که خواهی کرد، از شرع تجاوز مکن و از انصاف در مگذر:
توسن خود تند مساز آن چنان |
|
کش نتوان بازکشیدن عنان |
حکم چنان کن که ز روی نسق |
|
راست بود حکم تو با حکم حق |
نوشته بود:
شیخ منصور پوشنجی فرمود که هر که زبان را نگه دارد، از عذر خواستن برهد. از کلام شاپور است که «لاعصمة الاّ بتوفیق الله تعالی»، و شهر نیشابور از محدَثات اوست.
ایضاً دیده شد که:
از بزرگی نقل است که روزی در بیمارستان بغداد میگذشتم. جوانی دیدم خوبرو، جامههای دیبا پوشیده و بر حصیر کهنه نشست، و زنجیر بر پای و هردمه بر دست و خلقی بر او جمع آمده، میگفت:
در عشق تو انگشت نمای زن و مردم |
|
هر لحظه فزون است ز اندوه تو دردم |
نزدیک او رفتم و از حقیقت احوال سؤال کردم و گفتم: اگر حاجتی داری، بگوی. گفت: وصال دوست ای عزیز، اگر میتوانی نزدیک سرای احمد دهقان سرایی است رو به قبله:
قبله من سرای آن ترسا است |
|
جان من در هوای آن ترساست |
کافرم در ره مسلمانی |
|
که مرا کش به جای آن ترساست |
در بکوب و بگو:
در عشق توام طاقت رسوایی نیست |
|
وز هجر توام روی شکیبایی نیست |
من او را گذاشته، خود را بدان کلبه رسانیدم. آواز دادم. زنی بیرون آمد، چون احوال را به او گفتم، از درون خانه آواز دختری برآمد که میگفت:
در عشق کسی را که شکیبایی نیست |
|
مرگ است علاج وی و بیرون |
از مرگ وز هجرتحمل و توانایی نیست |
|
هر مصلحت دگر که میدانی[35] نیست |
من بازگشته، احوال را به آن جوان بازگفتم. آهی زد و جان بداد. بعد از لحظهای از آن محله فریاد برآمد که فلان دختر درگذشت. الاّ لعنة الله قوم علی الکاذبین.
نوشته بود:
مطلبی را که مینویسم، نه کسی بگوید برای کسی و نه طالب شنیدن آن است کسی، لکن فایدههای بسیار در فهمیدن آن است. هر کس نظر کند در این عالم، این عالم را موافق حکمت خواهد دید؛ به طوری که هیچ حکیمی خدشه نمیتواند بگیرد. بر احسن طورها بنیاد شده. میبیند صنعت حکیم عالم قادری است، پس خواهد یافت که آن حکیم [39] به لغو و عبث نیافریده. پس برای فایده آن خلق را در این عالم آفریده، و آن فایده باید قابل اعتنا باشد. و اگر محل اعتنای عقلا نباشد، باز هم لغو است و بایست آن فایده هم به عمل بیاید.
حالا ببینیم فایده خلقت این عالم چیست. همین است که مردم بخورند و بیاشامند و تغوّط کنند، یا قومی به معاصی بکوشند. آخر نمیبینی قومی شراب میخورند و خر میشوند، قی کنند و ریش و سر خود را ملوث میکنند. این عالم به این عظمت برای اینها که نیست. خداوند این آفتابی که چهار هزار سال راه دور است، از تو و بزرگی او هزار همسر روی زمین است، به لغو یا برای فایدههای ناقابل نیافریده، بلکه فایده قابل محل اعتنا معرفت و عبادت خداست. برای این آفریده که عارف به حق او شوند، و نه این است از بندگی بندگان نفعی به او برسد، بلکه خود منتفع میشویم، مثل بندگیهای ما، مثل کندن معدن میماند و مثل کلنگ زدن و زمین را کندن، و از آن سنگهای سخت معدن بیرون آوردن و گداختن، و از آن یک جوهری بیرون آوردن و طلا و نقره بیرون آوردن است. فایده این کار دولتی است که برای شما حاصل میشود. شما را کسی جریمه نکرده، راه نمودهاند که برای خود دولت ابدی پیدا کنی و صاحب گنجهای گران شوید. او حاجت به شما ندارد. خزاین جود و کرم او بسیار عظیم است. شما را دلالت کردهاند به سوی آنها و قاعده او را و کندن این معدن را به دست شما دادهاند و مثل صاحب علم سحر مینویسد که اگر میخواهی میان دو کس جدایی بیندازی، چنین کن و چنین کن. آداب تعلیم شما میکند. حالا تحمیلی بر شما وارد میآورد بلکه منافع شما را یاد داد، حالا شما عذرها میتراشید برای ترک دین. بهانهها میجویید که فلان شد و فلان و نتوانستم نماز کنم و روزه بگیرم. ضرر خودت. از کیسه خودت رفته. «فَأُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم» [اعراف: 9]. خدا میفرماید: اینها کسانیاند که نفوس خود را ضرر میزنند. حیات و دوام و ثبات ابدی از دست او میرود. بهانه برای که میآوری؟ کسالت از چه میورزی؟ خوب، بنیه تو کسل است، حالا نتوانستی نماز اول وقت کنی، چرا بهانه میجویی؟ حالا دیگر ضرر کردی، عذر برای چه میآوری؟ پس تحمیل کسی گردن تو نگذارده است. والله طریق اکسیر ساختن یاد تو دادهاند. فرمودهاند: همچو کن همچو کن، حالا تو عذر میآوری که من مثلاً نتوانستهام، عرق فلان چیز را بکشم. عذر نمیخواهد مکش. این کارها را که نکردی اکسیر گیرت نمیآید. نه به خدا ضرر میرسد نه به محمد6 [40] بلکه ضرر به خودت رسید، به قدری که حرص داری برای این اکسیر عمل را در آن کن، هر چه کمتر حرص میزنی، کمتر گیرت میآید.
بسیاری از مردم چنان میپندارند که خدا را غضبی هست، کج خلق که میشود رگهای گردنش پر میشود. خون دل او به جوش میآید. آن وقت حکم میکند «خُذُوهُ فَغُلُّوه، ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوه» [الحاقه: 30 ـ 31] این را بکشید، ببرید جهنم. خیال میکنند در او تغییری پیدا میشود. غضبی در ذات او پیدا میشود که نبود و چنان میپندارند که خدا به کسی که رحمت میخواهد بکند، نرم میشود. دل او نازک میشود. رقتی در قلب او پیدا میشود. میل نفسانی پیدا میکند که پیش از این نداشت. آن وقت میگوید ببرید این بنده را به بهشت. خدا را مثل خود خیال میکنند. عارف شو مثل جهال مباش.
پس بدانید که جمیع این اعمال شرعی که شما میکنید یا امر خداست یا نهی خداست و این امر و نهی مثل ادویه است که خدا خلق کرده، چنان که در میان دواها دوایی است که او را بیش میگویند و آن سم است. اگر به رکاب بزنی سوار را میکشد. جدوار هم یک دوایی است که تریاقیت دارد. اگر کسی آن زهر را خورده باشد، آن جدوار را هم که میخورد، دفع زهر آن را از تن آدم میکند. یکباره دواهای مضر آفریده که آدم آنها را که خورد، فاسد میشود، بنیه او یک باره باعث تب میشود. یکباره باعث سردرد و چشم درد میشود. یکباره دواهای نافع آفریده که اگر آدم بخورد درد دل رفع میشود. یکباره است، چشم درد رفع میشود. مفاصل رفع میشود؛ به این طور والله جمیع اعمالی که هست مثل دواها است. بعضی مضر است. بعضی نافع. لامحاله اثر دارد. اگر میگویی نه، برو توی بازار به کسی بگوی در فلان بین چه طور فیالفور این کلمه حرف احداث غضب میکند. در دل او به دیگری بگو قربان شما شوم، ببین فیالفور احداث رحمت در دل او میکند. اگر مشتی به کسی بزنی یا زیر بغل کسی را بگیری، ببین چگونه اثر میکند. جمیع اعمال مثل دواها است. بعینه خدای رئوف رحیم چون شماها را دید، ناداناید به اثر چیزها انبیا را فرستاد به سوی شما و آنها را امر کرد که به شما بگویند که فلان عمل و فلان عمل سبب فساد دنیا است و فلان عمل سبب فساد آخرت، چنین کن دنیای تو اصلاح شود، چنان کن آخرت تو اصلاح شود. آثار اعمال را برای شما ذکر کردهاند.
این فقه و این علم شریعت [41] کتاب مفردات ادویه است، معاجینش را هم نوشتهاند؛ خاصیت هر چیزی را فرمودهاند. حالا هر که میخواهد از آن زهرها بخورد به درک، هر که هم میخواهد بخورد از آن تریاقها، به بهشت میرود. هر که از هر طرف میخواهد برود، هیچ مانعی نیست. «لااکراه فی الدّین» باورت نمیشود، میخواهی ببینی چه اثرها در این اعمال هست، دروغ که گفتی بیاعتبار میشوی، در میان مردم. دروغ مگو تا مردی باشی معتبر، اعتنا به تو کنند. غیبت مکن به جهت آنکه لامحاله میرسد به صاحبش. به او که رسید، میان شماها تفرقه میشود. مال مردم را مخورید، حاشا مکنید، به زن یکدیگر نگاه مکنید، به بچههای مردم نگاه نکنید، طمع در مال مردم نداشته باشید، شریعت دیگر چه چیز است غیر از اینها؟ به جز آنکه آثار اینها را خواستید به شما برسد، چیز دیگری نیست، تحمیل دیگری نیست.
همچنین چیزهایی دیگر که به رخ تو اثر میکند. فرمودهاند خُلق خودت را خوش کن، توکل کن، خودت راحت شو، زهد در دنیا داشته باشد، جانت راحت بشود. تا کی و تا چند این همه غم و غصه. گفتهاند غسل کن تا آن عرق متعفن که از جنابت برای تو حاصل شده از تو دور شود. این عذری نمیخواست. گفتهاند چشمهات را سرمه کن نور چشمت زیاد شود. گفتهاند مسواک کن تا دندان تو پاک شود. زنت متأذی از تو نشود. برادرت که با او سرگوشی میکنی از گند دهان تو متأذی نشود. غسل جمعه کن تا مردم از گندیدن تو متأذی نشوند. جمیع این شریعت منافع خود تو است. عذر میآوری پیش خدا که کتکت نزند! خدا کتکت نمیزند، بلکه برای اعمال اثری قرار داده، آن اثرهای مضر غضب دستخط خدا است و آن اثرهای رحمت تو را درمییابد، و همان رحمت جنتی است که خدا در دنیا و آخرت برای تو آفریده. حالا تو از اهل جنت راحت میشوی. کارهای مضر را کردی، ضررهای تو را درمییابد و همانها غضب خداست و تو داخل جهنم شدهای، اگر نه داخل جهنم شدهای، چرا داد و بیداد و فغان داری؟ به جهت آن اثرها است. حالا گندهات کردهاند الاّ اینکه جهنم در دنیا به حسب دنیا است و جهنم آخرت بر حسب آخرت، و بهشت دنیا بر حسب دنیا و بهشت آخرت بر حسب آخرت است. [42] این بود معنی حرفی که گفتم صاحب شریعت آمده، معدن کاری یاد شما داده. میخواهی معدن طلا کار کنی کار کن، طلا گیرت میآید. میخواهی معدن گوگرد مشتعل کار کنی، بکن، آتش نصیب تو میشود. و بعضی از مردم هستند که کلنگها دست گرفتهاند در معدن غضب کار میکنند و حرفهای مزخرف شیطانی میزنند. کلنگی میزند و به هر کلنگی در وادی برهوت خواهند افتاد. میبینی میگوید خدا کریم است. برو، تو چه میدانی بلکه من از تو بهتر باشم. مرد که تو داری میکاوی معدن کبریت افروخته را، و میگویی خدا کریم است، خدا کریم هست. اگر راست میگویی و خدا را کریم میدانی، چرا زراعت میکنی؟ چرا کسب میکنی؟ بگو خدا کریم است و دستت را روی هم بگذار. هیچ کار مکن. اینکه نشد. خدا کریم هست مسلماً، لکن تو داری کلنگ بر معدن کبریت افروخته میزنی.
پس بدان که اینها را شیطان به تو میگوید. اگر به خدا معتقدی، تو را نهی کردهاند از آتش. تو چرا در این معدن کار میکنی. تو را امر کردهاند به کندن معدن رحمت. بر معدن گوگرد مشتعل نوشته شده اسم المنتقم خدا، اسم مُعَذِب خدا، اسم مهلک خدا. این اسم کریمی که تو میگویی بر در و دیوار معدن طلا نوشته شده، اسم کریم، اسم رحیم، اسم عفو، اسم غفور، اگر اینها را میخواهی این معدن کار کن. «لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً» [نساء: 123] الی آخر. «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه» [زلزله: 7 ـ 8]
پس اینها حرف است. هرکس در هر معدن که کار میکند، همان را دارد. یا [و]قتی که خدا غضبی نمیکند و متغیر نمیشود و عداوتی با کسی در ذات او نمیباشد. و باز چون دید از روی نادانی، ما زهرها را میخوریم، یک باره حدی و تازیانه و تعزیری قرار داد و مثل چوب استاد تا بترسیم و زهر نخوریم. اگر ما عقل داشتیم، ابداً این چوب و کتک را برای ما قرار نمیدادند. اگر الاغ راه میرود، از ترس سیخَم است نه برای این است که حق صاحبم را باید ملاحظه بکنم. پس این حدها به جهت بیشعوری ماست.
و نه خیال کنید که گناهانی که حدی در دنیا دارد، بزرگتر است و آنچه ندارد کوچکتر. خیر، امر این طور نیست. هر گناهی که چوب و کتک دنیا کفایت آن را میکند، حد در اینجا برایش قرار دادند و هر گناهی که چوب و کتک دنیا کفایت آن را نمیکرد، آن را گذاردند برای آخرت. مثلاً غیبت در اینجا حدی ندارد، زیرا که از زنا بزرگتر است، و زنا حد دارد در اینجا زیرا که کوچکتر است. فتنه میان مردم نمودن در اینجا حد ندارد، و قتل [قاتل] را میکشند و حال آنکه او از قتل شدیدتر است.
پس هر که به این شریعت عمل میکند، هیچ منتی بر سر خدا و پیغمبر نگذارد، بلکه باید ممنون باشید که این شریعت را به شما تعلیم کردهاند [43] شما نادانان را از عذاب نجات دادهاند. «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» [حجرات:17]
نوشته بود:
شنیدم که صیادی در مرغزار |
|
برون رفت روزی به عزم شکار |
خرامان به پای درختی رسید |
|
نهالی چو قد دلارام دید |
همین گشت بر گرد او سر به سر |
|
که تا صید خود آورد در نظر |
یکی قُمری[اي] بر سر شاخ دید |
|
کمان را برآورد و تا زه کشید |
چو قمری نظر کرد بالای سر |
|
یکی باشهاش آمدی در نظر |
ز بالاش آن باشه صید گیر |
|
ز پایین صیاد دستش به تیر |
میان دو دشمن چه سازد کسی |
|
خدایا به که جز تو به دادش رسیِ |
قضا را یکی مار آمد پديد |
|
اجل گشته صیاد را پا گزید |
بلغزید دستش خطا رفت تیر |
|
که در سینه باشه شد جایگیر |
ز بالا بیفتاد باشه و مرد |
|
ز پایین صیاد هم جان سپرد |
چو قمری نظر کرد گردید شاد |
|
به شکر خداوند، دم برگشاد |
که ای خالقِِِِ پاکِ روزیِرسان |
|
دهی مردهای را ز زنده امان |
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای |
|
نَبُرّد رگی تا نخواهد خدای |
ایضاً:
شنیدستم که افلاطون شب و روز |
|
به گریه داشتی چشم جهان سوز |
یکیگفت ایحکیماینگریه از چیست؟ |
|
بگفتا هیچ کس بیهوده نگریست |
از این گریم که جسم و جان دمساز |
|
به هم خو کردهاند از دیگری باز |
جدا خواهند گشت از آشنایی |
|
همی گریم از آن روز جدایی |
زن و فرزند، مال و دولت و زور |
|
همه هستند همره تا لب گور |
روند این همرهان غمناک بر تو |
|
نیاید هیچکس در خاک با تو |
***
دلا یکدم از خواب بیدار شو |
|
ز سرمستی و کبر هوشیار شو |
به عبرت نظر کن سوی رفتگان |
|
که فردا شوی عبرت دیگران |
بزرگی که سودی به گردون سرش |
|
نگه کن که چون خاک شد پیکرش |
در آغوش همخوابه شوخُ شنگ |
|
گرفت است گورش در آغوش تنگ |
گرفتم خبر از جم و جام او |
|
بشد تلخ آخر از او کام او |
به عبرت نظر کن که گردون چه کرد |
|
فریدون کجا رفت و قارون چه کرد |
پی گنج بردیم بسیار رنج |
|
کنون خاک ریزیم بر سر چو گنج |
سکندر که صد سال عالم گرفت |
|
چسان مرگش آخر به یک دم گرفت |
[44] کجا رفت پروین و آیین او |
|
کجا رفت آن عیش شیرین او |
چو شوکت نشانان افراسیاب |
|
نشان زو ندارد جهان خراب |
تهمتن که میکرد از آن شیردم |
|
پلنگ اجل چون دریدش به هم |
شنیدم که چون رستم زال رفت |
|
خداوند شمشیر و کوپال رفت |
ز دور جهان مگذرد اندکی |
|
که خواهی توام بود از ایشان یکی |
جهان ای برادر نماند به کس |
|
دل اندر جهانآفرین بند و بس |
ایضاً:
شنیدم که جمشید فرخ سرشت |
|
به سرچشمهای بر به سنگی نوشت |
درین چشمه چون ما بسی دم زدند |
|
برفتند تا چشم بر هم زدند |
دریغا که بیما بسی روزگار |
|
بروید گل و بشکفد نوبهار |
دریغا که بیما درین بوستان |
|
نشینند با یکدگر دوستان |
بسی تیر و دی ماهُ اردیبهشت |
|
بیاید که ما خاک باشیم و خشت |
تفرج کنان با هوا و هوس |
|
گذشتیم بر خاکِ بسیار کس |
کسانی که از ما به غیب اندرند |
|
بیایند و بر خاک ما بگذرند |
جهان را تر و تازه آراستیم |
|
چه شبها نشستیم و برخاستیم |
زدم تیشه یک روز بر تل خاک |
|
شنیدم از او ناله دردناک |
که گر میزنی تیشه، آهسته زن |
|
کهاینگوش و چشم ست و وجه حسن |
بسی روی خوبان مهوش بود |
|
سر و تاج شاهان سرکش بود |
ایضاً:
بر دوزخم بیفکن و نام گنه مبر |
|
آتش به گرمی عرق انفعال نیست |
ایضاً:
بتپرستی بود در هندوستان |
|
بت پرستیدی به هر حالی ز جان |
سجده بت شیوهاش هفتاد سال |
|
عمر خود را صرف کردی در ضلال |
از قضا روزی به رسم عادتی |
|
روی داد او را گرامی حاجتی |
پیش بت هفتاد بار آن کجنهاد |
|
بهر حاجت رو به خاک ره نهاد |
عرض مطلب کرد از او حاصل نشد |
|
کبر، مقرون با مراد دل نشد |
گفت آخر عمرها از بهر این |
|
سودم از بهر چنین روزی چنین |
سجدهاش امروز هم هفتاد بار |
|
کردم و کامم نداد آن کجنهاد |
يک سر آخر از برای امتحان |
|
رو کنم سوی خداي آسمان |
[45] چونصنم بر سینهاشزد دست رد |
|
سر به بالا کردُ گفتا یا صمد |
از سموات علا آمد جواب |
|
سوی او لبیک عبدی شد خطاب |
که گرامی بنده مقصود تو چیست؟ |
|
هیچکس نومید از این درگاه نیست |
غلغلی افتاد در کرّوبیان |
|
کی خداوند زمین و آسمان |
سالها بت میپرستید این یهود |
|
هرگز او را ره به این درگه نبود |
چون که یک ره خواند این کافر ترا |
|
گفتن لبیک عبدی خود چرا؟ |
آمد از پروردگارش این سروش |
|
وحی کی خیل ملک یعنی خموش |
آن صنم را خواند از او محروم ماند |
|
بعد آن ما را ز روی عجز خواند |
گر ز خود من نیز محرومش کنم |
|
پس چه فرق است از صمد تا آن صنم |
نه من از لطف و کرم هر ساعتی |
|
گفتهام «لاتقنطوا من رحمتی» |
ای خدا من کمترم زان بت پرست |
|
لیکن امیدم به درگاه تو هست |
[از معصوم ـصلوات الله علیهمـ رسیده است که: الناس کلهم بهائم الا المؤمن و المؤمن قلیل قلیل قلیل ککبریت الاحمر [النَّاسُ كُلُّهُمْ بَهَائِمُ ثَلَاثاً إِلَّا قَلِيلًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنُ غَرِيبٌ ثَلَاثَ مَرَّات] و فرمودند: فمن رأی الکبریت الاحمر؟ و حق تعالی در کلام خود فرموده: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل» [اعراف: 179] حالا چون مردم در ارض[36] مؤمنین غالباً واقع نشده باکی ندارند که هر چه ناگفتنی است بگویند و هر نانوشتنی است، خصوصاً به دیوار بنویسند و آنچه نادیدنی است میخواهند ببینند. ولی آنچه مزخرف در این اوراق این جاننثار ثبت و ضبط نمودم از دیوار مسجد حک و سیاه کردم، و لاعلاج از آن راهی که خودم هم در ارض خلق بودم، نوشتم].[37]
قاضی خمر گفت با رندی |
|
کز چه شارب نگیری ای ملعون؟ |
گفت: تا آنکه سوده بنگم |
|
صاف و روشن رود به حلق و درون |
گفت: بنگ ار چه میخوری؟ گفت آه |
|
چه کنم نیست چون میگلگون |
گفت: میخوارهای تو؟ گفت: آری |
|
نخورم میز دست شاهد چون |
گفت: با شاهدت چه نسبت؟ گفت: |
|
چه کنم نیست ساده موزون |
گفت حبسش کنید این سگ را |
|
تا بریزیم به حکم شرعش خون |
آخر شب به خلوتش طلبید |
|
گفت: ای جانشین افلاطون |
تو رفیق منی بیا بنشین |
|
اینک این بنگ و باده گلگون |
ایضاً نوشته بود:
هر جا که رسم شرح غم یار نویسم |
|
کاغذ نبود بر در و دیوار نویسم |
مزخرف نوشته بود:
[46] یک شبی یک... گشت نصیبم |
|
دید آن...... داشت چو تک قالب خشت |
بر در.. کله خورده او بنهادم |
|
باخبرگشتو مکدر شدو برگشت و نشست |
گفت راهی که خدا گفته برو، جهل نورز |
|
که بود... به مثل مسجد و... همچو کنشت |
گفتمشخم شو و زانو زن و افسانه مخوان |
|
همهجاخانهعشقاستچهمسجد چه کنشت |
مزخرف
روزی از بهر تماشا سوی دشت |
|
چند زن بیرون شدند از مهتران |
ساعتی ماندند در گلزار و گشت |
|
چند خر دیدند در صحرا چران |
نره خر بر مادهای رغبت نمود |
|
بر مثال عاشقان بر دلبران |
با عمودی یک گز و نیم آبنوس |
|
.... میکرد بر رسم خران |
چون زنی زان دور این حالت بدید |
|
برکشید آهی و گفت ای خواهران |
گر... این است کین خر میکند |
|
بر... ما میریند این شوهران |
***
نازم به خرابات که اهلش اهل است |
|
چوننیکنظر کنی بدش هم سهل است |
یک اهل دل از مدرسه ناید بیرون |
|
ویران شود این مدرسه دارالجهل است |
***
عشقآمدوصبراز دل دیوانه به در رفت |
|
صدشکر کهبیگانه از اینخانهبهدر رفت |
فرد
بسم الله الرحمن الرحیم
قصه حال خود کنم انشاء |
|
گرچه بیرون ز حد امکان است |
سالی از تقدیر حضرت یزدان، با حال پریشان، از سیمران [سیمرم] در عهد حکومت صاحب دیوان در شهر اصفهان ـحفظه الله تعالیـ عن الحدثان آمدم به قصد تحصیل علوم و اول خود را در مدرسه حدیده سلطانیه قرار دادم. الفت را از اقارب و ارحام گسسته، دل در کنج مدرسه چهارباغ نشسته و دل به قادر ذوالجلال و حی متعال بسته و مشغول علوم مرسومه شدم. چندی در آن مدرسه بیوسوسه ماندم.
اگرچه بهایی پربها میفرماید:
ایّها القوم الّذی فی المدرسه |
|
کلّما حصّلتموهم وسوسه |
و بعد از چندی به جهت استیصال و عدم تمکن بر دل، گاهی در اصفهان و گاهی در سمیران آمد و شد میکردم و هر وقتی مدد معاشی ممکن میشد، از سمیرم به اصفهان به جهت تحصیل بیپایان میآمدم. چندی از این مقدمه بگذشت که چرخ شعبده باز، طرح دیگر ریخت و تخم گرانی را در عالم بپخت. اگر بخواهم برخی از گرانی را ذکر کنم، نه زبان را یارای تقریر و نه قلم را یارای تحریر. [47] بعضی از آن را شاعری به نظم آورده و به نظر حقیر فقیر المحتاج الی ربه الغنی رسید و نوشتم:
عجباز شدت سختی[38] که کران تا به کران |
|
دستخودشستهزجان،خلقجهانپیروجوان |
بس که هر روزه همه روزه به روزه بودند |
|
بود سرتا سر هر سال چو ماه رمضان |
نان خورشیدی اگر زهره بدیدی ز فلک |
|
آمدی چنگزنان، چرخزنان رقصکنان |
نونهالان همه بر خاک هلاک افتادند |
|
همچواز بال[باد]وزان برگ رزان گاه خزان |
خلاصه آنعارح [کذا] زیاد بود ملتفت نشد و خلق اصفهان این گرانی بیکران را نسبت به صاحب دیوان میدادند. اگرچه مشیت الله بود، و لکن «اذا اراد الله شیئاً» که اسبابه ظاهراً. او سبب بود العلم عندالله الواحد القهار. هرکسی از آن واقعه به فغان آمده بود. و چون سلسله شعرا از اهل زبان میباشند و کسی را به اهل زبان رجوعی نیست، مترنم به بعضی مقالات شدند. و میرزا عبدالله سرگشته متخلص، هجوی در شأن صاحب دیوان گفته بود و غیره از قبیل رحیم خان و حاجی رضاخان، و به نظر حقیر چند شعری از هجوها که در شأن صاحب دیوان گفته بود، روا نیست.
صاحب دیوان اگر قیمت نان شل میکرد |
|
کار خیری ز برای گل و بلبل میکرد |
فضله بلبل و گل را سر شب تا به سحر |
|
هست منقول که چون نُقل تنقل میکرد |
چس بلبل که رسیدی به مشامش دم صبح |
|
اثر رایحه عود و قرنفل میکرد |
مرض زاده... مگر داشت که گل |
|
گاه و بیگاه به اوباش تدرمل میکرد |
خواهر... او دوش به درویش حسن |
|
وعده یک... خوبی به سر مل میکرد |
پسر... او چون پدر زن جربش |
|
گذران مدتی از پهلوی قنبل میکرد |
... آن فاحشه... که حاجیای نیست |
|
جای حلوا پدرش گرم تناول میکرد |
میکشیدیم به خر مادر این استر پیر |
|
مهتر دهر اگر توسن ما جل میکرد |
دفع این... نامرد قرمساق دغل |
|
کاشکی شیر خدا صاحب دلدل میکرد |
یا که آن واعظ اعرج به عروج منبر |
|
زانویخویشچوزانوی خودش گل میکرد |
پسر او هم اگر بود در این شهر خراب |
|
قطع امید به کلی ز توکل میکرد |
خلاصه از این قبیل بسیار گفته در هجو او و غیره.
باری چندی نگذشت لطف حضرت یزدان شامل اهل اصفهان شد و معزول شد. و نواب اشرف امجد امیرزاده به حکمرانی اصفهان منصوب شدند و این [48] حقیر بیسر و سامان از اصفهان قصد دارالخلافه طهران نمودم به جهت استیصال و کجروی چرخ کجمدار، پی آمال رنج سفر کشیده تا آنکه به دارالخلافه طهران رسیده. چندی نگذشت که قحطی عظیم در طهران شد. نمیدانم از قدم نامبارک محمود بود یا تقدیر العبد یدبّر و الله یقدر.
قریب به یکسال در آنجا توقف نمودم. عزم اصفهان کردم و آمدم. وقت آمدن وزارت اصفهان به حسین قلیخان مافی مفوض شده بود. چون بیحرف مستقر در عاملیت شده بود، چندی از آن مقدمه گذشت معزول شد و امیرزاده هم بعد از او معزول و خبر فرح امیر حکومت خورشید چرخ اقتدار و در بحر افتخار و وحید ایرانمدار شهزاده اشرف امجد ارفع کامکار، یعنی ظلّ ظلّ حضرت پروردگار ظلّالسلطان به اهل اصفهان رسید. در آن وقت مثل خبر آوردن از یوسف برای یعقوب شد. چشم اهل جهان به همین واسطه روشن شد. چندی نگذشت مرکب اجلال آن بهرام صولت سلیمان حشمت انوشیروان رأفت در اصفهان وارد شد. اصفهان از قدم... [39] آن عبرت گلزار ارم شد و بنای عدل و انصاف نهاد.
فرد:
فرومایگان ز در دور کرد |
|
جهان را ز انصاف معمور کرد |
از معدلت او گرگ با چوپان رام شده، اهل کمال در عهد دولت او در نزد خلقش عزیز، به واسطه لطف او و اهل مکر و خدعه ذلیل، لازال دولته. چون التفات تام به اهل کمال داشته، حقیر هم اندک طبعی داشته و آن آفتابرأی فلکاقتدار، غزلی مطرح فرموده، بنده هم شوق نموده، غزل را گفته تا آنکه روزی از مقدم جواهرآسای خود مدرسه را منوّر فرمودند و در مقام التفات با طلاب مدرسه برآمدند. بعضی را حکم به خلعت فرمودند. این بنده هم غزل را به عرض رسانیدم. التفات زیاد فرمودند. من بعد هم غزلی انشاء نمودم که بلکه به عرض آن فلکقدر ملکمرتبه ماهلقا برسانم، از تقدیرات فلکی ممکن نشد، لهذا به دیوار ثبت نمودم تا آنکه نظرگاه خلق واقع شود و بدانند حالت این دعاگو را، بالله التوفیق.
تا دل جمع خود آشفته شیدا نکنی |
|
دست در حلقه آن زلف سمنسا نکنی |
تاکهزهر غم هجران نچشی چون خسرو |
|
کام شیرین تو از آن لعل شکر خا نکنی |
محتسباز رخ دلدار چون مه مینو نشود |
|
جای میخون جگر تا به مینا نکنی |
بیسر و پای خرابات نگردد آباد |
|
به یکی جام اگر ترک سر و پا نکنی |
پای بر تارک خورشید به گردون ننهی |
|
تا که وارسته تنت را چو مسیحا نکنی |
[49] ازلب خویش مرا کامروا کن امروز |
|
ای پسر گر نکنی، دانم فردا نکنی |
معتکفتا که چو صنعان به کلیسا نشوی |
|
دست در گردن آن دلبر ترسا نکنی |
نشود مرتبه و قدر تو آسوده بلند |
|
تا ثنا گستری حضرت والا نکنی |
چون نبینی تو چنین بحر گهرزای ورا |
|
رو دگر بهر گهر جانب دریا نکنی |
خلاصه اگر بخواهم شرح حالات خود را که چه چیزها در این صغر سن دیدهام شرح بدهم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
[طفلی به سن دوازده سالگی ـاز قرار نوشته خودشـ در این مدرسه مبارکه در نزد معلم تذکره میخوانده و از حفظ مینموده و به دیوارها نوشته که به خاطرش بماند. چند فقره از آنها ثبت شد و هر گاه میخواستم تمام را بنویسم، باید تذکره را نوشت؛ لهذا اکتفا نموده ملالت نیاورد.
درطوفحرم دیدمدی مغبچهای میگفت |
|
این خانه به این خوبی آتشکده بايستي[40] |
غرض احوال اغلب از شعرا سلف را با بعضی از اشعارشان را نوشتن، باید آتشکده را نوشت.[41]
صهبا:[42] اسمش آقا محمدتقی خلف ملایدالله است. اجداد ایشان از دماوند آمده، در خاک پاک قم ساکن و خود در آنجا ساکن و متولد شده. تا سی سال در آن ارض تبرک، نشو و نما یافته، حال بیست سال متجاوز است که در اصفهان میباشد و شوق شعر به هم رسانیده. اکثر اوقات با این بیبضاعت (که منظور حاج لطفعلی بیگ [نویسنده آتشکده آذر] باشد) به سر میبرده، نسبت شاگردی به میر مشتاق دارد. الحق صاحب کمال و اخلاق حسنه و صفات مستحسنه. گویا سرشت پاکش از عناصر اربعه جزو ناری ندارد و ظاهرش چون باطنش در کمال صفا و در عالم شاعری به غزلسرایی و رباعیگویی مایل و در اشعار موزونان تصرفات نیکو دارد و اهتمام بسیار در تصحیح الفاظ میکند و جمعی به این علت از او در تابند. آخرالامر در شیراز به سرای جاودانی ارتحال نمود. به جهت ضبط سال فوتش تاریخی صباحی گفته که ماده تاریخ او این است:
کلک صباحیش زد نقش از برای تاریخ |
|
دایم بود ز کوثر لبریز جام صهبا |
غزلیات صهبا:
آنچه گفته است هر فردی از غزلی، ثبت شد به ترتیب تذکره:
شادمبهاسیری که بهجزکنج قفس نیست |
|
جایی که توان برد سری زیر پر آنجا |
فرد:
بنشین به خلوتی که خوری باده با رقیب |
|
چوناز خودی تو بیخبر و از خدا رقیب |
فرد:
به فردا داده امشب وعده خون میخورم زین غم |
|
|
||
|
|
که آید از کجا فردا و باشد در کجا امشب |
||
فرد:
یار آمد و لبم به شکایت گشود و رفت |
|
زین آتش نهفته... برآورد و رفت |
فرد:
ما را ز یاد میتوان برد |
|
از خاطر ما نمیتوان رفت |
فرد:
پا اگر هرگز مرا بر آستان یار نیست |
|
نیستبارخاطرمگر مدعی را یار نیست |
فرد:
از سینه میکشم ز جفای تو آه و باز |
|
در دل ز آه خود به خدا میسپارمت |
فرد:
به بیوفایی اغیار ميبرم حسرت |
|
به منوفایمنستبس که سرگراندارد |
فرد: [50]
ببینمحرومیعاشقکهگلبرشاخدرگلشن |
|
نمیماند به قدر آنکه بلبل آشیان بندد |
فرد:
آنچهمن گفتمش امید که در گوشش باد |
|
و آنچه از غیر شنیدست فراموشش باد |
فرد:
دایهات کز جان به مهد ناز تن میپرورد |
|
دوست بهر غیر دشمن بهر من میپرورد |
فرد:
زدبهبیرحمیبهتیغمبار و یاری را به من |
|
ساختکارمرا برزخمیزخمکاریرا به من |
فرد:
رفتوپیاو زندهماندمسختجانی را نگر |
|
آمدم مردم ز خجلت شرمساری را ببین |
فرد:
آگه از رنج اسیری نهای ای مرغ چمن |
|
سخن دامی و حرف قفسی میشنوی |
فرد:
منم به دام تو مرغی که میبرم حسرت |
|
به آن اسیر که چون کردیش رها گشتی |
فرد:
این نیم جان که ما را بود از وفا سپردیم |
|
تو از جفا کشیدی تیغ از نیام نیمی |
رباعی:
مرغ دل من که دلنوازش گیرد |
|
در دام سر زلف درازش گیرد |
پایش چون گشاید نه پی آزادی است |
|
از بند رها کند که بازش گیرد |
رباعی:
خوبان که بسی بیسر و سامان دارند |
|
دامان تو بر کف، چو غلامان دارند |
آنان که نبود دسترس دامنشان |
|
امروز تو را دست به دامان دارند |
رباعی:
تا ساغر مهر و جام مه گشت پدید |
|
چیزی به جهان کسی به از باده ندید |
آیا چه گرفتش به بها آنکه فروخت |
|
آیابهعوض چه دادش آن کس که خرید |
رباعی:
حاشا به کسی حکایتی از تو کنم |
|
یا شکوه بینهایتی از تو کنم |
آن کسکهبهداد من رسد غیر تو کیست؟ |
|
پیش تو مگر شکایتی از تو کنم |
رباعی:
گویند که از سروقدان سروقدی |
|
از چشم بد زمانه دارد رمدی |
نی نی بود از چشم من این است اثرش |
|
بر چشم خوشی اگر رسد چشم بدی |
قطعه تاریخ عروسی به جهت رفیقش که همان لطفعلی بیگ آذر تخلص باشد، گفته این است:
قطعه:
شمع بزم فکر آذر که هست |
|
محفل افروز سخن چون انوری |
آنکه باشد نو عروس طبع او |
|
غیرت افزای بتان آذری |
از نکو سنجیدن دُرهای نظم |
|
هست بازار سخن را جوهری |
آمدش در بر ز دور اختران |
|
اختری چون زهره از نیک اختری |
کلک صهبا بهر تاریخش نوشت |
|
زهره آمد در کنار مشتری |
طبیب:[43] اسمش میرزا عبدالباقی از سادات موسوی، خلف صدق مرحوم میرزا حکیمباشی نواب شاه سلطان حسین صفوی بود. در عهد شاه عباس ماضی، میرزا سلیمان جد ایشان از فارس به عراق آمده در اصفهان متوطن و نسلاً بعد نسل در خدمت سلاطین صفویه مفتخر بود در کمال احترام و اعتبار. و میرزای مزبور مدتی به طبابت نادرشاه [51] سرافراز و بعد از آن در اصفهان ساکن و کلانتری اصفهان نیز کرده. صحبتش بسیار اتفاق افتاد. خالی از فضیلتی نبود. دیوانی در حیات خود ترتیب داده، [در سنه 1172 نخل حیاتش از پا در افتاد].[44] این اشعار از مقالات اوست ثبت شد:
پویم به چه سامان ره نعتت که نشاید |
|
کس مشت خسی تحفه برد باغ ارم را |
با دست تهی آمدهام زان که نزیبد |
|
جز دست تهی تحفه خداوند کرم را |
قطعه:
قسمتم کاش به آن کوی کشد دیگر بار |
|
که از آن مرحله من دل نگران بستم بار |
بیتو برسینهزنم هرچهدراینناحیهسنگ |
|
بیتو برگلشکنمآنچه در این بادیه خار |
همه در وصل ندانم به که نالم از هجر |
|
همه سرمست ندانم به که گویم ز خمار |
با گدایی تو ار خواجگیام باشد ننگ |
|
با غلامی تو از خسرویام باشد عار |
ابن المحمود الغزنوی. این رباعی از اوست:
رفتی و دل خسته مشوش بیتو |
|
عیش خوش من شد آه ناخوش بیتو |
تو رفتهای و آمده من بیتو به جان |
|
تو در آییّ و من در آتش بیتو |
ابن یمین:[45] این اشعار از اوست:
چون جامه چرمین شمرم صحبت نادان |
|
زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد |
از صحبت نادان بَتَرت نیز بگویم |
|
خویشی که توانگر شد و آزرم ندارد |
زینهردوبتر دان تو شهی را که در اقلیم |
|
با خنجر خونریز دل نرم ندارد |
زین هر سه بتر نیز بگویم که چه باشد؟ |
|
پیری که جوانی کند و شرم ندارد |
اتابک سعدبن زنگی. این رباعی از اوست:
در رزم چو آتشیم و در بزم چو موم |
|
بر دوست مبارکیم و بر دشمن شوم |
از حضرت ما برند انصاف به شام |
|
وز هیئت ما برند زنّار به روم |
امام قلیخان. این رباعی از اوست:
در عالم اگر سینه فگاری ست منم |
|
گر در ره اغیار تو خاری ست منم |
در دیده من اگر فروغی ست تویی |
|
بر خاطر تو اگر غباری ست منم |
بهرام میرزای صفوی. این رباعی از اوست:
بهرام در این سراچه پر شر و شور |
|
تا کی به حیات خویش باشی مغرور |
کرد است در این بادیه صیاد اجل |
|
در هر قدمی هزار بهرام به گور |
جلال الدین اکبر. این فرد و رباعی از اوست:
فرد:
من نیک نمیخورم میآرید |
|
من چنگ نمیزنم نی آرید |
رباعی:
دو شیشه به کوی میفروشان |
|
پیمانه میبه زر خریدم |
اکنون ز خمار سرگرانم |
|
زر دادم و دردسر خریدم |
سامی. این رباعی از اوست:
کامی است مرا گر فلک پست دهد |
|
در دستش ازین هر دو یکی هست دهد |
[52] با همت من کند چو دستم کوتاه |
|
یا آنکه به قدر همتم دست دهد |
سدید اعوار: این رباعی از اوست:
گویند که بر دمید ازگلخارش[46] |
|
جرمی است که مینهند بر گلزارش |
چون رخسارش همیشه در چشم من ست |
|
عکس مژه من ست بر رخسارش |
شاه محمود: این رباعی از اوست:
محمود برادرم شه شیر کمین |
|
میکرد خصومت از پی تاج و نگین |
کردیم دو بخش تا بیاساید ملک |
|
او زیر زمین گرفت و من روی زمین |
طغرل: این رباعی از مقالات اوست:
دیروز چنان وصال جان افروزی |
|
و امروز چنین فراق عالم سوزی |
فریاد که در دفتر عمرم ایام |
|
آن را روزی نویسد این را روزی |
عماد لر: این رباعی از مقالات اوست:
هر چند سخنهای چو دُر میگویی |
|
هشدار که با عماد لر میگویی |
عیب تو همین است که اندر شطرنج |
|
ای... زنت فراخ، پر میگویی[47] |
امیر قاموس: این دو رباعی از اوست:
شش چیز در آن زلف تو دارد مسکن |
|
پیچ و گره و بند و خم و تابُ شکن |
شش چیز دگر در دل من کرد وطن |
|
عشق و غم و درد و محنت و رنج و محن |
شاکبود جامه: این رباعی از اوست:
من خاک تو در چشم خرد میآرم |
|
عذرت نه یکی نه ده نه صد میآرم |
سر خواستهای، به دست کس نتوان داد |
|
میآیم و بر گردن خود میآرم[48] |
ناصری: این رباعی از اوست:
از زود رفتنت همه روز است ماتمم |
|
از دیرآمدن همه شب ماتم دگر |
ترسم اگر حکایت غمهای خود کنم |
|
غمگین شوی از این غم و این هم غم دگر |
خیام: این رباعی از مقالات اوست:
این کوزه چون من عاشق زاری بوده است |
|
در بند سر زلف نگاری بود است |
این دست که بر گردن او میبینی |
|
دستی است که بر گردن یاری بوده است |
ایضاً:
تا هشیارم در طربم نقصان است |
|
چون مست شوم خرد ز من حیران است |
حالی ست میان مستی و هشیاری |
|
من بنده آنکه زندگانی آن است[49] |
حکیم ازرقی: این رباعی از مقالات اوست:
گرشاه دو شش خواست،دو یک جمع افتاد |
|
هان ظن نبری که کعبتین داد نداد |
آن نقش که کرده بود شاهنشه یاد |
|
در خدمت شاه روی بر خاک نهاد |
فنایی: این رباعی از مقالات اوست:
گر جان طلبی ز من، فدا خواهم کرد |
|
دشنام اگر دهی، دعا خواهم کرد |
هرگز نشود از تو بگردانم روی |
|
هر چند جفا کنی، دعا خواهم کرد |
[53] سیدمحمدجامه باف: این رباعی گفته:
آن شوخ که جا در دل ناشاد گرفت |
|
مانند زمانه خوی بیداد گرفت |
آتش به جهان زدن ز آهم آموخت |
|
خون ریختن از چشم ترم یاد گرفت |
ایضاً:
تا کی جگرم ز غصه خون خواهد شد |
|
روز و شبِ اندوه فزون خواهد شد |
روزم به خیال آنکه تا شب چه شود |
|
شب در غم آنکه روز چون خواهد شد |
فدایی: این رباعی از مقالات اوست:
از دار بقا فتاده در دام عذاب |
|
آدم بهر گندم و ما بهر شراب |
مرغان بهشتیم و عجب نیست اگر |
|
او از پی دانه رفت و ما از پی آب |
ایضاً:
گر چشم گشایم به جمال تو خوش است |
|
ور دیده ببندم به خیال تو خوش است |
هیچ از تو به جز خیال[50] تو ناخوش نیست |
|
و آن نیز به امید وصال تو خوش است |
ایضاً:
خواهم که چو پیراهن گل فرسایت |
|
در جامه جان کشم قد رعنایت |
گه بوسه زنم چون آستین بر دستت |
|
گه سر بنهم چو دامن اندر پایت |
فرد:
در موسم نوروز زمان شد همه بید |
|
وز آمدنت به گلسِتان داد نوید |
شمسالدین محمد: این رباعی از اوست:
گر درد کند پای فلک پیمایت |
|
سرّی است در این عرضه کنم بر رایت |
چون از سر دشمنت به تنگ[51] آمده بود |
|
آمد به تظلم که فتد در پایت[52] |
ابدال: این فرد از مقالات اوست:
گبران همه گرد من چو خویشان |
|
من گبر توام میان ایشان |
اشراق:
این رباعی از اوست:
ای حورنژاد هر چه بادا بادا |
|
خواهم ز تو داد، هر چه بادا بادا |
دل میتپدم به سینه آیا چه شود |
|
دوریت مباد، هر چه بادا بادا |
نهالی:
این رباعی از مقالات اوست:
رویت که ز باده لاله میروید ازو |
|
از تاب شراب ژاله میروید ازو |
دستی که پیالهای ز دست تو گرفت |
|
گر خاک شود پیاله میروید ازو |
ملاپیرجمال:
این رباعی از اوست:
کی بود که سر زلف تو را چنگ زنم |
|
صد بوسه بر آن لبان گلرنگ زنم |
پیمان پریرخان سنگین دل را |
|
در شیشه کنم پیش تو بر سنگ زنم |
عایشه
این فرد از مقالات اوست:
مایل تو را به غیر نخواهم و گرنه من |
|
بیزارم از کسی که دلش مایل تو نیست |
ایضاً:
هر شکوه[ای]که بشنید، آن هم شکایتی شد |
|
یک شکوه کردم اول، آخر حکایتی شد |
امیر رضی:
لطف با غیر غایتی دارد |
|
جور ما با نهایتی دارد |
گوش با حرف مدعی تا چند |
|
هر که بینی حکایتی دارد |
آقای تقی:
[54] بیجرم عذر جرم نگفتن گناه من |
|
با صد گنه قصاص نکردن گناه کیست |
ایضاً:
آن خون دل فشاند و این خون دل خورد |
|
فرق این قدر بود ز لب زخم با لبم |
نوشته بود:
قطعه عبدالله:
یکی از میکشان بزم عصیان |
|
که ننگ از کرده او داشت شیطان |
مدامش جام میدر چنگ بودی |
|
حریص چرس یار بنگ بودی |
بُدی روز از پی اطفال مردم |
|
به شب سرقت نمودی مال مردم |
چو وقت آمد کزین دنیای فانی |
|
رود سوی سرای جاودانی |
پسر را گفت ای فرزانه فرزند |
|
چه مأیوسم ز الطاف خداوند |
بسوزان بعد مردن پیکرم را |
|
بده بر باد پس خاکسترم را |
که با چندان گناه شرمساری |
|
نمیخواهم که بر خاکم سپاری |
غرض چون سوختندی پیکرش را |
|
بدادی باد پس خاکسترش را |
ندا آمد به باد از حیّ داور |
|
بکن خاکسترش را جمع یکسر |
دوباره زنده کردش حیّ مختار |
|
ازو پرسید و گفتا ای گنهکار |
چرا گفتی بسوزندت به آتش |
|
مگر بودی ز قهر ما مشوش |
ندانستی که غفّار الذنوبم |
|
کثیر العفو و ستّار العیوبم |
گناهت گر چه باشد بینهایت |
|
چه خواهد کرد با دریای رحمت |
بباید در رجا و بیم باشیم |
|
نه مغرور صواب خویش باشم |
نوشته شده بود:
ای غرّه به رحمت خداوند |
|
در رحمت او کسی چه گوید |
هر چند مؤثر است باران |
|
تا تخم نیفکنی نروید |
این قطعه از واعظ نوشته شد:
جمشید گو سکندر گیتیستان کجاست |
|
آن حشمت جلال و ملوک کیان کجاست |
تاج قباد و تخت فریدون نگین جم |
|
طبل سکندر و علم کاویان کجاست |
این بانگ از منار سکندر رسد به گوش |
|
داراچگونه گشت و ملک شاهدان کجاست |
وا کرده است طاق مداین دهان مدام |
|
فریاد میزند که الب ارسلان کجاست |
بر فرد فرد خشت خورنق نوشتهاند |
|
کسری کجا فتاد ملک کاویان کجاست |
ای دل رهت به ملک نشابور گر فتد |
|
آنجا سؤال کن که انوشیروان کجاست |
گر بگذری به سوی صفهان عجب مدار |
|
آنجا سراغ[53] کن شه جنت مکان کجاست |
گر بگذری به دخمه سلجوقیان بگو |
|
سنجرچگونهگشتملکشاهنشهان کجاست |
فرداست بلبلان همه با صد فغان و شور |
|
خواهند گفت واعظ شیرین زبان کجاست |
[55 ] مرقوم شده بود:
از حضرت امام جعفر صادق ـعلیهالسلامـ مروی است که هیچ دعایی نزدیکتر به اجابت از دعای غایب به جهت برادر غایب نیست. و نیز فرمودند که، چهار کساند که خدای تعالی دعای ایشان را مستجاب نمیکند: اول دعای مردی که در خانه خود نشسته و از خدای تعالی رزق میطلبد. خدای تعالی در جواب میگوید: آیا امر نکردهام تو را به طلب، یعنی تا نجویی نیابی. دیگر دعای مردی که زن خود را نفرین کند؛ طلاق در دست تو است. دیگر دعای مردی که مال بسیار داشت و اسراف نموده و باز طلب مال میکند از خدای تعالی. و دیگر مردی که مال خود را به قرض دهد بیشهادت و حجت. خدا میگوید: من تو را گفته بودم که شاهد و بینه بگیر.
مرقوم داشته بودند:
از حضرت امیرالمؤمنین منقول است که غنیمت باید دانست دعا کردن را در پنج موضع که موضع اجابت دعاست: اول در هنگام قرائت قرآن، دویم مابین اذان و اقامه، سیم هنگام فرود آمدن باران، چهارم در هنگام جهاد که صفها آراسته شود، پنجم دعای مظلوم. به درستی که در این هنگام غیر عرش حجاب دیگر واقع نیست. اما دعا کننده باید که در دست او انگشتر عقیق باشد، زیرا که از حضرت صادق7 مروی است که «ما رفعت کف الی الله تعالی احبّ الیه من کف فیها خاتم عقیق» یعنی خدای تعالی دوست میدارد آن کف را که برداشته برای دعا که در او انگشتر عقیق باشد.
نوشته بود:
شنیدم که بیوه زنی دردمند |
|
همی رفت و رخ بر زمین مینهاد |
هر آن کدخدا را که بر بیوه زن |
|
ترحم نباشد زنش بیوه باد |
این حکایت باید از بهایی باشد:
عابدی در کوه لبنان بد مقیم |
|
دربن غاری چو اصحاب رقیم |
روی دل از غیر حق برتافته |
|
گنج عزت را ز عزلت یافته |
روزها میبود مشغول صیام |
|
یک ته نان میرسیدش وقت شام |
نصف آن شامش بدی نصفی سحور |
|
وز قناعت داشت در دل صد سرور |
بر همین منوال حالش میگذشت |
|
نامدی از کوه هرگز سوی دشت |
از قضا یک شب نیامد آن رغیف |
|
شد ز جوع آن پارسا زار و ضعیف |
کرد مغرب را ادا آنگه عشا |
|
دل پر از وسواس در فکر غذا |
بس که بودش بهر نعمت[54] اضطراب |
|
نه عبادت کرد عابد شب نه خواب |
صبح چون شد ز آن مقام دلپذیر |
|
بهر قوتی آمد آن عابد به زیر |
بود یک قریه به قرب آن جبل |
|
اهل آن قریه همه گبر و دغل |
عابد آمد بر در گبر ایستاد |
|
گبر او را یک دو نان جو بداد |
[56]عابدآننان بستد و شکرش بگفـت[55] |
|
وز وصول طعمهاش خاطر شکفت |
کرد آهنگ مقام خود دلیر |
|
تا کند افطار با خبز شعیر |
در سرای گبر بد گرگین سگی |
|
مانده از او استخوانی و رگی |
پیش او گر خط پرگاری کشی |
|
شکل نان بیند بگذرد[56] از خوشی |
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر |
|
خبز پندارد رود هوشش ز سر |
کلب در دنبال عابد بو گرفت |
|
آمد از دنبال و رخت او گرفت |
ز آن دو نان عابد یکی پیشش فکند |
|
پس روان شد تا نیابد زو گزند |
سگ ربود آن نان و آمد از پیاش |
|
تا مگر بار دگر آزاردش |
عابد آن نان دگر دادش روان |
|
تا که یابد از گزند[57] او امان |
کلب آن نان دگر بستد بخورد |
|
پس روان گردید از دنبال مرد |
همچو سایه از پی او میدوید |
|
عفعفی میکرد و رختش میدرید |
گفت عابد چون بدید آن ماجرا |
|
من سگی چون تو ندیدم بیحیا |
صاحب تو جز دو نان چیزی نداد |
|
هر دو را خود بستدی ای کج نهاد |
دیگرم از پی دویدن بهر چیست |
|
این همه رختم دریدن بهر کیست |
سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال |
|
بیحیا من نیستم چشمت بمال |
هست از روزی که من بودم صغیر |
|
مسکنم ویرانه این گبر پیر |
گوسفندش را شبانی میکنم |
|
خانهاش را پاسبانی میکنم |
گه به من از لطف نانی میدهد |
|
گاه مشت استخوانی میدهد |
گاه یادش میرود اطعام من |
|
وز قناعت تلخ گردد کام من |
تا قمار عشق او من باختم |
|
جز در او من دری نشناختم |
بگذرد بسیار بر من صبح و شام |
|
لا أری خبز و لا القی طعام |
گه به چوبم میزند گه سنگها |
|
هرگز از او من نگردیدم جدا |
چون که بر درگاه او خو کردهام |
|
رو به درگاه دگر ناوردهام |
هست کارم بر در این پیر گبر |
|
گاه شکر نعمت او گاه صبر |
تو که یک شب نامدَت نانی به دست |
|
در بنای صبر تو آمد شکست |
روی از درگاه حق[58] برتافتی |
|
بر در گبری روان بشتافتی |
بهر نانی دوست را بگذاشتی |
|
کردهای با دشمن او آشتی |
خود بده انصاف ای مرد گزین |
|
بی حیاتر کیست من یا تو؟ ببین |
[57] مرد عابد زین سخن مدهوش شد |
|
دست غم بر سر زد و بیهوش شد |
ای سگ نفس بهایی یاد گیر |
|
این قناعت از سگ آن گبر پیر[59] |
نان و حلوا چیست ای صاحب هنر |
|
متقی خود را نمودن بهر زر |
دعوی زهد و ریا و عزّ و جاه |
|
لاف تقوی از پی تعظیم شاه |
خورده بینانند در عالم بسی |
|
واقفند از کار و بار هر کسی |
نه فروعت راست آمد نه اصول |
|
شرم بادت از خدا و از رسول |
با دف و نی دوش آن مرد عرب |
|
وه چه خوش میگفت از روی طرب |
ایها القوم الذی فی المدرسه |
|
کلّما حصتلموه وسوسه |
مرقوم داشته بودند:
و ابوسلیمان دارابی گفت: از چهار کتاب چهار سخن ممتاز است: از تورات: هر که قناعت کند سیر بود. و از انجیل: هر که از شهوات دست بداشت، از رنج و عنا بیاسود. از زبور: هر که از خلق کناره گرفت، از همه بلاها ایمن شد. و از فرقان: هر که توبه کرد، از عذاب برست.
نوشته بود:
یکی از اکابر در باب مجرمی نزد بزرگی شفاعت کرد. آن بزرگ گفت که این کس را گناهی بزرگ است. آن شفیع گفت: من هم آن گناه بزرگ را شفاعت میکنم که از گناه خرد بیشفاعت میتوان گذشت. آن بزرگ را خوش آمد. سخن او را در حق مجرم قبول کرد و مجرم را بدو بخشید و گفت: گر شفاعت چنین باید کرد.
نوشته بود:
در سنه 1283 ستارهها از آسمان به هم ریختند و به هم کنده شدند، و این را در انجیل حضرت عیسی7 از علامتهای ظهور عیسی و نزول او در زمین است، و معلوم است نزول حضرت عیسی از آسمان به زمین در وقت ظهور امام زمان ـعجل الله فرجهـ است و این را نوشتم به جهت شیعیانی که کمال انتظار را به جهت سلطان خود دارند ـصلوات الله و سلامه علیهـ و التماس از آنها دارم که هر که به پابوس آن حضرت است، زنده شدن این بینوا را از آن بزرگوار درخواست نماید و اگر قابل نباشم آمرزش حقیر را که وساطت نمایند در نزد خدایتعالی بخواهد، و انا عبد الاثیم محمدحسینی الحسنی الموسوی.
نوشته بود و شیرین و صحیح است:
ای برادران! شما را در دنیا چهار معامله است: یکی معامله شماست با خدای شما و پیغمبر و ائمه هدی ـسلام الله علیهم اجمعینـ و یکی معامله شما است با علما که در دین خود از ایشان تقلید میکنید یا نمیکنید، و یکی معامله شما است با حکام و سلاطین که بنای دنیای شما و قرار مدینه شما بر وجود ایشان است و یکی معامله شما است [58] با سایر مردم.
اما معامله شما با خدا و پیغمبر6 و ائمه آن است که تقوی و ورع و اجتناب از محارم و ملازمت فرایض خدا و به قدر وسع به مستحبات عمل کردن و از مکروهات اجتناب کردن و متابعت کتاب و سنت نمودن و تجاوز از آنها نکردن و دین خود را برای هوا نگرفتن و لهو و لعب نشمردن و از ضروریات دین و مذهب و اجماعیات علما بیرون نرفتن و اقرار به فضایل آل محمد ـعلیهم السلامـ کلاً و طرّاً داشتن و قبول کردن از حاملان فضایل و تسلیم کردن راویان آنها که آنها شرط قبولی اعمال شماست در نزد خدا پیشه خود کنید تا درست معامله کرده باشید.
اما معامله دویم شما در دنیا با علما است که در دین خود از ایشان تقلید میکنید یا نمیکنید. بدانید که چون پیغمبر شما از دار دنیا رحلت فرمودند و یازده امام شما رحلت فرمودند و دوازدهمی آنها از نظرها غایب شدند، از جهت مصلحتهایی که اعلمند و به ایشان عرض کردند که در غیبت شما، ما دین خود را از که بگیریم؟ فرمودند: رجوع کنید به راویان اخبار ما که ایشان حجّت مناند برشما، و من حجّت خدایم. پس معلوم شد که تعظیم و تکریم همه علما بر همه شیعه واجب و متحتم است و تعظیم امام است، و کفران نعمت وجود علمای شیعه، کفران اعظم نعمتهای الهی است.
اما معامله سیم شما در دنیا با حکام و سلاطین است. بدانید که خدا شما را آزمایش به حکام کرده، به جهت محافظت عباد. قومی را بر شما امیر و حاکم و سلطان قرار داده و ایشان را بر شما مسلط فرموده، و مشیت او چنین قرار گرفته است که بر شما ایشان سلاطین و حکام و امرا باشند، و اطاعت ایشان را در امور دنیا و رعیتی بر شما فریضه کرده است، چنان که نماز و زکات و خمس و روزه و حج را فریضه فرموده، و چنان که ترک سایر عبادات فسق است و حرام، مخالفت ایشان فسق است و حرام، و هرکس از شما متقی و پرهیزگارتر بر فرایض است، در اطاعت ایشان و تسلیم و انقیادش بیشتر باشد، و تارک اطاعت ایشان بدتر است از ناصب و کافر. هرکس از شما خدا را بیشتر میشناسد، باید خواهشش مطابق مشیّت الهی باشد. پس هرکس را خدا سلطان کرده، شما هم ای برادران او را سلطان بخواهید، و هر کس را حاکم خواسته، شما هم او را حاکم بخواهید [59 ] و به مقتضای حکومت با او راه بروید و هرکس را وزیر و امیر خواسته شما هم او را وزیر و امیر بخواهید، و به مقتضای وزارت و امارت با او راه بروید، و هرکس را عامل و ضابط خواسته، شما هم او را عامل و ضابط بخواهید، و به مقتضای عاملی و ضابطی با او سلوک کنید، و هرکس را کلانتر و کدخدا خواسته شما هم او را کلانتر و کدخدا بخواهید، و به مقتضای کلانتری و کدخدایی با او راه بروید و هرکس را قابض و پاکار خواسته، شما هم او را قابض و پاکار بخواهید و با او راه بروید.
و همچنین هریک از متعلقان حکام و سلاطین را که خداوند درجهای قرار داده، شما هم او را در آن درجه بخواهید و به آن اندازه او را اکرام کنید. مؤمن موحد کسی است که حلال خدا را حلال داند و حرام را حرام، و هرکس را که خدا به عقوبتی مبتلا کند به جهت مخالفت مشیت اوست و اگر مخالفت کنید و عقوبتی ببینید، ملامت نکنید مگر خود را. کلامی بود جامع جمیع نصیحتها.
اما معامله شما با سایر مردم، بدانید که خدا شما را چنان خلق کرده که لابد از معاشرت یکدیگر در امر دین و دنیای خود، پس با خلق خدا به نیکی سلوک کنید و هرکس را خدا به هر قدر عزت داده، همان قدر عزت را برای او بخواهید، و معاشرت و مکالمت و مجالست و مصاحبت و معاملت با خلق خدا نیکو نمایید، و هرکس از برادران معرفتش به خدا بیشتر است، باید سلوکش با مردم بهتر باشد، و هرکس بزرگتر از شماست در سن یا در عزت، او را اکرام کنید و هرکس کوچکتر از شماست در سن یا در عزت، با او به رحمت و مدارا راه روید. و اگر آنها با شما بر خلاف رضای الهی نمایند، شما خلاف رضای خدا ننمایید و در سلوک بد حسد نبرید، حسد بر بدی نبرید و بد ننمایید. و عصبیت و حمیت و جاهلیت را کنار بگذارید و اجماع و ازدحام در حوادث و وقایع ننمایید و سبب غوغا در ملک سلطان نشوید. و اگر بدی از خلق به شما برسد، بر خود هموار کنید، و به حکام و سلاطین عرض ننمایید، چرا که انتقام ایشان بسیار شدید است و شاید زیاده از حد آن اذیت، اذیت کننده را انتقام کنند، و سبب آن زیادتی شما شوید. و در معاملات خود با مردم تا بتوانید امر را در اول محکم و مضبوط کنید در حضور علما و عدول مؤمنین تا در آخر سبب نزاع نشود و جای شبهه نماند، و اگر امر شما را بر علما مشتبه کنند و حکمی بر خلاف صادر نمایند و شما از اثبات خلاف آن عاجز باشید، زبان طعن بر علما نگشایید، چرا که ایشان معصوم و عالم به غیب نیستند و به اسباب ظاهر حکم میکنند. والسلام علی مع اتّبع الهدی. [60 ]
نوشته شده بود:
یکی دردی کش آلوده دامن |
|
شبی آمد به خوابم بعد مردن |
دو چشمش باز و مخمور و سیه مست |
|
همان جام و صراحی داشت در دست |
بدو گفتم که ای گشتی تباهی |
|
چون من غرق محیط روسیاهی |
چه کردی با نکیر و منکر آخر |
|
وز ایشانت چه بر سر آمد آخر |
بگفت اول سئوال دین و مذهب |
|
ز من کردند آن هر دو مقرب |
بگفتم جز میو ساغر ندانم |
|
به غیر از ساقی کوثر ندانم |
چو نام ساقی کوثر شنیدند |
|
به خاک افتاده، دست از من کشیدند |
عمود آتشین از کف نهادند |
|
در فردوس بر رویم گشادند |
چو گل خندان به روی من شکفتند |
|
به صد الفت وداعم کرده، گفتند: |
تو با آن ساقی صاحب کرامت |
|
برو مینوش تا روز قیامت |
این رباعیات که ثبت شد، هر یک یادگار از شخص مجهولی بود، جمع نمودم:
بر تواضعهای دشمن تکیه کردن ابلهی است |
|
پای بوس سیل از پا فکند دیوار را |
چون شود دشمن ملایم، احتیاط از کف مده |
|
رنگها در پرده باشد آب زیر کاه را |
رباعی:
در عالم جان به هوش میباید بود |
|
در کار جهان خموش میباید بود |
تا چشم و زبان و گوش بر جان باشد |
|
بی چشم و زبان و گوش میباید بود |
ایضاً نوشته:
در دهر کسی به گلعذاری نرسید |
|
تا بر دلش از زمانه خاری نرسید |
در شانه نکرده تا به صد شاخ نشد |
|
دستش به سر زلف نگاری نرسید |
مجهولی که نوشته بود:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو |
|
بر درگه او شهان نهادندی رو |
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای |
|
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو |
ایضاً شخصی دیگر نوشته بود:
آن به که در این زمانه کم گیری دوست |
|
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست |
آنکس که تو را به حیله،کی تکیه بر اوست |
|
چون چشم خرد باز کنی دشمن اوست |
ایضاً مردی دیده بود:
در خواب دمی همدم دلدار شدم |
|
زین واقعه با شادی و غم یار شدم |
شادی ز برای آنکه خوابش دیدم |
|
غم زان که چرا ز خواب بیدار شدم |
[61] مجهولی دیگر نوشته بود:
جانم به فدای آنکه او اهل بود |
|
سر در قدمش اگر نهی، سهل بود |
خواهی که بدانی به یقین روز جزا |
|
دوزخ به جهان، صحبت نااهل بود |
ایضاً شخص دیگر نوشته بود:
ای دوست اسیر یک نگاه تو شدم |
|
قربان سر زلف سیاه تو شدم |
گاهی به نگاه دلخوشم میداری |
|
قربان نگاه گاه گاه تو شوم |
ایضاً دیده شد که مرقوم بود:
نه دست به زلف لاله گوش تو رسد |
|
نه لب به لب شکرفروش تو رسد |
کوتاهی قد تو برای دل ماست |
|
تا ناله زار ما به گوش تو رسد |
ایضاً در جایی دیده نگاشته بود:
ای باد صبا ببوس خاک گذرش |
|
و آنگه ز دور ماندگان[60] ده خبرش |
دانی که نشان ما بر جانان چیست |
|
آغشته به خون ماست دیوار و درش |
ایضاً مسطور[61] داشته بودند:
تا کرد فلک رسم جدایی بنیاد |
|
یک لحظه ز غم ندیدهام خاطر شاد |
افغان ز فراق یار جانی افغان |
|
فریاد ز ایام جدایی فریاد |
ایضاً:
تا از تو جدا شدم دلم غمگین است |
|
پیوسته مرا گریه سوز آیین است |
من سوزم و میگدازم و میگریم |
|
آن کز تو جدا شود، سزایش این است |
ایضاً نوشته شده بود:
ای کرده فراموش دمی یادم کن |
|
وز بند غم زمانه آزادم کن |
داغم که به هیچ وجه یادم نکنی |
|
باری به جواب نامه دلشادم کن |
ایضاً نگاشته بودند:
خواهم که ز شوق لب جان پرور تو |
|
از دیده قدم سازمُ آیم بر تو |
پروانه به گرد شمع چون میگردد |
|
گردم به همان طریق گرد سر تو |
ایضاً مرقوم داشته شده بود:
این فقیهان که تو بینی همه اخوان همند |
|
گر به باطن نگری دشمن ایمان همند |
جگر خویش دل هم، ز حسد میخوارند |
|
پوستین بره پوشیده و گرگان همند |
تا که باشند در اقلیم ریاست یکتا |
|
در شکست همُ جوینده نقصان همند |
ایضاً:
آدمیزاده طرفه معجونی است |
|
از فرشته سرشته و ز حیوان |
گر کند میل این شود به[62] از این |
|
گر کند میل آن شود به از آن |
[62 ] نوشته بود
قال الله عزّ و جلّ: یا موسی انی وضعت اربعه فی اربعه و الناس یطلبون فی غیر موضعها فلم یجدواه ابدا وضعت العلم فی الجوع و الغربت و الناس یطلبون فی... و الوطن و لم یجدوه ابدا انی وضعت العزه فی الصلوه الا لیل و الناس یطلبون فی ابواب السلاطین فلم یجدوه ابدا انی وضعت الرحمه فی الجنه و الناس فی الدنیا فلم یجدوه ابدا انی وضعت الغنی فی الطبعه و الناس یطلبون فی کثره و لم یجده ابدا.
نوشته بود:
پاک طینت نشود عاقبت کارش بد |
|
پنبه چون کهنه شود کاغذ مصحف گردد |
نوشته بود:
سخن با مردم صحرا الا ای مغربی کم کن که صــحرایی نمیداند زبان اهل دریا را
ایضاً نوشته بود:
فصاحة سحبان و خط ابن مقله |
|
و حکمة لقمان و زهد بن ادهم |
اذ اجتمع فی المرء و المرء مفلس |
|
فلیس له قدر و مقدار بقدر درهم |
ایضاً:
کلام الملوک ملوک الکلام.
ایضاً:
العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان.
ایضاً:
خیر الامور اوسطها.
ایضاً نوشته بود: انی بعثت حتی تتم الاخلاق.
ایضاً:
المرء عدوّ لما جهله.
ایضاً:
تغرب عن الاوطان فی طلب العلی |
|
فسافر، ففی الاسفار جمة فوائد |
تفرّج هم و اکتساب معیشت |
|
و علم و اداب و صحبت ماجد |
ایضاً:
با زن صالح شبی هنگام وطی |
|
گفتمش کز تو دو چشمم روشن است |
نه به... دادن زنی باشد چو تو |
|
نه.... هیچ مردی چون من است |
در جوابم با دو صد قلبیله گفت |
|
کار نیکو کردن از پر کردن است |
نوشته بود:
هر که عبرت گرفت از ایام |
|
توسن چرخ زیر او شد رام |
هر که غم خورد از پی روزی |
|
همچو مرغی بود به قید دام |
هر که تعلیم نفس شوخ گرفت |
|
به کف خصم خویش داده زمام |
هر که از خواب با دعا خیزد |
|
محترم گردد او به نزد انام |
هر که او پیرو رسول نشد |
|
آه نیست او را نصیب از اسلام |
هر که از حق سلامتی طلبد |
|
پیش دستی کند به وقت سلام |
هر که بوی دهن نکو خواهد |
|
ندهد او به هیچ کس دشنام |
هر که فرزند متقی خواهد |
|
نکند اکل لقمههای حرام |
چون شنیدی شریعتی بشنو |
|
سخنی هم ز حکمت حکام |
هر که بسیار انگبین نوشد |
|
خسته گردد ز نشتر حجام |
[63] هر که آبی به ناشتا بخورد |
|
خف خانی دلش بود مادام |
هر که خوردست آب در حمام |
|
لازم حال او بود سرسام |
هر که آب از پی طعام خورد |
|
رنج دندانها کشد در کام |
هر که هنگام خواب طعمه خورد |
|
سست گردد عروق او ز منام |
هر که خواهد که مبتلا نشود |
|
پشت بدهد به تابه حمام |
پا برهنه به آفتاب شدن |
|
چشم را باشد از صداع ظلام |
قصه جان عزیز کمتر کن |
|
برمکش تیغ فوت را ز نیام |
جمع گشتن به پهلوی ایمن |
|
رنجها آورد به عرق و عظام |
حکما را مباشرت کردن |
|
بر سر پاست استواء قوام |
نیمه حکمت است قی کردن |
|
بلکه قی دفع علت است تمام |
کم خور و کم مباشرت میکن |
|
شاد میزی ز علت اجزام |
بهر قوت لعاب گندم آب |
|
بر سر پاست استواء قوام |
تن در آغوش گنده پیر مده |
|
که بود مر تو را عذاب عظام |
بوعلی درّ رسم حکمت گفت |
|
حکمایش به جان شدند غلام |
***
نباید هشت چیز از هشت کس خواست |
|
که او را تلخ آید وقت دادن |
ز رعنا گل، ز دانشمند کاغذ |
|
ز هندو مشک، وز خیاط سوزن |
سلاح از غازیان، نان از گرسنه |
|
به قرض از دوستان، یاری ز دشمن |
ایضاً نوشته بودند:
سه چیز است سرمایه خاص و عام |
|
هم از بهر ننگُ هم از بهر نام |
یکی اسب تازی دویم خنجر است |
|
سیم زن که همخوابه بستر است |
ز اسب ایمنی یابی از رنج راه |
|
به خنجر کنی روز دشمن سیاه |
ز زن کام یابی و فرزند نیز |
|
ولیکن وفا نیست در هر سه چیز |
ایضاً مرقوم شد:
چه خوش گفت دانای یونان زمین |
|
فلاطون که بر جان او آفرین |
حریصان چهارند بر چارچیز |
|
که ناید از این چار هرگز پشیز |
زمین ز آب باران و چشم از نظر |
|
زن از شهوت مرد و گوش از خبر |
نوشته بودند:
شنیدهام که ز شیطان سؤال کرد...؟ |
|
چرا تو سجده نکردی به آدم خاکی |
[64] بگفت سجده نکردم از آنکه دانستم |
|
که در جبلت او بود چون تو ناپاکی |
ایضاً:
رأیت یکی گربة فی الهواء |
|
یتطیر بدون پرٍ فی السماء |
ز روی تعجب فقلتُ له |
|
فکیف شده هذه ماجرا؟ |
فقال که من مدتی مع طیور |
|
جلستُ و خادم شدم هولاء |
از آنجا که تأثیر للجار هست |
|
مع جاره صار لی این رواء |
ایضاً:
خری را گر افسارش از زر کنی |
|
به پشتش جُلی پر ز گوهر کنی |
نمایی به پهلو هلالش رکاب |
|
ز زرین زرش برنمایی طناب |
به وقت قصیلش دهی نی شکر |
|
به هنگام جو مغز بادامتر |
نیابد از آن تربیت بهتری |
|
بماند همان در مقام خری |
ایضاً:
بر مسند آسایش کونین نشستن |
|
با خسروی ملک جهان راست نیاید |
بافکر(کلمهايافتاده؟)از پی معنی نتوان رفت |
|
گفتار سخن بیلب نان راست نیاید[63] |
بداند زمین سی و نه مِثل و ربع قمر است، و بیست و دو مثل عطارد است، و سی [و] شش مثل زهره است، و شمس صد و شصت و شش و ربع زمین است، و مریخ مثل و نصف زمین، و مشتری هشتاد و دو مثل و ربع زمین است، و زحل هفتاد و هفت مثل زمین است، و از کره زمین تا محدب کره آتش چهل و دوهزار و هفتصد نه فرسخ است، و تا محدب فلک ثوابت بیست و پنج هزار هزار و چهارصد و دوازده هزار و هشتصد و نود و نه فرسخ است، العزة لله الواحد القهار، حررّه فی سنه 1259.
ایضاً:
چنین فرموده شاهنشاه لولاک |
|
که عاصی بندهای را ایزد پاک |
بفرماید سوی دوزخ بریدش |
|
به جرم کردههای ناپسندش |
به طی آن ره صعب المسالک |
|
گریبانش فتد بر چنگ مالک |
کند بیچاره دل پر ز حسرت |
|
نگاهی در قفا امید رحمت |
خطاب آید که او را باز آرید |
|
چو باز آرند گوید باز دارید |
ازو پرسد که ای آشفته احوال |
|
چه میدیدی در آن ساعت به دنبال |
زبانی پر گله جانی پر از درد |
|
بگوید کی یگانه خالق فرد |
[65] به تو هرگز نبود این بدگمانی |
|
کزين سانم سوی دوزخ دوانی |
بفرماید که چون جانت جهان بود |
|
تو را از من چه چیز آخر گمان بود |
بگوید این گمانم بود باری |
|
که چون تو جرم بخش و کردگاری |
گناهم [را] بیامرزی تمامی |
|
بهشتم بخشی با صد شادکامی |
ز خلاق دو عالم بعد ذلک |
|
خطاب آید سوی فوج ملائک |
که ای سکّان درگاه جلالم |
|
به تعظیم جلال لایزالم |
به حق ذات بیچونم که یکتاست |
|
که این بنده نگفت این حرف را راست |
به عمرخویشگر از یک صبح تا چاشت |
|
اگر بر من گمان نیک میداشت |
نمیکردم دل آن را مشوش |
|
نمیترساندمش اصلاً ز آتش |
ولی دادم بهشت با فروغش |
|
به پاداش همین حرف دروغش |
نوشته بود:
اهل تقدیر و هندسه مقرر داشتهاند که فلک اعظم به قدر آنکه کسی بگوید «واحد» هزار و هفتصد و سی و دو فرسخ سیر میکند از جانب مقعر خود و از جانب محدب را کسی جز خدا نمیداند. و این مطلب اندکی مخفی باشد. قطر آفتاب موافق تقادیر هفتصد هزار و پانصد و شصت و هشت فرسخ است که جرم کره زمین است و چون از افق طالع شد، به قدر دو سه دقیقه بیش طول نمیکشد که کل آن از افق ظاهر میشود. و قطر کوکب زحل چهارده هزار و چهارصد و بیست و پنج فرسخ است و جرمش یک صد و هشتاد و دو ضعف زمین است، و همین که طلوع کرد، دقیقه نمیگذرد که همه طالع میشود. و ستارههای ثابته قدر اعظمش، دویست و بیست و دو ضعف زمین است، بنا بر نقل بعضی، و همین که ظاهر شد از افق...[64] به کلیه طالع است و مقعر فلک ثوابت را اهل تقدیر مقرر کردهاند که سی و سه هزار و بیست و چهار هزار [کذا] و ششصد و نه فرسخ است تخمیناً از مرکز عالم، پس قطر آن ضِعف این دوران است، شش مساوی این است که یکصد و چهل و هفت هزار و ششصد و پنجاه و چهار فرسخ است، و این مسافت را در یک شبانهروز قطع میکند و این حرکت شبانهروزی از فلکالافلاک است که هر یک از این افلاک را با هرچه در خود آن است به اینطور حرکت میدهد و جمیع آنها را در یک شبانهروز بر دور عالم میگرداند. پس قدری میخواستم معرفت برادران در حق امامانشان زیاد شود از این سخنها وقتی که از فلکالافلاک چنین [66] ناشی شود که در آن یک شبانهروز آنقدر حرکت کند و این همه اجسام را حرکت دهد، پس از چه روا نبود که ابدان امامان ـصلوات الله علیهم اجمعینـ که الطف و اعظم از محدب فلکالافلاک است، هفتاد مرتبه این مشتی بدن عنصری را بر گرد تمامی عالم بگرداند در طرفةالعینی و حال آنکه این عرش بر محور حرکت میکند و ابدان ایشان ـصلوات الله علیهمـ بر قطب و میان این دو حرکت فرق بیشمار است، چنان که فرموده به حق: «ما شبه القطب و اعلام الفلک» پس میتوانند ـصلوات الله علیهمـ که همین بدن عنصری را در طرفةالعینی در مساحت جمیع آسمانها و زمین وجب به وجب آن بگردانند.
پس امام زمان خود را در همه جا حاضر و ناظر بدان، و بر منکرین فضایل ایشان لعن کن، و سلطان قبس را در روز عاشورا نجات دادند عجب مدان و تعجب مکن که در شب اول قبر حضرت امیرالمومنین ـصلوات الله علیهـ بر مؤمن و کافر حاضر میشوند، اما بر سر مؤمن حاضر میشوند تا محبتش به دیدار آن بزرگوار زیاد شود، و باعث نجات و درجات عالی آن گردد، و اما بر سر کافر و ناصب از سگ نجستر حاضر میشوند تا به دیدن آن بزرگوار در غضب آید، و آن حرامزاده به بغض عداوتهای نهانی خود را که در کمونش بود، به ظهور رساند، و روی خود را از آن جناب برگرداند تا باعث گودی دَرَک او و شدّت عذاب او شود. باری البته شنیدهاند که گداها در سر راهها میگویند: مرتضی علی کمرت را ببندد و میان جوانان علمت کند، به جهت آن است که آن جناب را حاضر و ناظر میدانند، به جهت آن است که آن جناب را پیش از تولد در این دنیا نجات دهنده مادرش از چنگ شیر میدانند. در یک شب چهل جا آن بزرگوار مهمان بودند، والسلام علیهم.
حاشیه [از ص 65 ـ 66] [حضرت صادق ـصلوات الله علیهـ فرمود: خداوند عالم خواست از محض کرم و جود ایجاد فرماید خلق را. پس ابتدا فرمود به خلقت نوری مقدّس و مبرّا و منزّه از جمیع نقصها، و او را مجمع صفات و اسماء و کمالات خود قرار داد، و آن نور مقدس به اجماع شیعه و سنّی، نور مقدس خاتم النبیین6 بود، و تعبیر از همان است آورده میشود به عقل کل و به روحالقدس و به روح و به آبی که حیات جمیع احیاء به آن است، و به قلم اینها همه عبارت از یک جوهر است. و ازین جهت اخبار متعدده است. یکجا میفرماید: «اول ما خلق الله نوری»، و یکجا میفرماید: «اول ما خلق الله العقل»، و یک جا میفرماید: «اول ما خلق الله الروح»، و یک جا: «اول ما خلق الله القلم»، و یک جا: «اول ما خلق الله الماء» و مراد از همه یکی است در نزد حکما، و اخبار مختلف نیست [است]. چون مشعر عالم به آن نور است، عقل گفته میشود؛ و چون حیات عالم به اوست، روح گفته میشود؛ چون به او همه چیز در لوح امکان ثبت شد، قلم گفته میشود؛ چون مجمع صفات و اسماء است، محمد گفته میشود. و همه در حقیقت یکی است و از جهات نظر، به اسماء عدیده نامیده میشود، چنانچه شخصی را میگویی زید و سلطان و کاتب و غازی و مصلی و صائم و امثال آنها و یک شخص است.
پس آن ذات مقدس بود در[65] هزار هزار دهر که هیچ مخلوق نبود، در آن عرصه مخصوصه پر کرده بود جمیع فضای آن عرصه را به وجود خود که گنجایش احدی سوای او نبود، خداوند آن ذات مقدس را امر به ادبار و تنزل فرمود تا به نور جمال خود جمیع فضای عالم امکان را نورانی و آبادان فرماید، پس تنزل فرمود صبح به عرصه ارواح و لباس روحانی در بر کرد، و به آن جلوه و لباس پر کرد عرصه عالم ارواح را، و تنزل فرمود به عالم نفوس و لباس نفسانی در بر فرمود و به آن لباس پر کرد جمیع عالم نفوس را، و تنزل وجود به عالم طبایع، و از آنجا به عالم مثال و از آنجا به عالم اجسام، و در هر یک به لباس همان عالم را پر میکرد فضای سموات و ارضین آن عالم را که ذرهای از آن عالم خالی از وجود مقدس او نبود، و همه جاها اهل بیت طاهرین او با او بودند؛ یعنی همه از یک نور و یک طینت و یک روح بودند، چنانچه در زیارت میخوانی: «اشهد أنّ أرواحکم و نورکم و طینتکم واحدة» و در دعای رجب است که: «بهم ملأت سمائک و ارضک حتی ظهر أن لا إلا الا الله انت»؛ یعنی خدایا به آل محمد6 پر کردی آسمان و زمین و خود را تا ظاهر شد که خدایی جز تو نیست؛ پس چون آن انوار مقدّسه مجمع اسماء و صفات الهی بودند، در هر منزل و مقام این است که خدا میفرماید: «اینما تولّوا فثمّ وجه الله»؛ یعنی به هر جهت که رو کنند، در آنجا وجه الله موجود است، و رخساره خدا همان نور مقدس است در هر عالم؛ پس عقلشان رخساره عقلانی و روحشان رخساره روحانی تا آنکه جسم آن رخساره جسمانی خداست، و در هر جهت حاضر و ناظر و موجود است.
مختصر کنم؛ جمیع اشیا از نور ایشان پیدا شده؛ از این جهت خداوند در قرآن، حضرت پیغمبر را چراغ روشن کننده نامیده که از نور او عالم بالتمام روشن شده، و چون بالتمام از نور ایشانند، حرکات جمیع ذرات عالم و سکون آنها وابسته به تحریک و تسکین ایشان است. چنانچه در زیارت میخوانی که «مقلب الاحوال» و در زیارت رضا7 «بکم تحرکت المتحرکات و سکنت السواکن» یعنی حرکت کردند حرکت کنندگان به تو.[66]
ایضاً:
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را |
|
اگر نازی کند از هم بپاشد جمله قالبها |
مناسب است:
ای سایه مثال گاه بینش |
|
در حکم وجودی آفرینش |
ایضاً عربی:
یا جوهر اقام الوجود به |
|
والناس بعدی کلهم عَرَض |
یعنی: ای جوهری که همه وجود بدو برپاست و جمیع مردم بعد از تو عَرضند.
ایضاً:
صحیفهای که بر آن شرح هجر یار نویسم |
|
ز گریه شسته شود گر هزار بار نویسم |
ایضاً:
شنیدم که نادرشاه مرحوم پرسید از میرزا مهدی خان مرحوم که در بهشت، رزم و جنگ و نزاع هست که شخص به جنگ و غلبه مُلکی را به چنگ آورد؟ میرزای معظم الیه گفته که، خیر قربانت گردم. شاه مرحوم فرموده بود: پس لذتی ندارد. حال این اجزا به آخر رسید و تا حال جنگی و جدالی و فتحی و غلبه در او نوشته نشد. [67] و حال آنکه شیعه اثنا عشریه شب و روز با هفتاد و دو ملت در جنگاند، زیرا که خدا یک است و آیتالله که حضرت خاتم النبیین6 باشد، یکی است، و کسی خدا را نشناخت، مگر به آن جناب6 و به سایر پیغمبران که در حقیقت آن بزرگواران را هم، چون از ظاهر جسم سیدة نساء ـ سلام الله علیها ـ خلق شدند، از پیغمبر ما هستند؛ یعنی هر یک جلوه جلوههای آن بزرگوارند، و چون حضرت 6 پیش از همه اشیا خلق شد و پیش از همه زمانها و مکانها، هیچکس او را نمیتواند شناخت مگر به امامان ـصلوات الله علیهم اجمعینـ.
این حرف در امامان هم میآید که ایشان را هم نمیتواند شناخت، مگر به شیعیان راستگو که از امام خود روایت میکنند، و علمشان را از خانواده آنها اخذ نمودهاند. حال چون راه خداشناسی و معرفت منحصر شد به یک راه، پس هرکس از هر راه که بالا رفت، اگر هادی او علما حقه و راویان اخبار ائمه هستند، درست رفته و بر حق است و غیر از این که از دنبال شیعه امام7 نرفته باشد به حق و به راه حق نرسیده، هر که میخواهد باشد، و این مطلب در جای خود با ادلّه و براهن ثابت است. لهذا فرقه ناجیه حقه صلح کل با کسی ندارند، و تبرا دارند از هفتاد دو فرقه، و همه آنها با این طایفه حقه دشمناند، و بسیار این سلسله قلیلاند، چنانچه امامشان میفرماید: «المؤمن قلیل قلیل قلیل ککبریت احمر».[67]
ایضاً:
پادشاهی پسر به مکتب داد |
|
لوح سيمينْش بر کنار نهاد |
بر سر لوح او نوشته به زر |
|
جور استاد به ز مهر پدر |
ایضاً:
سرخوشاز کوی خرابات گذر کردم دوش |
|
به طلبکاری ترسا بچه باده فروش |
دیدم آمد ز سر کوچه پری رخساری |
|
کافری عشوهگری، زلف چو زنّار به دوش |
گفتم اینکویچهکویاستوتراخانهکجاست |
|
ای مه نو، خم ابروی ترا حلقه به گوش |
گفت تسبیح به خاک افکن و زنّار ببند |
|
سنگ بر شیشه تقوی زن و پیمانه بنوش |
بعد از آن پیش من آ تا به تو گویم رمزی |
|
راه بنمایم اگر بر سخنم داری گوش |
من دیوانه شیدا زده رفتم ز پی اش |
|
تارسیدیمبهجاییکهنه دل[68] ماند و نه هوش |
دیدم از دور گروهی همه دیوانه و مست |
|
از تفآتشعشق آمده در جوش و خروش |
بیمیومطربوساقی همه در وجد وطرب[69] |
|
بی میو باده و ساقی[70] همه در نوشانوش |
من که سررشته زنّار برفت از دستم |
|
خواستمتاسخنیگفت[71] بر او، گفت خموش |
ایننه کعبهاست که بیپا وسر آیی به طواف |
|
یانهمسجد که در او بیخبر آیی به خروش |
این خرابات مغان است و در او مستانند[72] |
|
از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش[73] |
گر ترا هست در این شیوه سر یک رنگی |
|
دین و دنیا به یکی جرعه عصمت مفروش |
***
[68]تاکیبهتمنای خیال [وصال] تو یگانه |
|
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
||
یا رب به سر آید غم هجران تو یا نه؟ |
|
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه |
||
|
خلقی به تو مشغول و تو غایب ز میانه |
|
||
رفتم به در صومعه عابد و زاهد |
|
دیدم همه را سوی درت راکع و ساجد |
||
در بتکده در ماتمُ در صومعه ساجد |
|
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد |
||
|
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه |
|
||
عاقل به قوانین خرد راه تو جوید |
|
دیوانه برون از همه، آیین تو پوید |
||
تا غنچه نشکفته این باغ که پوید |
|
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید |
||
|
ساقی به سرود و میو مطرب به ترانه |
|
||
روزی که برفتند حریفان پی هر کار |
|
عابد سوی مسجد شد و من جانب بازار |
||
من یار طلب میکنم او جلوهگه یار |
|
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار |
||
|
او خانه همی جوید و من صاحب خانه |
|
||
هر در که روم صاحب آن خانه تویی تو |
|
هر جا که شدم پرتو کاشانه تویی تو |
||
چه کعبه و چه دیر که جانانه تویی تو |
|
مقصود من از کعبه و بتخانه بهانه |
||
|
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه |
|
||
بلبل به چمن زان رخ گلزار نشان دید |
|
پروانه به آتش شد و آن نور عیان دید |
||
عارف صفت عشق تو از پیر و جوان دید |
|
چون در همهجا عکس رخ یار توان دید |
||
|
دیوانه نیم من که روم خانه به خانه |
|
||
بیچاره «بهایی» که دلش پر ز غم تست |
|
هرچند کهعاصی است ز خاک قدم تست |
||
امید وی از عاطفت دم به دم تست |
|
تقصیر خیالی به امید کرم تست |
||
|
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه |
|
||
نوشته بود:
یکی کرد روزی ز شخصی سؤال |
|
که ای باده کش مست جام زلال |
تواند شود مرد حایض شود؟ |
|
بگفتا که آری شود در دو حال |
یکی وقت دیدن طلبکار را |
|
یکی وقت شرمندگی از عیال |
نوشته بود:
شنیدم ز کیخسرو نیک بخت |
|
به شاهی چو بنشست بالای تخت |
[69] به دورش غلامان زرین کمر |
|
همه چون ستاره به دور قمر |
یکی جام بر دست خورشیدوار |
|
یکی چنگ بر چنگ ناهیدوار |
چو از باده ناب سرمست شد |
|
دل و دین خسرو هم از دست شد |
چنین گفت با مطرب لاله رنگ |
|
که بر خوان دوبیتی به آواز چنگ |
که تا واقفم سازی از روزگار |
|
بدانم چه بایست بردن به کار |
چنین گفت مطرب به افغان و آه |
|
حدیثی بگویم ز جمشید جاه |
دگر از فریدون فرخنده بخت |
|
که بودش سر سرکشان زیر تخت |
سبویی بدیدم بسی بیوجود |
|
شنیدم که از خاک جمشید بود |
سحرگه شنیدم ز دیوانهای |
|
که میگفت از خشت ویرانهای |
منم آن فریدون فرخنده نام |
|
که صد همچو کاووس بودم غلام |
کنون مشت خاکم در کهنه دیر |
|
که داند فریدون منم یا که غیر |
تمت الکتاب بعون الله الملک الوهاب.
* * *
چون فرمایش بود که دو هزار بیت بیشتر نیست، واجب است به همین جا ختم کنم. امید از نظر پاک خطاپوش ظلّ ظلّاللّهی آن است که چشم از عیوبات خطی و خطاهای لفظی آن بپوشند و اغماض از آنها فرمایند، و ختام کتاب را دعای دولت روزافزون قرار میدهم.
پس خداوند عالم به حق مقربان درگاهش و به حق انبیا و اولیا گرامش و به حلال نیکان و پاکان دربارش که این دولت جاوید عدّت اعلیحضرت ظلّ ظلّاللّهی را متصل به ظهور قائم آل محمد ـ:ـ فرماید و سایه رأفت و عطوفت سرکار اشرف امجد اعظم ملکزاده ـروحنا فداهـ و خیرخواهان ایشان را از سر رعایا و برایای اصفهان کم نگرداند، و ما را توفیق شکر این نعمت و دعاگویی این دولت عطا فرماید تا به مقتضای لئن شکرتم لازیدنّکم عطوفت و رحمت حضرت والا ـروحنا فداهـ بر خلق و اهل حق افزون و مکرمت و مرحمت سرکار اشرف امجد بر دین و اهل دین پیچند و چون شود، و این جاننثار را مفتخر به خلعت فرمایند که بین الاقارب و الامثال سرافرازی حاصل و بدین واسطه آسوده حال با جمعی متعلقان و عیال مشغول دعاگویی باشم.
حرّره فی شهر ذیالقعده سنه1291.
و استدعای دیگر این جاننثار از مراحم بیکران اشرف امجد حضرت والا ـارواحنا فداهـ آن است که همواره و مادامالعمر در رکاب همایون مشغول خدمتگزاری و جاننثاری باشم، والسلام. الامر امرکم العالی مطاع.
[1]. در اصل: الاهرین.
[2]. در اصل: الفداه.
[3]. در اصل: الفداه.
[4]. در نسخه در همه موارد، به جاي «چو»، «چه» آمده است که در متن مقاله، به صورت صحيح آن، «چو»، آوردهايم.
[5]. در اصل: 129. با توجه به اینکه مربوط به آقا محمد خان قاجار است، علی القاعده باید همان 1209 درست باشد.
[6]. در اصل: 129.
[7]. در اصل: ناصرین. اما باید ناظرین یعنی کسانی که به این نوشته مینگرند، باشد.
[8]. در اصل: بنی.
[9]. در اصل: معولوی.
[10]. اول نوشته کاظم. سپس گویا خط زده نوشته: هاشم.
[11]. کذا. شاید 1209 یا 1290.
[12]. در اصل تکرار شده.
[13]. کذا. هیچ نقطهای روی این کلمه نیست. در چاپی وحید: حکامه.
[14]. در اصل: 114.
[15]. کذا در متن. این مغ بچه از مهر بده جام میام کآمد ز نزاع سنی و شیعه قیام.
[16]. این دعا در حاشیه آمده و کلمه صحیح دنبالش افزوده شده است.
[17]. در «وحید»، «دیوارها» نوشته شده!
[18]. از سال یاد نشده است.
[19]. کذا در اصل.
[20]. کذا. «فریاد بر» افزوده ماست.
[21]. اسم کسی نیامده.
[22]. «عسی» به همین شکل، بدون هیچ نقطهای آمده است.
[23]. اصل شعر از سعدی است اما کسی براساس آن این ابیات را دستکاری مفصل کرده و برخی از مصرعها و ابیات را از خود انشاء کرده است.
[24]. جای این مصرع در اصل سفید است.
[25]. در اصل سفید است.
[26]. کذا. شعر باف.
[27]. در اصل سفید.
[28]. در اصل: 61 !
[29]. وی به هر پرده در و از پرده در.
[30]. دید.
[31]. شور.
[32]. در متن 186 آمده. باببوری هم به صورت بامیوری و بایلوری خوانده میشود.
[33]. هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد بیگمان عیب تو پیش دگران خواهد برد.
[34]. در اصل، این مصرع قرمز و وسط چین شده است.
[35]. فرمایی.
[36]. کاتب اول «عرض» نوشته، سپس خط زده و «ارض» نوشته است.
[37]. داخل کروشه، یعنی این چند سطر را کاتب این دفتر، از خود نوشته و شرحی درباره چگونگی کارش داده است.
[38]. سخطی.
[39]. یک کلمه ناخوانا.
[40]. داخل کروشه در حاشیه نوشته شده است.
[41]. این جمله هم در حاشیه نوشته شده و زان پس چند نفر از شعرا را با منتخبی از اشعارشان از آتشکده آورده است.
[42]. آتشکده آذر، ص 402 [تغییراتی در برخی از الفاظ داده است].
[43]. آتشکده آذر، ص 403.
[44]. داخل کروشه در آتشکده نیامده است.
[45]. آتشکده آذر، ص 8.
[46]. از اینجا تا پایان دفتر، در وحید چاپ نشده است.
[47]. آتشکده آذر، ص 19.
[48]. آتشکده آذر، ص 20.
[49]. آتشکده آذر، ص 138 ـ 139.
[50]. در آتشکده آذر (ص 167): به جز فراق.
[51]. در آتشکده: به جان.
[52]. آتشکده آذر، ص 329.
[53]. در اصل: صراغ!
[54]. قوتش.
[55]. در اصل: بستند آن نان و اور شکر گفت!
[56]. بمیرد.
[57]. عذاب.
[58]. از در رزاق رو.
[59]. کلمات و تعابیر زیادی از این متفاوت با نسخ جاری است. تنها به برخی اشاره کردیم.
[60]. ز محنت زدگان. در ال: ز دور مانی گان!
[61]. در اصل: مستور.
[62]. پس.
[63]. بیت دومین همین طور است در اصل!
[64]. یک کلمه ناخوانا.
[65]. «در» در اصل خط خورده است.
[66]. این متن در حاشیه با رنگ قرمز نوشته شده است.
[67]. گویا آنچه در روایت هست این است: «المؤمن أعز من الكبريت الأحمر». [کافی: 2242]
[68]. دین.
[69]. همه در عیش و سرور.
[70]. بی می و جام و صراحی.
[71]. خواستم تا سخنی پرسم.
[72]. در او رنداناند.
[73]. این شعر پاسخ عصمت بخارایی به شعر نظامی گنجوی است با عنوان «دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود». بنگرید: شعراء العجم: 1237.
پربازدید ها بیشتر ...
رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)
به کوشش رسول جعفریانیکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در
مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن
آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ
نظری یافت نشد.