۲۵۵۹۵۳۰
۹۸۳
۱۳۹۲/۱۰/۱۷

مکاتیب سعدالدين حَمّوئي

پدیدآور: احمد خامه‌يار

خلاصه

متنِ حاضر، شامل چند مکتوب سعدالدین حموئی به برخی از عرفا و شخصیت‌های معاصر وي است.

مکاتیب سعدالدين حَمّوئي

 

به كوشش: احمد خامه‌يار[1]

مقدمه تصحیح

1. سعدالدین حمّوئی

سعدالدین ابوابراهیم محمد بن مؤيَّد بن عبدالله بن علی بن محمد بن حَمُّویه[2] (586 ـ 649 ق)، که با انتساب به جدّ اعلایش به سعدالدين حَمّوئي یا حَمُّوی و گاه سعدالدین ابن حمّویه شناخته می‌شود، از عرفاي بزرگ نيمه اول سده هفتم هجري به شمار مي‌آيد. با وجود اهميت وي در تاريخ عرفان اسلامي، با اين حال منابع تاریخی آگاهی‌های چندانی از احوال و سيره زندگي سعدالدین حموئی به دست نمی‌دهد و بيشتر تذكره‌ها و منابع تراجم، خالي از زندگي‌نامه وي است.

افزون بر اطلاعات پراکنده و مختصری که درباره وی از برخی تذکره‌ها و منابع تاریخی و نیز تألیفات سعدالدین حموئی و مریدان وی و دیگر عرفا به دست می‌آید، مهم‌ترين و شاید تنها منبعي كه اطلاعات مفّصل و قابل توجهي در باب احوال و زندگي‌نامه سعدالدين حموئي به دست مي‌دهد، كتاب مراد المريدين تأليف يكي از نوادگان وي به نام ابوالفتوح غياث‌الدين هبة الله بن يوسف بن ابراهيم بن سعدالدين حموئي (نيمه اول سده هشتم ق) است.[3]

سعدالدین حمّوئی را شايد بتوان مشهورترين شخصيت خاندان حمّوئی جويني دانست که خاستگاه آنان بحرآباد جُوین (از توابع سبزوار) بوده است. بیشتر افراد شناخته شده این خاندان ـ در فاصله قرون چهارم تا هشتم هجری ـ به تصوّف و عرفان اهتمام داشته‌اند و تا به ‌امروز جامع‌ترين تحقيق در اين زمينه را آقاي سعيد نفيسي انجام داده است.[4]

معين‌الدين محمد بن حمّویه (م 530 ق) ـ جدّ اعلای سعدالدين حموئي ـ ظاهراً نخستين شخصيت از اين خاندان است كه به تصوّف شناخته شده است. شیخ قاسم طهرانی در راستاي تلاش خود برای اثبات تشیّع سعدالدین حموئی، قرائنی مبنی بر تشیع جدّ وی محمد بن حمّویه ارائه داده است.[5] با این حال مشهورترين افراد اين خاندان ظاهراً مذهب شافعی داشته‌اند و چند تن از آنان مدرّس فقه شافعی بوده‌اند.[6]

از حدود نيمه دوم قرن ششم تا نيمه دوم قرن هفتم، تعدادی از متصوّفه این خاندان، از سوی حاکمانِ وقت منصب رسمي شیخِ مشایخ خانقاه دمشق يا قاهره را عهده‌دار بوده‌اند و در منابع با عنوان «شیخ الشیوخ» یاد شده است. از آن جمله‌اند: عمادالدین عمر بن محمد بن علی بن حمّویه (م 577 ق)[7]، دو فرزند وی صدرالدین محمد بن عمادالدین عمر (م 617 ق)[8] و تاج‌الدین عبدالسلام یا عبدالله بن عمادالدین عمر (م 642 ق)[9]، و عمادالدین عمر بن صدرالدین محمد بن عمادالدین عمر (مقتول در 636 ق).[10]

سعدالدین حموئی در شب سه شنبه 23 ذی‌الحجّه سال 586 ق در روستای بحرآباد از توابع جوین به دنیا آمد.[11] علوم دینی را نزد معین‌الدین جاجرمی در نیشابور و سپس نزد شهاب‌الدین خیوقی در خوارزم فرا گرفت.[12] سپس به زادگاه خویش بازگشت و پس از اقامت کوتاهی در بحرآباد، سفر عراق و شام و حجاز را در پیش گرفت.[13] در 614 ق در موصل به خدمت پسر عموی پدرش شیخ الشیوخ صدرالدین ابوالحسن محمد بن عمر بن محمد بن حمّویه رسید و تا شام او را همراهی کرد و در مسجد الاقصی از دست وی خرقه پوشید و پس از آن قصد حجاز را کرد و مدّتی در مکّه و مدینه اقامت نمود.[14] سپس به خراسان بازگشت و به خدمت نجم‌الدین کُبری (مقتول در 618 ق) رسید و نزد وی چلّه‌نشینی کرد و از دست او خرقه پوشید و اجازه تلقین ذکر گرفت.[15]

او سپس سفر دوم خود را به سرزمین‌های عربی آغاز کرد. در بغداد به خدمت شهاب‌الدین عمر سهروردی (م 632 ق) ـ مؤسس طریقت سهروردیه ـ رسید و مورد احترام و تکریم وی قرار گرفت. سپس به شام رفت و در منطقه صالحیه (در دامن کوه قاسیون در شمال دمشق) سکونت نمود. در دمشق با محیی‌الدین ابن عربی دیدار کرد و مورد ستایش وی قرار گرفت و حتی با دو شاگرد مشهور ابن عربی: صدرالدین قونیوی و اسماعیل بن سودکین در یک مجلس سماع شرکت کرد.[16]

به گفته سبط ابن الجوزی، سعدالدین حموئی پس از ورود به دمشق در زاویه خود در کوه قاسیون به همراه جمعی از مریدان خود به عبادت مشغول بود و به فرزندان صدرالدین ابن حمّویه (شیخ خرقه خود) ـ که در شام دارای مناصبی بودند ـ التفات نمی‌کرد. پس از مدتی به علت تنگدستی شدید، به‌ ناچار به خراسان بازگشت.[17]

به نوشته ذهبی، در خراسان جمعی از امرای مغول به خدمت او رسیدند و برخی از آنها به دست وی مسلمان شدند. سپس در آمل خانقاهی بنا کرد و مورد اقبال عموم قرار گرفت. سرانجام به زادگاهش بازگشت و پس از مدت کوتاهی از دنیا رفت.[18]

در تاریخ وفات سعدالدین حموئی اختلاف نظر وجود دارد و در بيشتر منابع از 649 تا 651 گفته شده است. اما صاحب مراد المریدین تاریخ وفات وی را شب شنبه 18 ذي‌الحجّه سال 649 ق ذکر کرده[19] که دقیق‌تر و معتبرتر از سایر اقوال است. مقبره وي تا مدّت‌ها زيارتگاه اهالي منطقه بوده و ساختمان آن تا به‌امروز باقي مانده است.

سعدالدین حموئی را به جهت مصاحبت و پوشیدن خرقه و دریافت اجازه از نجم‌الدین کبری، از صوفیان طریقت کبرویه به شمار آورده‌اند. صاحب مراد المریدین، شیخ الشیوخ صدرالدین ابن حمّویه را شیخ خرقه، نجم‌الدین کبری را شیخ خلوت و صحبت، و شهاب‌الدین سهروردی را شیخ ذکر سعدالدین حموئی دانسته‌اند.[20]

در مراد المریدین، شجره خرقه وی را چنین آورده است که او خرقه از شیخ الشیوخ صدرالدین ابوالحسن محمد بن عمر پوشید و او از پدرش شیخ الشیوخ عمادالدین ابوالفتح عمر بن بن علی بن محمد بن حمّویه، از جدّش محمد بن حمّویه، از ابوعلی فارمدی، از ابوالقاسم کرّگانی، از ابوعثمان مغربی، از ابوعمرو زجاجی، از جنید بغدادی، از سَریّ سقطی، از معروف کرخی، از امام علی بن موسی الرضا8، از امام موسی کاظم8، از امام جعفر صادق7، از امام محمد باقر7، از امام زین‌العابدین7، از امام حسین7، از امیرالمؤمنین علی7، از پیامبر اسلام6؛ و به روایتی معروف کرخی خرقه از داوود طائی پوشیده و او از حبیب عجمی، از حسن بصری، از امیرالمؤمنین علی7 پوشیده است.[21]

نجم‌الدین کبری نیز در اجازه‌ای که برای وی نوشته، شجره خرقه خود را بدین ترتیب بیان کرده است: نجم‌الدین کبری از شیخ اسماعیل قصری، از محمد بن مانکیل، از داوود بن محمد خادم‌الفقراء، از ابوالعباس بن ادریس، از ابوالقاسم بن رمضان، از ابویعقوب طبری، از ابوعبدالله بن عثمان، از ابویعقوب نهرجوری، از ابویعقوب سوسی، از عبدالواحد بن زید، از کمیل بن زیاد، از علی بن ابی‌طالب7، از رسول خدا6.[22]

از سعدالدین حموئی آثار و تألیفاتی در تصوّف باقی مانده که در مراد المريدين به تعدادي از آنها و زمان و مكان تأليف اين آثار اشاره شده است.[23] آثار حموئي عمدتاً به زبان عربي است، اما رسائل فارسي و اشعاري نيز از وي به‌ جا مانده است. در رسايل فارسي وي، گاهي سخنان سربسته و مبهم و پيچيده دارد و اسرار حروف و دواير به ‌كار برده و گاهي كلام او روشن و واضح نيست.[24]

بیشتر آثار حموئي تاكنون منتشر نشده و نسخه‌های خطی برخی از تألیفات وي در کتابخانه‌ها و مراکز نسخ خطی ایران و جهان نگهداری می‌شود. از مهم‌ترين تأليفات وي مي‌توان به محبوب الاولياء، سجنجل الارواح ونقوش الالواح، سكينة الصالحين و نيز رساله المصباح في التصوف اشاره كرد كه اثر اخير به كوشش نجيب مايل هروي تصحيح و از سوي انتشارات مولي در سال 1362 در تهران منتشر شده است.

سعدالدین حموئی شاگرداني داشته است كه در لابه‌لاي متن مراد المريدين، از تعدادي از آنان ياد شده است. اما مشهورترين شاگرد حموئي كه در مراد المريدين از وي سخني به ميان نيامده، عزیزالدین نسفی است که به آثار و تألیفات عرفانی خود از جمله انسان كامل، كشف الحقايق و بيان التنزيل شهرت دارد و براي شناخت آرا و عقايد استاد خود سودمند است.

صدرالدین ابراهیم حموئی (م 722 ق) صاحب کتاب گرانقدر فرائد السمطین فی فضائل المرتضي والبتول والسبطين، پسر سعدالدين حموئي است كه خود از بزرگان تصوّف بود و غازان خان مغول ـ پادشاه ایلخانی ـ به دست وی اسلام آورد. بدون شك عقايد و آراي سعدالدين حموئي بر روي فرزند خود و انگيزه تأليف كتاب فرائد السمطين بي‌تأثير نبوده است و به طور كلّي اين پدر و پسر را در كنار ديگر مشايخ صوفيه، مي‌توان از شخصيت‌هاي تأثيرگذار در شيوع تصوّف شيعي و جريان موسوم به تسنّن دوازده‌امامي به شمار آورد.

 

2. مکاتیب سعدالدین حموئی

متنِ حاضر، شامل چند مکتوب سعدالدین حموئی به برخی از عرفا و شخصیت‌های معاصر وي است که در انتهاي نسخه خطی کهنی از سده هفتم هجری، به شماره 594 در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي، به دست آمده است. این نسخه خطی شامل چند رساله و مكتوب از برخي عرفاي بزرگ است که به خط نسخ کهن کتابت شده و تاريخ كتابت رساله نخست آن، 563 ق است. تعداد اوراق نسخه 118 برگ، و اندازه صفحات آن 15×5/20 سانتي‌متر است.[25]

عناوین اين مجموعه به ترتيب عبارت‌اند از: 1. مواقع النجوم ومطالع اهلة الاسرار والعلوم از محيي‌الدين ابن عربي؛ 2. كتاب القربة از ابن عربي؛ 3. چند رساله و مكتوب از شهاب‌الدين عمر سهروردي، از جمله اللوامع الغيبية في الروح و جواب مسائل ائمه خراسان و مكتوب به امام فخر رازي؛ 4. مكاتيب سعدالدين حموئي.

فهرست مکاتیب و نامه‌نگاری‌های سعدالدین حموئی در اين نسخه به شرح زیر است:

1. مکتوب به محیی‌الدین ابن عربی در دمشق؛

2. مکتوب به شیخ الشیوخ عمادالدین عمر فرزند صدرالدین محمد؛

3. مکتوب دیگر به عمادالدین عمر مزبور؛

4. مکتوب به علاءالدین فرزند عطاملک جوینی؛

5. مکتوب به برهان‌الدین جاجرمی؛

6. مکتوب به یکی از اصحاب خود به نام شرف‌الدین؛

7. مکتوب در پاسخ به یکی از مریدان نجم‌الدین کبری؛

8. مکتوب به سیف‌الدین باخرزی (از خلفای نجم‌الدین کبری) در پاسخ به نامه وی.

این مکاتیب ابعاد جدیدی از زندگی‌نامه و افکار و عقاید سعدالدین حموئی را نشان می‌دهد و همانند سایر تألیفات وی، به زبان پیچیده نوشته شده و استفاده وسیع از علم حروف در آن مشهود است. برخی نکات قابل توجه در این مکاتیب را می‌توان به شرح زیر عنوان کرد:

1. در مکتوب خود به ابن عربی نوشته است که ـ قاعدتاً با کمک علم حروف ـ موفق به یافتن ذکر ابن عربی در قرآن شده است: «وجدتُ بتوفیق الله ذكر الشيخ في القرآن بوصفه وإسمه وحاله ووقته...»

2. اشعاری که حموئی در آغاز مکتوب خود به ابن عربی سروده، مؤیّد قول علی قلی داغستانی است که از سرودن شعر عربی توسط حموئی خبر داده است.[26]

3. در مکتوب خود به عطاملک جوینی، حدیثی منسوب به پیامبر6 در فضیلت خلفای چهارگانه نقل کرده است که: «حُبّ أبي بكر يُوجب الغفران، وحبّ عمر يَمحو العصيان، وحبّ عثمان يُقوّي الإيمان، وحبّ عليٍّ يخمد النيران.»[27]

4. در ادامه حدیث قبل، این حدیث را آورده است: «حُبّي وحُبّ اهل بيتي نافعٌ في سبع مواطن اهوالهنّ عظيمة: عند الوفاة وعند القبر وعند النشور وعند الكتاب وعند الحساب وعند الميزان وعند الصراط.»

5. در مکتوب خود به یکی از اصحابش به نام شرف‌الدین، احادیثی از پیامبر6 آورده است که احادیثی نزدیک به مضمون آن در برخی منابع حدیثی شیعه نقل شده است و ما در پاورقی متن به آن اشاره کرده‌ایم.

در پايان، لازم به ذکر است که پیش از این شيخ قاسم طهراني مکتوب سعدالدين حموئی به ابن عربی را به طور کامل و بخش قابل توجهی از مکتوب وی به عطاملك جوینی را بازخواني كرده است.[28] همچنين متن مکتوب اول وی به عمادالدین عمر بن صدرالدین محمد به طور کامل در مراد المریدین نقل شده است.[29] بنابراين در تصحيح اين مكاتيب، متن مکتوب اخیر با متن نقل شده در مراد المریدین مقابله شده است، اما برای سایر مکاتیب ناچار به نسخه خطی اکتفا شده و البته مكتوب ابن عربي و عطاملك جويني نيز جهت احتياط با بازخواني شيخ طهراني تطبيق داده شده است. با توجه به کهنگی نسخه و از بین رفتن بخش‌هایی از صفحات آن، خواندن برخی کلمات میسّر نشد که محل آن در متن، با نقطه‌چین مشخص گردیده است.

 

كتب هذه الرساله الشيخ الإمام سعد الملة والدين الحمّوي إلى الشيخ الإمام ابن العربي في دمشق رحمة الله عليهما:

بسم الله الرحمن الرحيم

شرح بال و رشح حال

الحمد لله رب العالمين، والعاقبة للمتقين، ولا عدوان إلا على الظالمين.

 

يُذكّرني وردي بفسيحة مُهجتي
 

 

إذا هيّجت في القلب شوقي وحُرقتي
 

إلى وجه أيامي وبيت قصيدتي
 

 

ومنبع أنواري ومطلع قُرّتي
 

ومعدن أسراري ومخزن عُدّتي
 

 

وآية راياتي وأبحُر دُرّتي
 

هو القِسْط من قُطب الحبيب بنُقطتي
 

 

هو السِّفر والقِطّ الذي فيه نُطقتي
 

هو السِّقط في الأطباق حالة نطفتي
 

 

هو البدر في الآفاق مَعلم فِطرتي
 

هو العين يا مولاي حامل قطرتي
 

 

هو الغين في بَلْواي كاشِف غُمّتي
 

هو الكاف والنون الذي منه كُنيتي
 

 

هو الطّاء والظّاء الذي منه بُنيتي
 

هو الرّاء والزّاء الذي منه همّتي
 

 

هو القاف والواو الذي منه قُوّتي
 

هو الميم والهاء الذي منه هيبتي
 

 

هو الصّاد والضّاد الذي منه حبّتي
 

هو الدّال والذّال الذي منه دَوْلتي
 

 

هو السّين والشّين الذي منه كَرّتي
 

هو الجيم والحاء الذي منه نَظْرتي
 

 

هو الباء والتاء الذي منه تَوْبتي
 

هو الألف الوصل الذي منه نيّتي
 

 

هو الألف القطع الذي منه جَوبَتي
 

هو الألف الموصُوف أول مَرّتي
 

 

يُنادي ويَدعو صَحبَه ثم نُزوتي
 

هو الثاء والخاء الذي منه شُهرتي
 

 

يُخاطب إخواني بهو وبعُرضتي
 

هو الكاف والفاء الذي منه عزّتي
 

 

سلامي على من يدّعي فهم فكرتي
 

أنا المحو في الماحي ومُثبت مُثبتي
 

 

أنا الشرح في المشروح حاسِر حَسرتي
 

هو العاقب الباقي الذي منه بغيتي
 

 

بطَيٍّ ونشرٍ ثم منه تحيّتي
 

أنا الرّشّ في الشّرّ الذي منه سُرّتي
 

 

أنا السِّرّ في الرّسّ التي منه طَلْعَتي
 

أقول كما قال العزيز بعزّتي
 

 

فهذا تمام القول في شرح قصّتي
 

 

الحمد لله الذي جعل المسعود محموداً أو الشاهد مشهوداً، وأورد عباده على حوض عبده مودوداً، وأودع في القيام والقعود والسجود مزاجاً من كوثره يُشاهدون فيه معبوداً، جعل )اللاتَ والعُزّى * وَمَناةَ الثالِثَةَ الأُخْرى([30] معنىً موروداً، وأصلّي على نبيّه الأكرم ورسوله الأعظم صلوة ساجدٍ ومسجودٍ ممدودة غير معدودة.

أما بعد، فليعلم الأخ الكريم، والناصر للدين القويم، صاحب أهل سفينة نوح، المميّز بين البروج والسّنوح، المتوّج بوجه الإرادة إلى وجه الروح، أدام الله ظلاله على خاصّته، وجعله نقطاً في بياض أهل ولايته، أن الاستنطاق يُبيح مباشرة أسباب الإنطاق، ويرخّص في حَلّ النطاق، ويُقوّي داعية الاتّفاق المتضمّنة لسرّ الإنفاق، الموجب لانتشار إشراق الأزل والأبد في الآفاق، وأن من تمسّك بحبل القرآن وحاله ونسخته وسنّته، وتشبّث بذيل متابعته وسلك طريق مبايعته، وجدّد رقم هيبته وعظمته في جبين همّته، وآذناً من خير بريّته في شرح كتابه وسنّته؛ فبهذين الأمرين أعني بهما وجدان الرقم ونيل الأذن يصل إلى منتهى غايته وغاية نهايته، ثم يرجع من رُدّته إلى دُرّته ومن جِنّته إلى جُنّته، ثم يلحق بصورته بَعد الانفصال عن مَحَرَّته والاتصال بمَسَرَّته والخروج عن مَعَرَّته، ثم يفتح له باب الكبيرتين المستويتين على بصيرته، وعند ذلك يظهر النبأ العظيم في صاخته وطامته وقيامته، وعند ذلك يستوي على قُلّة مشاهدته وقُنه رؤيته ومكالمته بسلامته وعافيته، وإن عَجز عن وجدان ما تلوناه فله الوجدان في بيّنته، والنيل في آيته بسعة رحمته ومغفرته، وعند ذلك له الرجوع والعروج والخروج والولوج والإنباء والارتقاء والمشاهدة واللقاء، ويكون هو بين المدّ والجزر والطيّ والنشر، حتى يتخلّص من الشكل والهيئة والصورة والمثال، ثم بصورته هو )فِي الأرحامِ كَيْفَ يَشاءُ([31] على أي حال، فالأول موصوف صفاته، والثاني معروف آياته، فالهاء هاء وميم، والجاء جاء وجيم، فهي المحجّة الحاصلة للحجّة الإضافية والحجّة البالغة، ومن البلوغ إلى البلوغ أربعة آلاف منزل وأربعة آلاف منزل وأربعة آلاف وثلاثة آلاف منزل، في كلّ منزل سبعين ألف عالَم، في كلّ عالَم سبعين ألف كلمة، في كلّ كلمة خمسين عاماً، في كلّ عام أمام جزء من الأمّ، ثمّ يوجد بين الأجزاء النقطة البياضيّة التي هي في المرتبة الثالثة من النقط، والشروع في مثل هذا الكلام غير مشروع، ولكن الفرد يدخل تحت المجموع. هذا لمن تمسّك بحبل القرآن ونُسخته؛ أما من تمسّك بسنّته وربط ذيله على فتراك عترته، ظهر في الأرواح من الألواح سيماء عزّته، وعند ذلك )يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالأبْصارِ([32] فطرته ويُقلّب الليل والنهار في حبلته، ويبدّل نطفته بنقطته ونُقطته بنطقته، وعند ذلك ينفتح عيون الأبصار في الأبصار، وينفجر منه ماء الحركة والسكون والقرار، الذي فيه عكسُ الجَبْر والقَدر، وسرّ السَفَر والحَضَر، لإزالة سَقر السفر الموجود في الأسفار، وهو الموجب لنقض الجدار المتضمّن لإقامة الدرج الموصل إلى الدرج الذي فيه خصائص الأنوار، وعند تلاطهما يُبدّل الله تعالى النطفة الموصوفة بالأمشاج، بالنطفة المستحبّة الموجبة للإدماج، وعند ذلك ينشد دُرج رداء الكبرياء، وانطعف إزار الياء لمصلحة القرار والفرار من الأغيار، اكتحلت عيني بمطالعة تصنيفك لطائف الأذكار، وانحرف خاطري عن إدراك ما ذكر الشيخ الكبير والبدر المنير في بعض مصنّفاته أن الحروف بعضها مُركّب مثل الياء من ذالين، وأن الباء وجود العقل الخاصّ وهو أول مرتبته، والذي تَراءى لهذا الضعيف أن الحروف كلّها مُركّبة، والياء مركّبة من دالين وحروف أخرى، والنقطتان عليها ظهرت بطريق العكس والانعكاس، والذي يشهد لذلك أن فيها عالم اليدين، وأن الباء أول مرتبة بالنسبة إلى الصورة الباطلة.

وأما بالنسبة إلى صورته تعالى وتقدّس فهو وجود المرتبة الأولى، وقد وجدنا بحمد الله ومنّه أن لكلّ حرفٍ روحاً وعقلاً وسرّاً وألسنةً وأزلاً وأبداً وميلاً وطاعةً وظهراً وبطناً وحدّاً ومطلعاً وأمزجةً، ولو شرحنا ذلك لطال الكلام، ولا يفي بشرحه الأقلام، وما رأيت في القرآن حرفاً متكرّراً ثم وجدنا علم البياض أقوى من علم الحروف وعلم النقطة. ثم وجدنا علم الإعراب وكيفية اجتماعها مع روح السائر الطائر على عرش الرحمن، وقابلنا أوائل السور مع النفوس الملكوتية فوجدناها زائدة عليها للفهم، ووجدنا بعد ذلك ثمانية عشر عالَماً من الفهم، والدراية أقوى من الفهم، فهذا كلّه في القوس الأول، وأما حروف القوس الثاني فتلك دُرّة لأماني، وفيها ما فيها من المعاني والسبع المثاني، ووجدنا المتوسّط بين القوسين وهو المسمّيان المندرج فيهما حقيقة المعنيين اللذين حاملهما الثقلان، والفرق واضحٌ بين الحقيقة والحقيقي.

وقد ذكر الشيخ في جواب سؤال الحكيم الترمذي قدّس الله روحه أن موضع القُربة بين النبوّة والصدّيقيّة، وقد مال خاطري إلى أنّ موضع القُربة بين الرسالة والفردية الناشئة من حقيقة الإخلاص، والمُشير إلى هذا المعنى قوله تعالى وتقدّس: )وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلِصاً وَكانَ رَسُولاً نَبِيّاً * وَنادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الأيْمَنِ وَقَرَّبْناهُ نَجِيّاً([33] والبرق صورة القربة في عالَم الشهادة، وهو خارج من بين الرّعد والسّحاب، وأما عدد منازل الأولياء فإنه أمرٌ يتعلّق بمعرفة عوالم حملة العرش وحملة الشريعة.

وقد بقي لهذا الضعيف إشكال آخر، وهو أن الشيخ قد ذكر في كتابه المسمّى بكتاب التجلّيات: «الحمد لله مُحكِم عقل الراسخ في عالَم البرازخ»، وقد نعرف بعلم الحروف أن الرّسوخ ليس من حروف العقل، وليس في البرزخ شيءٌ من تجلّيات الألوهية أصلاً، بل فيها شيءٌ من تجلّيات الربوبية، وقد ذكر الشيخ في تجلّي الإشارة من طريق السّر أن «الرقيم المُشار إليه ليس يُشار إليه من حيث هو موجود، لكن من حيث هو حامل لمحمول لا إليه كنزول العلم في صورة اللبن».

قُلت: لو كان الأمر كذلك لما صحّت المعرفة بالله حقيقة أصلاً، وعدم صحّة المعرفة بالله تعالى يناقِض صدق المُخبر فيما أخبر عنه حيث قال: )وَعَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَم([34]، ومن جملة ما لم تكن تعلم عدم صحّة المعرفة بالله حقيقة، ولو نظر الناظر بإذن الله إلى رقم الحقّ الموجود في اللبن وانشقّ الرقم حتّى يُثبته في كتاب مَرقوم، لعرف أن الإشارة إلى الحامل لا إلى المحمول، ولهذا المعنى قال تعالى: )قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً([35]، وقال تعالى: )إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ([36]، والغرض من ذلك كلّه ليس الإنكار والتخطئة والإثبات والدّعوى، لأنه لا منازعة بيننا في الحقيقة، بل الغرض شيء آخر وذلك لا يخفى على الشيخ إن شاء الله تعالى، ثم لما وجدتُ بتوفيق الله ذكر الشيخ في القرآن بوصفه وإسمه وحاله ووقته وذكر كل أحدٍ في كلامه القديم، فالمسؤول من كرمه العميم أن يُشير إلى ذكري وما يتضمّنه الذكر من المبدأ والمنتهى حتى يجمع الله بيننا بالحقّ، وصلّى الله على محمد وآله أجمعين، والحمد لله ربّ العالمين.

والضّعيف ينتظر الجواب على وجه الصواب، ويكون هذا الكلام بيننا من وراء الحجاب، وإليه المرجع والمآب، ومن شاهد الإحياء والإماتة يكون له غِطاء في الاسم وعَطاء في المسمّى، فلا يموت من النفخة الثانية، ومن لم يشاهد الإحياء والإماتة يكون له غِطاء في المسمّى وعَطاء في الاسم، فيموت من النفختين، ومن الذي يموت في النفختين، ومن الذي لا يموت في النفخة الثانية، وهو يُوجد هذا السّرّ في قوله تعالى: )وَأَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّها([37]، ومن هو وليّه بالعدل. هذا تمام الاستنطاق في علم الإنطاق.

 

كتب أول وصوله سلام الله عليه إلى مدينة مصر إلى ابن عمّه شيخ الشيوخ عماد الدين عمر بن حمّويه:[38]

الحمد لله الذي أعزَّ من أعزَّ بطاعته، وأذلَّ من أذلَّ بمعصيته، وجعل سيماء العزيز التواضع والانكسار، وعلامة الذليل التكبّر والافتخار. قال عليه الصلوة والسلام: «العزيز من أعزّه الله بطاعته، والذّليل من أذلّه الله بمعصيته»؛ فالنبي عليه الصلوة والسلام حَصر[39] العزّة في الطاعة، والذلّة في المعصية، والصلوة على رسولنا المُبين محمد المصطفى السيد المكين، وهو الرسول الذي سَوّى بين أمته ودعاهم إلى طاعة الله وعبادته. فقال صلّى الله عليه وسلّم «إن أباكم واحدٌ ودينكم واحدٌ ونبيّكم واحدٌ، ولا فضل لعربيّ على أعجمي، ولا لأعجمي على عربي، ولا لأسود على أحمر، ولا لأحمر على أسود إلا بالتقوى»[40]؛ أثبت الفضيلة للمتّقين وشيّد أركان أهل اليقين وهدم قواعد بيت الظّنّ والتخمين. وقال عليه الصلوة والسلام: «المتّقون سادةٌ، والفقهاء قادةٌ، والجلوس إليهم بركةٌ وزيادةٌ، والنظر إليهم عبادة، فجالسوهم تفلحوا وتُؤجروا»، فليعرض الصدر الكبير والبدر المنير، شيخ الشيوخ عماد الدين ملجأ العلماء[41] والفقراء والمساكين، قُرّة عيون الإسلام، جمال الأنام، أسعده الله في عاجله، وأيدّه في آجله[42]، سلامي وتحيّتي على نفسه الزكيّة، ودعائي وخدمتي على عزّته المُضيئة المرضيّة، وليعلم الشيخ دامت سعادته ولزمت عبادته، أن تفقّد الإخوان وزيارة الخُلاّن عادة الصالحين بل سنّة المرسلين. قال الله تعالى حكاية عن سليمان: )وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لي لا أرَى الْهُدهُدَ([43]، وذلك ما كان يُخلّ بجلالة قدره ونباهة أمره وعُلُوّ شأنه ورفعة مُلكه ومكانه، وقيل نظماً:

تفقُّد الخُلاّن مُسْتَحسَنٌ فَمن بداه فنِعِمّا بَدا

سَنَّ سُليمان لَنا سُنّةً وكان فيما سَنَّهُ مُقتَدى

تفقَّدُ الطير على مُلكه فقال ما لي لا أرى الهُدْهُدا

وهذه السنّة السَنيّة والسيرة الحسنة الحسنية دأبُ أرباب الطريقة ودَيدَن أصحاب الحقيقة، وهي من شروط الأخوّة ومراسم المروّة[44]، وبها يتميّز الإنسان عن أبناء جنسه، ويتبرّك بنَفَسه ونَفْسِه، والشيخ مدّ الله في عُمره، وزاد جلالة قدره، نبذ هذه السنّة وراء ظهره، واشتغل بتمشية أمره، وخالف سيرة المتقدّمين من السّلف، وعادة المتأخّرين من الخلف، في رعاية حقوق القرابة والأخوّة، وإعلاء راية المروّة، حيث حرّمني من إكرامه، وما شرّفني بسلامه، منذ وصل هذا الضعيف من خمسة أيام، وما طلبني لا برسوله ولا بغُلامه، فوالله ما جئتُ طمعاً في دينار أحدٍ، ولا في درهمه ولا في ماله ونواله، وإنّي قد تركتُ الطمع منذ دخلتُ في هذا الطريق، فما جئتُ أبداً إلى هذه المدينة باختياري، بلّ سيّرني ربّي متحيّراً في بَيْداء اضطراري، ثم إنّ هذا الضعيف ما يدري أهذا الذي عمل الشيخ مع هذا الضعيف عادة الشيخ مع الناس، «والمُصيبة إذا عمّت خفّت»، أم هي أُكرومةٌ في حقّ داعيه خاصّةً كما قيل:

وبدرٌ أضاء الأرض شرقاً ومغرباً                      وموضعُ رجلي منه أسودٌ مُظلِمُ

ثم لا بُدّ لها من سببٍ، والضعيف لا يعرف[45] سبباً يقضي الهجران ويوجب الحرمان والنسيان، سوى الاعتماد عليه والتوجّه[46] إليه، وغاية الفرج بلُقياه ونهاية السرور لمشاهدة مُحيّاه، فحين سمع بنبأه[47] طار إليه بجناحَيِ الفرج والاستبشار، غير طامعٍ في الدرهم والدينار، بل مُقتضى الأخوّة الإسلامية والمواجب الدينية.

وقد علم الشيخ، أدام الله علوّه، بشفقة الشيخ الكبير السعيد الشهيد شيخ الشيوخ صدر الملة والدين، تغمّده الله بغفرانه، والتفات خاطره الخطير، وميل ضميره المنير، إلى رعاية حقّ هذا الضعيف، وكذلك سائر الأئمة والمشايخ[48] خصوصاً الإمام العالم المحقّق شهاب الدين الخيوقي، رحمة الله عليه، كان يذكر الدرس في خوارزم، ويقعد في درسه مائة وخمسون فقيهاً من أهل التصنيف والتدريس والمناظرة والنحو واللغة والتفسير، وكان أكثر التفاته وكلامه وبحثه مع هذا الضعيف[49]، وكان يُراعي جانب [هذا][50] الضعيف أكثر ما يُراعي الأب الشفيق جانب الولد الرشيد الرشيق، ومع هذا لا يلتفت هذا الضعيف إلى شيء من ذلك، وهذا الضعيف لما جاء إلى هذه المدينة من خُراسان لضيقٍ سَنح له في مطمعٍ أو ملبسٍ أو مسكنٍ، بل جاء بإشارة من الله ورسوله وترك المدارس والمساكن والرباطات لله تعالى، وليس هذا تزكية النفس المنهيّة عنها[51] لأن هذا[52] على طريق الفخر والمباهات، وهذا على طريق البيان، شكراً لنعمة الحنّان المنّان، وقد عوّضني الله تعالى خير ما تركتُ، أعطاني الله تعالى معرفةً وعلماً بصفاته وذاته وأخلاقه وأسمائه ومُلكه وملكوته وعالم جبروته، حتّى لو شرعتُ في تفسير حرفٍ من حروف كتابه لأدرجتُ فيه علم الأولين والآخرين، ولو كتبتُ أسماء العلوم التي علّمني ربّي والبحار التي غوّصت فيها لطال الكلام، ولا يفي بشرحه الأقلام[53]، فكيف يجوز للشيخ أن لا يلتفت إلى هذا الضعيف وينظر إليه[54] بعين[55] الإذلال، حيث بعثتُ إلى خدمته فطلبتُ منه مسكناً أو بيتاً أو رباطاً حتّى أسكُن فيه مُدّةً يسيرةً ما التفتَ إليّ، فمُراعاة الفقراء والمنكسرين[56] قلوبهم أمرٌ واجبٌ على أهل المُكنة وأهل الدنيا، وإلا لزال عنهم محبوبهم، وهذا أمرٌ مجرّبٌ، فالإهانة بالفقراء خطأ التدبير

وإذا أراد الله تعالى رحلة نعمةٍ / عن دار قومٍ أخطؤوا التدبير[57]

فالحاصل بعدئذٍ إن شاء الله لا أصدّع الشيخ بشيء أصلاً، والحاصل أن هذا المسكين طرح جميع ما كان في باطنه إلى ظهره[58]، لأن ظاهر العتاب[59] خيرٌ من باطن الحقد، وبالغٌ في تقرير حكاية الشكاية، لما أن باطنه بلغ إلى أقصى نهاية النكاية.

وظـُلـمُ ذَوِي القُربى أشدُّ مَضاضَةً                    على المرء[60] من وقع الحُسام المهنّد

ولم يستجز اطّلاع أحدٍ على هذا السّرّ، فإن كان الجرم من طرف هذا الضعيف[61] فليعلمه ليقوم بالاعتذار والاستغفار، فإنّ من تَرَك الأدب والكرامة، فعليه الاستغفار والغرامة، وإن كان من ذلك الجانب فقد جعلتُه في حلٍّ ومالي وعِرضي له مبذولٌ، والعفو بهذا الاجتراء من كرمه مأمول[62]،

أحبّ على أيّما حالةٍ                        إساءة ليلى وإحسانها

والحمد لله رب العالمين.

 

وكتب أيضاً إليه:

بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله وسلامٌ على عباده الذين اصطفى، وصلّى الله على سيّدنا محمد المصطفى، وعلى آله وأصحابه مصابيح الدُجى ومفاتيح الهدى.

وبعد، فإن الخادم الضعيف محمد يعرض السلام والتحيّة والدعاء والخدمة على الجناب الرفيع والحضرة العالية، لا زالت محفوفة بالفضائل والإكرام، موصوفة بالأخلاق المرضيّة وجزيل الإنعام، متعيّنة لقبلة الخواص والعوام، فائضة على الشعوب والقبائل على سبيل الدوام، وهي حضرةٌ منيفةٌ يجنى إليها ثمرات الأشجار والأقلام، وسوابق الأقدام لها العزّة الباقية بعزّة رسول الله في الشهور والأعوام، ولها النور المضيء عند إدبار النهار وإقبال الظلام، والخادم الداعي مُذ فارق الشيخ أدام الله علوّه وأكمل سُلُوّه، وحقّق مَرجوّه كثير الشوق مُستزل الذوق من لَمَعان برقه من سحاب سماء رَتقه وفَتقه لا يزال وَدقه على بيضاء فرقه الذي يُثير صَبابات العاشقين من خلقه ويبسطها على خلقه ليجمع بين شفقة الأحمر وشفقة الأبيض اللذين هما طالعان من غربه وشرقه.

وليعلم كلّ أحدٍ أن الحقّ لحقّه في حقّه، فكم من حافظٍ على الأعمال مُقبل على بذل المال في طلب الجاه والمنال، وهو في الحقيقة خالٍ من الأحوال الموصلة إلى محوّل الأحوال ومقدّر الأرزاق والآجال، وكم من عارٍ عن الأفعال والأقوال في ظواهر الجلال، وهو في الحقيقة متخلّق بأخلاق ذي الجلال الكبير المتعال، ..........[63] فهو عليه شهيد، وهو أقرب إليه من حبل الوريد، والذي عليه فهو متكلّف بعيد، وفي الفعل منه شريد، وفي..........[64]. والعاقل اللبيب هو الذي ينظر إلى عاقبة الأمور، ولا يختار ظلمة الجاه والمال على النور، ولا يُؤ[ثر حب][65] الدنيا الموجب للغُرور، على حُبّ الآخرة الموجب للسُّرور، وكيف أن حُلو الدنيا قد مضى، وأجلها قد انقضى، وظهرت مرارتها، وبانت خسارتها، فطُوبى لمن فارقها، وويلٌ لمن قاربها، مهما أردتَ أنّ أقرب مَن خَلقه يجذبني حقّه إلى حَقِّه، فالكلام معه والاستدعاء منه، والوسائل والوسائط أمثلةٌ ضُرِبَت للتفهيم، وعلاماتٌ نُصِبَتْ للتعليم، وبين الخلق تعاضدٌ وارتباطٌ صحيح لإصلاح العبد اللئيم بالحرّ الكريم، والمريض السقيم بالصحيح المستقيم، فمن أعطاهُ الله تعالى قُوّة الاتّصال مع عَبيده نفساً ومالاً وحراماً وحلالاً، فهو أوفر حظّ من الله تعالى، وهو أنفع للناس وأمكث في الأرض فيقتبس منه الأنفاس، ومن كان هذا بمعزلٍ فهو في الالتباس، وأسيرٌ في يد الخنّاس، ومُقيَّدٌ بقيود الوسواس، رزقنا الله شمّة من مشمومات مُحبّيه، يوم يفرّ المرء من أخيه ومن أمه وأبيه[66]، وأدام الله تعالى للشيخ بركات الآباء والأجداد، وهداه إلى سبيل الرّشاد، إنه وليّ الإجابة والمقصود في المردّ والمعاد، حامل هذه الخدمة محبّ الصالحين، وخادم فقراء المحبّين المنقطعين، فلان[67] الدين رجل حسن السيرة مرضيّ السريرة، له على أصحابكم حق الصحبة ويد الخدمة، وله أولاد أطفال صغارٌ وكبارٌ، تصدّى له سفر لمصلحة أولاده، وعزّ له أمرٌ لا بمُراده، وكان معه قليلٌ من دنياه، فأراد أن يخرجَ منه وسوّى ما سوّاه، ليقبل بفراغ قلبه على مولاه، رمى ذلك من خاطره إلى حاضره وحاظره، وهو أولاده (؟) فالتمسوا منه التجارة وأوقعوه في الخسارة، وطلبوا منه الجهاز وباعوا الحقيقة من المجاز، فنهض لتحصيل ما طلبوه، وبذل جهده في إحضار ما أملوه، فالمتوقّع من كرم الشيخ والمسؤول من فضله أن يحرزه في حرزه، وأن يمنع عنه يد الظّلمة ليدخل ويخرج في حمايتك وكلائة مماليكك، ولا يتعرّض له أحدٌ بغير حقّ، عسى أن يرجع إلى أولاده سالماً غانماً ببركة الشيخ والله الموفّق وعليه التكلان.

 

وكتب إلى علاء الدين ابن صاحب ديوان المالك، عطاملك الجويني:

بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله الذي اتّصَلَتْ جَذبات عواطف رحمته بمن صفّاه بمصفاة كرامته من أهل ولايته، وانصبّت عَذبات سياط عذابه على أهل عداوته، وهو الذي نوّر صميم هِمَم العارفين من أخصّ أوليائه بنور اجتبائه وكرامته، وأباح لهم النظر في كريم وجهه بحُسن رعايته إيّاهم ولطف عنايته، وسوّد وجوه أعدائه بدخان نار شهوات جهالتهم في أسباب الإقبال على عادتهم والإعراض عن عبادته، والصلوة على واسطة قلائد أهل فيضه واصطفائه وخاتمة أمور رسالته، محمد المحمود بمحامِد أهل سيادته وسعادته وشفاعته، وعلى المختارين من أهله وأصحابه وذرّيّته، والسلام عموماً على سالكي مناهج طريقة حقيقته، ونابعي مسالك حقيقة طريقته، وخصوصاً على خلاصة دعاة الحقّ وخُلصائه، وصفاوة المصطفين من أهل الصفا وخُلاّنه.

وبعد، فليعلم الولد الأعز علاء الدين، أعلاه الله بتوفيق عبادته واستعماله في سلوك طريق طاعته، أنّ صحّة النظر في المعارف وصحّة الإيمان في القلب واللسان والاعتدال والاقتصاد في الأمور بصحّة الميزان الذي يرفع من رفعه القرآن، ويخفض من خفضه الرحمن وهو بيد الرحمن، يرفع أقواماً إلى الرضوان، ويضع آخرين إلى النيران، بواسطة الدنيا الدنيّة التي هي الحيوان، والمرفوع محبوبٌ يستحقّ الغفران والرضوان، والموضوع مبغوضٌ يستحقّ النيران، وإليه الإشارة بقوله عليه الصلوة والسلام: «حُبّ أبي بكر يُوجب الغُفران، وحُبّ عمر يَمحو العِصيان، وحُبّ عثمان يُقَوّي الإيمان، وحُبّ عليٍّ يُخمد النيران.»[68] وقال عليه الصلوة والسلام: «حُبّي وحُبّ أهل بيتي نافعٌ في سبع مواطن أهوالهنّ عظيمة: عند الوفاة وعند القبر وعند النشور وعند الكتاب وعند الحساب وعند الميزان وعند الصراط.»[69]

فليعلم الولد الأعزّ أعزّه الله أن أهل الإعراض عن الآخرة هم أهل الإعراض في الدنيا الدنيّة الظاهرة، مالوا عن الله تعالى إلى أغراضهم، ورغبوا عنه برغبتهم في إعراضهم، فلم يتصوّر منهم المحبّة الصحيحة، ولم يقبلوا النصيحة الصريحة، ولم أجد طوائف الناس الذين نراهم إلا كما قال رسول الله صلى الله عليه وسلّم: «إنما الناس كالإبل المائة، لا تكاد تجدُ فيها راحلةً واحدة»[70]، وأن من أشراط الساعة أن يقلّ العلم ويظهر الجهل ويكثر الزنا وشرب الخمور، ولا تقوم الساعة حتى يكون أسعد الناس بالدنيا لكع بن لكع، لقد تغيّرت الأمور والأحوال، وفشا في عقود الدين الانحلال والاختلال، ومال الناس إلى حبّ الجاه والمال، وآثروا الحرام على الحلال، ورفضوا حقوق الشرائع والإسلام، و.....وا[71] على الأوزار والآثام، وانهمكوا في البطالة وأكبّوا على الجهالة، الناصح لهم مغتابٌ، والمشفق عليهم مرتابٌ، ..........[72] واحدٌ (؟) من فقراء المسلمين أن يدعوهم إلى الدين القويم، ويدُلُّهم على الصراط المستقيم، رجعوا بالطعن فيه ولا..........ـتدوا[73] بساطَ بسائط الإصرار والإضرار، ومن الوقت الذي قد اتّفق رجوعي من ديار الشام إلى بلاد خراسان، بإشارةٍ وأمرٍ من الله الرحمن، وبنيّةٍ صالحةٍ داعيةٍ للناس إلى العفو والغفران والرحمة والرضوان، لم يشتمّ القلب رائحة المراد، ولم يجد سبيلاً إلى المقصود في الخيال والسّواد، ولا يزال الفؤاد يسلك طريق الوِداد لأهل الوِداد والوَداد، فلم ينفعه ذلك في المحبّين الأبدال، فما الظنّ بالشرذمة الأنذال[74]، وقد سمعتُ أن الأخ العزيز بهاء الدين أعانه الله على الخيرات ووفّقه توفيق أهل الحسنات، استبعد منّي غير موجودٍ فصوّر مني غير مشهودٍ، وقبل كلام كلّ مردودٍ وأنكر عليه إنكاراً خَليّاً عن الشهود، فقال: كيف قد انبعث فلانٌ إلى الموسوم المُتَّسِم بالنسب الشريف والأصل الطيّب النظيف فرساً، وهو مشهورٌ عنده بالظلم والعدوان والنّهب والعصيان، وأظهر من نفسه بذلك الجحود، ولم يخف من انتقام المعبود.

فليعلم الأخ العزيز أن المصوّر المنكّر عليه كذبٌ وزورٌ، والمفترى لذلك ويلٌ وثبورٌ، وهذا الضعيف إن شاء الله تعالى لا يميل إلا إلى الحقّ، ولا يتّبع أهواء الخلق، والعجب كل العجب كيف يقبل الأخ العزيز ذلك من هناك وهنالك، ولكن احترام أهل البيت واجبٌ، وهو الدين الواصب، لأن الفرد من المصدر الصحيح لأصل الطيّب الصريح الذي له الأفراد والأولاد والأعداد الغالب القادر البالغ اللطيف، إن كان هو على مثال الأصل ونعته وصفته فتعظيمه واحترامه واجبٌ لتعظيم الأصل، لأنه به تمام الوصل، وبتمام الوصل تمام الفصل، وبتمام الفصل كمال الخصل (؟)، وإن لم يكن على مثال الأصل ونعته وصفته ودينه وملّته فلا نُعظِّمهُ ولا نُحرّمه من حيث هو بل من حيث هو، وغيره من مصدرٍ قويٍّ غالبٍ صحيح وأصلٍ صريحٍ يقتضي التكدير والتطهير، لأن الصادر منه في غلباته مُكدّرٌ بغيره، والصادر منه في مُلطّفاته مُطهّر غَيره ومَيره، فإذاً يجب تعظيم الأصل الجامع لإتمام الفصل والوصل وإكمال كرائم الخصل، كما نُعظّم القرآن وحروفه وأشكاله وصُنوفه، فسبحان الله كلامٌ معظَّمٌ من الله يدلّ على تنزيه الله، فكلّ حرفٍ فيه مُعظّم واجب التعظيم، إذا نسبناه إلى الله تعالى، ومن أفراد الكلمات في القرآن ما هو مُوهِم بنوعٍ من النقصان، وُمشعِرٌ بما لا يليق بجلال الرحمن، نحو قوله تعالى: )ولا تَسُبُّوا الّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ([75]، وقوله تعالى: )أنت قلتَ للناس اتّخذوني وأمي إلهين من دون الله([76]، فسين السبب سين سبحان، وباؤه باء سبحان، وكلاهما مُعظّمان من حيث أنهما صدرا من مصدر صحيحٍ مُعظّمٍ مع تفاوتهما فيما يليق بجلال الله وفيما لا يليق، فعلى ما ذكرنا أنا أدعو الخلق كلّهم إلى الله تعالى، لأن الخلق كلهم عيال الله تعالى، فاللائق بحالي أن أرفق بالكبير والصغير والشريف والحقير، ولا يبقى أحداً منهم إلا بالرفق، قال صلّى الله عليه وسلم: «إن الله عزّ وجلّ رفيقٌ يحبّ الرفق، ويُعطي عليه ما لا يعطي على العنف»[77]، والله تعالى لا يحبّ المنتقم من الأنام، لأن المنتقم خارجٌ من النور وداخلٌ في الظلام، فإذاً الرجوع إلى الله والصلح خيرٌ، والحمد لله رب العالمين.

وكتب إلى الإمام برهان الدين الجاجرمي:

بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله الذي أنار ببرهان نهار جليّه نوره ضمائر الأبرار، ونوّر بالحُجّة الإبراهيمية سرائر ضمائر الأضمار، وبيّن باطّلاع شمس اليقين من جبال التمكين على بصائر أولي الأيدي والأبصار، إنه الجبار الواحد القهّار، الذي أجبر الخلق على الاقتداء بسنّة نبيّه المختار، وأثبت للمُقتَدي شرف مَحبّته إياه المخرجة عن الإجبار إلى حالة الاختيار؛ أحمده حمداً يُوسِّع بابَ دار القرار، ويُغلق بابَ دار البَوار، وأشكر له شكراً يزيد في البصائر نور الأبصار، وأصلّي على نبيّه محمد خاتم النبيين وسيّد المهاجرين والأنصار، صلّى الله عليه وعلى آله وأصحابه، صلوةً تقبض الظلام وتُنشر الأنوار.

أما بعد، فليعلم الولد الأعزّ الأكرم برهان الدين محمد، أسعده الله في الدّارين، وعبّره على منازل الاعتبارين، أن الواصل إلى الحقّ الأعظم الذي تنشعب منه الحقوق، وتلمَع منه البروق، وتنبعثُ منه الفروق، قصدٌ صحيحٌ ونيّةٌ صالحةٌ صافيةٌ لا عِوجَ فيها وعاريةٌ عن مَنافيها، وذلك يكون بخروجك بكلّيّتكَ من وجودكَ إلى ربّ الوجود والجود، خروجاً طرح بالرغبات والرهبات، وتخطّي رَقاب العقبات، وترفض أذيال الآمال عن جميع الكرامات والقُربات، وتجوّلك مجرّداً عن ما يسكن إليه النفوس وتلتئم منه العُكوس، حتى يكون رأساً برأسٍ، ويكون لك خلاصاً من أناسٍ.

أوصيك بحفظ القرآن مع جمع الهمّة وجمع أجزاء الإيمان، وأن تعلم أن العزّ الأعزّ الأكبر في ترك الجاه والمال، وقطع التدبير والآمال، ليكون لك الحق متولّياً ومُدبّراً ومُبقياً، وأرجو من الله تعالى أن يُحافظ عليك أمرَ دينك وما يتعلّق به من دنياك، والحمد لله رب العالمين.

 

كتب تذكرةً لواحد من أصحابه وهو المنسوب إلى شرف الدين:

بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله جامع الشرف والمجد، ومخرج عجائب البحر بالجزر والمدّ، ومُتمّ النور في الإنسان بإتمام الجِدّ فيه والجَدّ. أحمده حمداً يزيد هُدى المُريد، و[يفتح][78] عليه بابَ المزيد، وأشكر له شكراً منه شهادة كلّ شهيد وسعادة كلّ سعيد، وأصلي على نبيّه محمد المصطفى....................[79] والمنذر بالوعيد، صلى الله عليه وعلى آله صلوةً تُضرَبُ بسيف حقّها أعناقُ كلّ جبّارٍ عنيدٍ.

[أما بعد، ][80] فليعلم المُريد الطالب والعاقل الغالب أن الشرف كل الشرف بالرجوع المبسوط على الوجه المضبوط إلى الـ..........[81] [والـ]كتب والأحرف والخطوط التي فيها تصاريف الأمور وتصاوير الجمهور، ومنها كشف المستور وشرح الصدور ورفع الستور، وبها قيام المعقول والمنقول.

أوحى الله تعالى إلى محمد عليه الصلوة والسلام: «يا محمد إن شئتَ جعلتُ لكَ جبال الدنيا ذهباً وفضّةً يسير معك حيثما سِرْتَ.» فرفع رأسه إلى السماء وقال: «يا ربّ لا أريد الذهب والفضة، أجوع يوماً فأسألك، وأشبع يوماً فأحمدك.»[82] ومع هذا كان طعامه الشعير غير منحول.

والولد الأعزّ شرف الدين وفّقه الله تعالى لمرضاته أخذ منه نصيباً، وفوّت نفسه إليه تقريباً، وترك بعيداً وراقب قريباً، وأقام بين الأصحاب بُرهةً من الدهر محبّاً وحبيباً، والآن عزم على الرجوع إلى الاستظلال بظلّه، والخروج من حرمه إلى حلّه، فالمتوقّع من دُعاتِ الإسلام ورعاتِ الأنام أن يعاونوه في إتمام مهمّاته وقضاء حاجاته، والحمد لله رب العالمين.

كتب جواباً إلى مريد من مريدي شيخ الإسلام نجم الدين الكبرى رحمة الله عليه، وهو كان اعترض على شيخ الإسلام وأنكر عليه وكتب مكتوباً على الإنكار، فكتب الشيخ جواباً لما قال:

الحمد الله القائم على كل نفسٍ بما كسبت، والشكر له على رحمته التي وسعت، حمداً لا ينقطع مدده، ولا يحصى عدده، والصلوة على محمد وآله ما طلعت طوالع الحقّ على أسرار خواصّ أوليائه، وما لاحت شواهد حقيقة الحقّ على خفايا أسرار أنبيائه. قال رسول الله صلى الله عليه وسلّم: «من حُسن إسلام المرء تركه ما لا يَعنيه.»[83]

إعلم أيها الأخ الكريم أيّدك الله بتوفيقه وهداك إلى طريقه، أن الكلام عبارةٌ وإشارةٌ، فالعبارةُ لأهل الرعاية، والإشارةُ لأهل العناية؛ فالعبارة كالميّت المُستتِر في طيّ الأكفان، والإشارة كاللطيفة الذاكرة العارفة التي هي حقيقة الإنسان، ولكلّ إنسانٍ قلبٌ وشهادةٌ، فالعبارة من شهادته، والإشارة من غيبه، وعالم الشهادة ظلّ عالم الغيب، كما أن شخص الإنسان ظلّ حقيقته، والإشارة ظلّ البيان، والبيان قلب البرهان وظلّ استواء الرحمن، ومحلّ استواء الرحمن عينُ العيان، وعينُ العيان ظلّ محلّ استواء الألوهية، ومحلّ استواء الألوهية مُصَوّرَةٌ بالمقادير والتصاوير والأشكال القُدسية والنقوش الملكوتية والأسرار الخفيّة والحِكَم الجليّة.

فإن كنتَ من أهل العبارة فتصحيفها عِثارةٌ، والعِثارة ظلٌّ وليس للظلّ أن يعترض على الشمس، )ألَمْ تَرَ إلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً * ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسيراً([84]، وإن كنتَ من أهل الإشارة فالإشارة حجابٌ، ولا يجوز للحجاب عتابٌ، وإن كنتَ من أهل البيان فحَلِّ البرهان.

واعلم أن البيان بابٌ من أبواب العيان، بل هو أسنانٌ في فم الإنسان، ولا يصلح للفم أن يعضّ على يديه، ونظَرَ ما فيه ولديه، وإن كنت دائراً حول حظيرة الملك والملكوت، راكعاً وساجداً في كعبة استواء قدس اللاهوت، فالحقيقة في هذا المقام تمنعك عن العلم والمعرفة، والعرفان يقطعك عن الآفات، ولا يكون في المسجد الحرام لزيارة بيت الله العتيق كما عز الإحرام لإيذاء الضيف، هيهات هيهات لما يظنّون. فإن كنت من أهل العبارة فعليك بالإيماء، وإن كنت من أهل الإشارة فهذه:

 

فـ)كُلُّ يَوْمٍ هُوَ في شَأنٍ([85]، وإن كنت من علم المعنى فهذا أول منزلٍ من منازل الدعوى.

شعر:[86]

قالوا: خُذِ العَينَ من كلٍّ، فقلتُ لهم / في العين فضلٌ، ولكنّ ناظرَ العَينِ

حرفانِ من ألف طومارٍ مُسطّرةٍ                        وربّما لم تجد في الألفِ سطرينِ

وإن كنت من الصادقين في الدعوى، فأين ضياء الصدق في حقيقة المعنى، بل رضيتَ بالتصنّع والتكلّف والتقشّع والتعنّف.

أما تعلم أن الهاء حقيقة توحيدك والألف لسان تمجيدك، والهاء ذو جهتين: جهة هوائية وجهة هوويّة، والألف ذو معنيين: ألف العَذاب وألف العِذاب، فخلطت الهوى بالهوى وبدّلت العَذاب بالعِذاب، فأين الإياب وأين العتاب؟

وأما كلامك في الإرادة فالإرادة صفةُ مَن لا إرادة له أصلاً، وهو على خلاف مُوجب الاشتقاق، كالعالِم من له العلم على موجب الاشتقاق، فالإرادة عينٌ في وجه المعنى، والمعنى وجهٌ في حقيقة المعنى، والمعنى عينٌ نبعت من حقيقة الميثاق والأمانة، فإن كنتَ من أهل هذا الكلام فعليك السلام وإلينا يرجع السلام، وإلا فاترك ما ليس لك به علمٌ، فإني بحمد الله ومَنّه أعرف المريد والمراد، وما يتولّد من المُريد والمُراد. قال المشايخ: إذا أراد الله بمريدٍ خيراً ثبّته على أول إرادته، وإذا أراد الله بمريدٍ سوءاً ردّه إلى ما خرج منه، وإذا أراد بمريدٍ مِحنةً شرّده في مطالع القربُة.

وأما كلامك في المجاراة فليس المفتقِر كالمستغني، فإن كنت زُرتَني بشهوةِ نفسك وميل هواك فإياك وإياك، وإن كنتَ زُرتَني لمولاك فجزاك الله وهداك.

وأما كلامك في الشيخوخية والبطالة ليس التكحُّل في العينين كالكحل، الله أكبر من أن يُنالَ كبرياؤه بالحواسّ أو يُدرَكَ كُنهُ جلالِه بالعقل والقياس، فهذا كلامٌ لا طائلَ تحتَه، وفي الكلام تطويلٌ وفي الطبع مَلالةٌ.

وأما كلامك في تزكية نفسك وإظهار فضلك فهذا خلاف النصّ وخاتِمٌ بلا فصٍّ ونقصٌ فوق نقصٍ. قال الله تعالى: )فَلا تُزَكّوا أنْفُسَكُمْ هُوَ أعْلَمُ بِمَن اتّقى([87].

وأما قولك ليس لي طمعٌ في درهمك، لعلّ هذا هِمّتُكَ أو هَمُّكَ، وإلا هذا كلام الموسوسين وخواطر المتنطّعين فلا..........ـواك[88] بل يقدح في مُبتغاك، فجميع ما ذكرتَ حَملتُ على قِلّة علمك بالحامل، وقِلّة معرفتك بمحوّل الأحوال، والا..........[89] العاقل من نفسه أن يَترك عنان عَثَراته في مَفازِ خطابه، ولا يخاف على نفسه من تسويد كتابه. اعـ[ـلم أيها الأخ][90] الكريم وفّقك الله لمرضاته، أتيتُ بابَك وما صادفتُك، هبني أسأتُ كما زعمتَ فأين عاطفة الأخوّة؟ ولئن..........[91] كما أسأتُ فأين فضلُكَ والمُروّة؟

 

وكتب إلى الشيخ سيف الدين الباخرزي جواباً لكتابه:

الحمد لله رب العالمين، حمداً يفتح أسباب الطرائق، ويسدّ أبواب البوائق، ويقطع علق العلائق، وأشكره شكراً يهدي إلى حقيقة الحقائق، وأصلي على نبيه المبعوث إلى كافة الخلائق.

أما بعد، فليعلم الشيخ الأخ الصديق والصاحب الرفيق، أعانك الله على ما أنت بصدده، وأيّدك بجنود من مدده، أن القلب بالأمر النازل مشروح، والصدر على تصاريف الأمور مفسوح. [و]السلام والدعاء والتحية والثناء مني إليك راجعٌ وعائدٌ، والنزاع والشوق في ظنه نامٍ وزائدٌ، والمواصلة متواصلة في المصادر والموارد والعوائد والموائد، وها أنا إليك سائر وصائر على طرق معلومة مجهولة، وأنت فارغ عن ذلك، كأن الأخوّة بيننا معلولة (؟)، إن كنت طلبتني بحق فأين مصداقه؟ وإن طلبتني بخلق فداك بدر ومحاقه، وإن كنت تسلك مسلك التخفيف فأنا أولى به، وإن كنت تدع الإشارة والرموز، فالدين بارز إلى المدينة كل البروز، وكنت في ابتداء طلبك تشرفنا بخطين وسطرين، والآن بحمد الله رجعت عن ذلك واكتفيت عنها بسطرين: سطر لك وسطر لي، فالذي لي فلك، وأما الذي لك فما لي منه نصيب، وصلّى الله على محمد وآله أجمعين.

 

منابع مقدمه:

1. اعتصامي، يوسف، فهرست كتابخانة مجلس شوراي ملي (ج 2)، طهران: مطبعة مجلس، 1311.

2. حمّوي، سعدالدين محمد بن مؤيد، المصباح في التصوّف، تصحيح: نجيب مايل هروي، تهران:‌ مولي، چاپ 1، 1362.

3. حمّوي، غياث‌الدين هبةالله بن يوسف، مراد المريدين، تصحيح: سيد علي‌اصغر ميرباقري‌فرد و زهره نجفي، تهران: مؤسسة مطالعات اسلامي دانشگاه تهران ـ دانشگاه مك‌گيل، چاپ 1، 1389.

4. الذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الإسلام ووفیّات المشاهیر والأعلام، بیروت: دار الکتاب العربی، ط 1.

5. سبط ابن الجوزي، يوسف بن قُزُغلي، مرآة الزمان في تاريخ الاعيان، المجلّد الثامن (چاپ فاكسيميله).

6. الطهراني، قاسم، القول المتين في تشيّع الشيخ الاكبر محيي الدين ابن العربي، بيروت: دار المحجّة البيضاء، ط 1، 1424 ق.

7. نفيسي، سعيد، «خاندان سعدالدين حموي»، كنجكاويهاي علمي و ادبي، [تهران:] انتشارات دانشگاه تهران، 1329.

 

منابع تصحیح:

1. قرآن کریم.

2. صحیح بخاری.

3. صحیح مسلم.

4. ابن ابی‌الدنیا، عبدالله بن محمد، کتاب الصمت وحفظ اللسان، القاهرة: دار الاعتصام، ط 2، 1408 ق / 1988 م.

5. ابن شيرويه الديلمي، شیرویه بن شهردار، فردوس الأخبار بمأثور الخطاب المخرَّج على كتاب الشهاب، تحقیق: فوّاز احمد الزمرلی و محمد المعتصم بالله البغدادی، بیروت: دار الکتاب العربی، ط 1، 1407 ق / 1987 م.

6. الثعالبی، عبدالملک بن محمد، یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر، تحقیق: مفید محمد قمیحة، بیروت: دار الکتب العلمیة، ط 1، 1420 ق / 2000 م.

7. الخزاز القمی، علی بن محمد بن علی، کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، تحقیق: السید عبداللطیف الحسینی الکوه کمری الخوئی، قم: بیدار، 1401 ق.

8. الشیخ الصدوق، محمد بن علی القمی، الخصال، تصحیح: علی اکبر الغفاری، قم: منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، 1362 ش / 1403 ق.

9. الشیخ الصدوق، محمد بن علی القمی، عیون اخبار الرضا7، تصحیح: حسین الأعلمی، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1404 ق / 1984 م.

10. المتّقی الهندی، علاءالدین علی بن حسام‌الدین، کنز العمّال، بیروت: مؤسسة الرسالة، ط 5، 1405 ق / 1985 م.

11. المجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ط 3، 1403 ق / 1983 م.

 

[1]. پژوهشگر و مصحح متون، ایران، قم.

[2]. تاریخ الإسلام ووفیّات المشاهیر والأعلام، شمس الدين الذهبي، ج 47 (حوادث ووفیّات 641-650)، ص 454.

[3]. این اثر در سال 1389 بر اساس تنها نسخه خطي شناخته شده آن، توسط سيد علي‌اصغر ميرباقري ‌فرد و زهره نجفي تصحيح و از سوي مؤسسه مطالعات اسلامي دانشگاه تهران ـ دانشگاه مك‌گيل منتشر شده است. از این اثر تنها کتاب سوم آن که به زندگی‌نامه و احوال سعدالدین اختصاص دارد، باقی مانده است. بنابراين احتمالاً اصلِ آن مفصّل‌تر و دربرگیرنده زندگی‌نامه مشایخ دیگری از این خاندان بوده است.

[4]. ر.ك: «خاندان سعدالدين حموي»، كنجكاويهاي علمي و ادبي، صص 6-39.

[5]. براي تفصيل بيشتر، ر.ك: القول المتين في تشيّع الشيخ الاكبر محيي‌الدين ابن العربي، قاسم الطهراني، ج 1، صص 673-679.

[6]. ذهبی درباره عمادالدین عمر بن صدرالدین محمد بن عمر بن علي بن محمد بن حمّویه می‌نویسد: «من اعیان المتعصّبین لمذهب الاشعری.» ر.ک: تاریخ الإسلام، ج 46 (حوادث ووفيّات 631-640)، ص 300.

[7]. درباره وی بنگرید: تاریخ الإسلام، ج 40 (حوادث ووفیّات 571-580)، صص 242-244. ذهبی در ذیل حوادث سال 563 ق درباره نامبرده مي‌نويسد: «وفیها وُلّی مشیخة الشیوخ والاوقاف بدمشق وحمص وحماه، ابو الفتح عمر بن علی بن حمّویه.» ر.ک: همان، ج 39 (حوادث ووفیّات 561-570)، ص 11.

[8]. درباره وی بنگرید: تاریخ الإسلام، ج 44 (حوادث ووفیّات 611-620)، صص 376-377.

[9]. درباره وی بنگرید: تاریخ الإسلام، ج 47 (حوادث ووفیّات 641-650)، صص 123-124.

[10]. درباره وی بنگرید: تاریخ الإسلام، ج 46 (حوادث ووفیّات 631-640)، صص 299-301.

[11]. مراد المریدین، ص 3.

[12]. همان، صص 4-5.

[13]. همان، ص 7.

[14]. همان، صص 9-10.

[15]. همان، صص 13-17.

[16]. برای آگاهی درباره جزئیات این سفرها، ر.ک: همان، صص 26-31.

[17]. مرآة الزمان في تاريخ الاعيان، سبط ابن الجوزي، ج 8، ص 525.

[18]. تاریخ الإسلام ووفیّات المشاهیر والأعلام، ج 47 (حوادث ووفیّات 641-650)، ص 454.

[19]. مراد المريدين، ص 166.

[20]. همان، ص 11.

[21]. همان، صص 37-38.

[22]. همان، صص 18-19.

[23]. همان، صص 163-165. براي آگاهي از عناوين ساير آثار وي، ر.ك: المصباح في التصوف، سعدالدين حمويه، تصحيح: نجيب مايل هروي، مقدمه مصحح، صص 49-51.

[24]. «خاندان سعدالدين حموي»، ص 23.

[25]. فهرست كتابخانه مجلس شوراي ملي، يوسف اعتصامي، ج 2، ص 351.

[26]. مراد المریدین، مقدمه تصحيح، ص هشت.

[27]. همچنين در اين رابطه، شایان ذکر است که در مراد المریدین (ص 45) از قول سعدالدین حموئی نقل شده است که: «ابو بکر کلمة، وعُمر نقطها، وعثمان اِعرابها، وعلیّ هو المقصود والمعنی والحقیقة والفحوی، وهو اب الاولاد المعنویة، کما انّ آدم7 اب الاولاد الصّوریة.»

[28]. القول المتين في تشيّع الشيخ الاكبر محيي‌الدين ابن العربي، ج 1، صص 722-733 و صص 709-714.

[29]. مراد المریدین، صص 169-172.

[30]. النجم، 19-20.

[31]. آل عمران، 6.

[32]. النور، 43.

[33]. مريم، 51-52.

[34]. النساء، 113.

[35]. النساء، 78.

[36]. آل عمران، 68.

[37]. الزمر، 69.

[38]. ذكر غياث الدين هبة الله بن يوسف الحمّوي في مراد المريدين (ص 169) أن الشيخ سعد الدين وصل إلى مصر في شهور سنة 633 ه.

[39]. في مراد المريدين: "جعل".

[40]. كنز العمّال، المتّقي الهندي، 3/93، ح 5655.

[41]. سقط من مراد المريدين.

[42]. في مراد المريدين: "أسعده الله تعالى في آجله، وأيّده في عاجله".

[43]. النمل، 20.

[44]. في مراد المريدين: "وهي من شروط الآخرة ومراسم الأخوة والفتوة".

[45]. في مراد المريدين: "لا يدري".

[46]. غير مقروء في الأصل، وقد أثبتناه من مراد المريدين.

[47]. في مراد المريدين: "بخبره".

[48]. سقط من مراد المريدين.

[49]. في مراد المريدين: "الفقير".

[50]. إضافة من مراد المريدين.

[51]. "المنهيّة عنها" سقط من مراد المريدين.

[52]. في مراد المريدين: "ذلك".

[53]. في مراد المريدين: "الأيام".

[54]. "وينظر إليه" سقط من مراد المريدين.

[55]. في مراد المريدين: "بطريق".

[56]. في مراد المريدين: "والمنكسرة".

[57]. كذا في الأصل، وفي مراد المريدين ويتيمة الدهر للثعالبي: "التدبيرا". والشعر لأبي عبد الله الضرير الأنبوردي. انظر: يتيمة الدهر للثعالبي، 4/103.

[58]. في مراد المريدين: "ظاهره".

[59]. غير مقروء في الأصل، وقد أثبتناه من مراد المريدين.

[60]. في مراد المريدين: "النفس".

[61]. في مراد المريدين: "المسكين".

[62]. في مراد المريدين: "والعفو عن اجتراء من جرمه مسؤول مأمول".

[63]. غير مقروء.

[64]. غير مقروء.

[65]. في الأصل غير مقروء.

[66]. اقتباس من سورة عبس، الآية 34-35.

[67]. كذا يبدو في الأصل.

[68]. فردوس الأخبار بمأثور الخطاب المخرَّج على كتاب الشهاب، ابن شيرويه الديلمي، 2/226.

[69]. الخصال، الشيخ الصدوق، ص 361؛ كفاية الأثر في النص على الأئمة الاثني عشر، الخزاز القمي، صص 109-110؛ ونقل هذا الحديث أيضاً ابن شيرويه الديلمي في فردوس الأخبار.

[70]. صحيح البخاري، ح 6498؛ صحيح مسلم، ح 2547؛ ورُوي الحديث في كلا المصدرين بدون كلمة "واحدة".

[71]. غير مقروء.

[72]. غير مقروء.

[73]. غير مقروء.

[74]. كُتب فوق هذه الكلمة بخط صغير: "الأرذال".

[75]. الأنعام، 108.

[76]. المائدة، 116.

[77]. صحيح مسلم، ح 2593.

[78]. في الأصل غير مقروء، وما أثبتناه نظراً لسياق العبارة.

[79]. مكان كلمتين غير مقروء.

[80]. في الأصل غير مقروء، وما أثبتناه نظراً لسياق العبارة.

[81]. غير مقروء.

[82]. ورد هذا الحديث القدسي في بعض المصادر الشيعية باختلاف في بعض الألفاظ، ففي عيون أخبار الرضا (1/33) عن الإمام الرضا7 عن آبائه7، قال رسول الله (ص): أتاني مَلَك فقال: يا محمد! إنّ ربك يُقرئك السلام ويقول:«إن شئت جعلت لك بطحاء مكة ذهباً». فرفع رأسه إلى السماء فقال: «يا رب! أشبع يوماً فأحمدك، وأجوع يوماً فأسألك».

وجاء ما يشبه هذا الحديث بشيءٍ من التفصيل في بحار الأنوار (42/279) ضمن وصية أمير المؤمنين7 لابنته أم كلثوم ليلة التاسعة عشر من شهر رمضان، حيث قال7: «... وقد أخبرني حبيبي رسول الله (ص) أن جبرئيل7 نزل إليه ومعه مفاتيح كنوز الأرض وقال: يا محمد! السلام يُقرئك السلام ويقول لك: إن شئتَ صيّرتُ معك جبال تهامة ذهباً وفضة، وخذ هذه مفاتيح كنوز الأرض ولا يُنقص ذلك من حظّك يوم القيامة، قال: يا جبرئيل وما يكون بعد ذلك؟ قال: الموت، فقال: إذاً لا حاجة لي في الدنيا، دعني أجوع يوماً وأشبع يوماً، فاليوم الذي أجوع فيه أتضرع إلى ربي وأسأله، واليوم الذي أشبع فيه أشكر ربي وأحمده، فقال له جبرئيل: وُفّقت لكل خير يا محمد.»

[83]. كتاب الصمت وحفظ اللسان، ابن أبي الدنيا، ص 73.

[84]. الفرقان، 45-46.

[85]. الرحمن، 29.

[86]. من قصيدة للفقيه الشافعي منصور بن إسماعيل بن عمر التميمي.

[87]. النجم، 32.

[88]. غير مقروء.

[89]. غير مقروء.

[90]. في الأصل غير مقروء.

[91]. غير مقروء.

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

آگاهی‌هایی درباره تشیع در صعید مصر در سده هفتم هجری بر اساس کتاب «الطالع السعید»، اثر کمال‌الدین ادفوی (685-748)

احمد خامه‌یار

منطقه «صعید» سرزمین وسیعی در طرفین رود نیل در جنوب مصر است که به نظر می‌رسد در زمینه تاریخ تشیع در آ

عکس مقبره حمزه در اُحُد، یا گنبد ائمه (ع) در بقیع؟

احمد خامه یار

در صفحه ۱۶۲ از ترجمه عربی این کتاب، تصویری منتشر شده که به عنوان ورودی مسجد و مزار حمزة سیدالشهداء ـ