۵۹۳۳
۰
۱۳۹۲/۱۲/۲۶

تاریخ‌نویسی سلسله‏ ای در ایران عصر صفوی/ بررسی سنجشی خلاصة السیر و تاریخ جهان آرای عباسی (عباسنامه) (الگوها، رویکردها و سبک)

پدیدآور: منصور صفت گل

خلاصه

پژوهش حاضر می کوشد تا با بررسی دو تاریخ اختصاصی روزگار صفویان که از شاخه های تاریخ نگاری سلسله ای به شمارند، چشم انداز اندیشه ای، الگوها، رویکردها، روش و سبک تاریخ نویسی صفوی در دوره تثبیتی را مورد پژوهش قرار دهد.

مقدمه

با اینکه پژوهش های صفویه شناسی همچنان پررونق و شکوفا است، اما بررسی های مربوط به تاریخ نویسی این دوره فراوان نیستند. هنوز روندهای اصلی و مکاتب تاریخ نویسی این عصر شناسایی نشده و مورد پژوهش قرار نگرفته اند.[1] در دوره طولانی فرمانروایی صفویان دگرگونی هایی گاه چشمگیر در عرصه های گوناگون سیاسی و اجتماعی و مذهبی در ایران پدیدار شد و همه بخش های جامعه را تحت تأثیر قرار داد. گرچه در برخی پژوهش های صفویه شناسی کوشش شده تا زوایایی از این دگرگونی ها بررسی شوند، با این همه به نظر می رسد تاریخ نویسی این روزگار نیازمند بررسی هایی همه جانبه است. به ویژه گونه تاریخ نویسی سلسله ای اهمیتی اساسی دارد. این بخش از تاریخ نویسی ایرانی تحت تأثیر دیدگاه های معاصر درباره نظام های سلطنتی و نیز وجود یک دیدگاه ساده انگارانه درباره تحول زبان فارسی در عهد صفوی، به مثابه نوعی تاریخ نویسی " ملال آور"، درباری، چاپلوسانه و جهت گیرانه انگاشته شده است. این دیدگاه البته در بررسی های مربوط به تاریخ نویسی در ایران به ویژه درباره متون سلسله ای مربوط به تاریخ معاصر هر دوره وجود دارد. با این همه، تاریخ نویسی سلسله ای از مهم ترین و فراگیرترین انواع تاریخ نویسی به شمار می رفته و و هر بررسی درباره تاریخ ایران در ادوار مختلف بدون تحقیق جدی در این نوع از متون ناقص خواهد بود. تاریخ های سلسله ای گنجینه ای از اطلاعات درباره تاریخ سیاسی، تحولات مدنی و اقتصادی و اجتماعی و فکری را در بردارند و در عین حال منبع پراهمیت اطلاعات برای بررسی تحولات تاریخ کتاب و تاریخ ادبی ایران به شمارند. پژوهش حاضر می کوشد تا با بررسی دو تاریخ اختصاصی روزگار صفویان که از شاخه های تاریخ نگاری سلسله ای به شمارند، چشم انداز اندیشه ای، الگوها، رویکردها، روش و سبک تاریخ نویسی صفوی در دوره تثبیتی را مورد پژوهش قرار دهد.

پس از مرگ شاه عباس يكم تا روي كار آمدن شاه سليمان، دست كم دو متن تاريخي از مورخان برجسته اين دوره قابل توجه و بررسي اند. شاه صفي مورخي اختصاصي داشت كه خلاصة السير را در شرح رويدادهاي دوران سلطنت وي تأليف كرد. پيش از تأليف اين كتاب توسط محمد معصوم بن خواجگي اصفهاني، اسكندربيگ منشي كه تا سال 1634/1043 زنده بود، ذيل تاريخ عالم آراي عباسي را درباره رويدادهاي نخستين سال هاي سلطنت شاه صفي تأليف كرد، اما مرگ او سبب ناتمام ماندن اين اثر گرديد. متن چاپ شده اين كتاب شامل دو بخش است. بخش يكم در برگيرنده رويدادهاي پنج سال نخست سلطنت شاه صفي از 1634 ـ 1629/ 1043 ـ 1038 است كه در همين سال اخير و به دليل مرگ اسكندربيگ ناتمام مانده است[2]. مصحح اين اثر ديگر رويدادهاي عهد شاه صفي تا پايان زندگي او را از كتاب خلدبرين تأليف محمديوسف قزويني متخلص به «واله» گرفته و در ادامه اثر ناتمام اسكندربيگ منشي آورده است. بنابراين گرچه اسكندربيگ منشي فعاليت هاي تاريخ نويسي خويش را در عهد نخست سلطنت شاه صفي همچنان ادامه داد اما با در نظر گرفتن مختصر بودن تاريخ او در زمينه رويدادهاي پس از مرگ شاه عباس يكم، ذيل تاريخ عالم آراي عباسي را نمي توان اثري مستقل درباره تاريخ سلطنت شاه صفي تلقي كرد.

 

خلاصة السیر:

نخستين و شايد مهمترين متن تاريخ نويسي صفوي در دوران شاه صفي، خلاصة السير تأليف محمد معصوم بن خواجگي اصفهاني بود. اين اثر را مي توان در گروه سه متن تاريخي سلسله اي مهم سده يازدهم هجري قمري/ هفدهم ميلادي به مثابه آغاز دوره جديد تاريخ نويسي صفوي متأثر از مكتب تاريخ نويسي اسكندربيگ منشي به شمار آورد. گرچه همانگونه كه پس از اين خواهد آمد روشن مي شود كه او نسبت به اثر منشي ديدگاهي انتقادي نيز داشته است.

محمد معصوم ضمن اينكه در ديباچه و گاه در متن كتاب به زندگي خويش اشاره اي مي كند، اما بيشترين آگاهي ها را درباره خود، در بخش آخر كتابش ذيل عنوان «اظهار شمه اي از احوال راقم حروف»[3] آورده است. او مي نويسد كه در جواني آثار مورخان برجسته مانند تاريخ جهانگشاي جويني، طبري، روضة الصفا، حبيب السير، ظفرنامه يزدي و تاريخ الفي را خوانده بود.[4]

از اين اشاره او چنين برمي آيد كه محمدمعصوم دست كم از لحاظ آشنايي با روش و بينش مورخان پيش از خود، ممارستي داشته است. در عين حال او در صدد برآمد تا در زندگي خويش فعاليتي و مشغله اي داشته باشد، اما مي نويسد كه: «به دليل داشتن آرزوهاي بزرگ سر به خدمات جزو فرو نمي آوردم و به ملازمت هيچ كس راضي نمي شدم. مطمح نظر آن بود كه خود را در سلك منتسبان درگاه جهان پناه منتظم سازم.» [5]

چنين به نظر مي آيد كه او قصد كرده بود تا با پيوستن به دستگاه ديواني صفويه، فعاليت شغلي خويش را ادامه دهد. از نوشته او برمي آيد كه وي در دوره شاه عباس يكم ابتدا به منصب اشراف شترخان منصوب گرديد و تا مدت دوازده سال در اين شغل بود. سپس و به دليل كارداني وي «اشراف طويله» را نيز ضميمه خدمات او كردند[6]. پس از مرگ شاه عباس او در دوره شاه صفي همچنان اين منصب را داشت و گاهي نيز به دستور شاه «انتخاب اشعار» مي كرد. در پنجاه سالگي منصب اشراف طويله را از او گرفتند و محمدمعصوم دو سال بی كار بود. او مي نويسد كه حريفان و حسودان مسبب اين كار بودند اما سرانجام به جزاي خود رسيدند و پس از آن شاه صفي او را «به خدمت وزارت قراباغ مأمور» كرد.[7]

گويا محمد معصوم تاريخش را طي دوران تصدي اشراف طويله آغاز كرده بود. زيرا او در ضمن اشاره به اينكه اين منصب را داشت مي نويسد: «يك چند قبل از اين در خاطر حزين جلوه گر بود كه به جهت اطلاع حالات ماسبق به مطالعه كتب تواريخ پردازد كه خامي طبيعت را از استفاده آن پختگي به هم رسد.» اما وي به دليل مشغله زياد نتوانست آن را عملي كند تا اينكه «در سنة ثمان و اربعين و الف بارس ئيل كه قصبة طاق وسطان» محل اطراق شاه صفي و او نيز همراه اردوي شاه بود، در اين محل بيمار شد. در شدت مرض او انديشيد كه نوشتن تاريخ براي او، به مثابه دارويي براي خيالات ناخوشايند و انديشه مرگ است: «ناگاه مرغ فكر دست بر حلقه در دل زد كه هرچند از اين فراموش آباد جهان، نسيان برطبع انسان غالب است اما دواي درد تو به جز تسويد حالات سلف و تنميق روايات ما تقدم نيست.» بنابراين او شروع به نوشتن كرد. ابتدا اثر خويش را با ذكر «مبدأ آفرينش» آغاز كرد سپس اين بخش را از طريق دوستانش به نظر شاه صفي رساند. شاه صفي پس از ديدن آن، وي را به ادامه تشويق كرد و بدو يادآوري نمود كه:

«بايد كه در ايجاز و پاكي كلام سعي نمايي و چون به نوشتن حالات زمان رسي، رسم اجمال را منسوخ داشته جمال عبارت را به زيور تفصيل زيب و زينت دهي.»[8]

اين خود روشن مي سازد كه خلاصة السير گرچه مي خواسته است بر طرح يك تاريخ عمومي بنا شود، اما به دليل ضرورت پرداختن به تاريخ معاصر يعني رويدادهاي دوران شاه صفي، عملاً به صورت يك تاريخ نويسي خصوصي درآمده است. و از سوي ديگر نشان مي دهد كه در اين دوره نيز علاقه به تاريخ معاصر، بيشتر بوده است.

به نظر مي رسد محمد معصوم طي دوره خدمت خويش به تدريج كار تأليف خلاصة السير را ادامه داده و تغييرات مناصب او بر اين كار مؤثر بوده است. خود او مي نويسد هنگامي كه پنجاه ساله بود، منصب «اشراف طويله» را از او گرفتند و مدت دو سال بي كار بود. پس از آن شاه صفي او را به «خدمت وزارت قراباغ مأمور» كرد[9]. حكومت قراباغ در اين دوران برعهده خاندان زياد اوغلي قاجار بود. از اين هنگام به بعد، محمدمعصوم دست از تاريخ نويسي كشيد. خود وي مي نويسد:

« مي خواستم در نشر مناقب اين دولت ابد پيوند آنچه سانح و واقع شود، ديوان ها و ديباچه ها بپردازم. اما چون آنچه قبل از اين تحرير يافته، تمامي را من اولـه الي آخره، خود در ميان بوده بي تصلف و تكلف كه غبار كذبي بر ناصيه عبارت باشد به قيد كتابت آوردم، الحال از سستي طالع كه بعد مسافت از زمين تا آسمان است، به مجرد اخبار واقع و غيرواقع جرأت نوشتن نتوانستم كرد. چرا كه شنيده كي بود مانند ديده. بنابراين دست از تحرير برداشتم. اگر در اجل تأخيري باشد و نصيب استسلام سده سنيه واقع شود آنچه در سراچه ضمير نهان است به منصه ظهور جلوه گر سازم.»[10]

سپس درآخر كتاب درباره خاندان زياد اوغلي قاجار و شهر گنجه مطالبي مي آورد. از اين پس او درگنجه و نزد مرتضي قلي خان زياداوغلي قاجار ماند. وي در اين قسمت از كتاب ديگر درباره زندگي خويش چيزي نمي نويسد و فقط به قاجاران گنجه مي پردازد.

از نوشته محمد معصوم برمي آيد كه طرح اوليه او براي اثرش، تأليف يك تاريخ عمومي بوده است. او مي نويسد كه در ابتدا برآن بود تا رويدادها را از آغاز آفرينش جهان تا زمان شاه صفي بنويسد. مشوق او براي انجام اين كار البته خود پادشاه صفوي بود. محمدمعصوم پس از دستور شاه اجازه استفاده از «كتابخانه خاصه» يعني كتابخانه سلطنتي دربار صفوي را يافت و براي تأليف كتابش: «كتب ضرور حسب الامر از كتابخانه خاصه آورده انتخاب خلاصه آن مي نمود.» وي هر چند روز بخشي از گردآورده هايش را به نظر پادشاه صفوي مي رساند. هنگامي كه تأليف وقايع تاريخ عالم از ابتداي آفرينش تا برآمدن تيمور گوركاني به پايان رسيد، شاه صفي او را از ادامه اين كار بازداشت و به او دستور داد كه: «واقعات و سانحات ايام دولت روزافزون ما را براوراق بنگار تا در روزگار يادگار بماند.» محمد معصوم پس از آن شروع به نوشتن وقايع دوره شاه صفي كرد. بنابراين رويدادهاي سراسر روزگار اين پادشاه صفوي از آغاز سلطنت تا مرگ او و برآمدن شاه عباس دوم را تأليف كرد. محمدمعصوم بخش آخر كتاب را در ابتداي سلطنت شاه عباس دوم تمام كرد.[11]

از خلال نوشته هاي محمدمعصوم روشن مي شود كه او رويدادهاي پيش از دوره شاه صفي را نيز تأليف كرده است زيرا او در گزارش مرگ شاه عباس يكم مي نويسد: «چنان كه وقايع آن حالات در طي مقصد دويم نوشته شده است.»[12] با اين همه و بنا بر اطلاعات موجود، روشن نيست كه بخش هاي قبلي خلاصة السير چه سرنوشتي پيدا كرده اند زيرا هيچ نشاني از آن ها در دست نيست. گرچه از اين بخش ها اينك نشاني در دست نيست، اما آنچه روشن است اينكه او حتماً و مخصوصاً به هنگام تلخيص متون تاريخي قبلي، با سبك و روش تاريخ نويسي مورخان مشهور پيش از خويش آشنا شده و همين امر او را وامدار مورخاني چون شرف الدين علي يزدي و ميرخواند و مخصوصاً اسكندربيگ كرده است.

گرچه محمد معصوم با اشاره هاي گاهگاهي به مورخان ياد شده، روشن مي كند كه از الگوي آن ها در تاريخ نويسي تأثير پذيرفته است، اما در عين حال آشكارا مي نويسد كه نخواسته است از الگوي آن ها كاملاً پيروي كند.

«اگر من بی بضاعت كم استطاعت را از فرومايگي به جهت هر لفظي و به واسطه هر معني بر در خلوت سراي امير شرف الدين علي يزدي و جناب فضايل مآب اميرخواند به دريوزه و گدايي بايد رفت تا عبارتي تازه بدست آورده در كار مشكل پسندان روزگار نمايم. اما از آنجا كه غيرت طبع، بلند و نيت همت ارجمند است بر معاني دقيقشان التفات ننموده و به تنميق آنچه از خاطر شكسته سرزند تسلي مي شوم.»[13]

به سخن ديگر او برآن بوده است تا كتاب خويش را «بي دستگاه سخن آرايي» تأليف كند.

ميزان تأثيرپذيري محمد معصوم از اسكندربيگ منشي آشكارتر است. بايد به خاطر داشت هنگامي كه او در دستگاه صفويان منصبي داشت، معاصر با آخرين سال هاي حيات اسكندربيگ منشي بود. اسكندربيگ در اين سال ها مورخي سالخورده بود و طبيعي به نظر مي آمد كه محمدمعصوم جوياي نام ضمن احترام به تاريخ نويسي اسكندربيگ، بكوشد تا براساس روش و الگوي تاريخ نويسي او عمل كند. اما محمدمعصوم نسبت به كتاب تاريخ عالم آراي عباسي ديدگاهي انتقادي نيز دارد:

«جمعي از سخنوران كه گوي فصاحت از ميدان بلاغت ربوده اند، خصوصاً مرحوم مغفور اسكندربيگ منشي مؤلف تاريخ عباسي كه بناي ترتيب كتاب را بر وقايع سال گذاشته و گاهي مي شود كه به جهت تحقيق مدعايي كه سرسخن آن در ضمن آن سال مكتوب است، تمام اوراق و سطور را ملاحظه مي بايد نمود تا مطلب حاصل شود.»[14]

اشاره محمد معصوم در اين باره به چارچوبه اي است كه اسكندربيگ منشي براي عرضه رويدادها انتخاب كرده بود كه همانا تاريخ نويسي ساليانه است. به نظر مي آيد اين روش سبب شده است تا حجم عظيمي از رويدادها كه در يك سال روي داده اند، بدون هيچ تقسيم بندي فرعي تر، در ذيل رويدادهاي يك سال عرضه شوند. در اين باره انتقاد محمدمعصوم جدي و دقيق است. محمدمعصوم براي پرهيز از اين نقص، در تأليف خويش روش ديگري را برگزيده است. او ضمن حفظ چارچوبه روايت ساليانه وقايع كه دقيقاً همان الگوي اسكندربيگ منشي است، وقايع هر سال را با برجسته تر كردن ماه و روز هر واقعه عرضه مي كند و خود نيز بدين امرتصريح دارد:

«اين حقير كثيرالتقصير... واقعات و سانحات را به نوعي كه به ظهور آمده، علي حده در قيد تحرير مي آورد تا بر خوانندگان آسان باشد.»[15]

بنابراين او ابتدا سال را به عنوان قالب عرضه وقايع انتخاب كرده سپس ريز وقايع را به ترتيب ماه شمار و روز شمار در ذيل هر سال ذكر مي كند. همين روش عرضه اطلاعات سبب شده است تا بتوان آن را عمدتاً نوعي «روزنامه نويسي» در نظر گرفت. روزنامه نويسي كه البته تقويم سالشماري مشخص دارد. گرچه اين تقويم در متن چاپي موجود خلاصة السير با تاريخ هاي مندرج در متون قبل و بعد از آن متفاوت است. زيرا اگرچه شاه عباس به تصريح منابع تاريخي در سال 1629/1038 درگذشت، محمدمعصوم اين واقعه را در سال 1628/1037 گزارش مي كند و به همين ترتيب سال مرگ شاه صفي نيز 1641/1051 در نظر گرفته شده است. از لحاظ عرضه تواريخ، تقويم مورد استفاده محمدمعصوم تركيبي از تاريخ هجري قمري و سالشماري دوازده گانه حيواني است. اما او جزئيات را با استفاده از سالشماري قمري مي آورد. او معمولاً وقايع را با ذكر روز و ماه و سال با دقت ضبط كرده است.[16]

شيوه تأليف محمد معصوم بدين صورت است كه او هر واقعه اي را تحت يك عنوان مي آورد. بنابراين معمولاً با ذكر مقدمه اي مختصر و متناسب با موضع، واقعه را گزارش مي كند. اين مقدمه كوتاه شامل كلي گوئي هايي درباره سرنوشت و فلسفه سياسي است. نويسنده معمولاً از آوردن اشعار طولاني خودداري مي كند گرچه به نظر مي آيد دستي در شعر سرودن داشته است. اما در متن كتاب معمولاً شعري از خود نقل نمي كند جز آنكه در واقعه نبرد بر سر ايروان و عقب نشيني عثماني ها ماده تاريخي گفته كه آن را در كتاب آورده است.[17]

آگاهي هاي مندرج در متن كتاب يا به سخن ديگر منابع كسب خبر محمدمعصوم متعدد هستند. از آنجا كه او در بيشتر رويدادها حاضر بوده و يا مدعي مي شود كه خود در رويدادها حضور داشته است، بخش عمده اي از آنچه نوشته حاصل مشاهدات نويسنده است. در گزارش عزيمت شاه صفي براي سر و سامان دادن به امور بغداد و رويارويي با عثمانيان، ضمن اشاره به عزيمت شاه از اردبيل به تبريز مي نويسد:

«كاتب حروف را كه يكي از بندگان درگاه است و هميشه سايه مثال در ركاب دولت و اقبال متمكن بود، درين سفر... كوفت صعبي عارض شد.»[18]

بخش ديگري از اطلاعات مندرج در خلاصة السير، نقل شنيده هاي ديگران درباره رويدادها است. اين ديگران معمولاً مقامات عالي رتبه دربار و يا صاحبان مناصب لشكري و ديگران بودند. براي نمونه در گزارش رويداد درويش رضا در قزوين كه خود را «مهدي عصر» مي خواند، مي نويسد:

«چون اين كمينه بي بضاعت از جمعي كه به قول ايشان اعتمادي و به سخن آن طايفه وثوقي داشت، تحقيق احوال آن مخذول العاقبه را نموده، بنابر آن مجملي، برطبق عرض مي نگارد.»

در عين حال درباره همين واقعه، آنچه را كه از «ميرزا محمد تقي وزير مازندران دارالمرز» شنيده بود، آورده است.[19]

يكي از قابل توجه ترين منابع كسب خبر و درج اطلاعات مربوط به رويدادها در خلاصة السير، مكاتبات و عريضه هايي است كه نويسنده به آن ها دسترسي داشته است. اين نكته قابل توجه است كه محمد معصوم منشي يا واقعه نويس نبود بلكه چنان كه خود مي نويسد، منصب او اشراف طويله بود. با اين همه به نظر مي آيد به دليل اينكه بنابر ادعاي خود وي، شاه وي را مأمور تاريخ نويسي كرده بود، مي توانست به متن عرايض دسترسي داشته باشد. به نظر مي آيد كه چون در مجلس سلطنتي نيز حضور داشته به محتواي عرايض حكام دسترسي پيدا كرده چرا كه معمولاً متن آن ها به طور خلاصه در كتاب آورده است:

«در آن وقت از جانب مرتضي قلي خان حاكم مرو عريضه به درگاه جهان پناه آمد، مضمون آنكه قزاق و قلماق جميعت نموده بر سر تاشكند كه نزديك سمرقند است... آمده.»[20]

او بسته به مورد، معمولاً پي در پي به عريضه هاي رسيده به دربار ارجاع مي دهد.

محمدمعصوم در پاره اي جاها آگاهانه از ذكر جزئيات يك واقعه خودداري مي كند. خود وي در اين باره توضيح مي دهد كه چون نمي خواسته تا با ذكر نام افراد، باعث بدنامي آنان و يا خاندان آنان شود، دست به اين كار زده است. اين نكته نشان مي دهد كه او به عنوان مورخي كه رويدادهاي معاصر خويش را مي نوشته، تا چه اندازه ناچار از ملاحظه كاري و احتياط بوده است. در همان خبر مربوط به شورش درويش رضا در قزوين، او ضمن اينكه نام و نشان چند تن از اعيان قزلباش را كه با او همراهي كرده بودند، مي آورد، مي نويسد:

«و برخي چند كه نام ايشان اگر اظهار شود، باعث بدنامي دودمانشان مي شود.»[21]

بنابراين روشن مي شود كه محمدمعصوم تاريخ خويش را عمدتاً براساس مشاهدات خويش، اقوال ديگران و با استفاده از متن مكاتبات اداري كه به آن ها دسترسي يافته است، نوشته است.

از لحاظ زبان، سبك تأليف خلاصة السير به روال متون قرن يازدهم قمري/ هفدهم ميلادي، منشيانه و گاه متكلفانه است. خود او ضمن اينكه مي نويسد كه شاه صفي بدو دستور داده بود تا متني روان و بی تكلف بنويسد، اما به دشوار نويسي خويش در مواردي اعتراف مي كند. براي نمونه در شرح رويداد مرگ شاه عباس اول و مقدمه چيني براي گزارش سلطنت شاه صفي به عبارت پردازي متوسل مي شود اما در عين حال مي نويسد كه: «دامن مطلب سخن را به دست آوردن بهتر از عبارت آراستن. پس روي به مدعا نمودن انسب مي نمايد.»[22]

اما علایق اديبانه و تمايل به نثر متكلف در اثر محمدمعصوم گاه جنبه اي افراطي مي يابد. گزارش فتح قلعه حله در سال 1039/1629 و تكاپوهاي خليل پاشا حاكم ارزن الروم بر سر بغداد نمونه روشني از اين تمايل است.[23]

متن خلاصة السير حاوي رويدادهاي مهمي چون شورش غريب شاه گيلاني، سرانجام امام قلي خان و رويدادهاي گرجستان، مجادله با عثماني ها و مخصوصاً نبردهاي منجر به بسته شدن عهدنامه ذهاب است كه محمد معصوم متن فارسي و تركي آن را نيز در كتاب خويش آورده است. از سوي ديگر اين متن يكي از نخستين متون صفوي سده يازدهم/ هفدهم است كه در آن رفته رفته نام ايران به عنوان قلمرو سياسي معين صفويان به كار برده مي شود. اين رويه در متون پس از آن به شيوه اي بسيار آشكار معمولاً با تأكيد زياد پي گرفته شد.

در ميان منابع چاپ نشده عصر صفوي و متعلق به دوره شاه صفي، رساله اي خطي از نويسنده اي به نام محمدحسين الحسيني التفرشي برجا مانده است كه تاريخ اوايل دوره شاه صفي را دربر مي گيرد. نويسنده خود مي نويسد كه وي تأليف كتاب خويش را كه فهرست نويسان بدان نام تاريخ شاه صفي را داده اند، به دستور شاه انجام داده است. نويسنده معاصر اسكندر بيگ و همچنين خواجگي اصفهاني مؤلف خلاصةالسير بود. متن تاريخ شاه صفي گرچه تفصيلات اثر خواجگي اصفهاني را ندارد، با اين همه اطلاعات آن از لحاظ مقايسه با ذيل تاريخ عالم آراي عباسي و خلاصة السير و به منظور تكميل تصوير وقايع اين دوران اهميت دارد.[24]

 

تاریخ جهان آرای عباسی:

پس از خلاصة السير، دومين وقايع نگاري مهم صفوي در سده ي يازدهم/ هفدهم، كتاب عباسنامه يا تاريخ جهان آراي عباسي است كه ريخته خامه اعتمادالدولـه تاريخ نويس عهد شاه عباس دوم صفوي است. با اينكه از تاريخ محمد طاهر وحيد قزويني نسخه هاي گوناگون و متعددي در كتابخانه هاي ايران و بيرون از آن نگهداري مي شود، تا سال هاي اخير تنها يك بار و آن هم توسط ابراهيم دهگان اين متن تصحيح و چاپ شده بود[25]. از آنجا كه مؤلف طي مندرجات كتاب، نام خاصي را براي آن ذكر نكرده، مصحح عنوان عباسنامه را براي آن به كار برده است. متن چاپ شده توسط دهگان تنها 22 سال از فرمانروايي شاه عباس دوم را در برمي گيرد. به تازگي تصحيح ديگري از متن كتاب وحيد قزويني در تهران منتشر شده كه مصحح عنوان تاريخ جهان آراي عباسي را برآن گذاشته است[26]. چاپ كنوني اين متن با چاپ قبلي تفاوت هايي دارد كه پس از اين به آن ها اشاره خواهد شد.

محمد طاهر قزويني متخلص به وحيد از نويسندگان و ديوانيان سرشناس سده يازدهم و اوايل سده دوازدهم قمري/ هفدهم و اوايل هجدهم ميلادي، قزويني الاصل بود كه مناصب ديواني را از مراتب اوليه نظير نگارش دفاتر توجيه آغاز كرد و سپس به هنگام وزارت ميرزا تقي يا ساروتقي ـ اعتمادالدوله بعدي، كه در عهد شاه صفي وزير دارالمرز يا مازندران بود، دستيار او شد[27]. او پس از قتل ساروتقي در دوران حكومت شاه عباس دوم به خدمت خليفه سلطان اعتمادالدولـه درآمد و با معرفي همو منصب وقايع نگاري يا مجلس نويسي را يافت و در سال 1055/ 1645 مأمور نوشتن تاريخ شاه عباس دوم گرديد.

در عهد شاه سليمان همچنان وقايع نگار ماند اما در سال 1085/ 1674 از اين سمت معزول شد. تا اينكه در سال 1101/ 90 ـ 1689 اعتمادالدوله شد و تا پايان عمر همين منصب را داشت. او مؤلفي پركار و شاعري نام آشنا و از همه مهم تر ديوانسالاري برجسته بود و نمونه انشاي او مورد اعتناي ديگران قرار داشت.[28]

به نظر مي رسد خليفه سلطان اعتمادالدوله نقشي برجسته در بركشيدن وحيد قزويني داشته است و چنان كه پيشترآمد، گماردن او به منصب مجلس نويسي كه مقدمه تاريخ نويسي وحيد نيز شد، با سفارش او صورت گرفت. او مي نويسد كه پس از آنكه خليفه سلطان[29] اعتمادالدوله شد او نيز « در سلك چاكران سده سنيه آن حضرت انتظام يافت.» گويا توانائي هاي ديواني و ادبي وحيد و نيز وابستگي وي به خليفه سلطان زمينه را براي معرفي او كه « سالك بی قرار مطلب نگاري» بود، به شاه صفوي آماده كرد و:

«چون همواره خاطر اشرف به مطالعه كتب سير و تتبع آثار سلف متعلق بود و خواهش آن داشتند كه لآلي واقعات زمان ابد توأمان به رشته استساق و انتظام درآيد، امر واجب الاذعان و فرمان قضا جريان نفاذ يافت كه اين ذره بي مقدار كه از بدو طلوع نير عظمت و كامكاري، حربامثال ديده بينش را اسطرلاب كيفيت ارتفاع اين آفتاب عالم تاب نموده از هر جزئي از جزئيات اطلاع تمام دارد، در سلك تحرير درآورد.»[30]

از اشاره هاي نويسنده در خلال كتاب روشن است كه او كتاب خويش را پس از آنكه منصب مجلس نويسي يافت، به دستور شاه عباس دوم تأليف كرد[31]. چون وحيد به زودي به مناصب عاليه دولت صفوي رسيد و نيز از آنجا كه براي مدتي طولاني منصب وقايع نگاري و مجلس نويسي داشت و پس از آن نيز اعتمادالدولـه شد، اين امر به او امكان داد تا شاهد رويدادهاي عمده اي باشد كه طي دوره سلطنت شاه عباس دوم اتفاق افتاد. از سوي ديگر مجلس نويسي او به وي اين امكان را داد تا به متن مكاتبات ديواني دسترسي داشته باشد. تأثير اين مناصب در تاريخ نويسي وحيد قزويني به خوبي آشكار است.

چنان كه اشاره شد، متن كتاب براي نخستين بار توسط ابراهيم دهگان تصحيح و چاپ شد. سپس و اخيراً اين متن براساس نسخه جديدي از آن به نام تاريخ جهان آراي عباسي به چاپ رسيد. متني كه دهگان آن را به نام عباسنامه نشر داد، عمدتاً در بردارنده رويدادهاي 22 سال از سلطنت شاه عباس دوم است. اين نكته مبهمي است كه چرا وحيد قزويني با وجود ادامه حيات تا دهه اول سده دوازدهم قمري و با وجود اينكه گويا متن را در سال 1074 قمري/ 1664 نوشته بود، پس از آن هيچ گاه نكوشيد تا آن را كامل كند. حتي متن تاريخ عمومي خلدبرين، وقايع را در همان جايي كه وحيد قزويني تمام كرده، خاتمه مي دهد. بنابراين متن چاپ دهگان فقط وقايع 22 سال از دوره شاه عباس دوم را در بردارد.

متني كه اخيراً و براساس نسخه اي ديگر از اثر قزويني تصحيح و منتشر شده است، بيشتر تاريخ عمومي صفويان از دوره خانقاه اردبيل و پس از سلطنت شاه اسماعيل اول تا شاه عباس دوم را در برمي گيرد. بنابراين، اين متن كه تاريخ جهان آراي عباسي ناميده شده، يك دوره تاريخ عمومي صفويان را شامل مي شود. گرچه اطلاعات مربوط به پيش از دوران سلطنت شاه عباس دوم در آن چندان اهميتي ندارد زيرا به نظر مي رسد بيشتر چكيده و خلاصه اي از متون پيشين و احتمالاً تاريخ عالم آراي عباسي تأليف اسكندربيگ منشي است. همچنين به نظر مي آيد مؤلف در بخش مربوط به شاه صفي، به كتاب خلاصة السير نظر داشته است. گرچه وحيد قزويني هيچ گاه در سراسر كتاب، به آثار مورخاني كه از آن ها در كتاب خويش استفاده كرده، اشاره نمي كند و اين مطلبي شگفت است كه هيچ اشاره اي به متون مورد استفاده خويش ندارد.

در بخش مربوط به رويدادهاي پيش از سلطنت شاه عباس دوم متن تاريخ جهان آراي عباسي تنها درباره دوران شاه صفي تا اندازه اي قابل اعتنا است. زيرا محمد طاهر قزويني كه در سال 1015/1606 قمري متولد شده بود، در اين دوران با رويدادها معاصر و در عين حال به عنوان عضو رده پايين تشكيلات ديواني صفويه فعال بود. همين امر و نيز دسترسي او به افراد و معاصران عهد شاه صفي سبب شده است تا او، ضمن استفاده از اثر محمد معصوم يعني خلاصة السير، در پاره اي جاها، اطلاعات ارزشمندي هر چند مختصر به آن ها اضافه كند. اين اطلاعات بيشتر زماني عرضه مي شوند كه قزويني ضمن نقل رويدادهاي عهد شاه صفي كه به نظر مي رسد از خلاصة السير گرفته شده، اظهارات بعضي از شاهدان آن دوره را كه در زمان تأليف كتابش با آنان حشر و نشر داشته، در كتاب خويش مي آورد كه به اين موضوع در قسمت منابع كسب خبر او در ادامه همين بررسي بيشتر پرداخته مي شود.

چنان كه پيشتر اشاره شد، تاكنون از متن محمد طاهر قزويني دو تصحيح نشر يافته اند. كتابي كه توسط ابراهيم دهگان منتشر شده فقط رويدادهاي 22 سال سلطنت شاه عباس دوم را در بردارد اما متني كه توسط ميرمحمد صادق چاپ شده، افزون براين بخش كه در عين حال مفصل ترين و مهمترين بخش كتاب است، و پيش از اين بخش، يك دوره كوتاه تاريخ خاندان صفوي و فرمانروايان آن تا شاه عباس دوم را نيز در بردارد.

اما اين دو متن در بخش رويدادهاي عهد شاه عباس دوم تفاوت هايي دارند. اين تفاوت ها گاه به صورت وجود عبارت يا جمله اي در يكي و نبودن آن در ديگري ديده مي شود. براي نمونه موارد زير نقل مي شود:

 

عباسنامه

تاريخ جهان آراي عباسي

درباره خليفه سلطان:

«به مرتبه مصاهرت نواب گيتي ستان نيزممتاز بودند.» (ص 66)

اين عبارت را ندارد.

در متن دهگان پس از آمدن نام صفي قلي بيگ شيره چي باشي مي نويسد: « ]بيه پس[ به صفي قلي بيگ ارسطا و يوزباشي غلامان كه در آن روز خدمات شايسته نموده بودند، تفويض يافت». (ص 69)

«... و بيه پس به صفي قلي بيگ شيره چي باشي و يزد به امام و يردي بيگ و شيراز به باداده بيگ ارسطا و يوزباشي غلامان كه در آن روز خدمات شايسته نموده بودند، تفويض يافت.» (ص 412)

وقايع متنوع (ص 88 ـ 89)

ندارد

ماده تاريخ همايون تپه ذكر نشده است. (ص 170)

دارد (ص 549)

ندارد.

«شرح اختراع آلتي كه نواب ايران مداري ]محمدبيگ اعتمادالدوله[ نمود.» (ص 563)

ندارد.

«تتيم داستان برگشته بختان لرستان» (ص 574)

بند ياد شده كه آخرين جمله چاپ جديد است را ندارد.

«و رتق و فتق امور زرينه رود دارالسلطنه مزبور به مرتضي قلي بيگ ولد مرحوم ميرجمال سلطان مرجوع گشت.» (ص 759)

 

 

گاهي نيز تفاوت ها در ذكر سال ها است. گرچه عموماً تقويم مورد استفاده محمد طاهر قزويني آشفته است اما نكته اينجاست كه در موارد اندكي كه سال ها در متن او مي آيند، عدد سال ها در دو متن گاه با هم اختلاف دارند. براي نمونه در متن دهگان وقايعي ذيل سال «1069» و «1070[32]» اما در چاپ جديد همين وقايع در سال «1068» و «1069»[33] ذكر شده اند كه يك سال با هم اختلاف دارند.

چنين به نظر مي رسد كه با وجود اين تفاوت ها و اختلاف ها، متني كه دهگان نشر داده، به احتمال زياد نسخه اوليه مؤلف بوده است. اين مطلب از اشاره هاي قزويني در حواشي نسخه روشن مي شود. براي نمونه در ذكر آمدن ندر محمدخان والي تركستان به ايران و سپس بازگشت به آنجا پس از دريافت كمك هاي شاه عباس دوم، در متن چاپ دهگان آمده است: «چون از سطوت مبارزان هژبر صولت قزلباش طريق آمد شد برجنود هنود مسدود بود و سلطنت پناه عبدالعزيز خان نيز از جانب بخارا به جمعيت تمام متوجه ايشان شده……» در زيرنويس همين بخش مصحح آورده است: «در حاشيه محاذي با سطري كه نام عبدالعزيز خان در آن مندرج است نوشته «تصرف نواب صاحبقران: اظهار در باب آمدن عبدالعزيزخان از طرف بخارا كرده شود.»[34] نمونه اي ديگر از اين «تصرفات» كه نشان مي دهد قزويني تاريخ خويش را بخش به بخش براي شاه عباس دوم مي خوانده و او درباره بعضي رويدادها اظهار نظر مي كرده است در موردي است كه شاه عباس دوم به او دستور داده است تا شرح ورود شاه را به اصفهان « مفصلاً مذكور سازد.»[35]

به نظر مي آيد اين «تصرفات» نشان از دلبستگي پادشاه صفوي به تاريخ و مخصوصاً ثبت و ضبط رويدادهاي معاصر دارد. قزويني خود به اين نكته اشاره مي كند. او در گزارش لشكركشي شاه عباس دوم به قندهار، ضمن آوردن مقدمه اي، به توجه شاه به تاريخ و البته كاربرد آن در افزايش دانش فرمانرواي صفوي و سياست روز اشاره دارد:

«در اوقاتي كه خاطر از تنسيق امور جهانگيري و جهانداري فراغت حاصل نموده، طالب آرام و قرار مي باشد به شنيدن داستان هاي باستاني و استماع شرح اطوار و آثار سلاطين سلف كه آباء علوي و امهات سفلي را فرزندان خلف اند، اوقات شريف صرف مي نمايند و از آن نسخه اعتبار كه تفسير نقوش ليل و نهار است، درس آگاهي مي خوانند و پيوسته همت والا نهمت مصروف برآن مي دارند كه تلافي خسران و جبر نقصان كه در ملك ايران واقع شده باشد، كرده شود.»[36]

در اين اظهارات، ضمن اينكه از توجه شاه عباس دوم به تاريخ سخن به ميان مي آيد، در عين حال محتمل است كه وحيد قزويني تمايلات خويش را به عنوان يك ديوانسالار نيز منعكس كرده باشد. ديوانسالار ـ مورخي كه از ضرورت يا منافع وجود يك پادشاه و فرمانرواي مقتدر و متمركز آگاه است و از لحاظ فلسفه سياسي و نيز عملگرايي معاصر، مي داند كه بايد فرمانروايي چون شاه عباس دوم را در ضمن سلسله سلاطين مقتدر صفوي و اصولاً در ضمن نظريه سلطنت و شهرياري ايراني قرار دهد. از اين رو تاريخ نويسي او تنها محدود به ثبت و گزارش رويدادها نمي ماند بلكه در خلال آن، حتي در پاره اي از جاها آشكارا اين پيوند ميان پادشاه صفوي را با رشته سلاطين و پادشاهان پيش از او به روش هاي مختلف برقرار مي كند. از اين ديدگاه مي توان تاريخ نويسي او را در نوعي نظريه استمرار سياسي و فرهنگي تجزيه و تحليل كرد. از ديد مورخان دلبسته به نظريه سلطنت و نظام متمركز، نظام سلطنتي ريسمان استوار اين استمرار نظم سياسي بود. از همين رو در تاريخ نويسي اين دوره، گاه نگاه عمومي به تاريخ، گاه قصه ها و گاهي نگاه به گذشته در ضمن روايت يك واقعه معاصر به همين پيوستگي اشاره دارد. براي نمونه وحيد قزويني در روايت مبالغه آميز دست آموز كردن شير در عهد شاه عباس دوم، پيوستگي خود و اين دوران را با گذشته با آوردن اين ديباچه نشان مي دهد: «برنكته سنج سخندان كه به ميانجي تتبع كتب سلف و شنيدن آثار خلف، اطلاع بر احوال خسروان ذي شأن از امروز تا ظهور حكومت پيشداديان يافته باشد، ظاهر است كه در هيچ زماني از ازمنه باستاني نبوده كه خسروان گردون شأن، شيران را شكار نموده مانند يوزان معلم دست آموز و فرمان پذير نموده باشند.»[37]

اين داستان از لحاظ موضوع آن گزافه و مداحانه است و بنابراين اهميتي ندارد. اما آنچه آن را قابل توجه مي كند، مضمون مندرج در آن است كه طي آن سلطنت شاه عباس دوم به منشأ پيشداديان پيوند مي يابد. معني اين سخن اين نيست كه وحيد قزويني شاه صفوي را از آن منشأ معرفي مي كند. او نظام پادشاهي را يك رشته طولاني در نظر مي گيرد كه در ايران از عهد پيشداديان تا روزگار او به عنوان يك « نهاد» استمرار يافته است. همين درك از نظريه و نظام سلطنت است كه اين داستان را پراهميت مي سازد و در عين حال به نقش روايت در تاريخ نويسي قزويني در ايجاد توجه شاه صفوي به اين استمرار كه نوعي استمرار قدرت خاندان حاكم نيز بوده، اشاره دارد.

از سوي ديگر نكته قابل توجه اين است كه در متون تاريخي به ويژه از دوره شاه عباس يكم به بعد، معمولاً نام پادشاه وقت صريحاً ذكر نمي شد. شايد بتوان اين رويه را يكي از اختصاصات تاريخ نويسي اين دوران به شمار آورد. مورخان اين روزگار چنين نهاده بودند كه به جاي نام از القاب و عناوين استفاده كنند. محمدمعصوم در خلاصة السير به همين منظور براي شاه صفي، نخستين بار در تاريخ نويسي صفوي، لقب «ظل الله» را به كار برده است. وحيد قزويني ضمن اشاره به اينكه چرا نام شاه عباس دوم را ذكر نمي كند بلكه لقب را استفاده مي كند توضيح مي دهد كه: « چون پرده دار ادب و آداب از آن مانع است كه به سر انگشت خامه [نقاب] از چهره اسامي برگزيدگان بزم برتري اعني فرمانروايان اين سلسله جليله هرجا كه تقريب سخن واجب مي سازد، برگيرد، لهذا بر ذمت همت مطلب واجب است كه به عبارتي كه تشنه لبان فياض خواهش را از آن تشفي حاصل تواند شد، پرده گشاي ابهام اين معني گردد.»[38]

به همين دليل او مي نويسد كه براي شاه اسماعيل يكم عنوان صاحبقران گيتي ستان، شاه تهماسب «نواب جنت مكاني»، (براي شاه اسماعيل دوم و سلطان محمد خدابنده لقبي نمي آورد)، براي شاه عباس يكم «نواب گيتي ستاني فردوس مكاني»، شاه صفي «نواب خاقان رضوان مكاني» و براي شاه عباس دوم لقب «ظل الله» مي آورد. از ديباچه او چنين برمي آيد كه وي مي خواسته تا خواننده بداند كه او براي نخستين بار لقب ظل الله را بكار برده و جالب است كه با وجود احتمالاً دسترسي به خلاصة السير، هيچ اشاره اي به كاربرد آن در آن متن ندارد. با این همه می دانیم که لقب ظل الله پیشتر برای شاه عباس یکم به کار رفته بود.

وحيد قزويني به عنوان يك مورخ و واقعه نگار، از همان الگويي پيروي مي كند كه مورخان پيش از او داشته اند. از ديدگاه منزلت، او روابط گسترده اي با اعضاي دربار صفوي داشت. وي كه كار خويش را به عنوان عضو رده پائين ديوانسالاري صفوي آغاز كرده بود، به زودي و رفته رفته ارتقاء مرتبه پيدا كرد. اين افزايش منزلت و از سوي ديگر عمر طولاني كه نزديك به 100 سال زندگي كرد، زمينه اي را فراهم نمود كه وي بخش اعظم رويدادهاي دوران دست كم سه پادشاه صفوي يعني شاه صفي تا شاه سلطان حسن و رويدادهاي نخستين سال هاي سلطنت پادشاه اخير را شخصاً مشاهده كند. گرچه اين دوران طولاني حيات از لحاظ تاريخ نويسي همواره پربار نبود. آنچه از او در اين باره باقي ماند، همين كتاب مورد بحث است كه آن هم تنها وقايع را تا سال 1074/ 1664 در بردارد. روشن نيست چرا قزويني با اينكه پس از اين سال، حدود سي وپنج سال ديگر زندگي كرد، تاريخ خويش را ادامه نداد و چيزي ننوشت. با اين همه متن مورد بحث به خودي خود واجد اهميت است.

قزويني در تأليف تاريخ خويش از سويي به عنوان يك وقايع نگار بركشيده خليفه سلطان و نيز مورد توجه شاه عباس دوم، امكان دسترسي به منابع گوناگون اطلاعات را داشت. مهمترين و برجسته ترين منبع اطلاعاتي كه در كتاب قزويني درج شده، مشاهدات مستقيم خود او است. نزديكي او به پادشاه صفوي حتي اين زمينه را فراهم مي آورد كه او آنچه را «مشافهه» صادر مي شد و يا دستورات شاه را درمتن كتاب خويش ذكر كند.[39] او در طي دوراني كه نقش وقايع نگار را داشت، همواره در بسياري از رويدادها، گفتگوها و مجالس درباري و ديواني حضور داشت و بنابراين مي توانست رويدادها را از مشاهدات خويش ثبت كند. افزون برآن او به مثابه يك مجلس نويس و وقايع نگار امكان دسترسي به مكاتبات رسمي سلطنتي را نيز داشت. مورد اخير در تاريخ نويسي وحيد بسيار برجسته و آشكار است. او به گستردگي مضمون و گاه عين متن عرايض و ارقام رسمي و مكاتبات ديواني را در كتاب خويش آورده است. معمولاً بسياري از مكاتباتي كه در متن كتاب آمده اند، تأليف خود او هستند. پس از فتح قندهار نامه خطاب به پادشاه هند را او نوشت كه عين آن را در متن آورده است.[40]

قزويني معمولاً در كتاب خويش مخصوصاً در بخش پيش از دوران شاه عباس دوم كه در چاپ جديد متن كتاب آمده است، اشاره چنداني به منابع مكتوب مورد استفاده خويش نمي كند. در اين بخش او تنها هنگامي كه درباره پيشينه خاندان صفوي سخن مي گويد، از صفوة الصفا به عنوان منبع خويش براي گزارشي در مورد شيوخ خانقاه صفويه و اجداد آن ها نام برده است[41]. با اينكه به نظر مي رسد او درگزارش رويدادهاي دوران شاه صفي از خلاصة السير استفاده كرده است، اما آشكارا به نام كتاب محمد معصوم اشاره اي ندارد. اما در شرح رويداد «مقتول شدن ميرفتاح تفنگچي آقاسي اصفهاني» مي نويسد: «به شرحي كه در تاريخ وقايع نواب خاقان رضوان مكاني مسطور است.»[42]

يك منبع قابل توجه قزويني در تأليف او، روايت از ديگران است. در مورد روزگار شاه عباس دوم او بيشتر به مشاهدات و يا مكاتبات خود تأكيد دارد. اما اين روايت از ديگران يا به سخن ديگر شنيده هاي وي گاه قابل توجه هستند. چنان كه گذشت وحيد عمري دراز داشت و حتي در اواخر عمر خويش از مرتبه مجلس نويسي به منصب اعتمادالدولگي بركشيده شد. همين عمر دراز سبب شد تا او بتواند از كساني كه در رويدادها شركت داشتند و يا اطلاعاتي درباره رويدادي داشتند، مشاهداتشان را نقل كند. قبل از اين اشاره شد كه بخش تاريخ عمومي صفويان در چاپ جديد كتاب قزويني روي هم رفته مطالب جديدي را در برندارد. اما در بخش رويدادهاي مربوط به دوران شاه صفي گاهي اطلاعاتي را به نقل از حاضران در اين دوره نقل مي كند كه بسيار سودمند است و به نوعي مكمل گزارش خلاصة السير نيز مي توانند به شمار روند.

قزويني كه به نظر مي رسد به دليل فضاي خاص زمانه خويش كه در روزگار شاه عباس دوم گونه اي از آرامش سياسي و اجتماعي را تجربه مي كرد، به رويدادهايي جز رويدادهاي سلسله اي و سياسي نيز توجه داشته و اين گرايش را در بازنويسي وقايع دوره شاه صفي نيز فراموش نمي كند. از جمله هنگامي كه درباره شيوع طاعون در قزوين و سپس گسترش آن به ديگر نقاط از جمله بغداد گزارشي مي آورد، بخشي از رويداد عهد شاه صفي را به كمك نقل قول هاي شاهدان آن روزگار، تكميل مي كند:

«از جمله عطاران آن بلده فاخره كه چندين نفر بودند، يكي نقل مي كرده كه هر روز هزار يا بيشتر نسخه كافورجهت اموات به مردم داده. بدين قياس معلوم مي توان كرد كه طوفان اين بليه در آن ملك از چه قرار بود. تا آنكه رفته رفته بدان حد رسيد كه در آن ديار عطار، بل ديار نماند. آشناياني كه در آن اوقات در بغداد بودند.. مذكور ساختند كه ..»[43]

و يا در واقعه جاري شدن سيل درقم در عهد شاه صفي، اطلاعاتي را از خليفه سلطان اعتمادالدوله نقل مي كند[44]. خليفه سلطان در عهد شاه صفي، مدتي معزول و به حالت تبعيد در قم به سر مي برد.

ساختار عمومي تاريخ نويسي قزويني از يك نظم زمان شمارانه پيروي مي كند. گرچه او معمولاً از دادن عدد سال ها به صورت پي در پي نظير آنچه در سبك خلاصة السير ديده مي شود، خودداري كرده است. اما اين بدان معنا نيست كه وحيد قزويني توالي زماني را فراموش مي كند. او حتي در جاهايي كه يك واقعه را نقل مي كند و آن را در پيوند با واقعه اي ديگر مرتبط با آن مي بيند، مي كوشد تا توالي زماني را رعايت كند. براي نمونه او در اشاره به مناقشه رستم خان سپهسالار و سپس آدم سلطان براي سامان دادن امور گرجستان، مي نويسد كه هنگامي كه قرار بر اعزام شخص اخير شد، رستم خان به قتل رسيد. اما وحيد خبر اعزام آدم سلطان را مقدم برگزارش قتل رستم خان آورده و دليل آن را چنين توضيح داده است:

«قضيه قتل رستم خان سپهسالار، در اثناء رفتن آدم سلطان به گرجستان وقوع يافت. چون تمهيد رفتن آدم سلطان قبل از وقوع قضيه مزبوره بود به خامه مطلب نگار به تحرير آن مطالب بعد از اتمام سرانجام امور گرجستان، قيام نمود.»[45]

عليرغم اين دقت، وحيد قزويني چندان تمايلي به ذكر پي در پي سال و يا ماه و روز ندارد. او گرچه گاهي تاريخ يك واقعه را به دقت مي آورد، مثلاً رسيدن خبر حمله هنديان به قندهار را در «روز بيست ودوم جمادي الاول[46]»، اما چنين رويه اي را در سراسر متن كتاب پي نمي گيرد. همين امر سبب مي شود تا خواننده گاه گمان كند كه او چندان تقيدي به تاريخ نويسي براساس دوره بندي منظم و ذكر شده ساليانه نداشته و بيش از آنكه سالنامه نگاري كند، وقايع را اساس كار خويش قرار داده و گاه به مناسبت در ذيل واقعه اي، عدد سال را نيز ذكر كند.

وحيد قزويني براي بخش بندي عرضه مطالب، ضمن آوردن عناوين وقايع مهم كه در ابتدا بدون ذكر تاريخ و در بخش هاي پاياني كتاب با دادن تاريخ صورت مي گيرد، از عناويني چون «وقايع متنوعه»، «امور متنوعه» و همچنين آوردن بخشي تحت عنوان «متوفيات» كه رويه تاريخ نويسي حسن روملو در احسن التواريخ بود و پس از آن ديگر ادامه نيافت، استفاده مي كند. در بخش وقايع يا امور متنوعه، رويدادهاي مختلف مانند عزل و نصب ها و يا متوفيات نيز ذكر مي شوند. اما رويه او همواره اين نيست كه عزل و نصب ها را در ذيل عنوان وقايع متنوعه بياورد بلكه معمولاً عزل و نصب هاي پراهميت را درضمن گفتار اصلي و گاه با عنوان مجزا و مستقل ذكر مي كند كه هم جالب و يا شايد نشان دهنده نوعي آشفتگي در چارچوبه اصلي تقسیم بندي كتاب است.[47]

در ميان مورخان عهد صفويه، وحيد قزويني از جمله مورخاني است كه توانایي هاي او محدود به وقايع نگاري نبود. به نظر مي رسد برخلاف سده دهم/ شانزدهم كه مورخان معمولاً با مباني تحصيلي كه گاهي آموزش هاي ديني بود، در تاريخ نويسي خويش ظاهر مي شدند، در سده يازدهم/ هفدهم، چند تن از مورخان كه در اين پژوهش به آن ها اشاره شده، از ديدگاه توانایي ها و مهارت هاي ادبي در رده اي بالاتر قرار مي گرفته اند. اين سخن به معناي ناديده گرفتن مورخي مانند عبدي بيگ شيرازي در سده دهم/ شانزدهم نيست. قزويني بنابر آنچه در زندگي و آثار او قابل دريافت است، مورخي توانا و در عين حال اديبي صاحب قريحه بود. منشأت او مدت ها الگوي منشي گري نه تنها در ايران عهد صفوي بلكه در هندوستان نيز پرآوازه بود. وي در عين حال شاعري خوش قريحه نيز بود. به همين دليل در كتاب او مي توان آثار اين توانایي ها در نوشتن و سرودن را آشكارا ديد. گرچه محتملاً او به دليل پاي بندي به سنت و سبك منشيانه، زمينه را براي پيچيده نويسي بعدي در متون تاريخي اواخر عهد صفوي نظير دستور شهرياران نيز فراهم آورد كه ميراث آن به ميرزا مهدي خان استرآبادي رسيد. شايد همين علاقه وحيد قزويني به جنبه هاي ادبي تأليف، سبب شده است تا نويسده اي گمنام در هندوستان در سال 1162 ق/ بنويسد:

«ظاهراً وحيد كه تاريخ شاه عباس ثاني [را] نوشته، غير از لطف انشاء كاري نكرده و به ذكر چند واقعه عمده اكتفا نموده و در ضبط سال و ماه هم چندان تقيد ندارد.»[48]

قزويني در كتاب اشعاري از ديگران و نيز اشعار خويش را درج مي كند[49]. قابل توجه است كه او در عين منشيانه نويسي، دلبستگي به استفاده از واژه هاي پارسي سره مانند «آخشيجان»، «پژوهش» و «سگالش» دارد.[50] با توجه به این نمونه ها شاید بتوان اشاره کرد که دیدگاه های نویسنده کتاب جنجالی دساتیر نه در عهد قاجاریه بلکه در سده یازدهم هجری نیز در ایران شناخته شده بود.

چنين به نظر مي رسد كه به دليل چگونگي دريافت خبر از منابع و تقدم و تأخر رسيدن اطلاعات به او در مواردي كه يك رويداد معاصر در طول يك دوره تاريخي اتفاق مي افتاد، وحيد قزويني بعضي از وقايع را پيش از عرضه آن در محل مناسب ذكر مي كند. مثلاً او درباره گزارش شورش در هندوستان و مسأله مرادبخش، اخبار مربوط به موضوع را پيشتر ذكر مي كند ولي در طي تأليف به تدريج آنچه را بعداً مي شنيده است، براي تكميل اين رويداد بدان مي افزوده است. خود او درباره اين روش تاريخ نويسي اش مي نويسد:

«چون در اثنای سياقت كلام اشعاري شد كه تا هنگامي كه رايات منصور در محمديه نزول اجلال داشت، خبر گرفتاري سلطان مرادبخش به مسامع باريافتگان بارگاه جاه و جلال نرسيده بود و درين روزنامچه وقايع كيفيت گرفتاري او در طي احوال هندوستان قبل از رفتن ييلاق و نهضت رايات نصرت نشان تحرير يافته، لهذا بر ذمت همت لازم است كه بيان وجه نگارش اين مطلب در آن مقام و رفع ابهام نمايد.

برارباب دريافت پوشيده نماند كه قضيه شورش هندوستان و خبر فوت خرم و كشاكش وارثان مدعي مديد قبل از وقوع اين خبر منتشر گرديد و خبر گرفتاري مرادبخش بعد از مراجعت نرسيد. چون تقديم بعضي از اين قضايا به علت سبق وقوع ضرور بود، لازم نمود كه گوهر وقايع آغاز و انجام را در يك سلك منتظم كه رشته كلام گسيخته و لآلي آن از هم ريخته نگردد و تحرير اين واقعه در نظر سخن شناسان از مقوله مبتداي بی خبر باشد.»[51]

در گزارش اخبار مربوط به هندوستان، قزويني معمولاً منابع خويش را ذكر نمي كند.

در پيوند با هندوستان، مهمترين رويدادي كه در متن ذكر مي شود، وقايع مربوط به قندهار و بازپس گيري آن توسط دولت صفوي و سپس تكاپوهاي هنديان براي اشغال آن و ناكامي آن ها است. شايد بتوان گفت مهمترين رويداد جنگي قابل توجه در اين متن همان است. در عين حال به رويدادهاي ديگري نيز اشاره مي شود. به مناسبت موضوع متن تركي عهدنامه زهاب در آن ذكر می شود[52] و پس از حادثه جنگي مهم قندهار، گزارش مربوط به بصره شايد يكي از مهمترين رويدادهاي اين دوره در اثر قزويني است كه البته در ضمن آن، با طرح موضوع پاي بندي دولت صفوي به عهدنامه زهاب، مي نويسد كه شاه عباس دوم نمي خواست روابط خويش با عثماني را بر سر بصره تيره كند[53]. اثر وحيد قزويني در عين حال منبعي مهم براي پژوهش در تاريخ ماوراءالنهر و قفقاز نيز به شمار مي رود.

شايد بتوان اين مطلب را مطرح كرد كه يكي از ويژگي هاي تاريخ نويسي قزويني اين است كه برخلاف متون پيش از خود، معمولاً در ذكر رويدادها، تنها آنچه را در پيرامون پادشاه صفوي مي گذرد به موضوعات جنگي محدود نمي كند. او در لابلاي همين گزارش ها و گاه به صورت مستقل، ضمن اشاره به تحولات ديواني و ديني به مسائل مدني و اجتماعي نيز توجه مي كند.

در مقايسه با تاريخ عالم آراي عباسي، گزارش هاي قزويني كمتر ناظر به امور جنگي است. جز در موارد پراهميتي مانند قندهار و بصره يا شماري شورش داخلي و يا حمله قلماق، به نظر مي رسد آرامش و ثبات سياسي دوران فعاليت و زندگاني قزويني را مي توان عاملي براي اين وجه نظر برشمرد. او به عنوان مورخ توجه بيشتري به توصيف جشن ها نظير «آيين سپند»، شكارهاي شاه، تأسيس عمارات، بازي چوگان، ساختن طاووس خانه و مانند آن دارد و گاه نيز از مسائل مربوط به توده هاي مردم مانند «تظلم عجزه اصفهاني از گراني اجناس[54]» «مسلمان شدن يهوديان»[55] و «داوري نمودن هندويان و ساير وقايع»[56] سخن مي گويد و به نظر مي رسد به امور داخلي توجه زيادي دارد.

در مقايسه با خلاصة السير، عباسنامه متكلفانه و اديبانه نوشته شده است. شايد اين امر انعكاسي از توانایي هاي برتر ادبي قزويني نسبت به خواجگي اصفهاني است زيرا قزويني از لحاظ تحصيلات و آموزش نسبت به محمد معصوم برتري داشت. اما تمايل وحيد به اديبانه نوشتن به ساختار متن ـ براساس معيارهاي امروزي، لطمه زده است. محمد معصوم نوشته است كه شاه صفي به او سفارش كرد تا «پاكي كلام» را در نظر بگيرد. محتملاً قزويني متوجه اين پاكي كلام بوده است اما مهارت هاي ادبي او مانع از آن مي شود كه از اديبانه نوشتن دست بردارد. در عين حال تجربه او در منشيانه نوشتن هم به آن افزوده مي شود و گاه به مغلق نويسي مي گرايد. آوردن مقدمه هاي اديبانه براي رويدادهايي كه شرح آن ها را آورده، از خصوصيات سبك تاريخ نويسي او است. خواننده و پژوهشگر امروزي شايد اين مقدمه را ملال آور، خنك و يا بي ربط ارزيابي كند، اما به نظر مي رسد بايد سليقه ادبي عصر تأليف و مخاطبان كتاب در آن زمان را نيز در نظر گرفت.

كتاب هر چه به پايان نزديك مي شود، گزارش هاي آن كوتاه تر مي شوند و به گونه اي بسيار موجز بيشتر به رفت و آمد ايلچي ها، مسافرت هاي پادشاه و عزل و نصب ها پرداخته مي شود. آخرين واقعه اي كه در آن ذكر شده مربوط به سال 1074/ 1664 يا بيست ودومين سال سلطنت شاه عباس دوم است. كتاب در همين سال تمام مي شود و هنوز روشن نيست كه چرا وحيد قزويني عليرغم اينكه سال ها پس از آن زندگي كرد، در صدد برنيامد تا آن را تكميل كند يا ادامه دهد. شايد اين وظيفه را قرار بود برادر او «واله» برعهده گيرد.

نتیجه

روند تاریخ نویسی صفوی در گذار از ادوار آغازین آن و شکل گیری گونه صفوی تاریخ نویسی در ایران و پس از تثبیت مکتب تاریخ نویسی این دوره در فرمانروایی شاه عباس یکم، با نگارش متون سلسله ای سده یازدهم هجری ادامه یافت. به نظر می آید تاریخ نویسی سلسله ای فراگیرترین نوع از نگارش تاریخ در این عهد بوده است. اما نکته قابل توجه این است که موضوع سفارش یا حمایت در این نوع از تاریخ نویسی به صورتی متفاوت مطرح شده است. دست کم و براساس دو متن مورد بررسی می توان گفت که در متنی همچون خلاصة السیر انگیزه آغازین نویسنده برای نگارش، شخصی و نه سفارش پادشاه یا دیگر صاحبان قدرت بوده است. شاید محمد معصوم امید داشت که کتاب او مورد توجه دربار قرار گیرد. درباره عباسنامه و به تصریح محمد طاهر قزوینی روشن می شود که پادشاه صفوی به کار او علاقه نشان داده و حتی گاهی در جزییات مطالب نیز دخالت می کرده است. همچون الگوی عمومی تاریخ های سلسله ای، در این متون نیز کانون توجه، فرمانروا است. دیگر افراد و موضوعات در حاشیه رویدادهای مربوط به او ذکر می شوند. مباحث اجتماعی و مدنی به ندرت مورد توجه قرار می گیرند. اما به دلیل تفاوت زمانه و رویکردهای نویسندگان، سبک و بیان این دو متن متفاوت هستند. قابلیت ها و مهارت های دیوانی و ادبی و منشیانه و تفاوت زمانه شاه عباس دوم با دوره شاه صفی سبب شده تا متن عباسنامه رویکرد و سبکی متفاوت از خلاصة السیر داشته باشد. این متون نشان دهنده پیوند ژرف ساختار سیاسی با دلبستگی های دیوانیان و همچنین بازتاب دهنده زمانه مورخ و نمونه هایی فاخر از ادب درباری ایران به شمار می روند. در تاریخ های یاد شده ایران به مثابه یک کشور، دارای ساختار سیاسی و نظامی و اعتقادی ریشه دار و با جغرافیایی گسترده مطرح می شود. (توکیو 7/3/1392)

 

[1]. تک نگاری شعله کویین درباره تاریخ نویسی روزگار شاه عباس یکم از نخستین پژوهش‏ها در این موضوع به شمار است:

Sholeh A. Quinn، Historical Writing During the Reign of Shah `Abbas: Ideology، Imitation and Legitimacy in Safavid Chronicles، Salt lake City، 2000.

این کتاب به فارسی ترجمه و منتشر شده است: شعله کویین، تاریخ نویسی در روزگار فرمانروایی شاه عباس صفوی(اندیشه، گرته برداری و مشروعیت در متون تاریخی عهد صفوی)، ترجمه منصور صفت گل، انتشارات دانشگاه تهران، 1387؛ فصلی از پژوهش تازه منتشر شده زیر نیز درباره همین موضوع و با الهام گرفتن از پژوهش‏های ایرانی انجام یافته است:

Sholeh Quinn and Charles Melville، “ Safavid Historiography” in Persian Historiography، ed by Charles Melville، I.B.Tauris 2012، pp.209- 258

این فصل در واقع گسترش یافته مدخل تاریخ نویسی در دانشنامه ایرانیکا است که نیاز به تجدید نظر جدی دارد. زیرا در آن بسیاری از ویژگی‏های تاریخ نویسی این دوره نادیده گرفته شده است.

[2]. اسكندر بيگ منشي. ذيل تاريخ عالم آراي عباسي، به كوشش احمد سهيلي خوانساري. چاپ اول، تهران 1318، ص 1-146.

[3]. محمد معصوم‏بن خواجگي اصفهاني. خلاصة السير. به كوشش ايرج افشار. چاپ يكم علمي . تهران 1368، ص311.

[4]. همان. ص 224.

[5]. همان. ص 311.

[6]. همان. ص 312.

[7]. همان. ص 315.

[8]. همان. ص 27-28.

[9]. همان. ص 315.

[10]. همان. ص 315-316.

[11]. همان كتاب. ص 28-327. در متن چاپ شده خلاصة السير درباره محدوده زماني تأليف كتاب چنين آمده است: «به ميامن دولت قاهره، ده سال از وقايع را به عز ظهور جلوه دادم.» (ص 328) افشار مصحح كتاب در مقدمه خويش بر آن به درستي توضيح مي دهد كه: «در نسخه مشهد [به جاي ده] «دو» آمده است و طبعاً درست نيست. قاعدةً مؤلف چهارده نوشته بوده و ظاهراً «چهار» از قلم كاتب افتاده است.» (ص14) اين توضيح از آن رو درست است كه در متن خلاصة السير سالشمار وقايع از 1037 آغاز و به 1051 پايان مي يابد.

[12]. خلاصة السير. ص 30. او در جايي ديگر (ص33) ضمن بردن نام كساني كه به هنگام مرگ شاه عباس اول در شهر اشرف [بهشهر كنوني] حاضر بوده اند، مي نويسد «شرح احوال آن‏ها به تفاوت درجاتهم قبل ازين در مقصد دويم ذكر يافته».

[13]. خلاصة السير. ص 200. اشاره محمد معصوم در اينجا بيشتر ناظر به عبارت پردازي در تأليف كتاب است و او مي خواهد روشن كند كه حتي در اين زمينه از آثار پيش از خود فاصله گرفته تا كتاب خويش را هر چه روان‏تر تأليف كند.

[14]. همان كتاب. ص 29.

[15]. ص 29.

[16]. در اثر محمد معصوم پي در پي عباراتي نظير « ودر اول محرم خبر رسيد» (ص64) و «در بيست و يكم ماه مذكور» (ص64)، «در روز يازدهم ماه ربيع الاول» (ص66)، «چهارشنبه نوزدهم همين ماه» (ص75) تكرار مي شوند.

[17]. ص 208. براي ماده تاريخي ديگر نگاه كنيد به ص 228.

[18]. ص 169. نيز نگاه كنيد به ص 223.

[19]. ص 117-118. او معمولاً نام منبع خود را ذكر مي كند: « كچل مراد قوشچي آمده، خبر آورد.» (ص173).

[20]. ص 160. او گاه نيز متن كامل عريضه را نقل مي كند: ص 174.

[21]. ص 121.

[22]. ص 37.

[23]. همان ص 105-106. بخشي از اين مقدمه چنين است: «و در استكفاء امور اعادي شيوه غفلت نبايد سپرد و چون مخالف از جاده صواب انحراف جويد، پيغام به نوك سهام يا زبان حسام بايد داد و چون دشمن ازحد وسط تجاوز كرد ميانجي از شمشير بران بايد طلبيد و قطع و فصل از بلارك گيتي ستان چشم بايد داشت و چون تواجد عقوق پيدا شود، گرز گران را به دندان شكني بايد داشت و چون شواهد حجود محسوس گردد، بيان قاطع تيز را به دفع آن بايد گماشت. زمان تراكم امداد ظلم جز از بريق حسام استيصال جستن، مفيد نيايد و چون نايره اعتساف بي‏راهي رفتن گيرد، جز آب خنجر گيتي ستان سود ندهد. بهشت درسايه شمشير است. هر كه را نه به آن كار بود در دوزخ مذلت و هوان بايد بود ورزق ابر را در ظلال رماح نهاده اند. هر كه نه بدان توسل جويد تنگ روزي بايد زيست. آن را كه تيغ در نيام است كار با نظام نيست.».

[24]. براي يك بررسي درباره اين كتاب و نسخه هاي خطي موجود آن نگاه كنيد به:

- Giorgio Rota “Three Little-known Persian Sources of the Seventeenth Century”، Iranian Studies، volume 31، number 2، Spring 1998. Pp 161-163.

روتا در اين مقاله نسخه هاي خطي كتاب را كه در كتابخانه هاي اروپايي در شهرهاي دوبلين و لندن و وين نگهداري مي شود، معرفي و بررسي كرده است. بايد افزود كه از اين كتاب نسخه هايي در كتابخانه آستان قدس رضوي در مشهد و كتابخانه مرعشي در قم نيز نگهداري مي شود و افزون بر آن گويا نسخه اي از آن در افغانستان نيزموجود بوده است. تاريخ شاه‏ صفي براساس نسخه چستربيتي در ايرلند و مقايسه آن با نسخه هاي موجود در ايران توسط نشر ميراث مكتوب منتشر شده است: ابوالمفاخر‏بن‏ فصل الله الحسینی تفرشی و محمد حسین الحسینی تفرشی، تاریخ شاه صفی و مبادی تاریخ زمان نواب رضوان مکان، به کوشش محسن بهرام نژاد، چاپ یکم 1388.

[25]. محمد طاهر قزويني. عباسنامه يا شرح زندگاني 22 ساله شاه عباس ثاني (1052-1073). به تصحيح و تحشيه ابراهيم دهگان. كتاب فروشي داودي، اراك 1329. از اين پس به چاپ دهگان در سراسر اين پژوهش با نام «عباسنامه» ارجاع داده مي شود.

[26]. ميرزا محمد طاهر وحيد قزويني. تاريخ جهان آراي عباسي. مقدمه، تصحيح و تعليقات سعيد مير محمد صادق. چاپ يكم. پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي. تهران 1383. از اين پس در اين پژوهش به آن با عنوان «تاريخ جهان آراي عباسي» ارجاع داده مي شود. اين نسخه در ضمن ديگر كتب كتابخانه ناصرالدين ميرزا فيروز بود كه پس از سال 1357 مصادره شد و سپس بنياد مستضعفان در سال 1370 آن را وقف كتابخانه آستان قدس رضوي در مشهد كرد.

[27]. محمد طاهر نصرآبادي. تذكره نصرآبادي. به تصحيح وحيد دستگردي، فروغي، بی تا ص 17؛ لطف علي بيگ‏بن‏ آقاخان بيگدلي شاملو، آتشكده آذر، به كوشش حسن سادات ناصري بخش سوم، ص 1211.

[28]. درباره زندگي و آثار وحيد نگاه كنيد به: محمد تقي دانش پژوه. وحيد قزويني. ضميمه جشن نامه مدرس رضوي. به كوشش ضياءالدين سجادي. انتشارات شوراي استادان زبان و ادبيات فارسي. چاپ يكم 2536 [1356]؛ محمد علي خزانه دارلو. منظومه هاي فارسي. روزنه. تهران 1375؛ بهروز ايماني. [به اهتمام]. گنجينه بهارستان (مجموعه 16 رساله در ادبيات فارسي). چاپ اول. كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي. تهران 1380. در اين مجموعه چند رساله از آثار وحيد قزويني نظير «فتح نامه قندهار»، «وصف آلات جنگ نشر يافته است»؛ احمد سهيلي خوانساري « عباسنامه يا جهان آراي عباسي، وحيد. سال 6 شماره 6. خرداد 1348.

[29]. براي يك بررسي درباره زندگي خليفه سلطان و حيات علمي و ديواني او نگاه كنيد به: منصور صفت گل. ساختار نهاد و انديشه ديني در ايران عصر صفوي (تاريخ تحولات تشكيلات ديني ايران در قرون دهم تا دوازدهم هجري قمري) چاپ يكم. رسا، تهران 1381. (چاپ دوم 1390)

[30]. عباسنامه. ص 7.

[31]. همان كتاب، ص 73-72.

[32]. عباسنامه، ص 233 و 251.

[33]. تاريخ جهان آراي عباسي. ص 633 و 656.

[34]. عباسنامه، ص 82. در متن چاپ مير محمد صادق همين مطلب به صورت: «. بر جنود هنود مسدود بود. در اندك روزي قحط و غلاء برآن طايفه استيلاء يافته» (ص 429) و اشاره ا ي به تصرف يا اظهار نظر شاه عباس دوم در آن نشده است. او در جاهايي ديگر (صفحات 81، 138 و 141) نيز به اين گونه «تصرفات» اشاره كرده است.

[35]. عباسنامه، ص 138.

[36]. همان كتاب. ص 93.

[37]. همان كتاب. ص 153. نمونه اي ديگر اينكه در شرح ايجاد «ديوان عدالت» در هفته اي سه روز توسط شاه عباس دوم «به شهادت كتب و سير و اخبار سلف» اشاره مي كند، ص 175.

[38]. عباسنامه. ص 9.

[39]. همان كتاب. ص 117.

[40]. همان كتاب. ص 125-127. براي نمونه هاي ديگري از اين گونه استفاده از مكاتبات نگاه كنيد به: ص 43 و ص 147 - 149.

[41]. «درويش توكل‏بن‏ اسماعيل مشهور به ابن بزار در كتاب صفوة الصفا ذكر كرده..»: تاريخ جهان آراي عباسي. ص 23.

[42]. عباسنامه. ص 56. در متن خلاصة السير در چندين جا به اين واقعه و نيز به ميرفتاح اشاره شده است: ص 34، 181، 197، 256، 262.

[43]. تاريخ جهان آراي عباسي. ص 267.

[44]. همان كتاب. ص 268.

[45]. عباسنامه. ص 45.

[46]. همان كتاب. ص 30.

[47]. همان كتاب. ص 39-238.

[48]. گمنام. «نقد و بررسي كتاب‏هايي از تاريخ» به كوشش احمد منزوي در: ارج نامه ايرج به كوشش محسن باقرزاده. جلد دوم. چاپ اول، توس 1377. ص 483.

[49]. عباسنامه. ص 173.

[50]. همان كتاب. ص 153 و 206.

[51]. همان كتاب. ص 237.

[52]. همان كتاب. ص 49-54.

[53]. ص 177-180.

[54]. ص 307.

[55]. ص 218-219.

[56]. ص 305.

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ