۴۸۱۳
۰
۱۳۹۹/۱۲/۱۱

سفر در دوره قاجار (مقدمه معشوق السفاره)

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

کتاب معشوق السفاره اثری کم مانند از میانه عصر قاجار در باره آداب سفر، انواع سفر و دارای اطلاعاتی منحصر به فرد در باره بسیاری از مسائل اجتماعی این دوره است. کتاب را سال 1395 منتشر کردم و این مقدمه آن کتاب و گزارشی از محتوای آن است.

 

به طور معمول، آنچه از کتاب و مقاله در باره هر رشته علمی نوشته می شود، به گونه‌ای است که آدمی می‌داند این اثر در چه رشته‌ای تألیف شده و چه جایگاهی در میان علوم رایج دارد. نوشتن در حوزه ادبیات، هنر، فلسفه، دین، یا هر رشته دیگری از علوم طبیعی وغیره، به خوبی از عنوان و فهرست کتاب بر می آید. اما در باره کتاب حاضر باید عرض کنم، موضوع آن در میان علوم رایج در آن زمان، جایگاه مشخصی ندارد، یعنی روشن نیست دقیقا در چه رشته علمی نوشته شده است. این امر از یک جهت نامعمول، اما از جهتی بسیار عالی است. جهت غیر عادی بودن آن عدم استقرار آن در دسته بندی علوم زمانه است، چون کتابی نیست که تعلق به علوم الهیات، طبیعیات یا ریاضیات یا تاریخ و غیره داشته باشد، اما جهت حُسن آن این است که نویسنده زمینه کاملاً بکری را انتخاب کرده و از این جهت می تواند یک اثر پیشگام در یک حوزه کاملا مستقل و جدید به شمار آید، و این یعنی خلاقیت و ابتکار.

موضوع این کتاب «سفر کردن» است، موضوعی که شاید در روزگار ما، نزدیک به بحثی شبیه جهانگردی باشد، اما دقیقا مطابق آن نیست، بلکه در چارچوب ویژه‌ای است، به طوری که بخش مهمی از آن در باره سفر و بخشی در باره وسائل و ابزارهای سفر و نیز آداب و لوازم و قواعد آن است. البته بخشی از آن، مثلا سفر از دیدگاه مذهب، در متون دینی آمده، اما جدای از آن، باقی بحث‌ها، و به ویژه شکل نهایی آن، موضوع تازه‌ای است که سابقه‌ای در میان علوم رایج در آن روزگار ندارد و این اثر را باید منحصر به فرد به شمار آورد.

نویسنده سفر کردن را محور بحث خود قرار داده، از انواع سفرها، ماهیت آنها و نیز قواعد و اخلاقیات آن یاد کرده است. سفرهای زیارتی به حج و  عتبات، سفر دریایی، سفر علما به دربار شاهان، سفر شاهان به میدان نبرد یا نقاط دیگر، سفر سیاحتگران، ودر ادامه، از هر کدام از قاطرداران، خرک داران و شترداران، در فصول و مسائل مختلف بحث کرده است. تازگی آن این است که در هر بخش، و پس از هر توضیح، حکایت و داستانی نیز در آن خصوص ارائه شده است.

نویسنده

از نام نویسنده، جز این که به حدس قوی کاشانی است،  خبر نداریم، به دلیل این که نام کتاب در منابع نیامده و تنها نسخه‌ای هم که از آن مانده است، فاقد نام نویسنده در مقدمه است. این رساله از پایان هم ناقص است و این احتمال که بسا نام در آنجا بوده، منتفی است.

در همان صفحه نخست کتاب، جایی که نام کتاب با رنگ قرمز آمده، دقیقا دنبال همان آمده بوده: «من تألیف» و دنبال آن هم نام مولف بوده که بسا عمداً محو شده و آثار محو شدگی هم دیده می شود.

بر اساس اشاراتی که در کتاب آمده، باید گفت، وی کاشانی است و پدر و پدر مادریش در همین شهر بوده اند. در اوائل شباب، همراه پدرش به کار تجارت می‌پرداخته و به شهرهای مختلف سفر می کرده است، اما به نظر می رسد که به تدریج روی به علم آموزی آورده و در نیمه دوم عمر خود یا حتی ثلث آخر، به تحصیل پرداخته است. براساس اشارات داخل این متن، این که او را تاجرزاده‌ای خرده پا بدانیم که به مرور طلبه و درس خوانده شده، امری دور از آبادی نخواهد بود. در اینجا،  مواردی را که در کتاب اشاره به کار تجارت خود داشته، و البته بعد تبدیل به «اقلّ الطلبه» شده، می آورم، با یادآوری این نکته که به سال و زمان اشاره نمی کند، هرچند برای مثلا اشاره به این که در جوانی و به عهد فتحعلی شاه کار تجارت داشته، کرده است.

وی در موردی می نویسد: «در اواخر زمان دولت مرحوم مغفور خاقان خلد آشیان، داعی اقلّ الطلبه در عراق عجم که قلمرو مشهور است، به شغل پیله‌وری مشغول بودم. روزی به قصد خرید، عزیمت دارالمؤمنین کاشان نمودم. در هنگام خروج، آنچه وجه نقدی که از خود داشتم برات گرفته که در بلده مرقومه بگیرم...».

و در جای دیگر: «روزی در اوایل شباب و سفر داعی در همراه والد مرحوم، از همدان به دار المؤمنین کاشان، در حمل مکاری از اهل قراء همدان بودیم. مردی از تجار کاشانی که چند وفر روغن و مازوج و ... همراه داشت».

در جای دیگری می گوید که از هشت سالگی همراه پدرش به شهر و آن شهر برای تجارت می‌رفته است: «و حال آن که از اوایل سن و شباب که هشت ساله بوده ام، در خدمت مرحوم والد خود به تجارت و سوداگری در ولایات متعدّده متکثّره از بلدان بعیده و متوسّطه در معامله و خرید و فروش و در حجره بوده ام».

و در جای دیگر از سابقه کار تجارت خود می‌نویسد: «در اوّل شباب به قصد مسافرت پیله وری در سمت کرمان شاهان، داعی اقلّ خلیقه عازم بودم. در منزلی از منازل عرض راه که نام او بیستون بود که آخر منازل آن بلد است، منزل داشتیم که بعد از دو ساعت از ورود داعی، قافله زوّاری از عتبات عالیات با مرد عالمی که از جمله مجتهدین گیلانات بود نیز وارد شدند».

و در جای دیگر: «در سفارت ایام شباب سابق، داعی در حمل مکاری معروفی بودیم». و در جای دیگر: « در ایام ورود مرحوم نایب السلطنه  به دار الخلافه طهران، داعی از جانب یکی از مجتهدین دارالمؤمنین کاشان، تحفه به واسطه یکی از امراء آذربایجان به دارالخلافه می‌بردم».

و در جای دیگری آمده‌است: «در اوایل شباب و جوانی در بلده همدان، شغل تجارت در خدمت والد خود بودم و در آن خان منزل گاه خواجه ملک محمد نامی از اهل شوشتر در آن خان در حجره ای منزل داشت، لکن مال التّجاره نداشت که به مصرف فروش رساند، و اهل تجّار شوشتر که در همدان می آمدند، بعد از خرید و فروش آن ها که می خواستند روانه شوند، به آن خواجه ملک محمد انعامی می کردند».

و در جای دیگر گوید: «در اوایل شباب، در منزل بیستون که منزل آخر کرمان شاهان می باشد، منزل داشتیم. در فصل تابستان در فوق سنگ های زیر دالان خوابیده بودم که دیدم جوان ساربانی کلاه نمد در سر او و چوبی در دست دارد، و سال او به سن بیست سال بسیار خوش نمک و ملیح به سرعت تمام آمد وارد دالان کاروان سرا گردید، و خود را از پله‌های بام به سرعت روانه نمود».

و در جای دیگر گوید: «در اوایل تجارت داعی، در سفری گذار و عبور داعی به ملایر که شهر چومین است، افتاد. از قضای اتفاقیه در خانه آشنایی از اهل فراهان که در آن قصبه منزل داشت بودیم، و جمعی از همسایگان آن محوطه در اواخر شب به رسم شب نشینی به منزل داعی آمدند، و سخن از هر مقوله و از هر جایی طرح گردید».

و در جای دیگر مطلبی از جدّ امی خود نقل می کند: «از جدّ اُمیّ خود شنیدم که مرد کهن سال صاحب قوّتی بود که در ایام شبابش احدی پشت او را به خاک نرسانیده بود، و در صداقت و دین داری، سلمان عصر خود بود. در شبی از شب ها در مقام مواعظ و تنبیهات سخن می گفت که سالی در یزد روز عیدی که اهل و عیال تمامی به گردش بودند، من تنها در خانه بودم که دیدم از بام خانه جوانی قوی هیکل بلند اندامی به سرعت و عجله به زیر آمد...».

جای دیگری با عبارت «سی و دو سال قبل از این» می کند که معلوم است خود درگیر در این حادثه بوده یا آگاهی نزدیک از آن داشته است: «در سنه سی و دو سال قبل از این، در بلده همدان، دو نفر تاجر از اهل دارالمؤمنین کاشان در آن بلد به تجارت در یک کاروان سرا حجره داشتند، و دائم درصدد اضرار و منقصت یکدیگر بودند، و در هر معامله از خرید و فروش در غیاب هم در خرابی و کم اعتباری یکدیگر می‌پرداختند تا روزی یک نفر از تجّار به دهات رفته بودند که مطالبات بگیرند. از قضای اتفاقیه کاروان دارالمؤمنین کاشان وارد آن قریه شدند...».

اینها مواردی بود که ضمن آن‌ها به سوابق تجاری خود اشاره دارد. به نظر می‌رسد، عمدتاً مربوط به زمان فتحعلی شاه (م 1250) است. بنابرین این کتاب را باید پس از آن در عهد محمد شاه (م 1264) یا حتی بعد از آن در روزگار فتحعلی شاه نوشته باشد. با این حال نامی از اینها نیاورده و از میان شاهان قاجار، تنها داستانی از یک مرد حدودا صد ساله در زمان آقا محمد خان قاجار نقل کرده است. یک داستان از ملامهدی نراقی و دو داستان از ملااحمد نراقی (م 1244) نقل می کند و از عبارات روشن است که هر دو در زمان نگارش، وفات یافته اند.

و در جای دیگر در سوابق سفرهای فراوان خود گوید: «و خود داعی، به کرّات در سفر بوده ام که چند دسته کاروان در یک منزل بوده اند، و در هنگام کوچ دو ساعت مقدم و مؤخّر،  بار کرده اند، و در دسته اوّل که کوچ کرده اند در بین راه آن‌ها را برهنه کرده اند، و زخم نموده اند. چون خبر به منزل رسیده آن دسته مؤخر زودتر بار کرده اند که راه دزد زده امن می باشد».

در باره سوابق درس خواندن خود، مطلبی ندارد و چنان که اشاره شد یک جا به عنوان «اقلّ الطلبه» یاد کرده است. این کلمه معمولا برای تواضع بکار می رود، اما به هر حال ما از این که چه قدر درس خوانده بوده، خبر نداریم. از مقدمه کتاب که ذیلاً خواهیم آورد، معلوم است که درس خوانده بوده و از او انتظار نگارش و تألیف می‌رفته است. در جایی که در باره اخلاق و آداب سفر علما به مراکز قدرت سلاطین یا عتبات یا نقاط دیگر یاد کرده، پیداست که آداب و رسوم آخوندی را کاملاً می دانسته و در این باره به جزئیات فراوانی اشاره دارد. اینها حکایت از آن دارد که از درون و دل این جامعه کاملاً آگاهی داشته است.

نظم و نسق کتاب

مقدمه طولانی کتاب در باره اهمیت سفر، احکام فقهی آن در تقسیم سفرها به واجب و مستحب و حرام و مکروه و مباح، و نیز بخشی در باره انتخاب سفر و وقت آن بر اساس نظام احکام نجومی قدیم است. خیلی طبیعی است که در چنین کتابی، این بخش، حتی از این هم مفصل تر باشد، اما به هر حال، آنچه نویسنده فکر می کرده، در این باره آورده است.

اصل کتاب، دوازده فصل بوده که متاسفانه تا فصل هشتم برای ما مانده و باقی کتاب عجالتاً در این تک نسخه که مبنای چاپ حاضر است، دیده نمی شود. فهرست آن به قراری که نویسنده در انتهای مقدمه مفصلش آورده به این شرح است:

1.فصل اوّل در مسافرت زوّاران مراقد ائمه انام و حاجیان بیت الله الحرام

2.فصل دویم در مسافرت پادشاهان و وزراء کرام عظام اعلا مقام

3.فصل سیم در مسافرت علماء و مجتهدین عظام و قاضیان کرام

4.فصل چهارم در مسافرت تاجران و سوداگران و اهل معامله حلال و حرام

5.فصل پنجم در مسافرت کشتی و دریا نشینان کرام

6.فصل ششم در مسافرت اهل سیاحت و ریاضت گران از معرفت به حلال و حرام

7.فصل هفتم در مسافرت حاملان و مکاریان بهام

8.فصل هشتم در مسافرت قاصدان و چاپاران باد مقام

9.فصل نهم در مسافرت دراویش و قلندران لآم [کذا]

10.فصل دهم در مسافرت صیاد و جماعت چاووشان کرام 

11.فصل یازدهم در مسافرت جماعت زنان و طایفه مریضان مقام

12.فصل دوازدهم در مسافرت ایلات و حشم نشینان و قیوجی للام [کذا. شاید: کلام]

چنان که اشاره شد، کتاب موجود تا فصل هشتم را دارد، آن هم از انتهای آن افتاده و نمی دانیم چه اندازه از فصل هشتم را ندارد.

ویژگی های صوری کتاب

کتاب معشوق السفاره که به شماره 6391 در دانشگاه تهران نگهداری می‌شود،  572 صفحه است که هر صفحه آن 12 سطر است. آگاه نیستیم که خط آن از خود مؤلف است یا خیر؛ دلیل آن این است که مع الاسف، کتاب از انتها ناقص بوده و چنان که اشاره شد دست کم، چهار فصل آخر آن افتاده است. ذیلا اشاره خواهد شد، به رغم خط خوشی که دارد، اما اغلاط عمدی در آن فراوان است. نظم کتاب بر اساس «فصل، خصلت، و قطعه» است که ذیل هرمبحث، حکایتی و شعری هم از سروده‌های مؤلف که به کنایت «حکما چنین گفته‌اند» آمده است. مواردی که از دیگران شعری نقل کرده، غالبا مشکل دار است. عناوین به رنگ قرمز و متن خط مشکی است. عناوین فصول که آغاز می‌شود، اغلب یک مقدمه دارد و دو صفحه بعد، دوباره عنوان فصل را که شروع اصلی بحث آن قسمت است می آورد. گاهی عناوین در حاشیه نوشته شده و معلوم است که در وهله اول فراموش کرده بوده و سپس اضافه کرده است.

انگیزه نگارش کتاب

مؤلف حکایت تألیف کتاب را در مقدمه آورده و گفته است که چرا و چطور این کتاب را نوشته است. وی در مقدمه، پس از آوردن ابیاتی از خود که نوعی دستکاری ابیات آغازین دیوان حافظ است، از درخواست شماری از افرادی که اهل سیاحت بودهاند برای نگارش این اثر یاد کرده و می نویسد: «غرض از تحریر و تالیف این محقّر رساله آن است که بنابر خواهش جمعی از برادران تجارت پیشه و برخی از آشنایان سیاحت کردهی دقایق بین و فرقه ای از بادیه پیمایان طرق شک و یقین، و دستهای از مکاریان بی مکر و امین، و کافّهای از طالبان نیل متین، از این بنده ذلیل مسکین، اقلّ الطلبه، بل لا شئ فی الحقیقه، متمنّی شدند که رساله‌ای در خصوص آداب سفر و قواعد و قانون آن تألیف شود که نسبت به احوال هر یک از اصناف مذکوره ارشادی باشد که از ندب ندامت و آلام کسالت، و اضرار سفارت محفوظ بوده باشند، و از بصیرت و دانایی رفتار و قاعده خود را دانسته، و فهمیده باشند».

وی مدتها در این فکر بوده تا این که برای این کار فراغتی به دست آورده است:  «فراغتی که باعث اتمام این رساله و مجالی که موجب فتح این دفینه باشد، میسّر نیفتاد تا در این زمان که به جهت گرمی هوا، و شهر صیام، چند روزی به قریه قاسم آباد من محال شهریار آمده که عیال خود را به دارالخلافه طهران حمل و نقل نمایم، و چون به حسب آبو هوا، و نسیم صبحش از اعتدال بوی بهشت میداد، و قُمریان شاخسارش، از هزار دستان طوبی، طرنّم آموخته بود، و اهل آن قریه تمامی به زیور صلاح و صداد آراسته، و هرگز بوی ظلم و تعدّی از آقا و مالک قریه استشمام ننموده، و همگی در مهد امن و امان گذران کرده، متمنّی شدند که داعی را به واسطه اخذ مسائل یک ماهه رمضان در قریه مسطوره متوقّف باشم؛ چون بعد از انقضاء مدّت مرقومه، یک ساله شوق مند شدند که صداع افزای ایشان باشیم؛ آنچه عذرها آورده شد مفید نیفتاد. بالاخره از قرار خواهش ایشان از خیالات خود مهجور، و از اراده خود مستور مانده، به خاطرم رسید که دیگر زمانی که فراغت اتمام این رساله باشد، میسّر نخواهد بود؛ لهذا بر خود قرار دادم که به شرط حیات، و توفیق حضرت رب العزّه، روزی دو ساعت اوقات خود را مصروف این رساله جدیده نمایم که شاید بدین واسطه، صاحب شاهراه شریعت و راهنمای طرق حقیقت، از تقصیر این بنده پر معصیت درگذرد؛ و این یادگار در عالم روزگار بماند».

الان فقط میدانیم وی مدّتی در قاسم آباد شهریار مانده و این کتاب را در آنجا نوشته است. قاسم آباد در کنار چند روستای دیگر که به یکدیگر ضمیمه شده، در صبا شهر فعلی قرار دارد: «صباشهر از ادغام روستاهای قاسم‌آباد، قندیشاد، کبودین و اسلام‌آباد تشکیل شده‌است». این ادغام در سال 1375ش صورت گرفته است.

متاسفانه، نویسنده که نامش در صفحه اول محو شده، برای کتاب نام نیکویی انتخاب کرده است. در این کتاب به جای تعبیر سفر، از سفارت استفاده کرده و اینجا هم به همان روال خود، نام کتاب را معشوق السفاره نامیده است. «نام او را به معشوق السفاره مسمّی گردانیدم که بر عازمین شدّ رحال مخفی ومستور نماناد».

وی در این کتاب نظم خاصی داده که در همان مقدمه از آن هم یاد کرده است: «او را به دوازده فصل، و بیست و چهار خصلت، و نود و شش قطعه مرتّب نمودم به انضمام نود و شش حکایت، به واسطه شواهد و آگاهی بر جماعت خواننده و شنونده که ایشان را تنبیه حاصل گردد، و موجب ملال و کلان آنها نگردد».

نویسنده در نهایت می گوید، همان طور که آدمی باید عبادات خود را از روی رساله عملیه فرا گیرد، اهل سفر نیز باید اصول و قواعد کار خود را از روی این کتاب یاد بگیرند: «بلی هم چنانکه بر هر فردی از افراد مکلّفین لازم است که عبادات خود را از روی تقلید مجتهد حیّ اخذ نمایند، و تقلید کنند، لهذا بر هر فردی از افراد مسافرین نیز لازم است که در مسافرت خود بدین رساله مرور و شروع نمایند، و آداب و رفتار سفر خود را اخذ نمایند، و تقلید کنند، و نظایر و حکایات او را به گوش و هوش خود استماع نمایند، و نکته و گوشه و شواهد او را به خاطر خود بسپارند که در هنگام مسافرت معمول دارند تا از آفات و اضرار او سالم باشند».

اشاره دیگر وی در نگارش این اثر این است که وی می گوید از اوایل سن (یعنی کودکی) و دوره شباب که آن را هشت سالگی معنا کرده، اطلاعاتی در باره شهرها و سفر بدست آورده و همه اینها را در این اثر بکار گرفته است : «از اوایل سن، و شباب که هشت ساله بوده ام، در خدمت مرحوم والد خود به تجارت و سوداگری در ولایات متعدّده متکثّره از بلدان بعیده و متوسطه در معامله و خرید و فروش و در حجره بوده ام تا زمان استقلال فی حد ذاته با کل فرق و ملل و اصطلاحات لغات و السنه هر بلدی و قریه ای و محاربه با سارقین و منازعه با حاملین و جدال با کاسبین کأنّه جمیع عوالم مزبوره بلکه عوالم بحری هم در مد نظر داعی استوار است».

طبعا این اطلاعات مربوط به شهرهایی است که او دیده است، اما شهرهای دور را ندیده و بنابرین از طریق واسطه اطلاعاتی از آنها بدست آورده است: «و اما از سایر بلاد بعیده لا یری که به دیده ظاهر مشاهده آن نشده، لهذا از کسان آن مملکت و از سیاحان آن کشور به تواتر بلکه به حدّ یقین از تعریفات و تقریرات آن ها کشف مغایبات عوالم لغات و اصطلاحات و قاعده و قانون آنها بر حقیر باهر و هویدا گردیده، و چون دیدم اواخر عمر است، و سیاحت چندین ساله که عمری در صرفش تمام شده و تجربه قلیلی از او عاید شده، لهذا ثمرش به روزگار و برادران دینی یادگار بماند، شاید بدین واسطه خواننده و شنونده آن داعی را به ذکر خیر یا شری یاد نمایند».

تاریخ تألیف کتاب

خوشبختانه در یک مورد در کتاب، تاریخ تألیف آن آمده و گفته شده است که کتاب در سال 1266 در مدت هفت ماه تألیف شده است: «القصه در سنه هزار دویست شصت و شش در شهر شوال در تالیف آن کوشیده، و در شب تحویل خورشید از برج حوت به حمل از مسودّه آن فارغ گردیده که از ابتدا و انتهای آن آزموده تالیف مدت هفت ماه طول کشیده».

آماده سازی کتاب

چنان که گفته شد از این کتاب تنها یک نسخه (6391 دانشگاه تهران) برجای مانده و آن هم تا میانه یا اواخر فصل هشتم را دارد و  چهار فصل بقیه برجای نمانده است. این تک نسخه ، ضمن این که خوش خط است، اغلاط بسیار زیادی دارد که پیش از این به آنها اشاره شد. ضمن آن که به لحاظ اشتمال بر لغات و ترکیبات عامیانه و نیز برخی از ابزارهای رایج آن روزگار، جنبه های سودمندی در کتاب هست، اما در میان آنها گاه شکل نگارش کلمه یا ترکیب ها، خلاف رویه معمول بوده و دست کم برای بنده که هیچ دستی در ادبیات ندارم، تعیین شکل درست آن کلمات که گاه ساختگی به نظر می رسد، دشوار است. بنابرین، در این موارد، شکل کلمه را نگاه داشتم. نثر کتاب مخصوصا وقتی جناب نویسنده اراده می کنند ادبی بنویسند، قدری مشکل پیدا می کند. توان گفت که اگر نسخه دیگری از این یافت شود، امکان برطرف کردن بسیاری از این دشواری ها هست، ضمن آن که امیدواریم، با بدست آمدن نسخه دیگری از این کتاب، چهار فصل اخیر و مفقود یافت شود.

اغلاط عمدی در کتاب

نثر کتاب، همانند غالب آثار قاجاری، از آشفتگی در عبارات بی بهره نیست، و به عبارت دیگر روانی ندارد، اما این متن، علاوه بر این، به هر دلیل، اغلاط شگفتی دارد که تقریبا همه آنها مربوط به جایگزین شدن حروف مشابه ص به جای س، ض به جای ظ و مانند اینها است. این موارد بسیار فراوان و به نظر می رسد که مؤلف، بسا تعمد داشته است. برای نمونه چند مورد را اشاره می کنم که نه یکجا، بلکه هر کجا بکار رفته، به همین صورت خطا ثبت شده است.

 

  • اختشاش به جای اغتشاش
  • استلاحات به جای اصطلاحات
  • اصلحه به جای اسلحه
  • آزوقه به جای آذوقه
  • تفره به جای طفره
  • حضر به جای حذر
  • حیکل به جای هیکل
  • خثیث به جای خسیس
  • سفه به جای صُفه
  • صاحل به ساحل
  • صاعی به جای ساعی
  • صراغ به جای سراغ
  • صلیقه به جای سلیقه
  • صیاحت به جای سیاحت
  • ضروف به جای ظروف
  • ضروف به جای ظروف
  • مزاق به جای مذاق
  • مزکور به جای مذکور
  • مصلح به جای مسلح
  • مطاع به جای متاع
  • نذایر به جای نظایر
  • نذیر به جای نظیر
  • وضیفه به جای وظیفه
  • ... موارد دیگر

 

غالب این موارد را در داخل کروشه در متن تذکر داده ام، و چون بنای پاورقی نوشتن بر کتاب از ابتدا نداشتم، موارد دیگری هم از اغلاط یا توضیح را، غالبا و همچنان جلوی همان کلمه در کروشه گذاشته ام. تک نسخه ای بودن کتاب و موارد دشوار، مشکلاتی را در کتاب باقی گذاشته که بابت همه آنها و یا بدخوانی ها عذرخواهم.

حکایات کتاب و اشعار مؤلف

بخش قابل توجهی از کتاب، حکایات و داستانهایی است که به عنوان شاهد بحث خود آورده است. برای مثال، وقتی اصرار دارد که مثلا قاطرچی یا جلودار باید متدین باشد، داستان و حکایتی نقل می کند که مثلا فلان جلودار متدین نبود و چه بر سرش آمد. شماری از این داستانها، از کتابهای قدیمی گرفته شده یا داستانهایی است که در افواه بوده است. اما بخشی از آنها تجربههای خاص خود اوست. وی چنان که گذشت، در یک دوره، کار تجارت میکرده و در شهرهای مختلف از جمله کرمانشاه، همدان، تویسرکان، و شوشتر رفت و آمد داشته است. در وقتی که تاجران و دیگر عمله حمل و نقل کنار هم بوده اند، داستانهایی از خود نقل میکردهاند . وی همین حکایات را که  نقل کرده که یکی از بلندترین آنها در باره وقتی که در سفر از کاشان، امانتی را تحویل گرفته و نیمه راه به او حمله شده است. گاهی هم مشاهدات و تجربه های خود را نوشته است. این حکایات، البته بسیار جالب هستند و در انعکاس وضعیت اجتماعی آن جامعه، ارزشهای جاری و حتی تعابیر و کلماتی که بکار رفته، بسیار سودمند. برای هر حکایت، در پایان، چند بیت شعر هم از ساختههای خود که اشاره به آن حکایت است آورده است. شعرها نوعاً ضعیف است اما با توجه به اعتماد به نفسی که داشته، آن را به عنوان «حکما» چنین گفتهاند، نقل کرده است.

کاشان در این کتاب

اشاره کردیم که نویسنده ما اهل کاشان است و به همین دلیل، در حکایاتی که نقل کرده، یاد از کاشان و برخی از عالمان یا تاجران آن یاد شده است. وی در این شهر زندگی می کرده و همراه پدرش به تجارت، به سمت شهرهای غرب کشور می رفته و از این بابت آگاهیها و حکایاتی نقل کرده است. به علاوه، از شماری از عالمان برجسته یاد شده، به ویژه ملا مهدی و ملا احمد نراقی هم چندین مورد یاد کرده و نکات جالبی را نقل کرده است.

در جایی می نویسد: «روزی در اوایل شباب و سفر داعی در همراه والد مرحوم، از همدان به دار المؤمنین کاشان، در حمل مکاری از اهل قراء همدان بودیم. مردی از تجار کاشانی که چند وفر روغن و مازوج و ... همراه داشت».

از برخی عبارات وی بر میآید که مدتی در عراق عجم ساکن بوده در آنجا کار تجاری میکرده که البته ارتباط با کاشان هم داشته است: «در اواخر زمان دولت مرحوم مغفور خاقان خلد آشیان، داعی اقلّ الطلبه در عراق عجم که قلمرو مشهور است، به شغل پیلهوری مشغول بودم. روزی به قصد خرید، عزیمت دارالمؤمنین کاشان نمودم».

و در حکایتی دیگر آمده است: « در اواخر زمان سلطنت مرحوم مغفور فتحعلی شاه در عراق عجم، به مشغله پیله وری مشغول بودم. مردی از اهل شوشتر که معامله او به تنخواه دیوان بود، و برازی و تجارت با یکدیگر می کرد، و اغلب معامله او با اهل در خانه سپهدار و خوانین آن ناحیه بود، و فروش او از قرار دو مقابل از خرید از جهت حواله به نوکر و هرگاه نسیه دو ماه یا سه ماه بود، یک مقابل و نیم، و تمام معاملات آن ناحیه از قبیل غله و نخود و غیره می بود».

و در حکایتی دیگر آمده است: «در قلمرو عراق عجم مرد تاجری از جمله تجّار کاشانی مشغول به تجارت و سوداگری بود تا زمانی که اراده ولایت نمود، یک کره اسب مغرور جلفی ابتیاع نموده بود، و خدمت بسیاری هم از او می کرد...»

و در مورد دیگر گوید: «در سنه سی و دو سال قبل از این، در بلده همدان، دو نفر تاجر از اهل دارالمؤمنین کاشان در آن بلد به تجارت در یک کاروان سرا حجره داشتند، و دائم درصدد اضرار و منقصت یکدیگر بودند، و در هر معامله از خرید و فروش در غیاب هم در خرابی و کم اعتباری یکدیگر می پرداختند تا روزی یک نفر از تجّار به دهات رفته بودند که مطالبات بگیرند. از قضای اتفاقیه کاروان دارالمؤمنین کاشان وارد آن قریه شدند...» به جز کاشان، از کرمانشاهان، همدان، ملایر، شوشتر، فراهان و برخی از مناطق دیگر هم در لابلای قصه ها و حکایات، یاد شده است.

نراقی ها

چنان که اشاره شد، در چندین مورد، اشاره به ملامهدی و ملا احمد نراقی دارد و از این بابت، چند آگاهی تازه در اختیار ما می گذارد. در یک مورد که خودش پای منبر ملا احمد بوده مطلبی را از آن نقل می کند: «ملا احمد نراقی ـ اعلی الله مقامه ـ که در فوق منبر در مسجد دارالمؤمنین کاشان در ایام ماه مبارک رمضان که، می فرمودند که، در زمان قدیم پادشاهی بود در نهایت اقتدار و موصوف به صفت عدل و داد..».

و در جای دیگری از سفر ملااحمد نراقی به تهران برای خواندن خطبه عقد پسر فتحعلی شاه یاد کرده است: «در زمان اواسط سلطنت خاقان مرحوم مغفور فتحعلی شاه، از جهت یکی از شاهزادههای کرام، بنای عروسی و اساس شادمانی مهیّا کرده بودند، و از جهت اجرای صیغه عقد مناکحه آن فرستادند در دارالمومنین کاشان، جناب مرحوم فخر المجتهدین و زبدة المحققین و نخبة المدققین فاضل نراقی مغفور ملا احمد ـ اعلی الله مقامه ـ را به دارالخلافه طهران آوردند، و تخت روانی از سرکار اقدس همایون و چند نفر از کسان برازنده با کمالِ مُتشخّص از جانب فتحعلی شاه با مکتوب ملاطفت ملطوف روانه خدمت آن مرحوم ـ اعلی الله مقامه ـ کردند، و جناب مرحوم را برداشته به اعزاز تمام و احترام کلام به حوالی طهران رسانیدند که مرحوم مغفور فتحعلی شاه اطلاع از ورود ایشان بهم رسانیدند». در ادامه این حکایت و ضمن بیان گفتگوهایی که میان شاه و نراقی صورت گرفته، مکرر از وضع مردم کاشان هم یاد شده است. در ادامه گوید: « شنیدم به تواتر و روات متعدده که در همان سفر مرحوم مغفور ملااحمد نراقی اعلی الله مقامه [که]  در  قطعه اوّل مجملی از اوصاف ورود ایشان را الی تا زمان ملاقات آن ها با پادشاه مرقوم و معروض گردیده، لهذا در یوم سیم ورود آن جناب مرحوم خاقان خلد آشیان آمدند در منزل جناب مرحوم فاضل نراقی، و آن مجلس را به دیدن و صحبت های متفرقه از سفر و خواستن [خواستههای] ایشان گذرانیدند، ولکن در ملاقات دویم که جناب مرحوم فاضل نراقی به بازدید خاقان رفتند، اول سبقت کلام از جانب پادشاه به جناب آن مرحوم شده، اوّل احوالات نیک و بد رعایای دارالمؤمنین را از آن مرحوم سؤال نمودند».

اطلاعات وی در باره رابطه نراقی با فتحعلی شاه، باید تازه و منبع درجه اولی باشد که از منابع کاشانی بدست آورده و چنان که در جای دیگر اشاره شد، او خود پای منبر ملا احمد هم بوده است. در باره ادامه ملاقات پیشگفته نراقی با شاه، این بخش از مطالب نویسنده هم جالب است: «به هر حال منزل مرحوم خاقان خلد آشیان، به جهت آن پیشوای اهل جهان، مقرّر فرموده بودند، به همان هیئت آمدند تا به منزل خیر اثر وارد شدند که در همان حین، آنچه از تدارکات ملزومه فاخرانه مأکولی و مفروشی که سزاوار طرفین بود حاضر ساخته بودند. آدم ناظر نیک منظر از جانب پادشاه برقرار شده، مشغول به خدمات آیند و روند آن ها بودند، و به علاوه آن ها آنچه از تحفه جات دستگاه ملوکانه که در اندرون و حرم سرا به جهت فتحعلی شاه بهم می رسیده، در خانههای مرصّع نمای سرکاری میگذاشته اند، بر سر فراشان زال نشان به جهت آن مفخر دوران می فرستادند، و کتاب وسیلة النجاة تالیف مجدّده ایشان را به جهت تقلید و ارشاد خود و کافّه حرم سرای عصمت خود از آن مقتدی الانام طلبیدند. و روز سیم بعد از ورود، مرحوم خاقان به قصد دیدن آن زبده باش، بنای حرکت بلند اساس نهاده آمدند، و به شرف ملاقات یکدیگر واصل گردیدند». و در ادامه در شعری که خود مولف سروده، اشاره به کتاب سیف الامه او هم که رد هنری مارتین و در باره اثبات نبوت بوده، شده است. اما آنچه از همه جالب تر است، متن گفتگوهای نراقی و شاه در باره وضع مردم کاشان و سبک بحثی است که نراقی در این زمینه در دفاع از مردم داشته است. این قسمت انصافا خواندنی است که در جای دیگری از این مقدمه، از آن یاد شده است.

گزارشی هم در باره اتفاقی که برای ملامهدی نراقی در کرمانشاه در گفتگوی علمی با آقا محمدعلی داشته و به نزاع کشیده شده نقل کرده که علی القاعده، آن را هم باید از منابع کاشانی وی باشد: «شنیدم از مرد عالم موثقی که در زمان حیات مرحوم مغفور ملا مهدی نراقی صاحب محرق [القلوب] ـ اعلی الله مقامه ـ از نراق از راه نجف اشرف عازم بیت الله الحرام شده بودند. از آن جمله، یوم ورود به کرمان شاهان، در عهد مرحوم جنّت مکان شیخ علی خان بزرگ بوده است، و جناب آقای آقامحمدعلی مرحوم که آقای مطلق مشهور است، چون از ورود جناب ملا مهدی اطلاع بهم میرسانند به واسطه استقبالی آن جناب آنچه از اعزّه و اشراف از همه اصناف از شهر بیرون میآیند، و ایشان را در نهایت عزّت و حرمت داخل به شهر مینمایند».

موادی برای تاریخ اجتماعی ایران

این کتاب، به رغم نثر ضعیف و عدم پرداخت علمی از مباحث طرح شده، از نظر موضوع انتخاب شده برای بحث، کاری ارزشمند به شمار می آید. در واقع، پرداختن به امر سفر و لوازم آن، آن هم با این عناوین، کاری کاملا بدیع و جالب توجه در این مقطع زمانی است، و هرچند ممکن است اطلاعات پراکندهای در این زمینه در آثار دیگر و پیش از این باشد، اما این گونه اختصاص و انحصار یک کتاب به موضوع با این تنوع، بدون شک نوعی پیشگامی در یک دانش اجتماعی است. نویسنده ما، هم موارد تاریخی و اجتماعی خاص در این باره بدست داده و هم سعی کرده است با بینش زمانه خود، آنها را سروسامان بدهد و در واقع، مهم در این موارد، در تفاوت وجود پارههایی از یک عالم تا رساندن آن به سرحد یک علم مکتوب، همین سروسامان دادن به قصهها و حکایات، موضوعبندی آنها، تبدیلش به یک روند و ارائه یک چارچوب برای آن است.

در اینجا، باید عرض کنم، جدای از مطلبی که گفته شد، کتاب حاضر، حاوی اطلاعات مهم اجتماعی از زندگی روزانه مردم است. ممکن است امروز بنده با تاکسی تلفنی که سفر میکنم، و بارها چنین کرده ام، قصههایی بدانم، اما این که در باره اصول این کار، قواعد آن، دشوارها و دردسرها، تغییرات درونی آن، واکنش مردم در قبال آن، بهترینها و بدترینها و بسیاری از مسائل متن مکتوبی به صورت یک دانش اجتماعی درآید، امری است که به سادگی به ذهن کسی نمیرسد. اکنون وقتی در میانه قرن سیزدهم هجری هستیم، در امر چارواداری یا خرک داری یا مانند آن، چه اطلاعاتی داریم؟ روشن است که به دلیل این که حتی یک بار هم سوار نشده و راه طولانی نرفتهایم، حتی اطلاعات اندکی هم نداشته باشیم. اکنون این کتاب، تا اندازهای ما را در جریان این امور قرار می دهد و موادی را عرضه می کند، که در حوزه کار خود ناب و بسیاری با ارزش و تقریبا نادر است.

آگاهی هایی در باره سفر دریایی

زاویه دید مولف در این کتاب، در موضوعاتی که انتخاب کرده، به گونه ای است که شامل گزارش برخی از اطلاعات اجتماعی از دوره قاجار است.  یکی از نمونههای آن، گزارشی است که نویسنده ما از سفر دریایی بدست داده، در باره چند و چون آن بحث می کند. روشن است که هدف وی، ارائه اطلاعاتی است که برای یک مسافر دریایی سودمند باشد. جالب است که در این بخش، او همان آغاز اعتراف می کند که سفر دریایی نداشته، اما تلاش کرده است تا مواد آن را از افراد با تجربه بدست آورد. تاجران وبخشی از زائران خانه خدا، از کسانی هستند که میتوانستهاند معلوماتی در این باره در اختیار وی بگذارند.

به طور کلی، نسبت به سفر دریا بیاعتماد است و این البته اختصاصی به نویسنده ما ندارد و می توان به طور کلی گفت که ایرانیان، چندان اهل سفر دریایی نبودند و جز ساحل نشینان، سایرین فقط به صورت انگشت شمار، ممکن بود برای تجارت یا حج، از کشتی استفاده کنند. چنین قومی، روشن است که از دریا هراسناک باشد و این هراس در این نوشته خود را نشان داده است. نویسنده سفر دریایی را هم به حرام و مکروه و مباح تقسیم کرده، در کل به آن بدبین است: « اغلب مردم به جهت ارزانی و صرفه بینی کرایه خود را به دریا می اندازند، و خود را علیل و بیمار می کنند یا آن که زنده از دریا دربیایند یا آن که مرده ایشان را به آب بیندازند». و این که «باری این سفر دریا مشترک است میانه حیات و ممات، و باید اوّل سفر دریا خود و مال خود را غرق شده انگارند، و بعد خود را به کشتی ساکن سازند، هرگاه خلاّق عالم ترحّمی کرد، و باد مرادی وزید، و او را بدون تکثر مزاج به کنار ساحل آورد فنعم المطلوب، و چنانچه بر خلاف واقع گردید، العیاذ بالله من غضب الله که در یک ساعت تمام گوشت بدن آدمی از هیبت و اضطراب مخالفت آن دریا گداخته می شود».

این در حالی است که نویسنده اذعان دارد که سفر دریایی نرفته اما همان خوف و ترسی را که دیگران به او منتقل کردهاند، ثبت کرده است: «بلی چون داعی به دریاهای منظم و کشتیهای منعم نرفته و ننشسته ام لکن از کثرت استماع و قاعده احتمال باید از قرار تقریرات داعی خارج نباشد تا ان شاء الله در سفر بیتالله آنها را [دید]».

و اما یک مسافر، در کشتی چه باید بکند و بویژه چه نوع خوراکی باید همراه داشته باشد؟ طبعا او باید مراقب مزاج خود که در دریا گرفتاریهای ویژه خویش را دارد، باشد. «به واسطه زیادتی اضطراب و غلبه خوف و نابلد بودن اجزاء مأکولی دریا که چه نوع باید در او خوراک نمود یا مزاج آسوده و سالم باشد، از آن جمله ترشی جات از قبیل تمر هندی و قوره خشک بی دانه، و آلو بخارا، و آب لیمو، و نارنج از جهت مزاج دریا بسیار نافع است، و از برنج و طبخ کم خوردن بسیار نافع است، و باید همواره خود را به ذکر خداوند بدارد، و در فکر اهوال دریا نباشند، و آذوقه دو سه ماه را در همراه خود داشته باشد». و از تقسیم بندی داخل کشتی و سه طبقه بودن آن برای سه گروه مالی متفاوت از مردم یاد کرده و بلافاصله به خاطر تجربه دریایی مسلمانان در حج، که اغلب شیعه و سنی با هم، یا مسلمان و نامسلمان هستند، از بحث تقیه یاد میکند: «اگر مخالفین زیاد باشند باید تقیّه نمایند». خطر دریا ایجاب میکند که شما در همان آغاز «وصیت نامه صحیح شرعی نوشته و آماده داشته باشند، و همه رفقا هم ولایتی یا آشنا یا هم مذهبی وصایای خود را به یکدیگر بکنند که کشتی کشکول عزرائیل است، اعتباری در کار او نیست». اهمیت ذکر خدا، همراه داشتن تربت امام حسین (ع) برای آرام کردن دریا، و گفتن اذکار خاص، از اموری است که توصیه میکند.

در باره خود کشتی، اشارتی به کشتی آتشی یا همان کشتی بخار دارد، و میداند که این کشتی، هر ساعت، سی فرسخ راه میرود. اما امکانات و نیروهای داخل کشتی: «چهل عراده توپ در آن کشتی می باشد، و سه هزار نفر جمعیت در آن ساکن می شوند، و ده دکل دارد، و یک صد و پنجاه عمله و ناخدا و یاور و سلطان و وکیل و سایر عمله در کشتی دارد». در کشتی، مسأله وزن اهمیت زیادی دارد و نویسنده می گوید که یک کشتی «پنجاه هزار من به وزن تبریزی بارگیری آن کشتی است که تا به حد نصاب لنگر او می باشد که در آب باید فرو رود». دادههای وی در این زمینه، گاه از وضع روز است و گاه با خبرهایی از اسکندر و دیگر قصهها شنیده، ترکیب میکند و هنوز هم از عجایبی که در دریاها دیده میشود، بسیار یاد میکند، ماهیهای شگفت، آنها که کشتی را زیر و رو میکنند، و قصههایی که در این باره دهن به دهن نقل شده است. البته برخی از این عجایب دریایی، برای شناخت خدا هم عالی است: «بلی هرگاه بصیرتی باشد، در کشتی و میانه دریا بهتر از خشکی می توان خداشناسی کرد، و او را شناخت به جهت آن که در میانه آب و قطع امید از مخلوق باید لامحاله به کسی ملجأ و امیدوار بود». بحث توجه به کشتی، این که دچار پوسیدگی نباشد و بار را به منزل برساند، برای وی مهم است: باید «ملاحظه اصل خود کشتی را هم نمود که مبادا پوسیده یا اوراق شده یا بی اعتبار نباشد که اثر کلی در کار دریا و نشستن در او دارد، مثل آن که، چنانچه تختههای او پوسیده باشد، به اندک حرکت باد مخالفی تختههای او از هم پاشیده می شود، و ضرر کلّی واقع میشود». رعایت شهرت کشتی در انتخاب آن هم برای وی مهم است. همین طور انتخاب رفیق خوب که بتواند جبران کم قوتی و ضعیف القلبی را هم بکند. باز هم از ترس سخن می گوید و این که «میانه اهل فهم مشهور است که کشکول عزرائیل است» هرچند عمر در دست خداست.

در قطعه چهارم بخش سفر دریایی، باز به سراغ تقیه رفته، ملاحظه با مخالفان را مورد تأکید قرار می دهد: «باید ملاحظه نمایند که اهل کشتی از چه جماعت می باشند. هرگاه از جمله مخالفین مذهب زیاده از مؤالفین باشند، باید بنای مذهب خود را به تقیّه بگذارد، و به مدارا رفتار کند تا از آن جماعت مفارقت گزیند، و البته باید با دسته مؤالفین هم خرج و هم صحبت شوند».

در سفر دریایی در استفاده از امکانات، باید ملاحظه کند، زیرا امکان خرید مجدد آنها وجود ندارد. خطر دیگر دزدان دریایی است که باید مراقب باشند. «سارقین بسیار در کشتیها میباشند که با توپ خانه در شب و روز در دریاها گردش میکنند، و هر کشتی که استعداد صاحب و ناخدایش ضعیف باشد، و حمل آن کشتی به حسب قیمت گران بها باشد، خود را می زنند، و توپ خانه را بر آن کشتی میبندند و از ضرب توپ کشتی را بر هم میشکنند، و بعد خود را میرسانند، و آنچه متاع که به چنگ آنها بیاید، حمل در کشتی خود میکنند و روانه میشوند». در این وقتهاست که صاحب کشتی باید اهل جرأت باشد و اگر «صاحب کشتی مرد صاحب هنری باشد، در مقابل آنها توپخانه می کشد، و دعوا میکنند، و آنها را شکست میدهند». به نظر وی دزدی دریایی بیش از دزدی در خشکی است.

وی میگوید که تجار، با سفر دریایی آشنا هستند و معمولاً آن ترسی که دیگران دارند، آنها ندارند. خطر هم اوقات خاصی است، وقتی باد تندی بیاید «و الاّ از برای آنها خوفی از سایر حادثات دریایی نیست».

برخی از اطلاعات وی هم عادی است. این که «طرق دریاها به علامت ستاره میباشد، دیگر جاده ندارد، مگر از علامت و آثار دریا که ناخدا در دست دارد، و از آن آثار و علامات کشتی را روانه میکند»، و این که «در شب در کشتی و غراب چراغ روشن نمیکنند که مبادا حیوانات دریایی خود را به کشتی بزنند و یا آن که اگر دشمن کشتی در دریا باشد، آنها نبینند که با توپ آنها را بشکنند. باید در کشتی و دریا در شب روشنایی در کشتی نباشد. علاوه بر اینها صوت بلند هم نمیدهند، و آهسته با یکدیگر سخن میگویند». برخی از اشارت وی، نشان میدهد که به رغم نرفتن در دریا، اموری را پرسیده است. این که کشتی بزرگ نمیتواند تا ساحل بیاید، بلکه دورتر که آب عمیق است می ایستد، و از آنجا تا ساحل، رفت و آمد با قایق است. در ساحل، اموال با مهر و نشان تحویل ناخدا میشود و او به کشتی میبرد: «آنچه از متاع و اجناس که در کنار تجّار میآورند، و به تحویل ناخدا و صاحب کشتی میدهند، آنها را مُهر کرده با نشانیهای معتبر در فقه و طرّادهها میگذارند، و میآورند تا لب دریا که کشتی در آن جا استقرار گرفته است که از آن مکان پیشتر نمیآید، چون لنگر کشتی در گل میرسد، و کشتی پیش نمیآید؛ لهذا آدم و متاع باید بروند از روی آب تا به آن کشتی برسند، و میزان بارگیری کشتی، حد نشانی است از لب کشتی تا دم آن خط که باید از بار و آدم آن قدر در آن قرار بگیرند تا آن خط به لب آب دریا برسد؛ چون به آن حد رسید آن وقت چادر او بر سر دکل که شرا باشد، می کشند، و توپ استعلام رفتن را می اندازند که مردم آن حوالی یا بلدان اعلام شوند که کشتی آن ها روانه شده است؛ و چون نزدیک به کنار می رسند، تمام کشتی را از تیرک ها و چادرها آئینه بندی می کنند، و ماهوت الوان بر آن شراها می بندند، و بیدقهای الوان بر سر دکل ها نصب می کنند، و تمام عمله جات کشتی از ناخدا و یاور و سلطان و وکیل کشتی، جامههای الوان خود را میپوشند و خود را زینت میکنند، و نقارهخانه کشتی را به نوازش میآورند، و عرّادههای توپخانه او را در سر سه فرسخی میاندازند، و آهسته آهسته او را میآورند و از سمت کنار هم توپ جواب برای او می فرستند».

اینها نمونهای از آگاهیهایی است که نویسنده ما از سفر دریایی بدست داده و البته لابلای آنها قصههای بلندی نقل کرده که فقط سزاوار آن است که قصه نامیده شود نه بیشتر، هرچند او قصد دارد مسائل کلی که گرفته، با این حکایات، عینیتر نشان دهد.

اطلاعاتی در باره حمل مسافر و بار

فصل هفتم و هشتم کتاب معشوق السفاره، در باره حمل بار و مسافر در ایران قاجاری است که البته، روالی است که قطعا چند هزار سال سابقه داشته و تا این زمان، و پیش از رسیدن ابزار نوین، همچنان امتداد داشته است.

نخستین توجه وی به زندگی دشوار «مکاریهای جلودار» است، کسانی که وظیفه شان، حمل مسافران روی قاطر و دیگر مرکبها، کنترل آن، بردن در مسیر مشخص و تکرار اینها در همه منازل در راههای طولانی است. به نظر وی کسب اینها بسیار حلال و برکتش زیاد است. این مکاریها، به تدریج می توانستند به کار تجارت هم بپردازند و صاحب ملک و املاک شوند، هرچند ممکن بود، با رفتار نادرست خود، گرفتار فقر و فاقه شوند.

شرایط یک مکاری خوب، تدین، خیانت نکردن به مال تجار، انصاف، و رفتار خوب با مردم است.

اما مکاری ها یا جلودارها، سه گروهاند: «یک دسته قاطردارانند، و یک دسته خرَکدارانند، و یک دسته جمّالانند، و یک دسته کشتی دارانند». اگر کشتی دارها را هم مکاری جلودار حساب کنید، چهار دسته میشوند.

لزوام مورد نیاز یک مرد جلودار برای هر مال، یعنی مرکب: «جوال و کفه و عیاسه و توبره و ریسمان و سرکش... قناره کاه کشی، جودان، دیگ برگ، کماج دان، لگن بزرگ و تور تیشه». به علاوه، برای هر هفت مال، یک ندیم و همراه باید داشته باشد. همین طور «تمام اسباب یراق جلوداری به جهت مال باید داشته باشد که در هنگام راه به خصوص وقت خروج ورود آن ها در بلاد با زینت باشند که تمام نشاء عالم جلوداری بدین حالت است، به خصوص یابوی پیش آهنگ که در کمند جلودار فرض تر است از کلاه بر سر نهادن که باید مالها به دست یاری او منزل طی نمایند، و از جاده عام در تعاقب او خارج نشوند». این توضیحات وی کم مانند و بسیار عالی است. مال یا مرکبی که جلو می رود، باید به گونه ای باشد که معلم سایر مالها باشد: «مال پیش آهنگ، باید معلّم آنها باشد، به واسطه پیش رفتن و راه جستن و در نهرهای آب گدار پیدا نمودن، و از دسته کاروان دیگر که در مقابل می آید از کنار گذشتن، و در کنار جاده به حاصل مردم چرا نکردن، و به محض اشاره قاعده خود را دانستن که این شیوه در طبیعت آن مال پیش آهنگ باید باشد؛ و هرگاه نباشد پیش آهنگ نخواهد بود». روشن است که این مال، در میان اموال جلودارها، بسیار گران قیمت خواهد بود. این مال پیشاهنگ که جلوی کاروان می رود باید «به حسب یراق و زینت تمام عیار باشد از ناقوس و سینه زیل و کمک آهنی و طوق بند گردن و پیشانی بند مهره دوز آئینه دار، و افسار زنجیر با میخ طویله بزرگ، و ایضا در صورت استطاعت آن مال عطف او را که در عقب پیش آهنگ است، باید به حسب زینت بدان صورت باشد، به جهت آنکه هر مالی که شیوه او پیش رفتن باشد باید از سایر مالهای دیگر ممتاز باشد، و سایر مالهای دیگر از قر فولادی و اوضاع دیگر باید رنگین باشد». وی در اینجا، حکایتی راستین در باره یکی از جلوداران آن وقت با نام حاجی مهدی نقل کرده که در سفر بغداد و در حالی که مالش از ابریشم بود، مورد حمله قبیله جاف و یزیدیها قرار گرفت. وی شرح میدهد که وی چگونه توانست با داشتن مالک پیشآهنگ خوب، خود را از دست آنان نجات دهد.

به گفته نویسنده، مکاری باید اطمینان تجار را جلب کند، و لازمه آن این است که از هر نوع خیانتی بپرهیزد و بدین  ترتیب میتواند کارهای آینده خود را تضمین کند. این اعتماد است که شغل او را رونق می دهد و در غیر این صورت، هر نوع سهل انگاری سبب سقوط او از درجه اعتبار شده و «هر آینه جماعتی دیگر به او اعتبار توبره کاهی نمی‌کنند». مکاری، اول باید بار تاجران همیشگی خود را ببرد و اگر آنها نداشتند، از متفرقه بار بگیرد. رعایت بارها در حمل هم بسیار مهم است: «چون بار تجّار به کرایه حمل نمودند، باید اگر حمل آن ها از قبیل ظرف چینی و بلور و غیره باشد، او را به مال محکم آهسته، رو خوش راهی حمل نمایند که آن ظروف شکسته نشود تا به منزل به صاحبش برسانند. و چنانچه بار کرایه از قبیل اقمشه و اجناس نفیسه است، باید به مال با قوّت و شوکتی حمل نمایند که از آب و گل محفوظ باشد، و هرگاه از قبیل قند و نبات و شکر باشد، باید به مالی حمل نمایند که از آب و گل محفوظ باشند، و اگر سرنشین دارند، باید آنها را حمل به مالی نمایند که همیشه در عقب قافله باشد که آن مرد سرنشین صدمه نخورد، و با دماغ باشد، و به آن ها بد رفتاری و کج خلقی ننمایند که هر کس یک دفعه همراه آن مکاری سفر نمود، توبه نماید که دیگر او را مال کرایه نگیرد، بلکه رفتاری بکند که همواره مردم طالب مسافرت او باشند و دائم تعریف او را بکنند و سایر مردمان را به حمل او دعوت کنند». از نظر نویسنده، خوش‌خلقی مکاری بسیار مهم است و در این باره حکایتی طولانی هم آورده که نشان می‌دهد، یک مکاری بداخلاق، چطور همه مشتریانش را از دست داد. وی از آن حکایت چنین نتیجه می‌گیرد که «پس معلوم است که مکاری و جلودار باید صفت خوش خلقی را شیوه بنماید که مردم به حمل او میل نمایند که این شیوه ستوده مرضیه چنین صاحبش را ترقی می‌دهد و ثمر او ظاهر می‌شود».

بخشی از کار مکاریان، نامه رسانی تجار هم بود، و این امر دقت خاص خود را میخواست. به گفته نویسنده، مکاری باید در این باره دقت داشته باشد. وی خطاب به او می نویسد: «باید آنها را حفظ نمایی و در ظرفی از مشمّاع کیسه بدوزی، و آنها را در آن کیسه بگذاری که از آب باران و رطوبت هوا آن ها ضایع نگردد، و باید به صاحبانش برسانند و به دست خود به آن ها واصل سازند که به غیر از آن ها به احدی محوّل ندارند که هزار مطلب تاجرانه در آن کاغذ می باشد که نباید احدی به آن ها اطلاع یابد». مخفی کردن نامههای هر تاجری از دیگران هم ضروری است، زیرا آگاه شدن دیگران از محتوای نامه برخی از تجار، مشکلاتی را پدید می آورد: «مکاری، بسیار باید زرنگ و زیرک باشد که مکاتبات احدی از تجّار را به دیگری ندهند که به صاحبانش برسانند. به علاوه که به شاگرد و پسر و شریک آنها هم نباید بدهند که آن هم محل احتیاط است».

یک بعد رعایت حرمت تاجران این است که اموال آنان را در وقت ورود به شهر، با احترام و زینت تمام وارد کنند، و به گونهای باشد که بازار اجناس آنان رونقی پیدا کند: «باید مرد جلودار روز ورود به بلاد مقصوده، تمام مالهای خود را زینت نمایند و مال تجار را به شکوه در در سه ساعت از روز گذشته که تمام اهل بازار و دکانهای آن شهر گشاده باشد آن جلودار وارد آن شهر بشوند که جملگی اصناف از آمدن آن قافله اطلاع یابند، و صاحبان متاع و تجّار اندکی مشعوف از ورود اجناس و مکاری خود بشوند، و بر سایر کسبه و اصناف برتری به واسطه نجابت کسب خود نمایند، و طالبان خرید آن متاع آگاه شوند که آن متاع وارد آن شهر گردیده است».

نمونه این دست توصیهها در این نوشته فراوان و هر کدام میتواند گوشهای از تاریخ اجتماعی ما را روشن کند.

مشکلات سفر، این ملاحظه را در شرع داشته است فرضاً نماز، نصفه و قصر باشد، یا روزه ساقط باشد، اما برای مکاریان و جلوداران که دایم السفر هستند، چنین نیست. برای همین، نویسنده ما تأکید روی دین داری آنان و رعایت شرع می کند: «مرد جلودار چنانچه امین و دیندار و خدا ترس باشد، دقیقهای از فکر عبادت خود خارج نمیشوند، اگر چه کسالت بسیار داشته باشند که در هر وقت از اوقات عبادت که داخل شود». به گفته وی، این تأثیر کلی در زندگی او دارد.  این در حالی است که «مکاریانی که هیچ عبادت نمیکنند... خداوند تعالی از شکل آنها بیزار و از کردار و افعال آن جماعت در خشم و غضب است». طبعا دست آنها هم خالی خواهد بود. حکایتی که در این باب نقل میکند، جالب است. مردی مکاری که رعایت شرع نمیکرده، توسط مرد مقدسی تحریک میشود عبادت کند. او میگوید، غالبا وقتی عبادت کرده، چیزی را از دست داده است. مرد مقدس تضمین می کند که جبران خواهد کرد. از قضا یک بار دیگر این اتفاق افتاد. آن مکاری به نماز میایستد که وقتی «به سلام اوّل رسید فریاد از جلو قافله برآمد که خود را برسان که قاطری در نهر آب افتاده، چون آن مرد جلودار به سرعت خود را رسانید، و حضرات تجّار از عقب سوار شده روانه شدند، چون به نهر آب رسیدند، دیدند که یک قاطر قند مکرر در آب افتاد، و یک دفعه او را بیرون آوردند، در ثانی باز آن بار قند در نهر آب فرو رفته و آن مرد جلودار به هزار مرارت آن بار قند را که از نهر آب خارج کردند. آنچه قند در آب رفته بود از صندوق ها بیرون آمد و چون به منزل رسیدند به جز لفافه و چند کعب قند دیگر چیزی  در صندوق ها باقی نمانده بود. به هر دو دست بر فرق خود زد، آمد گریبان آن مرد مقدّس را گرفت که باید از عهده ضرر این قندها برآیی، به واسطه آن که این ضرر به جهت نماز به من حاصل شده. به شدّت تمام گریبان آن بیچاره را گرفته، بنای فحاشی و رسوایی در میان آورد».

به گفته وی، همان نصایح که برای قاطرداران گفت «در حق خرکداران نیز صادق است مگر به زیاد و کم از جزئیات از قبیل عدم کفه و عیاسه و کمند و یراق آهنگات». البته به گفته وی، خرک داری، در حد مکاری و جلوداری نیست، چرا که خرک داری «برای خاشاک کشیدن و به آسیا رفتن، و در دهات از جهت کاه و کنگر و کما و سوخت، و یوشان از کوه آوردن است» نه برای حمل بار از راه دور. با این همه، اتفاق می افتد، تاجران خسیسی پیدا می شود که برای کم پرداخت کردن پول، به جای قاطر، از خر استفاده می کنند که به نظر نویسنده باید در عقل آنها شک کرد. «چنانچه تاجری یا غیر در صورت اختیار به حمل خرکداران برود، یقین بدانید که در عقل و فراست قاصر و هابط و اعمالش مقصّر است». البته «بسیار خرکداران هستند مالهای قوی هیکل درشت کار کرده دارند، و حمل بار تجّار می کنند» اما یافتن موقعیت کار برای آنها جایی است که «قاطرداران کم می باشند، بلکه وجود ندارند» آن وقت «لا علاج مردم به قافله خرکداران مسافرت می کنند، و مشقّتها میکشند، و توبه میکنند، و باز فراموش مینمایند به هر حال». در واقع اگر «در مکاریها اگر لقمه نانی پیدا شود، از مال قاطر و یابو و مال کرایه تجّار است و الّا خرکدار مانند شکار گنجشک است». به نظر وی، مکاری باید توجه داشته باشد «مکاری خرکدار الاغهای ضعیف و لاغر و مفلوک باشد که نفعی در آن جلوداری او نیست، و هرگاه مال با قوت و شوکت ابتیاع نمایند که قیمت آن ها از قاطر و یابو کمتر نیست، و اسمش باز حمار است؛ و هرگاه بنا شود که خرکدار مالهایش به میزان قاطردار باشد، پس چرا باید اسمش خرکدار و مداخلش کمتر باشد، و بدنام هم باشد و هرگاه الاغ دو مساوی قیمت قاطر باشد باز در هر محل آب و گل که رسید عاجز و کم قوّه است». البته که «اخراجات خرکداری هم کمتر است» و اگر درست بچرخد، صرفه هم دارد.

 واقع این اطلاعات چه قدر جالب و نفیس است، و باید نویسنده به خاطر آن که ارزش نقل کردن این برداشتها را می فهمد، تحسین کرد.

و اما پس از بحث از قاطرداران و خرک داران، اکنون نوبت شترداران است. مهم شناخت شتر و ویژگیهای اوست. شتر حیوان رامی است به طوری که «اگر ریسمانی به افسار شتر ببندند، و سر او را به دم موشی ببندند، و آن موش روانه شود، آن حیوان از عقب او روانه میشود». در عینحال «از سنگ سخت تر، و حیوان پر کینه با غروری است و دشمن و دزدش بسیار کم است، و اگر به او چوبی حواله شود از خاطر او محو نمی شود، و هرگاه قوّه داشته باشد در وقت فرصت تلافی می کنند». وی پس از بیان خصلتهای دیگر شتر، از جمله آوازهخوانی ساربانان برای آنها، از رسالههایی که برای شترداری نوشته شده یاد کرده و می نویسد: «و شترداری رساله به خصوص دارد. از آن جمله نوشته اند که هرگاه چشم شتر در هنگام طلوع ستاره سهیل که در هفدهم پائیز میشود، به آن دیده شود، آن شتر فی الحال هلاک میشود. و آن حیوان عاشق است به صوت حدی و زنگ شتر که گفتهاند هرگاه ده فرسخ آن آوازه را برای او بخوانند او میرود، و هیچ کسالت برای او حاصل نمیشود». مراعات خوراک شترها و این که نباتات مشکل دار نخورند، از توصیههای بعدی نویسنده است.

آگاهی‌‌هایی در باره نامهرسانان و چاپارداران

چاپارداران و قاصدان، از دیگر گروههایی بودند که همیشه در سفر بودند و به گفته نویسنده دو گروهی که «بسیار زحمت کشنده، اخبار رساننده، و دنیا دیده» بودند. کار آنها بردن اخبار بود، اخباری که گاه موحش و گاهی خوشحال کننده بود.  این گروه «علی الاتصال در صحراها و بیابانها مجرّد و منفرد از سرما و گرما و دزد و گرگ میباشند». غالبا فقیرانه زندگی میکنند، و این به رغم آن است که تلاش آنان زیاد است. مرتب به مرکب شان ستم میکنند و با تازیانه بر او می زنند. قاصدان هم چنین هستند، بیشتر «با پای برهنه و پیاده شبانه روزی بیست فرسخ راه طی میکنند، و دائما از وطن و عیال دور افتادهاند، و بعد از اخراج از آن بلد، دیگر اطلاعی بر احوالات آنها نمیباشد تا زمان ورود، و اگر هم وجهی عاید آنها بشود، همواره ایشان سرگردان و فقیر میباشند».

به گفته نویسنده، کار قاصدی را گبران انجام میدادند: «در زمان قدیم اکثر قاصدان گبران بودند که در فن قاصدی بسیار ماهر بودند، و شبانهروزی سی فرسخ راه میرفتند، و بعد از آن طایفه مسلمانان هم این مشغله را پیشه خود کردند، جماعت گبران از این شغل تنزّل نمودند، و آهسته آهسته مهجور گشتند، و الحال تمامی آنها به دیوار کشی و باغبانی و زمین بیل زدن مشغول میشوند». به گفته وی، برای مسلمانی که مرتب باید نماز بخواند، قاصدی دشوار است، چون از عبادت میماند و باید به اقل اکتفا کند.

کار قاصدان، معمولا رساندن نامههای اصحاب حکومت است و بنابرین آنها میبایست کاری با تجار نداشته باشند و به کار خود برسند. این کار دشواری است. چاپار باید «کیسه ای از مشماع داشته باشد که نوشته جات بزرگان را جداگانه، و از سایرین را به جای دیگر بگذارد، و چنانچه فرامین به خصوص باشد، باید او را به جای فرد بگذارد که چرک و کنفت نگردد». شرط دیگر چاپاری آن است که «کم خوردن و کم خوابیدن را شعار خود سازند که شغل آنها با کثرت این دو فقره، مباین است، و سازگاری با یک دیگر ندارند». یک چاپار «باید همواره نبات و تریاک و سوزن و ریسمان و مومیائی و اسباب اسلحه حرب و آذوقه دو سه روزه همراه ایشان باشد». همین طور لباسهای کافی که بتواند در فصل به اقتضای هوا بپوشد.

نکته مهم برای چاپار آن است طول مسیر و منازل بین راه را بشناسد و امکانات مناسب آن تهیه نماید به خصوص «همیشه نان دو سه روزه خشک تنور در کیسه، و کوزه آبخوری با جام برنج یا مس هر یک باشد، باید همراه» داشته باشد. در هر منزل، احوال خویش را نوشته و برای «عیال و منسوبان» بفرستد. مشغول «ذکر الهی» باشد و جواب سوال دیگران را کوتاه داده و اطلاعات اضافی ندهد «مطالب اصلیه را مخفی دارند که بنای قاصد و چاپار بر عدم اظهار مطالب است». از قدم چاپارها و قاصدان، مأموران اطلاعاتی به شمار آمده به گردآوری اخبار هم مشغول بودند.

این افراد در وقت «ورود به هر منزل باید بعد از تسلیم مال سواری به چپارخانه، قبض رسیدگی آن مال را بگیرند، و مرکب جدیدی گرفته روانه شود،».

آگاهی‌هایی در باره زندگی علمایی و مسافرت های آنان

نویسنده که از طفولیت تا جوانی کنار پدرش تجارت می‌کرده بعدها به عالم روحانیت وارد شده است. انگیزه نگارش این کتاب، همان سوابق وی در تجارت که لازمه آن سفر به نقاط مختلف بوده، باید باشد، اما طبعا وقتی در بزرگسالی این اثر را نگاشته، تجربههای سفرهای دیگری را هم در کتاب آورده است. یک بخش به سفر شاهان اختصاص یافته و بخش دیگری به سفر روحانیون و مجتهدان. این سفرها میتوانسته به عتبات، یا نزد شاهان باشد. ظاهرا فرض دیگری برای سفر مجتهدان وجود ندارد. در آغاز از اهمیت علما و جایگاه آنان سخن گفته کسانی که «در تمام ایام عمر به تنگ دستی و عدم بضاعت مشغول تحصیل معرفت هستند، و بعد از آن که به درجه کمال رسیدند، مشغول به تألیف و استنباط احکام الهی و رواج شریعت رسالت پناهی می گردند». اینجاست که قلم آنان فضلیت مییابد و اصولا «معلوم است که بعد از درجه معصوم از آن جماعت مرقومه بلند تر مقامی از برای دیگران نیست، سیما از جهت رؤسای نیکان اعلم افضل، آنها حجّت هستند از جهت کافه ناس بدون حرف و گفتگو و قیاس و نایب حضرت ولایت پناه و حاکم احکام شرع حضرت اِلاه مروج شریعت بیضا، مقنن قوانین ملت غرّا..» هستند. کار ارشاد مردم و رسیدگی به دعاوی و منازعات مردم از کارهای پرمشقتی است که بر عده آنهاست. طبعا در میان آنان، شبیه العلماءهایی هم هستند که چهره آنان را خراب می کنند: «بعضی از طایفه مرقومه به واسطه عدم دیانت و سستی قلب از امانت و به واسطه تشبّه به این شباهت، و از روی غرور و سفاهت اهل سلسله کرام عظام شرافت را بدنام و عوام الناس را بدراه کرده اند». با این حال «بدان این سلسله که در نظر مردمان، نیک نمی باشند، از خوبان هر سلسله بهتراند». به نظر وی، کار علمی سخت است، اگر کسی بخواهد به این مقام برسد باید «عمامه علم را بسر ببندند و کتاب معرفت را به زیر بغل بگیرند، و باد نخوت از دماغ خود بیرون کنند، و به نان جو و یا خشک مدتها زندگانی کنند، و در کنج مدرسهها در چرک و شپش و شبها الی صبح بر روی کتاب خود افتاده باشند، و ازجهت سر تراشی و پول حمام قلم دان یا چاقوی یا مقراض یا انگشتری آنها به گرو رفته باشد، یا آن که از روشنایی چراغهای ابریق خانه مطالعه درس خود را بنمایند، و روزها نصف او را به دور خانههای علمای کرام تحصیل معرفت نمایند، و مراجعت از آن جا به اندک نان خشکی قناعت نمایند، و هرگاه قرض یا عدم بضاعت مستولی شود، یک سال صوم و صلات بگیرند که در تمام فراغت از زمان مطالعه وقت استراحت و خواب آن ها نماز استیجاری باشد، و در وقت افطار آنها، نان و ماست یا سبزی یا پنیر، آن وقت می توانند به درجه طلاب علمای اعلام برسند». این نکات جالبی است که در زندگی عادی طلبگی در آن روزگار مرسوم بوده است. به گفته وی مخالفان عالما بیشتر « الواط و اراذل» هستند که «لشکر اهل شریعت و حساب را نمی توانند ببینند».

این یک وصف کلی، اما در باره سلوک و رفتار آنان در امر سفر، نکاتی را یادآوری کرده است. مسافرت علما یا به حج و عتبات است، یعنی سفر زیارتی است و یا برای «دیدن سلاطین و پادشاهان». البته تواند که «گردش جزئی از جهت تفرّج دماغ و تغییر آب و هوا» هم باشد.

دستگاهی که علما و مجتهدان بزرگ یا به گفته وی «حافظان شریعت پیغمبر آخر الزمان و نایب منابان خواص حضرت صاحب العصر و الزمان» در وقت سفر دارند شامل چند مورد است: «طلاب قدس انتساب، و از کتب متعدده مسائل آداب، و از کارگزاران سفر کرده سفارت ماب، و از ناظران نیک منظر دیانت القاب، و از مهتران چابک دست حاضر خطاب، و مرکبان براق صفت هلال رکاب، و از منسوبان برازنده تعریفات آن جناب، و قهوهچیان مهربان قلب حاضر جواب، و فراشان فرش گستر دارنده جاروب و آب، و طبّاخان مطبخ طعام خانه و ثواب بذل و شربت داران شربت خانه انواع شراب و خیمه های سراپرده جلال افلاک حجاب، و فانوسان روشن قلب مانند آفتاب، و از تحفههای عزیزه  مطلوبه عطر و گلاب، و قاریان خوش لحن جلو خان عزّت نصاب، و مأذنان داود صوت وقت شناس اعلام اکتساب، و از مَرَدَه اصناف همرهان بی حساب». بدین ترتیب یک لیست مفصل از همراهان مجتهدان در سفر بدست داده است.

یک نکته این است که مجتهد، باید چند طلبه همراه داشته باشد: «چند نفر از اهل طلاب و سادات معقول خوش تقریر با فهم زرنگ دانای کار دیده سفر کشیده در همراه آن شخص متحد الزمانی باشند». اولا به این خاطر که «جزو جلال و کفو احوال و لشکر خیر مال ایشان می باشند» دیگر این که « مجلس آرای منازل و باعث زینت محافل و کارگزاران عاقل و هم صحبتان کامل ایشان هستند» سوم آن که «نفع دنیوی و فرمودن درس معنوی و اجرای نمودن احکام شرع نبوی و در بیان ذکر اوصاف معرفی ایشان می باشند».

و اما مجتهد باید تعدادی کتاب هم که شامل «مسائل ضروریه از اصول و فروعیه از احادیث و اخباریه و قصص و تاریخیه از تألیفات کاشفیه به واسطه عباد مقلّدیه» است، همراه داشته باشد.

همراه داشتن یک ناظر امین، برای نظارت بر مخارج و هزینهها هم لازم است.، مهتری زرنگ و «چابک دست به جهت خدمات مرکبان، از جمله آب و تیمار و کاه و علف در وقت جو چران، و از خشک نمودن عرق ورود به منازل و بیابان و متوجه شدن عدم زخم و جرح نعال از ستوران، و مرکبان سواری لایقانه قاطر و اسب و تشک پالان و سرج» و غیره مانند: نگهبانی، و یافتن مسکن در هر نقطه و نیز «به جهت قهوه خانه گرم از قهوه و قلیان جماعت».

به هر حال تر و خشک کردن کسانی که به دیدن مجتهد می آیند، خود کار مهمی است. بحث استقبال و بدرقه و تنظیم امور و مسائل دیگر از این قبیل هم، از نکاتی است که نویسنده به آنها اشاره کرده است. کمک کردن به مجتهد برای رعایت امر به معروف و نهی از منکر هم با همین همراهان ممکن است و وی در این باره داستانی هم از مشاهدات خود از شهر بیستون کرمانشاهان آورده است.

همراه بودن یک قاری قرآن، یک مؤذن، شماری از طلاب و سادات و برخی از منسوبان و متعلقان، و همین طور همراه بودن مقداری عطر و گلاب و دیگر هدایا و نیز رساله عملیه به جهت ارشاد افرادی که قصد تقلید از آقا را دارند، از مسائل دیگری است که نویسنده یادآوری کرده است: «بلی زینت مجلس علما و مجتهدین، طلاب می باشند، مانند آسمان که در شب زینت و روشنائی او به ماه است که آن عالم باشد، و بعد به زینت ستارگان و طلاب در مجلس درس و بحث مانند ستارگانند به دور ماه در آسمان، اعم از حضر یا سفر باشد که باید مجلس علما، دقیقهای از طلاب و درس علمی و بحث فقهی خالی نباشد. بلی علما در بین سفرها مباحثهها میکنند».

در جای دیگری هم اشاره کردم که در این کتاب، چندین مورد، اشاره به خاندان نراقی‌ها دارد. در اینجا حکایتی در باره ملاقات ملامهدی نراقی با آقا محمد علی (ظاهرا کرمانشاهی) در منزل حاکم شهر «شیخ علی خان» دارد. آن شب پس از شام بحث مفصلی میان آنها در میگیرد، و مجلس بحث «نزدیک به انقلاب می رسد». شیخ علی خان آنان را آرام می کند که «در خانه من این غائله را نگذارید، و بروید که فردا در تمام شهر و ولایات بگویند که شیخ علی خان این مجلس ضیافت را برپا کرده بود که این دو نفر بزرگواران را بر هم انداخته باشد». فردای آن روز، نراقی عازم عتبات است، همه بزرگان شهر به بدرقه میآیند «مگر مرحوم آقا آمحمدعلی با دسته خود به واسطه غایله شب گذشته حضور نداشتهاند». نراقی در وقت رفتن، وقتی روی مرکب قرار میگیرد، می گوید: «ایّها الناس در شب گذشته در خانه شیخ علی خان، حاضر با جناب آقای آمحمدعلی بنای طرح مسئله گردید، و مجلس به طول انجامید، و آخر هیچ یک اذعان به حقیقت یکدیگر نکردیم، لهذا بعد از اتمام مجلس به منزل خود آمدم، و در خصوص همان مسئله در کتابهای علمای فقهیه مطالعه نمودم، حق مطلب به جانب جناب آقا آمحمدعلی بوده است، و من خلاف فهمیده بودم. آگاه باشید که ایشان صحیح فرموده بودند، و بر من لازم بود که در میان این ولایت مردم را از اشتباه این کلام و حقیقت فرموده ایشان و بطلان گفته خود را در این ملاء عام و خاص بگویم که دیگر در هر مجلسی از اقوال یکدیگر خلافی و اشتباهی احدی را نباشد، و بعد روانه راه می شوند».

اما آداب سر علما در حج یا عتبات، داشتن چاووش است و آداب دیگر آن به این شرح: « اوّل چاووش باهوش خوش جوش ندای رحیل در دهد، و مردم اهل دسته و قافله را از هنگامه کوچ اطلاع دهد، و در حین سواری کلّ دسته باید فانوس جلو رفتار روشن کردار در پیش تخت روان کجاوه یا مال آبداری آن مقتدی الانام باشد، و در تمام شب در ذکر حکایات خوب و مقالات شیرین به حسب اقتضای وقت گفته شود، و در هر فرسخی قلیان بلند عنانی که آتش سوزانش بجز محروسه خود را نسوزاند، به دست آدم سنجیده سفر کشیده باشد، و عنان تمتّع و بهره آن به دست آن مقتدی الانام، و بعد به دست سایر خاصان فاالامثل فاالامثل باشد تا طلوع فجر آن هنگام فانوس روشن را خاموش، و بنای عبادت قلب را به جوش آورد و تا زمان طلوع فجر مشغول به نماز و اوراد و اذکار و تسبیح و تحمید و تهلیل باشند».

اما رعایت سرزمین مخالفین را با یک توصیه کلی و داستانی منحصر به فرد بیان کرده است. داستانی از میرزای قمی که شگفت است. میرزای قمی به سفر حج رفته و از سرزمین سعود (در دولت اول آنان) عبور میکند. در آنجا درخواست مناظره از او میکنند. شب هنگام با یاران گفتگو میکند. همه هراس داشتند که چه خواهد شد. «به هر حال با هزار تشویش و اندیشه روزانه دیگر وارد شهر سعود شدند، خبر دادند که افندی رافضیان وارد دار الامان گردیدند».

مجلسی آراسته شد که امیر سعودی و عالمان آنان بودند. مرحوم میرزا «نگاهی به اطراف مجلس می نمایند، و بعد از لمحه ای می فرمایند که، چنانچه بخواهیم اثبات حق و بطلان مذهب را به زبان ثابت نماییم، زمانش قاصر و کلامش مطوّل است، و هرگاه بخواهیم به دلیل و برهان گفتگو نماییم، باید یک نفر با یک نفر گفتگو نماید، و مدتها در مباحثه باشند تا دیگری ملزم شود که آیا در حق واقع و نفس الامر آن طرف مجاب شده حق باشد یا آن که حق نما باشد. من که افندی رافضیان هستم مثالی از جهت شما را می آورم که جواب هر طایفه در او باشد، و احدی هم مذهب خود را باطل نداند و صحیح هم نداند تا زمان ظهور مذاهب حقه و باطله. مثلا فرض کنید یک شب بسیار تار ظلمانی می باشد، و یک سقف بلند رفیعی هم که هفتاد و سه پایه دارد واقع است که یک پایه او از طلا و هفتاد و دو پایه از مفرغ [در اصل: مفرق] است، و هفتاد و دو نفر آدم هم در این شب تار از جهت آن پایه طلا که مطلوب همگی می باشد هستند، و هر کدام یک از آن ها پایه ها را در بغل گرفته اند، به قصد آن که پایه ی آن ها طلاست، و هیچ کس نمی داند که آن پایه طلا در بغل کدام یک از آن هفتاد و سه نفر می باشد تا به صبح که روشن گردید، هر کس آن پایه طلا را در بغل داشته باشد، ناجی و رستگار و هر کس نداشته باشد، هالک و ستم کار خواهد بود که در حال تمام اهل آن مجلس  زبان به احسن و تحسین گشادند همگی برخاستند و دست او را بوسیدند و گفتند که در حقیقت افندی کامل عالم فاضل تو می باشی، تمام اهل حاج را به واسطه آن مرحوم ضیافت نمودند، و باج و خراج آن ها را بخشیدند و تا دو سه منزل راه که از خاک آن ها بوده ایشان را گذرانیدند».

نوع دوم مسافرت علما، رفتن نزد پادشاهان است. از نقطه نظر سفر و رعایت رسوم، تفاوتی با آنچه گذشت ندارد، اما در اینجا، ملاحظه دیگری در کار است و آن آداب برخورد با شاهان همزمان با حفظ حیثیت علمایی است. ابتدا نکته مهمی را مطرح می کند و آن این که شاه و عالم مکمل همدیگر برای کشور هستند: «خداوند عالم مرتبه سلطنت و پادشاهی را در محافظت و محارست بیضه اسلام به دست و تصرّف پادشاهان اسلام پناه داده است، و اجرای احکام شرع و احفاظ حدود شرع و ارشاد مطیعان شرع با علمای اعلام و مجتهدین عظام می باشند». اما اصل با عالمان و مجتهدان است زیرا «در حقیقت پادشاه عرف، تابع پادشاه شرع است، و کذا حاکم عرف، محکومٌٍ علیه حاکم شرع میباشند». بعد از آن به آداب سفر علما نزد شاهان می پردازد. بخشی از این آداب، این است که وقتی نزدیک دارالسلطنه رسیدند، علما و طلاب و بزرگان شهر به استقبال بیایند: «چون به منزل آخر به دارالسلطنه برسند به جهت اعلام حضرت سلطان و سایر آشنایان از تجار و طلاب و غیره از بلد خود که در آن شهر پای تخت سلطان هستند، آدم هوشمند کار دیده روانه فرمایند که از جانب سلطان استقبالی از خوانین و سرکردگان و غیره روانه شوند». وقتی وارد شهر شدند، «باید یا در مدرسه یا در خانه یکی از مجتهدین آن بلد یا در خانه یکی از خوانین یا سرکردگان آشنا منزل نمایند». در این وقت رفت و آمدها فراوان خواهد بود، و لازم است تا همه افراد شناخته شده، فهرست شوند تا بعدا بازدید آنها انجام شود.

در اینجا حکایت دیدار ملااحمد نراقی را با فتحعلی شاه آورده و نکات مختلفی از آن استخراج کرده است. اصل این سفر و هدف از آن این بود که «از جهت اجرای صیغه عقد مناکحه آن فرستادند در دارالمومنین کاشان، جناب مرحوم فخر المجتهدین و زبدة المحققین و نخبة المدققین فاضل نراقی مغفور ملا احمد ـ اعلی الله مقامه ـ را به دارالخلافه طهران آوردند، و تخت روانی از سرکار اقدس همایون و چند نفر از کسان برازنده با کمالِ مُتشخّص از جانب فتحعلی شاه با مکتوب ملاطفت ملطوف روانه خدمت آن مرحوم ـ اعلی الله مقامه ـ کردند، و جناب مرحوم را برداشته به اعزاز تمام و احترام کلام به حوالی طهران رسانیدند که مرحوم مغفور فتحعلی شاه اطلاع از ورود ایشان بهم رسانیدند».

نویسنده استقبال همه طبقات از ملااحمد نراقی را به خوبی وصف کرده و در این میانه، نکته ای را از منابع خود نقل کرده که جالب توجه است: «چون آواز خلایق به سلام و صلات بلند بوده، احدی از خواجه های معتبر مرحوم فتحعلی شاه از جهت داعی تعریف نمود که مرحوم فتحعلی شاه در یکه بامهای بلند در اندران، دوربین به دست گرفته و حالت ورود آن جناب را به آن دستگاه ملاحظه میکردند و میفرمودند، که پادشاهی این جماعت علمای کرام که نایب حضرت ولایت پناه هستند، صحیح است، و ایشان برازنده احکام شرع و عرف میباشند، و این گونه مقامات و تدارکات استقبالی از جهت شأن ایشان لایق نیست، بلکه آنچه اسباب سلطنت ظاهری ما را هم به ایشان تفویض نماییم ایشان را برداشت و منّت گذار نخواهیم بود، بلکه حق ایشان است؛ در معنی ما او را غصب نموده ایم. ایشان رؤسای دین و برپا دارنده احکام خیرالمرسلین می باشند». سه روز بعد از ورود نراقی بود که دیدار خاقان مغفور با ایشان صورت گرفت.

نویسنده در اینجا، بحث را از آداب سفر فراتر برده و موضوع سخن را نوع گفتگوی مجتهد با سلطان قرار داده است. البته از نظر او این هم بخشی از این مباحث است. او می گوید، لازم است که مجتهد، از امورات شخصی خود چیزی نزد سلطان مطرح نکند و صرفا از فقرا و نیازمندیهای آنان سخن بگوید: «از امورات منظوره خود هیچ اظهاری ننمایند مگر رعایت عجز رعایای بیچاره دست کوتاه و فقیران دعاگوی دولت پادشاه را، و بعد آنچه باعث پیشرفت میل سلطان است نسبت به امورات مستحسنه ی کافّه ناس و برطرف نمودن ظلم و تعدّیات حکام حق ناشناس، و مواعظ نهی به امورات منفیّه دستگاه سلطنت، و امر به اجرای اوصاف عدالت و برقرار نمودن وظایف اهل استحقاق فقر و قناعت، از طلاب و سادات اهل علم و نجابت به واسطه دعاگویی دوام عمر و دولت».

نمونه روشن او در این باره، داستان دیدار فاضل نراقی با فتحعلی شاه و گفتگوهای صورت گرفته میان آنهاست. وی میگوید دفعه دوم دیدار، مباحثی یا به عباراتی سوالاتی از طرف شاه مطرح شد: «اوّل احوالات نیک و بد رعایای دارالمؤمنین را از آن مرحوم سؤال نمودند. آن جناب فرمودند که هرگاه حکّام بگذارند که رعیّت دقیقهای آسوده باشد، همگی دعاگوی پادشاه خود می باشند. خاقان مرحوم گفتند که ما جبر و ظلم حکام را نسبت به رعیت بر شما واگذار نموده ایم، هرگاه بر آن ها جبری لازم بیاید در قیامت در نزد پادشاه حقیقی باید تو که مجتهد جامع الشرایط هستید، از عهده جواب آنها برآیید. دویم فرمودند که بر سلسله طلاب و سادات چگونه می گذرد؟ در جواب آن جناب فرمودند که هرگاه وظیفه مستمرّی آنها برسد، لشکر دعای پادشاه میباشند. خاقان فرمودند: مگر قصوری در مستمرّی آنها شده فرمودند؟ بلی، در این میانه اسم آنها هست و رسم آنها نیست.  بعد فرمودند که بر حضرات مجتهدین عظام چگونه میگذرد. در جواب فرمودند که از سایر علما را مطلع نیستم، لکن بر خود فی نفسه من در نهایت خوشی و دعا گوی دولت پادشاه.  و فرمودند که بر ضعفا و فقرا کاشان چگونه می گذرد؟ در جواب فرمودند که فقراء قدیم تصدق سر پادشاه شدند، و آن جماعت متوسط الحال از دست جبر حکام فقیر و بیچاره شدند، و اغنیاء بجای متوسطین مقام گرفته اند، تو در قیامت جواب آن ها را در عهده من گذارده اید، و الحال در دار دنیا من تمام آنها را به دست شما میسپارم، و خود از میانه آنها به گوشه نراق هجرت می نمایم، دیگر قوه شنیدن آه و ناله بیچارگان را ندارم، دیگر زیاده از این تکلیف خود را نمیدانم بگویم که مرحوم خاقان در حال فرستادند که حساب حکّام و مباشرین بلد را به دقت رسیدگی نمایند، و دیناری در کار رعیّت معامله ننمایند تا زمان معاودت جناب مرحوم ملا احمد، و مستمرّی قدیم سادات و طلاب و اعزّه ولایت را فرمان مجددی به انضمام مستمرّی به جهت خود مرحوم آقا برقرار فرمودند، و به قدر دویست تومان وجه نقد به جهت خرجی طلاب و همرهان ایشان فرستادند، و مقدار چهار صد خروار غله به واسطه فقراء و مساکین برات نمودند. و بعد از آن فرمودند که آنچه میل خود سرکار آقا می باشد، فرمایش نمایند تا سرانجام شود. آن مرحوم فرمودند که من توقع مال دنیایی از جهت خود ندارم، لکن میخواهم که تحمیل و مالیات دیوانی صنف خبّاز را از دفترخانه مبارکه موضوع نمایند که فقراء از این جهت قدری آسوده باشند، و دعاگوی پادشاه باشند که فی الحال فرمان تخفیف از صنف خبّازان را صادر فرمودند، و به خدمت آن جناب فرستادند. و بعد فرمودند که دیگر چه خواهش و میل دارید فرمودند که سایر کسبه و اصناف فقیر شدهاند به جهت آنها هم باید تخفیفی برقرار فرمایند که آن ها نیز دعاگوی پادشاه باشند، مبلغ دو هزار تومان وجه به جهت تخفیف کسبه بازار و اصناف گرفتند.  و بعد مرحوم خاقان فرمودندکه الحال، باز هم مؤخذه خدایی خواهم بود، و تو هم رعیّت مرا به دور انداخته، از میانه ایشان هجرت خواهید فرمود، هرگاه تمام مالیات آن بلد را از من خواهش فرموده بودید هر آینه می دادم که دقیقه‌ای از من و رعیت بیچاره سرگران نباشید».

نویسنده این بحث را ادامه داده و باز هم در باره آداب سخن گفتن با ملوک و طرح نیازهای مردم داد سخن داده است. وظیفه علما در این بخش، تلاش برای استقرار بیشتر شریعت است که از طریق این ملاقات‌ها باید روی آن تأکید شود: «این ارشاد و این آثار از حکام شرع از علمای اعلام و مجتهدین کرام باید نشر و اهتمام شود، و چنانچه از آن‌ها کوتاهی یا کناره گیری یا عدم دست کاری بشود، هر آینه این قلیل آثار شریعت و احکام حقیقت بالمرّه روز به روز تحلیل رفته می شود، و کار به جایی می رسد که هیچ کس اعتنایی به اهل شرع و تابعین شرع نمی کنند».

آگاهی‌هایی در باره لوازم سفر حج و عتبات

نخستین فصل کتاب به سفر زائران عتبات و خانه اختصاص یافته و این نشان می‌دهد که از نظر مؤلف این نوع سفر، از هر نوع سفر دیگری رایج‌تر و مهم‌تر بوده است. طبعاً طولانی بودن آن، قدسیت آن، و نیز جنبه‌های خاص دیگر سفر حج و عتبات، سبب شده است تا ابتدا در باره آن سخن بگوید. خودش می‌گوید این تقدم «به واسطه منزلت و شرافت این سفر که در نزد خداوند عالم، سفری و اهل مسافری از این سفر و اهل آن دوست تر ندارد که اوّل نظر رحمت به سوی حاجیان بیت الله، و بعد به جانب زوّاران سید الشهداء می‌نماید». در دوره قاجار، سفر به عتبات بسیار گسترده و سفر حج نیز به طور مستمرّ وجود داشت.

نخستین نکته در سفر، زدودن کدورت‌ها و طلب حلالیت است که نویسنده ما هم روی آن تأکید دارد. این که «بدون حیل شرعیه» طلب طبلکاران را بپردازد و از فقرا هم دستگیری کند. صله رحم از نکات دیگر است که قبل از سفر باید باشد و بویژه، شب‌های قبل از سفر، یکسره مهمانی برای آشنایان و منسوبان برپا کند: «سه شب قبل از خروج از خانه، بنای ضیافت بگذارد، و در هر شبی دسته‌ای را به ضیافت به خانه خود دعوت نماید. در شب اوّل رفقا و آشنایان، در شب دوم اقربا و منسوبان، و در شب سیّم صله ارحام و محارم خود را، و از تمامی حلّیت لسانی و قلبی حاصل نماید». تعیین وصی برای سفری طولانی که احتمال عدم بازگشت زیاد است، و در واقع تعیین یک وکیل شرعی برای رسیدن به امورات زنان و فرزندان از توصیه‌های دیگر است.

و اما آمادگی بر سفر، زدن چادری بیرون شهر و در جایی که قصد حرکت از آنجا دارد بزند و قلیان و قهوه و مسائل دیگر آماده کند تا زمینه دل کندن از خانه و کاشانه برای او و اهل خانه فراهم گردد: «چادر و خیمه خود را در خارج از شهر خود از باغ یا کاروانسرا یا زیارت گاه که مناسب احوال باشد، برپای می داری، و از قلیان و قهوه و فروش و ظروف لازمه از جهت آمد و شد، حمل و نقل می‌فرمایند، و سه روز در خارج شهر متوقف می باشند که تا قدری علاقه و محبت مال و عیال و غیره از تو کنده شود، و مردم آشنا و بیگانه دوست و دشمن به دیدن تو بیایند، و اگر چیزی در جا گذارده باشی یا از خاطر تو محو شده باشد، به تو واصل شود».

یکی از مشکلات سفر در قدیم، حفظ پول نقد است. نویسنده توصیه می کند «آنچه تنخواه رواج نقدی را که دارد، در کیسه چرمی دوخته بگذارد، و در کمر خود او را محکم استوار نماید».

از نظر لباس، نویسنده توصیه می‌کند که مسافر ما بهتر است «قبا و ارخالق سه دست، پیرهن و زیرجامه پنج دست، کلاه و شب کلاه و عمامه یک دست، بقچه و قطیفه و لنگ یک دست  کفن و کافور یک دست، و مچ پیچ و کلجه و عبا یا جبه هر یک عدد، و لحاف کوچک و ناز بالش کوچک با چادر شب یک دست، و بند زیر جامه، و شلوار پنج عدد، و جوراب و دست کش دو زوج» بردارد. البته باید لباس راحتی یا «رخوت ملبوسی» هم داشته باشد. مهم پاکیزه بودن حاجی است که همه جا به دیدن او می‌آیند.

در باره مواد خوراکی هم توضیحاتی داده است. برخی از مواد را در راه می‌شود فراهم کرد، اما بخش دیگری را و لو برای احتیاط باید همراه برد: «اوّل نان که باید به قدر کفاف سه روز یا زیاده در خرجین تو باشد، و در سفره به قدر کفاف یک وقته، در سر دست داشته باشی، و برنج و روغن به قدر یک هفته تا به بلدی و شهری وارد گردید، و پنیر و پیاز و ماست و گوشت بقدر یک وقته یا زیاده باید همراه باشد، و آلو بخارا و سماق شکی  یا قوره کوبیده بی دانه، و نمک و ادویه کوبیده، و کشمش طعام، و سفره نان و حلویات آنچه مقدور شود، و قند و نبات و تریاک، و از آجیل‌ها آنچه مقدور باشد در همراه تو باشد». در باره نان توصیه می کند که از این هم باید بیشتر همراه باشد، زیرا سفر قابل پیش بینی نیست، و به خاطر دزدی و گم کردن راه و غیره، نیاز به تدارک احتیاطی بیشتر است: «مرد مسافر باید از مأکولی مدت زمان مسافرت خود کوتاهی و سهل انگاری ننماید که ندامت او را حاصل شود».

اطلاعاتی که نویسنده در اینجا برای ما می‌دهد، بسیار ارزشمند هستند. برای نمونه در باره چادر خیمه و اسباب و وسائلی که او به طور مشترک با چند نفر دیگر یا به تنهایی دارد، می‌گوید: « مطاره [= مطهره یا همان آفتابه] و مشک آب و آفتابه زنجیر قلاب دار، و دیگ برگ با کل اجزاء، و نمد یا گلیمچه نازک سبک وزن، و احرامی، و قلیان با کل اجزاء متصله به آن، و تنباکو، و هرگاه از اهل قلیان باشد والّا فلا، و باشلق [=کلاه وصل به شنل] و پاپونچی پابرمه و قمچیل بندار، و قمقمه، و آلات محاربه، از قبیل کارد و قمه و خنجر و شمشیر و نیزه و تفنگ و طپانچه ... و از سوزن و خیاطه همه رنگ، و گیوه و اُرسی هر یک باشد باید باشد، و جوال دوز و قاطمه و درفش، و قبل چراغ و قهوه جوش، کل اینها باید همراه مرد مسافر باشد. بلکه رنگ و حنا و تحفه‌های دیگر آنچه مقدور بشود در همراه تو باید باشد».

در سفر حج و عتبات، معمولا اشخاص با سواری و مرکب مکاریان و شترداران حرکت می‌کنند، اما نویسنده ما فرض‌های مختلف را مطرح کرده است: «یا آن است که مرکب سواری از خود داری، یا آن است که از مکاریان به کرایه گرفته‌ای. و چنانچه مال سواری تو از خود باشد، باید در اول منزل شال و قشاول و افسار و دهنه و خرجین و بقل و تنگ و عیاسه و توبره و نمد سرکش و نجو و نعل و میخ به قدر یک سوار، و میخ طویله و جوال دوز و قاطمه و درفش و سوزن و جوال کاه کشی، باید کلّ این اجزاء در همراه تو باشد». اما اصول نگه داری مرکب: «و هرگاه بخواهی تو را به منزل برساند، باید خدمات او را بر خود مقدم بداری. در شب او را دو دفعه جو بدهی به دستور مکاریان، و او را روزی دو دفعه تیمار کامل بکنی، و روزی دو دفعه او را آب بدهی، و اگر پشت او به جهت پالان زخم یا ورمی کرده، در همان منزل مداوا، و معالجه پالان و پشت او را بکنی. و هرگاه کوتاهی بشود در منزل دیگر مال از تو نخواهد بود. باید او را به صحرا روانه نمایی. و شبها در گرده او خواب نروی که مبادا به عقب بماند یا پیش برود یا زخم شود، و باید جو و کاه دو شبه او را احتیاطا همراه تو باشد، و اگر نعل دست و پای او هر یک افتاده باشد، در همان منزل او را تازه نمایند که مال تو مبادا لنگ شود».

برای بسیاری، بهتر است که از مال کرایه استفاده کند نه از خودش، چرا که خدمات دیگری هم می دهند. از جمله این که «در هنگام ورود به منزل پیاده شده آن مال را رها می کند، دیگر هیچ خبر از کاه و جو و تیمار و آب و بستن و گشودن ندارد. چنانچه آن مال سقط شود، یک مال دیگر در زیر پای تو می کند. به واسطه این جهت، مال کرایه از مال خود بهتر است، اما به چند شرط: اوّل مکاری خوش خلق و خوش رفتار باشد. دویم آن که مال رهوار محکم بدهد. سیم آن که امین از نظر و از یَد باشد، و غم خوار سرنشین به حسب نزول منازل و باج گاها. در این صور مرقومه چنانچه جمع باشد، البته بدون حرف و گفتگو مال کرایه از مکاری موصوف ترجیح بر مال خود دارد».

با این حال، مراعات مکاریان و شترداران قواعد خاص خود را می خواهد. مال برای آنها عزیز است و کسی که سوار می شود، باید مراقب باشد تا احساسات مکاری را تحریک نکند. در ضمن باید، در سفره و غذا، هوای مکاری را داشته باشد و او را شریک خود سازد. در این باره، تأکید نویسنده خیلی زیاد است، چرا که اگر بی‌توجهی به او بکند، مدام به مسافر نق می‌زند.

توصیه‌های دیگر نویسنده در باره سوار شدن بر مال، و آنچه که باید مراعات کرد، بسیار جزئی بوده و می تواند ما را در جریان دقیق این نوع از مسافرت قرار دهد: «کوزه و آفتابه او به قدر ثلث هر یک آب داشته باشد، و سفره تو به قدر یک خوراک نان داشته باشد، و قدری از نان و آجیل، تو را در جیب باشد، و آفتابه مس تو در پیش مال باید زده باشد». و مطالب دیگر مانند این نکته «اگر چوب یا تفنگ یا غیره داشته باشد، باید طرف نازک او را به طرف عقب اندازد، و طرف قوی او را به طرف مقابل که نتوانند او را به سهولت از عقب بکشند». نصایح دینی هم مانند خواندن هفت قل هو الله و آیت الکرسی هم دارد: «با وضو بودن آن هم به منزله حرز است از جهت مرد سوار شونده». اما قلیانی‌ها هم که گاه سواره قصد کشیدن قلیان دارند باید مراقب باشند: «در بین راه اگر قلیان کش باشد، باید در هر فرسخ یک قلیان به نوبه یا آن که بهر کس آن عمل محول است یا منزل بکشند، اما به شرط عدم باد شدید که مبادا خدای نخواسته اذیتی از آتش به کیسه کمر و باروت یا اجاقه چخماق تفنگ یا طپانچه یا به خودت، یا به لحاف و فروش اذیت رساند».

مسافر در هر منزلی که می رسد، باید اصولی را رعایت کند: « اوّل، افطار خود را به لقمه نان و پنیر و پیاز می نمایی، و بعد از آن قلیان کشیده، به همان وضع ورود، تمام اسباب‌های خود را آنچه از مس و بالاپوش هست بر سر هم می گذاری، و خود را در فوق آن‌ها، و اگر رفیق خواب نرفته باشد به حراست او در کنار آن ها می‌خوابی...  بعد از بیدار شدن قهوه جوش چای، اگر موجود است در کنار آتش می گذاری، از یک پیاله تا سه عدد، آنچه مقدور شود می خوری، و بعد قلیان خود را کشیده، مشغول نماز می شوی، آن گاه] مشغول به تدارک شام می شوی که باید در غروب آفتاب از طبخ و غذا خوردن و ظرف شستن و خیمه برچیدن فارغ باشی که در سفر، بعد از مغرب شام خوردن جایز نیست». در باره وقت حرکت هم توصیه هایی دارد از جمله این که «چون در جو دادن مکاری در دفعه ثانی، باید سرنشین مهیّای حرکت خود باشد که دیگر هیچ شغلی بجز بار کردن نداشته باشد تا هنگام اعلام کوچ از جانب مکاری؛ و اگر تنخواه نقدی در همراه دارند، باید به سردست بگذارند که در خرجین و جوال صورت ندارد بودن آن که هر کس از حرامی و دشمن اول خود را به خرجین و جوال می رساند». دیگر این که مسافر نباید امانت بگیرد یا به کسی قرض بدهد، چون در آن صورت دردسرهای عدیده‌ای خواهد داشت که وی با آوردن حکایت، شرح آن را داده است.

این بود گوشه‌ای از موادی که در این کتاب در باره تاریخ اجتماعی ایران دوره قاجار آمده و به نظر می‌رسد، داده‌های بسیار با ارزشی هستند. به جز اینها، در برخی از موارد دیگر هم از این اطلاعات یافت می شود که عجالتا به خاطر طولانی شدن این مقدمه از ذکر آنها صرف نظر می کنم. شاید این اشارت مناسب باشد که نویسنده چه توصیه‌ای به تاجر مسافر دارد: «و از قبیل تریاک و نبات و مومیائی و حلویات و آجیل باید همراه مرد تاجر باشد که در بین راه بسیار به کار می آید، در هر محلی به قدر اندک از آن را تعارف هر آشنا و رفیق و بزرگی نمایند منفعت بسیار دارد، و از ابریشم همه رنگ و سوزن و از اجزائ سوغاتیه تعارفیه از قبیل دستمال دست یا چاقو یا غیره باید به سردست داشته باشی که در هر منزلی یا مکانی کسی به ایشان تعارف نمایند آن هم از آن متاع ها تعارف نمایند».

داستان قلیان در این کتاب، از جایگاه ویژه برخوردار است و همیشه در شمار اسباب لازم و ضروری و پرحضور و ظهور در سفر و حضر است. در یک مورد نویسنده در باره وجود قلیان در سفر و به همراه تاجر می‌نویسد: «باید مرد تاجر فارغ از خورده کاری های خود باشند، و در هنگام سواری با وضو باشند به واسطه حرز، و نماز صبح که در سرما و فقدان آب او با وضو باشد، از واهمه ی وضو، خواب نکند، و از طرف قبله سوار شود، و آیة الکرسی و چهار قل و هفت قل هوالله بخوانند، و بر اطراف خود بدمند، و در همه جا در عقب سر مال‌های باردار روانه باشند، و در هر فرسخی قلیانی تازه مهیا کنند، و با اهل قافله بدهند، حتی پیادگان را بهره دودی بدهند به شرط آن که اگر سواری ناشناسی در بین راه قلیانی بخواهد بکشد و از تو باید به او تعارف شود، اگر قلیان قیمت دارد و نقره است البته به او ندهند».

دوست دارم این کتاب را به دوست عزیزم جناب آقای مهندس حسین محلوجی مؤسس بنیاد فرهنگ کاشان  تقدیم کنم، دوستی که تلاشش برای آبادی کاشان، بویژه بناهای تاریخی آن و نیز حمایت از کارهای علمی بنیادی برای شناخت کاشان، قابل ستایش و تقدیر است. و آخر دعوانا ان الحمد لله ربّ العالمین.

رسول جعفریان

4/8/1395

 

KqYkE1614629048.jpg

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام

رسول جعفریان

نویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار