برهان النبوّه ناصری
خلاصه
در دورهی قاجار بخش قابل ملاحظهای از نیروی فکری مسلمانان ایرانی صرف مواجهه با چالشهای برونمذهبی میشد.مقدمه
در دورهی قاجار بخش قابل ملاحظهای از نیروی فکری مسلمانان ایرانی صرف مواجهه با چالشهای برونمذهبی میشد. اگرچه در این دوره هنوز هم منازعات دروندینی میان نخبگان شیعی و برخی فرقههای نوظهور (همچون شیخیه و بابیه) با حرارت هرچه تمامتر در جریان بود، اما این بار خطری نوینتر کلیت دین را تهدید میکرد. در این هنگام مسأله پیش روی نخبگان تشیع تنها عرضهی تفسیرهای جدید نامنطبق با آموزههای بنیادین تشیع، بدعتهای درون فرقهای و یا تحدی سنیان نبود، بلکه چالشهای غیر مسلمانانی بود که در چارچوب فعالیتهای تبشیری سعی در جذب پیروان جدید از میان مسلمانان داشتند. در واقع آنچه در این زمان در معرض خطر بود نه آیین تشیع، بلکه کلیت اسلام و آموزههای بنیادینی بود که ساختار مذهبی جامعه را قوام میبخشید. از این قرار علمای مسلمان و شیعی بار دیگر در برابر ضرورت تبیین و ایضاح مبانی اعتقادی اسلام برای مسلمین و مقابله با تهدیدات عقیدتی فزایندهی ناشی از حضور مبلغان غیر مسلمان –عمدتاً مسیحی- قرار گرفتند. سابقهی این تهدیدات البته به دورهی صفویه بازمیگردید، اما در دورهی قاجار به سبب ضعف نظام سیاسی و ناتوانیاش در انجام کارکردهای ایدئولوژیک مورد انتظار از آن این چالشها شدت و جدیت بیشتری یافت.
ترویج مسیحیت کارکرد ایدئولوژیک خواسته و یا ناخواستهی حضور استعمار در ایران بود و گشودگی دولت قاجار در برابر نفوذ فرهنگی اروپاییها، نسبت به دورهی سلطهی صفویان، زمینهی مساعدتری را برای فعالیتهای مبلغانهی مسیحی فراهم میآورد. چنانکه از رسالهی زیر پیداست، بخشی از این فعالیتهای ایدئولوژیک از طریق به جریان درآوردن مبارزههای عقیدتی آشکار از سوی هیأتهای میسیونری با مبانی اسلام و اصول مشترک مورد پذیرش همهی مسلمانان انجام میپذیرفت. شمار قابل توجه رسالههایی که در رد «پادریان» مسیحی نگاشته شده است، خود گواهی آشکار بر این مدعاست. اما آنچه که در این جا قابل توجه است، قبول مسؤولیت از سوی شماری از نخبگان غیر مذهبی برای مبارزه با تهدیدهای برونفرقهای است. افزون بر علمای دین ظاهراً برخی از چهرههای فرهنگی که به طور متعارف در شمار نخبگان مذهبی قرار نمیگرفتند نیز وظیفهی دفاع از حریم دین اسلام را برعهده گرفته بودند. رسالهی حاضر نیز حاصل تلاشهای یکی از فعالان فرهنگی غیر مذهبی دورهی قاجار است.
عباسقلیخان سپهر و رسالهی برهان النبوه ناصری
عباسقلی سپهر برهان النبوه را در سال 1305 به نگارش درآورده است یعنی همزمان و یا در آستانهی گماشته شدن به منصب نیابت اول وزرات امور خارجه، و این یک سال پس از آن بود که به «سپهر ثانی» ملقب شد.[1] آثاری مانند المآثر و الآثار و ریحانه الادب (به ویژه دومی) که حاوی جزئیاتی دربارهی زندگی فکری سپهر ثانی هستند، هیچ آگاهیای دربارهی رسالهی برهان النبوه به دست نمیدهند. این در حالی است که به نظر میآید شمار تألیفات سپهر ثانی پرشمار بودهاند،[2] به ویژه آنکه وی ظاهراً جانشین رسمی پدرش محمدتقی خان سپهر به شمار میآمده و مسؤول اتمام شماری از مجلدات ناسخ التواریخ بوده است.[3] تنها آقابزرگ تهرانی است که در الذریعه توضیحاتی را دربارهی برهان النبوه ارائه کرده است،[4] که البته اطلاع بیشتری نسبت به آنچه که خود شناسنامه و متن کتاب در اختیار مینهد، به دست نمیدهد.
برهان النبوه ناصری[5] رسالهای است کوتاه که در تهران به چاپ سنگی رسیده است و ملا فیض الله دربندی روحانی دوره ناصرالدین شاه و صاحب آثاری چون «شرح القصیدة الازریه»،[6] شرح «قصیدة الهائیه الطویله»[7] و «التحفة الجوادیة فی الرد على الصوفیة»[8] که چندی پس از سال 1312 ه.ق درگذشته[9] بر آن تقریظی به نگارش درآورده است. عباسقلی خان سپهر طبعاً همانند بسیاری از مستوفیان عهد خویش برخوردار از آموزشهای سنتی نیز بوده است، اما رسالهای که وی نگاشته تقریباً عاری از ملاحظات کلامی و شبه فلسفی مرسوم در نگارش چنین آثاری است. آنچه بیش از هر چیز در نگارش این رساله دخیل بوده است، به گفتهی خود او تردیدهای اعتقادی شخصی وی و تلاش او برای حصول یقینی شخصی بوده، هر چند که انگیزهی معمول دادن «پاسخ منکر و اسکات خصم» نیز در آن نقش داشته است. سپهر مدلول دقیق «منکر» و «خصم»ی که برهان النبوه را در پاسخ وی به نگارش درآورده است مشخص نمیکند، اما پیبردن به اینکه رسالهی مزبور در پاسخ به شبهاتی باشد که مبلغان مسیحی حاضر در ایران طرح کرده بودند، دشوار نیست. این واقعیت از همان اشارات آغازین رساله آشکار میگردد، آنجا که مؤلف به صراحت مخاطب سخنان خویش را، نه بیدینان «کوتاه نظر و بی خبر»ی که به هیچ روی اعتقادی به خدا، وحی و نبوت ندارند، بلکه دیندارانی (مسلمان و غیر مسلمان) میداند که از «وسعت صدر و دورباش نظر» لازم جهت باور به منشأ قدسی و برگزیدگان مرتبط با آن، برخورداراند.
برهان النبوه در صدد پاسخگویی به دو مسأله است: نخست اثبات نبوت پیامبر اسلام (ص) و دیگر اثبات خاتمیت آن حضرت. در پاسخ به مسألهی نخست، سپهر به تفوق تاریخی اسلام، پیروزی آن بر چالشهای اعتقادی و سیاسی پیش رویش و تحقق پیشگوییهای پیامبر اشاره میکند، پیشگوییهایی که حاکی از اشراف پیامبر اسلام بر «مغیبات» و ارتباط او با منبع قدسی و فراانسانی دارد. در پاسخ مسألهی دوم نیز، سپهر با اتکا به رویکردی دینشناختی و بهرهگیری از چشماندازی تطبیقی، بحث را بهگونهای دروندینی –و البته بسیار کوتاه- پیش میبرد و با اتکا به قاعدهی شیعی لطف و کوشش برای نمایش برتری آموزههای تشریعی دین اسلام بر دیگر ادیان به اثبات خاتمیت پیامبر اسلام میپردازد. به باور خود سپهر استدلالات وی در قبال مسألهی دوم وجهی «عقلی و حسی» دارند.
تربیت مورخانهی سپهر او را واداشت تا بر خلاف بسیاری از نویسندگان رسائل مللی و نحلی جدید، نه به کلام و ادلهی نقلی و عقلی، بلکه به انبان دادههای تاریخی و احکام عقل سلیم عرفی توسل جوید. از همین روست که وی بیش از هر چیز میکوشد تا به معیارهایی اتکا کند که میتوانست جنبهای عمومیتر و غیر اسلامیتر یابد و زبان مشترکتری را برای گفت و گو با پیروان دیگر ادیان یابد. با این حال رسالهی سپهر را نمیتوان اثری قدرتمند و موفق شمرد چه اینکه به گونهای واقعبینانه نمیتوانست در برابر الهیات پیشرفتهی مسیحی که از قضا در این زمان در شرف دستیابی به نگاهی تاریخیتر بود مقاومت نماید.
برهان النبوه ناصری
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الذی دلّ علی ذاته بذاته، و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته، و شهد جمیع المخلوقات علی کمال صفاته، و الصلاة و السلام علی محمّد خاتم انبیآئه و اشرف مخلوقاته و علی آله من طیّبیه و طیباته، و علی سائر الانبیآء و المرسلین حاملی شرایعه و مبلغی ودایعه اجمعین.
و بعد:
کمتر بندهی آفریننده ماه و مهر و کهتر چاکر پادشاه فرخندهچهر، عباسقلی سپهر، بهعرض همیرساند که در این زمان سعادتنشان که تاج کیان تخت ایران بهوجود مسعود شاهنششاه گردونپیشگاه ستارهسپاه اسلامیانپناه خورشیدنمایش ناهیدتابش جمشیدآرایش فریدونبینش فلاطوندانش افراسیابکوشش اسفندیارجنبش، سایهی مردان، مایهی احسان، یاور دین، ناصر شریعت سیدالمرسلین ـ صلواتالله علیهم اجمعین ـ السلطان الاعظم و خاقان الافخم شهریار صاحبقران ناصرالدین شاه قاجار، که لشکرش بیشمار و کشورش بامَدار و چهرهاش بیغبار و پیکرش باقرار باد مفتخر و نامدار است، از کمال آسایش بلاد و آرامش عباد و عطیت یزدان و عطوفت سلطان جملهی رعایا و برایا با رفاه حال و فراغ بال سرها را با سوداها انباز و دلها را با پندارها دمساز و با سُرور خاطر و انبساط طبع در عوالم دینیه و معالم معنویه خیالها را اشتعالها و خاطرها را اشتغالها و اندیشهها را بینشها دهند و این بندهی حقیر گاهبگاه در مراتب نبوت مطلقه و خاصه دچار تخیّلات گوناگون و تفکرات رنگارنگ همیگردید، و برای پاسخ منکر و اسکات خصم دریای تحیر را شناوریها و بیدای تفکر را رهسپاریها نمود تا بتفضّلات ایزد بیچون و نیروی طالع همایون مر این دو مسئله را جوابی کافی و برهانی قاطع و دلیلی روشن و حجتی مبرهن اقامت نمود، و مِنه الاعانه و به الاستغاثه و علیه التوکل و التکلان.
بسمه تعالی شأنه العزیز
مردم جهان از سه حالت و عقیدت بیرون نباشند: یا بالمرّه به عوالم نبوت و رسالت و رتبت پیغمبریت و نزول وحی و خطابات یزدانی و صدور اخبار آسمانی اذعان ندارند و محال میشمارند که بیرون از این عوالم صوریهی ظاهریه که همگان بدان اندریم، عالمی دیگر و حالتی دیگر ممکن باشد، و مَلَک و جبرئیل از پیشگاه کردگار جلیل بهنوع بشـر وحی رساند و در افراد بنینوع انسان صنفی باشد که بهجز این مایه و استعداد و استدراک که برای جملهی مردمان محسوس و مشخص است دارای قابلیت و استعدادی باشد که به معاونت آن مقامات معنویهی غیر متداوله معاینت نماید بلکه به اصل وحی و وجود جبرئیل و ملائکه و اخبار غیبیه و مقامات باطنیه به هیچ وجه معتقد نیستند، و آنچند کوتاهنظر و بیخبرند که سوای همان عوالم که مطلق صنف آدمیزاده را قوهی ادراک آن هست هیچ چیز را قائل نیستند.
یا این است که وسعت صدر و دورباش نظری دارند که دارای مذهب و اعتقاد قائل به نبوت و وحی و ارسال رسل و انزال کتب سماویه و اعتقادات دینیه میباشند. و این طبقهی دویم بر دو حالت باشند: یا گروه مسلمین هستند که به جمله فرستادگان یزدانی و کتب آسمانی معتقد هستند و محمد بن عبدالله ـ صلی الله علیه و آله ـ را خاتم انبیا و شریعت مطهرهاش را ناسخ شرایع میشمارند، یا در شمار مسلمانان نیستند و پیغمبر خودشان را معتقد و منقاد میباشند و میگویند این کس آن کس نیست و آنکه سزاوار این رتبت باشد هنوز نیامده و خواهد آمد.
هماکنون برای جواب این دو مسألهی بس عمده، دو برهان قاطع بازنمائیم.
اما آنان که جمله مراتب را منکر و وجود رسول و معنی رسالت و وحی و مغیبات و نمونهی این مطالب را قائل نیستند و میگویند چگونه جنس آدم و آدمی به این مراتب قایل و به این مقامات موصوف تواند بود. پاسخ چنانست که تمامت آحاد و افراد و عقلای روزگار و حکمای جهان متفقالقول و الکلمه هستند که نفس نفیس محمد بن عبدالله ـ صلی الله علیه و آله ـ حکیم بزرگ عالم و بر تمامت عقلای روزگار مسلم و مقدم و قوانین و قواعد مستحکمهاش برای انتظام عالم و حفظ نفوس و ترقی بنیآدم از تمامت قواعد و قوانین اکمل و اتمّ است، و احکام شریعتش بر این مقوله به شهادت است، چنانکه به برکت همین قانون با جماعتی قلیل از مردم بیاسباب و تربیت اعراب بر دولتهای بزرگ روزگار نافذالفرمان شدند و تا پیروانش آداب متابعت از کف ننهادند در مراتب عظمت و تفوق و تفاخر استوار بماندند و اگر بیزاری جستند از آن جمله کناری یافتند و حکما و علمای بزرگ روزگار را دریافت پارهای معانی و اشارات کلمات معجزآیاتش اعلی درجه مباهات و سرافرازی بود، و هم اکنون در اغلب روی زمین به قوانین آن حضـرت روی آورده ترقیات فوق العاده دریافتهاند و به محض تداول آثار تقدم و ترقی مشهود کردهاند و بعد از سالیان دراز فواید مناکحت و طلاق و مساوات و وفاق را بازدانستهاند. یا بعد از تجربتها و دقتها بعضی نکات حکمیه و طبیه که در احکام و اوامر و نواهی این شریعت مطهره حتی در عبادات و فروعاتست معلوم کردهاند و هیچ حاجت به شرح و بیان نیست؛ چه فواید و محاسنش محسوس و مجرّبست و از آن سوی درجه نفوذ امر و اختیار و احاطه تامه و رعب و هیبت و سلطنت مستقله آن حضرت بر هیچکس مکتوم نباشد. و معین است که هیچ پیغمبری را در زمان و پس از زمان خود این مطاعیت به روزگار نبوده و از او یادگار نمانده؛ پس چنین شخصی عاقل کامل حکیم مجرب مدیر نافذالامر باسطالید جامعالاطراف را هیچ عقلی قبول نمیکند که سخنی شگفت بیارد یا بر مطلبی بس بزرگ مدعی بشود و فاشاً فاش جهانیان را تا پایان روزگار به مدعای خویشتن دعوت فرماید که گر در عهد یا پس از عهدش هر چند صد هزارسال افزون بگذرد و مخالفی برای آن کلام و آن ادعا آشکار شود، جز توهین و تخریب و تضییع مبانی و قواعد محکمه و تکذیب اقاویل و عناوین جلیله و زحماتش حاصلی نماند یا اینکه در زمان سعادتنشانش جماعتی بزرگ از منافقین و مدعیان قویطغیان پدیدار باشند، و علاوه بر این جمله هیچ داعی برای اظهار آن دعوی نباشد بلکه بروز و ظهور شخص دیگر و اتیان شریعت دیگر بر حسب عادت جاریه هیچ نقصانی بر وی و نبوت و شریعت وی وارد نکند، بلکه اجرای عادت از اول خلقت بدین نهج بوده باشد، مگر اینکه در حالتی مدعی بر این مطلب و منکر بروز و ظهور پیغمبر دیگر و مذهب دیگر بشود که بالصراحه و التنصیص از جانب یزدان و گردش آسمان مطمئن و از جزئیات مطالب تا زمان رستاخیز باخبر و متسحضر باشد، و آن دعوی اینست که فرمود من خاتم انبیا و دین و شریعت من ناسخ ادیان و شرایع است و پس از من پیغمبری نیست و هر مدعی کاذبست، و ازین پس اولیاء و اوصیاء همه از نسل من و مقوی دین من و تابع مطیع امر و نهی من هستند و تا آخرالزمان دین من به پای، و حلال من حلال و حرام من حرام و نسل من باقی و پیشوای جهانیان خواهند بود.
و نیز برای اطمینان خاطر بندگان و دفع حجت دشمنان تجسس و تفحص در دین و مذاهب را امر فرموده و این نیز دلیلی بزرگ بر صحت و حقیقت این شریعت مطهره است.
همانا از زمان حضرت ابیالبشر تا زمان شرافتتوأمان آن حضرت پیغمبران بزرگ و اولوالعزم و دارای شرایع و مذاهب آمدند و با معجزات باهره و براهین ساطعه به دعوت خلیقت پرداختند و مدتهای طولانی رنجها و زحمتها کشیدند و جماعتی معدود به ایشان گرویدند و اغلب بگردیدند.
و چون با تمام اندوه برفتند به مشیت و حکمت الهی و اقتضای وقت و استعداد جهانیان از پس چندی پیغمبری دیگر با شریعتی دیگر مبعوث گردیده عنوانی برای تکمیل عنوان سابق ظاهر فرمود و نقصان شریعت سابقه و اتیان شریعت لاحقه به هیچ وجه دلیل نقصان پیغمبر ماضی نبود، منتهای امر در زمان سابق حکمت به آن طور مقتضی واستعداد و قابلیت مکلفین به آن درجه بود و در عهد این یک استعداد بیشتر و تکالیف برتر و لطیفتر گردید. مثل اینکه بعد از حضرت خلیل الرحمن علیه السلام که طباع به آداب آن حضـرت عادی شده موسی بن عمران و از آن پس حضرت عیسی بن مریم علیهم السلام به ترتیب ظهور نمودند، و شریعتی از نو به تکمیل شریعت گذشته بازنمودند، و نامه آسمانی بازگشودند و خود فرمودند: ما نه از آن آمدیم که تورات را باطل کنیم بلکه برای تکمیل تورات آمدیم؛ در حقیقت بدان ماند که جهان و جهانیان مانند طفلی باشند که به هر روزی پذیرای یک نوع تکلیفی و تربیتی باشد تا به درجه تکمیل برسد، جهان کهن را نیز زمان بلوغ و تکمیل اگر در زمان خاتم الانبیاء ـ صلی الله علیه و آله ـ نبودی و معلمی دیگر ببایست پیغمبر عرب نیز چه زیان داشت که بفرماید برای تکمیل مذاهب و شرایع سابقه آمدهام، و این مسئله نه برای گذشتگان زیان داشت و نه برای خودش نقصان و نه دچار احتجاج و عناد معاصرین و پسآیندگان میگردید. اگر این حکیم کامل عاقل در دعوی خود طالب سلطنت و حکومت دنیویه بود که به اعلی درجهاش نایل شد، زیرا برترین درجه لذت سلطنت و امارت نفوذ امر و نفاذ حکم است، اگر خواهان آخرت بود آن نیز معامله میان او و آفرینندهاش بود و در این مسئله نیز تشکیک نیست که آن حضرت خود را تا پایان روزگار پایدار نمیدانست تا بگوئیم چنین مقدمات را به امید زمانی دیرباز به ساز آورد بلکه جز از فنا و زوال جهان و بقای سرای جاویدان حدیثی نمیراند و یکسره جهانیان را مقطوع الامل میخواست، و از مرگ خود نهی میفرمود، و در قرآن مجید به چند جای به زبان مبارکش بر مردم جهان مکشوف میفرمود و چنانکه در کلام مجید وَأَنذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ[10] از زبان مبارکش به خلق رسید به آن طور بر خویشتن و فرزندان و اقربای خود کار به عسرت گرفت که نوع بشر را طاقت احتمالش نبود و هیچ چیز از هیچ کس جز مودت نخواست و از کتاب خدای به خلق مکشوف داشت که قُل لَّا أَسْئلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی القُربی.[11]
و همچنین در آن وقت که این دعوی فرمود چنان نبود که منکر و مانع و معاندی در میان نباشد تا هرچه خواهد بیپروا بفرماید بلکه معاندین و مخالفین و منافقین و منکرین بدان پایه و مایه حاضر و ناظر بودند که در عهد هیچ یک از پیغمبران نبودند، از کجا معلوم بود که در زمان خودش کسی به پیامبری مدعی نشود، خواه به حق یا به باطل، آن وقت به آن دعوی و آن مقدمات و ظهور مخالف به چه عذر متعذّر میشد و جواب چنان دشمنان را چه بر زبان داشت، و مر آن حکیم مسلم را چه باقی میماند.
و اگر کسی گوید چون این حکیم کامل نظر به ذوق سلیم و سلیقه مستقیم شرایع و قوانین سلف را گرد کرده به حکومت عقل رزین و اختیار صحیح این شریعت مطهره را از آن جمله انتقاد و انتخاب کرد و چون اکمال و جامعیتش را بالنسبه به سابق مشهود یافت، بر این دواعی اقدام فرمود و این شریعت را ناسخ شرایع شمرد، پاسخ دهیم که اگر عنوان این است و به حسب آن مایه دارای این پایه باشد از کجا حکیم یا دانشمندی دیگر در زمان آن حضرت یا پس از وی در جهان نیامدی و آنچه خود به فهم آوردی و به سلیقه مستقیم دریافتی بر این جمله نیفزودی و زشت و زیبا نکردی و صحیح و سقیم ننمودی و منتخب و مختار آن را اخذ نکردی و نگفتی این شریعت حالیه بدان شریعت و شرایع سابقه تقدم دارد و برآن البته میداشت هَلمّ جراً این مسئله تا دامان قیامت تجدید و تسلسل میگرفت، پس چگونه آن حضرت بر چنین جرئت مقاومت میفرمود و دعاوی خود را در ضمن کتابی مثل قرآن در میان خلق جهان منتشر میساخت و با معدودی قلیل بر روی سلاطین عظیم الشأن جهان و تمامت خلق کیهان بانگ میزد و رسول و نامه میفرستاد که إِنَّ الدِّینَ عِندَ الله الإِسْلاَمُ[12]، [و یا] وَمَن یبْتَغ غَیرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یقْبَلَ مِنْهُ[13] ادیان و مذاهب شماها همه منسوخ است و دین و آئین من مقبول؛ هر کس سلامت خواهد به اسلام درآید و هرکس در نیاید خسران دنیا و آخرت برد؛ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ[14].
و به علاوه در آن کتاب مستطاب، با نهایت استقلال و استقامت و قدرت و قهاریت، آن گونه خطابها و عتابها با مخالفین میآورد که اگر توانید و به صدق و راستی هستید آنچه آوردم و گفتم و دعوی نمودم بیاورید و بگوئید و ادعا نمائید، بلکه بر طریق استخفاف بفرمایند اگر توانید یک آیه بیاورید و آن وقت با کمال سلطنت بفرماید اگر تمامت انس و جن پشت در پشت دهند نتوانند و آن مردم فصیح و بلیغِ غیورِ لجوج حقودِ حسود این جمله را به گوش بشنوند و به هوش بسپرند و به چشم بنگرند و به خشم بگذرند و با صدور پرخراش و خروش از جوش بایستند و خاموش بمیرند و چاره نیابند و حال آنکه در سایر کتب سماویه این عنوان نشده است. پس این قدرت از کجاست و این علم به مابعد از چه و آن تمکین مخالفین چرا؟ اگر نه دارای علم دیگر و روح دیگر و استعداد دیگر است چگونه داستان از آینده کند و فاش و روشن بر روی مرد و زن بازگوید؟
اگر گویند در زمان او یا بعد از او مدعیان بیامدند اما دیگران تمکین نکردند، جواب این است که آن مدعیان که آمدند آیا این آثار و اطوار و دلایل که با او یا با دیگر پیغمبران گذشته بود داشتند؟ اگر داشتند چگونه ایشان را باطل و عاطل گذاشتند و تکذیب نمودند و رسوا شدند و معاصرین ایشان به آن شوقی که به ظهور مخالف و مدعی داشتند و ننگ میشمردند که فلان چوپان یا فلان یتیم مالک رقاب و حکمران ذهاب و ایاب ایشان باشد از چه روی به آنان تمکین کردند و با دیگران نکردند؟
فرضاً در این یک هزار و سیصد سال اگر پیغمبری ظهور میکرد و آثار و آیات ابراهیمیه و موسویه و عیسویه و آن معجزات باهره ایشان را میداشت جز اینکه حاضران و ناظران طوعاً او کرهاً اقرار و اعتراف و تسلیم میکردند چه میکردند چنانکه کردند و پذیرفتند و هم اکنون مسلمانان به آن عقیدت هستند جز آنکه پیغمبر خود را برتر و مکمل شرایع ایشان میدانند و میگویند ابراهیمی و موسوی و عیسوی کسی است که به این دین حنیف و شریعت مطهره که جامع و مکمل شرایع سالفه است متدین و متشرع باشد و چون به عقل و تفکر بیندیشیم جز این نخواهد بود. پس اگر به نظر بصیرت و بیرون از غرض و عناد و لجاج بنگریم معلوم میگردد آیا امثال مسیلمه و سجاح و دیگر مدعیان را با آن مقامات و مناهج غیر مستقیمه که به اندک روزی مفتضح و رسوا گردید هیچ میتوان گفت رتبت پیغمبریت را دارا بودهاند و از جانب یزدان بر جهانیان انگیزش یافتند؟
از آن طرف ایام فترت بینالرسل نیز معلوم است که زمان مطولی نبوده و تا اکنون هم که مدتی دراز به پای رفته نگران هستیم که مخالفی که معنی و حقیقت و راستی در وی باشد پدید نگشت و صدق دعوی این پیغمبر بزرگ را خللی نیفتاد. پس گذشته از سایر اخبار و مغیبات آن حضرت که موجود است برای آنانکه مخالف این مراتب هستند این دلیل قاطع و برهان ساطع کافیست، نه میتوانند منکر وجود مبارکش شوند و این دعوی را که در کتابی مانند قرآن مجید که در صفحه روزگار تا دامان قیامت اشتهار و انتشار دارد قبول نکنند و نه میتوانند این ادعا را مانند سایر دعاوی در شمار گیرند جز اینکه باید برای گوینده این سخن علم بمایکون و اطلاع از مغیبات را قائل گردند. وقتی هم که ناچار تمکین کردید جهت تفوق و شرافت و تقدم آئین مبارکش بر سایر ادیان و شرایع به دلیلی که در مسئله دوم مذکور میگردد مشهود میشود و از آن طرف حضرت امیرالمؤمنین و سایر ائمه هدی ـ صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین ـ که هر یک در مقامات خود دارای چگونه مراتب و مدارج بودند بلکه مخالفین ایشان از سایر خلفای روزگار با آن همه عظمت و استطاعت و قدرت هیچ یک جز اظهار عبودیت و اطاعت و متابعت آن حضرت را سرمایه نجات دنیا و آخرت نشمردند، اگر یکی جزئی انحراف ورزید مرتد و کافرش خواندند و خونش به حلالی بریختند و اگر آن حضرت را این نوع مطاعیت معنویه و برگزیدگی از تمامت خلق جهان مشهود نبود با حالت بلندطلبی و خودبینی و خودخواهی و غروری که مطلقاً در صنف بشر مکنونست، چگونه کسی که دارای مقامات معنویه و ظاهریه و هر نوع استطاعت و قدرت باشد، اگر بتواند خود صاحب قانون و قواعد مخصوصه و ریاست و سلطنت مستقله گردد، تن به متابعت و عبودیت و رعیتی دیگری میدهد و در هر فریضه نام دیگری به زبان بیاورد و او را بزرگ و مولا و مقتدای خود شمارد.
اگر خلفای بزرگ بنی امیه و بنی عباس با آن مخالفت تامه و نفاق بزرگ که در نهاد داشتند و سلوک ایشان با ذریه طاهرهاش مشهود است و هر یک خود را خلیفه و پیرو آن حضرت میشمردند، میتوانستند بالصراحه مخالفت نمایند، چرا ننمودند تا بشخصه مسلم و حاکم روزگار باشند و با ذل متابعت و عبودیت دیگری که مطلقاً منافی هواجس نفسانیه است مجبور نباشند؛ و اگر با ذریه آن حضرت مخالفت میکردند چنین عنوان مینهادند که از دین جد خود خارج شده و به این تدلیس و شبهه افکندن مردمان را متابع فرمان خود میساختند و اسمش را حفظ دین و تقویت شریعت و آئین آن حضرت میگذاشتند.
اما جواب مسئله دوم؛ و آنان که محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ را بر سایر انبیاء سایر صاحب کتاب و شریعت برتر نمیدانند و میگویند هنوز آن کس که دارای رتبت خاتمیت است نیامده است، این است: گذشته از جوابهای بصواب که در این مدت از علما و فضلا و حکما و عقلای روزگار با دلایل نقلیه و عقلیه رسیده و در کتب متعدده مسطور است، پاسخ دیگر که عقلی و حسی است این است که این مطلب بدیهی است که خداوند قاهر غنی ذوالجلال به هیچ وجه محتاج به خلق مخلوق و عبادت و اطاعت ایشان نیست بلکه بعد از آنکه محض بروز و ظهور عنایت لم یزلی و تفضلات بیرون از تناهی الهی خلق را بیافرید و از نیستی به هستی آورد برای اینکه این فعل لغو و سست نباشد و چنانکه خود فرماید «لِئَلاَّ یكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»[15] عباد را راه حجت و عناد نماند و هم هر وجودی آن استعداد و رتبت نداشت که بلاواسطه در حضرت کبریائی او جل جلاله راه جوید و در هر عصری یکی را در خور این مقام به عرصه وجود درآورده، به نبوت و ولایت برکشید و قوانین و شریعتی بر حسب اقتضای آن زمان و استعداد آن عقول به توسط او به خلق بازنمود تا دارای تربیت و ترقی گردیده قابل ادراک معارج عالیه شوند و هم رشته انتظام و دوام ایشان پاینده و باقوام گردد.
بعد آنکه مقصود و علت غائی مشهود گردید، باید به دیده دانش و تأمل و تعقل کامل بنگریم و در میان این شرایع و اقاویل و عناوین متعدده تفکر نمائیم و هر یک را اکمل و برای حصول مقصود و وصول به مقصد انفع دیدیم، بدان بگرویم و از جز آن بگذریم و به آورندهاش بیشتر اعتنا و اعتقاد داشته باشیم. مثلاً شریعت حضرت ابراهیم و موسی و عیسی ـ علیهم السلام ـ را با شریعت جناب ختمی مآب ـ صلی الله علیه و آله ـ به میزان گیریم و درست بسنجیم و هر یک را برای انتظام و قوام عالم و عالمیان و ترقی نوع انسان اتم و اکمل دیدیم اختیار کنیم و آورندهاش را بر همه مختار شماریم. مثلاً حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ نظر به اقتضای وقت و استعداد ابنای زمان خود میفرماید «اگر کسی طپانچه بر یک سوی روی تو فرود آرد سوی دیگر بدو آور» یا «اگر پیراهنت اخذ نماید قبایت بدو گذار» یا «اگر چشم راست تو با تو به خیانت رود قلع و قمع فرمای» و هم چنین در سایر آداب که از آن حضرت رسیده و شریعتی که باقی مانده است با اینکه میفرماید من برای تکمیل توریه آمدهام، و چنین است، بعد از آنکه شریعت آن حضرت را که اکمل شرایع سابقه برآن است با شریعت خاتم الانبیا ـ صلی الله علیه و آله ـ بسنجیم میبینیم این شریعت مطهره برای حصول مقصود اتم و اکمل است، زیرا که در طوایف بنی آدم شریر و خبیث بسیار است؛ اگر قصاص در میان نباشد جهان از انتظام بایستد یا اگر انابت و استغفار در کار نیاید کارها دشوار میگردد یا اگر به خواهش هر کس اطاعت رود معلوم است حالت چیست، پس اینکه در شریعت مطهره و کلام مجید میفرماید «وَلَكُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ»[16] یا «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیكُمْ»[17] و هم چنین قواعد دیه و جنایات و احکام و اخلاف و حدود شرعیه و آداب در تمام فقرات تعیش که مقرر است معلوم است چه فواید بزرگ را مترتب و برای حفظ و تکمیل نفوس و نهایت ترقی چه نتایج حسنه را حاوی است، چنانکه حکمتهای طبیه که در عبادات و آداب و اخلاق از وضو و نماز و روزه و استنشاق و غسل و تنویر و استنجا و اختتان و مسواک و امساک و ذباحه و غیر ذلک که بعد از تجربتها و مرور سنوات برخی مشهود گردیده، معلوم میشود این شریعت مطهّره و قواعد و آداب موضوعه در آن چه تفوقها بر سایر شرایع دارد و مُحَلات و محرمات وارده در این شریعت چه حکمتهای بزرگ را شامل و برای حصول مقصود بالاصاله و علت غائی چه فواید را جامع است که سایر شرایع عشری از اعشارش را دارا نیست پس به دلیل و برهان قاطع ثابت میشود که اکمل و اتم همه شرایع سابقه است اخلاق و حکمت و آدابش اشرف مراسم دیگران چنانکه اگر کسی در این آیه وافی هدایه تا پایان سوره مبارکه نگران شود میداند داستان چه و حکایت و مقام و رتبت و اخلاق و حکمت چیست: «اُدْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ».[18] و آن کس که دارای چنین شریعت باشد لابد اشرف انبیا خواهد بود چه جمله شرایع و کتب سماویه از جانب یزدان رسیده و این دعوی که از صاحب این شریعت در قرآن خدای مذکور است و دین را دین اسلام خوانده و پیمغبر عرب را خاتمالنبیین فرموده و شریعتش را ناسخ شرایع شمرده جز در کتاب خدای نیست و در سایر کتب سماویه مذکور نمیباشد، بلکه اگر هست از وجود و ظهور این پیغمبر گرامی و امر به متابعت و نهی از مخالفت اوست؛ «وَ قُلْ لِلَّذینَ لا یؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ إِنَّا عامِلُونَ».[19] و انتظروا انا منتظرون ـ و صلی الله علی محمد و آله و علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الاوصیا المرضیین الی یوم الدین.
[تقریظ ملافیض الله دربندی بر این رساله]
شرحی است که جناب مستطاب عوارف مآب معارف نصاب صدیق علام و سبّیق فهام عامل المعی و فاضل لوذعی، ادیب اریب و نحریر لبیب و خبّیر حسیب، عمده الفقهاء و زبده الفضلا و قدوه المحدثین و العلما آقای حاج ملافیض الله دربندی دامت افاضاته مرقوم و مسطور فرمودهاند.
و هی هذه:
بسم الله الرحمن الرحیم: الحمد لله رب العالمین، و الصلاة علی نبیّه محمّد سیّد الانبیاء و المرسلین، سیّما علیّ، ابن عمّه و اخیه و خلیفته و امام امّته، امیرالمؤمنین، سیّد الأوصیاء المرضیین، و علی اولادهما الانجبین الاطهرین الاقدسین، و لعنة الله علی منکری نبوّته و امامتهم الی یومالدین.
ألا یا ایّها السپهر و اخو الشمس و القمر! جزاک الله عن الطُّهر الاطهر و سیّد البشـر و حجة الله الاکبر و الائمة الاثنی عشر و عن الاسلام و أهله یوم المحشر، و لک الی الله یومئذ المقرّ و المستقر عند الملیک الذی هو أقدر * بک اهتز عطف الدین فی حلة الفضل* و ردّ علی اعقابها منّة الجهل* و لقد اعجبنا ما افدتَه من تلک الاوراق التی فی کلّ لفظ منها روضٌ من المُنی، و فی کلّ سطر منها عقد من الدّرر، بل اعدّها من مستطرفات السرائر و مستظرفات الضمائر، لأنها کنز الایمان و جوهر الایقان، بل هی مع غایة ایجازه، کلمات اشتملت علی جواهر الکلام من التمثیلات الفرعیة، اذ هی کشفتِ الغطاء عن الأسرار النبویة بل جواهر الایقان فی کمال الاختصار، لانها اقتبست من مشکوة الآثار الوَلَویة، شربتَ قدحان الاصول و کؤس الفروع من بحار النبوة المطلقة التی تجری أنهر الانبیاء من جدویها* شربتَ الفضل کأسا بعد کأس* فلا نفد الشـراب و لا رویت* حبّذا طالع و مرحبا بک و طوبی لک، فکیف لا و ربّ الکعبه اراک نصب العین من غیر حاجز فی البین أن المطالب الرشیقة و المعانی الرقیقة و المعضلات الدقیقة و ثمرات الافکار العمیقة و درر الآثار العجیبة و ظرائف الحکم البدیعة، و بدائع الطرائف الملیحة، و ملاح الظرائف الغریبة، تتحاسد فی الانتیال [؟] علی أناملک الظریفته، و تتسابق فی الانثیال علی سریرتک الطریفة، فکأنّ معضلات مسائل العویصة عضو خطرانک [؟] المونقة و المسائل المعضلات مبادی ثمرة شجرة اوائل لحظاتک المورقه، اَلِفتکَ [؟] بکر العلی و هی تهوی بکر افکارک کما تهویها.
فسبحان من أقدرک علی استخراج کنوز هذه الجواهر المکنونة، و استنباط لئالی هذه الخزائن المخزونة، و لعمری انه لیتحتم علی رجال الدولة البهیة الناصریة فی نشـر برهان النبوّة الخاتمیة ان یغتنموا وجود رجل نحریر مثلک، و لیقبسوا من اضوآء فضلک، فانک الذی* قد قلت للعلم و الاداب لا تِرَدی* الاّ علیّ فما فاهت بلا ولم*
فلنختم الکلام بما ابتدء به الامام الهمام و سید الانام امیرالمؤمنین علیه الصلاة و السلام الذی کلامه امام الکلام فی نشر طیب «برهان النبوة الناصریه» الذی اشرق من صبح السپهر الذی هو لسان الساطئة بل ملک اللسان الکاشف عن صریح الالهام الذی هو کالوحی النازل من الملک العلام، قد طلع طالع، و لمع لامع، و لاح لائح، و اعتدل مائل و صار ربیع القلوب لأهل الایمان و الایقان فی غرّة ربیع الاوّل و قد فرغنا من الهموم و الاحزان، و صادفنا العید الاعظم لمولود سید الانام و نبیّ الرحمة و الرحمان.
و علی الجمله، یا ایها السپهر! ان ستر العَرش مسدول علیک، و عین الله ناظرة الیک، لانک بالحریّ أن یقال فیک، و أن ینثر فی عرش نعتک أنّ الرجل من اذا قال أبلَغ، و اذا رام بَلَغَ، و اذا لقح نتج، و اذا کومی انضج، و فتبارک الله احسن الخالقین، لیس علی الله بمستنکر أن یجمع العالم فی واحد، سعدتَ بما نِلتَ فی دنیاک من الذّکر الجمیل، و حبرتَ بما فزتَ فی آخرتک من الاجر الجزیل، حشرنی الله معک و اعتقادک هذا، فی الدنیا، و نشأة البرزخ، و دار الاخرة مع النّبی النّبیل ذی المجد الاثیل ـ صلی الله علیه و آله ـ فی الاشراق و الاصیل.
حرّره بیده الداثرة أقلّ الحاج و العلماء، و اقلّ خدام الحضـرة الختمیة، و أحقر خدمة الاخبار النبویة و الولویة، فیض الله دربندی الشیروانی فی بلده دارالخلافة الناصرة طهران غرّة ربیع الاول من شهور سنة 1305 من الهجرة النبویة، بید اقلّ الخلائق عملا و اکثرهم و اکبرهم خطاً و ذللا، محمدعلی الرضوی الموسوی العلوی. تم.
منابع
اعتماد السلطنه، میرزا حسن خان، المآثر و الآثار، به کوشش ایرج افشار، تهران، اساطیر، 1374
امین، سید حسن، مستدرکات اعیان الشیعه، بیروت، بیتا سپهر مشیرافخم، عباسقلى خان، شرح تاج گذارى و سلطنت محمدعلى شاه قاجار(تلاشى در یافتن جلد پنجم تاریخ قاجاریه از مجلدات ناسخ التواریخ)، به کوشش محمدرضا بهزادى، پیام بهارستان، س 6، ش 2، 1392
تهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، اسماعیلیان قم و کتابخانه اسلامیه تهران، بیتا
مدرس رضوی، میرزا محمدعلی، ریحانه الادب، تهران، انتشارات خیام، 1374
[1]. عباسقلى خان سپهر مشیرافخم، شرح تاج گذارى و سلطنت محمدعلى شاه قاجار(تلاشى در یافتن جلد پنجم تاریخ قاجاریه از مجلدات ناسخ التواریخ)، به کوشش محمدرضا بهزادى، پیام بهارستان، س 6، ش 2، 1392، ص 259
[2]. برای نمونه نک به: میرزا محمدعلی مدرس، ریحانه الادب، ج5، تهران، انتشارات خیام، 1374، صص 131-132، میرزا حسن خان اعتماد السلطنه، المآثر و الآثار، به کوشش ایرج افشار، تهران، اساطیر، 1374 ج1، صص 258، 413. برای فهرست کاملی از آثار عباسقلی خان نک به: بهزادی، صص 260-262
[3].مدرس، ریحانه الادب، همان، ص 130
[4]. شیخ آقابزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، اسماعیلیان قم و کتابخانه اسلامیه تهران، بیتا، ج3، ص 102
[5].کتابخانه مجلس؛ نمره 257، ج 803
[6].آقابزرگ تهرانی، همان، ج 14، ص 4
[7].همان، ج 17، ص 136
[8].سید حسن امین، مستدرکات اعیان الشیعه، بیروت، بیتا، ج6، ص 136
[9]. آقا بزرگ، همان، 21، ص 53
[10]. قرآن کریم، سوره الشعراء، آیه 214
[11]. قرآن کریم، سوره الشوری، آیه 23. متن کامل آیه چنین است: «ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْئلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ».
[12]. قرآن کریم، سوره آل عمران، آیه 19. متن کامل آیه چنین است: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ وَمَن یكْفُرْ بِآیاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهِ سَرِیعُ الْحِسَابِ»
[13]. قرآن کریم، سوره آل عمران، آیه 85: متن کامل آیه چنین است: «وَمَن یبْتَغ غَیرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ»
[14]. قرآن کریم، سوره محمد، آیه 2
[15]. قرآن کریم، سوره النساء، آیه 165. متن کامل آیه چنین است: «رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِیزًا حَكِیمًا»
[16]. قرآن کریم، سوره البقره، آیه 179. متن کامل آیه چنین است: «وَلَكُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یاْ أُولِی الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
[17]. قرآن کریم، سوره البقره، آیه 194. متن کامل آیه چنین است: «الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ»
[18]. قرآن کریم، سوره النحل، آیه 125
[19]. قرآن کریم، سوره هود، آیه 121
پربازدید ها بیشتر ...
آثار و مقالهشناسی دکتر حسین مدرسی طباطبایی
محمدرضا رهبریانسیدحسین مدرسی طباطبایی (متولد 1320 ش در قم) استاد و پژوهشگر علوم اسلامی، پس از تحصیلات جدید به حوزۀ
عکس نوجواني منسوب به رسول خدا (ص) از کجا آمده است؟
جعفر هادي جعفريانعکس نوجواني رسول خدا (ص) از کجا آمده است؟ نوشته: Pierree Centlivre & Micheline Centlivre
منابع مشابه
برآمدن تصوف اولیه: مروری بر پژوهشهای جدید درباره ابعاد اجتماعی تصوف
حارث بن رمی، دانشگاه آکسفوردمارشال هاجسن که پژوهشی ماندگار درباره تاریخ اسلام با عنوان امر شگرف اسلام
نظری یافت نشد.