۴۴۸۸
۰
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

مراسلات محمّد حسین شعاع الملک شیرازی با ملک الشعرای بهار

پدیدآور: علی حیدری یساولی

خلاصه

این مقاله چند نامه جدید از محمّد حسین شعاع الملک شیرازی با ملک الشعرای بهار را معرفی می‌کند.

پیش درآمد

در سال 1379، کتابی با عنوان «نامه های بهار» شامل یکصد و چهارده نامه از ملک الشّعرای بهار که در یک دوره چهل و هفت ساله (1282 ـ 1329 ش) یعنی از هفده سالگی نامبرده تا واپسین روزهای زندگی او نگاشته شده است، انتشار یافت.[1]

بیشتر مخاطبان نامه های مزبور، شخصیّتها و رجال نامدار سیاسی فرهنگی و ادبی آن زمان می باشند؛ محتشم السّلطنه، مهدی قلی خان هدایت، محمد علی فروغی، رضا شاه پهلوی، صادق سرمد، حکیم الملک، مجتبی مینوی، علی اصغر حکمت، ادیب السّلطنه سمیعی، علی رزم آرا، ابوالقاسم آزاد مراغه ای، دینشاه ایرانی، قوام السلطنه، علی اکبر سیاسی، میرزا آقا خان کامران، یحیی قراگوزلو، اسماعیل مرآت، عدل الملک و....[2]

با بررسی آثار (به ویژه مراسلات) محمد حسین شعاع الملک[3] شیرازی متخلص به شعاع، (1298 ـ 1364 ق) شاعر، تذکره نویس و کتابشناس اواخر دوره قاجار و اوایل پهلوی، همروزگارِ ملک الشعراء، می توان چند نامه دیگر را که حاوی نکات تازه و مهمّ تاریخی و ادبی ست، به مجموعه نامه های ملک الشعرای بهار افزود و از ارتباط و مفاوضاتِ این دو استادِ شعر و ادب پارسی رونمایی نمود.

***

شادروان محمّد تقی بهار (1265 ـ 1330 ش) ملقّب به ملک الشعراء، شاعر، روزنامه نگار، نماینده مجلس، وزیر، استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان ایران[4]، فرزند محمد کاظم صبوری، از چهره های طراز اوّل فرهنگ و ادب معاصر ایران در شمار است و هر کسی که اندک مطالعه و تعلّقی به زبان و ادبیّات شریف این مرز و بوم داشته باشد، با نام و سخن وی آشناست. ازین روی از تکرار مطالب صدها کتاب، رساله و مقاله درباره زندگی، شخصیّت، تفکّر و آثار این نادره مرد بزرگ پرهیز می نمائیم[5] و بیشتر به شادروان محمد حسین شعاع الملک شیرازی می پردازیم، چرا که درباره وی، آنچنانکه شایسته اوست، گفته و نوشته نشده و بیشتر آثار وی هنوز به صورت دستنویس باقی مانده است. وی در آغاز دیوان اشعارش، در ذکر اصل و نَسَب و احوالش چنین می آورد:

«پیوسته از اطراف، طبع اشعار و انتشارِ آثار و شرح و بسطِ مقالِ این ذرّه بی مقدار را سخن‏سنجان و گویندگان عهد به جهت ثبت و ضبط در کتب تألیفیّه خود طلبکار و خواهشمندند. در انجام مقصود و استرضای خاطر آن جنابان با پیشامد حاضره معذورم و صورت دادن این کار بالفعل از قوّه من دور، و نیز به روی خود نیاوردن و دوستان را در انتظار جواب نشاندن نشانه بی حالی  است و طریقه لا  ابالی، لذا از دوست خوب خود، آقای وحید متمنّی  است این شرذمه را که محتوی بر آثار و افکار زمان ماضی نگارنده است، ضمیمه ارمغان نموده، به یاران اهداء نمایند و مخلص را مرهون الطاف خود فرمایند و آقایان مضاعف طلب را سابقه می دهد نویسنده خود را به کلبه حقیر فرستاده، به هر مقدار که خواهند از روی دیوان انحصاری نسخه بردارند و سپس مرا از انجام این خدمت معذور دارند. مجمل از مطوّل، حالم این است و مختصر از مفصّل، مقالم چنین:

(نام) محمّد حسین، الملقّب بشعاع الملک و المتخلّص بشعاع، ابن حاجی ابوالحسن[6]، ابن دوریش محمّد ابراهیم، [7] ابن حاجی علیرضا خان[8] است، که حالات هر یک از آنان ثبت و ضبط است در تذکره شکّرستان است. در روز شنبه یازدهم ذیقعدة الحرام 1289 (قمری) یک ساعت قبل از ظهر، به طالع حوت، در دار العلم شیراز مسرّت طراز از کتمِ عدم پا به عرصه عالم نهادم. والده، صبیّه مرحمت پناهِ رضوان آرامگاه، میرزا محمّد علی، متخلّص به ناطق، از سادات موسوی این دیارِ فیض آثار است و او در سال 1299 (قمری) درگذشت[9] و قبرستان دار العلم شیراز مضجعش گشت.

در هفت سالگی پدر به همراهی مهین برادر[10] به معلّمم داد و دقیقه ای از راه تربیت فرو ننهاد تا در سنه 1303 (قمری) ازین وحشت سرا به دار الأمان شتافت. بعدها نگارنده تاریخ وفاتش را در این مصرع یافت:

«شد کامیاب رحمت حق حاج بوالحسن»[11]

در تکیه حافظیّه مدفون گشت و به رحمت ایزدی مقرون آمد. در آن وقت سیزده ساله بودم و از مکالمه عمرو و زید دست تقدیرم به خرد حواله؛ مدرسه ای نماند که با پای شوق ندویدم و محفلی نبود که از هندسه ذوق سری نکشیدم تا بدین پایه و مایه که هستم رسیدم چنانچه بر همگان پیداست و بر آیندگان از سوقِ سخنم حرفه و فنم هویدا، از آن روز که در سخن دهن باز کردم و سازِ قصیده و غزلسرایی را ساز، برای اختیار تخلّص به دیوانِ افصح المتکلّمین شیخ مصلح الدّین سعدی ـ رحمة الله علیه ـ تفاّل زده، این مبارک شعر به فالم آمد:

شعاعِ روی تو بازار ماه و خور بشکست            چــنانکه مــعجزِ موسی طلسمِ جادو را

لذا آن کلمه همایون را تخلّص گذاشتم و لوای سخن‏سنجی افراشتم. تاکنون زیاده از دویست هزار بیت از نظم و نثر، به یادگار، در صفحه روزگار نهاده[12] و عمر عزیز را بدین وتیره بر باد داده. اسامی پاره ای از تألیفاتم این است: تذکره شکرستان فارس، [13] تذکره شعاعیّه، [14] اشعّه شعاعیّه[15] ـ که قسمتی از آن در پاورقی روزنامه فارس درج گشته ـ منهای تقاریظ و دیباچه هایی که بر دواوین شعرای مقدّم و اساتید مسلّم نوشته گشته».

مرحوم شعاع الملک، از ادیبان و شاعران زبردستی ا ست که عمر خود را در سخن سرایی، تذکره نویسی[16]، کتابت[17] و گردآوری کتاب[18] صرف کرد و با شمار فراوانی از رجال مذهبی، سیاسی و ادبی آن دوران ارتباط داشت. تقریباً بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بالاخره در سن هشتاد و هفت سالگی در عصر روز چهارشنبه دهم خرداد هزار و سیصد و بیست و سه شمسی در همان زادگاهش چشم از جهان فرو بست.

 

شعر شعاع

چنانکه از دیوان شعرش برمی آید، شاعری قصیده پرداز بوده و در همان شیوه و طرز قصیده  پردازان بزرگ دوره قاجار، چون نشاط، قاآنی، وصال و سروش اصفهانی گام بر می داشته است.

وی در فنون شعر و آوردن مضامین به روزِ اجتماعی و سیاسی در قالبهای کلاسیک توانا بوده[19] اگر چه بیشتر شاعری مدّاح در شمار است. به جز قصاید مدحی و غزلهای عاشقانه رایج در آن روزگار، در هزل و مطایبه دستی قوی داشت و در مادّه تاریخ  گویی اعجاب دیگران را بر می انگیخت. در قصیده ای که در مدح نصرة الله خان مستشار نظام سروده، اینگونه از سخن سرایی خود ـ در کنار مهارتش در نثر نویسی ـ دم می زند:

 

من ار چه ملک سخن را نموده ام تسخیر
 

 

من ار چه توسن اشعار را نمودم رام
 

اگر چه نثره برِ من پریشان است
 

 

و گر چه لؤلو با نظم من بود گمنام
 

اگر به ملکت تبریز شعر من گذرد
 

 

حیات تازه بیابد روانِ خواجه همام
 

به دُور من شود ار زنده می کشد به یقین
 

 

به دوش غاشیه عجز و لابه ابن حسام
 

نظر به پایه نثرم به شکّرستان کن
 

 

که آب عقد پرن برده است در ارقام
 

هم ار چه در فن تاریخ بی نظیر اَستم
 

 

چو من نداند این علم را کسی ز اَنام
 

ولیک باهمه این فضل و  دانش و حکمت
 

 

که کرده است به من کردگار من اِکرام
 

چگونه دم زنم از مدح آن  که کوتاه است
 

 

ز قصر رفعتش از رتبه رشته اوهام
 

 

 

مراودات و مفاوضات دو استاد

پس از آنکه روزنامه «نوبهارِ» ملک الشعراء، پس از هشتاد شماره، در سال 1329 قمری، بر اثر فشار دولت تزاری روس تعطیل شد، شعاع ضمن قصیده ای به توقیف آن روزنامه اعتراض نمود و در خطاب به شاه ایران، سرود:

 

یک تن در اضطراب وطن نیست
 

 

مانا وطن سراچه تن نیست
 

اندر وطن غریب بسی هست
 

 

از من غریب تر به وطن نیست
 

حبّ الوطن پیمبر ما گفت
 

 

گوشی بدین کلامِ حَسَن نیست
 

مسعود سعد سفت به زندان
 

 

درّی که در محیط عَدَن نیست
 

ایران طلسم مارِ فسون است
 

 

جز تیغ شه طلسم شکن نیست
 

احمد شه آن که جز به جنابش
 

 

روی جوان و رای کهن نیست
 

شاها به «نوبهار» نظر کن
 

 

فصل خزان که گل به چمن نیست
 

بسیار روزنامه  به ملک است
 

 

چون «نوبهار» صاحبِ فن نیست
 

بِاللَّه که راستگوی تر از من
 

 

در این سخن اویسِ قَرَن نیست
 

بازار شعرِ اوست به شیراز
 

 

دکّان معرفت به دکن نیست
 

امروز بامداد به گلگشت
 

 

دیدم خضارتی به چمن نیست
 

پرسیدم از «ستاره ایران»
 

 

سرسبز از چه کوه و دمن نیست
 

گفتا که «نوبهار» به توقیف
 

 

افتاده است و جای سخن نیست
 

در چشمِ نوبهار پرستان
 

 

در شب ز غصّه راه وسن نیست
 

شاها، خلاف میل رعیّت
 

 

زیبنده از خدیوِ زمن نیست
 

توقیف «نوبهار» در این وقت
 

 

شاها صلاحِ حالِ وطن نیست
 

شاها، درین زمینه ازین بیش
 

 

امروز حقّ و حدِّ چو من نیست[20]
 

 

از آن سو نیز بهار، ضمن قصیده ای، به دفاع از شعاع بر می خیزد. ملک الشعراء در جُنگ خویش نوشته: «در مقدّمه دیوان ادیب الممالک قصیده الفیه ای است که در آنجا شاعران معاصر را عموماً بد گفته، حتّی به مردگان هم اهانت روا داشته است... دوستان از من خواستند که جوابی گفته شود». از سروده بهار برمی آید که در آن قصیده الفیه، به شعاع شیرازی نیز بی حرمتی شده، چرا که از وی در میان شاعران معاصرش ـ و البتّه به عنوان نماینده شاعرانِ خطّه جنوبِ ایران ـ نام می برد:

 

وان اساتید خراسان و صفاهان و جنوب
 

 

نصرت و مسروروفرّخ، آن شعاع وآن سنا
 

وان اساتید ری و گوران و آذربایجان
 

 

چون رشیدوسرمدورعدی، سلیم و دهخدا
 

 

 

در سال 1313 شمسی که هزاره فردوسی برپا می شود، شعاع قصیده غرّایی در مدح فردوسی می سراید و در آن از بهار نام می برد، با مطلع:

 

تا سخن بخشد سخنگو را اساس برتری
 

 

تا سخن پوشد سخندان را لباس مهتری
 

 

و بهار نیز ضمن قصیده ای، به سروده شعاع اشارت می کند و بیتی را از وی تضمین می نماید:

مدح فردوسی شنیدم ازشعاع الملک و گشت
 

 

طبع من ازخواندن شعرش بدین گفتن جری
 

شطری اندرشعرگفت ازسال و ماهِ اوستاد
 

 

اینک این تاریخِ نیک آیدچونیکوبشمری
 

سیصدوسی یا به سالی کمتر از مادر بزاد
 

 

هم به شصت وپنج کردآغازدَستان گستری
 

 

 

ذکر این دو نمونه، به خوبی، آگاهی این دو استاد از ارزش، جایگاه و آثار یکدیگر را آشکار می سازد و اینک که از وجود مراسلاتشان مطّلع شدیم، به اُنس، توجّه و احترام خاصّ این دو بزرگ نسبت به هم نیز پی می بریم و به نکات بکر و تازه‏ای درباره مفاوضات ادبی این شاعران توانمند و دانشمند دست می یابیم.

 

نامه های شعاع الملک[21]

شعاع شیرازی با شمار فراوانی از شخصیّتهای سرشناس همروزگار خود مراسله داشته است؛[22] با بزرگان سیاسی و حکّام محلّی همچون میرزا عبدالوهّاب خان حاجی آصف الدّوله، میرزا حسین خان معتمد دیوان، حسین قلیخان نظام السّلطنه، میرزا غلامحسین خان وزیر مخصوص، مسعود میرزای ظلّ السلطان، کنسول دولت انگلیس در جنوب ایران (مستر گراهم) و...؛ و با روزنامه نگاران، نویسندگان و شاعران نام آوری چون میرزا محمد حسین خان فروغی (ذکاء الملک) صاحب امتیاز روزنامه تربیت، میرزا جهانگیر خان نویسنده روزنامه صور اسرافیل، حاجی محمّد تقی متخلّص به شوریده، ضیاء لشکر مؤلّف کتاب بحر محیط، میرزا محمد نصیر متخلّص به فرصت، میرزا محمود خان فارسی فسایی متخلّص به نعمت و....[23]

تا آنجا که آگاهی یافته ایم، یکی از نامه های شعاع در شماره 179 مجله وحید (1354 ش) منتشر شده؛ «مراسله به آقای سالار جنگ، دوشنبه 28 ذیحجّه 1351 قمری». و دیگر نامه های وی هنوز در صورت دستنویس باقی مانده است. این نامه ها حاوی نکات ارزشمند تاریخی، سیاسی و اجتماعی اواخر قاجار و عهد پهلوی اوّل و نماینده فرهنگ و ادبیّات مطرح آن زمانه می باشد. از جمله مراسلات قابل توجّه شعاع که هنوز معرفی و منتشر نشده، مراسلات وی با ملک الشعرای بهار است: دو نامه شعاع به بهار (یکی در تاریخ 12 جمادی الثانیه 1350 ق و دیگری ذی الحجه 1350 ق) سه نامه بهار در پاسخ (نخستینش در تاریخ 29 آبان 1310 ش و دوم و سوم بدون تاریخ)، دو گزارش شعاع از ملاقات با بهار و ثبت اشعاری که میانشان ردّ و بدل شده (تاریخ 17 ذی الحجّه 1350 ق) و یک نامه تقریباً مفصّل بهار به شعاع (در تاریخ 5 تیر 1311 ش).

مراسلات مزبور در بخش دومِ دیوان شعاع، به شماره 303 (حکمت) دانشگاه تهران، به خط نسخِ خود شاعر، پس از شماری از قصاید، قطعات و رباعیّات وی مسطور می باشد.

 

* * * * *

[1]

قربانت شوم؛

ملک الملوکِ فضلی به فضیلت و معانی زمــی و زمـان گرفتی به مثالِ آسمانی

بهترین وسایل عرض عریضه ام را ارسال چکامه ام می دانم و به معذرت خود می خوانم؛

 

شعر فرستادنم دانی ماند به چـه؟                    مور که پای ملخ نزد سلیمان برد

 

از حالم خواسته باشید، در محیطی افتاده و شناورم که خود فرموده اید:

اوضاع ملک وضع دگر گشته                         اقــبال ازیـن فلکزده برگشته

من هم وقتی در قطعه ای گفته ام:

 

هرکه باگشت فلک ازسرکشی چون من نگشت
 

 

گوهر یکدانه اش زیر دو سنگ آسیاست
 

وه چه خوش گفت افضل الدّین آن حکیم   بی بدیل
 

 

کاندر اقلیم سخن بر شعر گویان پادشاست
 

«من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من
 

 

روزگارم جمله عاشورا وشروان کربلاست»
 

 

 

چون در این نزدیکها ناگزیر از مسافرتی هستم که سودش شرفیابیِ حضورِ مهر ظهور خواهد بود، لذا شرح این هجران و این خون جگر را حواله به وقتی دیگر می دهد، و ازدیادِ عمرت را از حضرت احدیّت مسألت می نماید.

مدحتگر دیرین، محمّد حسین شعاع شیرازی (شعاع الملک)

یوم شنبه، 12 جمادی الثّانیه 1350 هجری

 

آمد زمامِ جیشِ دی در دستِ بی انصافها
 

 

زد بادِ خاک آلودِ وی آتش به آبِ صافها
 

زی باغ شدزاغ وغن،قمری برون رفت از چمن
 

 

طوطی زبان بست ازسخن درجمع بی انصافها
 

از تُندیِ باد خزان زد زنگ شاخِ ارغوان
 

 

چون خنجرِ کُند آوران در دکّه سیّافها[24]
 

تارایتِ دی دیده شد اوراقِ گل برچیده شد
 

 

سوسن زبان ببریده شد از خنجر صفصافها[25]
 

سنجاب قاقُم بیز شد خَز در برش ناچیز شد
 

 

خروار و خرمن ریز شد در خانه ندّافها
 

بنشست تا زاغ و زغن در خیمه های نسترن
 

 

زد بال سیمرغ چمن در پشت کوهِ قافها
 

بلبل در استنکاف شد فریادی ازاجحاف شد
 

 

ساکن به استیناف شد از خشیتِ خطّافها
 

شد باز بابِ مظلمه با مسندات محکمه
 

 

تا در تمیز محکمه زاید چه ز استینافها
 

آرامگاه خسروان چون شد تهی از مهتران
 

 

پالان و افسار خران ارزانیِ اکّافها[26]
 

بلبل ز اشعارِ دری بر گُل نخواند سرسری
 

 

در کارگاه ششتری رفتند چون لوّافها
 

ازباغ کُن صرفِ نظر درخانه چندی کن مَقَر
 

 

باشد تو را گر سیم و زر در کیسه صرّافها
 

بیهوده عمری شد تَلَف با خواجگان بی شرف
 

 

نشناخته بِه از علف در مرتع علّافها
 

هر دم زننداین نوخطان بر نظم و نثرِ باستان
 

 

تیر و سنان چون کاتبان در نافهای کافها
 

مرسوم شدمکروحیل محبوب شدقلب و دغل
 

 

مطلوب شدجنگ و جدل ازترک استعطافها[27]
 

هرمنکری معروف شدهر سنّتی موقوف شد
 

 

هر مقصدی مکشوف شد کردیم استکشافها
 

روباه خوان سالار شد کفتار در گفتار شد
 

 

آفاق خر بازار شد بالا گرفت ازهافها[28]
 

آن روستایی بی نوا آمد به شهر از روستا
 

 

چون ظلمتی کاندر ضیا آید به استخفافها
 

تا در پیِ دریوزه شد آبیش اندر کوزه شد
 

 

کم کم به پایش موزه شد ازدولتِ اسکافها[29]
 

خنیاگرازرامشگری چون دم[زد]ازرامشگری
 

 

نظم آوران از شاعری دارند استنکافها
 

گر در لحاف مُلحفان گردش ندارد آسمان
 

 

در پیشِ حسّان زمان مُلحف نمیزد لافها
 

بی مهر اگرشدمهرگان بر کشتزار و بوستان
 

 

در سایه کهفِ زمان جبران شود اجحافها
 

شاهِ سخنگویان مَلِک ماهِ مَلَک رویان مَلِک
 

 

خورشیدحق جویان مَلِک،وصّافِ اووصّافها[30]
 

بر«نوبهارِ»او جبین ساید خزان گر در سنین
 

 

آیدخزان چون فَرودین هر ساله با اضعافها[31]
 

روشن بَرَش نیرنگها از میلها فرسنگها
 

 

آنسان که مردم رنگها بینند در شفّافها
 

دیوان او مخزون بُود یا صُحف انگلیون بُود
 

 

گه گه ندانم چون بُود در مخزن صحّافها
 

تا آفرینش را سبب علم و ادب باشد زِ رب
 

 

تاجزبه علم وجز ادب مذموم هست اسرافها
 

علم و ادب یکرانِ او فضل و هنر میدان او
 

 

سعی و عمل جولان او با کلکِ او اسعافها
 

 

* * * * *

[2]

 

جواب مراسله آقای ملک الشعراء به شعاع الملک، تاریخ 29 آبان 1310 هجری

قربانت شوم؛ رقیمه کریمه ای که به یاد فقیر قلمی رفته بود، زیارت شد؛ مریزاد دستی که انگور چید. راستی این اختر از کدامین مطلع به طالع این گمنام درخشید و چه سعادتی بود که پس از عمری اشتیاقِ آن کلک و بنان، به نام این مستمند جنبید؟ نثری از نظم ثمین تر و نظمی از نثره سپهر بالا نشین تر؛ راست گفته که: إنّ من الشّعر لحکمة وإن من البیان لسحر. سالها می گذشت که ذکر مقامات علمی و ادبی آن فرزانه شیرین زبان و استاد سخن گوشزد، نه بل گوشوار گوش دل بود و دلِ سودا زده آرزومندِ پیام آن والا مقام، تا آنکه سالی چند پیش از این یکی از کارکنان اداره ایران کتابی بی جلد و شیرازه به اداره آورد و گفت دیوانِ شعر امیر معزّی ا ست و آن را برای فروش از شیراز نزد من فرستاده اند. و به مبلغ پنج تومان فروخت. پس از دریافت کتاب و مطالعه معلوم شد از آثار حضرتِ مستطاب عالی است و مقدّمه زیبایی در شرح حال امیر معزّی مرقوم داشته و کتاب هم به خطّ مبارک است.[32] باور بفرمایید کتاب مزبور با آنکه با دیوان امیر معزّی آشنایی کامل داشتم، مع ذلک عزیزترین مونسی برایم شد و همواره میل داشتم وسیلتی فراهم آید تا به عرضِ فَدَویّت و خلوص نیّت در پیشگاه حضرتت نایل آیم. چند روز قبل آقای پزشکی[33] که از جوانان موزون و دانشمند شیرازند و نسبت به حقیر کمال محبّت دارند، به طهران آمدند و از حضرت عالی صحبتها و شعرهای شیرین به میان آمد و لذّتها بردیم.

در این هنگام، با این غلیان شوق، ناگاه من حیث لا یحتسب مراسله شریف رسید و قصیده طنّانه ای که به افتخار فدوی سروده بودند زیارت شد، آنچه دل می خواست و باور نداشت، به کنار آمد و لقمه ای از حوصله بیش ـ که سعدی فرموده بود ـ به چنگ افتاد، آلام روزگار دون با قرائتش جبران پذیرفت و جراحات دهر، در ساعت، از لذّتش التیام یافت؛ حالی روی داد و حالتی رفت که گفتنی نیست، یدرک و لا یوصف است. راستی قصیده رجز با آن قافیه دشوار و تسمیط التزامی کار آسانی نیست، پاسخ دادنش که پیش رستم رجز خواندن است، و هر بی کتابی هم دستگاهی به جای نگذاشته است که بتوان صلتی لایق و درخور چنان شعری تدارک دید؛ دستگاه محمودی لازم است و گنجهای سومناتی تا بتوان چنان قصیده ای را پاداش بخشود؛ الحاصل در سُکر و سر خوشی که از آن باده شیرازی به حاصل آمده بود، قلمی برداشته و لاطایلی به کار بست و قصیده بی سرانجامی که از رکاکت هم خالی نیست به همان قافیه ابتکاری جناب عالی سرانجام کرد و به هم پیوست و آن ناسخته نیم پخته را بر فتراک مدیح و نام عالی بست تا زیور یابد و بدین وسیلت خواندنی شود. اگر مضامین آن خزانیه سرد، مایه افسردگی و سردرد شود، معذور دارند، چه این روزها طهران در گرداب گریب و انواع اوبیه عمومی فرو رفته[34] و دل و دماغی به جای نمانده که تشبیبی آغازد یا تغزّلی بسازد، بعلاوه تراکم احداث به هر دو معنی گوینده را پیر و زمینگیر ساخته است و «کی شعر تر انگیزد... الخ».

متمنّی ست قصیده را نزد نااهل قرائت نفرمایند و به دست ناباب ندهند که باب آزار و اضرار فقیر از نو باز خواهد شد، گرچه باز است و دست دشمن دراز. خداوند نگاهت بدارد؛ امید است همواره به زیارت آثار و افکار شریفت نایل آید. ایّام دولت بر دوام.

ملک الشعرای بهار

هو

 

تا تاختند بی هنران در مصافها
 

 

زد زنگ تیغهای هنر در غلافها[35]
 

ناچار تن زند ز مصافِ مخنّثان
 

 

آن کس که برشکست به مردی مصافها
 

تا لافزن نمود زبانِ هنر دراز
 

 

یکباره کرد خوی زبانها به لافها
 

تا تیره دُردِ دَن به می صاف چیره گشت
 

 

ماندند دُردها و رمیدند صافها
 

پرورده شد به طرد حقایق دِماغها
 

 

گسترده شد به گرد طبایع گزافها
 

هم ار چه در فن تاریخ بی نظیر اَستم
 

 

چو من نداند این علم را کسی ز اَنام
 

 

 

بر باد رفت قاعده اجتماعها
 

 

وز هم گسست رابطه ایتلافها
 

آزاد جاهلان و گشاده زبان خران
 

 

بسته مدرّسان و فقیهان به خوافها
 

جز شخص پهلوی که ز بیسیم ایزدی
 

 

دایم رسد به دولت وی تلگرافها[36]
 

کندیم و کافتیم و به هر سو شتافتیم
 

 

دیدیم سَبعهای سمان و عجافها
 

 

 

***

الّا سه چار یار پراکنده گرد دهر
 

 

چیزی نیافتیم ازان کند و کافها
 

هان ای شعاعِ ملک ز یاران یکی تویی
 

 

نزد من از بزرگترین اکتشافها
 

پیوسته فحل طبع تو با بکر فکر نغز
 

 

دارد درون حجله دانش زفافها
 

بر چامه بدیع تو صد آفرین که داشت
 

 

خِنگ هنر به هر نُقَطش انعطافها
 

قندی ست پارسی که شکر پاسخانِ ری
 

 

در پر حلاوتیش کنندن اعترافها[37]، [38].
 

 

 [3]

 

تبریک ورود آقای ملک الشعرای نوبهار به شیراز

قربانت شوم؛ از مژده تشریف فرمایی ات، جوانی را از سر گرفتم و شاهد بی زوال اقبالِ را در بر؛ مصرع: «اقبال را به وعده وفا کرد روزگار». چون قابل استقبالت نبودم، دو بیت ذیل را از زبان اساتید سرودم:

نوبهار آمــد و آورد گــلِ یاسمنا                   باغ همچون تَبَت و داغ بسانِ عَدَنا

* * *

ای در هنر مُقَــدّم اعیــان روزگـار               در نظم و نثر اخطل و حسّانِ روزگار

من کیستم و چیستم که در پیشگاهت عرضِ شعر نموده، زبان درازی کنم؟ همان بهتر که تبریک ورودت را حواله به سعدی شیرازی دهم و شبهی در میانه آن دُرّ دری نهم؛

 

مفخر ایران و آفتاب خراسان
 

 

سایه بیفکند چون به ملکِ سلیمان
 

خاطرم آمد به این ترانه سعدی
 

 

خواندم وگشتم شکفته چون گل خندان
 

اوّل اردیبهشت ماه جلالی
 

 

بلبل گوینده شد به منبر قضبان
 

 

 

أرجو که از تحریف یا تصحیف شعر فوق، تفسیر به نافهمی ام نفرمایند و وقت شرفیابی ام را تعیین نمایند.

محمّد حسین شعاع، فی یوم چهارشنبه سیزدهم

ذی الحجّه محرم الحرام سنه 1350 هجری قمری

 

[4]

جواب مرقومه فوق

قربانت شوم؛ در این دو روزه به واسطه اشتغال به زیارت برخی از آقایان و دوستان، موقعِ عرض جواب نیافت. اینک پس از عرض اخلاص متمنّی است عصر امروز چهارِ بعد از ظهر فَدَوی را به زیارت جمال مبارک مباهی فرمایند.

م. ب

* * * * *

[5]

در یوم یکشنبه هفدهم ذی الحجّة الحرام سنه 1350 هجری قمری که آقای ملک الشعرای نوبهار به بازدید راقم حروف آمده، رباعی اوّل را بنده بدیهه سروده، رباعی ثانی را معظّمٌ له در جواب فرمودند و هی هذه:

چون مهر ملک فتاد در محفل من                    شد رشک سپهر چارمین منزل من

جــان و دل من تصدّق جانش باد                   قابل نبود اگرچــه جـان و دل من

رباعی آقای ملک الشعرای نوبهار:

تـا مهرِ شعاع شعله زد در دل من                    حلّ شد زِ فروغ مهر او مشکل من

شـرط است نوازش غریبان ور نه                    قابـل نـبود وجـود نـاقابـل مـن[39]

در روز مذکور، آقای ملک الشعراء قصیده ای از قصاید منظومه خود قرائت فرمودند، به مجرّد خاتمه یافتن قصیده، شعر ذیل را به بحر و رویّ چکامه معظمٌ له گفته، خوانده گشت، بی نهایت اسباب تحسین و شگفتی حضّار واقع گردید؛ آن شعر این است:

بــالله این اشعار نغز بی بدیل نوبهار                 افضل از دیوان شعر شاعر شروان بود

* * * * *

[6]

در ایّام توقّف آقای ملک الشعرا به شیراز، قطعات و رباعیات ذیل را سروده، به خدمتشان روانه نمود؛ قطعه:

 

ای خداوندی کز استادی در استای ادب
 

 

کمترین شاگرد خودرا شاعرشروان کنی
 

افکنی هرجاشعاع از مهرعالمگیر خویش
 

 

ذرّه راخورشیدسازی قطره را عمّان کنی
 

هر کجا روی آوری با کاروان نظم و نثر
 

 

آن زمین راازشَرَف چون روضه رضوان کنی
 

درد بی درمان ما نَبود یکی باشد هزار
 

 

از تو می آید علاج درد بی درمان کنی
 

تابه ملک شاعری هستی مَلِک نبودشگفت
 

 

با یکی از بندگان خویشتن احسان کنی
 

مشکلت راحقّ کندآسان به حقّ هشت وچار
 

 

مشکلم را پیش آصف جاه[40] اگرآسان کنی
 

چشم من برحکم وگوش من به فرمان تواست
 

 

بنده حکم توام بر هر چه تو فرمان کنی
 

 

 

أیضاً قطعه:

 

مَلِکِ مُلکِ نظم و نثر مَلِک
 

 

آن که طبعش چو نوبهار بود
 

مَقدمش از برای ما شعرا
 

 

مایه فخر و اعتبار بود
 

شعر بافان و شعر گویان را
 

 

هر دو را بر درش گذار بود
 

در شگفتم گل همیشه بهار
 

 

از چه رو همنشین به خار بود
 

امتحانی نیامده به میان
 

 

خه و احسنت در کنار بود
 

آزمایش که ای ملک همه را
 

 

کازمایش تو را به کار بود
 

اَلِف و اَلف هر دو مانندند
 

 

آن یکی هست و آن هزار بود
 

نه هر آن کس که خواند شعری چند
 

 

شعر گفتن ورا شعار بود
 

نه هر آن کس که گفت بیتی سست
 

 

بر سرش تاج افتخار بود
 

نه هر آن کس به دست بست حنا
 

 

در خور بوسه چون نگار بود
 

از من این قوم می کنند حذر
 

 

چون حذر کار نابکار بود
 

دزد شعرند و بنده میر عسس
 

 

دزد از شِحنه بر کنار بود
 

به رسولی که روی میمونش
 

 

مظهر لطف کردگار بود
 

کاندرین عصر جز دو تن شاعر
 

 

نز یمین و نه از یسار بود
 

یکی از آن دو اوستاد تویی
 

 

کاتّصالت بهشت و چار بود
 

 

 

رباعی:

مـن بــنده مدحــتگر این درگـاهم               هر کس به تو یار است به او همراهم

چون با مــلکان رضا قــرابـت دارد               من بــنده بنــدگان آصــف جـاهم[41]

 

أیضاً رباعی:

شد دست من از دامن وصلت کوتاه                 هر جا که شدی خدای بادت همراه

مدحــتگر دیــرینه خـود را بسپار                 در ملک سلیمان به کف آصف جاه

 

در یوم پنجشنبه، 21 ذی الحجّه 1350 هجری گفته شد

* * * * *

[7]

 

سواد مراسله آقای ملک الشّعراء در جواب قطعات و رباعیّات مذکور

قربانت شوم؛ قطعات و رباعیّات عالی زیارت شد و مورد تحسین همه قرار گرفت. اینک که در جناح حرکت هستیم، قطعه ای توسط حضرت عالی برای آقای آصف جاه ساخته و تقدیم می دارد، اگر صلاح بدانید آن را برای آقای آصف جاه بفرستید. قرارهایی داده شده است که در آتیه جبران گذشته از طرفین به عمل آید. چون وقت کم است و در شرف حرکتیم، زیاده مزاحم نشده، از دوستان توسّط حضرت عالی وداع می کنم و روی همه را می بوسم، باقی قربانت.

قطعه:

 

یاردیرین، رادِ آصف جاه،ای کز لطف عام
 

 

گربه خارستان گذاری گام، لاله ستان کنی
 

مخبری داری بهشتی منظری داری بدیع
 

 

زین دوبزم دوستان را روضه رضوان کنی
 

زان عنایتهاکه داری سال و مه با دوستان
 

 

دوستان را تا ابد شرمنده احسان کنی
 

خاصه گر کسرِ دلِ زارِ شعاع الملک را
 

 

ازوفامرهم نهی وز مرحمت جبران کنی
 

حیف باشدچون تو دانایی چنان گوینده را
 

 

درمحیط فیض خودمستغرق حرمان کنی
 

کاین شعاع الملک استادی ست کاندرفنّ نظم
 

 

شایدش همسنگ شیخ وخواجه وسلمان کنی
 

روح شیخ وخواجه ازتوشادمان گردند اگر
 

 

مرشعاع الملک رااز لطف خود شادان کنی
 

داردازلطفت بهار،ای خواجه،چشم انتظار
 

 

کانچه شرط جاهِ آصف جاه باشد آن کنی[42]
 

 

حرّره ملک الشّعراء بهار

* * * * *

[8]

 

أیضاً سواد مراسله ملک الشعراء به شعاع الملک، 5 تیر ماه 1311 هجری

قربانت شوم؛ رقیمه مودّت اثر زیارت شد. از مژده استقامتِ مزاجِ شریف، خوشوقت و شادمان شده، خداوند برکت آن وجود مسعود را از حوزه دوستان زوال نیاورد و امثالِ جناب عالی را، گرچه بی اندازه کمیاب است، در کنار و گوشه مملکت به ظهور برساند و مستدام دارد. باور بفرمایید هر چه غایبانه ارادت داشتم، پس از درک ملاقات صد برابر شد و دیدار حالی بر معلوماتم افزود. مکرّر با دوستان شیرازی که از حضرت عالی گله داشتند، گفتم که قدر شعاع الملک را بدانید و اسباب رنجش ایشان را فراهم نیاورید و بودن ایشان را در شیراز غنیمت بشمارید. در طهران هم گفته و می گویم که شعاع الملک بقیّة الباقیه شعرای ماضین و بهین یادگار فصحای دیرین است؛ خداوند حفظتان فرماید.

شرحی به آقای آصف جاه با همین پست عرض شد و باز عرایض سابقه را تکرار کرد. جای تأسف است که هنوز انجاح مقصود عالی به حصول نپیوسته است. امیدوارم جبران مافات را میان بندند و از اصطناع و استرضای میل جناب عالی خودداری ننمایند.

امّا حال بنده پس از مراجعت از شیراز مینو طراز و تصادف با هوای مسموم طهران باز رو به تراجع نهاده است. حرارت تموز هم بر علّت بیفزوده است و هنوز هم در شهر توقّف دارم و بسیار بد می گذرد. قصیده ناتمامی در صفت شیراز دارم که دارد جزء حولیّه ها می شود، شرحی به بحر تقارب گفته ام و چند روز قبل در خدمت آقای رضوی وآقای عفیفی و آقای محمّد حسن خان ـ اخوی آقای ملک ـ خواندم. مدیر روزنامه اطلاعات آنجا بود و به اصرار برای درج در جریده گرفت. ظاهراً اسباب رسوایی گوینده است و تنها همین منظور را داشته و دارم که آقایان دوستان بدانند که بهار به کفران نعمت متّصف نیست و به یاد آن بزرگان روز می گذراند. خدمت آقایان دوستان، خاصه گوینده فائیه کذائی و آقای آزاد و سایر دوستان، مخصوصاً اصطهباناتی[43]، به عرض ارادت مصدّعم جوانی از منسوبان حضرتت بود که خدمت می کرد و نام نامی ایشان را بنده فراموش کرده ام؛ سلامی مخلصانه ابلاغ فرمایید. غزلی در وصف شیراز گفته ام که مطلعش این است:

بُــود آیـا دگـرباره به شیراز رسم؟                 بار دیگر به مراد دل خود باز رسم؟[44]

و با پست دیگر تقدیم می دارد؛ زیاده قربانت.

ملک الشعراء بهار

 

 

 

کتابنامه

 

منابع چاپی:

1. ارج‏نامه ملک الشعرای بهار، به کوشش علی میر انصاری، میراث مکتوب، چاپ اول، تهران، 1385 ش.

2. از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ اوّل، 1350 ش.

3. انجمنهای ادبی شیراز، به کوشش علی دهباشی، فرهنگسرا، تهران، 1363 ش.

4. پژوهشگران معاصرایران، هوشنگ اتّحاد، فرهنگ معاصر، چاپ دوم،تهران،1384ش.

5. تاریخ تذکره های فارسی، احمد گلچین معانی، کتابخانه سنایی، چاپ دوم، تهران، 1363 ش.

6. تذکره شعاعیّه، محمد حسین شعاع شیرازی، با تصحیح و تکمیل و افزوده های دکتر محمود طاووسی، بنیاد فارس شناسی، چاپ اوّل، شیراز، 1380 ش.

7. چهار شاعر آزادی، محمد علی سپانلو، مؤسسه انتشارات نگاه، چاپ اوّل، تهران، 1369 ش.

8. دانشمندان و سخنسرایان فارس، محمّد حسین رکن زاده آدمیّت، تهران.

9. دانشنامه زبان و ادب فارسی، به سرپرستی اسماعیل سعادت، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپ اول، تهران، 1386 ش.

10. دیوان امیر معزّی نیشابوری، مقدّمه و تصحیح و تعلیقات محمدرضا قنبری، انتشارات زوّار، چاپ اوّل، تهران، 1385 ش.

11. دیوان مسعود سعد سلمان، مقدّمه و تصحیح و تعلیقات محمّد مهیار، پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل، تهران، 1390 ش.

12. دیوان ملک الشعرای بهار، بر اساس نسخه چاپ 1344 ش، مؤسسه انتشارات نگاه، چاپ سوم، تهران، 1390 ش.

13. سبک شعر در عصر قاجار، نصرت تجربه کار، انتشارات توس، تهران، 1350 ش.

14. شرح حال رجال ایران،مهدی بامداد،انتشارات زوّار، چاپ چهارم، تهران، 1371 ش.

15. شعر در عصر قاجار، مهدی حمیدی شیرازی، گنج کتاب، تهران، 1364 ش.

16. شعرای دار العلم شیراز، بخشی از دریای کبیر، فرصت شیرازی، تصحیح و تحشیه دکتر منصور رستگار فسایی، انتشارات دانشگاه شیراز، 1375 ش.

17. فردوسی نامه، ملک الشعرای بهار، به کوشش محمّد گلبن، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، تهران، 1379 ش.

18. فهرست کتابخانه مجلس شورا، ایرج افشار و محمّد تقی دانش پژوه و علینقی منزوی، چاپخانه مجلس، تهران، 1346 ش.

19. فهرست نسخه های خطّی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، محمّد تقی دانش پژوه، انتشارات دانشگاه تهران، 1340 ش.

20. مکارم الآثار، میرزا محمّد علی حبیب آبادی، نشاط اصفهان، چاپ اوّل، تهران 1364 ش.

21. نامه های بهار، به کوشش علی میر انصاری، سازمان اسناد ملّی ایران، پژوهشکده اسناد، چاپ اوّل، تهران، 1379 ش.

22. یادداشتهای قزوینی، علّامه محمّد قزوینی، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، تهران، 1363 ش.

 

منابع دستنویس:

23. تذکره شکرستان پارس، دستنویس کتابخانه مجلس شورای اسلامی، شماره 9155، (گویا به خط مؤلّف)، تاریخ قرن 14.

24. دیوان شعاع شیرازی، دستنویس کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران، شماره 303، مجموعه اهدایی علی اصغر حکمت، به خط مؤلف، تاریخ 1347 ق.

25. دیوان شعاع شیرازی، دستنویس همانجا، شماره 300، به خطّ قربانعلی بن ملا حسینقلی قشقایی، تاریخ 1348 ق.

26. دیوان شعاع شیرازی، دستنویس همانجا، شماره 303، به خطّ مؤلّف.

 

مجلات:

27. مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز، دوره 12، شماره 2، بهار 1376 ش.

28. وحید، اردیبهشت 1354 ش، شماره 179.

29. یادگار، سال سوم، شماره 6 و 7، سال پنجم، شماره 3.

30. یغما، سال 1346، شماره 20 و سال 1349، شماره 23 و سال 1357، شماره 31.

 

.[1] نکـ‌‌: «نامههای بهار» به کوشش علی میر انصاری، سازمان اسناد ملّی ایران.

.[2] پیشتر، طیّ سالهای 1349 تا 1357 شمسی، شماری از مکاتبات ملک الشعرای بهار با بزرگانی چون علی اصغر حکمت، مجتبی مینوی، جمالزاده و دینشاه ایرانی در مجلّه یغما (شمارههای 20، 23 و 31) به چاپ رسیده است.

.[3] شعاع، در تاریخ ربیع الثانی 1341 قمری، به «شعاع الملک» ملقّب گردیده است. شاهزاده عبدالحسین میرزا، فرمانفرمای ایالت فارس، طیّ نامهای در شعبان 1338 ق، چنین مرقوم نموده: «فخر البلغا و الشعراء، آقا میرزا محمد حسین شعاع؛ از آنجا که همیشه به مقتضای معارف خواهی، تشویق اهل هنر را وظیفه ذمّه خود میدانیم، و در فنون شعر و ادب، شما را دارای حظّ اوفی یافتهایم و تألیفات بلیغه نمودهاید که از جمله، اَشعّه شعاعیّه است، حاوی سخنان بلغای عصر در مدایح ذات اقدس شاهنشاهی - ارواحنا فداه - لازم دانستیم به مکرمت و موهبتی شما را اختصاص دهیم؛ بنابراین به مناسبت تخلّص شما که شعاع است، از دولت ابدیّت استدعای لقب شعاع الملکی درباره شما نمودهایم. امیدواریم عمّاً قریب إن شاء الله تعالی، فرمان جهان مطاع همایونی در اعطای این لقب، شرف صدور یابد و از مرکز ارسال شود و قرین نهایت افتخار خواهید گردید. فرمانفرما».

و بالأخره، فرمان احمد شاه قاجار، طیّ دستخطی این گونه صادر شده: «چون مراتب شایستگی میرزا محمد حسین، به عرض پیشگاه ملوکانه رسیده، لهذا به موجب صدور این دستخطِ انجم نقط، مشارٌ الیه را به اعطای لقب شعاع الملک قرین افتخار فرمودیم». (نک: دیوان شعاع الملک، بخش مراسلات، شماره 303 حکمت، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران).

.[4] به نقل از مقاله استاد احمد سمیعی گیلانی در دانشنامه زبان و ادب فارسی، ج 2، ص 66.

.[5] شرح حال نسبتاً کاملی به قلم خود بهار در دست میباشد که نخستین بار در نشریه دانشگاه تهران به مناسبت درگذشت استاد انتشار یافته و به جز آنجا، زندگینامه خود نوشت ایشان در «ارجنامه ملک الشعراء بهار» به کوشش علی میر انصاری (1385 ش) منتشر شده است.

.[6] تذکره شعاعیّه، ص 535: «ولادت والد حقیر در پانزده شعبان سنه یکهزار و دویست و چهل و پنج است و قریب پنجاه و هفت سال مدّت زندگیاش در این سرای سپنج. اگر چه امّی است لیکن در محاوره و مشاجره، تالی فاضل قمی است. از آغاز جوانی تا انجام زندگانی در سلک بازرگانان منسلک بود و در راست گفتاری و درست کرداری، تجارت همگنان پیشش مستهلک».

[7]. تذکره شعاعیّه، ص 535: «از فرط رستگی، به درویش ابراهیم شهرت نموده».

.[8] همان: «... در دولت شاه شهید، آقا محمّد خان، خدمتهای شایان و هنرهای نمایان کرده، به حکم فرامین و دستخطهای آن سلطان بیقرین، در حسن کیاست و لطف ریاست طاق بوده و مشهور آفاق تا آنکه اهل غرض در معرض خسروی چندی متّهمش میسازند و او را از نظر مرحمت اثر ملوکانه می‏اندازند، پس به توقّف عتبات مأمور و از خانمان دور میشود. در عرض راه لبیک حقّ را اجابت گفته و در کاظمین رخ به خاک نهفته».

.[9] تاریخ درگذشت مادرش، مریم بیگم، را چنین آورده:

آه که رفت از جهان مریم عیسوی نفس              داد که خفت تا ابد نــزد ولد درین زمین

سال وفات مام را گفت شعاعِ خون جگر           مریم فاطمی نسب درین زمین بشد مکین

.[10] منظور، «حاج ابوالحسن که محمد حسن نام داشته [میباشد، که] در روز جمعه هیجدهم جمادی الاول سال هزار و دویست و هشتاد و شش (سه سال قبل از ولادت شعاع) تولد یافته و ظاهراً تحت تأثیر میراث معنوی مادری که خاندانی اهل علم و شاعر و ادیب بودهاند، پس از طیّ مقدمات تحصیل به شعر و شاعری پرداخته و تخلّص دبیر را برگزیده است و جزو منشیان حکومتی فارس بوده و زندگانی را بدین طریق سپری میساخته است و در تاریخ تألیف تذکره شعاعیّه حیات داشته و در بندر میناب به کارهای دیوانی و دولتی روزگار میگذرانیده است. از تاریخ درگذشت وی آگاهی نداریم». به نقل از مقدمه تذکره شعاعیّه، دکتر محمود طاووسی، ص 10.

گفتنی است، از نامهای که شعاع به قونسول انگلیس در سال 1324 ق نوشته، به دست میآید، حاج ابوالحسنِ دبیر در قونسولخانه انگلیس مشغول به کارهای اداری بوده و از دو سال پیش از تاریخ نگارش این نامه، با مرض جنون دست و پنجه نرم میکرده (نک: دیوان شعاع، بخشِ نامهها، برگ 13، دستنویس شماره 300 مجموعه اهدایی علی اصغر حکمت، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران) تا اینکه در سال 1335 ق درگذشته است. شعاع در تاریخ فوت وی چنین گفته:

چونکه محمّد حسن، دبیر نیکو نهاد                  ببست چشم از جهان نهاد دل با خدای

به سال تاریخ او شــعاع غمــدیده گفت           «رست محمد حسن ازین سپنجی سرای»

.[11] قطعهای شش بیتی است:

حاجی ابوالحســن پــدر نـــامدار مــن                        چون شد روان به کشور جان از سرای تن

بودم دو هفت ساله و چون غنچه‌ام هنــوز                         لب را درست بــاز نکــرده به لا و لــن

گشتم چو دُر یتیم و دهن بسته چون صدف                        آری صــدف ببــندد از بــهر در دهــن

زین رو در آن زمان نسرودم به رحلتـــش                      شعری که خوانده گردد در ایـن زمن ز من

سیّ و چهار سال پــس از ارتحـــال وی                        گفتــم به رحلتش دو سه بیتی درین زمن

تــاریخ فــوت پــدر را شــعاع گـفـت                        شد کــامیاب رحمت حق حاج بوالحسن

.[12] در پایان دیوان دستنویس شعاع که به خط خود اوست و نوشتنش را به سال 1347 قمری به پایان برده، فهرستی مختصر از نام و اصل و نسب و آثار شاعر توسطِ وی افزوده شده است. در آن نوشتارِ کوتاه آمده: «دیوان اشعار، متجاوز از سی هزار بیت مدوّن و معیّن است؛ فی یوم پنجشنبه 12 ربیع الاوّل سنه 1352 قمری».

.[13] تذکره شکرستان پارس، شامل تراجمِ شعرای قدیم و جدید فارس است که آن را در سال 1313 ق به نام شاهزاده علیقلی میرزا رکن الدوله فرمانفرمای آن دیار نوشته و مآخذ وی درباره شعرای سلف، بیشتر تذکرههای مجمع الفصحا، آتشکده آذر، ریاض العارفین، شمع انجمن و دلگشا بوده است، امّا در قسمت معاصران اصالت دارد. شعاع، در مجلد نخست این تذکره، به شرح حال و ذکر نمونه آثار و اشعار هفتاد و هشت شاعر پرداخته و از آثار ارسنجانی آغاز نموده و به سائل فقیر ختم کرده است. دستنویس به دست آمده از این تذکره که مرحوم سلطان القرائی مالک بوده و هم اکنون در کتابخانه مجلس شورا نگهداری میشود، همین مجلّد نخست میباشد و مع الأسف، مجلّد دوم آن - که شاعران پس از سائل شیرازی را شامل میشود - به دست نیامده است.

شعاع الملک در ذکر خلف شیرازی (رکن الملک) که در تذکره شعاعیّه (ص 120 - 122) ثبت نموده، مینویسد: «اوانی که من بنده، تذکره شکرستان پارس را در دست داشتم و احوال و اشعار پارسی سرایان را در وی می‌نگاشتم، عریضهای به حضور ایشان عرض نمودم و زبان خامه را در آن نامه بدین طراز گشودم:

کیست که پیغام من سوی صفاهان برد                              نامه ز مور ضعیف نزد سلیمان برد؟

اگر چه تقدیم عریضه عبودیت فریضه قبل از سابقه ارادت بعینه طاووس بیپر است و عروس بیزیور، ولی انفاذ اول عریضه را وسیله آخر درجه سعادت و شرف دانسته، در مقام سوءِ ادب و جسارت برآمده، معروض میدارد، تذکرهای مسمّی به شکرستان فارس که مجموعه اشعار شعرای متقدمین و معاصرین شیراز مسرت طراز است، تألیف داشته، اکمل آن منوط به درجِ اشعارِ آبدار و درر شاهواری است که از طبع ذخّار و نطق سرشار آن حضرت اجل تراوش و زایش نموده ...

جوابی است که به خامه عنبر ختامه مرقوم و ممهور فرمودهاند:

کدام کس این سخن بــرِ سخندان بـرد                             خطّ سلیمان سوی مــلک سلیمان برد

شعاع خور را سُها هــمی بـرابر نــهد                              متاع دُر را خزف هــمی گـروگان برد

ترش مباد آن مذاق که شور طبعی کند                              کلام تلخ «خلف» به شکــّرستان برد

.[14] تذکره شعاعیّه «شامل تراجم یکصد و پنج شاعر است که از سال 1300 تا 1320 ق با مؤلفِ کتاب معاشرت و مکاتبت داشتهاند، با یک مقدمه در سبب تألیف و خاتمه در احوال مؤلف ... و در پایان تألیف خود را به میرزا محمد علیخان نصر الدوله تقدیم داشته است ... این تذکره را بعد از شکرستان فارس نوشته و آن را از اواسط سال 1320 تا پانزدهم محرم 1321 ق در دست تألیف داشته و میرزا آقای فرصت شیرازی، تاریخی برای آن گفته است:

تألیــف شــعاعیه آمــد بــه سر و بگذشت                     نیمی ز نخستین ماه، شش عشر پس از بهمن

جــستند چو از فرصت تاریخی ازین تألیف                      گفتا ز شــعاعیه گــردیده جــهان روشــن

(نک: تاریخ تذکرههای فارسی، ج 1، ص 255 - 256) و تذکره شعاعیه با تصحیح و تکمیل و افزودههای دکتر محمود طاووسی، بنیاد فارس شناسی، مقدمه مصحح).

.[15] تاریخ تذکرههای فارسی، ج 1، ص 34: «منتخب تذکره شعاعیه است با اضافاتی، و قسمتی از آن (تا حرف راء مهمله) از محرم 1336 تا ذیحجّه 1337 ق، در پاورقی روزنامه هفتگی فارس در شیراز به طبع رسیده است». شعاع:

این اشعّه ز شعاعیّه بـشد گلچــینی                  تا که در وی نگرد دیده روشن بینی

روشن آمد ز شعاعیّه گلستان سخن                  این اشعه ز شعاعیه بشـد تــضمینی

(از این ماده تاریخ بر میآید که اشعّه شعاعیّه را در سال 1329 ق نوشته است).

.[16] گفتنی است که تذکرههای شعاع، یکی از مآخذ مورد استفاده تذکره نویسانِ همروزگار وی چون محمّد علی مصباحی نائینی متخلص به عبرت، نویسنده مدینة الأدب بوده است.

.[17] از جمله کتابهایی که توسط شعاع کتابت شده، میتوان به موارد ذیل اشارات نمود:

الف) تذکره هزار مزار (جغرافیا و تاریخ)، فارسی، عیسی بن جنید شیرازی (ق 9)؛ کتابت 1347 ق، 116 برگ، به خط نستعلیق، که اکنون در دانشکده ادبیات تهران، ش 114 ب نگهداری میشود.

ب) غزلهای زرگر اصفهانی، حجاب شیرازی و مضطرب؛ کتابت شعبان 1322 ق، به خط نستعلیق؛ محفوظ در دانشکده ادبیات تهران، ش 295 حکمت.

ج) دیوان امیر معزّی (از نامه ملک الشعرای بهار به شعاع معلوم شد که شعاع، دیوان معزّی را استنساخ نموده است).

.[18] استاد علامه، محمّد قزوینی درباره شعاع مینویسد (یادداشتهای قزوینی ص 2229): «مرحوم شعاع، کتابخانه بسیار نفیس و جامعی در مدت عمر خود جمع کرده بود، مخصوصاً از نسخ خطی نادره یا منحصر بفرد که در غایت اهمیّت بود. از جمله نسخه بسیار نفیسی از کتاب بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضایح الروافض، تألیف عبدالجلیل قزوینی رازی، که در سنه 556 به فارسی شیرین سلیس فصیح روانی تألیف شده و نُسخ آن به غایت نادر است، که آن را در حیات خود به آقای علی اصغر حکمت - مد ظله العالی - هدیه کردند ... دیگر نسخهای خطّی از شیراز نامه مورَّخِ 833 که قدیمترین نسخهای است که اینجانب تاکنون از شیراز نامه دیدهام و محتویات آن به مقدار یک ربع کتاب از نسخه مطبوعه زیادتر است، و دیگر نسخهای از ترجمه شدّ الازار تألیف معین الدین ابوالقاسم شیرازی، که اصل متن کتاب عربی یعنی شدّ الازار در حدود سنه 791 تألیف شده ... کتابخانه آن مرحوم بعد از وفاتش به کلّی متفرق شد، ولی گویا اغلب کتابهای نفیس آن خوشبختانه به دست اهلش افتاده است ...».

شعاع الملک، بیشتر از خرید و فروش کتاب امرار معاش میکرد و علاقه وافری به جمع  کردن نسخ خطی و نفائس هنری داشت از این رو کتابخانهای بزرگ و گزیده فراهم آورده بود که پس از درگذشت وی پراکنده گشت. شماری از کتابهای وی توسط علی اصغر حکمت که به اتفاق بدیع الزمان فروزانفر، چند روز پس از مرگ شعاع به شیراز رفته بودند، خریداری شد و آن مرحوم آنها را به کتابخانه دانشگاه تهران اهدا نمود. (درباره کتابخانه شعاع نک: دانشمندان و سخنسرایان فارس، رکن زاده آدمیّت، ص 290 و انجمنهای ادبی شیراز، حسن امداد، ص 245).

.[19] در میان اشعار شعاع، مضامینی چون «جنگ جهانی اول»  و «حمایت از دولت مشروطه» به چشم می خورد؛

صلح مبدل به جنگ و مهر به کین گشت                           روز جــهان همـچو روز بازپسین است

* * *

کوتاه گشـت دســت ستمکار ازین دیار                           تا پای عدل شـد در او صــاحب اختیار

تا هست عدل، شرط سیاسی در این دیار                           بــادا همــیشه دولــت مشروطه برقرار

.[20] شعاع، در این قصیده، به استقبال مسعود سعد سلمان (م 515 ق) رفته است؛ مطلع سروده مسعود سعد:

امروز هیچ خلق چو من نیـست                      جز رنج ازین نحیف بدن نیست

ناگفته نماند که پیش از شعاع، ملک الشعراء در سال 1293 ق و در جنگ جهانی اول، به اقتفای همین قصیده مسعود سعد شنافته است؛ با مطلع:

هر کو در اضطراب وطن نیست                       آشــفته و نـژند چو من نیست

(نک: دیوان مسعود سعد، تصحیح محمد مهیار، ص 186 و دیوان بهار، ص 232).

.[21] نامه های شعاع الملک، توسط نویسنده این مقاله، در دست انتشار است.

.[22] بیشتر این نامهها میانِ سالهای 1320 تا 1327 قمری نوشته شدهاند.

.[23] سواد این بخش از نامهها در بخشی از دیوان شعاع، دستنویس شماره 300 (حکمت) دانشگاه تهران ضبط شده است.

.[24] سیّاف: شمشیرگر.

.[25] صفصاف: درخت بید.

.[26] اکّاف: پالان دوز.

.[27] استعطاف: مهربانی و دل به دست آوردن.

.[28] ازهاف: دروغ گفتن.

.[29] اسکاف: کفشگر.

.[30] وصّاف: شرف الدین عبدالله شیرازی، صاحبِ تاریخ وصاف است.

.[31] اضعاف: دو چندان نمودن.

.[32] دستنویس مزبور، هم اکنون، در کتابخانه مجلس شورا به شماره 2499 نگهداری میشود. فهرستنگار محترم، درباره آن چنین میآورد: مقدمه نثر از محمد حسین شیرازی متخلص به شعاع، در شرح حال و آثار معزّی (1 - 20)، قصاید، ترجیع بند، ترکیب بند، مسمّط، غزلیات، قطعات و رباعیات (21 - 386)، 7600 بیت. کتابت محمد حسن شیرازی متخلص به دبیر، نستعلیق کتابتی، تاریخ 1333 ق، 386 صفحه.

.[33] منظور، کاظم پزشکی است. وی در سال 1312 خورشیدی که بهار در شهر اصفهان به حال تبعید به سر میبرد، نامه منظوم و منثوری خطاب به استاد نوشت و ملک الشعراء، ضمن آفرین و تشویق شاعر جوان شیرازی، از وضع پریشان و روزگار ملال انگیز خود، به زبان حال درد دل کرده و قصیدهای سروده است؛ با مطلع:

ای پزشکی خطت رسید به من                         چون به یعقوب پیر، پیراهن

.[34] هرج و مرج و بلا تکلیفی اجتماعی، به همراه خفقان ترسآور حاکم در آن سالها، رنج حبس و تحت نظر بودن شاعر را میافزود. بهار در قصیدهای که در مذمّت شهر تهران سروده، فضای آن روزهای پایتخت را باز مینماید. مطلع آن اینگونه است:

اجــل پــیام فــرستاد سوی کشور ری                          که گشت روز تو کوتاه و روزگار تو طی

(نک: دیوان اشعار بهار، بخش قصاید، ص436).

.[35] قصیدهای است سی و هفت بیتی که شعاع به طور کامل ضبط نموده و در دیوان چاپی ملک الشعراء مسطور میباشد.

.[36] بیت مزبور و یک بیت پس از آن در دیوان چاپی بهار نیامده و نقطه چین جایگزین شده است. محمد علی سپانلو در کتاب چهار شاعر آزادی، پانوشت صفحه 303، به مناسب یاد کرد این قصیده بهار، مینویسد: «متأسفانه بخشهای حسّاسی از این شعر در زمان چاپ آن در دیوان، سانسور شده است ... ما استنباط کردیم که تعریض به رضا شاه است. تأسف آور این است که در چاپهای موجود دیوان بهار هنوز سانسور رژیمی که سرنگون شده، به چشم می‌خورد. با توجه به اینکه برخی از مضامین بهار ممکن است جزوِ محرمات جدید تلقّی شود، آدم نمیداند چه وقت دیوان او سرانجام کامل و بدون نقطه چین، در خواهد آمد».

.[37] در دیوان چاپی بهار، پیش از قصیده مزبور، چنین آمده است (ص 429): «این قصیده را در سال 1310 شمسی، همان سال که دولت وقت نسبت به اقلیّتِ مجلس، سیاست خشونت آمیزی پیشه کرده و زعیم اقلیت (مرحوم سیّد حسن مدرّس) را  دستگیر و به خواف تبعید کرد و سایر اعضاء و افراد آن را نیز تار و مار و پراکنده ساخت، استاد بهار در پاسخ شعاع الملک قصیده سرای شیرازی که با بهار گاهگاه مفاوضات ادبی و شعری داشت، سروده و از اوضاع و احوال روز و سیر حوادث شکایت کرده است».

.[38] شعاع، از پس نقل قصیده بهار میآورد: «آقای شیخ مهدی صدر اصطهباناتی متخلّص به مشرقی اقتفا به چکامه آقای ملک الشعراء نموده، این قصیده را سروده‌اند:

 

صرف نظر نمود چو شه از خلافها
 

 

بگذشت بس ز جرم و خطا در مصافها
 

از اختلاف رای وکیلان بیتمیز
 

 

شد افتتاح محکمههای خلافها
 

رغم نَبی به وضع قوانین بَرِ نُبی
 

 

گردد وسیع دایره اختلافها
 

دُور خلاف و حکم ستیناف نقض شد
 

 

نوباوگان به مظلمه خواندند عافها
 

هر بیتمیز مبصر میز تمیز شد
 

 

در مسند امور شد این اکتشافها
 

شهباز چرخ بوقلمونی نموده باز
 

 

رنگین نمود چنگل در خون وافها
 

آیینه خرد همه زنگار جهل یافت
 

 

چون در نیام فرسان بیض خفافها
 

تا تیغ انتقام وُشاقان سرفراز
 

 

ز اعلان عفو عام زیَد در غلافها
 

از اسبها پیاده وزیرانِ لات و مات
 

 

پیل افکنان شاه رخ اندر زحافها
 

فرمان شه رسد بَرِ سرتیپ تا به جبر
 

 

در جوقه نظام نخواند معافها
 

تیری گر از کمان دلیری خطا رود
 

 

بِپراکند هزار صف افراد حافها
 

میران اسیر طعنه تیر آوران شوند
 

 

شیران ذلیل روبه دون در وجافها
 

کج رو تر آید از خط ترسا مداد چرخ
 

 

کس راستی ندیده ازین انحرافها
 

دست قضا چو بست دو بازوی اتّفاق
 

 

بگسست رشتههای قَدَر ایتلافها
 

طیّاره عقول مجرّد هوا گرفت
 

 

سیمرغ سان نشست در اکناف قافها
 

بیمهر مهرگان شده بهرام رام گور
 

 

افکنده تیر ثور سمان و عجافها
 

در بند دین ز ربقه تقلید درگذشت
 

 

عزلت گزین به خطه ماهان زصافها
 

شد صید صید حومه غزالان شوخ شهر
 

 

بس ز اقویا رسید ستم بر ضعافها
 

نابخردان زنند چو از علم و فضل دم
 

 

گویند بخردان سخن اندر لفافها
 

قصّابِ ده حلیف قصب باف شهر شد
 

 

ندّافها الیف ابا شعر بافها
 

جغدان به کاخ مرغ ادب لانه ساختند
 

 

راندند ز آشیان به قفس زندبافها
 

زاغان شدند همره عمّال دی به باغ
 

 

مرغان نغمه سنج پرند از خلافها
 

در آشیان تذروان بینی شکسته بال
 

 

بالنده در حدائق غلبا خطافها
 

گیتی نمای جام جم از باده شد تهی
 

 

دیوانگان کنند ز بس اغترافها
 

خویشان شدند تا که به بیگانه آشنا
 

 

وز جامشان زدند زلال و مضافها
 

تاج کیان نگین سلیمان رسد به دیو
 

 

در پای تخت جم چه کنی کند و کافها
 

اهریمنان به جلوه پری رخ نهفته بِه
 

 

ابلیس سر پلیس و بشر در رجافها
 

پشمین کلاه صوفی رشتند و پنبه شد
 

 

گلتاج فقر بافتهاند از لیافها
 

خیّاط چرخ جامه مردان زنانه دوخت
 

 

صد پاره خواست پرده شرم و عفافها
 

کوته برید خرقه فضل و قبای بذل
 

 

مقراض شد ز دامن همّت سجافها
 

کس مردمی ندیده در اینان به مردمک
 

 

گردیده دیده عکس زنان در لحافها
 

خسبد پیمبرانه زن اندر فراش و شوی
 

 

شیطان صفت به پشتی سائیده نافها
 

ماء الرّجال کم شده در چشمه حیات
 

 

عرق النّساء زاید زین پس زفافها
 

ها ای طبیب عشق به درمان عقل‌کوش
 

 

جاریست تا ز بینی مرضی رعافها
 

ز انژیکسیون مرفین ترسان عروقشان
 

 

زیرا اثر نبخشد زین پس شیافها
 

اشکفت‌ظهراینان پر ز افعی است و مار
 

 

ز امیال بطن مقله دلشان شکافها
 

خامی ز پختگان نرود در مصاف عشق
 

 

از بحر بختگان نمکی زن به خافها
 

شیران دشت ارژن ایران کجا شدند
 

 

تا منصرم کنند مهار زرافها
 

در شیخ‌وشاب‌وزاهدوصوفی صفا نماند
 

 

دردی کشان میکده خوردند صافها
 

نام کسان نرفت به محفل مگر به ننگ
 

 

بس ناکسان زدند به هر بزم لافها
 

دانشوران به زاویه صمت معتکف
 

 

بی مشعران به هروله اندر مطافها
 

یکباره احترام حریم و حرم شکست
 

 

از این طوافها هم ازین اعتکافها
 

آنان ز طوف کعبه آمال منصرف
 

 

اینان برند گرد کلیسا طوافها
 

از این‌سکوت خاک سلیمان رود به باد
 

 

شد طبع آتش آب ازین انصرافها
 

شریان خسرو از دم شروانیان فسرد
 

 

زنده به گور عدل و بمرد انتصافها
 

دست خدایگان به دوا ز آستین غیب
 

 

پر جور بین زمین و زمان ز اعتسافها
 

مهدیّ دین پناه ابا جیش عسکری
 

 

با ذوالفقار دوده عبد منافها
 

دجّال چشم خصم بد اندیش را بکش
 

 

از قاف و قلّهها به جبال سخافها
 

ای آفتاب چرخ مشیّت که از شعاع
 

 

افکنده است در دل خارا شکافها
 

و ای‌ماه‌اوج‌برج‌شهامت که در حضیض
 

 

مهرت دهد به صخره صمّا شفافها
 

شدجرعه نوش ساغر عشق تو مشرقی
 

 

کز وی کنند مغربیان اقترافها
 

عیسی دم نسیم به معجز برد نه سیم
 

 

زین سحرها به گوش ملک تلغرافها
 

سِحر حلال گوید ز اهلی دریغ نیست
 

 

ای در کنیف اهل دلت اکتنافها
 

هان ای ملک سیر،ملکا،کزتونظم یافت
 

 

همواره ملک فضل و هنر بی‌جذافها
 

شَعرای چرخ و نثره‌اش از نظم و نثر تو
 

 

حرز یمان کنند چو یاسین و کافها
 

خارا شکاف تیغ معانی بیان تو راست
 

 

کز چهر ماه و مهر زداید کلافها
 

دم بستن از بیان حقیقت چرا چرا
 

 

پیچیده تا به چند حق اندر ملافها
 

تا کی سرود دِلکشت از نای و عود و رود
 

 

در پرده گوش و دل شنود در کنافها
 

مانا شعاع ملک به ملک سخنوریپ
 

 

نک بر ملا چکامه سرا بی‌مخافها
 

باز ار نشد دهان صدف پر دُر و نگشت
 

 

ور شخ ثمر نداد نشد اقتطافها
 

تا غنچه نشکفد نکند جلوه باغ حسن
 

 

بر گل غزلسرا نشود زندوافها
 

از چاه طبع یوسف فکر ار نشد خلاص
 

 

کالای عشق کاسد و نقد کلافها
 

جف القلم بما هو کائن به نوبهار
 

 

زین پس روا مدار خزان جفافها
 

دریاست دانش تو برون از کنارها
 

 

صحراست بینش تو درونش فیافها
 

بیرشوه تا قضات محاکم ز مدّعی
 

 

انکار نشوند پس از اعترافها
 

جام حبیبت از می شادی تهی مباد
 

 

کام رقیبت از غم و دُردی ذعافها
 

پیمایدت زلال بقا خضر زنده دل
 

 

پیمانه دور عمر فزون از کفافها»
 

 

 

.[39] رباعی مزبور در دیوان بهار به چشم نمیخورد و باید به سرودههای ایشان افزود.

.[40] منظور، محمّد رضا خانِ آصف جاه، رئیسِ ثبت اسناد فارس میباشد که شعاع  شیرازی در موردِ اظهار نامهای، با وی کدورت و نقاری داشته و بارها هجوش کرده است؛ برای نمونه، طیّ قطعهای چنین میگوید:

 

با رئیسِ ثبتِ اسناد، ای صبا، از من بگو
 

 

هر که در مُلک سلیمان آید آصف جاه نیست
 

کارهایت جملگی بی ربط و بی قانون بُود
 

 

دولت از افعال زشتِ تو مگر آگاه نیست
 

تو نه ای آن کس که اندازی به کارِ من خلل
 

 

دو کدان پیرزن چرخ فلک خرگاه نیست
 

از مَلَک تا مُلک می‌دانند اینجا مِلک نیست
 

 

این کُنامِ شیر باشد خانه روباه نیست
 

گفته‌بودی‌آن زمین‌وقف است و با نزهت بُود
 

 

آری آری وقف اگر باشد تفرّج گاه نیست
 

 

... .

(نکـ: دیوانِ شعاع، دستنویس ش 300، دانشگاه تهران).

البتّه پیش از این اختلاف و دلتنگی، شعاع الملک، بارها آصف جاه را مدح گفته است.

.[41] منظور، محمد رضا خانِ آصف جاه است.

.[42] قطعه مزبور، در دیوان بهار یافت نشد و نویافتهای است از اشعار ایشان.

.[43] منظور، شیخ مهدی صدر اصطهباناتی (مشرقی)ست که قصیدهاش به اقتفای قصیده بهار آمد.

.[44] غزلی است ده بیتی که وقتی به شیراز رسید، شعرای آن دیار، به استقبال و جواب شتافتند. بهار، در مقطع غزل مزبور چنین میسراید:

حــافظا، بنده رندان جهان است بهار                                همّتی تا  به یکی خواجه دمساز رسم

(نک: دیوان اشعار بهار، بخش غزلیات، ص 1044).

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ