بَرگْهائی زَرّین! به شادمانگیِ اِنتِشارِ کتابِ کِرامَندِ أَوْراق الذَّهَب
خلاصه
کِتابِ کِرامَندِ أَوْراق الذَّهَب نه کتابی مُفرَد، که مَجموعهای است از مؤَلَّفات و رَسائل و أَسناد، و خاصّه از برایِ کسی که تاریخ و فرهنگِ شیعی را در شبهِ قارّه به تَحقیق و تَنقیب و تَفتیش گیرَد، خودْ کتابخانهای شایاست، بَل گَنجی بیشْبَها.أَوْراق الذَّهَب أو المَعادِنُ الذَّهَبِیَّةُ اللُّجَیْنِیَّة فی المَحَاسِنِ الوَهَبِیَّةِ الحُسَیْنِیَّة (تَرجَمَة سَیِّدِ العُلَماء ابنِ السَّیِّد دِلْدارعَلی النَّقَوی / فـ: 1273[هـ. ق.])، المُفتی السَّیِّد محمَّد عَبّاس الجَزائِریّ (فـ: 1306 [هـ. ق.])، و تَلِیه: إِجازاتُ السَّیِّد دِلْدارعَلی و سَیِّدِ العُلَماء و مَکاتیبُه و مَکاتیبُ المُفتی و مُمتازِ العُلَماء و سُلطانِ العُلَماء، تَحقیق و تَدوین: عَلیّ الفاضِلیّ، 3 ج، ط:1، قُم: مُؤَسَّسَة تُراثِ الشِّیعَة (مُؤَسَّسَۀ کتابشناسیِ شیعَه)، 1437هـ. ق. / 1394هـ. ش.
کِتابِ کِرامَندِ أَوْراق الذَّهَب، بدین ریخت که با اِهتِمامِ ستایشْ بَرانگیزِ صَدیقِ گرامیام، حُجَّة الإِسلام و المُسلِمین «عَلیِ فاضِلی»یِ فیروزآبادی - أَسْبَغَ اللهُ عَلَیْهِ النِّعَمَ وَ الأَیَادِی - و از سویِ «مُؤَسَّسَۀ کتابشناسیِ شیعه» (در قُم) انتشار یافته است، نه کتابی مُفرَد، که مَجموعهای است از مؤَلَّفات و رَسائل و أَسناد، و خاصّه از برایِ کسی که تاریخ و فرهنگِ شیعی را در شبهِ قارّه به تَحقیق و تَنقیب و تَفتیش گیرَد، خودْ کتابخانهای شایاست، بَل گَنجی بیشْبَها. به قولِ دکتر محمَّدحَسَن مُحْیِیالدّین، «یُغْنِی بِمَا فِیهِ عَنْ حَشْدٍ[1] مِنَ الْکُتُبِ»(ص 46)!
در واقع، «فاضِلیٖ»ـیِ عزیزِ ما، در این مجموعه، نخست کتابِ أوراق الذَّهَب را با تَحقیق و تَصحیح و تَحْشیَهای سَختْکوشانه پیشِ رویِ خواننده نِهاده است. سپس مَجموعهای کَلان از مَکاتیب و أَسنادی را که به نَحوی با مضامینِ آن کتاب در پیوند است و دامنۀ آگاهیهایِ تاریخیِ خواننده را در اینباره میگُستَرانَد، بر آن مَزید کرده است. پس، کتابِ سه جِلْدیِ حاضِر شامِلِ یک سَرگُذَشْتنامۀ قَدیم است، به همراهِ مَجموعهای ثَمین و سَمین از إِجازات و مَکاتیب و أَسنادِ مَنثور و مَنظوم.
أَصلِ کتابِ أوْراق الذَّهَب، أثَری است تاریخی - أَدَبی در گزارشِ أَحوال و بیانِ مآثِرِ «سَیِّدِ العُلَماء» فرزندِ سَیِّددِلْدارعَلیِ نَقَوی.
سَیِّددِلْدارعَلیِ نَقَویِ نَصیرآبادی، معروف به «غُفْران مَآب» (فـ: 1235هـ. ق.)، از أَعلامِ إِمامیَّه و دانِشورانِ بنامِ شیعیِ هند است که در بُرههای بسیار حَسّاس از تاریخِ مسلمانان در شبهِ قارّه، پرچمدارِ تفکُّرِ شیعیِ أُصولی بوده و در إِحیایِ سُنَنِ شَریعت و قَمْعِ بِدَع و تَباهیها و زُدایشِ أوهام و خُرافات از دینِ مُبین اِهتمامی وافِر داشته است و سَرسِلسِله و سِلسِله جُنبانِ جُنبِشی نمایان در إِحیاءِ فِکرِ شیعی در آن بِلاد به شُمار میآیَد؛ جُنبِشی که تا هم امروز، شُماری از دانِشومَندان و اندیشهوَرانِ مسلمانِ هندوستان را زیرِ نُفوذِ فرهنگی و اَندیشگیِ خویش دارد. فعّالیّتهایِ دانِشْگُستَرانۀ «غُفْران مَآب» و پنج فرزندِ بَرومندِ او که جُملگی در زُمرۀ عُلَمایِ شیعه و مُرَوِّجانِ شَریعَتِ غَرّاء بشُماراند، به ویژه در حمایت از تفکُّرِ «أُصولی» و طَریقِ «مُجتَهدان» و مُبارزه با «أَخباریگری» - و عَلَی الخُصوص: «حَشْویٖگری» ـ، باعِث آمده است تا این خاندانِ دانِشوَرِ فرهنگآفرین، در قَلَمروِ تاریخ و فرهنگِ هند به نامِ «خاندانِ اجتهاد» بازخوانده شوند و «اجتهادِ» أُصولیانه، به مثابتِ بارزترین نمودِ اَندیشۀ دینی و شِعارِ فکری و اِتِّجاهِ عِلمیِ ایشان، نامِ خود را بدین خاندان بازبخشَد. نازشِ این خاندانِ فرهنگْپرورِ اَرجمَند را همین بَس که ای بَسا توان گفت: بیشترینۀ دانِشورانِ بَرجَسته و أَثَرآفرینانِ بزرگِ شیعیِ هند در دو سَدۀ أَخیر، شاگردانِ مُستقیم یا مَعَ الْواسطۀ «خاندانِ اجتهاد» بودهاند. رِضْوَانُ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعَالَیٰ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِین، وَ رَزَقَنا اللهُ الْاِقْتِدَاءَ بِهِمْ فِی خِدْمَةِ مَذْهَبِ أَهْلِ بَیْتِ سَیِّدِ الْمُرْسَلِین!
سَیِّدحُسَین معروف به «سَیِّدِ العُلَماء»(1211 - 1273هـ. ق.)، کِهیٖنْ فرزندِ سَیِّددِلدارعَلی معروف به «غُفْران مَآب»، و یکی از بَرجَستهترین شَخصیَّتهایِ شیعیِ هند است که دینْیارِ مُجاهِد و مُتَکلّمِ بُلَندپایۀ إِمامی، عَلّامه میرحامِد حُسَینِ هندی (فـ: 1306هـ. ق.)، صاحِبِ موسوعَۀ کلامیِ اَرجآورِ موسوم به عَبِقات الأَنوار، از شاگِردانِ بنامِ اوست. مُفتی سَیِّدمحمَّد عَبّاسِ جَزائِری (فـ: 1306 هـ. ق.)، نویسَندۀ أوْراق الذَّهَب، یکی دیگر از شاگردانِ بَرجَستۀ «سَیِّدِ العُلَماء» است که در فِقْه و کلام و به ویژه أَدَبیّاتِ عَرَب پایگاهی بُلَند داشته و کتابِ أوْراق الذَّهَب را در گُزارشِ أَحوالِ همین اُستادِ محبوبِ خویش به قَلَم آورده است.
مُفتی سَیِّدمحمَّد عَبّاسِ جَزائِری، از أَحْفادِ عالِمِ بنام، سَیِّدنِعْمَةاللهِ موسَویِ شوشتَریِ جَزائِری، تلمیذِ والامقامِ علّامه شیخ الإِسلام مولانا محمَّدباقِرِ مجلسی و صاحبِ الأَنْوار النُّعمانیَّة و شارِحِ کُتُبِ مُتَعَدِّدِ حَدیثی و ... است.
مُفتی سَیِّدمحمَّدعَبّاسِ جَزائِری، خود نویسَندهای است مُکْثِر و در «إِنشاء» و نگارِش به شیوهای که پَسَندِ آن روزگار و مُقتَضایِ سُنَّتهایِ أَدبیِ آن عهد بوده است، قَویٖدَست و شیٖریٖنْکار.
در اینباره، سِوایِ آنچه خودِ ما از آثارِ وی اِستِنباط میکنیم، گواهیِ سَیِّدأبوالحَسَنِ نَدْوی، اندیشهورِ سُنّی و نویسَندۀ نامیِ هندی که در أَدَبیَّت و عَرَبیَّت در عصرِ ما اشتهاری و مَقبولیَّتی بسَزا داشته است و دارد، واجِدِ أَهَمّیَّت، و گواهی ارزشمند است.
نَدْوی، دربارۀ مُفتیِ جَزائِری، از جُمله مینویسد:
«... وَ استفادَ منه خلقٌ كثيرٌ فی الأَدَبِ و الإِنشاءِ مِن الشّيعَة وَ أهلِ السُّنَّة. و كان بارِعًا فی الأَدَبِ و الإنشاءِ و قَرضِ الشِّعرِ باللّغةِ الفارِسيّةِ و العَرَبيّة، حافِلَ القَريحة حاضِرَ البَديهة، من المؤلّفين المُكْثِرين، يكادُ يبلغُ عددُ مؤلّفاته ما بَينَ صَغيرٍ و كَبيرٍ إلىٰ مِائَة و خَمسين.» (ص 32 پ).[2]
تأثیرِ نمایانِ مُفتی در تَرویجِ أَدَبیَّت و رِفعَتِ پایگاهِ او در این زمینه، چُنان است که سَیِّدعَلیٖ نقیِ نَقَویِ لَکْهنَوی (فـ: 1409 هـ. ق.)، در وَصفِ وی مینویسَد:
«... هُوَ أَوَّل مَن رَوَّجَ سوقَ الأَدَب فِی الهِند. ...» (ص 32 پ).
به گمانِ من، با آن أَدیبانِ بزرگ و فرهنگآفرینانِ سترگی که بَسی پیش از مُفتی در هند به عَرصه آمدهاند، در این داوریِ لَکْهنَوی و إِطلاقی که دارد، جایِ دِرَنگ هَست؛ لیک، در دَلالَتِ إِجمالیِ آن بر آن تأثیرِ نمایان و رِفعَتِ پایگاهِ أَدَبیِ مُفتی و تَصویری که از آن در ذِهنِ پَسینیان بازتافته است، جایِ شَکّ و رَیْب، نَه.
تمایُلِ سَبکی و گرایشِ قَلَمیِ مُفتی سَیِّدمحمَّد عَبّاسِ جَزائِری، به نَثرِ مَصنوع و مُتَکَلِّف و آرایهمَند است.
مُفتی خود دربارۀ یکی از نوشتارهایش (ص 284) تَصریح میکند که در آن، پای بر جایِ پایِ حَریری، صاحبِ مَقامات نِهاده و به راهِ او رفته است.
متنِ همین کتابِ أوْراق الذَّهَب، با رنگ و بوی و سَمت و سویِ نمایانِ مَقامهنویسانه و زبانی آگَنده از آرایههایِ بَیانی و بَدیعی و سَجْعْ پَردازیهائی که نمودارِ تَضَلُّعِ نویسَنده در لُغَتِ عَرَب است، به قَلَم آمده.
دُرُستیِ داوریِ دکتر جَمیل أَحمَد را، که در تَکْنگاشتی دربارۀ عَرَبیٖ نویسی در إِقلیمِ شمالیِ هند، دربارۀ نَثرِ مُفتی نوشته است: «و أَمّا نَثره فإِنَّهُ مِن قَبیلِ الشِّعر المنثور، فیهِ جَزالةُ اللَّفظ إِلّا أَنَّهُ مُتَکَلِّفُ السَّجع، کثیر الاِزدِواجِ و الإِطْناب، کثیر المُبالغَةِ و مُفعَمٌ بالغَریب» (ص 33 و 34 پ)، بیش و کم در آئینۀ أوْراق الذَّهَب میتوان دید.
به هر رویْ، أوْراق الذَّهَب را، اگرچه کتابی است در تاریخ و تَراجِم و از جنسِ تَذْکِرَه و سَرگُذَشتنامه، بَرسَریٖ، بایَد چونان کتابی أَدَبی خواند و از آن مَحظوظ شُد؛ و بسیار بَعید میدانَم حَظّی که أَهلِ أَدب، و خاصّه دوستدارانِ نَثرهایِ فَنّی و مصنوعِ قدیم، از خواندنِ این کتاب برگیرَند، کمتر از بَهرهای باشَد که تَراجِمنگاران و تاریخْپِژوهان از این کتابِ پُرفائِدَت بجویَند.
به قولِ دکتر محمَّدحَسَن مُحییالدّین، «... و أَوراق الذَّهَب، عَلیٰ ما وَجَدتُه، ثمالةُ طریقةٍ فی الکِتابة لا یُجیدها هٰذا الجیل، و قد لا یَستسیغها کَثیرون، بید أنّ مَن یَقرأ هٰذه الأَوراق، سیسرحُ معها فی عالم مِن اللُّغة یفتقدُه فی لُغةِ هٰذه الأَیّام ...» (ص 45 پ).
جایی ندیدم و نخواندم، ولی گُمان میکُنَم در این که مُفتی کتابِ خود را، اَفزون بر نامِ درازِ أَصلیاش یعنی: المَعادِنُ الذَّهَبِیَّةُ اللُّجَیْنِیَّة فی المَحَاسِنِ الوَهَبِیَّةِ[3] الحُسَیْنِیَّة، أَوْراق الذَّهَب خوانده است (سَنج: ص 42 - 45 پ)، او را گوشۀ چشمی به نامِ کتابهایِ نامْوَری چون أَطواق الذَّهَبِ جاراللهِ زَمَخْشَری و أَطباق الذَّهَبِ شفروه اصفهانی باشَد، و إِشعٰاری نیز بدین که مُفتی در شیوۀ إِنشایِ مَصنوعِ فَنّیاش خویشتن را ناهِجِ مَناهِجِ آن پیشروانِ گَردَنْفراز و خامهفَرسایانِ بیهَنباز قَلَم میدِهَد. شایَد اینکه مُفتیِ جَزائِری را با أَطباق الذَّهَب پیوستگی و دِلبَستگی بوده و او را کتابی است فارسی زیرِ نامِ مِعیار الأدَب فی شَرحِ أَطباق الذَّهَب (سَنج: ص 223 و 1550)،[4] و نیز اینکه بَعضِ فُضَلایِ آن دوران پارهای از آثارِ او را با أَطواق الذَّهَبِ جارالله قیاس کردهاند (سَنج: ص 237)، گمانِ ما را نیرو بخشَد. وَ الْعِلمُ عِندَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعَالیٰ.
خوانندۀ أَوْراق الذَّهَب، ضِمنِ خواندنِ این کتابِ فائِدهمند و عَظیمالقَدر، توفیقِ آن مییابَد تا دورنمایِ نِسبَةً روشنی از اِتِّجاهاتِ عِلمیِ «خاندانِ اِجتِهاد» و نیز تَصویری از بَعضِ تَصَوُّرات و أَنظارِ مُحَقِّقانۀ مُصَنِّف یا حتّیٰ ذوقیّات و سَلائقِ شخصیِ او حاصِل کُنَد.
کتابِ مُفتی محمَّد عبّاس، اگرچه شرحِ حالِ اُستادِ اوست، از بهترین و مَشروحْترین آبِشخورهایِ آشنائی با تاریخ و شخصیَّت و سَرگُذشتِ خودِ مُفتی نیز هست؛ به ویژه از آن رویْ که وی در این کتاب، سرگذشتِ خویش را نیز به عنوانِ شاگردِ «سَیِّد العُلَماء»، لیک به تَفصیل و بإِشْباعْ (ص 175 - 300) و با نمونههائی مُتَنَوِّع از نَظم و نَثرِ لَونالَونِ خویش، دَرج کرده؛ و از این رَهگُذَر، مَوادِّ مهمّ و خورَندِ اِعتِنائی پیشِ دَستِ جویندگانِ أَحوالِ خود نِهاده است.
مُفتیِ جَزائِری، در ضمنِ گزارشِ أَحوالِ خویشتن و تَقریرِ نَقدِ حالِ اُستادش، «سَیِّد العُلَماء»، از بسیاری از رُخدادها و کَشاکَشها و جوانبِ حیاتِ فرهنگی و اجتماعی و سیاسیِ زُمرۀ «أَهلِ عِلم» در آن بِلاد و حتّیٰ در عَتَباتِ عالیات پَرده برمیگیرد و نِکاتِ گاه تکانْ دِهَندهای را مَجالِ طَرح میدِهَد که سِوایِ جنبۀ تاریخیِ صِرف، از برایِ امروزمان هم بَس عبرتآموز است.
البتّه أَوْراق الذَّهَب، سَرگُذَشتنامه و تاریخنامۀ اِنتِقادیِ امروزیٖن نیست؛ و از بُن، چشمداشتِ چُنین حال و هوائی از آن نابجا مینمایَد.
أَوْراق الذَّهَب بمانندِ بسیاری از نوشتارهایِ تَذْکِرَهنویسانه و تَراجِمْنگارانۀ همروزگارش، نه تنها در بازنمودنِ شخصیَّتِ صاحبِ ترجَمه، نگاهِ انتقادی را کار نمیفرمایَد، که در تبیینِ سرگذشت و نَقدِ حالِ شَخصِ وی، ایستاری مَناقِبْ نویسانه اِختیار میکند، و از غُلُوّ در تعابیر، و تولیَتِ «عاطفه» بر «عَقل»، هیچ رویْگَردان نیست!
مُفتیِ جَزائِری، سخت شیفتۀ اُستادِ خود «سَیِّد العُلَماء» است؛ در گزارشِ عیْب و هُنَرِ او دیدۀ واقعْبین ندارد، و جُز هُنَر، از او نمیبینَد و نمیگُزارَد؛ تازه در ارزیابی و بیانِ این هنرها نیز - گاه و بیگاه - طَریقِ مُغالاتِ ناپَسَند و مُبالَغَتِ مَذموم میپیمایَد.
در تعابیر و أوصافی که در همان أَوائلِ کتاب (ص 13 - 17) در حقِّ اُستادِ محبوبش رَدیف میکُنَد، چندان «چَکِ بیمَحَل» میکَشَد و زیادهروی مینمایَد که هر خوانندۀ هوشمندِ مُنصِفی را به شگفتی درمیآورَد. پارهای از این تَعابیرِ مُفتی در حقِّ «سَیِّد العُلَماء»، چندان بُلَند است که حتّیٰ إِطلاقِ آنها بر أَئِمَّۀ مَعصومین - صَلَوَاتُ اللهِ و سَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِین - هم خالی از شائِبۀ غُلُو نیست! و گمان میکُنَم طَریقِ اِحتیاط آن باشَد که جُز ذاتِ أَقدَسِ رُبوبی، أَحَدی بدان موصوف نگردد! ... مِثلِ «الآبی صفاته عنِ التَّشبیه» و ...!
مُفتیِ جَزائِری، دامنۀ این «مُغالاةِ» بیمُبالات را بر پارهای از جُزئیّات و مَحسوسات نیز گسترانیده است. نمونه را یک جا در وصفِ خَطِّ أَنیقِ نَسخ و تَعلیقِ «سَیِّد العُلَماء» مینویسَد: «یُنَوِّرُ المُقلَة و یُخجِلُ ابنَ مُقلَة»(ص 47)! ... البتّه گناهِ ابنِ مُقله در اینجا همین است که نامش را خوب میتوان با «مُقله» دَستمایۀ سَجّاعی ساخت؛ ورنه، نمونۀ خَطِّ «سَیِّد العُلَماء» را طابعِ محترمِ کتاب در پیوستهایِ تَصویریِ فرجامِ آن آوردهاند (نگر: ص 1824 - 1838)؛ و دور میدانم خداوندگارانِ أَهلیَّت و داوری و تَمییز، این خَطِّ البتّه خوش را، مایۀ شَرمساری و سَرافگَندگیِ ابنِ مُقلهها بشُمارَند!
بیتَردید، اگر از این چشماندازها، نگاهِ مُعتَدِلْتَری بر أَوْراق الذَّهَب سایهانداز بود، کتابِ مُفتی سَیِّدمحمَّد عَبّاسِ جَزائِری، از برایِ خوانندۀ امروزی، نه تنها دِلپَذیرتر و گیراتَر، که جِدّیٖ تَر و قابِلِ استفاده تر میبود.
باری، اینکه مُفتی سَیِّدمحمَّد عَبّاسِ جَزائِری، بشَرْحْ در بابِ اُستادِ خود قَلَم فرسوده است، و اینکه در مَجموعۀ سه جِلْدیِ حاضر بسیاری از دیگر أَسنادِ خودِ مُفتی و «خاندانِ اجتِهاد» به کتاب ضَمیمه شُده، از بابِ وقُوف بر ایستارهایِ عِلمی و فرهنگیِ این خاندانِ مؤثِّر و فرهنگآفرینِ شیعی هم، نَفعِ بسیار دارد، و همین مجموعه بَسَنده است تا کثیری از دیدگاههایِ ایشان را آینگی کُنَد و نمودارِ مَشارِب و أَذواق و آراءِ ایشان باشَد.
نمونه را «خاندانِ اجتِهاد» که خودْ در تَحقیقِ معارفِ یقینی و أُصولِ دینی بر منهجِ مُتَکَلِّمانِ إِمامیّه اهتِمامی چشمگیر داشته و مؤَلَّفاتِ شایَندهای در این زمینهها از خویش بر جای نِهادهاند، در بیشینۀ اِتِّجاهاتِ دانِشوَرانۀ خود، ناقِدِ «فلسفه» و «عرفانِ» مُصْطَلَحِ شایِعاند، و برخِلافِ شُماری از بافَندگانِ هَوَسبارۀ غوغاگر در عرصۀ مَعارِف، دیدگانِ خود را بر کَژیٖها و کاستیٖها و ناراستیٖهایِ این دو صِناعَتِ پُرمُدَّعا نبستهاند.
در همین مجموعه شَمّهای از ایستارهایِ ناقِدانه و أَحیانًا بسیار باریکْبینانۀ أَعلامِ «خاندانِ اجتهاد» در زمینههایِ یادشُده خودنمایی میکند.
این خاندان، اگرچه پرچمدارانِ تفکُّرِ أُصولی بودند، و با حَشْویانِ أَخباری سخت در ستیز، - و البتّه در قالبِ همان چون و چندهایِ زمانۀ خویش - میکوشیدند مردمانی خِرَدگرا باشَند، به دُرُست و به وارونۀ کَثیری از غوغائیانِ این روزگار - هَداهُمُ اللهُ تَعالیٰ إِلیٰ سواءِ الطَّریق - ، «خِرَد» و «خِرَدگرایی» را به «تَفَلْسُفِ» مَرسوم فُرونمیکاستند.
«سَیِّد العُلَماء» در إِجازهای به مُفتی محمَّد عبّاس، به مُناسَبَتی، نوشته است:
«و أَسبَقُ الحُجَجِ و أَساسُها، و مِصباحُ العُلومِ و نِبراسُها، هو العقلُ السَّلیم، و قد مَدَحَهُ اللهُ فی مَواضِعَ لا تُحصیٰ مِن کتابِه الکَریم، و لَولاه لَکانَ النّاسُ کالأَنعام، و غیر العامِلِ بمُقتضاهُ کالبَهائِم، بَل أَضَلُّ سَبیلًا؛ فهُو نورٌ مِن اللهِ، مَنَّ اللهُ بِهِ عَلیٰ عِبادِه، فجَعَلَه مَحَجَّةً واضِحَةً و دَلیلًا، و بُرهانًا متینًا و أَصلًا أَصیلًا، بِهِ أُدرکَ الشَّرعُ و أَهلُه، و عُرِفَ النَّبیُّ و فَضلُه، و الکِتابُ و فصلُه، و الإِمامُ و نبلُه، فکانَ الدَّلیلُ العَقلیُّ أَقدَمَ الأَدِلَّة و أَسبَقَها، و أَحْرَاها بالتَّقدیمِ و أَوثَقَها، بَل أَوثقَ عُرَی الإیمان، بِهِ قامَتْ أُصولُ الأَدیان.
و المُرادُ بالدَّلیلِ العَقلیِّ هُنا، هُوَ الدَّلیلُ القَطعیُّ، الَّذی یَقبَلهُ الطِّباعُ السَّلیمَة و العُقولُ المُستَقیمَة، لا الوَهمیّات و المُشاغَبات مِمّا لَفَّقَهَا المُتَفَلسِفون». (ص 532)
در إِجازۀ «سَیِّد العُلَماء» به فرزندش سیِّدمحمَّدتَقی مُلَقَّب به «مُمتاز العُلَماء» (ص 435)، میخوانیم که او، مَآلِ بسیاری از همروزگاران و پیشینیانش را که به «تَوَغُّل در فلسفه» پرداختند، جُز «سوءِ اِعتقاد و سَفسَطه» نمیدانَد.
بازتابهایِ این دیدگاه و ایستارِ ناقِدانۀ «خاندانِ اجتهاد» را، آشکارا در تَضاعیفِ أَوْراق الذَّهَبِ مُفتی سَیِّدمحمَّد عَبّاسِ جَزائِری و دیگر أَسناد و مکتوباتِ اَرجدارِ گردآمده در این مجموعه میتوان دید.
در إِجازۀ سَیِّددلدارعلی («غُفران مَآب») به فرزندِ مِهینش، «سُلطان العُلَماء»، میخوانیم:
«و إِیّاکَ أَن تَصرفَ عُمرَک العَزیز فی تدریسِ الکُتبِ الفَلسفیَّة و تدوینِ العلومِ الحِکمیَّة، مشّائیَّة کانتْ أَو إِشراقیَّة؛ فإِنَّها لا شُبهَةَ فی أَنَّها کتبُ ضَلالةٍ و جَهالة، تورثُ لِصاحِبِها حَسرَةً و نَدامَة، و أَدنیٰ ما شاهَدنا مِن وخامةِ عاقبَتِها و سوءِ خاصّیتها أنّ المُتَوَغِّلَ بها المُنْهَمِکَ فیها، إِن لَم یَصِر مُلحِدًا أَو دهریًّا أَو صوفیًّا، فلا أَقَلّ أَن یتساهلَ بأمورِ الدّین، و لا یتقیَّدَ بأَحکامِ الشَّرعِ المَتین، کما هُوَ مُشاهَدٌ فی أَکثَرِ بِلادِنَا الهِندیَّة، و فی کَثیرٍ مِن المَمالِکِ العَجَمیَّة.
نَعَم، إِذا کانَ المُشتَغِلُ مِمَّن صَفا ذِهنُه و تَوَقَّد ذَکاؤه، و أَتقَنَ أَکثَرَ العُلومِ الدّینیَّة بالدَّلائِلِ و البَراهینِ الیَقینیَّة، فحینَئذٍ لا بأَسَ أَن تَصرِفَ[5] حینًا بَعدَ حینٍ قَلیلًا مِنَ الأَوقات بتدریسِ بَعضِ کُتبهم إِیّاه، إِنْ وَجَدتَه حَریصًا عَلَیه، مع التّنبیهِ علیٰ خطأهم و الإِیماء إِلیٰ مواضعِ زَلّاتِهم، لیَستَقین مَزیدَ استِیقانٍ بخَطایاهم و قُصوراتهم، و یَحصل لَه القُوَّةُ علیٰ رَدِّهم، و تبکیتِ مَن یَکونُ مِن أَنصارِهِم و أَهلِ نِحلتِهم.
أَمّا الّذی لا یکونُ له فرطُ ذَکاء و هو قَلیلُ البِضاعَةِ فی العُلومِ، فالأَولیٰ و المُستَحسَن أَن لا تُضیّعَ أوقاتک بتَدریسِها إِیّاه؛ لأنّا جَرَّبنا و شاهَدنا أَنّ کثیرًا مِنَ المُتَوَسِّطین و قلیلًا ممَّن یزعمُ أَنَّه مِن أَربابِ الذَّکاء إِذا تَوَغَّل فی تلکَ العُلوم و آنسَ بها، تنکّبَ عن الطَّریقِ المُستقیم، و صارَ عن قریبٍ ممَّن لیسَ لهُم مذهبٌ و لا دین، فهو و إِن کانَ یدَّعِی باللّسان أَنّه مِن أَربابِ الإِیمان، لٰکن جَنانه لا یُوافِقُ اللِّسان، و فعالهُ یُخالفُ مقاله». (ص 394 و 395).
این نگرش و سفارش، نُصْبُ الْعَیْنِ دیگر أولادِ سَیِّددِلْدارعلی («غُفران مَآب») نیز بوده است (سَنج: ص 532 و 533).
پرهیز از درآمیختنِ «کلامِ شیعی» با «تَفَلسُفِ» مُصطَلَح، یکی از دغدغههایِ عَمیقِ «خاندانِ اجتهاد» در پهنۀ عقائِد است.
در إِجازۀ «سَیِّد العُلَماء» به برادرزادهاش، سَیِّدمحمَّدهادی، مُلَقَّب به «عُمدة العُلَماء»، به مناسبتِ ذِکرِ کتابِ النُّزهة الاثناعشریَّة (مُلَقَّب به: نُصرة المؤمنین)، نوشتۀ میرزا محمَّدِ دِهلَوی مُتَخَلِّص به «کامِل» (فـ: 1235 هـ. ق.) - که از مُعاصِرانِ سَیِّددِلدارعَلی است و کتابِ وی از رَدّیّههایِ دانشورانِ إِمامی بر کتابِ خَصمانۀ تُحفۀ اِثناعَشَریّه مَحسوب است - ، میخوانیم:
«... وَ لقد عرضَ بَعْض المُجَلَّداتِ مِن هٰذا الکِتاب عَلیٰ سَیِّدِ أُولِی الأَلباب، والِدی - ره - ، فَاستَحسَنَها إِلّا باب الإِلٰهیّات؛ لِأنَّهُ قد خَلَطَ فیه بَینَ مَقالةِ مُتَکَلِّمِی الإِمامیَّة و الفَلسَفیّات، و أَخَذَ فی تأویلِ أَهلِ المقالات، مِمَّن بَعُدَ مِنَ الشِّیعَةِ مِمَّن هو فاسِد الاِعتِقادات؛ فَاعتَذَرَ بأَنّی إِنَّما نَصَرتُ مَن نَصَرتُ مِنهُم، دَفعًا لِلطَّعنِ عَنِ الفِرقَةِ الحَقَّةِ و المُنتَسبین إِلَیهِم، لا مِن أَجلِ المَیْلِ إِلَیهِم. ...» (ص 484).
ایستارِ «خاندانِ اجتهاد» در بابِ تَصَوُّف نیز، به همینْ سان، در أَسنادِ مُختلفِ این مَجموعه قابلِ پیْجویی است.
بِنا بر شَرحی که به قَلَمِ خودِ علّامه سَیِّددِلدارعَلی («غُفران مَآب») میخوانیم (ص 366)، در زمانی که او دامانِ فَعّالیَّتهایِ تَبلیغی و إِرشادیِ خویش را در هند میگُستَرانَد، بسیاری از شیعیان، هیچ آگاهیِ بَسَندهای از ضَروریّاتِ دین و مذهب نداشته و باورهایِ إِمامیّه را با عقائِدِ صوفیانه (یا به تعبیرِ خودِ سَیِّد دِلدارعَلی: «العَقائِد الخَبیثَة الصّوفیَّة») در میآمیختهاند، و پارهای از عادات و شیوههایِ مسلمانانِ غیرِشیعی، و حتّیٰ غیرِمسلمانان، در میان ایشان شُیوع داشته است. سَیِّد دِلدارعَلی، آنگونه که خود میگویَد - و دیگران نیز بشَرْحْ بازگفتهاند - ، در طَریق إِحیایِ آنچه امروزه «تشیُّعِ فَقاهَتی» خوانده میشود، مُجاهَدَتِ بسیار میکند؛ و اِتِّجاهِ کُلّیِ «خاندانِ اجتهاد»، إِحیایِ همین «تشیُّعِ راستْکیش» است که - از جُمله - با «قرائتِ صوفیانه از تشیُّع» دَمساز و قابِلِ اِنطِباق نیست.
در إِجازۀ «سَیِّد العُلَماء» به فرزندش سَیِّدمحمَّدتقی، مُلَقَّب به «مُمتاز العُلَماء»، گرایشهایِ صوفیانۀ دانِشورانی چون شیخِ بَهائی و قاضی نوراللهِ شوشتری - رضوانُ اللهِ تَعَالیٰ عَلَیهِمَا - و حُسنِ ظَنّی که اینان به صوفیان و مقالاتِ ایشان داشتهاند، موردِ بحث و فَحص قرار میگیرد (نگر: ص 448). «سَیِّد العُلَماء»، با اعتقادِ راسِخ به اِنحِرافِ عَقیدتیِ «ابنِ عَرَبی» غیرِشیعی و همچُنین پیروانِ شیعیِ وی چونان «فاضلِ کاشانی» و «سَیِّدِ آمُلی»، به دُرُست و از سَرِ واقعْبینی - و بیهیچ تَعَمُّد و تکلُّف در توجیه و تأویل و «ماستْمالیٖ» تاریخ! - ، تأثُّرِ شُماری از عُلما و فُضَلایِ بَرجَستۀ شیعه را از تعالیمِ صوفیّه، در بُرههای از زمان - که با أَوانِ حُکمرانیِ صَفَویان قابلِ تطبیق است - ، به رَسمیَّت میشناسَد و موردِ تَصریح و اِنتِقاد قرار میدِهَد (نگر: ص 449).
«سَیِّد العُلَماء»، در جاییِ دیگر (ص 516 - 518)، بر «فیضِ کاشانی» - رِضْوانُ اللهِ عَلَیْه - نیز سخت تاخته و او را از أَبوابِ گوناگون، از پیرویِ «ابنِ عَرَبی ظَلومِ جَهول» و تأویلِ أَخبار برمذاقِ أَهلِ تَفَلْسُف و تَصَوُّف بگیرید، تا شیوهای که در اِستِنباطِ فِقهی و داوری دربارۀ مُجتَهدین داشته، سَزاوارِ نِکوهش و خُردهگیری شناخته است.
به گُواهیِ أَسناد، «خاندانِ اجتهاد»، با حسّاسیَّتی ویژه، هرگونه انحراف از «تشیُّعِ راستْ کیش» را، بالطَّبعْ از منظَرِ خویش، رَصَد میکرده و دربابِ آن موضع میگرفتهاند.
از همین رَهگُذَر است که مُفتی سَیِّدمحمَّد عَبّاسِ جَزائِری در أَوْراق الذَّهَب، در مقامِ گزارشِ مَصائِب و اَنْدُهانِ اُستادِ والامقامِ خویش، «سَیِّد العُلَماء»، از بِدعَتهائی که سَیِّد را سَخت مُتَأَثِّر و مُتَأَلِّم مینموده است، یاد میکُنَد، و از آن جُمله، بر کُنِشگَریهایِ «طائفۀ أَخباریّه»[6] و پیدائیِ «فرقۀ کاظِمیّه» (یعنی: سَیِّدکاظمِ رشتی و أَتباع و سَرسپردگانش) - که سَخت موردِ حَسّاسیَّتِ «خاندانِ اجتهاد» بودهاند - ،[7] انگشتِ تَأکید مینِهَد (نگر: ص 80 و 81).
به شَرحی که مُفتیِ جَزائِری میگُزارَد، «سَیِّد العُلَماء»، دو کتابِ الإِفادات الحُسَینیَّه و الحَدیقَةُ السُّلطانیَّهاش را، بر أَثَرِ خَطَری که از جانِبِ غُلُوّ و کَژرویِ عَقیدتیِ بَعضِ أَتباعِ سَیِّدکاظِمِ رَشتی و نَشرِ موهوماتِ ایشان إِحساس میکرده است و از برایِ پیکار با شیوعِ طَریقَتِ بدعت آلودِ مَناماتی و کَراماتیِ أَصحابِ این مکتب - که از برخی از عَوامّ و خَواصِّ شیعه دِلرُبایی مینموده و «راستْ کیشیٖ» شیعی را تهدید میکرده ـ، به رشتۀ تَحریر کشیده است (نگر: ص 112 - 115).[8]
مَضامین و مَقولاتی از این دست که در این مجموعۀ مَوادّ و أَسناد، یا خُصوصِ متنِ أَوْراق الذَّهَبِ مُفتیِ جَزائِری، میتوان موردِ مُداقَّۀ موضوعی و عَلیٰحِدَه قرار داد، به شُمار اندک نیست (و دَستْمایهای تَوانَد بود برایِ پِژوهشهایِ مُفْرَد و تَکْنگاریهایی که از این پَس بایَد فراهم آیَد). خواندنیهایِ متنِ أَوْراق الذَّهَب، خود، بسیار است؛ به ویژه آن جایْها که قَلَمِ گزارشگر، بیپَروا و بر کنار از عادتْپَرَستیٖهایِ «أَهلِ رُسوم»، پارهای از دل آگَندگیها را برمیافشانَد، حَلاوت و گیرائیِ ویژهتری نیز مییابَد.
پارهای از بَثِّ شَکویٰهایِ مُفتی محمَّدعبّاس، به راستی خواندنی است؛ و عَلَی الخُصوصْ بَیانِ او - حتّیٰ در نَثرهایِ پُرتَکَلُّفِ صَنعَتگرانهاش - به صَداقَت و صَمیمیَّتی آمیخته است که خواننده را به هَمدِلی - و گاه نیز: هَمدَردی - برمیانگیزد. قَلَمِ مَرد، اینجا و آنجا، در بَیانِ حکایتِ نامَردُمیٖهایِ مُشتی مَردُمْ چهرگان و کَژرَویٖهایِ أوهامْپَرَستان، به نَظم و نَثر، شیرینْکاریٖهائی کرده است که از نگاهِ دردآشنایان دور و مَستور نمیمانَد.
از این جُمله، مُفتی را در وصفِ فقیهْ نمایان و عالِمْنمایانی که به قولِ سَعدی، «نه پرهیزگار و نه دانشوَرَند / هَمین بَس که دُنیا به دین میخَرَند»، بیتهائی خواندنی است که در أَوْراق الذَّهَب (ص 136 و 137) آورده است. دِریغم میآیَد این بیتها را - که ای بَسا برایِ من و شُما هم خاطرهانگیزیٖها کُنَد! - از پیش نَظَرتان نگذَرانَم:
و ما دَقّ عَن فَهمِ الذّکیّ خَفاءه
خَدائع أَصحابِ اللِّحیٰ و العَمَائِمِ
مَحَاسِنُهُم تُخفِی مَساویَهُم و فِی
عَمَائِمِهِم لُفَّت رُؤوسُ الذَّمائِمِ
ثیابُهُم الأَخْلاقُ تُغْوِی و إِنَّما
لَهُم خَلْقُ إِنْسانٍ و خُلْقُ البَهائِمِ
إِذا حَضَروا نادوک: یا صاحِبَ التُّقَیٰ!
و إِنْ غِبْتَ، قالُوا: حَامِلٌ لِلجَرائِمِ!
مَسَاجِدُهُم مِنْ تُربَةِ الطّهرِ ثُمَّ هُم
یَخِرُّونَ لِلأَذقانِ عِندَ الدَّراهِمِ
تَریٰ واحِدًا مِنهُم مُجِدًّا مُجاهِدًا
وَ مَا ذاکَ إِلّا لِاقتِناءِ الغَنائِمِ
وَ لٰکِنْ لأَهلِ الدّینِ فی وَجَناتِهِمْ
عَلائِمُ أُخْریٰ غَیر هٰاذی[9] العَلائِمِ
قُلِ الحَقَّ و ابذُلْ فیهِ وُسعَکَ دائِمًا
وَ لا تَخْشیَنْ فِی اللهِ لَومَةَ لائِمِ!
این بیتها در مجموعۀ أَشعارِ مُفتی، زیرِ سَرنویسِ «فی مکائد[10] أَصحاب الرّیاء و أَرباب النّکراء المتشهّر بالعُلَماءِ و الفُقَهاء» آمده است (سَنج: ص 137، هامِش).
میخواستم از مَوادّ و مُحتَویاتِ أوْراق الذَّهَب بیش از اینها بگویم و بیاورَم؛ ولی میترسم تَطْویلی افزون بر این، در مقالِ کُنونی، روا نباشَد.
چُنانکه إِشارت کردم، طابعِ روشَنْ ویٖرِ پیگیرِ أوْراق الذَّهَب، أَسناد و إِجازات و نامههایِ فارسی و عَرَبیِ پُرشماری را ضَمیمۀ کتاب ساخته است که سُخَنْ گفتن از آنها، خود، «آسوده شبی خواهَد و خوش مَهتابی»!
این نامهها و أَسناد، حاویِ آگاهیهایِ بسیار ذیٖقیٖمَتِ تاریخی، و از جُمله، نمایندۀ پیوندها ومُناسَبات و مُبادلاتِ عُلَمایِ دین و طَلَبۀ حوزههایِ علومِ دینی، در زمینههایِ گوناگونِ فرهنگی و اجتماعی و اقتِصادی است، و حتّیٰ پارهای از جُزئیّاتِ مَعیشَتی و زَوایایِ زیستیِ این طَوائف را مَعلوم میدارَد که أَغلَب در دیگر أَسنادِ تاریخی بدین پایه از روشنی و شَفافیَّت موردِ تَصریح و تَبیین قرار نگرفته است.
الغَرَض، مَجموعۀ حاضِر، از برایِ کاوِشْگَرانِ تاریخِ اَندیشگی و فرهنگیِ شیعه، گُفتَنیها و شنُفتَنیهایِ مُغتَنَمِ بسیار دارد.
کارِ «تَحقیق» و «تَدوینِ» أوْراق الذَّهَب، چَندان که من آن را وارَسیده و زیر و رو کرده و دریافتهام، با کوشاییِ بسیار صورت پذیرفته است. در این روزگارِ «تولیدِ عِلمْ»![11]هایِ بویْناکِ فَرمایِشی و نَفتی و تَکرارِ نُشخوارْگونۀ مُکَرَّراتِ «عِلمی - پِژوهشی»،[12] که صَد البتّه در آن پُشتکار و همَّتی درخورِ چُنین کارهایِ گران و دُشوار و حوصَلهسوز کمتر به هم میرَسَد، اُستاد فاضِلی - دامَ إِفْضالُه! - نیرویِ ذِهن و جوهرِ ذوقِ خویش را مَصروفِ تَحقیق و تَدوینِ این مَجموعۀ کَلان از میراثهایِ مَکتوب ولی مَغفولِ شیعیان کرده، و به این قَلَمْروِ مُطالَعاتیِ مَهجور و «عُلومِ غَریبَه» آن!، رونق و تازگیِ دلپَذیری داده است. شَکَر اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالیٰ مَساعِیَهُ الْجَمیلَة!
در خواندنِ أَوْراق الذَّهَب به موارِد و مواضِعی هم بازخوردم که در ضَبط یا خوانِش یا تَقطیع یا گُزارشِ آن، با طابعِ محترمِ کتاب، هَمْرأی و هَمْنَظَر نَبودم؛ لیک از برایِ برشَمردنِ این مَوارد در یادداشتِ حاضِر که میخواهم از این که هست درازتر نشود، مَجالی نیست (شایَد «اگر» دِماغی دست داد، سیاههای از آنها را در اختیارِ جَنابِ فاضِلی بگْذارم، تا باز «اگر» پَذیرفتنی اُفتاد، در بازچاپِ کتاب، مَلحوظِ نَظَرشان قرار گیرد).[13]
مُفتی سَیِّدمحمَّد عَبّاسِ جَزائِری، در وصیّتنامۀ خواندنیاش آورده است:
«... و اگر کسی موفّق شود، بعضِ رسائل و کتب مرا چاپ بزند تا رواج یابد و او هم شریک ثواب شود.» (ص 41 پ).
خَیال میکنم طابعِ محترمِ أوْراق الذَّهَب را، عامِل بدین وَصیّتِ مُفتی و هَنبازِ مَثوبَتی که وی بدان إِشارت کرده است، بایَد دانست. ایدون باد!
منْ بَنده، به نوبۀ خود، از خواندنِ این کتابِ پُراطّلاعِ نَفیس، بَهرهیاب شُدم، و أوقاتی را که مَصروفِ آن شُد - و: «أَفنَیْتُ فیه نَهاراتٍ[14] مُبارَکَةً» (ص 46)! ـ، از کَف رَفته و از جِنسِ «روزْمَرَّگیها»یِ این روزگارِ سختْ کَمان - بَل: «روزْمَرْگیها»یِ آن! - نمیاِنگارم؛ لیک لابُد آنان که با حوصَله و بَصیرتی بیشتر، و به گونهای ویژهدانانه، در تاریخِ فرهنگِ إِسلامی کَند و کاو میکُنند و بر مهجوریَّت و ناشناختگیِ فرهنگ آفرینیِ شیعه در بِلادِ هند دِل میسوزانند، بیش از این دانشآموز، قَدردانِ جُهدِ جَهیدِ اُستاد فاضِلی در تَحقیق و تَدوینِ أوْراق الذَّهَب و ضَمائمِ آن خواهند بود.
در پایان، مَزیدِ توفیقاتِ همۀ کسانی را که در إِعْداد و تَحقیق و تَدوینِ مَجموعۀ أوْراق الذَّهَب، سَهمی داشته و در طَریقِ تحصیلِ نُسخهها و ... و ...، تا چاپ و نَشرِ آن، قَدَمی برداشتهاند، از خدایِ کارسازِ بندهنواز دَرمیخواهم، و آرزو میکُنم شُمارِ بیشتری از آثارِ شیعیِ شبهِ قارّه با همّتِ بُلَندِ پِژوهندگانِ حوصَلهمَند إِحیا گردد و روشنیهایِ بیشتری بر زَوایایِ تاریخ و فِکر و فرهنگِ إِمامیَّه در آن بِلاد افگَنده شود؛ بِحَقِّ سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الأَمْجاد!
اصفهان / فَصلِ سَردِ 1394 هـ . ش.
[1]. «الحَشْدُ، و يُحَرَّكُ: الجماعة» (القاموس المُحيط).
[2]. با رمزِ «پ»، در مقامِ بازبُرد، صفحاتِ «پیشگفتارِ پِژوهندۀ کتاب» را از متنِ آن مُتَمایز میکُنَم. ای کاش که یا شمارهگذاری پیوسته بود، و یا ترقیمِ صفحاتِ «پیشگفتارِ پِژوهندۀ کتاب» أَبجَدی میبود، تا از چُنین تَمییز و تَمایُزها ناگُزیر نمیبودیم!
[3]. در طَبعِ کتاب، «الوَهْبِیَّة» را در «المَعادِنُ الذَّهَبِیَّةُ اللُّجَیْنِیَّة فی المَحَاسِنِ الوَهَبِیَّةِ الحُسَیْنِیَّة»، به سکونِ هاء ضَبط کردهاند.
گویا در اینکه گُذَشتگانْ، در چُنین آرایهگریها، هم «الوَهْبِیَّة» و هم «الوَهَبِیَّة» را کار میفرمودهاند، و البتّه مُناسِبِ این مَقام، به تناسُبِ «الذَّهَبِیَّة»، «الوَهَبِیَّة» است، جایِ سخن نباشَد.
باری، از برایِ مَزیدِ اطمینان از استعمالِ «الوَهَبِیَّة» به زَبَرِ هاء در چُنین آرایهگریها، سَزاست تا - دَستِ کَم - عنوانِ کتابِ یکی از فُضَلایِ مالکیِ مصر، یعنی: «الفتوحات الوهبيّة بشرح الأربعين حديثاً النَّوَويَّة» (تألیفِ شيخ إبراهيم بن مرعٖی بن عطيه شَبْرَخيتی / فـ:1106هـ. ق.)، را که بارها چاپ شُده نیز فرا یاد داریم که در آن «الوهبيّة» بإِزایِ «النَّوَويَّة» نشسته.
[4]. از خدایِ پاکِ بیهَنباز میخواهم تا سَعادتِ زیارت و مُطالَعَۀ نُسخهای از کتابِ مِعیار الأدَب فی شَرحِ أَطباق الذَّهَب را روزیِ ما کُنَد! («یارب! دُعایِ خَستهدِلان مُستَجاب کُن!»).
[5]. در چاپی: یصرف. همچُنین سَنج: ص 533.
[6]. مُفتی محمَّد عَبّاسِ، از «حدوثُ الطّائِفَةِ الأَخباریَّة و أَقوالِهِم الفِجَّة النِّیَّة» (ص 82) سخن میگویَد؛ و مقصودش، بی هیچ تَردید، موجِ تُنْدْرَو و حَشْویِ أَخباریگَری است؛ ورنه، ظُهورِ أَخباریانِ اِعتِدالی و غیرِ حَشْوی، به سَدهها پیش از این زمان بازمیگردد و «خاندانِ اجتهاد» و پیرامونیانشان نیز - تا آنجا که این بَنده دیده و بَررَسیده است - از أَعلامِ آن خَطِّ اعتدال، مانندِ شیخِ جَلیلِ أَقدَم صَدوق - رَضِیَ اللهُ عَنْه و أَرْضاه ـ، به اِحْتِرام و تَبجیل یاد میکنند و حسابِ آنان را از حَشویّۀ مُتَأَخِّر جُدا میدانند؛ که إِنصاف نیز هَمین است.
[7]. امروز که از پَسِ زمانی دراز به زیانهایِ غُلُوّ و حَشویگری در دو سَدۀ أَخیر مینگریم، به راستی آن حَسّاسیَّتِ زائِدالْوَصْف را بسیار بجا میبینیم.
[8]. اِهتمامِ عَزیزانی که در بابِ میراثِ مَکتوبِ شیعه در شبه قارّه کَند و کاو میکنند و بَصیرت اندوختهاند، به اِنتِشارِ مُحَقِّقانه و امروزینِ این دو تألیف، از آرزومندیهایِ ماست.
[9]. نُسخه بَدَل: هٰذی.
[10]. به شَرحی که در حواشیِ أَوْراق الذَّهَب (سَنج: ص 136، هامِش) مَسطور است، ریختِ صَحیح و فَصیحِ این واژه، «مکاید» است - به یاء ـ، مثلِ «مشایخ»، و اینکه کسانی از قدیم، «مکائد» و «مشائخ» - به همزه - نوشتهاند، جُز خطائی شایع نیست.
[11]. راقِمِ سَوادِ حاضِر نمیدانَد که این تعبیرِ مُبتَذَلْگونۀ رسانهای را نخستین بار کُدام ذوقِ سَلیم و سلیقۀ مُستَقیمی به دَهانها انداخته است، تا فُزونیِ توفیقاتِ خُداوندگارش را، به اِسم و رَسم، آرزومند شود؛ لیک آنچه به وُضوحْ بر زَنَندگی و نَچَسبیِ این تعبیر میافزاید، تَداعیِ یکی از معانیِ أَصلی و البتّه شایعِ واژۀ «تولید» است که همانا «زایاندن» و «زایَنده گردانیدن» باشَد! ... (و البتّه شایَد از همین بابت، نگرانیِ کسانی که گمان میکنند این مَحمولۀ «عِلمِ تولیدی»، عاقبَت هم، سَرِ زا برَوَد، پُر بیراه نَباشَد!).
[12]. هَنیئًا لِأَربابِه و أَصحابِه!
[13]. چون این دوستِ پاکْدِلِ نیٖکْخواه - دامَ إِفْضالُه - ، گاه از راهِ دوستْنَوازی، و البتّه به وَساطَتِ مُختَرَعِ جهانگیرِ مَأسوفٌ عَلَیْه «گراهام بِلْ"! از این داعیِ مُنزَوی در کرانههایِ زندهرود یادی میکنَد، و مرا از فیْضِ سخن و لُطفِ مَحضَرِ خویش برخورداری میدِهَد، و در ضمنِ مُکالَمات، گاه عبارات و أَلفاظی چند را از متونی که در دستِ تَصحیح و تَحقیق دارد، مایۀ آزمون و تَشحیذِ خاطِرِ فاتِرِ داعی میسازَد، مواضِعی از حواشی و تَعالیقِ أوْراق الذَّهَب هست که بر گُفتآوردی از این کمیٖنْ خادمِ کتاب و سُنَّت - أَحْسَنَ اللهُ أَحْوالَه - و ذِکرِ نامِ او اِشتِمال یافته. شایسته میدانَم در این مَجال، و بدان بهانه، به یکی دو خامیِ نمایانِ مربوط بدین مَواضِع که بیش و کم به خودِ مَنِ شَرمنده راجِع میشود، إِشارت کُنَم و از خوانندگانِ محترمِ کتاب عُذرِ قُصور و تَقصیر بخواهم!
فِقْرۀ نخست، راجِع به پیشنِهادی است که در خوانشِ عبارتی از یک نامۀ صاحبِ ضَوابِط کردهام (ص 833، ح 2). این پیشنِهاد به کُلّی مُهْمَل و نابِجاست؛ و بِجاست تا دارندگانِ أوراق الذَّهَب آن را قَلَم بگیرند. فَقَط همین پاره بر من خوانده شُده بود و منْ بنده در تصحیفِ واژۀ «بیّنة» احتمالی دادهام که با بودنِ لفظِ «حجّة» در عبارتِ سابق بر آن بیوَجه است و محملْتراشی از برایِ این «بیّنة»، با توجُّه به آن «حجّة»، آسانتر از آنست که چُنان دست و پایی برایِ آن بزنیم.
این هم ناگُفته نمانَد که آنچه در اینجا و نیز ص 844 گفتهام، «پیشنِهاد»ی بوده است و بَس؛ و با إِطلاقِ «الصَّواب» بر آن - چُنانکه کردهاند - ، هَمداستان نیستم. به قولِ خواجۀ شیراز، «صوابِ کار کُجا و مَنِ خَراب کُجا؟!».
فِقْرۀ دُوم، لَغزِشی است که در کتابَتِ «مَلْفوظاتِ» مَنْ بَنده رُخ داده و در حاشیۀ ص 1386، در دُوُمین بَندی که به نامِ این بینشان مَختوم است، یک «واوِ» نابِکار خود را در میانِ واژۀ «خاستگاه» زورچَپان کرده! و غَلَطی پدید آورده که روحِ گویَنده هم از آن بیخَبَر و بیزار بوده است! ... واخَجلَتا!
[14]. جَمعِ «نَهَار»، «أَنْهُر» و «نُهُر» است، و عامَّه آن را به ریختِ «نَهَارات» هم جَمع میبَندند. نگر: المُنْجِد فی اللُّغَة، لویس مَعلوف، ط: 19، بَیْروت: المطبعة الکاثولیکیَّة، ص 841.
پربازدید ها بیشتر ...
طلایه، اثری از یک روحانی زاده در باره «زن» در اواخر دوره رضاشاه
رسول جعفریانطی سالهای پس از کشف حجاب در دوره رضاشاه، با یا بی توصیه حکومت، سعی شد آثاری در باره وضع زن در دوره ج
برخورد ما با تمدن غرب: از تسخیر تمدن فرنگی شادمان تا غربزدگی جلال آل احمد
رسول جعفریاندشمنی با غرب در میان ما ایرانیان امری نهادینه شده است و تنها شدت و ضعف دارد. این شامل همه طیف ها از
دیگر آثار نویسنده بیشتر ...
آن بَر سَرِ گَنْجَست که ... (جَلْبِ اِنْتِباه به ریزهکاریِ بیْتی از سَعدی)
جویا جهانبخشاز دِلآویزتَرین و شَکَرخیزتَرین غَزَلهایِ دِلنَوازِ شیْخِ شیرینْسُخَنِ شیراز، «سَعدی» بیهَنباز، سر
پیشنِهادی در خوانِشِ بی۟تی از أَبوالطَّیِبِ مُص۟عَبیٖ
جویا جهانبخشعمدهترین شعرِ فارسیِ أبوالطَّیِّب مُص۟عَبیٖ، همان چکامۀ «جهانا همانا فُسوسیّ و بازی / که بر کس نپای
نظری یافت نشد.