۳۴۱۳
۰
۱۳۹۵/۱۱/۲۰

نکته نکته از تاریخ بغداد

پدیدآور: علیرضا ذکاوتی قراگزلو

خلاصه

نویسنده مطالب مورد توجه موجود در کتاب تاریخ بغداد (جلد 2 تا 13) را به صورت جملات خبری جهت بهره برداری بهتر خوانندگان ارائه کرده است.
  • الهادی خلیفه عباسی به مروان بن ابی حفصه گفت: سی هزار نقد میخواهی یا صدهزار سالیانه. مروان جواب داد: سی هزار نقد و صد هزار سالیانه. خلیفه دستور داد جمع هر دو را نقد به او بدهند. (ج13، ص24)
  • خواهر سندی بن شاهک دیندار بود. آن زن متصدی امور امام کاظم (علیه السلام) در حبس گردید و میگفت: این مرد صالح را چرا زندانی کردهاند؟ (ج 13، ص32)
  • والبة بن حباب، ابوالعتاهیه را هجو کرد. ابوالعتاهیه پیش پدر او رفت و گفت: من کوزهگر بیچاره‎ای هستم و او آدم معروفی است، بگو دست بردارد. والبه به پدرش هم گوش نداد. ابوالعتاهیه به پدر والبه گفت: حالا که این طور است، خواهشمندم وساطت نکنی و چنان والبه را هجو کرد که والبه پدرش را به میانجیگری فرستاد. اما ابوالعتاهیه نپذیرفت و البته به ناچار از شهر گریخت. ( ج 13، ص 519)
  • نزد احمد حنبل گفتند: معروف کرخی در علم کوتاه دست است. گفت: مگر نه اینکه علم را برای آن میطلبند که بدانچه معروف رسیده است، برسند؟ (ج 13، ص200)
  • سائلی از معروف تاس­کباب خواست. معروف نزد بقال رفت، یک درم داد و گفت: تاس‌کباب بده! بقال گفت: ندارم. معروف گفت: به اندازه یک درم برای من تاس‌کباب تهیه کن. بقال رفت و خرید و آورد. معروف آن را به سائل داد و گفت: بخور، من تا کنون نخوردهام. (ج 13، ص 204)
  • مقاتل (بن سلیمان) به منصور عباسی گفت: ببین چه دوست داری تا دربارۀ همان برایت حدیث بسازم! (ج 13، ص 167)
  • مقاتل بن سلیمان گفت: سلونی عمّا دون العرش! یکی پرسید: وقتی حضرت آدم حج به جا آورد، چه کسی سرش را تراشید؟ سلیمان گفت: این به دردت نمیخورد، اما خدا مرا به عُجب من گرفت. (ج 13، ص 163)
  • درباره تفسیر او گفتهاند: چه نیکوست هرگاه مورد اطمینان میبود.
  • مقاتل از کلبی روایت میکرد، کلبی حاضر بود، تکذیب نمود. مقاتل گفت: آن را برای زینت سخن گفتم. (ج 13، ص 164)
  • مالک گوید: کسی نزد من میآید و میپرسد: سگ اصحاب کهف چه رنگ بود؟ میگویم: نمیدانم! مقاتل میگوید: گفته بودم که ابلق بود! حالا اگر بگویی زرد، چه کسی ردش میکند؟
  • به عبدالملک مروان گفتند: مصعب بن زبیر شراب خورده، گفت: او اگر به شخصیت و حرمتش زیان برساند، آب هم نمیخورد. (ج 13، ص 106) و نیز گفت: او از شجاعترین مردمان و بهترین دوست من است، اما الملک عقیم! (ج 13، ص 107)
  • فضیل عیاض گوید: مرگ هیچ کس به اندازه مرگ هارون الرشید (با آن قدرت و حشمت) بر من اثر نکرد (ج 14، ص 12) گویند: بعد از مرگ واثق عباسی نعشش روی زمین مانده بود و روی بیعت جانشین او بحث میکردند، چشم مرده را موشخرما خورد! (ج 14، ص  19)
  • پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درباره ملخ فرمود: بیشترین لشکریان خدا هستند، نمیخورم و حرام هم نمیدانم. (ج 14، ص 73)
  • فراء (نحوی) گفته است: سهو در سجده سهو آن را باطل نمیکند، چنان‌که مصغّر، تصغیر نمیشود. (ج 14، ص 151)
  • احمد بن ابی دواد (قاضی معتزلی) با کنیزک و دخترش هم جدّی بود، اما یحیی بن اکثم با دشمنش هم شوخی میکرد. (ج 14، ص 198)
  • ابویوسف در نوجوانی شاگرد گازر بود، کار را رها میکرد و به درس ابوحنیفه میرفت. مادرش شکوه نزد ابوحنیف برد که من میخواهم او روزی یک درهم کاسب شود. ابوحنیفه گفت: او دارد تمرین خوردن فالوده با روغن پسته میکند. پیرزن گفت: خرفت شدهای! (ج 14، ص 244)
  • ابویوسف گوید: حدیث را از چند راه روایت مکن که میگویند دروغگوست و دنیویات را با کیمیا مطلب که مفلس میشوی و در علم کلام مپیچ که هر ساعت باید پیش کسی عذر مطلبی را بجویی!
  • شبلی گوید: بر درگاه حاکم یمن بودم و خلق بسیاری جلو در جمع شده بودند. از بالا کسی بیرون آمد و دستی تکان داد، همه به خاک افتادند. سال بعد همان دست را دیدم که گدایی میکرد. (ج 14، ص 393)
  • یوسف بن الحسین رازی از ذوالنون خواست که کیمیا بدو بیاموزد. ذوالنون موشی در جعبهای بدو سپرد که درش را نگشاید و نگه دارد. نتوانست، ذوالنون  گفت: تو که موشی را نگهداری نتوانی کرد، کیمیا به چه کارت میخورد. (ج 14، ص 317)
  • ابویوسف با یک حیله شرعی، مشکلی را برای هارون الرشید با زنش پیش آمده بود، حل کرد و قاضی القضاة شد. (ج 14، ص 251)
  • ابواحمد مغازلی گوید: وردی خواندم و پا بر آب گذاشتم، پیش از آنکه پای دوم را بگذارم اندیشیدم: چگونه فرو نمیرود؟ ناگهان با هر دو پا در آب رفتم! (ج 14، ص 421)
  • کسی به عمرو بن عبید (معتزلی) گفت: از حرف‌هایی که پشت سرت میزنند، دلم بر تو میسوزد! عمرو گفت: برادر تا به حال شنیدهای که پشت سر آنها حرفی زده باشم؟ گفت: نه. گفت: پس دلت برای آنها بسوزد.
  • عمرو بن عثمان مکی گوید: عِلم از پیش میکشد و خوف از پس میراند و در این میان نَفس سرکشی میکند. (ج 12، ص 244)
  • شعبی (فقیه) را خلیفه نزد قیصر روم فرستاده بود. قیصر در جواب خلیفه نامهای فرستاد و در آن نامه نوشت: چرا آدمی مثل شعبی را خلیفه نکردند. (خلیفه را خوش نیامد) شعبی گفت: قیصر از حسودی‌اش خواسته مرا به کشتن دهد وگرنه اگر تو را دیده بود، چنین چیزی نمینوشت! (ج 12، ص 231)
  • میمونه (همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله) میخواست کنیزی را آزاد کند. حضرت فرمود: او را به خواهرت ببخش که صله رحم کرده باشی و هم او این کنیز را کفالت می‎کند. (ج 12، ص 240)
  • غیاث بن ابراهیم نخعی برای مهدی عباسی که کبوتر بازی میکرد، حدیث دروغ برای جواز آن کار ساخت. مهدی جایزهاش داد و بلافاصله گفت: قفای او قفای کذاب است و دیگر او را راه نداد و کبوترها را هم ذبح کرد. (ج 12، ص 325)
  • هارون الرشید یک قاضی را برای حساب­کشی احضار کرده بود و نصف روز با او بگومگو داشت. ناگهان هارون را عطسه گرفت. همه «عافیت باشد» گفتند، الا قاضی. هارون پرسید: تو چرا نگفتی؟ گفت: برای آنکه تو «الحمدلله» نگفتی. هارون مرخصش کرد  که معلوم میشود تو اهل مسامحه و مجامله نیستی. (ج 12، ص 309)
  • ابوتراب تخشبی (صوفی) نان و تخممرغ دلش خواست، راه کج کرد و آنجا به تهمت همکاری با دزدان کتکش زدند تا کسی رسید و او را رهانید و به خانه برد و نان و تخممرغ برایش آورد. ابوتراب در دل گفت: بخور با کتک! (ج 12، ص316)
  • عُمر که مُرد، روی سفرهاش دست به غذا نمیبردند! عباس گفت: پیغمبر و ابوبکر رفتند، غذا خوردیم، بسم الله! (ج 12، ص 357)
  • ابوعبید بن قاسم را گفتند: در کتاب «غریب المصنف» تو هزار خطاست، گفت: در صد هزار حدیث، هزار خطا زیاد نیست. (ج 12، ص 412)
  • اصمعی از تفسیر قرآن و حدیث حذر میکرد (لابد میخواسته است در دروغبازی دستش باز باشد) (ج 10، ص 418)
  • محدثی کتاب (فتاوی) ابوحنیفه را در پیش گذاشته بود و برای هر مسئله اِسنادی درست میکرد و به عنوان حدیث املا می‎نمود. (9 / 19)
  • سفیان ثوری جلاد پیری را دید که گدایی میکند، پولی بدو داد و گفت: این صدقه نیست، شماتت است. (9/153)
  • از کسی درباره سفیان ثوری پرسیدند، گفت: «صالح کذّاب» گفتند: چرا چنین گفتی؟ گفت: کسی که این سؤال میکند، لابد میداند چگونه نقل نماید! (9/327)
  • احمد بن حنبل پنهانی مینشست و به سخنان حارث محاسبی گوش میداد و میگریست، اما به شاگردش میگفت: صلاحِ تو نیست. (5/215)
  • جاحظ گوید: ثمامة بن اشرس برای من حکایت کرد که مردی گریبان دیگری را گرفته، نزد والی آورد و گفت: والی به سلامت باشد. این ناصبی رافضی مشبّه جبری قدری، حجاج بن زبیر را که کعبه بر سر علی بن ابیسفیان ویران کرد فحش میدهد و معاویة بن ابیطالب را لعنت میکند. والی گفت: نمیدانم از نسب‌شناسی‌ات حیرت کنم یا آشنایی‌ات به ملل و نحل!
  • ثمامه از الاغش پیاده شد و داخل محلی شد، وقتی بیرون آمد، دید بچهای سوار الاغ است. بچه گفت: فرض کن این الاغ را برده بودند، پس این را به من ببخش! تشکر من هم اضافه! (7/146)
  • اهال حمص به جعفر خلدی (صوفی بغدادی) گفتند: یک سال اینجا بمان. گفت: به شرطی که چند هزار دینار به من بدهید. پول را در مسجد جمع کردند. جعفر آنها را میان فقرا قسمت کرد و گفت: من نیازی نداشتم، فقط خواستم رغبت شما را بسنجم. (7/231)
  • ثعلب از ابراهیم الحربی پرسید: کی از ملاقات علما بینیازی حاصل میشود؟ گفت: وقتی شخص بداند که آنها چه میگویند و مقصدشان از آن گفتار چیست؟ (6/37)
  • کوری نزد ابراهیم حربی به صدای ناخوشایند قرآن خواند. ابراهیم چنین سرود:

دو تن را از زندگان مشمار و مرده انگاریکی کور بدصدا و دیگری گدای ناپرهیزکار

  • اهل مدینه از مالک، یک قاری خوب طلبیدند، نافع را معرفی کرد. اما به خود او گفت: قبول نکن. وجهش این است که نافع واقعاً بهترین قاری بود، اما چون محسود واقع میشد، برای خودش خوب نبود قبول کند. (3/314)
  • درباره واقدی (و حماد بن سلمه و زهری و ابن اسحاق) نیز گفتهاند که اِسناد روایت را عوض میکرد. (3/16)
  • ابوسعید خراز شاگرد مؤنثی داشت که از پشت پرده برای او درس میگفت. روزی چشم آن زن بر لبان ابوسعید خراز افتاد. ابوسعید همان لحظه درس را برید و گفت: این مجلس علم است و تو از آن محروم شدی. (3/277)
  • محمد بن الحسن مقری عطار (متوفی 354ق) قرائت مخالف مشهور داشت. او را توبه دادند، اما باز به حرفهای خود بازگشت. (ج2 ص8 – 206)

 

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

دیگر آثار نویسنده

شکوفه‎های بهاری نکته نکته از زهر الربیع

علیرضا ذکاوتی قراگزلو

زَهرالربیع از آثار معروف سیدنعمت‌الله جزایری عالم شیعی قرن یازدهم و دوازدهم هجری قمری و از شاگردان م