سخندانیّ و خوشخوانی. . . ! نقدی بر خلاصة الاشعار بخشِ شیراز
خلاصه
خلاصة الاشعار و زبدةالافکار مفصّلترین تذکرۀ سخنسرایان پارسیگوست که میر تقی الدین کاشی (زنده در 1017ق) چهل سال در تألیف و تدوین آن رنج برد. از آنجا که در تذکرههای عمومی، بخش معاصران مؤلف از اهمیت بیشتری برخوردار است، چند سالی است که این بخش از تذکرۀ مذکور که «خاتمه» نام دارد، مورد توجه واقع شده و تا کنون قسمتهایی از آن به چاپ رسیده است. این خاتمه خود شامل دوازده اصل است که هر اصلی به یکی از نواحی جغرافیایی ایران مخصوص گشته. از جمله، اصل نهم مربوط به شاعران شیراز و نواحی آن است.خلاصة الاشعار و زبدةالافکار مفصّلترین تذکرۀ سخنسرایان پارسیگوست که میر تقی الدین کاشی (زنده در 1017ق) چهل سال در تألیف و تدوین آن رنج برد. از آنجا که در تذکرههای عمومی، بخش معاصران مؤلف از اهمیت بیشتری برخوردار است، چند سالی است که این بخش از تذکرۀ مذکور که «خاتمه» نام دارد، مورد توجه واقع شده و تا کنون قسمتهایی از آن به چاپ رسیده است. این خاتمه خود شامل دوازده اصل است که هر اصلی به یکی از نواحی جغرافیایی ایران مخصوص گشته. از جمله، اصل نهم مربوط به شاعران شیراز و نواحی آن است.
مژدۀ چاپ این دفتر را آقای دکتر ایرانی در یادداشت روز شنبه پنجم بهمن ماه 1392 در سایت میراث مکتوب دادند. در بخشی از این یادداشت میخوانیم:
«[. . . ] نفیسه ایرانی بخش شیراز این اثر را با پنج نسخه مقابله و تصحیح کرده است. وی در مقدمه علاوه بر ذکر اطلاعات نسخهشناسی، به ویژگیهای رسم الخطی نسخهها نیز اشاره کرده است. واژهنامهای که وی در پایان اثر ترتیب داده، بسیار قابل استفاده و مطابق اسلوبهای علمی نمایهسازی است که در نوع خود ستودنی است [. . . ] تصحیح خلاصة الاشعار (بخش شیراز) یک نمونۀ ارزشمند در پژوهش متن در مجموعه آثار میراث مکتوب در سال جاری است. دقت مصحح محترم در مقابلۀ نسخ و نوشتن یادداشتهای مفید، تهیۀ نمایه ها و واژه نامههای [کذا] فنی بر ارزش این کار ستودنی افزوده است[. . . ]».
این معرفی ستایشآمیز، میل من را به مطالعۀ بخش شیراز بیشتر کرد، اما شمارگان اندکِ کتاب (500 نسخه) و وضعیت نامطلوب پخش که خداش تندرست گرداناد، دستم را از دامن این دفتر کوتاه میداشت تا سرانجام در تیرماه 1393 رسید از دست مخدومی به دستم (البته نه در حمام!). مشغول مطالعه شدم و نمونههایی از «دقت مصحح محترم» را در حاشیۀ کتاب یادداشت کردم. برای رعایت اختصار، تنها بخشی از آن یادداشتها را در این مقاله تقدیم خوانندگان ارجمند مینمایم. ضمنا یادآوری میگردد که چون بیش از نیمی از متن این کتاب به اشعار مولانا عرفی اختصاص دارد و دیوان مفصل عرفی به طور جداگانه چاپ شده، در این گفتار خود را از بررسی اشعار عرفی شیرازی معاف داشتهام. این امر البته خشنودی خانم ایرانی را نیز در پی خواهد داشت!
1. غلط خوانی
در سالهای اخیر که پرداختن به متون کهن (بخوانید: تصحیح) امری «همگانی» شده، آفات عدیدهای دامن متون را گرفته است. از جملۀ این آفات، یکی هم غلطخوانیِ نسخههای خطی است که اینک مجالی برای بیان دلایل آن نیست، اما باید گفت که اگر فراهمآورندگان متون کهن، در جریان کار، از شتابناکی که آن هم دلایلی قابل بررسی دارد بپرهیزند و اندکی به «معنا»ی کلمات و عبارات حروفچینیشده بیندیشند، این میراث گرانبهای گذشتگان تا بدین حد آسیب نخواهد دید و حاصل کار نیز به شکلی کمغلط و در حدی مقبول به دست مخاطبان خواهد رسید. در سطور ذیل برخی از غلطخوانیهای راه یافته به خلاصة الاشعار بخش شیراز را بررسی می کنیم:
ـ ز جام عشق تو نوعی به جوش آمده ایم که هر دو کون پر است از خروش «و» مستیِ ما (ص9)
ظاهرا «خروشِ مستی» به صورت اضافه و بدون واو عطف باید باشد.
ـ فارغم از زحمت پرسش که در ایام عید پیش ماتم دیدگان رسم مبارک باد «هست» (ص17)
معنی این بیت را با این ضبط درنیافتم. گویا به جای «هست» در آخر بیت، باید «نیست» باشد. در این صورت شاعر میگوید: چون در ایام عید، رسم «نیست» که به دیدن ماتم دیدگان روند، [امسال] کسی به دیدنم نخواهد آمد و مزاحمم نخواهد شد.
ـ به کفر زلف ترسازاده ایمان «بذل» کردم[. . . ] که هر تارش به محشر خونبهای صد مسلمان است (ص20)
در حاشیه نوشتهاند: «از آخر مصراع [نخست] یک کلمه به اندازۀ یک هجای بلند/کشیده، هموزن «من» یا «دوش» افتاده است» (انتهی)، اما باز هم گمان مخلص این است که این افادات، حاصل غلطخوانی باشد. قرائت من از بیت چنین است:
به کفر زلف ترسازاده[ای] ایمان «بَدَل» کردم که هر تارش به محشر خونبهای صد مسلمان است
ـ سوزم که عذر یک نگهِ بی خودانه «هست» عاشق هزار بار اگر جان فدا کند (ص28)
اگر کاتب اشتباه نکرده باشد، ظاهراً خط وی به گونهای بوده که موجب شده اغلب واژۀ «نیست»، به غلط «هست» خوانده شود. در بیت بالا نیز از توجه به «معنا»ی بیت چنین دریافت میشود که به جای «هست»، باید «نیست» باشد. مقصود شاعر ظاهراً این است: از این میسوزم که اگر هزار بار هم جانم را فدای معشوق کنم، عذر یک نگاه که بیاختیار به وی افکندهام «نیست»؛ یعنی «نمیتوانم» آن «گناه» را بشویم.
ـ چنان لب تشنه ماندم در «شرابِ» هجر جانسوزش که در جان چاشنی مرگ، رشک آب حیوان شد (ص31)
آنچه با لب تشنه، هجرِجانسوز، مرگ و آب حیوان تناسب دارد، «سراب» (با سین مهمله) است، نه شراب. در اینجا هجران یار به بیابانی سرابناک تشبیه شده که عاشق در آن جان میسپارد و آب حیوان به این تشنگی و مرگ عاشق رشک میورزد.
ـ اگر نازش مطیع غمزۀ بیباک خواهد شد بسی دامان عصمت از نگاهش «خاک» خواهد شد
ز نقد عافیت گر من تهی دستم بحمدالله سری دارم که در راه محبت خاک خواهد شد (ص33)
در بیت نخست، آنچه با «دامن» تناسب دارد، «چاک» (با سه نقطه در زیر) است، نه خاک. این «چاک» در بیت زیر نیز با «خاک» یکسان شده:
از هیبت تیغ تو فتد در جگرش «خاک» خصم تو به خاطر گذراند چو فسان را (ص76)
ما عهد «و» وفا با دل سودازده بستیم آن روز که از زلف تو افتاد در این بند (ص34)
نظر به اینکه «وفا بستن» هیچ معنایی ندارد، «عهدِ وفا» به صورت اضافه درست است، نه با واو عطف.
ـ تا ابد دیدۀ امّیدم اگر «تار» بود نیست ممکن که خیالت ز مقابل برود (ص43)
گویا به جای «تار» باید کلمۀ «باز» را بگذاریم؛ زیرا خیال در چشمِ «باز» مصور میشود، نه در دیدۀ تاریک و نابینا. شاعر میگوید اگر چشم امیدم تا ابد هم «باز» بماند، خیال تو از مقابلم محو نخواهد شد. به عبارت دیگر هرگز چیزی جز خیال تو در نظرم نخواهد آمد.
ـ بی حجابانه «چنان» دیده گشایم به رخش غمزه اش گر دم نظاره تغافل نکند (ص44)
این بیت نیز تنها به شرطی «معنا» پیدا خواهد کرد که «چسان» (چه سان) را جایگزین «چنان» کنیم.
ـ کند از خامی او روز جزا دوزخ «تنگ» هر که را از نگهت رخنه در ایمان نشود (ص47)
ظاهراً به تناسبِ واژۀ «رخنه» در مصراع دوم، آخرین کلمۀ مصراع نخست را «تنگ» تشخیص فرمودهاند، حال آنکه «ننگ» (با دو نون) درست است و معنی بیت این است که هرکه نگاه تو در ایمان وی کارگر نیفتد، خام است و در روز جزا دوزخ از خامیِ او «ننگ» و عار خواهد داشت.
ـ اجل از شوق چون پروانه گرد جان من گردد به خونریزم «کُشد»چون تیغِ مژگان چشمِ جلادش (ص55)
«کُشد» از مصدر کُشتن در این بیت جایگاهی ندارد. فعل مصراع دوم «تیغکشیدن» است، پس «کِشد» به کسر کاف درست است.
ـ در وفا گر جان دهم صد بار، باور «بایدش» بدگمانیهای آن نامهربان میسوزدم (ص56)
فعل مصراع نخست، «باورآمدن» است و ضبط درست آخرین واژۀ این مصراع، «نایدش» (نیایدش) باید باشد.
پی نظّاره با ضعف تن [انـ]در راه امّیدش تقاضای وصالش میبرد افتان و خیزانم (ص57)
در حاشیه افاداتی فرمودهاند که مقصود از آن این است که به جای حرف اضافۀ «اندر» در اصل نسخۀ خطی، «در» بوده و الف و نون در چاپ حروفی به صورت قیاسی افزوده شده، اما باید گفت که در اینجا هم نیازی به این «ارتکاب قیاسی» نبوده است. اگر حدس بزنیم که «نظّاره»، در اصل «نظّارۀ» بوده که «ء» آن را کاتب ننوشته یا به مرور زمان پاک شده و آن گاه واژۀ اخیر را «نظّارهای» بخوانیم، ضبط درست بیت را یافتهایم:
پی «نظّاره ای» با ضعف تن«در» راه امّیدش تقاضای وصالش میبرد افتان و خیزانم
و با این یاء وحدت، صورت و معنای بیت را به سامان آوردهایم: برای «یک نگاه». . . .
ـ کی دهم جان تا نگردم بیخود از ذوق وصال من که با بیداد «و» هجران بی رخت خو کرده ام (ص58)
به قرینۀ «ذوقِ وصال»، در مصراع دوم باید «بیدادِ هجران» بدون واو عطف باشد.
ـ خوش آن کز جرم عشق از خنجر جلاد بی رحمی سر از تن دور مانده غرق خون در پای «دار» افتم (ص60)
«دار» با «خنجر» و «سر از تن دور ماندن» و «غرق خون گشتن» مناسبتی ندارد. از دیگر سوی در مضامین عاشقانه آنچه برای عاشق خوش است، در پای «یار» افتادن است. پس به جای «دار»، ظاهراً «یار» درست است.
ـ خونابه «کشانیم» ز راه دل و دیده از بس که به دل حسرت بالای تو داریم (ص62)
در حاشیه نوشتهاند: «چنین است در متن. شاید: فشانیم/ چکانیم» (انتهی)، ولی این نیز سخنی ناصواب و بیراه است. در اینجا «گشائیم» (از مصدرِ گشادن) را «کشانیم» خواندهاند! خون یا خونابه گشادن به معنی روانکردن و جاریکردن آن است، چنانکه حافظ فرموده: نامۀ تعزیت دختر رز بنویسید/ تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند.[2]
ـ بی تو با اشک جگر «خون» و رخ زرد منم دردمندی که نشان میدهد از درد منم (ص63)
«خون» در مصراع نخست، خونِ این بیت را پایمال و نحو و معنای آن را بیسامان میکند. گویا اشکِ «جگرگون» درست باشد، چه جگرگون به معنای «سرخ» است (ر. ک به: لغتنامۀ دهخدا، ذیل «جگر»).
ـ با خود به خاک برد که سنجد به دوزخش؟ داغی که داشت از تو دل خون چکان من (ص67)
در این بیت شکل دیگری از غلطخوانی روی داده است. بدین معنا که همۀ حروف و کلمات بیت درست است، اما «که»یِ موصول را ادات پرسش تلقی کردهاند و در نتیجه در پایان مصراع نشانۀ پرسش نهادهاند، در حالی که اگر به «معنی» بیت توجه میشد، این اشکال پیش نمیآمد. نثر دستوری بیت چنین است: دل خون چکان من داغی را که از تو داشت با خود به خاک برد که (= تا) آن را با دوزخ مقایسه کند و مراد شاعر این است که داغی که از تو به دل دارم بسیار سوزندهتر از آتش دوزخ است.
ـ عاشق چه کند تا به قیامت ز خجالت؟ «کز» ذوق ستم فاش کند راز نهان را (ص74)
از این بیت نیز چیزی در نیافتم. به گمانم مصراع دوم باید شرطی باشد؛ یعنی به جای «کز» (که از) با «گر» (اگر) آغاز گردد تا بدین معنی درآید: «اگر»ذوق ستم، راز نهانی (عشق) را آشکار کند، عاشق تا قیامت پیش معشوق خجالت زده خواهد بود.
ـ باغ گردیده چنان تافته کز شوقِ هوا سر برون کرده ز دیوار، «سَحَر» شعله زنان (ص78)
چگونه کسی جرأت میکند واژۀ «مصحح» را به خویش بربندد، حال آنکه در بیت مذکور، «شجر» (درخت) را «سَحَر» (بدون نقطه) خوانده است؟!
از عدالت به زمان تو ز غمخواریِ گرگ گلّه را باعث آزار بود «یاس» شبان (ص80)
در حاشیه مرقوم فرموده اند: «[یاس] = یأس» (انتهی)، اما چه میتوان کرد که این غلط هم بر اثر مغفولماندن معنا رخ نموده است! شبان را با یأس و نومیدی کاری نیست. کار وی «پاسداری» از گله است. پس در بیت مذکور «پاس» (= پاسداری) باید باشد. معنای مغفولماندۀ بیت این است که عدالت تو موجب میگردد که گرگ غمخوار گله شود و غمخواریِ جناب گرگ به حدی است که گله از «پاسِ» شبان؛ یعنی از اینکه شبان از وی پاسداری کند، آزرده میشود. زهی عدالت!
ـ «آن» کریمیکه به جز جود تو هرگز نشود از قضا مایدۀ رزقِ خلایق سامان
روزِ میدان که ز اقبال «بود» گلشن خصم تیغ خونبار دهد خاصیت فصل خزان [. . . ]
چون سوار فلک آراسته از «مردِ» شکوه رخش دولت دهی از روی جلادت جولان [. . . ]
آنچنان تند و سبک خیز کز او گاه «فراز» نیست ممکن که شود عکس در آیینه عیان [. . . ]
پادشاها چو عیان است برت حالتِ من از ادب دور نماید که دهم شرح و بیان
لیک واجب شده اظهار پیِ «رفعِ عما» که چو کوه است گران بر دلم از اهل زمان [. . . ]
تا بود از اثرِ آتشِ سوزنده «خشن» عاشق سوخته دل، در شبِ غم آه کشان [. . . ] (ص81 و 82)
ظاهراً ابیات این قصیده بیش از حد مغلوط بوده است و اصلاح آن با یک نسخه متعذر مینماید. با این حال من حدسهایی زدهام که شاید بیوجه نباشد. آنچه در ابیات زیر در گیومه آمده حدسهای مخلص است که جایگزین ضبطهای متن شده:
«ای» کریمی که به جز جود تو هرگز نشود از قضا مایدۀ رزق خلایق سامان
روزِ میدان که ز اقبالِ «تو در» گلشن خصم تیغ خونبار دهد خاصیت فصل خزان [. . . ]
چون سوار فلک آراسته از «فرّ و» شکوه رخش دولت دهی از روی جلادت جولان [. . . ]
آنچنان تند و سبک خیز کز او گاهِ «فرار» نیست ممکن که شود عکس در آیینه عیان [. . . ]
پادشاها چو عیان است برت حالتِ من از ادب دور نماید که دهم شرح و بیان
لیک واجب شده اظهار پیِ «دفعِ غمی» که چو کوه است گران بر دلم از اهل زمان [. . . ]
تا بود از اثرِ آتشِ «سوزندۀ حُسن» عاشق سوخته دل در شبِ غم آه کشان [. . . ]
***
ـ کشد چو تیغ، دو پیکر کند به روز وغا ز جوی کاهکشان خون خصم را جاری (ص84)
میانِ «تیغ» و «دوپیکر» علامتِ درنگ (، ) نهادهاند که باز هم حاصلِ غلطخوانی است. «دو پیکر» در اینجا به معنی «دو شاخه، دو پر و دو پرّه است (لغتنامۀ دهخدا) که صفت تیغ است. از سوی دیگر فعل این بیت، «جاری کند» است، پس «تیغِ دوپیکر» را باید به صورت اضافی (اضافۀ توصیفی) بخوانیم و درنگنما (، ) را بعد از آن قرار دهیم.
ـ به هر دکان که فروشند جنس دردِ تو را حریصِ بارِ محبت ز وزن دارد «سنگ» (ص86)
تناسب ظاهریای که میان دکان، جنس، بار و وزن برقرار است، موجب شده واژۀ پایانیِ بیت، «سنگ» خوانده شود، حال آنکه «ننگ» (عار) درست است و معنی بیت این است که آنجا که جنس درد تو را عرضه کنند، عاشق از وزنکردنِ آن «ننگ دارد». به عبارت دیگر، عاشق، متاعِ درد تو را بی کیل و پیمانه میخرد.
ـ ایا یگانۀ دوران، دُرِ محیط کمال که آب «و» رو ز تو دارند دانش و فرهنگ [. . . ]
ز استقامتِ «عهدِ» تو در طبیعتِ شخص تفاوتی نکند در مزاج، شهد و شرنگ
به «بادِ» عزمِ سریعِ تو میسزد که دهد زمانه مایۀ سرعت زمانه را ز درنگ (؟) (ص88)
در بیت اول«آبِ رو» (آبرو) درست است. در بیت دوم گمان میرود که «عدل» به جای «عهد» باید باشد و در بیت سوم که در متنِ حروفچینیشده به نشانۀ ابهام علامت سؤالی در پرانتز مقابل آن آمده، به جای «باد» (با یک نقطه) «یاد» (با دونقطه) درست است و یکی از دو «زمانه» نیز باید واژهای دیگر باشد.
متاع شکوه بسیار است، عاشق را همان بهتر که جز در «روزِ» بازارِ قیامت بار نگشاید (ص93)
«روزبازار» را شادروانان دهخدا و معین، مانند ضبط متن، به اظهارِ اضافه آوردهاند، اما در فرهنگ سخن به فک اضافه آمده و همین درست مینماید؛ زیرا روزبازار (= بازارِ روز)، مانند «کتابخانه» (= خانۀ کتاب)، ترکیب اضافی مقلوب است و همین قلب موجب فک اضافۀ آن میگردد. ضمناً روزبازار (بازارِ روز) از نظر ساخت با جمعه بازار (بازارِ جمعه)، سهشنبه بازار (بازارِ سهشنبه) و. . . یکسان است.
در ضمنِ شرح حال مولانا عرفی چنین عبارتی آمده: «[. . . ] چون فرح در ضمیر آدمی به سبب کلامی یا فعلی به افراط میشود، چنانکه «در او نه» از سلوت و فرح ممتلی میگردد و راه بیرونشدن میجوید [. . .]» (ص107).
«در او نه» غلط و بیمعنی است. «درونه» که صورتی دیگر از واژۀ «درون» است درست است. ظاهراً کاتب از راهِ سماع مینوشته است.
ـ سگ کویت اگر آید به سوی کلبهام روزی نخواهد یافت چیزی غیر «مشتی» استخوان آنجا (ص342)
در حاشیه دربارۀ «مشتی» نوشتهاند: «ب. س. ج: مشت، تصحیح قیاسی» (انتهی). گویا در میان سخنوران این دوره، حذف این «یاء» رایج بوده. این نحوۀ کاربرد، خود را در نثر بهتر نشان میدهد؛ مثلاً در همین کتاب، در ترجمۀ حافظ نامی آمده است: . . . مشارالیه «مردِ» خوشکلام و خوشخوان و خوشخلق است. . . (ص390) و در بارۀ مولانا انیسی میگوید: «مردِ» اهل بوده و در علمِ شعر وقوف تمام داشته . . . (ص398). پس اگر بتوان حذف «یاء» در اینگونه موارد را جزء اختصاصات سبکیِ این دوره گرفت، در بیت مورد بحث نیز «مشتِ استخوان»، بدون یاء نکره و وحدت، بیعیب مینماید و نیازی بدین «تصرف قیاسی» نیست.
ـ من به دین مشهورم و زنار بندم زیر دلق چاکهای خرقه «میریسم» مرا رسوا «کنید» (ص347)
اگر شاعر این بیت را به همین صورتی که نقل شده گفته باشد، برای رسواکردن وی، هیچ نیازی به آشکارکردن زنارِ زیرِ خرقۀ او نیست و همین بیت برای رسواییش کافی است، اما خرقهپوشان عموماً هشیارتر از آنند که با سرودن یک بیت «بیمعنی»، خود را رسوا کنند! ضبط درست و معنیدارِ بیت این است:
من به دین مشهورم و زنار بندم و زیر دلق چاکهای خرقه «میترسم» مرا رسوا «کند»!
***
ـ همآوازی ندارم غیر کوه صبر در هجران «دلی»، آن هم ندارد تابِ افغانی که من دارم (ص376)
به جای «دلی» (دل + ی)، باید «ولی» (= ولیکن) باشد؛ زیرا وقتی شاعر میگوید غیر کوه صبر، همآوازی ندارم، دیگر آوردنِ «دل»، زائد و مخل «معنی» است.
ـ خانۀ حضرت خداوندی هست جایی به خوبی افسانه
مردمانش همه به خلق و ادب جای هر بی ادب «در آن خانه»
بس که باید در او ادب ورزید میتوان گفتنش ادبخانه (ص379)
اگر خانۀ حضرت خداوندی، «ادبخانه» باشد، جای هر بیادبی نیست. پس مصراع چهارم باید اینگونه ضبط شود: جای هر بی ادب «در آنجا، نه».
در ترجمۀ حال امیر معینالدین اشرف آمده است: «[. . . ]حریفان صاحب فطن و دانایانِ «ذهن»، رقم تسنن بر او میکشیدند [. . . ]» (ص383)، اما «ذهن»، سجع و معنای عبارت را تباه میکند. شاید واژۀ درست «زَمَن» (به فتح اول و ثانی = زمان) باشد.
ـ سیاه نامه شدم تا «یکی» گناه کنم به روز حشر چه با نامۀ سیاه کنم؟ (ص399)
هیچ کس با «یک» گناه، سیاهنامه نمیشود. ضبط درست این است: . . . «تا بِکِی (تا به کی)» گناه کنم.
ـ در مذهب عشق چون دوی کافر «نیست» جانان همه من، من همه جانان شده ام (ص406)
بی توجهی به «معنا» در اینجا نیز مانند سرتاسر متن مایۀ تباهی شده؛ زیرا در مذهب عشق، دوی (دویی) کافریَست (کافری اَست).
ـ سپهرصولتِ مریخ رزمِ کیوان قدر «قَدَر»طلیعۀ ناهیدبزمِ مهرافسر (ص417)
«قَدَر» طلیعه در آغاز مصراع دوم، به ظنّ مُتاخِم به یقین، «قمر»طلیعه بوده، هم از لحاظ معنی و هم در قیاس با پنج ترکیب دیگر بیت که در همۀ آنها جزء نخست (سپهر، مریخ، کیوان، ناهید و مهر) از فلکیات است. ظاهراً آنچه کاتب یا کاتبان را بدین خطا افکنده، وجود واژۀ «قدر» (به سکون دال) در ترکیب «کیوان قدر» درست پیش از واژۀ «قمر» بوده که موجب شده به جای «قمر»، واژۀ قَدَر (به فتح اول و ثانی) نوشته شود.
ـ دارایِ همایون فرِ یوسف رخِ جم جاه خورشیدِ «ملک»چترِ ملک قدرِ هما ظل (ص428)
آنچه در زبان شاعران، چترِ خورشید تلقی میشود، «فلک» (آسمان) است، نه ملک.
ـ به غیرِ دامنِ آلِ عبا به دست مگیر ز «بیخ» عیب بود گر شود زیاد انگشت (ص437)
این بیت هم «ز بیخ» غلط خوانده شده! دلیل آن نیز واردکردن همین ترکیب عامیانۀ امروزی (ز بیخ) در شعر روزگار صفوی است! دریافتن اینکه واژۀ درست، «پنج» (1+4) است که از سویی با انگشتان یک دست و از دیگر سوی با «آل عبا» ارتباط دارد، نباید چندان دشوار باشد.
2. اَرّاده (!)
در حاشیۀ صفحۀ 66 نوشتهاند: «کاتبِ ب در متن این بیت را نوشته، سپس «اَرّاده»[!] ای باز کرده و دو بیت بعد را در حاشیه افزوده است». همین واژه (اَرّاده) را در جای دیگر نیز استعمال کردهاند: «کاتبِ ب [. . .] در بالای بیت «اَرّاده»ای باز کرده و [. . . ]» (ص370).
آنچه کاتب باز کرده بوده، «رادّه» (بر وزن مادّه) است. «اَرّاده» (با الف مفتوح در آغاز و راء مشدد) گردونه (چرخ، گاری) را گویند (ر.ک به: فرهنگ معین) که همان ارّابه/عرّابه است. ضمناً مدخلِ «اَرّاده» در لغتنامۀ دهخدا نیامده است.
3. نیم فاصله
چنانکه میدانیم امروزه به مدد حروفنگاری کامپیوتری که جایگزین حروفچینیِ دستی شده، حروفنگاران برای اعمال نظر صاحبان آثار در نگارش کلمات و ترکیبات، فاصلۀ میان واژهها و سطرها، انواع حواشی و موارد بیشمار دیگر از امکانات بسیار زیادی برخوردارند. از جملۀ این امکانات، یکی هم مقولهای به نام «نیمفاصله» است. نیمفاصله که معمولاً در میان اجزاء کلمات مرکب (مانند سخندان، بیسابقه، کار آزموده و. . . ) واقع میشود، فاصلهای است کمتر از آن مقدار که در حالت عادی میان کلمات دیگر مینهیم. نیمفاصله در واقع برای آن است که خواننده در نخستین لحظه، کلمهای مرکب را از دو کلمۀ جداگانه تشخیص کند و بدین ترتیب خواندن متن برای وی هموارتر گردد، اما همین تمهید، به ویژه برای کسانی که سودای متون کهن دارند، خود ممکن است به دامی تبدیل شود؛ زیرا نیمفاصله در واقع بیانگر نحوۀ خواندهشدنِ متن توسط «چاپندۀ» آن است و چه بسا کلماتی که جدا از همند، ولی «چاپنده» آنها را مرکب انگاشته و در میان آنها، به جای فاصلۀ تمام، «نیمفاصله» گذاشته. در این صورت، نیم فاصله نیز، خود نوعی غلطخوانی به حساب خواهد آمد. در نمونههای زیر آنچه را در خلاصة الاشعار با نیم فاصله آوردهاند، در گیومه نهادهایم:
ـ حیرانِ «ذوقکشتۀ» عشقم که میخرد روز جزا به نقدِ کرامت عذاب را (ص6)
پیداست که «ذوقکشته» را به سکون قاف و به شکل ترکیب خواندهاند و لابد آن را به معنیِ «کشته شده از ذوق» پنداشتهاند، اما سخنسنجان میدانند که در این بیت «ذوق» را باید با «کسره» به «کشتۀ» اضافه کرد (حیرانِ ذوقِ . . . ). بیت میگوید: کشتۀ عشق، ذوقی دارد و این ذوق سبب میشود که او در روز جزا عذاب را به نقدِ کرامت بخرد و من حیرانِ «ذوقِ» اویم.
ـ از کار رفت غمزۀ او بس که ریخت خون صد خون گرفته ساکن آن آستان هنوز (ص53)
در این جا که باید ترکیبِ «خون گرفته» را با نیمفاصله نشان دهند، بر اثر غلطخوانی، از فاصلۀ تمام استفاده کردهاند.
ـ آلوده شد به کفر «محبتلباس» من دوشِ فرشته فخر کند بر پلاس من (ص64)
«محبتلباس» را با نیمفاصله آوردهاند که بر من معلوم نشد چگونه لباسی است! گویا قرائتِ درستِ مصراع چنین باشد: آلوده شد به «کفرِ محبت» لباس من.
ـ مَنعم مکن ز گریۀ بسیار روز وصل «دلنازک» است عاشقِ هجران کشیده را (ص95)
میان «دل» و «نازک» به جای نیم فاصله، نشانۀ درنگ (،) لازم است. نثر دستوری مصراع چنین است: دلِ عاشقِ هجران کشیده، نازک است.
ـ ور بگذرد مواکبِ قهرت سوی محیط خیزد به جای موج از آن نیلگون، غبار (ص414)
در این بیت، «نیلگون غبار» ترکیب وصفی مقلوب است که میبایست با «نیمفاصله» نشان داده میشد، اما نه تنها چنین نشده، بلکه بر اثر غلطخوانی، با ویرگول کاملاً از هم جدا گشته است. نثر دستوریِ بیت از این قرار است: وگر مواکب قهرت سوی محیط بگذرد، از آن (یعنی از آن محیط)، به جای موج، «نیلگونغبار» خیزد.
«براقفکرِ» فلک سیرِ لامکان پیما که هست در قدمش عقل اولین راجل
هزار قرن اگر راهِ خدمتت پوید بود به گام نخستین ز اولین منزل (ص416)
در اینجا، بیتوجهی به «معنا» که ظاهراً مذهب مختار اغلب چاپندگان «جدیدالولاده»یِ متون است، موجب شده «براقفکر» نیز مانند «فلکسیر» و «لامکانپیما» تلقی و خوانده شود، حال آنکه در این دو بیتِ موقوف المعانی، «فکرِ فلک سیرِ لامکان پیما» به براق تشبیه شده. پس به جای قراردادن نیمفاصله میان «براق» و «فکر»، باید «براق» را با کسره به «فکر» اضافه کنیم و بخوانیم: براقِ . . . .
4. سنگ و پارسنگ
علی رغم این که در مواضعی از خلاصة الاشعار بخش شیراز افاداتی در باب ایرادهای وزنیِ برخی اشعار فرموده اند (ر.ک به: ح2، ص20/ح2، ص57/ح3، ص82/ و . . . ) و با این افادات، خواننده در نگاه نخست میپندارد که نویسنده با وزن شعر آشناست، با دقت در این اثر معلوم میشود که ترازوی عروضی ایشان سخت پارسنگ میبرد:
پیِ سوزِ کسان چون شعلۀ آتش مشو سرکش که در رشکند «مشتاقانت» از سوز درون من (ص104)
به آستان تو صد گنج شایگان ریزد چو «آستینت» اگر نامه ام برافشانی (ص208)
عالمی را فسانه کرده و مست لعل «میگونش» از سخندانی (ص369)
نقش «موزونش» درون چشم من جا میکند صورت خود را به چشم من تماشا میکند (ص374)
معلوم نیست بر چه اساس و میزانی روی «نونِ» واژههای «مشتاقانت، آستینت، میگونش و موزونش» علامت «سکون» نهادهاند! و معلوم است که «نون» در همۀ کلمات مذکور باید به طور معمول یعنی با «فتحه» تلفظ شود تا وزن اشعار سامان پذیرد.
ـ به جانم ز آرزوی مرهم ای دل خوش آن زخمی که از دل خارخار خواهش مرهم برد بیرون (ص350)
وزن مصراع نخست مختل است و ظاهراً به جای «مرهم»، باید «مرهمی» باشد.
ـ طهماسب خانِ جهان، شُرفِ آفتابِ ملک خورشیدوار، مملکت آرایِ روزگار (ص362)
قطع نظر از واژۀ «شرف» که به ضم اول ثبت کردهاند و معنایش معلوم نیست، وزن مصراع نخست نیز مختل است.
ـ با چرخِ ستیزه کار مستیز و برو با گردشِ «روزگار» درمیاویز و برو
یک کاسۀ زهر است که مرگش خوانند خوش درکش و جرعه بر جهان ریز و برو (ص442)
«روزگار»، وزن مصراع دوم را تباه میکند. در این بیت که سرودۀ شاه شیخ ابو اسحاق اینجو، دوست و ممدوح حافظ است، در کتاب حافظ شیرین سخن[3] به جای «روزگار»، واژۀ «چرخ» آمده که وزن شعر با آن درست میشود. گفتنی است مصراعهای دوم و چهارمِ این رباعی در تاریخ عصر حافظ[4] ضبطی کاملاً متفاوت دارد:
ـ با چرخِ ستیزه کار مستیز و برو چون نوبت تو رسید برخیز و برو
این جام جهان نما که نامش مرگ است خوش درکش و جرعه بر جهان ریز و برو
5. فساد قافیه
یکی از ویژگیهای «ستودنیِ» این کتاب، برخورداری از قافیههای فاسد است که بی هیچ تغییر یا توضیحی به حال خود رها شده و زینت افزای اُغلوطههای دیگر گشته است:
ـ ای گل از چشم بدانت چه «گریز» است امروز کز تو در شهر صد آوازه بلند است امروز
حرف میخوردن دوشت شده نوعی که بر آن داستان سازِ غمت شاخچه بند است امروز (ص98)
قافیۀ مصراع نخست (گریز)غلط است و به نظر میرسد در اصل «گزند» بوده باشد.
ـ دم به دم فکر خدنگت در دل من بگذرد مرغِ جان پرواز کرد [و] از سرِ «من» بگذرد (ص374)
این بیت، بدین صورت فاقد قافیه است و به قرینۀ «جان» و باز هم با توجه به معنی، ظاهراً واژۀ قافیه در مصراع دوم «تن» باید باشد. ضمناً در حاشیه نوشتهاند: «اصل:- و. تصحیح قیاسی» (انتهی)، اما در اینجا هم نیازی بدین «تغلیط قیاسی» نبوده است. بدین توضیح که با توجه به قید «دم به دم» و فعل «بگذرد»، به جای «کرد» نیز که فعل ماضی است، باید پای فعلی مضارع در میان باشد و آن «گیرد» است (مصدر مرکب «پروازگرفتن»). پس صورت درست بیت چنین خواهد شد:
دم به دم فکر خدنگت در دل من بگذرد مرغِ جان «پرواز گیرد» از سرِ «تن» بگذرد
اکنون میتوان گفت این بیت «تصحیح» شده است.
ـ عجب نباشد اگر چشم من ز گریه «حیران» است بلی خراب شود خانه ای که بر سرِ آب است
نیفکنی نظر مرحمت به حال ضعیفان از آنکه چشم تو چون بخت من همیشه به خواب است (ص425)
به جای «حیران»، ظاهراً باید واژۀ «خراب» واقع گردد.
6. کسرۀ «اضافه»!
میدانیم که «مضاف و مضاف الیه» و «موصوف و صفت» با کسرهای به یکدیگر پیوند میخورند که اصطلاحا «کسرۀ اضافه» نام دارد، اما در چاپ مورد بحث به کسرههایی هم برمیخوریم که واقعا اضافه (زائد) هستند و معنای شعر را مختل میکنند.
برای مثال:
ـ اگر نه بی خبر از ذوق انتظار من است «خلافِ وعدۀ» من از چه شرمسار من است؟ (ص104)
کسرۀ میان «خلاف» و «وعده» زائد است. «خلاف وعده» (به سکون فاء) صفتی است مرکب و به معنی «پیمان شکن» که در اینجا جانشین موصوف (معشوق) شده است.
ـ در ترجمۀ حال عرفی آمده است: «قلم عنایت سبحانی بر صحیفۀ ضمیرش نگاشت و بی شایبۀ اغراق و «مبالغۀ» حقایق غزلیاتش به مثابه[ای] بر صفحات خواطر عشاق نقش بسته که [. . . ]» (ص105).
افزودن «مبالغه» به «حقایق» بی وجه است و باید میان این دو، ویرگول قرار داده شود: . . . بی شایبۀ اغراق و مبالغه، «حقایقِ غزلیاتش». . . .
ـ دو روزه صحبت گل را چنان بقایی نیست مبند دل به گل «سرخِ غنچه سان» زنهار (ص357)
کسرۀ «سرخ» زائد است. نثر دستوری مصراع دوم چنین است: زنهار! غنچه سان به گل سرخ دل مبند.
ـ برای خواندنِ آیات صنع، «رحلِ صفت» خوش آن زمان که چنان مصحِفی نهم به کنار (ص359)
بجز «مصحف» که حاء آن را به غلط کسره دادهاند و باید مفتوح باشد، میان «رحل» و«صفت» نیز کسرۀ اضافه (زائد) نهادهاند. «رحل صفت» (به سکون لام)، یعنی «رحل مانند، همچون رحل».
ـ مهرِ «سکوتِ» حامدی بر لب سامری نهم گر به سخن زبان دهد آن لبِ پرفسون مرا (ص421)
«سکوتِ حامدی» غلط است و کسرۀ میان آن دو، اضافه. «حامدی» در اینجا مناداست و قرائت درست شعر چنین است: مهرِ سکوت، حامدی! بر لب سامری نهم. . . .
ـ «غیرِ» محرم در حریم یار و در بزم وصال بیکسی با قد خم چون حلقه باشد در برون (ص438)
در این بیت نیز کسرۀ «غیر» (بیگانه)، زائد و مخل معنی است. «غیر» (بیگانه) در اینجا مسند الیه جمله است و مقصود مولانا بیکسی این بوده که در حریم یار، بیگانه محرم است و من نامحرم.
7. واژه نامۀستودنی!
چنانکه در صدر این مقاله نیز آوردیم، نظرآقای دکتر ایرانی این بوده که: «واژهنامهای که وی [نفیسۀ ایرانی] در پایان اثر ترتیب داده، بسیار قابل استفاده و مطابق اسلوبهای علمی نماییسازی است که در نوع خود ستودنی است». پس مطابق این نظر، واژهنامۀ مزبور سه ویژگی دارد: الف) بسیار قابل استفاده است. ب) مطابق اسلوبهای علمی نمایه سازی است. ج) در نوع خود ستودنی است.
از آنجا که من بنده را با هیچ یک از «اسلوبهای علمی نمایهسازی» سابقۀ معرفتی نیست، در این سطور تنها به نخستین ویژگی (بسیار قابلاستفادهبودن) این واژهنامه خواهم پرداخت و چون عیار این ویژگی عیان گردد، آخرین ویژگی (ستودنیبودن) را نیز حاجت به بیان نخواهد بود.
در واژهنامههایی که برای افزودن به پایان کتابی خاص تهیه میشود، دو نکتۀ مهم را باید در نظر داشت. یکی ذکر مآخذِ معانی است، چنانکه محققان مدقق را از سرگردانشدن در میان انبوه کتب لغت بینیاز سازد. دو دیگر ذکر همان معنایی است که در متنِ مورد نظر کاربرد دارد؛ زیرا چنانکه میدانیم بسیاری از لغات معانی متعدد دارند. مثلاً در لغتنامۀ دهخدا برای واژۀ «جُرّه» این معانی ثبت شده: نرینۀ هر جانور عموما/بخصوص بازِ نر/باز سپید، نر یا ماده/دلیر و شجاع/جلد و چابک/جوان در باز و دیگر پرندگان/بعضی گویند به معنی چهار دانگ هر چیز است/نهر آب کوچکی که از بزرگی جدا کرده باشند/نام سازی است/اسب که بر آن سوار شوند. اکنون کسی که میخواهد واژهنامهای به پایان متنی بیفزاید، باید ببیند کدام یک از این معانی در متن کتاب مراد بوده است. در واژهنامۀ ستودنیِ خلاصة الاشعار، دو مورد مذکور بر سرِ موارد رعایت نشدۀ دیگر قرار گرفته است.
احتساب: انتظار پاداش از خداوند، 115، 116، 142.
احتساب تو اگر عارض نهی افروزد ای سراپردۀ عصمت ز تو با زینت و ساز
زاحتساب تو پی دوختن دلق ورع زهره در سوزن عیسی کشد ابریشم ساز
احتساب در دو بیت بالا به معنی «نهی از منکر» (ر.ک به: دهخدا) است. در مورد سوم (ص142) نیز متن خلاصة الاشعار و کلیات عرفی و نسخه بدلهای آن بسیار مشوش و متفاوت با یگدیگر است و مستلزم دقت و تامل بیشتر.
ادوار: 1. دورهها 357، 436/2. (موسیقی ایرانی) مقامها، 390، 411.
مورد اول (ص357) از نفایسِ غلطخوانی در این کتاب است! بدین توضیح:
فرازِ قامتِ شمشاد، صبحدم، قمری ببین چه نعره زند گوش هوش «تا ادوار» [!]
و صورت درست چنین است: گوش هوش «با او دار»! پس واژهای در متن، غلط خوانده شده و همان واژۀ غلط، به طرزی ستودنی، به واژهنامه راه یافته! ضمناً مورد دوم در ص436 یافته نشد!
افانین: شاخهها، 105
عبارت ص105 چنین است: «تا آن که او را بر قوانین شعر اطلاع تمام پیدا شد و بر حل و عقدِ نظم و افانینِ سخن وقوف بیش از وصف حاصل گشت» (انتهی)، اما «افانین سخن» را «اسالیبِ» آن گفتهاند، نه شاخههای آن. چنانکه لسان العرب آورده است: «الأفانین: الأسالیب، و هی اجناس الکلام و طُرُقه».
حیثیات: آبروها، 390، 411.
در هیچ یک از دو موضع، این معنی از این لغت برنمیآید: «مجملا به انواع استعداد و حیثیات آراسته است (ص390). «در اکثر فنون حیثیاتی که تعلق به موزونیت دارد زحمت بسیار کشید» (ص411). از جملۀ معانیِ «حیثیت»، «وضع و اسلوب» است. پس حیثیات در این هر دو مورد ظاهراً به معنای «اسالیب» است و به هر حال معنی «آبروها» نمیدهد.
خامه رسان:از جانبِ قلم رسیده، 208.
این واژه در این صفحه یافته نشد!
دورباش: جملهای که در قدیم پیشاپیش شاهان یا بزرگان فریاد میزدند تا مردم از محل عبور آنان دور شوند، 94.
ز بزمم دورباشِ غمزهاش میراند و میگفت: این سزای آنکه در بزم بتان ناخوانده میآید
در اینجا «دورباشِ غمزه» اضافۀ تشبیهی است و معنای دیگرِ «دورباش» مراد است که عبارت است از «نیزهای که سنانش [نوکش] دوشاخه بوده و آن را مرصع کرده پیشاپیش پادشاهان کشند تا مردمان بدانند پادشاه میآید خود را به کناری کشند» (دهخدا).
زلّیبندی: معنی آن یافت نشد، 196.
معلوم نیست اگر معنی این واژه یافت نشده، پس چرا آن را در واژهنامه آوردهاند! زیرا واژهنامه اصولاً جای واژههایی است که معنیشان یافته شده.
سَلَم: پیشفروش، 117، 119.
این واژه در این صفحات دیده نشد!
شمسه: خورشید و به مجاز: عالیترین و بهترین فرد، 186.
از آن زمان که فتادش نظر به شمسۀ او شد آفتاب پرست آفتاب حرباوار
این بیت دربارۀ مرقد حضرت علی(ع) است و پیداست که در اینجا «شمسه» عبارت است از «قرص منقش و زراندودی که در مساجد و بالای عماری و کنگره ها و جز آن نصب کننند» (دهخدا( .
عرش اشتبا[کذا]: مانند عرش، 416.
خوش آن زمان که ببندم به ناقۀ توفیق به عزم درگهِ «عرش اشتبایِ»[!] تو محمل
شگفتا که هم در متن و هم در واژهنامه، «اشتباه» (از ریشۀ ش ب ه) را به اشتباه، «اشتبا» (بدون هاء پایانی) آوردهاند!
فسون بند: آنچه با آن فسون کنند، 42.
اما «فسون بند» که ظاهراً آن را بر وزن «جنونمند» خواندهاند، هم وزن شعر را مختل میکند و هم بیمعنی است:
بر من «فسونبند» مدم همنشین که عشق ننشسته آنچنان به دلم کز فسون رود
این نیز یکی دیگر از شیرینکاریهای این متن است. گمان میبرم که باید «فسونِ پند» باشد با سه نقطه در زیر «پند» و به صورت اضافۀ تشبیهی، یعنی تشبیه پند به فسون.
کیش: جعبهمانندی که تیر را در آن میگذاشتند، تیردان، 291، 415.
بیت مندرج در ص415 را اینگونه نقل کردهاند:
شبی که میکشد از روی خویشتن خجلت به فرض اگر کند آیینه از دلِ جاهل
به سان خامه زبانم شود سیاهی ریز ز تیرِ «کیش» [!] به حرفی اگر شوم ناقل
یاللعجب! اینجا چه جای تیر و «تیردان» است؟! مگر آنکه عهد بسته باشیم که مطلقاً به «معنا»ی عبارات نیندیشیم. واضح است که این دو بیت در وصف شبی سیاه و تاریک است. شاعر در بیت دوم میگوید: شبی چنان سیاه که اگر حرفی از «تیرگیش» (یعنی تیرگیَش، تیرگیاَش، تیرگیِ آن شب، سیاهیِ آن شب) نقل کنم، زبانم همچون خامه، سیاهی ریز میشود!
8. سپاسگزاری
خانم ایرانی در صفحۀ نوزدهِ مقدمه، «وظیفۀ» خود دانستهاند که از افراد زیر صمیمانه سپاسگزاری کنند:
1. آقای فرهاد قربان زاده، ویراستار کتاب؛
2. آقای علی صفری آققلعه، به دلیل بهرهمندی از تجربههایشان؛
3. آقای عبدالعلی ادیب برومند که اجازۀ عکسبرداری از نسخۀ اساس را دادند؛
4. دکتر اکبر ایرانی مدیر موسسۀ پژوهشی میراث مکتوب که از چاپ این اثر حمایت کردند.
اما در این سپاسگزاری هم به نظر مخلص، ترتیب و توالی «منطقی» رعایت نشده است. توالی منطقی در سپاسگزاری از افراد مذکور، به گمانم، باید چنین باشد:
1. استاد ادیب برومند (زیرا اگر ایشان اجازۀ عکسبرداری از نسخه را نمیدادند، بقیۀ مراحل خودبهخود منتفی بود).
2. آقای دکتر ایرانی (به همان دلیلی که در کتاب آمده).
3. آقای علی صفری آققلعه (به همان دلیل مذکور در کتاب).
4. با توجه به آنچه در این مقاله نشان دادیم، سپاسگزاری از ویراستار، قاعدتاً، منتفی است.
فرجام سخن
در پایان خلاصة الاشعار بخش شیراز فهرستی از آثار منتشرشده تا زمان چاپ این کتاب آمده است. با نگاهی به این فهرست، نخستین موردی که به چشم میآید، تعداد قابل توجه این آثار است (دویست و پنجاه و نه اثر). در مرحلۀ بعد درمییابیم مرکز پژوهشی میراث مکتوب که خداش در همه حال از بلا نگه دارد، همت خویش را بر چاپ و نشر ارجمندترین متون کهن فارسی وعربی مقصور داشته است. قدر این مرکز در انجام این خدمت عظیم علمی و فرهنگی شناخته و سعیش مشکور باد.
اما با توجه به اوضاع و احوال موجود در باب مشکلات مربوط به کاغذ و چاپ و نشر و. . . که این مرکز خود در میانۀ میدان با آن روبهروست و هم به دلیل ترجیحی که مرکز برای پرداختن به متون چاپنشده قائل است، بسیاری از این آثار به چاپ مجدد نخواهد رسید و تباهیهای راهیافته در آن جبران نخواهد شد و به تحقیقات بعدی نیز سرایت خواهد کرد. از اینروی شایسته است ترتیبی اتخاذ نمایند که این میراث گرانبهای امانیافته از آفات زمان و این گنجهای شایگان، در کمال صحت و سلامت به دست مخاطبان رسد که گفتهاند: الإکرامُ بالإتمام.
باری چنانکه در مطلع این مقاله گفته آمد، بیش از نیمی از متن این کتاب (235 صفحه) متعلق به اشعار عرفی شیرازی است که ما آن را بررسی نکردهایم. آنچه اختصاراً بیان کردیم، نمونهای از آشفتگیهای پرشماری است که فقط در کمتر از نیمی از این متن (200 صفحه) جلوه میفروشد. حقیقت این است که من تا کنون کتابی بدین مغلوطی و پریشانی و بیسامانی کمتر دیدهام و سخنشناسان بیطرف، چه اکنون و چه در آینده، تأیید خواهند فرمود که چاپ این اثر، متأسفانه جزء امتیازهای منفیِ مرکز عزیزِ میراث مکتوب است، اما طنز روزگار اینجاست که مخرّبِ (بخوانید: مصححِ) این کتاب چندی پیش، به فرخندگیِ چاپ همین اثر، از طرف وزارت ورزش و جوانان! (با همکاری وزارت ارشاد اسلامی) به دریافت جایزهای نفیسه مفتخر شده است! پس بیوجه نخواهد بود اگر «فدراسیون تیراندازی» نیز به زبان حال به ایشان عرضه دارد: «این نیست کمانی که به بازوی تو باشد»!
[1] . پژوهشگر متون کهن فارسی
[2] . دیوان حافظ، پرویز ناتل خانلری، چاپ دوم، تهران: خوارزمی، 1362، ج1، ص410.
[3] . حافظ شیرین سخن؛ دکتر محمد معین؛ به کوشش دکتر مهدخت معین؛ چاپ سوم، تهران: صدای معاصر، 1375، ص183.
[4] . بحث در آثار و افکار و احوال حافظ (ج1، تاریخ عصر حافظ)؛ دکتر قاسم غنی؛ چاپ ششم، تهران: زوار، 1374، ص116.
پربازدید ها بیشتر ...
تاریخچه بنای شهر آبادان
عبدالنبی قیمنویسنده نوشتار حاضر را با هدف ارائه تصویری واقعی و گویا از تاریخ بنای شهر آبادان، وجه تسمیه آن، موقع
شمشیر یا نصحیت! مروری بر مساله نهی از منکر مسلحانه در میان فِرَق اسلامی
رسول جعفریانیکی اختلاف نظرهای رایج میان فرق اسلامی، این است که برخی قائل به استفاده از شمشیر برای اصلاح جامعه هس
نظری یافت نشد.