قطبِ طبِ تاريخِ علمِ اسلام و ايران نمادِ سعدِ پزشكىپژوهىِ شيرازی نشان
خلاصه
قطب الدین شیرازی از معدود دانشمندان ایرانی است که در جامعیت علوم عقلی و نیز تلفیق پزشکی پژوهی با فلسفه توانسته است به جایگاه بوعلی سینا نزدیک شود. نویسنده در نوشتار حاضر کوشیده است بر اساس متن تحفه سعدیه به ویژه مقدمه آن، خواننده را از شیوه پژوهشگری های قطب الدین شیرازی و به ویژه پزشکی پژوهشی اش آگاه سازد.به مرشد نازنين و فرزانه ايرانزمین
دكتر احمـد مهدوى دامـغانى
استاد دانشـگاه هاروارد آمريـكا
شيفته راستـين عتبه شاه خراسـان
که تنـدرست و مؤيد و شادكام مانـاد
پرسشبرافکنیهای پیشاآغازين
1. بهراستی مختصات مانايى نام قطبالدين شيرازى در شمار پژوهشگران تاريخ علم سده هفتم و هشتم هجرى كه مستلزم شرايط كمينهاى بوده کدام است؟
2. چرا پس از سده زرّين چهارم هجرى/ دهم ميلادى، اندکاندک پژوهشهاى دانشورانه نوآورانه كاستى گرفته بهویژه پس از يورش مغول به ایرانزمین که به ايستايى نزديک شده است؟
3. زيستايى ـ ميرايىاش به تعبير ايران درّودى نيز در فاصله دو نقطه بزرگ ابرنابودگرایانه تاريخ ايران ـ پساتیزچنگاندازى ترکتازانه چنگيز و نيز جسورى ویرانىثمر تيمور گوركانى ـ بوده است. چرا در اين بازه زمانى چهرههاى برجسته ادبی و علمى و از جمله پزشكى از جنبه کمی اندكْشمار و از جنبه کیفی برجسته شده بودهاند؟
4. مسبب الاسباب اينكه قطبالدين شيرازى و بسيارى از ديگر پزشكىپژوهان پسابوعلىسينا رسماً يا خفياً، بيشتر به شرحنويسى و مختصرنويسى آثار پيشينيان پرداخته بودهاند، ولی از ديدگاه چيرگى بر طبّ نظرى و كارورزى بالينى، همتراز علمى دانشمندى چون محمّد بن زكرياى رازى به شمار نیامدهاند چیست؟ بهراستی جز اين است که اينان میکوشیدهاند در انتقال ميراث گذشتگان که ناتقلیدپذیرشان میدانستهاند و معرفی به نسلهاى آينده همچون يک پل ارتباطى سخت سهيم باشند؟
5. چندانکه بستر تاريخ علم را نيز بررسى كنيم، درمىيابيم ظهور دانشمندان بزرگ بیشتر در زمانى بوده كه يک كشور يا تمدن، از ديدگاه اقتصادى و اجتماعى و سياسى در اوج شكوفايىاش باشد. پس اگر در سده هفتم، شاهد برآمدن چند شخصيّت بزرگ علمى چون خواجه نصير طوسى، قطبالدين شيرازى و رشيدالدين فضلالله همدانى هستيم، باز هم بدان سبب نبوده است كه در پناه سایهسار حمایت و توانمندیهاى فرمانروایی پهناگستر نودولتان مغول بودهاند كه شرایط و منابع فراوانى در اختيار اینان گذاشته بودهاند؟
پس شايد مغولان فروپاشنده سلسله خوارزمشاهيان و الموتنشينانِ قلاع اسماعيلى براى پژوهشهاى علمى اينان آسودگى خاطرشان را فراهم آورده بودهاند. كوچ قطبالدين از شيراز به تبريز و مراغه، حكايت از آن دارد كه نيک دريافته بوده زادگاهش شرايط و پذيرش كارهاى علمى بنيادينش را ندارد. شايد هم مقتضاى وضع نابسامان سرزمين فارس آن روزگاران بهویژه رقابتها و تنگچشمىهاى پزشكان همشهرىاش سببساز بوده است، امّا بههرتقدیر آنچه معيارهاى بر جاىماندن نام چهرههاى برجسته علمى دانسته شده در اینگونه كسان جمع آمده است.
6. در نوشتار پیش روی كوشيده شده است كه بر اساس متن تحفه سعديه، بهويژه مقدمه آن، خواننده از شيوه پژوهشگریهاى قطبالدين شيرازى و به ويژه پزشكىپژوهىاش آگاهى يابد.
7. چون در نوبتهاى مكرر با فاصله زمانى چندماهه تا چندساله از نسخههاى خطى متعدد تحفه سعديه يادداشتبردارى مىكردهام و ضمناً برخى مخطوطات نيز شماره برگشمار نداشتهاند، از اينكه به يادكرد صفحات دقيق ارجاعات متن نپرداختهام پوزش مىخواهم كه البته گزيرناپذير بوده است.
8. دقت شود شمارههاى درونمتنى مقاله، ارجاع به مقدمه عربى تحفه سعديه است كه ويراسته اصلىاش در پايان همين نوشته به شكل شمارهگذارانه آورده شده است.
گزارشهاى مقدماتى
1. نخستين بار تابستان 1361ش در شاهآباد تهران، تقاطع مخبرالدوله در پيادهروى خيابان در بساط يک دستفروشى بود كه درة التاج تصحيح شادروان محمد مشكات را ديدم كه البته صرفاً بخش حكمت نظرى آن بود. از اولين نگاه به اوراق مطبعىاش، فلسفهنامهاى سترگ مىنمود: از سبک نوشته و مفاهيم تا چاپ و صحافىاش نسبت به هشت دهه پيش. سالها بعد كه بخشهاى نظرى و عملى را سنجيدم، اين نگره باز هم تأیید شد. البته فاصله زمانى چاپهاى اول و دوم ـ1317ش و 1371ش ـ درستبودگى اين نظرگاه را برايم اثبات كرد. اينكه پنجاهوچهار سال فراق افتاده بود به اين معنا بود كه خواهندگانى پرشمار نداشته است: چهل سال تا پيروزى انقلاب و چهارده سال پس از آن.
به باورم تعبير سعد در نامگذارى تحفه سعديه براى ارمغان پژوهشى قطبالدين شيرازى شيوه مرسوم زمانه بوده، اما پرسشى پيش مىآيد آيا قطب شيرازى در اين نامگذارى نيمنگاهى به گلستان ـ بوستان سعدى و شهرش شيراز و سعد زنگى فرمانرواى فارس و ممدوح سعدى نداشته است؟ از سوى ديگر با توجه به اینکه سعدى در حدود پنجاهسالگی به سال 656هـ گلستان را تصنیف کرده که قطب شيرازى در آن زمان بیستودوساله بوده، این نکته از جنبه تاريخى بعيد نمىنمايد. اما تأملپذير اينكه پدر قطبالدين در مقدمه كتابش همچون سعدى كه مردان آن ديار را ستوده او نیز چند نوبت شيراز را ستوده است.
2. حدود سال 1382ش بود كه دكتر مهدى محقق خواستند مشتركاً متن عربى تحفه سعديه را تصحيح كنيم. مقالهاى هم در اين باب نوشته بودند. گفتم از بدنامى بر خويش مىلرزم و از عواقب آن مىهراسم. اگر شما نمىهراسيد بدان اقدام كنيد؛ زيرا متنى است اديبانه كه قوه فهم كامل آن را در خود نمىيابم كه بتوانم اين امانت را درست به دست مخاطبان برسانم كه روح قطبالدين شيرازى از كژفهمى بنده معذب نشود. وقتى اين دانشمند سیوچهار سال در پى دريافت مفاهيم قانون بوده ما نيز بايد اين شيوه صبوری در فهم و تفهیم را پيگيرى كنيم. گويا تا اين زمان ايشان نيز عقبنشينى كردهاند. گرچه بسيارى نوخاستگان شرم و گوش پندپذيرى ندارند و گستاخانه به تصحيح و ترجمه منابعى مىپردازند كه خود از فهم آن عاجزند.
3. روزى بهتقریب، سال 1384ش، به شيوه معهود همه هفته كه به ديدار زندهياد استاد عبدالحسين حائرى مىرفتم تا نسخههاى خطى ببينم و شايد به حكم بخت از محضرشان نكتهها بياموزم. در محوطه باغ كتابخانه مجلس شوراى اسلامى دكتر نصرالله پورجوادى را ديدم. از من پرسيد درباره قطبالدين شيرازى كارى تحقيقى داشتهاى؟ گفتم يادداشتهايى تدوينناشده دارم. خواست مقالهاى ارائه بدهم. پس اسبابى فراهم شد كه در همايش قطبالدين در تهران و شيراز شركت كنم.
4. از آن زمان در سالهاى متمادى كماكان به بررسى نشانى مخطوطات و نيز مفاهيم تحفه سعديه ادامه مىدادم. سربسته بی یادکرد زنجيره طولانى نام بزرگان علم بايد بگويم هیچکس از قدما و معاصرين را نيافتهام كه اين كتاب را خوانده باشد، از جمله علامه محمد قزوينى.
5. سالها پيش روزى با دوستم محمدمهدی معلمى به ديدار دكتر نصرالله پورجوادى به عمارت مقصودبيگ در شمیران تهران رفته بوديم. فرزندشان دكتر رضا پورجوادى مقيم ديار غرب نيز حاضر بودند. سخن از قطب و تحفه شد. ايشان فرمودند رضوى! كارهايت را تعطيل كن و معطوف اين كتاب شو. گفتم طريقى دشوار است. نسخههايش فراهم نيست. براى يک تحقيق خوب سىسال زمان لازم است. افزودند پس دستكم زندگىنامهاى مختصر از او فراهم و تحفه سعديه را معرفى كن.
6. وقتى ماوقع ديدار يادشده و داستان فراز و فرود تحفه سعديه را به روانشاد کاظم برگنيسى گفتم به بنده گفت: پس مشغول شو! گفتم كارى سختبنيان است. غربالكردن و دستهبندی اجزای مخطوطات و همسنجى بنيادين آن کار آسانی نیست. عطف به صرف چهل سال وقت (1840ـ1880م) یک پژوهشگر آلمانى همچون یول مول و آن هم در قرن ناماشینزده نوزدهم براى شاهنامه فردوسى با حجم كمتر، موضوع سادهتر و زبان فارسى، دستكم سى سالى وقت مىطلبد. اينكه شايد عمرم كفاف ندهد پایانش دهم. گفت مهم نيست متن کامل این تحقیق تمام شود، مهم این است که گامهاى نخستين آن درست و استوار برداشته شود. ادامه داد از يارىرسانىاش دريغ نخواهد كرد. دلگرمى بيشترم داد و گفت اگر حاصل عمرت همين تحقيق بوده باشد برايت كافى است.
در ميانه گفتگويمان بود كه با حسرت زير لب مىگفت كاش محمود شاكر مصرى ـ نماد دقت تصحيح متون ادب عربى در قرن بيستم ـ زنده بود كه از پسش برمىآمد. گفتم نمىتوانست؛ زيرا كتاب آكنده از مفاهيمى است كه مستلزم مبانى پزشكى كهن و آن هم از نوع پيشرفته است. اينكه گاه قطبالدين شيرازى صفحاتى متعدد را به ضمير هذا و هذه اختصاص داده كه به چه سبب و از جمله ایننکه در مبانى طب، کدام یک درست است. كاتبان مخطوطات به خطا رفتهاند يا نه؟
شايد گواهى از اين محكمتر نبوده باشد كه كمتر كسى از دانشمندان طراز اول در هفت قرن گذشته اين كتاب را براى خواندن به دست گرفته، چه رسد به عزم براى تصحيح انتقادى آن. اینکه وقتی حکما، علمای شرق و مستشرقین دقیق قرن نوزدهمی غرب از آغاز اختراع چاپ در نیمه قرن پانزدهم به تصحیح انتقادی بنیادین اصل کتاب قانون نپرداختهاند، چه جای تردید است که تحفه با حجم بیشتر و پیچیدگی افزونهتر، قصه شب تاریک است و بیم موج و گرداب هائل که سبکباران ساحلها زوددستیابش میدانند.
7. سرانجام دست به كار شدم و البته چشمانتظار ماندم تا ببينم نسيم بخت مساعد از سمت تقدير ربانى مىوزد يا نه؟ به سراغ كتابخانههاى درونكشورى رفتم. نسخههاى خطى فراوانى از تحفه سعديه را مىديدم. يادداشت برمیداشتم و آنها را ردهبندى مىكردم. اینکه دستکم مصالحی برای تحقیق یک تألیف در باب تحفه سعدیه را فراهم کنم.
روزى بهتقریب 1387ش به انجمن حكمت و فلسفه رفته بودم. بحث اين كتاب با دكتر غلامحسين ابراهيمى دينانى و مشكلات نسخهها شد. در همين ميانه بود كه سخنى در مقوله فلسفى از كاظم برگنيسى نقل كردم كه البته اين زمان حدود دو سال پيش از مرگ برگنيسى بود. با همان صراحت و اقتدار كلام هميشگى و آميخته با هوشمندى يک يزدىتبار تمامعيار و طنز شيرين عَرَضاً اصفهانىشان، خطاب به بنده گفتند نسبت به ژرفاى دانش عربى او شكى ندارم و البته در آن استاد است، اما درباره فلسفه نه. قلمرو ماست و حرف ايشان حجت نيست! هر دو همديگر را از روزگار آيند و روند به دائرةالمعارف بزرگ اسلامى مىشناختند، يكى قائل به اصالت عقل و ديگرى نه. منطقاً دايره مفهوم عقل نزد اين دو يكسان نبوده تا به توافق يگانهاى برسند.
به هر روی ايشان نيز همچون جان والبريج و پورجوادى پدر و پسر و برگنيسى بر اهميت آن سخت پاى فشردند. به اتاق دكتر غلامرضا اعوانى رياست آن زمان انجمن حكمت و فلسفه رفتند. تأکید كردند كه مخطوطات مورد نيازم از تحفه سعديه را برایم فراهم كنند. گزارش مکتوب میراث نسخههاى خطی مورد نظر را نیز به دكتر اعوانى ارائه دادم. ايشان دكتر نجفقلى حبيبى را فراخواندند و خواستند در سفر تركيه براى دريافت نمونههاى خطى پيگيرى نمايند. در همان اوان حبیبی پیشنهاد كار مشترک احتمالی را مطرح کردند. ماهها میگذشت و خبری نمیشد. هر بار تماس مىگرفتم دكتر حبيبى مىگفت هنوز درخواستهای خطی به دستشان نرسيده است. اندکاندک ضميرم معطوف به آن شد كه گويا ايشان علاقهمند هستند رأساً و شخصاً دست به كار تصحيح شوند. شاید هم انصاف این است، عطف به کارنامه تألیفی، بر بنده در قلمرو تصحیح عربی رجحان داشتند.
8. دست بر قضا چندى بعد در بخش خطى كتابخانه ملى نشسته بودم. محمدمهدی معلمى نيز با من بود. ديدم دكتر حبيبى بهآرامی از پشت سرم به سمت پيشخوان سفارش مخطوطات رفت. به دوستم گفت ترديد ندارم به دنبال تحفه سعديه آمدهاند. كار ايشان كه تمام شد ماوقع را از خانمها سلطانى و طاهرى، كتابداران بخش پرسيدم كه تأیید كردند. چندهفتهای گذشت. روزى به دانشنامه جهان اسلام رفته بوديم و سرى هم به کتابفروشی مرجع در طبقه همكف زديم. در شماره جديد نشريه كتاب هفته متن مصاحبهاى را ديدم كه حبيبى خبر از انتشار قانون فی الطب بر پایه تحفه سعديه داده بود.
به هر روی شاید تحصيلات دكترى حقوق و استادى و رياست دانشگاه علامه طباطبايى، نمايندگى مجلس، تصحیح آثار عرفانی همچون شرح دعاى صباح و دعاى سمات حاج ملاهادى سبزوارى و خاصه کبر سن نسبت به بنده سببی بوده باشد که گفته شود حق تقدم با ایشان است. پس تا اين زمان بخت پایان این تحقیق از سوی بنده به محاق تعليق و تعويق افتاد؛ زيرا كارى شده بود كه تمامى اسباب دولت به تعبير حافظ شيرازى بى خون دل به كنار نيامده بود، خاصه مرگ رازآلود و خونين دوست دانشمندم كاظم برگنيسى در سىام تيرماه 1389ش و در ادامه بحران شديد اقتصادى دست به دست هم دادند تا این کار سرانجام نیابد.
آخرینبار در گفتمان پنجشنبه 22/7/1395ش بود که دکتر حبیبی خبر ارائه مجلدات ویراسته عربی قانون را برای انتشار به متولی علمی مربوطه در همدان دادند و نیز ادامه روند تصحیح تحفه سعدیه و قصد قطعی انتشار آن را از زبان ایشان شنیدم. با این همه خواستم احتیاط بیشتری به خرج دهند تا مگر دستکم به سبب لغزشهای کاتبان در طول تاریخ در ضبط اصطلاحات یونانی و سریانی مخطوطات قانون و شروح آن که در دست دارند پساچاپ از سوی پژوهشگران غربی به بلیه نقادی گرفتار نیایند.
9. اما روند پیگیری اين تحقيق به شكل غيرمستقيمش بركتهاى فراوانى نیز برايم داشت. به كندوكاو بیشتر زندگى قطب شيرازى و پدر و عمويش پرداختم. مخطوطههايى از اين خاندان و از جمله پدرش يافتم كه به زبان عربى بود. بازخوانى كردم و گزارشی نوشتم. البته در ميانه همین کتاب بخشهايى نيز به تصوف و قلندريه اختصاص داشت. البته بنده هم به حسب اتفاق بود که حدود سال 1385ش نسخه خطی آن را رؤيت كردم. به هر روی وقتى خبرش را به دکتر شفیعی کدکنی دادم با همان فروتنى و صداقت معهود گفتند متن را نديدهاند. روزى نمونهاى از آن را به همراه چند برگ چاپشدهاش نزدشان بردم. مهم توصيف كردند. فراموش نمىكنم در خانه دزاشیب از روى صندلى برنخاستند تا كلمه به كلمه در حالى كه سر بر متن انداخته و بلند نمىكردند، تمامی آن را بلندبلند خواندند. آنچه مرا بيشتر ارادتمند قطبالدین كرد مراتب بخشندگى و صرف وقت براى رفع حاجات خلق خاصه در روزگار ولايت تیموریان بود.
چکیده گزارشدهی سالشمارانه قطبالدين شيرازى
نگارنده بر اين باور است كه خالق تحفه سعدیه از استثنايىترين چهرههاى تاريخ علم ايران است كه آگاهىهاى روشنايىافكنى بر زندگىاش و البته به لطف دوراندیشی پیشاپیش همو در دست ما از اين دانشمند شيرازىتبار است:
634 هـ. زادهشدن در خاندانى پزشكىورز كه در همان سده پدرش را بقراط زمان و جالينوس دوران مىگفتهاند.
644 هـ. متبركاً از دست پدر خرقه پوشيدن كه خود به دست شهابالدين سهروردى خرقه پوشيده بوده است.
648 هـ. سال پايان پزشكىآموزى و كحالى نزد پدر و نيز مرگ پدر و آغاز به كار در بيمارستان مظفرى شيراز.
648 ـ 658 هـ. پزشكىورزى در بيمارستان و همزمان به دنبال دريافت ژرفتر فهم قانون كه به آن اشاره شد و خوانش خويشتنانه شمارى ديگر از شروح.
658 هـ. پايان كار دهساله در بيمارستان.
658 ـ 661 هـ. ادامه پيگيرى براى فهم بهتر قانون و نوميدشدن از استادان و شارحانى كه آثارشان را خوانده بوده است.
663 ـ 667 هـ. سفر قزوين و مراغه براى دريافت قانون كه در ضمن فقه را نزد علاءطاووسى و حكمت را نزد نجمالدين دبيران و شرح اشارات و هيئت و نجوم و برخى مشكلات را نزد خواجه نصير طوسى خوانده و نيز همكارى در راهاندازى و كارورزى در رصدخانه مراغه.
667 ـ 673 هـ. سفر خراسان و اصفهان و بغداد.
673 هـ. خوانش جامعالاصول ابناثير نزد صدرالدين قونوى در قونيه.
678 هـ. فارغشدن از تألیف جوامعالاصول.
681 هـ. از سوى احمد تكودار مغول به سفارت مصر نزد منصور قلاوون مىرود كه به گواهی خودش در آنجا به شروحی دست مییابد که تا آن زمان از وجود آنها آگاه نبوده است.
682 هـ. آغاز تحریر نخست تحفه سعديه.
684 هـ. پايان تحفه سعديه در جمادىالآخر اين سال.
694 هـ. پاياندادن شرح حكمة الاشراق سهروردى.
697 هـ. شهادتدادن به نفع رشيدالدين فضلالله در حضور پادشاه و قاضى وقت.
698 هـ. پايان ويراسته دوم تحفه سعديه، افزودن تعليقه به حكمةالاشراق.
701 هـ. پايان تحرير ترجمه اقليدس.
701 هـ. پايان تصنيف شرح مفتاح العلوم سكاكى.
705 هـ. پايان دادن درةالتاج به تاريخ چهارشنبه نهم ذىحجه به خط خود او.
708 هـ. در اواخر ربيعالآخر اين سال شرحى درباره پوشيدن خرقه و تلقين ذكر خود ياد كرده است.
709 هـ. در بيست و ششم محرم اين سال نوشتن انتخاب سليمانى به پايان مىرسد.
710 هـ. در اوايل رجب ويراسته سوم تحفه سعديه به پايان مىرسد.
710 هـ. روز يكشنبه شانزدهم رمضان / 7 فوريه 1311م مرگ پس از پنجاه و يک روز بيمارى.
شمارى از ويژگىهاى رفتارى قطبالدين شيرازى
از نادر علمای طراز اول چنددانشی است كه ميان گفته و نوشتهاش با آنچه باور داشته و انجام مىداده فاصله اندكى بوده است. شايد برخى از آنچه از او نقل شده اغراقآميز باشد، اما اگر بخشى از آن نيز درست باشد، براى ماندگارى نام او كافى است:
1. به هنگامى كه مىميرد، دوستانش درمىيابند كه در دوره زندگى، سرپرستى حدود هفتصد يتيم و بيوهزن و مسكين را در شهر تبريز به عهده داشته است.
2. پيوسته ميان از پاىافتادگان و بهبندكشيدهشدگان و صاحبان قدرت واسطه مىشد تا به رفع گرفتارى آنها اقدام كند. تا آن حد كه دوستانش او را سرزنش مىكردند. او در اين مورد جمله زيبايى دارد كه ذكرش بايسته است:
«ما و آنها را خدا براى چه آفريده است؟ جز اينكه حاجات مردم را برآورده كنيم؟ اگر اين كار را نكنيم فايده جاه و عنوانى كه داريم چيست؟ اگر اين صاحبان قدرت و مكنت را به حال خود بگذاريم هرگز حاجت هيچ مسكين و عاجز و محرومى را رفع نمىكنند. پس ما آنها را بهاجبار و لطايف الحيل به كار خير وامىداريم تا آنها به اجر و ثواب برسند و ما نيز با ايشان اجر بيابيم و مردم عاجز بىپناه نيز به مراد خود برسند».[1]
3. دوستىاش با اهل فضل صرفاً سلام و احوالپرسى شفاهى نبود. از جان و مال مايه مىگذاشت. گويى كمتر از يكصد سال بعد اين شيوه معدوم شده بوده است؛ زيرا حافظ شيرازى بارها گلايه كرده كه دوستى به آخر آمده است. اينكه گوى توفيق و كرامت در ميان افكنده شده اما كسى به ميدان روى نمىنهد:
«روزى دويست دينار طلا پيش او آورده بودند و شنيد كه صفىالدين عبدالمؤمن أرموى موسيقىدان و نوازنده مشهور از بغداد آمده است تا وجوهى به دست بياورد و قروضى را كه بر گردن او بار شده است بپردازد. قطبالدين گفت كه اين مرد از خاندانى اصيل است و ساليانى دراز در دستگاه خلافت عباسى خدمت كرده است. آنگاه آن دويست دينار را براى صفىالدين أرموى فرستاد و از او عذرخواهى كه بالفعل به بيش از اين دسترسى نداشتم».[2]
4. در منش خويش بسيار آزادمنش بوده و در انجام وظايف از دايره صرفاً مسلمانى فراتر مىرود و نگاهى انسانى به پيرامون خود دارد. از جمله چون مىشنود كه همسايهاى مسيحى يا يهودى بيمار شده به عيادتش مىشتابد.
5. با آنكه دانشمندى بزرگ بوده است از همنشينى با مردمان فرودست اجتماع پرهيز نداشته و بسيار هم شوخ و ظريف و بذلهگو بوده است. روايات اينگونهاش در مقاله مجتبى مينوى و لطائفالطوايف آمده است.
6. در پايان اين بخش نمونهاى از اشعار او كه آينهاى از تصوير ذهنى وی است يادآورى مىشود:
«يا ربّ اين بنده بيچاره بىفايده عمر
همچنان از كرمت برنگرفتهست اميد
ور به زندان عقوبت بَريم روز شمار
دارم امّيد كه نوميد نمانم جاويد
هر درختى ثمرى دارد و هر كس هنرى
من بيچاره بىمايه، تهيدست چو بيد
ليک از مشرق الطاف الهى چه عجب
كه چو شب روز شود بر همه تابد خورشيد»[3]
پورسينامدارگرایی قطبالدين شيرازى
شايد بتوان گفت قطبالدين شيرازى دستكم در طبآموزى صاحب قانون را الگوى آموزش و پژوهش و منش قرار داده بوده است.
دست بر قضا كارنامه عمر و آثارش نیز همانندی فراوانی به شيخالرئيس يافته است. گرچه گاه مىتوان غبطهخوردگیهای او بر عظمت بوعلى و قانون را از پسِ واژههاى مقدمه تحفه سعدیه استنباط كرد. (8) حتى با آنكه احترام فراوانى براى خواجه نصيرالدين طوسى نيز قائل بوده محترمانه همو را در دريافت دشواریهاى قانون ناتوان شناسانيده است. (10) برخى همانندیهاى اين دو چنين است:
1. هر دو از خانوادهاى با توانمندى معيشتى برآمده بودهاند كه امكان مطالعات و تحقيقات عميق بدون تنش روزمره وجود داشته است.
2. در انجام سفرهاى فراوان و دائمى نيز اين دو به هم شباهتهاى بيشينهاى داشتهاند. بوعلى از بخارا به سمت جنوب و غرب ايران پيش آمد و در اصفهان اقامت كرد. شيرازى از شيراز به شمال شرق و شمال غربى و البته در ميانه به مصر رفت و مقيم تبريز و مراغه شد.
3. بر پايه شواهد موجود هر دو همسرى اختيار نكرده و منطقاً فرزندى نداشتهاند.
4. هر دو اساساً پيرو مكتب مشايى ارسطو و از فاصلهگیرندگان تفکر محمد بن زكرياى رازى بودهاند.
5. به گواهى هر دو، دستكم در اوايل زندگى شادخوار بودهاند كه شيرازى گواهى مىدهد پيش از مرگ توبه كرده بوده است.
6. هر دو دستانى بخشنده داشتهاند و بهآسانی داشتههايشان را مىبخشيدهاند كه شواهدى از شيرازى ياد خواهد شد.
7. هر دو پشتكار فراوانى داشتهاند. مشهور است بوعلى گفته بوده چهل بار مابعدالطبيعه ارسطو را خوانده يا در را بر روى خود مىبسته تا متنى كهن يا علمى را دريابد. شيرازى نيز جز آموزههاى آغاز زندگى از سال 658ـ682 براى فهم و از سال 682 تا 710 به ترتيب بیستوچهار و بيستوهشت سال مختص روند تحقيق قانون فی الطب كرده بوده است.
8. هر دو در رفتارشان نوعى شوخطبعى بوده كه البته در قطبالدين اتهام و رنگ تمسخر و تحقیر بزرگان علم را نداشته است. يكى از جملات منسوب به شيرازى اين است كه اندرز داده زنى را به همسرى نگيريد كه خواندن و نوشتن مىداند؛ زيرا خلاف فطرت اوست. به تعبير امروزى غرايز طبيعى او را دگرگون مىكند. اما راست آن است كه اين سخن سخت حكيمانه است. با اينهمه اين بلخىتبار با اين شيرازىتبار تفاوتهايى نيز با هم داشتهاند كه برخى از آنها چنين است:
1. بوعلى خودخوان بوده و براى فهم متون دشواردرياب به استادان متعدد مراجعه نمىكرده و خاصه سفرهاى دور و دراز انجام نمیداده است.
2. سرعت نگارش بوعلى بالا و بازه زمانى تدوين سخت كوتاه بوده است. به معناى ديگر يکبارنويسى بوده كه به ظن قوى به بازخوانى متن خويش نيز نمىپرداخته است. دور نيست حتى پارهاى نوشتههاى بوعلى تقرير بوده است، اما شيرازى با درنگ مىنوشته و با بازخوانیهاى مكرر وسواسگونه دست به كار مىشده است كه ياد شد.
3. آثار بوعلى به تعبير امروزى تکويراسته بوده است. يعنى در گذر سالهاى آينده نيز بازنمىگشته كه در تألیفات پيشين بازبينى كند و دستكم بنده نه جايى خواندهام و نه شنيدهام و نه كسى سندى به دست داده است كه پورسينا به پردازش نوشتههايش مىكوشيده است، اما قطبالدين دستكم در سالهاى مختلف ويراستههاى متعددی به دست داده است.
4. ابنسينا به سببهاى متعددى تكفير شده، اما به عكس اتهام الحاد به شيرازى زده نشده است.
5. بوعلى در آثارش كمتر جاى مآخذ برداشتپذير را به دست داده است. قطبالدين شيرازى دستكم در تحفه سعديه به جز ميانه متن در آغاز نيز به برداشتگاههايش اشاره كرده است.
6. نثر عربى شيرازى به باورم استوارتر و خواننده كمتر از خوانش مكرر آن دچار ملالى مىشود كه قانون دارد.
7. گزارشهاى زنده در ميانه تحفه سعديه سخت فراوانتر و متنوعتر از قانون است. شاهكار بوعلى سخت انتزاعى و خشک و نادلچسب است. تاكنون از قدماء تا معاصران نديده و نشنيدهام كسى شيفته كتاب قانون بوده باشد. دوستداشتن و تعلق خاطر جز احترام و ستايش زبانى و نوشتارى است.
8. اميدوارم به ساحت بوعلى اهانتى نبوده باشد، اما فرزانگى و راستبودگى سرشتى نابتری در توالى كلمات شيرازى است كه خوانندگان پس از مدتى ممارست بدو دست ارادت خواهند داد. سالها پيش كه با فضاى ذهنى قطبالدين شيرازى آشنا شدم باور نمىكردم به جاى ماتن شيفته شارح شوم، اما چنين شد. خواستگارى كسى رفتم ولی دلبسته ديگرى شدم.
9. دور نيست، چنانكه در هر دورانى، روحالارواح يک جامعه به سويى خاصّ سوق پيدا مىكند كه در عصر حاضر با برپايى همايشها به زندهنگاهداشت نام و ياد بزرگان پرداخته مىشود. در سدهاى كه قطبالدين مىزيسته آموزشدهى، مباحثه و شرحنويسى و خلاصهنويسى آثار فلاسفه، منجمان، رياضيدانان و پزشكان بزرگ پيشين، شيوه مرسوم و مقبول مردمان آن زمان بوده است. اينكه سيدمحمد مشكات و ديگران درة التاج را جانشين يا همتاى شفاى بوعلى در تاريخ زبان فارسى دانستهاند بىسبب نيست؛ زيرا از آن پس نيز كمتر كتابى با اين حجم و در اين سطح تدوين شده كه جامع علوم عقلى بوده باشد.
10. شايد قطبالدين شيرازى از استثنائاتى است كه در موج ضدّ فلسفىاى كه از سده پنجم هجرى آغاز شده بوده و تا روزگار رنسانس كه اروپا پيشگام پژوهشهاى علمى تجربى ـ فلسفى مىشود ادامه داشته، در زندهنگاهداشتن حوزه انديشه فلسفهگرايانه تأثير بسزايى داشته است؛ زيرا از سده چهارم به بعد هرگاه سخن از علم است در ذهن بيشتر مردم فقه و حديث و آموزههاى دينى است.
تورّق آثارى همچون الكامل فی التاريخ تاليف ابناثير سده هفتمى سخت درنگپذير است، چه رسد به ديگران. چندانکه نگارنده اين سطور وقتى به دنبال سال درگذشت شمارى بزرگان همچون محمد بن زكرياى رازى يا ابن ابى صادق نيشابورى بود، در کتاب ابن اثیر در پايان هر سال صرفاً نام متوفيات شريعتمدار را مییافت. بازبينى تاريخ نيشابور عبدالغافر فارسى و نيز معجم السفر ابی طاهر احمد بن محمد السفلی از همین دست و البته آينه عبرت است. درنگپذير اينكه خردگراى فلسفهخواندهاى همچون ابنمسكويه(م420هـ) نيز در سالشمار تجارب الامم نامى از مشهورترين معاصر همشهرىاش، محمد بن زکریای رازی به ميان نياورده است.
شايد انگيزه ابن ابى اصيبعه و قفطى که هر دو در سده هفتم به جمعآورى تاريخ حکما و پزشكان روى آورده بودهاند، ناشى از همين انگیزه و البته هراس بوده باشد كه دريافتهاند ممكن است در گذر زمان نامى از نادينپژوهان به عنوان عالم باقى نماند. چنين است که ابنعبرى در همين قرن به نوشتن مختصر الدول روى آورد.
كارنامۀ قانون پیشاگوتنبرگ و پسارنسانس
- گويا اين نكته هم از تيزهوشى قطبالدين شيرازى بوده كه مىدانسته ديرازود كتاب قانون جهانگير مىشود. منطقى نیز همین گونه است؛ زیرا اگر پيشبينى مىكرد به تعبير امروزى تاريخ مصرف اين پزشكىنامه سر آمده يا به زودی به سر خواهد آمد، چند دهه از بهترين سالهاى عمرش را صرف پيگيرى گرههای کور آن نمىكرد. برگزارى همايشهاى درونكشورى و برونكشورى براى قطبالدين و تلاش علاقهمندان برای کاوش زندگى و آثار او و صرف وقت در اين زمينه برهانى بر اين مدعاست. بههرروی هرگاه در هر زمان و مكان تصميم به فراگرفتن دقيق ريزنكتههاى قانون بوده باشد، در اين روند از اتراق در کاروانسرای قطبالدين شيرازى چارهاى نخواهد داشت.
- از سوى ديگر از ديدگاه كتابتشوندگى، قانون از شمار پُرنسخهبردارىشوندهترين آثار پيشينيان، خاصّه در دانش پزشكى بوده است. پس از اختراع گوتنبرگ نيز از شمار معدود كتابهايى است كه پس از انجيل چاپ پُرشمارى از آن انجام گرفته است. شادروان يحيى مهدوى در فهرست مصنّفات و مؤلفات ابن سينا به يادكرد برجستهترين و كهنترين نسخههاى آن اشاره كرده كه خوانندگان را به آن كتاب اشارت مىدهيم. در گوشه و كنار جهان نيز هنوز نسخههاى ثبتنشدهاى است كه آمارگيرى دقيق آن نيز چندان آسان نيست.
- از سوى ديگر القانون فى الطب در گذر هزاره گذشته به زبانهاى متعددى ترجمه شده كه آنان نيز نيازمند نقادى و شايد تصحيح انتقادى بوده باشد، اما هر چه هست آينه زمانه ترجمه و شوق مكان و زمان اقدام بدان است. از جمله به شمارى از بازگردانها فهرستوار اشاره مىشود:
ترجمه لاتينى مترجم ايتاليايى، ژرار كرمونايى (508ـ583ه / 1114ـ1187م) از آن جمله است كه او در سال پايانى عمرش ترجمه قانون را به پايان رسانيده بوده است. چنانكه دريافتهايم نزديک به يكصدوپنجاه سال پس از مرگ بوعلى كتابش در اروپا ترجمه شده بوده است. در اين زمان هنوز چند سده به آغاز رنسانس فاصله است. اين ترجمه نزديک به پنجاه سال پيش از تولّد قطبالدّين شيرازى در ايتاليا انجام شده است.
ترجمه لاتينى آندريا آلپاگو (م927هـ / 1521م) كه ترجمه ديگرى از قانون است كه خاورشناسان بازگردان او را دقيقتر از كار كرمونايى دانستهاند. شايد دليلش آن بوده باشد كه اين شخص به كشورهاى عربى سفر كرده و مدّتى نيز در دمشق زيسته بوده است.
تاراگونا نيز ترجمهاى از قانون به لاتينى انجام داده كه شوربختانه و احتمالاً به سبب مرگ مترجم نيمهكاره رها شده بوده است.
آنتونيوس و پترو واتيريو دو مترجم ديگر قانون به زبان لاتين هستند.
كورت اشپرنگل به سال 1796م و يوزف سونتايمر ترجمه آلمانى آن را منتشر كردهاند.
چكيده آنكه اين كتاب به زبانهاى فرانسوى، عبرى، روسى، انگليسى، ازبكى و سرانجام در دهههاى اخير از سوى شادروان عبدالرحمن شرفكندى هموطن كردتبار به فارسى نيز ترجمه شده است.[4]
چند سال پيش در آمريكا ترجمهاى به انگليسى از قانون فی الطب انتشار يافت. اگر نيروى حافظه به خطا نرود، نام هما بختيار هم در شمار كوشندگان درج شده بود. در همايش ابنسيناى همدان 1383ش بود كه با اين بانو آشنا شدم. از ماوقع ترجمه مذكور پرسيدم. گفت يكى از ترجمههاى پيشين قانون بوده كه نوويراستهاى از همان قبلى بوده كه سبب شد بنده هم در اين كار سهمى با عنوان ويراستار داشته باشم. البته در اينباره خاطرهاى شيرين نيز به يادم افتاد كه خالى از لطف نيست. يک نوبت از محمد كريمى زنجانى شنيده بودم كه حدود سال 1382ش با اقتدار و اطمينان به بنده مىگفت اكنون اقبالى افزونه به قانون ابنسينا در آمريكا پيدا شده و در برخى دانشگاههاى آن كشور هم تدريس مىشود. ماوقع را از اين خانم كه چند دهه مقيم آمريكا و از ويراستاران ارشد ناشران بزرگ و از جمله ناشر قانون بود واپرسى كردم. با صداقت و فروتنى و كمال آرامش گفت در آمريكا يک دلار يا يک چاى رايگان براى كسى از جمله ابنسينا خرج نمىكنند، مگر اينكه بازده اقتصادى داشته باشد. ناراستى قطعى اين ادعا را بهصراحت اعلام داشتند. ياد جمله شادروان دكتر حسين شهيدزاده افتادم كه گفت كارمان لافزدن در وطن شده از كارى كه در غربت نكردهايم.
چرايى گزينشگری قانون
به گواهى قطبالدين در مقدمه تحفه سعديه، براى دريافت مفاهيم كتاب قانون بوعلى از چهارده سالگى تا چهلوهشت سالگى و آغاز تأليف به سال 682هـ راه دور و درازى را پيموده بوده است (15). استادان پرشمارى را در شيراز و ديگر شهرها شاگردى كرده است (7 و 9 و 10 و 11 و 12). نوشتارهاى فراوان كوتاه و بلند پزشكان پيشين و معاصر خود را در اين زمينه نقّادانه خوانده است (13). شهرهاى زيادى را از خراسان بزرگ تا عراق عجم و عراق عرب و زان پس آسياى صغير و مصر زير پا گذاشته تا با دانشمندان هر شهرى به مباحثه و مشاوره بنشيند تا گرههاى فروبسته کار خود را بگشايد (11). سرانجام چون از اين سفر طاقتفرسا و پر سنگلاخ دانشورانه قانونپژوهى بازمیگردد، آهنگ نگارش شرح آن را در خود مىيابد (14). بر سر نگارش ويراسته سهگانه تحفه سعديه نيز تا روزهاى پايانى عمر نزديک به بیستوهشت سال وقت صرف كرده است. پس در واقع شصتودو سال از هفتادوشش سال عمر او به پىجويى دريافت بنيادين قانون سپرى شده است.
پرسشى مطرح مىشود كه چه چيزى سبب شده است كه دانشمندى همچون او چنين روندى طولانى را براى شرح كتاب اوّل از پنج كتاب طبى بوعلى طى كند. آيا نمىتوانست خود به تأليف يک دوره كامل مبانی پزشكى همچون قانون اقدام كند؟
به باورم وى قانون را دشوارترين پزشكىنامه تمدن اسلامى مىدانسته كه مشتمل بر مبانى طب و البته سختدريافتشونده است. اينكه تنگناراهترين طريق تصنيف انجاميافته در فنّ پزشكى است كه مردمان زمانه از ادراک آن حيران شده و نيروىشان از دستيابى به قلههاى آن سستى گرفته بوده است (8). شايد تألیف دستکم چهار شرح از سوى ابن نفيس، نشاندهنده تشخيص درست قطبالدين شيرازى درباره مسير دشوار قانونپيمايى است.
ناگزير بايد اعتراف كنيم شيرازى دانسته بود كه اين شرح او بر قانون، از يک تأليف مستقل، بيشتر نام وى را در زندگى و پسامرگش بر سر زبانها خواهد انداخت و چه گواهى معتبرتر از اينكه مىديده استادى بزرگ ملقب به عقل حادى عشر همچون بسيارى ابناى بشر از گرهگشايى ريزهكاریهاى آن عاجز مانده است. پس اگر او به اين موفقيت دست يابد، در جايگاهى فراتر از همه پزشكان قرن هفتم قرار مىگيرد كه چنين هم شد.
اكنون نگاهى به ويژگىهاى كتاب بوعلى مىافکنیم تا شايد بتوان بخشى از پاسخ خود را دريافت كه چرا قطبالدين بدين نوشتار اين همه عنايت خاصه داشته است:
1. اين كتاب دربردارنده يک دوره كامل پزشكى كهن بوده است كه شامل بخشهاى: كليّات، بيمارىهاى عمومى، بيمارىهاى سر تا پا، مفردات طبى، سموم، قرابادين، درمانهاى جراحى، شكستهبندى، زيبايى پوست و روى و موى بوده است، در حالى كه تا روزگار قطبالدين، كمتر كتابى با اين ويژگىها تأليف شده كه جنبه آموزشى نيز داشته باشد. المنصورى رازى از نظر حجمى و كيفى بسيار مختصرتر است و الحاوى في الطب او نيز يادداشتهاى پراكنده اوست كه پس از مرگش از سوى ابنعميد قمى تدوين شده است كه البته جنبه آموزشى رسمى نداشته و صرفاً كتابى پيشرفته در دانش پزشكى است كه براى پزشكان آزموده كارايى داشته است.
2. ميراث متون كهن پزشكى جهان در آثار يونانى بهویژه نوشتههاى بقراط و جالينوس گرد آمده بود. سپس از راه مكتب جندىشاپور به جهان اسلام وارد شده كه تا روزگار بوعلى بسيارى از آنها به عربى ترجمه شده، بهتقریب بهتمامی در اختيار او قرار داشته است.
3. شمارى پزشكان همچون رازى و ثابت بن قره و ابن ابى صادق نيشابورى و خاصه ابوالفرج طيب بغدادى به شرح و تلخيص و نقد آثار كهن پرداخته و به ابهامزدايى پديدآمده در متون ترجمهشده يا ديدگاههاى بقراط و جالينوس و ديگر پزشكان اوايل اقدام كرده بودهاند. گروهى همچون على بن ربن طبرى، ابومنصور قمرى، ابوالحسن ترنجى، ابوالقاسم زهراوى، على بن عباس اهوازى مجوسى و ابوسهل مسيحى بر اساس نوشتارهاى پيشينيان و تجربيات شخصىشان آثارى همانند: فردوس الحكمه، الغنى و المنى، المعالجات البقراطيه، التصريف لمن عجز عن التأليف، كاملالصناعه و المائة فى الطب را تدوين كرده بودهاند كه منطقاً فراروى ابن سينا قرار داشته است.
4. سخت باور دارم راز كاميابى قانون، تسلّط بوعلى بر اصول منطق و قواعد فلسفى و تجربه تأليف شفا است كه فىنفسه در بردارنده يک دوره كامل فلسفه در شاخه مابعد الطبيعه و رياضيات و طبيعيات است که به پايدارى بنيانهاى اين پزشكىنامه كمک كرده بوده است.
5. شايد نبودن صنعت چاپ و دشوارى تهيه نسخههاى متون گوناگون براى علاقهمندان در سدههای کهن سبب شده بوده كه خواهندگان به دنبال متنى طبى باشند كه آنها را از بيشتر كتابهاى نوشتهشده بىنياز كند. به باورم هنر بوعلى عصارهكشى بهينهترين بخشهاى امهات پزشكى تا عهد خويش و گنجانيدنش در قانون بوده است. عروضى سمرقندى در سنجش اين كتاب با ديگر آثار پزشكى قضاوتى دارد كه پس از گذر نزديک به نُه سده از آن زمان ـ و از جمله قطبالدين شيرازى (8) ـ درستى آن و اگر نگوييم ماهيتاً منطبق بر حقايق بوده، ولى دستكم از منظر جامعهشناسى مردمان مشرق زمين و مغربزمين طى هزاره گذشته به اثبات رسيده است:
«و از علم طبّ بايد كه فصول بقراط و مسائل حنينِ اسحق و مرشدِ محمدِ زكرياى رازى و شرح نيلى كه اين مجملات را كرده است، به دست آرد و مطالعت همىكند، بعد از آنكه بر استادى مشفق خوانده باشد. و از كتبِ وسط، ذخيره ثابتِ قرّه يا منصورىِ محمّدِ زكرياى رازى يا هدايه ابوبكرِ اخوينى يا كفايه احمد فرج يا اغراضِ سيد اسمعيل جرجانى به استقصاء تمام بر استادى مشفق خوانَد. پس از كتب بسايط يكى به دست آرد چون ستة عشر جالينوس يا حاوىِ محمدِ زكريا يا كاملالصناعه يا صد بابِ بوسهل مسيحى يا قانونِ بوعلى سينا يا ذخيره خوارزمشاهى. و به وقت فراغت، مطالعت همىكند. و اگر خواهد كه از اين همه مستغنى باشد به قانون كفايت كند. سيد كونين و پيشواى ثقلين مىفرمايد: كلّ الصيد في جوف الفراء. همه شكارها در شكم گورخر است. اين همه كه گفتم در قانون يافته شود با بسيارى از زوايد. و هر كه را مجلّد اول قانون معلوم باشد، از اصول علم طب و كليات او هيچ بر او پوشيده نماند. زيرا كه اگر بقراط و جالينوس زنده شوند روا بود كه پيش اين كتاب سجده كنند. و عجبى شنيدم كه يكى در اين كتاب بر بوعلى اعتراض كرد و از آن معترضات كتابى ساخت و اصلاح قانون نام كرد. گويى در هر دو مىنگرم كه مصنِّف چه معتوه مردى باشد و مصنَّف چه مكروه كتابى! چرا كسى را بر بزرگى اعتراض بايد كرد كه تصنيفى از آنِ او به دست گيرد كه مسأله نخستين بر او مشكل باشد؟ چهار هزار سال بود تا حكماىِ اوايل، جانها گداختند و روانها درباختند تا علم حكمت را به جاى فرود آرند نتوانستند. تا بعد از اين مدّت، حكيم مطلق و فيلسوف اعظم ارسطاطاليس اين نقد را به قسطاس منطق بسخت و به محک حدود نقد كرد و به مكيال قياس بپيمود تا شک و ريب از او برخاست و منقّح و محقق گشت. و بعد از او در اين هزار و پانصد سال هيچ فيلسوف به كُنه سخن او نرسيد و بر جادّه سياقت او نگذشت الّا افضل المتأخرين حكيم المشرق حجة الحق على الخلق ابوعلى الحسين بن عبدالله بن سينا. و هر كه بر اين دو بزرگ اعتراض كرد خويشتن را از زمره اهل خرد بيرون آورد و در سلک اهل جنون ترتيب داد و در جمع اهل عته جلوه كرد. ايزد تبارک و تعالى ما را از اين هَفَوات و شَهَوات نگاه دارد بمنّه و لطفه. پس اگر طبيبى مجلّد اول از قانون بدانسته باشد و سنّ او به اربعين كشد اهل اعتماد بود».[5]
6. آنچه به رخنهپذيرى بيشتر قانون فی الطب كمک كرد آن است که چنان تأليف شده بود كه راهى براى پژوهشهاى بيشتر برای پسينيان گذاشته بود تا در روزگاران خود او يا پس از آن دانشمندانى كه در اين زمينه تحصيل يا تدريس يا تحقيق مىكنند، ماده اوليه نقادى داشته باشند. اينكه به رفع ابهامها و گرهگشايىها بپردازند كه ميدان نمايش توان علمى آنان نيز بوده باشد (8 و 9 و 14). به بيان ديگر به خلاف تصور بسيارى كه قانون را كتابى دانستهاند كه پاسخگوى همه پرسشها و ابهامها و ترديدهاى پزشكى است، بايد گفت اساساً دشوارى دريافت قانون بوعلى عاملى بوده كه پس از خود او تا ظهور رنسانس در اروپا ديگران شارح و نقّاد آن كتاب شوند.
7. چون فهم قانون ابنسینا نيازمند آن بوده كه شخص در ورزيدگى دانش منطق و فلسفه به تراز دانش بوعلی نزديک شود ـ و البته اين كار براى همگان ميسّر نمىشده و نمىشود ـ و از سوى ديگر كه از سده پنجم هجرى نيز با تلاش كسانى چون محمد غزالى، اندکاندک رونق فلسفهورزى كاسته شد و در قلمرو تمدّن اسلامى تفكر اشعرى و شيوه متصوفان و عارفان گسترش يافت شكافى ژرف پديدار شد كه نسلهاى بعدى و پس از آن هر چه زمان گذشت ابهامهايشان افزوده شد و با مفاهيم اين كتاب و همانندانش فاصله گرفتند از اينرو مىبينيم شايد به عنوان يک بازتاب جبرانكننده تنگناهاى قرون پنجم و ششم از سوى علماى اهل سنت و ضد تفكر فلسفى خاصه سينايى، در سده هفتم هجرى و پس از آن جنبشى فلسفهگرايانه پديد آمده بوده است.
8. بر سر هم پس از آمارگيرى مىتوان قرن هفتم هجرى را «سده شروحنويسى قانون» دانست كه یکی از برجستهترين اين شروح، تحفه سعديه قطبالدين شيرازى و شرح قانون ابننفيس است. پس مىتوان گفت چون قانون بوعلى نيازمند داشتن بنمايه فراوان ذهنى بوده و مىتوانسته معيارى از توانمندى پژوهنده و شارح آن باشد، هر چه بيشتر به نفوذ آن كتاب كمک كرده است.
شروح قانون پيش از تحفه سعديه
مهمترین شرح تا سال تألیف تحفه سعدیه به گواهی قطبالدين شيرازى متعلق به فخر رازی است. اینکه هر جا او سخن گفته دیگران تکرار کردهاند. هر جا او سکوت کرده دیگران لب فروبستهاند. البته منتقدان مهمی همچون ابن تلمیذ و ابن جمیع اسرائیلی و ابن زهر و فریدالدین غیلانی و عبداللطیف بغدادی نیز به قانون پورسینا تاخته بودهاند که عروضی سمرقندی در چهارمقاله بدانها اشاره کرده است. در خودنگاشتى كه شیرازی در مقدمه تحفه سعديه ياد كرده به شاگردى سه استاد در شيراز ـ كازرونى، كيشى و بوشكانى (7) ـ خوانش چهار شرح ـ قطبالدين مصرى و افضلالدين خنجى و رفيعالدين جيلى و نجمالدین نخجوانى (9) ـ كه تا سن بیستوچهارسالگی و به هنگام اقامت وى در زادگاهش به دستش رسيده اشاره كرده است. پس از رهسپارى به سمت مراغه و به قصد شاگردى خواجه نصيرالدين طوسى كه به گواهى خودش براى گرهگشايى نادانستههايش از قانون بوده درمىيابد كه خواجه نيز در حلّ مشكلات قانون كامياب نبوده است. (10) پس از سفر به شهرهاى خراسان و عراق عجم و عراق عرب و شهرهاى روم، چون به مصر مىرسد به شروح سهگانه ابننفيس و يعقوب بن اسحق ساهر و ابن قف دست مىيابد. (12 و 13) ضمناً يادآور مىشود كه «جوابات السامرى عن السؤالات الطبيب نجمالدين منفاخ» و «تنقيح القانون ابن جميع مصرى» و «حواشى ابن تلميذ» و «برخى كتابهاى عبداللطيف بن يوسف بن محمد بغدادى» را نيز ديده است. (13) قطبالدّين اعتراف مىكند كه آنچه از ابهامهاى قانون داشته با خوانش اين آثار زدوده مىشود. (14) در ميان شرح كليات قانوننويسان شايد فقط ابننفيس (م687هـ) و حكيم على گيلانى (سده دهم هجرى) را بتوان همسنگ او دانست، امّا وسواس قطبالدّين در تدوين كتابش فراتر از ديگر كسانى بوده كه در اين زمينه كوشيدهاند.
دورنمايى از تحفه سعديه
اين كتاب عربىنگاشت به نوشته مؤلّف در مقدمه نزهة الحكماء و روضة الأطباء معرفى شده كه به تحفه سعديه موسوم گشته است (17). این كتاب گزارشى از دريافتهاى او از خوانش شروح قانون، مباحثه با استادان و دانشمندان معاصرش و باريکانديشىهاى فراوان خود اوست. او در تحفه سعديه نخست قطعهاى كوتاه از متن اصلى قانون را آورده و سپس ديدگاههاى مختلف و بهویژه آنان که در تفسير آن لغزش داشتهاند را يادآور شده است و سپس ديدگاه خود را ارائه مىدهد. گاهى او با نظر يک يا چند شارح موافق است و گاهى همه را مردود شمرده و نظر نهايى را خود مىدهد. ناگزير بوده با كسانى چون ابن نفيس (م687هـ) كه كاشف گردش خون كوچک و نگارنده چند شرح بر بخشهاى قانون بوده يا يعقوب بن اسحق متطبب سامرى و ابن قف مسيحى كه هر يک از نامآوران پزشكى روزگار خود بودهاند دست و پنجه نرم كند. براى نمونه نگارنده این سطور يادآور مىشود كه در تمدن اسلامی، پس از ابوالقاسم زهراوى صاحب كتاب التصريف که بخش سیام آن جراحی است، برجستهترين كتاب جراحى ـ العمدة فى الصناعة الجراحة ـ از تأليفات ابن قف است.
ترديد نيست دانشمندان رقيب او در همان روزگار قطبالدين شيرازى حاميان و موافقانى داشتهاند كه احتمال ردّيهنويسى بر تحفه سعديه به دست ايشان وجود داشته است. شايد شيرازى هراس داشته تا با چوب نقدى كه ديگران را با آن نواخته خودش را بنوازند. تا امروز از گزارشدهى رساله يا كتابى در ردّ يا تأييد تحفه سعديه آگاه نشدهايم، امّا خود او در مقدمهاش ـ كه احتمالاً ويراست فرجامين است ـ يادآور مىشود كه با انتشار بخشهاى كوچكى از آن، دانشمندان شهرهاى ديگر از او خواستهاند كار را ادامه دهد. (15)
تحفه سعديه، الگوى شیوه پزشكىنامه پژوهی
چنانكه ياد شد، خود او بهدشواری تنگناهاى پيمايش طريق باديه هولناک قانون بوعلى اشارهاى كرده است. شايد غيرمستقيم نشان داده كه چه راه سختى در پيش گرفته است:
1. گزينش دشوارترين و حجيمترين درسنامه پزشكى كه پژوهشگر آن ناگزير بايد شروح فراوانى را ببيند.
2. جمعآورى شروح مختلف از اين كتاب در زادگاه، زان پس طى مسافرتها تا سفر مصر.
3. اعتراف صادقانه به دريافت ناكامل مفاهيم كتاب قانون، علىرغم گذشت سالهاى جوانىاش و اعتراف به جهل كه آن را زشت و اعتبارزداينده نمىداند: «به جايى رسيدم كه ديگر كسى نبود كه به اندازه من از مطالب كتاب قانون و معانى عبارات آن مطلع باشد مع هذا مجهولات من بيش از معلومات من بود». (14)
4. همسنجى نسخههاى متعددى از اصل قانون و رسيدن به رأى درست و تشخيص لغزش كاتبان كه از اين سبب او به واقع موفق به تصحيح انتقادى يک نسخه از قانون بوعلى مىشود.
5. با توجه به همسنجى شرحهاى قانون با هم، او را مىتوان پزشكى ناميد كه مطالعاتش تطبيقى يا مقايسهاى بوده است.
6. بررسى تحفه سعديه نشان مىدهد كه او بهراستی گستره پزشكى نوشتارها را از پيش از اسلام تا روزگار خود نقّادى كرده است.
7. به باورم و البته اگر در آينده از سوى دوستانى همچون اكبر ايرانى قمى در نقادى خواجه نصيرالدين طوسى از سوى نگارنده اين سطور و پساانتشار ويراسته حفظالبدن امام فخر رازى، ديدگاهى ناكارشناسانه تلقى نشود، اينگونه نقّادى وسواسگونه در آثار هيچ يک از بزرگان دانش طبّ حتى رازى و ابنسينا و ابننفيس پيشينه نداشته است كه اميد است در آينده پژوهشهاى نو درستبودگى اين نگره را اثبات كند.
8. سنجش اقوال ابنسينا در پيكره قانون و همسنجى با ديگر آثار پزشكىاش و كشف تضادها و تناقضها.
9. ريشهشناسى واژههاى كتاب قانون و از جمله بررسى واژه «قانون» و ديدگاههاى مختلف درباره آن و نتيجهگيرىاش.
10. در نامبردن بزرگان پيشين و معاصر از بهكاربردن واژههاى تند يا نامؤدبانه پرهيز كرده و در اغلب اوقات براى درگذشتگان از جمع مؤلفان و استادانش طلب آمرزش مىكند و با لقبهايى كه درخور شأن آنهاست ایشان را مىستايد.
11. در تحفه سعديه حس مىكنيم كه قطبالدين شايد بنا به سوابق داوریهايش، چونان قاضىگونهاى بر منصب قضاوت نشسته و شهادتها و اسناد مكتوب را يكايک خوانده و بر اساس آنها رأى نهايى را صادر كرده است.
12. او به جاى اينكه مستقيماً بوعلى و كتابش را با حمله تند انتقادى محكوم كند، به شكل غيرمستقيم نشان مىدهد كه قانون ابهامات فراوانى دارد كه هر كسى مىتواند بر اساس ذهنيت خود، به برداشتى خاص از آن برسد و همين عامل سبب اختلاف ديدگاهها شده است. به واقع شايد او مىخواسته نشان دهد كه قانون ضمن اينكه سندى است كه بايد از دانش فراوانى براى فهم آن برخوردار بود، به ناتوانى بشر و از جمله بوعلى اشاره مىكند كه نتوانسته است خود نيز از لغزش دور ماند.
13. از سوى ديگر مىتوان مؤلف تحفه سعديه را طبيب كتاب قانون دانست كه به معاينه كامل پيكره آن پرداخته است تا به تشخيص و زان پس درمان امراض موفق شود. مىدانيم كه پزشک كارآزموده به همه جنبههاى گوناگون پيكره يک بيمار دقّت مىكند تا به نتيجه كامل و علاج دلخواه برسد.
14. اگر بپذيريم كه شيرازى بیستوهشت سال براى نگارش و سیوچهار سال براى فهم كتاب قانون وقت صرف كرده، تصوّر آن دشوار نيست كه ما نيز بايد دستكم چنين زمانى را براى فهم تحفه سعديه صرف كنيم، البته اگر هوش و پشتكار ما همسان قطبالدين شيرازى بوده باشد.
15. نكته فرجامين آنكه چه نيكوست ضربالمثل قديمى «يک ده آباد بهتر از صد شهر خراب» به يادمان باشد كه قطبالدين شيرازى به جاى دهها تأليف كممايه، شرحنويسى شاهكار شخص ديگرى را انجام مىدهد. اين نكته درس بزرگى براى صاحبان خرد و از جمله ايرانيان است كه دايره پژوهش را چندان بزرگ نگيريم كه نتوانيم تمام ابعاد آن را بررسى كامل كنيم. ياد پدرم گرامى باد كه اندرزم مىداد که ريختن آسان است، جمعكردن آن دشوار است. پس بساط پژوهش را نيز بزرگ نگيريم كه روزى جمعكردن آن عذاب جانمان شود.
شيوه يادكرد استادان
شيوه احترامآميز او به استادانش مىتواند الگوى خوبى براى نسل جوانى باشد كه به پژوهشگرى روى آوردهاند:
1. كمالالدين ابىالخير كازرونى. برادرِ پدر و استادش در شيراز كه خواندن قانون را نزد او آغاز كرده است. قطبالدین او را چنين مىستايد: سلطانالحكماء و مقتدى الفضلاء. (7)
2. محمد بن احمد كيشى. وى را كه ديگر استادش در فراگيرى قانون بوده چنين ستوده است: الامام المحقّق و الحبر المدقّق شمسالملة والدين. (7)
3. شرفالدين زكى بوشكانى. سومين استادش در شيراز و پيش از عزيمت به نزد خواجه نصيرالدين طوسى بوده كه نزدش قانون مىخوانده و چنين از او ياد كرده است: علامة وقته و هو شيخ الكلّ في الكلّ. (7)
در پايان يادكرد هر سه تن مىنويسد: اينان به آموزشدهى اين كتاب، پُرآوازه بوده و در بازگشودن دشوارىهايش و كشف پيچيدگىهايش بسيار توانمند بوده و پوسته را از مغزه بازمىشناختهاند. خدايشان از آب بهشتى نوشان كناد و در فردوس جايشان دهاد.(7)
4. خواجه نصيرالدين طوسى. شطر كعبة و هي الحضرة العلية البهية القدسية و السدّة السنية الزّكية الفيلسوفية الأستاذيّة النصيريّة ـ قدّس الله نفسه و روّح رمسه (10).
5. ابننفيس. ابنحزم قُرَشى را كه به نام ابننفيس مشهورتر است در مقدمه، فيلسوف محقّق (13) نام برده است و پيوسته در متن از او با نام فاضل شارح ياد مىكند.
6. ابوسهل مسيحى. از پزشكان دهههاى پايانى سده چهارم هجرى كه معاصر پورسينا و بهتقریب ده سال بزرگتر از او بوده و شاهكارش المائة فى الطب است. علیرغم آنكه ابوسهل بر كيش ترسايى بوده، قطبالدين يادكردى از او دارد كه هم نشانه فروتنى قطبالدين است و هم آيينهاى از آزادانديشى اوست. در خوانش كتاب او دريافتم دستكم چهار بار از او با عنوان «الامام الكبير» ياد كرده است.
7. بوعلى سينا. پيوسته از او به نيكى و البته با ستايش مختصرتر شيخ ياد مىكند. از جمله در مقام حرمتنهادن بدو نوشته است: قال الشيخ رضى الله عنه و ارضاه و جعل الجنة مثواه.
8. جالينوس که از او با عنوان فاضل الاطباء ياد مىكند.
استوارى و ژرفايى بنيان تحفه سعديه
دكتر جان والبريج ـ استاد دانشگاه ايندياناى آمريكا ـ كه خود نزديک به چهل سال پيش به سال 1975م پاياننامهاش درباره قطبالدين شيرازى بوده در سخنرانى خود در همايش قطبالدين شيرازى به نكته درنگپذيرى اشاره كرد كه نسخهاى از تحفه سعديه را در سفر اخير خود به تركيه ديده است. اينكه بعيد مىداند كه تاكنون كسى موفق به خواندن کامل آن شده باشد. نثر قطبالدين نيز در اين كتاب عربینگاشت، موجز و پردازششده است كه هر كس به خوانش آن مىپردازد ناگزير است از دانش ادبيات عربى بهرهاى كامل داشته باشد. تحفه سعديه ـ ولو مقدمه غير تخصصى آن ـ با يک يا حتى چند بار خواندن نيز بهآسانی همه معناى خود را در اختيار خوانندهاش نمىگذارد. شايد تعبيرى كه قطبالدين درباره قانون داشته (8) در مورد خود تحفه سعديه نيز صدق كند، يعنى پژوهشگران امروزى ناگزيرند از دو قله طاقتفرساى اين دو كتاب بگذرند.
بهرهرسانیهاى ديگر تحفه سعديه
نگارنده اين سطور دريافته كه قطبالدين در ميانه همين متن از رسالهاى از حنين بن اسحق خبر مىدهد كه فؤاد سزگين نيز در تاريخ نگارشهاى عربى نسخهاى از آن را گزارش نداده است: «رسالهاى از حنين يافتم كه نامش فى أمر الرجال است كه مشتمل بر فوايدى بود كه آن را كتابت كردم». حتّى براى اطمينان خوانندگان كتابش از جملههاى پايان رساله حنين بن اسحاق نيز ياد كرده است. مورد ديگر رسالهاى نویافته در نجوم از خیام نیشابوری است.
در فهرستهاى كتب خطى از سه نوشته ديگر او نيز ياد شده است:
1. في بيان الحاجة إلى الطب كه به نوشته دكتر مهدى محقق كه گزارش سفر علمى خود را به كشور كويت اخيراً منتشر كرده در يكى از كشورهاى عربى به چاپ رسيده است.[6] البته در ساليان اخير با حذف مشخصات شناسنامهاى آن در مجموعه رايانهاى طبّى مركز كامپيوتر علوم اسلامى قم نيز جاى گرفته است. نگارنده اين سطور پس از بازبينى دريافت قطبالدین در متن آن نوگفته یا نويافتهاى به دست نداده است.
2. رسالة في البرص كه تاكنون دستكم يک نسخه خطى از آن شناسايى شده است.
3. رسالة في الطبّ الروحانی كه گويا نسخهاى از آن برجاى مانده باشد. نام اين كتاب يادآور تصنيف محمد بن زكرياى رازى است كه نزديک سه سده بعد فخرالدين رازى نيز رسالهاى كمابيش مشابه آن تدوين كرده است.
بازگردان نمونه نثر ارمغان بختآور
دستكم در مقدمه تحفه سعديه شوق به سجعپردازى هويداست. قطبالدين در اين بخش همچون يک گوهرتراش به پردازش كلمات پرداخته است تا بر ذهن خوانندگان كتاب نقش بندد. براى آنكه خوانندگان اندكى با فضاى ذهنى قطبالدين شيرازى آشنا شوند، بازگردان پارسى بخشى از خاطره او از دوران آموزش كودكىاش به روايت وی نقل مىشود:
«سرمه بيدارى به ديده كشيدم و از بستر خوابسپارى دورى گزيدم. پسرى چهاردهساله بودم كه در زمره پزشكان و چشمپزشكان بيمارستان مظفرى شيرازم بداشتند و ده سال بر سر آن كار از عمر مايه گذاشتم. چونان يكى از آن پزشكان مىبودم كه جز براى ناگزيرى درمانگرى به خوانشگرى نمىپرداخت. خويشتن را بر آن واداشتم كه به دوردستترين نهايات و فرازينهترين درجات برسم. كليات قانون را نزد عمويم كه فرمانرواى فرزانگان و پيشواى دانشوران بود آغاز كردم... زان پس به راهبر پژوهشگر و دانشمند ريزنگر حكيم كيشى و داناى دوران شرفالدين بوشكانى پيوستم كه از نامآوران آموزشدهى اين كتاب بودند و پوست را از مغز باز مىشناختند و در گشودن دشواریها و بازنمودن گرههاى آن، سرمايه اندوخته بودند. يزدان در بهشت جايگاهشان دهاد و خاكجاىباششان را بارانريزان كُناد». (3 ـ 6)
قطبالدين در همسنجى با ديگر دانشمندان
چنانچه بخواهيم از زواياى گوناگون، او را با ديگر دانشمندان پيش و معاصر و پس از خود مقايسه كنيم كارنامه برجستهاى از او به دست خواهد آمد:
1. اگر به حسب آموزش زودرس و شيفتگى دانش باشد، با محمد بن زكرياى رازى و ابنسينا و بيرونى سنجشپذير است.
2. اگر بر حسب پزشكىورزى بالينى بوده باشد كه از سنين چهاردهسالگی و جانشينى پدر در بيمارستان شيراز آغاز مىشود، باز بر رازى و بوعلى هم پيشى مىگيرد.
3. اگر به حسب تنوع علم آموخته شده باشد كه براى قطبالدين شيرازى شامل: منطق، فلسفه، تصوف، طبّ، ادبيات عرب، فقه، كلام، نجوم و رياضى است، بسيارى بزرگان از جمله بقراط و جالينوس و رازى و ابوريحان بيرونى و سهروردى از دايره آن خارج مىشوند.
4. اگر بر حسب تأليفات پُرحجم و ماندگار بخواهيم سنجشى انجام دهيم، باز هم كمتر كسى با او همسنگ است: اختيارات مظفرى و تحفه شاهيه و نهاية الادراك در نجوم و ترجمه كتاب اقليدس در رياضيات و شرح حكمة الاشراق در فلسفه و تحفه سعديه در طبّ و شرح بر مختصر منتهى الوصول ابوعمرو عثمان مالكى در علم اصول و درة التاج در دائرةالمعارف علوم عقلى، كارنامه متنوعترى از بزرگان ما نشان مىدهد.
5. اگر بر حسب نگارش به دو زبان فارسى و عربى بوده باشد كه او كتاب درةالتاج و اختيارات مظفرى را به زبان فارسى مىنويسد و از شمار بزرگان ديگر چون ابنسينا خارج مىشود كه تنها دانشنامه علايى و رساله نبضيه منسوب به او فارسى است و بيرونى كه التفهيم في الصناعة التنجيم را يک بار به عربى و يک بار به فارسى مىنويسد.
6. اگر به حسب سجاياى اخلاقى و كرامت سرشتى باشد، او همسنگ بزرگان ايران است، بهویژه آنكه مىتوانسته اندوخته مالى داشته باشد و در پى آن نبوده است. پزشكىورزبودن، قاضىالقضاتبودن، نزديكى به پادشاهان و وزيران روزگار خود و سرانجام نداشتن هزينه خاكسپارى در كارنامه زندگى هفتادوششسالهاش كه بهویژه مىدانيم از دامان پدرى مرفه برخاسته است شگفتانگيز مىنمايد.
برآيندى پژوهشى از كارنامه نوشتارى او
چنانچه آثار او را برگشمارانه تورّق كنيم و بخواهيم فضايى از شكل كلى پژوهشهاى قطبالدين شيرازى به دست دهيم، در همسنجى نوشتههاى او در رشتههاى ديگر افزون بر تحفه سعديه، به چنين ديدگاههايى خواهيم رسيد:
1. منابع علمى را تهيه، مطالعه، بررسى و نقد مىكرده است. مثلاً بيش از يكصد منبع از بقراط و جالينوس تا معاصران را براى نگارش تحفه سعديه بازبينى كرده است.
2. پردازش دانستهها از يک سو و تكميل نادانستهها تا پايان عمر، چه در ذهن و چه در تأليف كتابها.
3. تهيه يک بخش از كتاب و سپس عرضه آن به دانشمندان ديگر شهرها كه دیدگاههای آنها را دريافت كند و در ادامه به كار بندد، نه اينكه تماماً با ديدگاه شخصى نوشته شود و به پايان برسد، اما لغزشها پس از او آشكار شود (15).
4. آزادانديشى علمى وى كه علیرغم آنكه به ابنسينا به عنوان يک الگو مىنگرد و عمرش را بر سر كتاب قانون مىنهد، اما اگر كسى گمنام هم قولى را مطرح كند كه خردپذير باشد آن را به كنارى نمىگذارد.
5. در نامگذارى كتاب نيز سليقه خاصى به كار برده است. كسى كه كتاب به او تقديم مىشود هم يک شخصيت سياسى بزرگ است و هم در رفتارهاى انسانى از كرامتهاى اخلاقى برخوردار است. ضمن اينكه قطبالدين شيرازى كسى را انتخاب كرده كه نام خوشيُمنى نيز داشته باشد كه به اين واسطه نام اثرش «تحفه سعديه» مىشود. آدميان فى نفسه، تحفه را دوست مىدارند، بهويژه آنكه شگون آن نيز نيک باشد. (16 و 17)
6. بهينهگرايى و بسندهنكردن به آموزش يا پژوهش در حدّ فرودست.
7. اينكه هنگام نگارش روزها روزه مىگرفته و شبها به نگارش مىپرداخته است. اين كار هم نشاندهنده اعتقادات دينى اوست و هم اينكه ورزش رياضتگونهاى به خود مىداده است. استفاده از شبهنگام براى نگارش نيز از آن سبب بوده كه آرامش بيشترى فراهم است تا خوانندگان نيز هنگامى كه آن را مطالعه مىكنند از آرامش آنها تأثير بگيرند. انجام اين شيوه در كارنامه ابنسینا نيز ياد شده است.
8. با اينكه پزشكىورزى مىداند و به پادشاه روزگار خويش نزديک است، چندان كريمانه مىبخشد كه چون درمىيابد هنگام اجل خيام نيشابورى گفته نه بغداد و نه بلخ، بلكه تبريزش نزديک است از دوستش خواجه زينالدين مىخواهد پذيراى هزينه كفن و دفن او شود كه چنين پساندازى در گذار زندگىاش نداشته تا تنش به خاک سپرده شود.
9. وقتى مطلع مىشود كه ابننفيس شرح تشريح قانون را تأليف كرده، تدوین كتابش را متوقف مىكند تا نسخه كتاب يادشده به دستش برسد. اين همان معناى درست روزآمدى (Up to date) امروزی است.
چكيده گفتار
قطبالدين شيرازى (634 ـ 710هـ / 1236 ـ 1311 م) از معدود دانشمندان ايرانى است كه در جامعيت علوم عقلى و نيز تلفيق پزشكىپژوهى با فلسفه توانسته است به جايگاه بوعلى سينا نزديک شود. بسيارى از دانشمندان كه صرفاً به پزشكىورزى بسنده كرده بودند «متطبب» ناميده مىشدند و چون بر شاخههاى فلسفه چون مابعدالطبيعه و رياضيات و مجموعه طبيعيات چيرگى مىيافتند، به آنها «حكيم» يا «طبيب» مىگفتند. در اين نوشتار كوشيده شد ويژگىهاى پژوهشى او در اين زمينه به نسل امروز شناسانيده شود تا در درازمدّت بتوان از برآيند كارنامه عمر او و ديگران، الگويى بهينه فراهم آورد.
پيوست
متن اصلى خودنگاشت قطبالدّين شيرازى كه از مقدمه تحفه سعديه برگرفتهشده و شمارههاى متن به آن ارجاع داده شده است و مىتواند در تحقيقات پژوهشگران به كار آيد:
1. كنت من أهل بيت مشهورين بهذه الصناعة ـ و إن كان لهم أشرف من هذه البضاعة ـ لكونهم موفقين في العلاج و إصلاح المزاج بأنفاسٍ عيسويةٍ و أيدي موسويّةٍ.
2. شغفت في ريعان الشباب و حداثة السنّ بتحصيلها و الإحاطة بجملها و تفصيلها.
3. فاكتحلت السّهاد و تجنبّت الرّقاد إلى أن حفظتُ المختصرات المشهورة و تيقّنتها و شهدتُ المعالجات المتداولة و تحقّقتها و مارستُ كلّ ما يتعلّق بالطّب و الكحل من أعمالاليد كالفصد و السَلّ و التَّشمير و لقط الظُّفرة و الّسَبَل إلى غير ذلك إلّا القدح. فإنّه لايحسن منّا كلّ ذلك عند والدي الإمام الهمام ضياءالدّين مسعود بن المصلح الكازروني.
4. و كان بإجماع أقرانه ـ تغمّده الله بغفرانه و اسكنه أعلى غرف جنانه ـ بقراط زمانه و جالينوس أوانه.
5. و لمّا اشتهرتُ بالحدس الصّائب و النّظر الثاقب في تعديلالعلاج و تبديلالمزاج، رتّبونى طبيباً و كحّالا في المارستان المظفّرى بشيراز بعد وفات والدي ـ رحمهالله ـ و أنا إبن أربع عشر سنة.
6. و بقيت عليه عشر سنين، كأحد الأطبّاء الذين لايتفرغون لمطالعة اللهّم إلّا لمعالجة و لا للنظر في الدليل اللهم إلّا في دليلٍ خابت نفسي أن أكتفى من تعلّم هذه الصناعة ممّا إكتفى به المعاصرون و هو القدر الّذي به يكتسبون و إلى العامّة يتسوّقون بل كلّفني أن أبلغ فيها الغايةالقصوى و الدّرجةالعليا.
7. فشرعت في كليات القانون عند عمّي سلطانالحكماء، مقتدىالفضلاء كمالالدين أبيالخير بن المصلح الكازروني ثمّ على الإمام المحقّق و الحبر المدقّق شمسالملّة و الدّين محمد بن أحمد الحكيم الكيشي ثمّ على علّامة وقته و هو شيخ الكلّ في الكلّ، شرفالدين زكيّ البوشكاني. فإنهم كانوا مشهورين بتدريس هذا الكتاب و تمييز قشره عن اللباب، متعيّنين بحلّ مشكلاته و كشف معضلاته ـ سقي الله ثراهم و جعل الجنّة مثواهم ـ.
8. لكن لكون الكتاب أصعب الكتب المصنّفة في هذه الفنّ مدركاً و أضيقها مسلكاً لإشتماله على اللّطائف الحكمية و الدقائق العلمية و النّكت الغريبة و الأسرار العجيبة التى حارت أذهان ابناء الزمان عن إدراكها و خارت قواهم عن الوصول إلى ذرى أفلاكها لأنّها نهايات أنظار الأولين من المتقدّمين و غايات أفكار الآخرين من المتأخرين. لميكن أحد منهم يخرج عن عهدة جميع الكتاب على ما يجب و حيث ايست منهم.
9. و كذا من الشروح التى وقعت إليّ. أما شرح الإمام فخرالدين الرازي فلأنّه جرح البعض لا شرح الكلّ و أمّا الشروح الّتي للمقتنفين آثاره من الفضلاء كالإمام قطبالدين المصري و أفضلالدين الخونجي و رفيعالدين الجيلي و نجمالدين النخجواني فلأنّهم مازادوا فيما يتعلّق بشرح الكتاب على ما ذكره الإمام شيئاً يعبابه. بل تكلّموا على ما تكلّم عليه و سكتوا أمّا سكت عنه، اللهم إلّا ما هو نزر يسير ليس له قدر.
10. توجهت تلقاء مدينةالعلم و شطر كعبة و هي الحضرة العلية البهية القدسية و السدّة السنية الزّكية الفيلسوفية الأستاذيّة النصيريّة ـ قدّس الله نفسه و روّح رمسه ـ ان حلّ بعض المنغلق و بقى البعض إذ لايكفي في معرفة هذا الكتاب الإحاطة بالقواعد الحكمية. بل يجب أن يكون الشخص مع ذلك طبيبالنفس ذا دربة و ممارسة بقانون العلاج في تعديل المزاج.
11. ثم سافرت إلى بلاد خراسان و منها إلى بلاد عراق العجم ثم إلى عراق العرب ـ بغداد و نواحيه ـ و منه إلى بلاد الروم و باحثت مع حكماء هذه الأمصار و أطباء تلك الأقطار و سألتهم عن حقائق تلك المعضلات. و استفدت ما كان عندهم من الدقائق حتى إجتمع عندي ما لميجتمع عند أحد من الحقائق و كان مع كلّ هذا الإجتهاد و تطاوف البلاد إلى الروم، المجهول من الكتاب أكثر من المعلوم.
12. إلى أن ترسّلت سنة إحدي و ثمانين و ستمائة إلى سلطان مصر ـ الملك منصور قلاوون الألفي الصّالحي سقاه الله شآبيب رضوانه و كساه جلابيب غفرانه ـ فظفرت هناك بثلثة شروح تامّة للكليّات.
13. إحدها لفيلسوف المحقّق علاءالدين أبي الحسن علي بن أبي الحزم القرشي المعروف بإبن النفيس و الثاني للطبيب الكامل يعقوب إبن إسحق السامري المتطبّب و الثالث للطبيب الحاذق أبي الفرج يعقوب بن إسحق المتطبّب المسيحي المعروف بإبنالقف و ظفرت أيضاً بجوابات السامري عن سؤالات الطبيب نجمالدين بن المنفاخ على مواضع من الكتاب و أيضاً بتنقيح القانون لهبة الله بن جُمَيع اليهودي المصري ـ الذي ردّ فيه على الشيخ ـ و على بعض حواشي العراقية التي كتبها أمين الدولة بن تلميذ على حواشي الكتب و أيضاً بكتاب لبعض الأفاضل و هو الإمام عبداللطيف بن يوسف بن محمد البغدادي ـ ردّ فيه على إبنجميع في تنقيح القانون ـ و حيث طالعت هذه الشروح و غيرهما ممّا ظفرت به، انحلّ الباقي من الكتاب بحيث لميبق فيه موضع إنغلاق و إشكال و لا محلّ قيل و قال.
14. و لمّا إجتمع عندي ما لميجتمع عند أحد في العلم ممّا يتعلق بحلّ هذا الكتاب و تمييز ما هو كالقشر عن اللّباب، رأيت أن اشرح له شرحاً يزلّل من اللفظ صعابة و يكشف عن وجه المعاني نقابه غير مقتصر فيه على حلّ الفاظه و توضيح معانيه و تصريح تحليل تركيباته و تنقيح مبانيه. بل مجتهداً أيضاً في تقرير قواعده و تحرير معاقده و تيسير مقاصده و تكثير فوائده و بسط موجزه و حل ملغزه و تقييد مرسله و تفصيل مجمله و الإشارة إلى أجوبة ما اعترض به كلّ شارح مما ليس في مسائل الكتاب بقادح و إلى تلقّى ما يتوجه منه عليها بالإعتراف مراعياً في جميع ذلك شريطة الإنتصاف و التجنّب عن البغي و الإعتساف. فإن إلى الله الرجعى و هو أحق أن يخشى و ذلك لأنّي ما ظفرت في شروح هذا الكتاب على كثرتها بمستجمع لهذه الشرايط و لا لبعض هذه القيود و الضوابط.
15. و على الجملة شرعت في تأليف الشرح سنة إثنى و ثمانين و ستمائة و جمعت فيه ما شذّ و صعب على سواى حسب ما نهضت به قريحتى و قواى. و كتبته إلى الأركان شرحاً مبسوطاً كثيراً لسؤال و الجواب، طويل الذيول و الأذناب. فانتشر الآفاق و اشتهر في الأقطار و انتقده يد الإختبار و استحسنه طبع الصغار و الكبار. فمدت علماء الأنصار و حكماء الأقطار، أعناق عزائمهم إلىّ و أكثروا المعاودة علىّ ملتمسين تتميم الشرح المذكور على الخط المسطور. فاستعفيت على علمي انهم طلبوا ما الإجابة إليه على واجبة لأنّ الخوض فيه كفرض العين بلا مين. فابوا إلّا المراجعة و الإستدعاء و ابيت إلا المدافعة و الإستعفاء و ذلك لأسباب.
16. فإني لخطايا لمعترف و بالقصور و العجز لمقترف. و لأن سعد فلك الوزارة و سناء سماء الإمارة، لميزل يلحظني بعين عنايته و إنعامه و يمدني بفواضل إحسانه و إكرامه، جرياً على مقتضى سجية الكرم و الفضل و إحياء منه لسنة الإنصاف و العدل.
17. فلنشرع في تحرير الكتاب الذى هو نزهة الحكماء و روضة الأطباء المسمّى بالتحفة السعديه تيمناً بإسمه و تفألا برسمه تحريراً يرمق يمن الصحة عن أطرافه و يسمع إذن السلامة نداء العافية من أكنافه. جعله الله سبباً لسلامة البدن عن معضلات الآلام و وسيلة إلى محافظة الأمزجة عن العلل و الأسقام. و جعلنا من صالحي عباده و عارفي آياته و شفانا من مرض الركون إلى هذه الغانية و سقانا من رحيق الجنة التى قطوفها دانية و وفقنا لتهذيب الكلام و تقريب المرام. إنه ولي الأنعام بالتوفيق عليه توكلت و إليه انيب.
کتابنامه
- ابناثير، عزالدين ابىالحسن على بن كرم؛ الكامل فى التاريخ؛ تصحيح كارلوس يوهانس تورنبرگ؛ بيروت: دارالفكر، 1402هـ كه از روى نسخه 1853م مطبعه بريل افست شده است.
- ابنسينا، حسين؛ القانون في الطّب؛ حقّقه و وضع فهارسه ابراهيم شمسالدّين؛ بيروت: مؤسسة الاعلمى، 1425هـ
- احمد سعيد، على (آدونيس)؛ پيش درآمدى بر شعر عربى؛ كاظم برگنيسى؛ تهران: نشر نى، 1390ش.
- ارجح، اكرم و همكاران؛ فهرست نسخ خطى پزشكى ايران؛ تهران: كتابخانه ملى ايران، 1371ش.
- برگنيسى، كاظم: حكيم عمر خيّام و رباعيّات؛ تهران: فكر روز، 1386ش.
- رازى، ابىبكر محمد بن زكريا؛ الطب الروحانى؛ مهدى محقق؛ تهران: دانشگاه مكگيل، 1378ش.
- رازى، أبوعلي أحمد بن على بن مسكويه (320ـ420هـ)؛ تجارب الاُمَم؛ حقّقه و قدّم له ابوالقاسم امامى؛ 7ج، تهران: سروش، 1366ـ1374ش.
- رضوى برقعى، سيّد حسين؛ ادويه قلبيه ابنسينا؛ تهران: نشر نى، 1387ش.
- سلفي، حافظ أبي طاهر أحمد بن محمد(م576هـ)؛ معجم السفر؛ تحقيق عبدالله عمر البارودي؛ بيروت: دارالفكر، 1414/1984م.
- شيرازى، قطبالدين؛ التحفةالسعدية؛ نسخه خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى؛ نسخه خطى كتابخانه مرعشى نجفى؛ نسخه خطى كتابخانه ملى ملک.
- ــــــــــــــــ ؛ درة التاج ـ بخش حكمت عملى ـ ؛ به اهتمام ماهدخت بانو همايى؛ تهران: علمى و فرهنگى، 1369ش.
- ــــــــــــــــ ؛ درة التاج و غرة الدباج؛ تصحيح سيدمحمد مشكات؛ تهران: حكمت، 1371ش.
- ظلالرحمن؛ قانون ابن سينا شارحان و مترجمان آن؛ ترجمه سيد عبدالقادر هاشمى؛ تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1383ش.
- فارسى، ابوالحسن عبدالغافر بن اسمعيل (451ـ529هـ)؛ تاريخ نيسابور؛ انتخاب ابواسحاق ابراهيم بن محمّد الازهر الصرفينى (581 ـ 641هـ)؛ اعداد محمّدكاظم المحمودى؛ قم: جماعة المدرّسين فى حوزة العلميه، 1362ش.
- كاشفى، فخرالدين على؛ لطائف الطوائف؛ به سعى احمد گلچين معانى؛ تهران: اقبال، 1367ش.
- مهدوى، يحيى؛ فهرست نسخههاى مصنّفات ابن سينا؛ تهران: دانشگاه تهران، 1333ش.
- مير، محمدتقى؛ پزشكان نامى پارس؛ شيراز: دانشگاه شيراز، 1362ش.
- مينوى، مجتبى؛ نقد حال؛ تهران: خوارزمى، 1367ش.
- نظامى سمرقندى، احمد بن عمر بن على؛ چهار مقاله؛ به كوشش محمد قزوينى و محمد معين؛ تهران: ارمغان، ]بى تا[.
- همدانى، رشيدالدين فضلالله؛ جامع التواريخ؛ به كوشش محمد روشن و مصطفى موسوى؛ تهران: البرز، 1370ش.
پربازدید ها بیشتر ...
آثار و مقالهشناسی دکتر حسین مدرسی طباطبایی
محمدرضا رهبریانسیدحسین مدرسی طباطبایی (متولد 1320 ش در قم) استاد و پژوهشگر علوم اسلامی، پس از تحصیلات جدید به حوزۀ
عکس نوجواني منسوب به رسول خدا (ص) از کجا آمده است؟
جعفر هادي جعفريانعکس نوجواني رسول خدا (ص) از کجا آمده است؟ نوشته: Pierree Centlivre & Micheline Centlivre
نظری یافت نشد.