قلمانداز(2)؛ یادداشتهایی در تاریخ و فرهنگ و ادبیات
خلاصه
به عقیدۀ نویسندۀ این مقاله، کتاب ارزندۀ دستورالوزارء حاوی نکات مفید گوناگونی است که پارهای از آنها در کتابهای مشابه آن دیده نمیشود و از این حیث شایسته بررسیهای بیشتر است. اما ضبطها و اعرابگذاریها و ترجمۀ عربیّات کتاب صور خیال در نظریۀ جرجانی، قابل تأمّل است.تصحیح سهوی در تعلیقات دستورالوزارة
در کتاب ارزندۀ دستورالوزارة نکات مفید گوناگونی یافت میشود که پارهای از آنها در کتابهای مشابه آن دیده نمیشود و این حیث شایسته بررسیهای بیشتر است. یکی از نکات جالبی که در این کتاب دیده شد، حکایت صاحب بن عَبّاد (326-385ق) و کفشگری است که خواهان دبیرشدن فرزند خویش است که با مخالفت صاحب مواجه میشود. این حکایت دقیقاً ما را به یاد ماجرای آن کفشگر و انوشروان در شاهنامه فردوسی میاندازد که در آنجا نیز انوشروان با دبیرشدن - و نه با تعلُّم و درسخواندن - فرزند خارکن مخالفت میورزد.
اینک عین حکایت مذکور:
«عادتِ مستمرّ او [=صاحب بن عباد] آن بود كه نگذاشتى كه هيچ نااهل كه به عنصرى پاک يا اصل متأثّل، مُستَظهَر نبودى در عمل ديوان شروع كردى، گفتى حكم بر خون و مال مسلمانان به تصرّف هر بىاصلى مَنوط نبايد داشت و در اين شيوه جِدّى بليغ نمودى تا حدّى كه وقتى در مَناظِمِ اَشغال، مهمّى سانِح گشت كه مصالح آن را مُفتَقِرِ قرضى شد، گفتند: كفشدوزى سه هزار دينار عَفواً صَفواً بىوَثيقة عوضى مىدهد، بدان وسيلت كه فرزندى دارد مرخّص شود كه او را دبيرى آموزد تا باشد كه نهال او در مَغارِس كِرام سرفراز شود، گفت: نىنى از جايى ديگر وامى طلب كنيد كه رخصت نتوان داد كه فردا كفشگر بچۀ بىاصل بر بزرگزادگانِ اصيلِ نَسيب تقدّم نمايد». (دستورالوزارة، ص 66)
دکتر انزابینژاد دربارۀ حکایت بالا چنین نوشتهاست: «اين داستان كه بيانگر بينش تنگنظرانۀ بزرگان پيشين مىتواند باشد و حاكى از وجود امتيازات طبقاتى است در شاهنامۀ فردوسى مربوط به جنگهاى انوشيروان با روميان نيز آمده با اين تفاوت كه آنجا به جهت تضادّ طبقاتى شديد، خشم انوشيروان دادگر! از شنيدن آرزوى پيرِ كفشگر - كه به يگانه فرزندش، رخصت تحصيل داده شود - به دفعات شديدتر است. دريغ است اگر از آن داستان - و از زبان فردوسى - نقشى محو از خود بزرگبينىهاى طبقات ممتاز گذشته نكشيم».[1]
گویا استاد انزابینژاد از حکایت صاحب بن عَبّاد و داستان انوشروان در شاهنامه چنان برداشت کردهاند که صاحب و انوشروان اجازۀ تدریس به فقیران و بیاصل و نسبان نمیدادهاند، در حالی که با تأمُّل در هر دو حکایت متوجّه میشویم که در هر دو داستان سخن از «دبیرشدن» است نه اصل درسخواندن و سوادآموزی.
کریستین سن در ایران در زمان ساسانیان دربارۀ حکایت کفشگر به چنین نوشته است:
«ابوالفداء گويد: پادشاهان ايران هيچ كارى را از كارهاى ديوانى به مردمِ پستنژاد نمىسپردند. فردوسى حكايتى نقل كرده است، كه حاكى از همين ممنوعيتِ عَوام النّاس است».[2]
زندهیاد استاد محمدی ملایری در این باره پس از نقل حکایت شاهنامه نوشتهاند:
«كسانى كه اين حكايت را خواندهاند از آن چنين استنباط كردهاند كه در آن روزگار به مكتبرفتن و درسخواندن براى عامّۀ مردم ممنوع بوده و نياز به اجازۀ شاه داشته. اين استنباط از اين حكايت درست نيست. در آن روزگار هم به مكتبرفتن و درسخواندن، اگرچه براى آموختن دين و به وسيلۀ مُوبَدان هم بوده، براى مردم عادى امرى معمول بوده و نيازى به اجازۀ شاه نداشته و شواهد آن هم در تاريخ كم نيست».[3]
همچنین استاد محمدی به نقل از ابن بلخی نوشتهاند که: «بفرمود تا جز مردمِ اصيلِ صاحب معرفت را هيچ عمل نفرمودندى و منع كرد هيچ بىاصل يا بازارى يا حاشيهزاده دبيرى آموزد».[4]
منابع
- اصفهانی، محمود بن محمد بن الحسين؛ دستور الوِزارة؛ تصحیح استاد رضا انزابینژاد؛ تهران: امیرکبیر، چاپ اول، 1364.
-كرستين سن، آرتور؛ ایران در زمان ساسانيان؛ ترجمه رشيد ياسمى؛ چاپ ششم، تهران: دنياى كتاب، 1368.
- محمدی ملايرى، محمد؛ تاريخ و فرهنگ ايران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى؛ 6جلد، چاپ اول، تهران: توس، 1379.
تأمّلی در ضبطها و اعرابگذاریها و ترجمۀ عربیّات کتاب صور خیال در نظریۀ جرجانی
کتاب صور خیال در نظریۀ جرجانی، تألیف کمال ابودیب، در زمرۀ بهترین آثاری است که در تحلیل نظریات بلاغی عبدالقاهر جرجانی، ادیب گرانمایۀ سدۀ پنجم هجری نگاشته شده است. خوشبختانه این کتاب را جناب آقایان فرزان سجودی و فرهاد ساسانی به فارسی برگردانده و در اختیار مشتاقان قرار دادهاند. ترجمۀ انگلیسی اثر نسبتاً روان و نیک مینماید، امّا آنچه که به هیچ روی قابل اغماض و چشمپوشی نیست فراوانی اغلاطی است که در عبارات عربی کتاب دیده میشود. عموماً این عربیّات در پاورقیها آمده است و شامل تعدادی مصراع و بیت و گاه جملات منثور است. مع الأسف در ضبط عبارات عربی و دقت در اعرابگذاری و ترجمه درست و دقیق مسامحات بسیاری دیده میشود که گاه عبارات کاملاً تحریف و تصحیف شده است. نگارنده بهدرستی نمیداند که گناهِ این مایه نابهسامانیهای موجود در کتاب چه مایه بر عهدۀ ناشر است و چه میزان بر عهدۀ مترجمان. دستِ کم هر دو مقصِّرند.
اشکالِ عمدهای که متوجّۀ مترجمان میباشد این است که اگر مایههای عربیدانیشان اندک است، بهتر و زیبندهتر این نیست که در اینگونه موارد از دوستان و همکاران عربیدان خود کمک بگیرند؟ تا اینقَدَر اغلاط فاحش واضح فاضح در کتابشان راه نیابد؟
باری آنچه که در ذیل میآید بخشی از آن کاستیهای کتاب مورد بحث است. باشد که مترجمان ببینند و در چاپهای بعدی کتاب تجدید نظرهای اساسی در ضبطها، اعرابگذاریهای و ترجمههای عربیّات کتاب کنند. ایدون باد![5]
1. اغلاط نگارشی و چاپی متن
صفحه |
ضبط درست |
ضبط کتاب |
15 |
صُوَر |
صورد |
15 |
جبر و اختیار |
خیر و اختیار |
21 |
إنباه الرُّواة عَلَی أنباهِ النُّحاة |
اتباه الرُواة علی اتباه النُحاة |
21 |
طاش کبریزاده |
تش کبریزاده |
22 |
رَوضة الجَّنّات |
روضة الظاهره |
23 |
فوات الوَفَیات |
فواة الوفیاة |
26 |
بُغیة الوعاة |
بغیاة الوعاة |
26 |
طبقات الشافعیّة الکُبرَی |
طبقات الشافعیة، کبری |
27 |
دُرج الدُّرَر |
دَرَج الدُوَر |
37 |
المُقابَسات |
المقایسات |
45 |
یُنسَبُ لِلتَّکَلُّف |
یُنصب إلی التکلف |
46 |
المُوازَنَه |
المُوازَتَه |
|
||
64 |
الأبصارُ |
الابصارً |
67 |
نبا/سُلِّطَ/بنجوةٍ/جَرَت |
نبی/سُلطَ/بنجات/جَرَت |
70 |
لُعاب الأفاعی القاتِلاتُ لُعابُه/... إشتارَته. |
لُعاب الافاعی القَتِلَتِ لُعبابُهُ/و اریُ الجَنی اِشتارَتُ ایدٍ عواسلُ |
73 |
مُجَرَّدَةً |
مُجرَّداتاً |
82 |
فلوْ أنَّ قَومي أَنطَقَتني رِماحُهُمْ/نَطَقتُ و لكنَ الرِّماحَ أَجرَّتِ |
فلو انَّ قَومی اَنتطَقَتنی رِماهُهُم نَطَقتُ، ولاکِنَّ الرِمَهَ اجرَّت |
85 |
قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسمَاءُ الْحُسنَى |
قُلِ ادعو الله اوِ ادعوا فالله الرَّحمن ایّاً ما تَدعوا فَلَه الاَسماءَ الحُسنی |
96 |
ضربٌ |
دربٌ |
96 |
سالَت عليهِ شِعابُ الحَيِّ حينَ دَعا / أَنْصَارَهُ، بوجُوهٍ كالدَّنانير |
سالت عليهِ شعابُ الحيِ حينِ/ أَنْصَارهُ، بِوجوهٍ كالدَنانبرِ |
120 |
مُتَباینات |
مُتناینات |
139 |
صَفاةُ الهُدی مِن.. |
سَفَتُ الهُدی مِن |
144 |
بَذَل الوعدَ لِلأخِلاّءِ سَمْحاً / و أبَى بَعدَ ذاكَ بَذلَ العَطَاءِ فغدَا كالخِلافِ يُورِقُ لِلعَي / نِ ويأبى الإثمارَ كُلَّ الإباء |
بَذَلَ الوعدَ للاخِلاءِ سَمحاً / و أبى بَعدَ ذاكَ بَذَلَ الغ ناء فقدَا كالخِلافِ يُورِقُ لِلعَیبنِ/ ويئبى الائمارَ كلَّ الإباء |
145 |
إنّ رَيبَ الزَّمانَ يُحْسِنُ أن يُه/ دِي الرَّزَايا إلى ذَوي الأحسابِ فَلِهذَا يَجفُّ بَعدَ اخضرارٍ/ قَبلَ رَوضِ الوِهادِ رَوضُ الرَّوَابي |
ان ريبَ الزّمانِ يُحسَنُ أن يُهدِ / الرَزَايَ إلى ذَويِ الاحسابِ فَلِهذَا يَجِفُّ بعدَ اِخضرارٍ ... قَبلَ روضِ الوِهادِ روضُ العوب |
147 |
فإن تَفُقِ الأنَامَ و أنت منهم |
فإن تَفُقِ الأنَامَ مِنهم |
147 |
فأصبحتُ مِن لَيْلَى الغداةَ كقابضٍ/ عَلَى الماءِ خَانَتهُ فُروجُ الأصابِعِ |
فاصَبحتُ من لَيلى الغَدات كغابِدٍ/على الماءِ خَانَتهُ فُروجُ الاسابِعِ |
149 |
دمُ الزِّق عَنّا و إصطفاق المَزاهِرِ |
.. دمُ الزِّق اَنّا و اسطفاق المَزاهِرِ |
164 |
العلابیّ/بعلیاء |
العابیِّ/ بعلباء |
169 |
مَرَّةً |
مَرَّتاً |
173 |
یکدر |
یکدور |
177 |
يُتابِعُ لاَ يَبتَغِي غَيرَه / بأبيضَ كالقَبَس المُلْتَهِب |
يتابِع یُتابعُ غَيرَه /بَيضَ كالقَبس المُلتهَب |
170[6] |
لم تَتَّصِلْ |
لم تَتصِّلُ |
180 |
نَوَّرا |
لوّرا |
180 |
كأن صَلِيلَ المَروِ حين تُشِذُّه/صَلِيلُ زُيوفٍ يُنتَقَدنَ بَعَبقَرا. |
کانَّ صلیل المرء حین تَشُذّهُ/صلیلُ زُیوفٍ یَنتَقِدن بَعبقَراً |
182 |
دُرَرٌ نُثِرنَ عَلَی بِساطٍ أزرق |
.. دُرّ نُثِرنَ علی بَساطٍ ارزق |
184 |
کَأنَّ مُثارَ النَّقعِ.. |
کانَّ مُثارِ النَقح.. |
184 |
جانِبَیها |
جانِبِها |
185 |
نُطیرُ |
نظیرِ |
187 |
غُدرانِها/َمَطُّ |
غَدَرانِها/ تُمطَ |
188 |
جُلوس |
جُاس |
188 |
قَد مَدَّ |
قَدَمهَّ |
226 |
تُقَدِّمُ رِجلاً و تُؤَخِّرُ أُخرَى |
بَلَغَنی اَنَّک تُقَدَّمُ اِجلاً و تُأخَّرُ اُخرا |
227 |
الفرعَ ..الأصلَ .. |
جعلوا الفرعِ ..و الاصلِ .. |
228 |
شقائقُ يَحمِلن النَدَى فكأنَّه/ دُمُوعُ التَّصابي في خُدود الخَرائِد |
شقائقُ یَحَممِلن الَندا فَکَاَنّهُ/دُموعُ التَصابی فخدود الخرائد |
229 |
على بابِ قِنَّسْرينَ و الليلُ لاطخٌ/ جَوانبَه مِن ظُلمةٍ بمدادِ |
على بابِ قِنَّسِرنَ و الليلُ لاطخٌ/جَوانبِه من ظُلمتٍ بِمِدادِ |
230 |
والصُّبح في طُرّةِ ليلٍ مُسفِرِ/ كأنه غُرّةُ مُهرٍ أشقَرِ |
والصُبح في طُرّةِ ليلٍ مُعفِرِ/ كأنه غُرّةُ مهرٍ أشِقرَ |
234 |
حال |
هال |
235 |
.. و إقتِضاباً ... اللِّغَة |
.. و اقتضباً .. الغة |
241 |
الآنَ أخَذَ القوسَ باریها |
الآنِ اَخَذَ القَوسَ بارِها |
243 |
ألا يا رياضَ الحَزْنِ من أَبرق الحِمَى/ نَسِيمُك مسروقٌ و وَصفُك مُنتَحَلْ |
علی یا ریاضَ الحَزنِ من ابرق الحِمی/نسیمُکِ مسروقاً و وَصفکَ مُنتَحَل |
244 |
شَرِبنَ/تَرقَی |
شرینَ/ تَرمی |
247 |
ولم أَرَ قَبلي مَن مَشَى البدرُ نحوَهُ / و لا رَجُلاً قَامَت تُعانقُه الأُسْدُ |
و لَم اَز قَبلی مِن مَشا البدرُ نحوُه/و لا رَجُلً مامت تُعانِقُهُ الاسدُ |
255 |
إنَّ السَّماحةَ و المُروءةَ و النَّدی |
انّا السَماحَةَ والمُرائَةَ والنَدا |
260 |
وكَانَ المَطلُ في بَدءٍ وعَودٍ /دُخاناً لِلصَّنِيعةِ و هي نارُ |
و کان المُطلُ فی بَدءٍ و عَودٍ/دخانّ لالَضیعتِ و هی نارٌ |
291 |
یَدٌ |
یدون |
304 |
عرفتَ/ لمّا |
عرافت/ لا |
305 |
رَقَدَ |
قد |
308 |
أصبَحَت |
صحبت |
348 |
الصوارم |
الصئارم |
350 |
نَقريهمُ لَهْذَمِيَّاتٍ نَقُدُّ به |
نفریهم لهذ میات نقدبها |
354 |
والرُجَّحِ الأَحسابِ و الأَحلامِ |
و الرجح ب الاحساو الاحلام |
359 |
عِرِّیسَة |
عِرَّسهَ |
362 |
قاتَلَه |
قائلُه |
370 |
أَسدٌ دَمُ الأَسَدِ الهِزَبرِ خِضابُهُ /مَوتٌ فَرِيصُ الموتِ منه تُرعَدُ |
اسدٌ دمُ الاَمَدِ المزیر خِضابُه/موتٌ فریضُ الموت منه تُرعَدُ |
370 |
و بَحرٌ عَدَاني فيضُه وَهْو مُفعَمُ[7] |
و بحرٌ عدایی فیصه و هو مُنعَمٌ |
385 |
الألفاظ المُستَعمَلة |
الالفاظ المستعمل |
391[8] |
الشَّيبُ كُرْهٌ و كُرْهٌ أن يُفارِقَني |
السیب کره و کره ان نعارقنی |
396 |
أسرار |
اصرار |
396 |
سَلَبْنَ ظباءَ ذي نَفَرٍ طُلاها/ و نُجْلَ الأَعيُنِ البَقَرَ الصِّوارا |
سَلَبَن ظباءَ ذي نَفَرٍ طَلاها/ و نُجَلَ الأَعينِ البَقَرَ الصُوارا |
418 |
دانِ عَلَى أيدِي العُفاةِ و شَاسِعٌ/ عن كل نِدٍّ في النَّدَى وَضَرِيبِ كالبدرِ أفرَطَ في العُلُوِّ و ضَوْءُه/ لِلعُصبةِ السَّارينَ جِدُّ قَريبِ
|
واِن على اَيدي العُناة و شَاسِع/ عن كُلِّ نِدٍّ في النَدى و ضَريبٍ كالبدرِ افرَطَ في العُلُوِّ وَضَوئه/ لِلعُصبة السَّادينِ جِدُّ قَريبٍ |
424 |
بَشَّرَ سُقْم الهِلالِ بِالعِيدِ[9] |
بَشَرً سقُم الهلال بالعيد |
2. کاستیهای بخش ترجمه
- فلولا نبا دهرٌ و أنکَرَ صاحبٌ/و سُلِّطَ أعداءٌ و غاب نصیرُ
تکونُ عن الاهواز داری بِنجوةٍ/و لکن مقادیرٌ جَرَت و أُمورُ. (67، پ 4)
ترجمۀ مترجمان
ای کاش وقتی که دهر نامراد میشد و دوست نفی میشد
و دشمن سلطه مییافت و یار ناپیدا میشد
خانهام به دور از اهواز باشد
ولیکن مقدرات و امورات جاری است.
ترجمۀ پیشنهادی
ای کاش در آن وقت که روزگار از ما دوری کرد، و رفیق هم عهد و پیمان دوستی را انکار نمود، و دشمنان بر من مسلّط شدند، و یاران هم از نظر غایب گشتند، (ای کاش) در آن هنگام اهواز را ترک میکردم و در گوشهای دوردست منزل میگرفتم. امّا افسوس که برای من موانعی پدید آمد و حوادثی(به من روی آورد که موفّق نشدم).[10]
- سالَت عليهِ شِعابُ الحَيِّ حينَ دَعا / أَنْصَارَهُ، بوجُوهٍ كالدَّنانير(ص 96). مترجمان بیت را غلط ترجمه کردهاند: «بر او سرازیر شد کورهراهها وقتی که یارانش را به صورتهایی مثل دینا [سکۀ طلا] صدا زد.
ترجمۀ پیشنهادی
«هنگامی که یاران خود را برای کمک فرامیخواند سیل قبیلهاش با چهرههایی (گلگون از وجد و شوق) همچون سکّههای طلا به جانب او سرازیر شدند».[11]
- كأن صَلِيلَ المَروِ حين تُشِذُّه/صَلِيلُ زُيوفٍ يُنتَقَدنَ بَعَبقَرا. (180، پ 3)
ترجمۀ مترجمان
صدای به هم خوردن سنگِ آتش زنه که گویی شتری شتابان آنها را به این سو و آن سو پرتاب میکند، مانند صدای تمییز سکههای قلب از سکههای حقیقی است.
دو غلط فاحش در این ترجمه هست: یکی جملۀ نابجا و بیربط «گویی شتری شتابان آنها را به این سو و آن سو پرتاب میکند»! که گویا از «تُشِذُّه»(که به معنای دور و جدا کردن است) استنباط! کردهاند. دوم اینکه «عبقرا» را که نامی شهری است چنان نادرست ترجمه کردهاند. در فرهنگهای عربی همین بیت شاهد مثالی است برای «عبقر» که نام شهری دانسته شده است.[12]
- کَأنَّ عُيونَ النَّرجسِ الغَضِّ حَولَها/ مَداهِنُ دُرٍّ حَشوُهنَّ عقيقُ. (181، پ 2)
مترجمان «مداهن»(=روغندان) را به «عطردان» ترجمه کردهاند و «الغض» (=تر و تازه و شاداب) را در ترجمه لحاظ نکردهاند.
- بَلَغَنی اَنَّک تُقَدَّمُ اِجلاً و تُأخَّرُ اُخرا. (226)
مترجمان فعل این دو جمله را که مضارع است، سهواً «امر» دانستهاند و چنین ترجمه کردهاند: ... یک پا را پیش و یک پا را پس بگذار.
_ شقائقُ يَحمِلنَ النَدَى فكأنَّه/ دُمُوعُ التَّصابي في خُدود الخَرائِد. (228، پ 1)
مترجمان مصراع دوم را چنین ترجمه کردهاند: گویی اشکان اشتیاق در چشمان دختران زیباست؛ یعنی به جای «بر گونهها» به غلط «در چشمان» ترجمه کردهاند.
_ ألا يا رياضَ الحَزْنِ من أَبرق الحِمَى/ نَسِيمُك مسروقٌ و وَصفُك مُنتَحَلْ. (243)
ترجمۀ مترجمان
آه، تو، باغهای خاکهای ناهموارِ تپهها، «نسیم تو را ربودهاند و خصائل تو ذاتی نیستند». در حالی که شاعر گفته است: ... نسیمِ تو دزدی و وصف آوازهات دروغین است.
_ و إذا اَرَدتُ تصابیاً مجلس/فالشَیبُ یَضحَکُ بی معَ الاحباب. (245، پ 1)
پس از «تصابیاً» حرف «فی» از قلم افتاده است. همچنین مترجمان بیت را این چنین ترجمه کردهاند: هرگاه بخواهم به دختر جوانی نزدیک شوم، همچون شخص جوانی که چنین میکند، «موی سپیدم به من و او که دوستش دارم میخندد»، در حالی که پارۀ پایانی ترجمه به تقریب چنین باید: پیری و (یا: با) دوستان بر من میخندند.
_ وكَانَ المَطلُ في بَدءٍ وعَودٍ /دُخاناً لِلصَّنِيعةِ و هي نارُ (260)
مترجمان مصراع دوم را چنین گزاردهاند: تأخیر در دادن [پس از وعدۀ دادن] دود است [در رابطه با] مزه که خود، آتش است. ترجمۀ درست بیت چنین است: تأخیر در ... دودِ آتشِ کارِ نیک است.
_ ..إلى مَلِكٍ أظلافُهُ لم تَشَقَّق(305، پ 2)
در این مصراع «سُمها» ترجمه شده است که البته بهتر است به «ناخنها» ترجمه شود. همچنین در پ 3 از همان صفحه «الطَّلا»، «اطلا» چاپ شده است.
- و شَيَّبَ أيّامُ الفِرَاق مَفارِقِي/ و أَنشَزْنَ نَفسي فوق حَيثُ تكونُ (347، پ 2)
مترجمان مصراع دوم را چنین ترجمه کردهاند: ... و روح مرا به کوی رسیددوست رانده است. معنای محصل مصراع این است: «جانم به لب رسید».
-إنّی و تَزیِینِی بمَدحِی مَعشَراً ... . (367، پ 1)
ترجمۀ مترجمان
من با (و) شعرم معشر را میستایم. بهتر است که چنین ترجمه شود: «من و اینکه گروهی را با ستایش خود میآرایم.[13]
3. اغلاطِ بخش «کتابنامه»
صفحه |
ضبط درست |
ضبط کتاب |
482 |
التوحیدی |
التوحید |
482 |
قضایاه و ظواهره |
قضایا و ظوهره |
483 |
حدیث الأربعاء |
حدیث الاربعة |
483 |
أحوال |
احوا |
484 |
طبقات النحویین و اللغویین |
طبقات النحویون و اللغویون |
485 |
مِن شِعرِه |
من الشعره |
485 |
غریب |
غُریّیب |
منابع
- ابن منظور افریقی؛ لسان العرب؛ الطَّبعة الثّالثة؛ 15ج، بیروت: دار الصّادر، ۱۴۱۴.
- جلیل تجلیل؛ ترجمۀ اسرار البلاغة جُرجانی؛ چاپ سوم، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۷۰.
ـ حَمَوی، یاقوت؛ مُعجَم البُلدان؛ 7ج، بیروت: دار صادر، ۱۹۹۵.
_ رادمنش، سیدمحمد؛ ترجمۀ دلائل الإعجاز؛ چاپ اول، انتشارات شاهنامه پژوهی، ۱۳۸۴.
[1]. دستور الوِزارة، ص172.
[2]. ایران در زمان ساسانيان، ص427.
[3]. تاريخ و فرهنگ ايران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى،ج 5، ص40.
[4]. همان، ج 5، ص 42.
[5]. در فصلنامۀ تخصّصی نقد کتاب ادبیات، سال اوّل، شمارۀ 2، تابستان 1394، مقالهای با عنوان «پژوهشی دربارۀ نظریۀ جرجانی دربارۀ صور خیال»(نوشتۀ علی علیمحمدی) به چاپ رسید که بخشی از آن مقاله به کاستیهای کتاب مورد بحث اختصاص دارد. مواردی را که نگارنده به آنها اشاره کرده بود و در مقالۀ مذکور نیز دیده میشود برای پرهیز از تکرار و نفصیل به یک سو نهاد و از یادداشت حاضر سِتُرد.
[6]. همچنین در پاورقی 4 از همین صفحه در بیت اول به جای «شَکَّ» «سَکَّ» آمده است و «م» زائدی در بیت دوم هست.
[7]. همچنین در مصراع دوم بیت بعد از بیت مزبور «رَحلی» به غلط «دحلی» چاپ شده است.
[8]. همچنین در پ 2 همان صفحه به جای «تمرّدا»، «تمرّوا» چاپ شده است.
[9]. همچنین در بیت پس از بیت مذکور به جای «فاه»، «ماه» چاپ شده است.
[10]. ترجمة ترجمان البلاغه، ص91.
[11]. همان، ص 78.
[12]. لسان العرب، ج4، ص534 و معجم البُلدان، ج4، ص 79. آگاهی از عَلَمبودن لغت «عبقر» در آن بیت موجب شده است که مترجم کتاب اسرارالبلاغه نیز بیت را نادرست ترجمه کنَد. ر.ک به: ترجمة اسرار البلاغة، ص 96.
[13]. ترجمۀ اسرار البلاغه، ص 120.
پربازدید ها بیشتر ...
ابوریحان بیرونی، روش استدلال و نقد علمی
رسول جعفریانمروری است بر کتاب «تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات الاماکن بیرونی» با هدف استخراج روش استدلال و ن
تاریخچه بنای شهر آبادان
عبدالنبی قیمنویسنده نوشتار حاضر را با هدف ارائه تصویری واقعی و گویا از تاریخ بنای شهر آبادان، وجه تسمیه آن، موقع
دیگر آثار نویسنده
قلمانداز (۳)؛ یادداشتهایی در تاریخ، فرهنگ و ادبیات
سهیل یاری گلدرهاز دیرباز باورهای جالبی دربارۀ سمت راست و چپ در ملتهای مختلف وجود داشته است، به این صورت که سمت راس
نظری یافت نشد.