رساله ای در أحوال و أفعالِ «بابِ» ضَلالَت مَآب و تابعینِ او
خلاصه
رساله ای که پس از این یادداشتِ کوتاه در معرضِ دید و داوریِ خوانندگانِ گرامی واقع خواهد شد، اِظهارِ نظری است مکتوب از ملا محمّدتقیِ هروی درباره فتنه باب و شخصیّتِ او و چراییِ همراهیِ کوتاه مدّتِ هروی با وی.بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم الحَمدُلِلهِ الَّذِی مَنَّ عَلَینَا بِمُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ6 دُونَ الأُمَمِ المَاضِیَةِ وَالقُرُونِ السَّالِفَة
تمهیدِ طابع
آخوند ملا محمّد تقیِ هِرَویِ اصفهانی (1217 ـ 1299 هـ. ق) که تراجِمنگارانِ بزرگِ شیعه او را «أَحد أَبطالِ العِلم و فُحولِ الفُقَهاء»[1] و «یکی از أَفاضلِ عُلَمایِ إِمامیّه» در اواخرِ سده سیزدهمِ هجری، و یکی از «مفاخرِ شیعه» و «ارکانِ دینِ مبین»[2] خواندهاند، به شرحی که جایِ دیگر نوشتهام و مجالِ باز گفتنش در این مقام نیست، یکی از چهرههایِ جنجال برانگیزِ حوزههایِ علمیِ آن قرن هم به شمار میرود.
همین اندازه اشارت کنیم که: جنجال برانگیزیِ شخصیت او، به همراهیِ کوتاه مدت وی با جُنبشِ میرزا علی محمد شیرازی معروف به «باب» راجع میگردد؛ البته آن هم در زمانی که باب هنوز مدّعیِ دینِ جدیدی نشده بود و خود را فردی مسلمان و شیعی و نماینده امامِ زمان معرفی میکرد و کسانی چون ملا محمدتقیِ هروی به احتمالِ این که شاید در این مُدّعا صادق باشد، به طَرَفِ او جَلب شده بودند.
طولی نکشید که رسوایی أَحوالِ باب بر همگان هویدا گردید و مُدَّعیاتِ پوچِ جدیدی که در میان آورد جایِ شکّی در بُطلانِ مَرام و مُعتَقَدِ وی باقی نگذاشت. امثالِ ملا محمّدتقیِ هروی نیز در این زمان در زُمره مُنکران و مخالفانِ او بودند. با این همه، خاطره همراهیِ هر چند کوتاه مدّتِ ملایِ هروی با جوانَکِ پریشان أَحوالِ شیرازی در أذهان ماند و هر از چندگاه باعثِ پُرسشها و نظرخواهیهایی از وی میشد.
رسالهای که پس از این یادداشتِ کوتاه در معرضِ دید و داوریِ خوانندگانِ گرامی واقع خواهد شد، اِظهارِ نظری است مکتوب از ملا محمّدتقیِ هروی درباره فتنه باب و شخصیّتِ او و چراییِ همراهیِ کوتاه مدّتِ هروی با وی.
این رساله در مجموعهای به قَطْعِ جیبی ـ و عَلَی الظّاهر، به سالِ 1342 هـ. ق ـ در تهران به چاپِ سنگی رسیده است، و چُنین مینماید که رونوشتِ «عبدالمجید همدانی» که ترقیمه او در پایانِ رساله هست، اساسِ کتابتِ این چاپِ سنگی بوده.[3]
رونویسگرِ رساله هروی، عبدالمجیدِ همدانی، احتمالاً همان دانشمندِ پارسایی است که او را از عُبّادِ أوتاد قَلَم داده و احتمال دادهاند که به دیدارِ حضرتِ حجّت7 نیز مُشَرَّف شده باشد (زاده 1276 و در گذشته 1346 هـ. ق).[4]
به هر روی، همین «عبدالمجیدِ همدانی» هم بانیِ طبعِ رساله بوده است.[5]
در متنِ این چاپِ سنگی أَغلاطِ فاضِح و سهوالقَلَمهایِ چشمگیری هست که نه به آخوندِ ملا محمّدتقیِ هروی منسوب توانَد بود، و نه به رونویسگرِ نخستینِ رسالهاش، عبدالمجیدِ همدانی. پایه و مایه دانشِ هروی از آن فراتر است که مثلاً «تَواتُر» را «تَواطُر» بنویسد. افزون بر این، بعضِ آثارِ وی که به خطِّ خود او به نظرِ این کمین خادمِ کتاب و سنّت رسیده است، [6] نشان میدهد که هروی به هیچ روی مرتکبِ چِنین بیرسمیها نشده. بمانَد که بعضِ این اغلاط، آشکارا «تصحیف» است، و معمولاً در مقامِ «رِوایت» و «إنشاد» است که «تصحیف» رُخ میدهد، نه در مقامِ «إبداع» و «إنشاء»! عبدالمجیدِ همدانی هم به گفته خودش، نسخه أصل را بیکم و زیاد و با امانت و دقّت نَقْل کرده است. پس این همه غلط و سهو القَلَم، بناگُزیر باید از کاتبِ چاپِ سنگی باشد.
کَثرَتِ أغلاط و نادُرُستیها مرا ناگُزیر کرد که دست به تصحیحِ قیاسی بگشایم، وبا استمداد از قرائن و آگاهیهایِ بیرونی و همچُنین منابع، تصرّفِ دامنهوَرِ متّکی بر استنباطِ خویش را در متنِ چاپِ سنگی روا شمارم، و البته در جمیعِ موارد ضبطِ أصلی را در پینوشت گزارش کنم تا خواننده صاحبنظر خود داوری کُنَد و از وُقوف بر آنچه در متنِ سنگی آمده است ـ خواه دُرُست و خواه نادُرُست ـ، محروم نمانَد.[7]
وَالحَمدُلِلّهِ أَوَّلاً وَ آخِراً
بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیِم
الحمدللهِ[8] رَبِّ العالَمین، والعاقبةُ للمُتَّقین، والجَنَّةُ للموحِّدین، والنّارُ لِلمُلحِدین، والصَّلاة والسّلامُ علی أَشرَفِ الکائنات محمّدٍ وآلِهِ أَجمعین.[9]
أمّا بعد، مخفی نمانَد بر راهروانِ طریقه مستقیم که این رسالهایست[10] در[11] أَحوال و أَفعالِ بابِ ضلالت مَآب و تابعینِ او که این بنده عاصی، محمّدتقی، ابنِ حسینعلیِ هروی ـ عَفَا[12] اللهُ عَنهُمَا، [13] چون شخصی از مؤمنینِ دارالعِبادِ یزد مُستَفسِر شُد از أَحوالِ این گُروهِ ضالّه و إِصرارِ بلیغ نمود، لهذا مختصری از أَحوالِ او إِشاره میدارم و میگویم که:
«باب» ـ أَعنی: میرزا علی محمّدِ شیرازی که ادّعایِ بابیّت نمود ـ، شخصی بود کاذب و خارج از جمیعِ مذاهب و مللِ معروفه به جهتِ اینکه بالقطع والیقین[14] در همه کتُب و رسالهجات و مکاتبات که در چند سالِ آخر از او بُروز نمود، ادّعا کرد که: من همان صاحب الأَمر هستم که مردم هزار سالست منتظرِ ظُهورِ او میباشند؛ بلکه در بعضی از آنها ادّعا نمود که: من پیغمبرِ آخرالزّمان میباشم که رجعت کردم، و تصریح کرد به این که من شریعت را نَسْخ کردم و بعد از این به شریعتِ سابقه عَمَل ننمایید، و هر کسی بعد از این منتظرِ رجعتِ پیغمبر و أَئمّه و أَنبیا بوده باشد از جاهلین است؛ و گفت: من در سالی که در مکّه رفتم دیدم مردم را به أَمری که خودم در هزار سال قبل از این کرده بودم طوافِ خانه کعبه میکنند و من خود الحال در میانِ ایشان میباشم و مرا نمیشناسند و إِطاعتِ من نمیکنند؛ و أیضاً گفت که: مردم در هر صبح دعایِ عهدنامه[15] میخوانند و دست بر زانو خود میزنند و میگویند: العَجَل یا مَوْلای! یا صاحِبَ الزَّمان![16]، و صاحب الزّمان[17] چند سال است که در میانِ ایشان موجود است و او را نمیشناسند!
و او[18] و أَتباعِ او، جمیعِ معاصی از زنا و لواط و شُربِ خَمر و أَکلِ مالِ مردم و غیرِ اینها، همه را، حلال کردهاند و جمیعِ تکالیف را قیودِ مردود[19] دانستهاند و منکرِ جنّت و نار و ثواب و عِقاب شدند و معنیِ توحید را این قرار دادهاند که: باید این همه چیز را شَیءِ واحد دانست؛ زنِ خود را با زنِ غیر و مالِ خود را با مالِ غیر تفاوت نگذاشت؛ یکی را حلال و دیگری را حرام نباید شمرد؛ نماز را جهتِ قُربِ خداوند و زنا را جهتِ بُعدِ او نباید دید؛ بلکه همه را به یک سنخ[20] باید دانست. و حدیث «العُبودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنهُهَا[21] الرُّبوبیَّة»[22] را، به زعمِ باطلِ خود، دلیل دانستهاند، و گفتند: در این زمان عبودیّت به نهایت رسیده[23] و مردم در مقامِ رُبوبیّت میباشند و مقتضایِ رُبوبیّت آنست که محکومِ کسی نباشند و تکلیف بر ایشان نباشد و هر یک رَبّی هستند مستقل و آنچه خواهند و إِراده نمایند از تَرکِ واجبات و از فعل مُحَرَّمات منعی برایِ ایشان نباشد و هر یک از ایشان در مرتبة «یَفْعَلُ ما یَشاء[24] و یَحٍکُمُ ما یُرید[25] و لا یُسْئَلُ عَمّا یَفعَل»[26] باشند. خلاصه آن که این کُفر و زندقهها در نوشتجاتِ او مذکور بود، و در میانِ أَصحابِ او مشهور است. هر کس خواهد رجوع کند به رأی العین ببیند، خصوصا در کتابِ بیانِ او که به لسانِ فارسی نوشته و شریعتِ جدید و أحکام مُبْدَعة[27] خود را بیان نموده و آدابی و تکالیفی برایِ مُریدینِ خود جعل نموده و در مقامی تصریح کرده که: این تکالیف به جهتِ کسانی ]است[ که بر سرائر واقف نشدهاند، و أمّا آن که بر حقیقتِ أمر مطّلع شد، تکلیف و آدابی برایِ او نیست، بلکه او مُستَغنی از همه أَحکام و فاعلِ مُختار است در هر مقام.
و بالجُمله این مطالب از او به حدِّ قطع و یقین، بلکه به حدِّ ضرورت رسیده. أَتباع و مُریدانِ او اگر نترسند و تقیّه نکنند، همه اینها را اعتراف میکنند.
و بعد از ثبوتِ این اعتقادات میگوئیم که:
بُطلانِ این مذهب، أَظْهَر مِنَ الشَّمْس است؛ و جماعتی که تابعِ او شدهاند، به أَدلّه چندی که خودش و أَصحابش با هم بافتهاند متمسّک[28] شدهاند، و بُطلانِ آن اگر چه نزدِ هر مُسلِمی، بلکه در نزدِ هر ذی شعوری، واضح و مبیّن است، ولیکن به جهتِ تنبیهِ غافلین إِشاره از بعضی از آنها نموده میگوئیم که: عمدة أدلّه او و تابعینِ او این است که در أوّلِ أَمر ادّعایِ باطلی نکرد، بلکه مدّعیِ آن شد که: منم بابِ إمام7 و قریة ظاهره[29] و واسطه بینِ او و سایرِ أَنام و علوم ]و[ أَحکامی که از من بُروز میکند[30] همه آنها قطعی و یقینی از جانبِ إِمام –7 ـ است و چون أَحکامِ سایر مجتهدین ظنّی نیست. مردم مکلّفند که در جمیعِ أُمور متابعتِ من نمایند. و دلیلِ او برایِ مدّعایش این بود که هر مطلبی را به سبکِ آیاتِ قرآنیّه بلاتأمّل مینویسم و خُطَب و أدعیه و زیارات و مطالبِ علیّه و علمیّه[31] که از من سؤال میشود بدون تأمّل[32] و تفکّر بر قلمِ من جاری میشود – غلط کرده ـ؛[33] بلکه او[34] گفته که: این صنعتی[35] است از جانبِ خداوند که بر دستِ من جاری میشود و کلِّ خَلق عاجزند از نوشتن به این نحو. پس ادّعایِ من أَمریست ممکن عقلاً و شرعاً و بیّنه و حجّتِ من شیئی است[36] که همه خَلق از إِتیان به مثلِ آن عاجزند. پس آنچه از من صادر شود، همه حق است و متابعتِ من بر کُلْ[37] واجب است.
جواب از این دلیل آنست که به قطع و یقین معلوم شد از نوشتهجاتِ او و به تواتر[38] به حدِّ ضرورت رسیده معلوم شد که ادّعایِ او در آخرِ أَمر نه همین قدر بود که: من بابم از جانبِ إِمام ـ ع ـ و واسطهام میانِ او و سایرِ أَنام؛ بلکه مدّعیِ نبوّت و إِمامت بود، بلکه أُلُوهیّت را نیز ادّعا مینمود. و از أوّل تصانیفِ او چون تفسیرِ سوره یوسف ظاهر میشود که در أوّل أَمر نیز همین أمور مکنونِ خاطرِ او بوده ولکن به جهتِ مصلحتِ أَمرِ خود تصریح به این نمینمود. و در این هنگام میگوئیم که: اگر این شخص پیغمبرِ آخرالزّمان باشد که رجعت کرده باشد یا إِمام باشد که ظاهر شده باشد، باید که صفاتِ پیغمبر و إِمام جمیعاً در او موجود باشد و أَفضل از همه موجودات و دارایِ جمیعِ کمالات باشد و در أَخبارِ متکاثره وارد است که حجّتِ خداوند، عالم به أَحوالاتِ کلِّ موجودات ]است[ و هر چیزی را که میخواهد[39] بداند میداند. و بر هر ذی شعوری که معرفت به خدا و أَنبیاءِ او ]داشته[ باشد، معلوم است که پیغمبر و إِمام، بعد از رجعت، اگر أَکمَل از أَهلِ زمانِ قبل از رجعت نباشند، أَنقَص هم نباید باشند.
و این شخص که مدّعی بود که: من پیغمبرِ آخر زمان میباشم که رجعت کردهام، هیچ کرامت و خارقِ عادت نداشت و از أَحوالِ أَحَدی مطّلع نبود و خود معترف بود به این که: از علومِ متعارفه[40] در میانِ مردم چون صرف و نحو و نجوم و هندسه و طبّ و أُصول و فقه و غیره اطّلاعی ندارم، و در مسائلِ فقهیّه هم از طریقة فُقَها و أَقوالِ ایشان مطّلع نبود و غالبِ مسائل را، به حَدس و تَخْمین، یا به نحوی که به فهمِ ناقصِ خود از ظاهرِ آیه یا حدیث فهمیده بود، میگفت، که دَخْلی به سؤال نداشت. و در ألفاظِ صادره از ایشان و کلماتِ جاریه از قلمِ او ]خطا[ بسیار بود، و اشتباه و خبطِ بسیار از او صادر میشد، و گاهی به مقتضیاتِ خیالاتِ واهیة[41] خود، بعضی وعدها یا خبرها میداد و همه آنها دروغ و غَلَط و خُلف میشد.[42] و آنچه ذکر نمودم أشهد الله[43] و کفی به شهیداً همه آنها[44] در نزدِ حقیر در ظهور و وضوح مانندِ آفتابِ تابانست و أکثرِ آنها را مکرّر به رأی العین[45] مشاهده نمودم و به گوشِ خود بلافاصله و واسطه شنیدم.
و زیاده بر اینها أُموری دیگر هست که این مختصر گنجایشِ ذکرِ آنها را ندارد.
خلاصه آن که کسی که به این أوصاف باشد، از جمله بدیهیّاتست که نه پیغمبر است و نه إِمام؛ و هرگاه مدّعیِ یکی از این دو مقام شود، بالضّروره کاذب و مُفتَریست، و در حقیقت منکرِ خدا و أَئمّه است، زیرا که پیغمبرِ آخر زمان که أَشرف و أَفضل از همه موجودات است – حتّی از أَنبیاءِ مُرسَلین و ملائکة مقرّبین ـ ، هرگاه بعد از رجعت به این جهالت و عجز باشد، و خاصیّتِ عقاقیر[46] و أَدویه[47] که عوام از أطبّاء[48] میدانند نداند، و از آنچه از حواسِّ ظاهره او مخفی هست أصلًا مطّلع نباشد، و عاجز باشد از آن که مریضی را شفا دهد یا صحیحی را مریض نماید، و ]با[ ادّعایِ ظهورِ دولتِ حَقّه و اضمحلالِ دولتِ باطله، أَغلبِ أوقات مغلوبِ غالبِ ناس باشد که ایشان ]را[ رعیّت، بلکه عبیدِ خود میداند، بلکه نیز جاهل باشد به أَحوالِ آنها و عاجز باشد از آنچه آنها بر آن قادرند، پس أَحوالِ پیغمبرانِ دیگر که مقامِ ایشان پستتر است چون است؟! و خدائی که پیغمبرانش به این عجز باشند، یا خدائیست جاهل – العِیاذُ بالله! ـ ، و یا عاجز از آن که پیغمبری کامل[49] داشته باشد، و این فی الحقیقه إِنکارِ خداوندگار است و إِنکارِ همه أَنبیاءِ او است. این است مُجْمَلِ کلام[50] در بُطلانِ ادّعایِ این مدّعی. أمّا جواب از حجّتِ او، پس این است که حجّت وقتی حجّت است که ادّعایِ صحیح و ممکن باشد و با ظهورِ کذب و بُهتانِ ادّعا، اگر هزار خارقِ عادت از او صادر شود، حجّت نخواهد بود؛ زیرا که حجّیّت[51] أُمورِ خارقة عادت در صورتی است که مدّعی ادّعایِ صحیح نماید و آن أمرِ خارق را حجّت و دلیلِ صدقِ خود قرار دهد؛ چه، در این صورت اگر آن شخص باطل و کاذب باشد، بر خداوند لازمست که ردعِ او نموده کذبِ او را ظاهر نماید و أمّا بعد از ظهورِ کذب و فسادِ دعوی احتیاج به ردع دیگر نیست.
اگر گویند: در أوّلِ أَمر ادّعایِ او ممکن بود، نه أَمرِ باطلی، و این حجّت به جهتِ إِثباتِ این ادّعا است و بعد از ثبوتِ آن که عبارت از بابیّت و حجّت[52] أَقوالِ او باشد، آنچه گوید و ادّعا کند صادق خواهد بود و تکذیبِ او غیرِ جایز، بلکه تصدیقِ او باید نمود، جواب گوئیم که: اگر مسلّم داریم که در أوّلِ أَمر بجُز بابیّت ادّعایِ دیگر نداشت، شکّی نیست که بابیّتش ادّعا مینمود که تالیِ مرتبه إِمامت بود و خود را أَفضَل و أَکمَل از جمیعِ رعیّت میدانست و إِطاعت و معرفتِ خود را بر جمیع ایشان[53] لازم میشمرد. و ادّعایِ این مقامات و امثالِ آنها در کلماتِ او زیاده از آنست که در این مختصر گُنجَد. و کسی که مدّعیِ این مقاماتست باید حاکی باشد صفات[54] و کمالاتِ إِمام ـ ع ـ را، و آینه سراپایْ نمایِ او باشد. و چون صفات و أَحوالِ این مدّعی معلوم شد، ادّعایِ این مراتب از او مانندِ[55] ادّعایِ نبوّت و إِمامت کذبِ محض خواهد بود، و حجّتِ او با ظهورِ بُطلان و کذبِ ادّعایِ او باطل خواهد بود. و حال آن که حجّتِ او که عبارت از نوشتهجاتِ او است، قابلِ حجّت[56] نیست؛ زیرا که مشتمل است بر أَلفاظِ رکیکه و أَغلاطِ کثیره و عباراتِ نامربوطه[57]، بلکه بعضی از عباراتِ او را معنیِ مُحَصَّلی نیست و خودش معنیِ صحیحی از برایِ آنها نمیدانست. بعضی را حقیر از او سؤال نمودم؛ خداوند شاهد است که مکرّر در مقامِ بیانِ او برآمد و نتوانست که معنیِ صحیحی از برایِ او بیان کند و گاهی میگفت: به هر معنی که خود میفهمید و صحیح میدانید بر آن معنی عمل نمائید. و با[58] قطعِ نظر از أَغلاط و اشتباهاتی که ذکر شد، مُسَلَّم نیست که همه خلق از إِتیان به مثلِ آن عاجز باشند، بلکه به اندک ممارستی میتوان بسُرعت مانندِ[59] او نوشت، و جمعی از أُصحابِ او به سُرعتِ او مانندِ او مینوشتند، بلکه بعضی خود را أَسرعتر[60] از او میدانستند در خوبی و صحیحی چنان که جنابِ مستطابِ عمدة العلماء و زبدة الفضلاء[61]، آقایِ آقا میرزا إِبراهیمِ شیرازیِ خوشنویس که غالب[62] کتیبههایِ صحنِ مقدّسِ حضرتِ أَبی عبدالله –7 ]و[ روحی و روح[63] العالمین له الفداء[64] ـ به خطِّ آن بزرگوار است، نقل نمود که در مجلسِ تبریز[65] او و سایرِ علماء[66] و ناصرالدّین شاهِ شهید[67] حاضر[68] بوده بعضی از تفاصیلِ او را سپهر در جلدِ کتابِ ناسخ در أَحوالاتِ قاجاریّه نوشته.[69] در همان مجلس سه نفر معجزه او را باطل نمودند که یکی از ایشان آقا میرزا إِبراهیمِ مرحوم بوده. تفصیلِ او خیلی است. هر کس خواهد رجوع نماید. دیگران هم نوشتهاند. باری، بعد از آن که بنابر این شود که کلامی را اگر چه از مهملات باشد، توجیه و تأویل نمایند و در جانبِ أَلفاظ نیز بنابر اعتقادِ باب[70] حدود را مرتفع دانسته رفع و نصب و جَر[71] را یکسان شمرند و صحیح و غلطی در کلام ندانند چنان که حلال و حرامی در أَحکام نمیدانند أََمر آسانتر میشود؛ چه، در این صورت کسی که قادر باشد بر تعبیر نمودن از مطالب به کلامِ عربی و او را اندک فطانت و زیرکی باشد، به سرعتِ تمام چیزی مینویسد[72] اگر بر ألفاظش[73] بحثی[74] رود، جواب خواهد داد که: چون حدود مرتفع است، غلطی در کلام نمیباشد!؛ و اگر از معنیش سؤال شود، چون بابِ توجیه و تأویل واسع[75] است، تأویل خواهد نمود، بلکه معانیِ متعدّده برایِ او به هم خواهد بافت!
اگر[76] کسی بحث کند که این شخص اگر باطل بود چرا مطالبِ علمیّه[77] و معارفِ علمیّه[78] و خُطَب و مناجات و أَدعیه[79] از او صادر میشد، جواب آنست که: صدورِ[80] این أُمور دلیل بر حقّیّتِ شخص نمیشود؛ چه، أَمثالِ این أُمور از بسیاری کَفَره و فَسَقه و أَهلِ مذاهبِ باطله نیز صادر شده، بلکه بسیار میشود که أمورِ دقیقه در رقیقه و أَفعالِ عجیبه و غریبه، بلکه خارقِ عادات و إِخبار از مغیبات از ایشان صادر میشود. و قد قالُ الله ـ تعالی ـ: «وَ إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ[81]»، [82] و در أَخبار مأثور است که به قدری که ملائکه[83] بر ولیِّ حق نازل میشود و او را خبرها میدهد، [84] به همان عدد، بلکه بیشتر، جنّ و شیاطین بر أئمّه ضلالت نازل میشود و او را خبرها میدهند[85].[86]
و در حدیثِ معراج وارد است که: یا أَحمد! إِنَّ العبدَ إِذا جاع بطنُه و حفظ لسانه علّمته[87] الحکمة، و إِن کان کافراً تکون حکمته حجّةً علیه و وبالاً، و إِن کان مؤمناً تکون حکمته[88] ]له[ نوراً[89] و بُرهاناً[90] و شِفاءً و رحمةً.[91]
پس این شخصِ مدّعی میتوان بود[92] که در أوّلِ أمر صاحب آن عقایدِ فاسده باشد و ریاضت[93]، فی الجمله علمیّت تعلیمِ[94] او شده باشد، و این را مستند خود نموده در مقامِ تدلیس و تلبیس خود را متشبّث[95] به إِمام ـ ع ـ نموده به لباسِ علم و تقوی درآمده تا آن که توانَد بتدریج ترویجِ عقایدِ باطله خود نماید و ریاستِ عامّه برایِ خود تحصیل کند، و میتواند بود که مانندِ[96] بلعمبن باعورا[97] که صاحبِ اسمِ أَعظم بود و به سببِ[98] متابعتِ نَفْس اسمِ أَعظم از او گرفته شده و[99] از جمله گمراهان گردید چنان که خداوندِ عالَم در سوره أَعراف خبر از آن داده[100]، این شخص نیز در أَوّلِ أَمر از جمله مؤمنین و موثّقین[101] و مقدّسین بوده و به سببِ زهد و تقوی و ریاضت[102] صفایِ ذهنی به هم رسانیده و قلیلی از علم و حکمت تعلیم او شده و بعد از آن به خیالاتِ فاسده و إِغوایِ[103] شیطان[104] از طریقة حَقّه منحرف شده خود را پیغمبر و إِمام دانسته نَسخِ شریعت و أَحکام نموده و چون أَمرِ او به اینجاها رسید و این دعاوی از او صادر شد، خداوندِ عالَم او را رسوا کرد و به نهایتِ ذلّت او را هلاک نموده، بدنِ او را – چنان که جمعی دیدند[105] ]و[ نقل کردند[106] طعمه[107] سگان ساخته تا بُطلانِ او بر همه ذی شعوری مخفی نمانَد.[108]
نمیدانم این چگونه پیغمبر و إِمامی بود که مردم هزار سال و زیاده منتظرِ آن بودند که ظاهر شود و دینِ حق را ظاهر کند و مؤمنین را عزیز و کافرین را ذلیل نماید، و چون ظاهر شد، این همه کُفر و زندقه از او بُروز کرد و خود و أَصحابِ او پیوسته در خوف و بیم و ذلّت و خواری[109] بودند تا این که خداوندِ قهّار به أَنواعِ مختلفه آنها را هلاک گردانید؟! آیا این شخص بود آن که خداوند در حقِ او فرموده:
«لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون» و در موضعِ دیگر فرموده: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثين * وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي[110] الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا[111] يَحْذَرُون» [112] الآیه؟! آیا این بود سفینة النّجاة و عَلَم الهُدی والدّاعی إِلی[113] کتاب الله[114] و قائم بدین الله[115] و معزّ أولیائه و مذلّ أعدائه والّذی یملأ[116] الأَرضَ عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً إِلی غیر ذلک[117] از اوصافی که در حقِ او وارد شده؟! این است آن که در دعایِ شبهایِ ماهِ مبارک فرموده: اللَّهُمَ! أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَ سُنَّةَ[118] نَبِيِّكَ حَتَّى لَا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْق[119]؟ این بوده است آن دولتِ کریمه که در همان دعا فرموده: اللَّهُمَّ! إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَام[120] ـ تا آخر ـ؟ این بود که در أَخبارِ متکاثره، بل متواتره، علاماتی چند از برایِ ظهورِ او وارد شده چون صیحه آسمانی و خُروجِ دجّال و سُفیانی؟ آیا این بود که بعد از ظُهور خطیب را در مسجدالحرام میکُشت و در مکّه و مدینه و کوفه کرامات و معجزات چند ظاهر میشد؟ و بالجمُله، جمیعِ این گونه أَدعیه[121] و أَخبار، مُکَذِّبِ این جماعت است و ایشان همه را به تأویلاتِ نَفْسانیّه[122] توجیهات نمودهاند که قابلِ ذکر نیست. یکی را به خیالِ فاسدِ خود «دجّال» گفتند و دیگری را «سُفیانی» پنداشتند و بر مردم طعن زدند که چنان که یهود، منتظرِ پیغمبرِ آخر زمان میباشند که بعد از این ظهور نماید، و حال آن که صاحب الزّمان آمد و آنچه باید ظاهر نماید ظاهر شد و جماعتی که در نصرتِ باب در مازندران کُشته شدند، آنها را أَنبیاء[123] و أَئمّه دانسته که رجعت کرده بودند و أَکثرِ این أَنبیاء[124] و أَئمّه، خصوصًا رؤسایِ ایشان را این حقیر میشناخت و با ایشان معاشرت کرده بودم.
نمیدانم اینها چگونه پیغمبرانی بودند که غالبِ ناس در کمالاتِ معنویّه و صوریّه بمَراتبْ أَکمَل و أَفضَل از آنها بودند و در جهل و عجز با عامّه ناس شریک بودند! بلی، آن صاحب الزّمان را این پیغمبران أَعوان و أَنصار باید باشند!! و فاطمه زهرایِ این قوم، باید آن ملعونه فاجره که ملقّبه است به «قرّة العین» و «طاهره»[125] بوده باشد که جمیعِ مُحَرَّمات را حلال میدانست و در ملإِعام از أَصحابِ خود بسیاری را از آنها مرتکب شد و أوّل کسی بود که این أَقوال و أَعمالِ شنیعه را که زبان حیا میکند از إِظهارِ آنها، از او ظاهر شد!
اگر کسی گوید که: با ظهورِ[126] بُطلانِ این أَمر، سبب چه بود که خودت در أوّلِ أَمر إِقدام و همراهی با او نمودی؟ (این سؤال را جمعی از علماء[127] و فضلاء که از شاگردانِ مرحومِ مغفور آخوند ملاّ محمّدتقی هروی که مصنّفِ این کتاب است ]بودند[، سؤال نمودند؛ مِن جمله آنها، آقایِ حجّة الإِسلام أَعلم العلماء شیخ المجتهدین آقایِ آقا میرزا فضل اللهِ[128] مازندرانی ـ دام ظلُّه ـ که بالفعل حیات دارند ]و[ در حرمِ مطهّرِ حضرتِ أبوالفضل عبّاس7 إِمامِ جماعت میباشند[129] برایِ این حقیر نقل کرد، و مِن جُمله، سیّد العلماءِ والمحقّقین آقایِ آقا سیّد حسنِ کشمیری که از جمله علماءِ أَعلام[130] و إِمامِ جماعت در حرمِ مطهّرِ حضرتِ سیّدالشهدا7 بود، [131] و مِن جُمله، آقایِ حجّة الإِسلام آقایِ آقا شیخ عبدالهادیِ مازندرانی که أَعلمِ علمایِ کربلا است که بالفعل حیات دارند، [132] از او سؤال نمودند که: سببِ همراهیِ شما با میرزا علی محمّدِ باب چه بود؟ جواب فرمودند که: [133] من در أَخبار و روایاتِ متواتره و متکاثره دیده بودم از علائمِ[134] ظهور، خروجِ سیّدِ حَسَنی[135] است که خروج میکند و مردم را دعوت به سویِ حق[136] میکند. مرا گمان این که شاید این سیّد همان سیّدِ حَسَنی[137] باشد؛ چند مجلس رفتم او را ملاقات نمودم؛ بعد معلوم شد آنچه معلوم شد که مرقوم شد.
تا اینجا دستخط و فرمایشاتِ مرحومِ مغفور آخوند ملّا محمّدتقیِ هروی بود که این خادم العلماء، عبدالمجید همدانی، در کربلا، در حرمِ محترمِ حضرتِ أَبی عبدالله[138] ـ روحی له الفداء[139]ـ، از رویِ نسخه أَصل نوشتم. أَبداً کلمه ]ای[ زیاد و کم ندارد؛ بدونِ غلط؛ و التماسِ دعا از جمیعِ مؤمنین دارم؛ و کان حرّر ذلک فی ]الـ[ حرم الحسینیّ، فی جمعه سلخ شعبان سنه 1340.
هر که خوانَد دعا طمع دارم زان کـه مـن بنـده گنهکارم
منبع: جشن نامه استاد اشکوری
[1]. الکِرام البَرَرَة، 1/213.
[2]. رَیحانة الأَدَب، 6/365.
[3]. در فهرستِ کتابهایِ چاپِ سنگیِ کتابخانه شادروان استاد محدِّثِ اُرمَوی، فهرستنگاران، این مجموعه را با تلقّیِ اَندَکَک متفاوت با برداشتِ ما، شناسانیدهاند؛ که خواهندگانِ تفصیل خود بدان مراجعت خواهند فرمود.
نگر: فهرستِ کتابهایِ چاپِ سنگیِ کتابخانه میر جلال الدّین محدّثِ اُرمَوی، 2/1485.
[4]. درباره این شخصیّت، نگر: نُقَباء البَشَر، 3/1224 و 1225.
[5]. در پایانِ چاپِ سنگیِ رساله آمده است:
«بسعی و اهتمام حضرت مستطاب حجّة الإِسلام آقای حاجی شیخ عبدالمجید صدر کربلائی همدانی الأصل بزیور طبع در مطبعة إِقبال به طبع رسید ]![. یا کافی یا باقی».
[6]. شرحِ ملا محمّدتقیِ هروی را بر حدیثِ هَمّام، بر پایه دستنوشتِ خودِ او (که در کتابخانه شخصیِ مرحومِ استاد علاّمه آیة الله حاج سَیِّد محمّد علیِ روضاتی – طابَ ثراه – نگاهداری میشُد)، آماده انتشار ساختهام. زین رو، میتوانم گفت که با أُسلوبِ کتابتِ او ناآشنا نیستم.
[7]. دسترسِ من به تصویرِ چاپِ سنگیِ یاد شده، در گروِ یاری و مهربانیِ دو تن از دوستانِ راستکارِ پاک اندیش بوده است: یکی، حُجَّة الإِسلام والمسلمین استاد شیخ علیِ فاضلی – که «گردنم زیرِ بارِ منّتِ اوست» - ؛ و دوم، فاضلِ ارجمند، جَنابِ آقایِ علی رضا أُباذری. دادارِ بینیاز این هر دو فرزانه فَرُّخْ نِهاد را از عُمری دراز و بکام و ناز بَرخورداری دِهاد!
1. للهِ / سنگی: الله.
[9]. أَجمعین / سنگی: الاجمعین.
[10]. رسالهایست / سنگی: رسالة ایست.
[11]. در / سنگی: از.
[12]. عَفَا / سنگی: عفی.
[13]. عنهما / سنگی: + که.
[14]. الیقین / سنگی: الّیقین.
[15]. مُراد، همان «دعایِ عهدِ» معروف است که در کتابِ شریفِ مفاتیح الجِنان هم آمده و مأنوس و معهودِ أهلِ إیمان است.
[16]. نگر: بِحارالأنوار، 53/97 – در گُفتآورد از مصباح الزّائزِ ابنِ طاوس (ره).
نیز سنج: همان، 83/286 (در گُفتآورد از «الکتاب العتیق»)؛ و همچُنین نگر: همان، 99/112.
[17]. صاحب الزّمان / سنگی: + در.
[18]. یعنی: علی محمّدِ شیرازی (باب).
[19]. قیودِ مردود / سنگی: قیود و مرود.
[20]. سنخ / سنگی: نسخ. شاید هم محرّفِ «نَسَق» باشد.
[21]. کنهها / سنگی: کنهه.
[22]. العبودیّة جوهرة کنهها الرّبوبیّة این عبارت که زبانزدِ کثیری از عِرفانگرایان و باطنْ گرایانِ متأخِّرِ ما بوده است، در کتابِ مِصٍباح الشَّریعَه منسوب به إِمامِ صادق ـ7 ـ از قولِ آن حضرت نقل گردیده است (نگر: مصباح الشَّریعة و مفتاح الحقیقة، ترجَمه و شرح: حَسَنِ مصطفوی، تهران: انجمنِ إِسلامیِ حکمت و فلسفه ایران، 1360 هـ. ش، ص 453 – الباب المائة فی حقیقة العبودیّة ـ )؛ و تا آنجا که میدانیم ریشه اشتهارِ آن در میانِ باطن گرایان و عرفانگرایانِ شیعی همین مِصٍباح الشَّریعه است، که البتّه انتسابِ آن به إِمامِ صادق ـ7 ـ خطاست، و از چشم اندازِ دانشِ حدیث، بدان وُثوقی نه.
در نوشتارهایِ بازمانده از أَبو عبدالرّحمنِ سُلَمی (فـ: 412 هـ. ق)، از «واسطی» منقول است که گفته:
«مَن عَبَدَ اللهَ لنَفسِه فإِنّما یَعبُد نفسَه، و مَن عَبَدَ مِن أجله فإِنّه لم یَعرِفْ رَبَّه، و مَن عَبَدَه بمعنی أن العُبودیّةَ جوهرةٌ تظهرها الرُّبوبیّةُ فَقَد أَصاب.» (تفسیر السُّلَمی، تحقیق: سید عمران، طـ: ا، بیروت: دارالکتب العلمیّة، 1421 هـ. ق، 2/174).
به نظر میرسد سخنِ این صوفی را با آنچه در آن متنِ صوفیانه کهنِ موسوم به مصباح الشّریعه آمده است، قَرابتی باشد.
[23]. رسیده / سنگی: + و مردم در این زمان عبودیت آنها به نهایت رسیده.
این افزونه، به گمانِ من، حاصلِ خطایِ ذهن و بَصَرِ کاتب و التقاطِ نابجایِ او از عبارتِ پَسین و پیشین است؛ و العلمُ عِندَالله.
[24]. سنج: قرآنِ کریم، س 3 (آلِ عِمران)، ی 40؛ و س 14 (إِبراهیم)، ی 27؛ و: س 22 (حج)، ی 18.
[25]. سنج: قرآنِ کریم، س 5 (مائده)، ی 1.
[26]. سنج: قرآنِ کریم، س 21 (أَنبیاء)، ی 23.
[27]. مُبٍدَعه / سنگی: مُبدء.
[28]. متمسّک / ضبطِ سنگی به «مستمسک» مانندهتر است.
[29]. این تعبیر «قریة ظاهره» را که باب بر خود إِطلاق کرده است، مانندِ بسیاری از دیگر تعابیر و مُصْطَلَحاتش، از نُصوصِ إِسلامی، وام (بخوانید: انتحال!) کرده و با تأویلی مُغَلَّظ در حقِّ خویشتن به کار داشته است.
از برایِ ریشه اصطلاحِ «قریة ظاهره»، نگر: قرآنِ کریم، س 34، ی 18؛ و از برایِ یک پیشینه تأویلیِ آن در بعضِ متونِ شیعیِ متقدّم که به کارِ تأویلٍ جویانِ سپسین میآمده، نگر: تأویل الآیات الظّاهرة فی فضائل العترة الطّاهرة، السّیّد شرف الدّین علیّ الحسینیّ الاسترآبادی النّجفیّ، تحقیق و نشر: مدرسة الإمام المهدیّ ـ7 ـ، ط: ا، قم. 1407 هـ. ق / 1366 هـ. ش، 2/473.
[30]. میکند / سنگی: میکندم و.
[31]. علمیّه / ریختِ مسطور در سنگی را با اندک تسامحی، «عالیه» هم میتوان خوانْد.
[32]. تأمّل / سنگی: تمامل (یا چیزی شبیه به آن).
[33]. کذا فی المطبوع.
[34]. او / سنگی: که و (یا چیزی شبیه به آن).
[35]. صنعتی / ریختِ مسطور در سنگی را «صفتی» هم میتوان خوانْد.
[36]. است / سنگی: ایست.
[37]. کُلْ / سنگی: کلّ.
[38]. به تواتر / سنگی: بتواطر.
[39]. میخواهد / سنگی: میخواهند.
[40]. متعارفه / چُنین است در سنگی (با نیمْ یاءِ إِضافه – که در اصطلاحِ متسامحانه، «همزه» یِ پایانی میخوانندش - )
[41]. واهیه / سنگی: واهیّه.
[42]. میشد / سنگی: + و دروغ.
[43]. الله / سنگی: اله.
[44]. آنها / سنگی: + را.
[45]. به رأی العین / سنگی: برؤِی العین.
[46]. عقاقیر (جمعِ عَقّار) یعنی: داروهایِ گیاهی.
[47]. أَدویه / سنگی: ادویّه.
[48]. أطبّاء / سنگی: اطباءِ.
[49]. جاهل العیاذ... کامل / این فِقٍره، در محلِّ بُرِشِ سنگی جای گرفته و قِرائتِ بعضِ کلمات به حدس و قیاس آمیخته است.
[50]. کلام / سنگی: + و.
[51]. حجّیّت / سنگی: حجّت ]کذا[.
[52]. حجّت / چُنین است در سنگی.
[53]. ایشان / سنگی: انسان.
[54]. صفات / در سنگی قَدری ریختگی دارد و قِرائتِ ما به حَدس و گمان آمیخته است.
[55]. مانندِ / سنگی: ماننده.
با توجّه به سیاقِ عباراتی که خواهد آمد و نوعِ أغلاطِ کتابتیِ سنگی، بس مُستَبعَد است که در این مورد و نظیر آن «مانندة» بباید خوانْد.
[56]. حجّت / سنگی: حجة. دور نیست که صواب «حجّیّت» باشد.
[57]. نامربوطه / چُنین است در سنگی.
[58]. با / سنگی: یا.
[59]. مانندِ / سنگی: ماننده.
[60]. أَسرعتر / چُنین است در سنگی.
[61]. زبدة الفضلاء / سنگی: زبدة الفضلاءِ.
[62]. غالب / سنگی: قالب.
[63]. روح / چُنین است در سنگی. احتمالاً: أَرواح.
[64]. الفداء / سنگی: الفداه.
[65]. تبریز / سنگی: «تبریر» - و یمکن أَن یُقالَ: له وجهٌ!
[66]. علماء / سنگی: علماءِ.
[67]. چُنین می نماید که واژه «شهید» افزودة رونویسگر باشد.
[68]. حاضر / سنگی: خاطر.
[69]. نگر: ناسخ التّواریخ (سلاطینِ قاجاریّه)، چ کتابفروشیِ إِسلامیّه، 1353 هـ. ش، 3/126 – 130.
از برایِ گزارشِ مجلسِ یاد شده، همچُنین نگر: گفت و شنودهایِ سیّد علی محمّدِ باب با روحانیّون، تحقیق و پژوهش: حسنِ مرسل وند، نشرِ تاریخِ ایران، 1388 هـ. ش، ص 49 – 60 و 130 – 144.
[70]. إِشارت است بدان که باب و پیروانش در مقامِ توجیهِ أَغلاطِ لَفظی و خطاهایِ دَستوریی که از وی سَر میزَد، ادّعا میکردند که «قواعدِ نحویّه و صرفیّه منسوخ شده» (گفت و شنودهایِ سیّد علی محمّدِ باب...، ص 124)!؛ و سائلی از حقیقتِ نحو و صرف سؤال کرده و او جواب نوشته بود که: نحو مأخوذ از محو است، و صرف مأخوذ از صحو است، و این هر دو مانندِ آدم و حوّا زوجَیٍن بودند، در جنّتِ أَحدیّت إِقامت داشتند، پس ولایت و دوستیِ ما را به آنها عرض کردند و آنها در قبولِ آن تَقاعُد ورزیدند، خداوند به مکافاتِ این تقصیر آنها را از آن مقامِ تَجَرُّد به علم* أَلفاظ تنزّل داده، به قیدِ إعراب و بند مقیّد کرد. این أوقات که نورِ وجودِ ما از مشرقِ ظهور** طالع شد، آنها از دَرِ إِنابت درآمده توسّل به ما جُستند؛ پس ما این قیود را از گردنِ آنها برداشتیم؛ حال، این قیود از آنها مرتفع است؛ یعنی: معلوم و مجهول و فاعل و مفعول و لازم و متعدّی و مُعٍرَب و مَبٍنی و أَمثالِ آنها که در علمِ صرف و نحو قواعدی برایِ آنها معیّن است، فرقی ندارد.» (همان، همان ص). در این باره، نیز نگر: همان، ص 62.
* کذا فی المطبوع؛ ظـ: عالَم.
** طابع، در اینجا یک «و» در میانِ قُلاّب افزوده، که بیجاست، و – عَلَی الظّاهر – نمودارِ ناآشنائیِ وی با شیوه تعبیر و سیاقتِ کلام در این بافت و زمینه و زمانه.
[71]. جَر / سنگی: جّر ]کذا[
[72]. مینویسد / سنگی: مینویسند.
[73]. أَلفاظش / سنگی: الفاضش.
[74]. بحثی / سنگی: بخشی.
[75]. واسع / سنگی: واسعی.
[76]. اگر / سنگی: که.
[77]. علمیّه / چُنین است در سنگی.
[78]. علمیّه / چُنین است در سنگی.
[79]. أُدعیه / سنگی: ادعیه ]کذا[.
[80]. صدور / سنگی: صدو.
[81]. لیجادلوکم / سنگی: لیجادلوهم بالباطل.
احتمالاً از حافظه نوشته شده و لذا چُنین سهوی رُخ داده است.
[82]. قرآنِ کریم: س 6، ی 121.
[83]. ملائکه / سنگی: ملائیکه.
[84]. میدهد / سنگی: + و.
[85]. میدهند / چُنین است در سنگی.
[86]. سنج: الکافی، طـ. غفّاری، 1/253 (باب فی شأن إنّا أَنزَلناه فی لَیلَةِ القُدر و تفسیرها، ش 9).
[87]. علّمته / سنگی: علّمیه (یا چیزی شبیه به آن).
[88]. تکون حکمته / سنگی: یکون حکمه.
[89]. نوراً / سنگی: انواراً (بدونِ نقطة نون).
[90]. برهاناً / سنگی: برکتاً.
[91]. إِرشاد القلوبِ دیلمی، طـ. الشّریف الرّضی، 1415 هـ. ق، 1/205.
[92]. میتوان بود /. چنین است در سنگی.
درست – یا: درستتر – آن بود که «میتَوانَد بود» باشد؛ چُنان که لَختی سپستر در همین متن دیده میشود.
[93]. و ریاضت / سنگی: دریافت.
[94]. تعلیم / سنگی: بقلم.
[95]. متشبّث / سنگی: منشیّث.
[96]. مانندِ / سنگی: ماننده.
[97]. بلعمبن باعورا / درباره وی، نگر: بِحارالأَنوار، 13/377 ـ 380.
[98]. به سبب / ریختِ مسطور در سنگی را «سبب» نیز میتوان خواند؛ لیک در قیاس با کتابتی مشابه در سطورِ سپسین، همین خوانِش را برگُزیدیم.
[99]. و / چُنین است در سنگی.
[100]. نظرِ نویسنده، به آیة 175 از سورة مبارکة أَعراف است: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوين»، و آیه پس از آن. مشهور است که مقصود از این شخصِ مذکور در قرآن، بلعمبن باعورا است.
تفصیل را، نگر: التِّبیانِ شیخ الطّائفه طوسی، طـ. أحمد حبیب قصیر العاملیّ، 5/31 و 32؛ و: مجمع البیانِ طَبْرسی، ط. أَعلَمی، 4/394؛ و: مجمع البَحْرَینِ طُرَیْحی، ط. السّیّد أحمد الحُسَینیّ ]الاِشٍکوریّ[، 2/433 و 434 (ذیلِ «سلخ»).
[101]. موثّقین / سنگی: مؤتقین.
[102]. و ریاضت / سنگی: دریافت.
[103]. إِغوای / سنگی: اغوائی.
[104]. شیطان / سنگی: سلطان.
[105]. دیدند / سنگی: دیدن.
[106]. کردند / در سنگی، به علّتِ ریختگی، مقروء نیست. به حدس و قیاس ضبط شد.
[107]. طعمه / در سنگی، حرفِ نخست، به علّتِ ریختگی ناپیداست.
[108]. در ناسخ التّواریخ آمده است:
«... جسدش را روزی چند در میانِ شهر به هر سوی کشیده آنگاه در بیرونِ دروازه درانداختند و خوردِ جانوران ساختند.» (ناسخ التّواریخ – سلاطینِ قاجاریّه ـ، چ إِسلامیّه، 3 / 305).
بعضِ منابع بابی و بهائی، چه بسا برایِ استخلاص از این فرجامِ اشمئزازانگیز، گزارشهایِ دیگری را درباره عاقبتِ جسدِ او مجالِ طرح داده و فرضیّه دفنِ جَسَد را از سویِ برخی از هوادارانش پیش کشیدهاند.
[109]. خواری / سنگی: خاری.
یادکردنی است که إِملایِ «خار» و «خاری» به جایِ «خوار» و «خواری»، گویا نزدِ بعضِ گذشتگان مقبولیّتی داشته و اینجا و آنجا بارها دیده شده است.
نیزنگر: یادداشتِ ما در: مُلٍحُقاتِ صحیفة سجّادیّه، ص 94، و 128.
[110]. قرآنِ کریم: س 9، ی 33؛ و: س 61، ی 9.
[111]. فِی / سنگی: من.
[112]. کانوا / سنگی: کانو.
[113]. قرآنِ کریم: س 28، ی 5 و 6.
[114]. الدّاعی إِلی / سنگی: اوداعی این.
[115]. الله / سنگی: اله.
[116]. الله / سنگی: اله.
[117]. یملأ / سنگی: یملاءِ.
[118]. ذلک / سنگی: ذالک.
[119]. سنّة / سنگی: سنته.
[120]. إِقبال الأَعمالِ ابنِ طاوس، تحقیقِ قیّومیِ اصفهانی، ط: ا، 1/142.
در متنِ مصباح المتهجّدِ شیخ الطّائفه طوسی (طـ. مؤسَّسة فقه الشّیعة، 1411 هـ. ق، ص 581)، به جایِ «سنّة نبیّک»، «ملّة نبیّک» آمده است.
[121]. أَدعیه / سنگی: ادعّیه ]کذا[.
[122]. نفسانیّه / سنگی: + و.
[123]. أَنبیاء / سنگی: انبیاءِ.
[124]. أَنبیاء / سنگی: انبیاءِ
[125]. مقصود، فاطِمه (ملقّب به: زَرّین تاج، متخلّص به: طاهره / 1233 – 1268 هـ. ق)، دخترِ ملاّ صالحِ بزغانیِ قزوینی، است که نخست شیخی شد و با سیّد کاظمِ رشتی به مکاتبه پرداخت و سیّد کاظمِ رشتی او را «قُرَّة العَیٍن» خواند. پَسانتر در شمارِ نخستین هجده نَفَری که دعوتِ سیّد علی محمَد باب را إِجابت کردند (و – اصطلاحاً – در سنّتِ بابی، «حروفِ حَی» خوانده میشوند) قرار گرفت و باب به او لقبِ «طاهره» داد. وی در عِراق و ایران به تبلیغِ بابیگری پرداخت و موجبِ اعتراضها و ناآرامیهایِ دامنهداری شد. حتّی در جنگِ بابیان با مردمِ عادی و قُوایِ دولتی در مازندران حضور داشت. از مشهورترین وقایعِ این زن، حُضورِ بیحجابِ وی در میانِ هوادارانِ باب در دشتِ «بدشت» (در نزدیکیِ شاهرود) است. وی عاقبت در تهران به أَمرِ ناصرالدّین شاه و وزیرش، میرزا آقاخانِ نوری، کُشته شد.
از نکاتِ شایانِ توجّه آن است که بعضِ أَشعاری که با آب و تاب به او نسبت دادهاند، مَنْحول و در واقع از سَرایندگانی دیگر است.
[126]. ظهور / سنگی: + و.
[127]. علماء / سنگی: علماءِ.
[128]. الله / سنگی: اله.
[129]. گویا مراد همان شیخ فضل اللهِ مازندرانیِ حائری (فـ: 1344 هـ. ق) باشد که گزارشی از أَحوالِ وی را توان دید در: طبقات أعلام الشّیعة (نُقَباء البَشَر)، 5/36.
[130]. أعلام / سنگی: اعلمام.
[131]. همانا، مقصود، «سیّد محمّد حسنِبن سیّد عبداللهِ رضویِ کشمیری» (فـ: 1328 هـ. ق.) عالمِ بزرگ و فقیهِ جلیل و پارسا و پرهیزگارِ کربلاست. درباره او، نگر: نُقَباء البَشَر، 1/408 و 409؛ و: مرآة الشّرق، 1/517.
[132]. این عالمِ جلیل و پارسایِ نامی (فـ: 1353 هـ. ق.)، پدرِ خطیبِ آوازهمندِ کربلا، شیخ مهدیِ مازندرانی (صاحبِ دو کتابِ زبانزدِ معالی السِّبطَین و الکَوٍکَب الدُّرّی)، است.
درباره او، نگر: نُقَباء البَشَر، 3/1249 و 1250.
[133]. این «کَمانَک»ها افزوده ماست، و در متنِ چاپِ سنگی، کمانکی نیست؛ لیک پیداست که عباراتی که مابینِ دو کمانک نِهادیم از خودِ ملّا محمّدتقیِ هروی نیست و از مُحَرِّرِ اوست؛ از این رو، آنها را میانِ دو کَمانَک نِهادیم.
[134]. علائم / سنگی: علمائم.
[135]. حَسَنی / در سنگی، یکی دو حرفِ آغازین به واسطه ریختیگ بروشنی خوانده نمیشود. به حَدس و قیاس ضبط شد.
[136]. حق / سنگی: حّق.
[137]. حَسَنی / باز به واسطه ریختگیِ سنگی، یکی دو حرفِ نخست بروشنی خوانده نمیشود.
[138]. أََبی عبدالله / سنگی: ابی عبداله.
[139]. الفداء / سنگی: الفداه.
پربازدید ها بیشتر ...
کتاب التوحید ابن خزیمه و تصویری که از خداوند ارائه داده است
رسول جعفریانابن خزیمه (223 - 311) از علمای اهل حدیث، نویسنده یک کتاب حدیثی با عنوان «صحیح»، و اثری مهم در «توحید
تفسیر نامه تاریخی شاه عباس به مفتی روم
رسول جعفریاناین نامه مهم تاریخی که به انشای نصیرای همدانی نوشته شده، بر محور برخی از مهم ترین اختلافات مذهبی ایر
نظری یافت نشد.