۳۸۲۴
۰
۱۴۰۰/۰۹/۱۱

تاسیس حوزه قم، تقدیر یا تدبیر (سیری در اخبار لاهوتی و کراماتی در باره تأسیس حوزه علمیه قم)

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

در این مقدمه، مروری بر اخبار کراماتی در باره تأسیس حوزه علمیه قم شده است.

مقدمه

وجود انبوهی از حکایات کرامت آمیز در باره سالهای نخست تأسیس حوزه علمیه قم، سبب نگارش این مقاله شده است. اگر کسی با زندگی طلبگی و علمایی آشنا باشد، می داند که در این سبک از زندگی، و در چارچوب فرهنگ حاکم بر نظام روحانی، کرامات جایگاه ویژه­ای داشته و زمینه های استقبال و پذیرش خاص خود را دارد. این امر به هیچ روی منحصر به روحانیت شیعه نیست. بسیاری از مسلمانان، بویژه گروه­هایی با تمایلات زاهدانه و صوفیانه، قائل به کرامات در حد وسیع بوده و بی شک، ادیان دیگر نیز چنین هستند.. طبیعی است که در این میانه، برخی از گروه­های دینی، فعال تر از بقیه بوده و بهره بیشتری از این موارد دارند. برای مثال می توان گفت، صوفیان، از معنای کرامات، آسان تر استفاده کرده  و از قدیم الایام تاکنون، براحتی، مواردی از کرامت را به مشایخ خود نسبت داده­اند. این امری عادی در میان این گروه­ها بوده و هواداران آنها تقریبا بدون تردید این موارد را می پذیرفته، و هیچ شاهدی برای آن نمی­خواسته­اند، به طوری که آثار آنان، پر از این موارد می باشد. اما کرامات چه تعریفی دارد. تا آنجا که می دانیم، کرامت در این معنا، نوعی کار خارق العاده دو در ظاهر، دور از نظام عادی است که علمای قدیم، آن را متفاوت از «معجزه» دانسته­اند. آنها تفاوت را در این دانسته اند که کرامت به هیچ روی، برای اثبات نبوت یا اساسا در مسیر «تحدی» نیست. در واقع، ساختار آنها را تفاوت ننهاده بلکه هدف از بروز و ظهور آن را متفاوت دانسته­اند. فخر رازی نوشته است: «إن الفرق بین الكرامة و المعجزة أنّ الكرامة لا تكون على سبیل التحدی» و با اشاره به کرامتی خاص که در قرآن آمده، می گوید:«و هذا كان على سبیل التحدی، فوجب أن لا یكون من جنس الكرامات‏». (التفسیر الکبیر: 6/507). تفسیر این که فرق کرامت و معجزه در بحث تحدّی و اثبات عجز دیگری است، از جهاتی کار را برای خلط اینها دشوار می کند، اما به هر روی، می توان توجه کرد که در ذهن متکلمان، کرامات نیز، از نظر جنس کار، خارج از چارچوب شرایط عادی هستند. تنها گروهی که مخالف کرامات بودند، و بویژه روی اشتباه شدن آن با معجزه تأکید داشتند، معتزله بودند. اگر معجزه تنها «دلیل النبوه» است، بنابر این نمی تواند از غیر انبیاء سر بزند (التفسیر الکبیر: 8/208). طبیعی است که بحث ما در این جهت نیست و برای پیگیری آن، باید به منابع مربوطه مراجعه کرد.

یک نکته مهم در این مسأله سازوکار برآمدن این کرامات است که بخشی از آن، مربوط به اشخاص خاصی است به گونه ای شهرت به این مسائل پیدا کرده و یا دست کم، شخصیتی دارند که زمینه بروز آن کرامات یا اطلاع و خبر دادن از آن، در آنان وجود دارد. به عبارت دیگر، شماری افراد هستند که در این زمینه ورودی بیش از دیگران دارند و مرتب با این پدیده ها برخورد می کنند.

در بیشتر  این اشخاص، نوعی زهد هم دیده می شود که پشتوانه مهمی برای پذیرش این اخبار ایجاد کرده و بنابر این، شماری از این حکایات، به این قبیل اشخاص باز می گردد، گرچه منحصر به آنان نیست. در واقع، نوعی رابطه مثبت میان زهد گرایی و کرامت وجود دارد، امری که باید بیشتر در باره آن تحقیق شود.

از سوی دیگر، رابطه ویژه ای بین خواب و کرامت وجود دارد به طوری که بسیاری از کرامات در خواب تجلی می یابد، اما مشروط به آن که در بیرون از خواب نشانی از آن باشد، تبدیل به کرامت می­شود. این خواب می تواند مستقیم و صریح محقق شود، یا اشاره­ای در آن باشد که مُعبّری متخصص یا حتی غیر متخصص آن را تشخیص دهد.

پذیرش یک کرامت برای یک نفر، چارچوب خاص خود را دارد و روشن است که در این موارد، کسی در پی آن نیست تا دلیل شرعی یا عقلی یا حسی برای قبول آن داشته باشد. به عبارت دیگر قبول اخبار کرامات، سازوکار خاص خود را دارد. از معجزه که ویژه انبیاء و احیانا امامان است بگذریم، به دلیل این که در کرامات، نوعی اتفاق خارق عادت می افتد که هم خلاف رویه طبیعی است و هم  در عمل، با منطق علمی معمول در درس ها و بحث های مثلا فقهی یا اصولی یا فلسفی چندان سازگار و قابل بحث نیست، آن را به نوعی در ادامه همان فضای پذیرش معجزه قرار می دهد، گرچه در آن تحدی وجود ندارد، اما به هر حال نوعی شایستگی و قابلیت را در شخص نشان می دهد، شایستگی که شخص محور کرامات، با دیگران دارد. در این حکایات، آنچه رخ می دهد، قدری برخلاف انتظار اما خواست یک نیرویی فراتر از شکل عادی است که تا حدودی ویژه است و به صورت یک رویه و عادت رخ نمی دهد. در واقع، گویی امری مقدر و الهی و ماورائی است که در زمانی معین برای جهت خاصی اتفاق می افتد تا زمینه ای را برای کاری یا تصمیمی یا نشان دادن اعتبار شخصی یا هشدار دادن به او یا اموری مشابه اینها محقق سازد. با این همه، کرامات را در این چارچوب ها نمی­توان محدود کرد و باید در باره ماهیت آنها و سازوکار پدید آمدن آنها بیشتر تحقیق کرد. مهم این است که در یک جمعی، مانند گروه های خاص، نوعی مقبولیت برای این کرامات وجود دارد و از جمله در سنت طلبگی میان روحانیون شیعه نیز چنین است و اگر این نوع کرامات در باره رویدادی باشد که جایگاه ویژه ای دارد، یا در باره شخصی باشد که زهد فراوانی دارد، امری پذیرفتنی تر است.

چنان که اشارت رفت، یک نکته مهم رابطه افراد زاهد با این کرامات است. کسانی که به زهد شهرت دارند، اغلب این نوع قصص و حکایات در باره آنها شیوع می یابد؛ در حالی که فقها یا فلاسفه­ای که روشهای اصولی و عقلانی آشکاری دارند، معمولا در این زمینه، فرصتی برای بروز و ظهور ندارند و شاید خود نیز مایل به این امور نیستند. البته مراجع بزرگ را باید استثناء کرد که معمولا بعد از مرگشان، کراماتی در باره تأییدشان از عوامل ماورائی نقل می شود، اما غالب این حکایات در باره عالمان زاهد مسلک است. در هر صورت، این حکایات، در میان کسانی از طبقه روحانیت و حتی غیر روحانی است که به زهد شهرت دارند. بسیاری از آنها مانند حلقه های خاص زاهدان و صوفیان، نوعی رابطه استاد و شاگردی هم دارند و در شرح حالشان مهم است که گفته شود شاگرد فلان زاهد در نجف یا تبریز یا تهران  یا موارد دیگر بوده­اند، گویی اینها اموری است که از استادان به شاگردان زبده انتقال می یابد. بسیاری برای محبوبیت بیشتر، خود را شاگرد خاص افراد پیشینی معرفی می کنند و گاه نزاع  بر سر این ارتباط و حتی جانشینی صورت می گیرد. گاهی هم پای سلسله­های خانوادگی در میان است و بچه های این زاهدان، بسا همان رویه را ادامه دهند.

نکته دیگر این است که در باره برخی از اشخاص تا زنده هستند، این قبیل حکایت نقل نمی شود، اما بلافاصله پس از درگذشت­شان، چندین و چندان حکایات کراماتی در این باره ایشان نقل می شود. افراد حرفه­ای در این باره توجیه خاصی هم دارند. رازی مولف گنجینه دانشمندان می نویسد: «در این حوزه مقدسه نیز جماعتى از رجال و اكابر فضلاء هستند كه داراى تقواى قلب و تزكیه نفس و صاحب مقامات كشف و شهود و ارادة اللهى می­باشند منتهى مجهول و نامعلوم و تا زنده و در قید حیاتند نامعروفند و چون از این بند رستند شناخته شوند، مانند ... شیخ ابو القاسم كبیر قمى و ... شیخ محمّد تقى بافقى و حاج آقا حسین فاطمى، و استاد وى مرحوم عالم ربانى حاج میرزا جواد ملكى تبریزى و استاد ایشان مرحوم مبرور آخوند ملا حسینقلى و آخوند ملّا فتحعلى و مرحوم سید العلماء الربانیین حاج سید مرتضى كشمیرى و نیز حاج شیخ محمّد كوهستانى بهشهرى كه مجسمه ورع و تقوا و پارسائى و هركدام داراى نفس زكیه و كرامات باهراتى بوده‏اند». [گنجینه دانشمندان، 1/193].

در میان کسانی که شهرت به کرامات باهره داشته­اند گروهی هستند که در سراسر زندگی شان چند مورد و یا حتی یک مورد نقل شده، اما و معمولا در باره برخی از اشخاص که گویی حرفه ای تر در این کار هستند، اوضاعشان چنان است که گویی تمام زندگی شان آمیخته به کرامات و پر از خاطره است. نمونه آن شیخ حسنعلی نخودکی است که «دارای مقامات کثیره»­ای است که «شرح آن صحیفه مفصله» می خواهد، و البته کسانی هم اینها را گردآوری کرده اند. شیخ محمد رازی  (که زندگی خودش را هم به طور کامل زیر سایه کرامات در «کرامات  صالحین» نوشته) در باره او می افزاید: می­توان ادعای قطعی نمود که در مدت اقامت ایشان به مشهد، بیش از صد هزار مریض های مختلفه که بعضی از آنها به معالجات طبی قدیم و جدید ممتنع العلاج بودند، به دعا، معالجه قطعی فرموده­اند. (گنجینه دانشمندان: 7/112 ـ 113 برای نمونه های بنگرید: 124 ـ 125). برای این افراد، مشابه آن چه برای مشایخ صوفی در قرون گذشته از مقامات نوشته می شد، البته با حفظ قیود و ذکر تفاوت، داستانها و حکایات مشتمل بر کرامات نقل می شود. شیخ محمد رازی که علاقه­مند به این امور است، می گوید کتابی با عنوان «کرامات الصالحین» در باره این افراد نوشته و آن را برای طبع آماده کرده است. این کتاب در سال 1380 در قم انتشار یافت.

و اما این که این کرامات در چه شکلهایی خود را نشان می دهد، باید گفت، برخی بر مبنای خواب، برخی در شکل مکاشفه، مواردی خارج از اینها، اما در شکل پیش گویی، و نمونه­هایی هم در قالب استخاره هایی است که یا ابتدا صورت می گیرد، و بر اساس آنها تصمیمی گرفته می شود که بعدها روشن می شود بسیار درست بوده، و یا اساسا در خود آیاتی که در استخاره آمده، نشان هایی از آنچه در حال اتفاق است یا بعدا اتفاق می افتد، دیده می شود. در باره حوزه قم، استخاره آیت الله بروجردی در بیمارستان فیروز آبادی و آمدن آیه «و أنزلنا من السماء ماء بقدر فأسکناه فی الارض» نمونه ای از این موارد است (آثار الحجه: 1/5). البته عالَم استخاره، در کل، چندان ارتباطی با کرامات ندارد، اما اگر آیه و اتفاقی که می افتد منطبق بر یکدیگر باشد، چنان که در خواب دیدن، از نظر عرف این امور، این می تواند نوعی کرامت تلقی شود.

مرحوم رازی استاد این گونه حکایات است که شاید مولفان دیگر نیاورده باشند، اما از این زاویه که این حکایات اولا در میانه عامه رواج داشته، و ثانیا بخشی از ذهن تاریخی روحانیت را به خود اختصاص داده مهم است. او در باره سید ابوالحسن اصفهانی، با عنوان «آیت اللّه اصفهانى تأیید غیبى داشت‏» می نویسد: «مرحوم آیت اللّه العظمى اصفهانى در عصر ما از مراجعى بود كه از غیب باو مدد می­رسید و در طول تاریخ از اول غیبت كبراى امام ـ زمان عجل اللّه فرجه الشریف ـ كمتر مرجع و زعیمى به كیاست و فراست و سعه‏صدر و بسط ید او آمده است. مآثر و آثار و خدمات آن بزرگوار و كرامات باهرات و سجایاى كریمانه و سخاوتها و احسانات عجیبه‏اش درخور یك كتاب بزرگى خواهد بود. نگارنده بعضی از امور غریبه او را در كتاب كرامات الصالحین خود نگاشته‏ام‏». [گنجینه دانشمندان، 1/221].

نکته دیگر این است که اغلب به خاطر تفاوت ذهن ها و پیشینه­های فکری و دینی مورخان و گزارشگرانی که یک رویداد را روایت می کنند، در خصوص برخی از رویدادهای دینی، دو نوع نگاه هست. گاهی صرفا به علل و عوامل طبیعی پرداخته می شود، و اما، علاوه بر آن، یک روایت ماورائی نیز از حادثه مزبور گزارش می شود. شبیه این تفاوت روایت را در اخبار سیره نبوی یا عاشورای حسینی به روشنی داریم. مقایسه کتاب دلائل النبوه بیهقی با سیره ابن اسحاق می تواند این مساله را در دوره دوره متفاوت، قرن دوم و قرن چهارم / پنجم نشان دهد. در باره عاشورا هم مقایسه مقتل ابومخنف با برخی از مقتلهای متأخر، این تفاوت را نشان می دهد.

در اینجا، مورد بحث ما تأسیس حوزه قم و مسائل جانبی آن است. تأسیس حوزه، یکی از رویدادهای مهم در تاریخ اخیر شیعه بوده و آثار آن از نظر گسترش و تنوع قدرت و نفوذ روشن است. در این موارد، انگیزه های بیشتری برای به عرصه آمدن کرامات وجود دارد و البته زمینه های دیگری هم که اشاره خواهد شد، در این باره بسیار موثر بود. این رویداد در نظر بسیاری این قدر اهمیت داشت و دارد که به نوعی دست غیبی را در ایجاد آن تصور کنیم و اگر در این زمینه نقلی و حکایتی رسید، آن را باور کنیم.

حوزه قم، از نظر مبنای پیدایش، محل زندگی نایب الامام یا همان نایب امام زمان است، و طبیعی است که در این مورد، یک نکته مهم، کراماتی است که توجه امام را به نهادی که منتسب به ایشان است، تشکیل می دهد، به طوری که گفته می شود ایشان صاحب اصلی حوزه علمیه است و به نظر می رسد نباید نسبت به آنچه در ارتباط با آن اتفاق می افتد، بی اعتنا باشد. به عبارت دیگر، در جریان تشکیل آن، آن هم در شرایط حساسی که پس از بحران های متعدد ناشی از مشروطه و انقلاب عراق و مشکلات مرزی و ظهور تجدد و مانند این ها رخ داده، تأسیس حوزه، اهمیت دو چندانی دارد و ایجاب می کند تا امام (ع) نظر خاصی نسبت به آن داشته باشد. پس در این باره، باید برنامه ای وجود داشته باشد و از طرف ایشان مداخله ای در این امر صورت گرفته در تأسیس و حل مشکلاتی که بر سر راه بوده، به نوعی دخالت و اقدام کنند. بیان این مداخله، تنها در چارچوب کرامات می تواند رخ دهد که دایره آن البته از خواب تا تشرّف و مانند آنها امکان پذیر بوده است.

از سوی دیگر، طبیعی است که پیدایش حوزه علمیه قم، یک روال طبیعی دارد که ما کم و بیش از آن آگاه هستیم و در باره آن اسناد و مدارک زیادی انتشار یافته است. حوزه ای در سال 1332ق  اراک ایجاد می شود، و سپس با اصرار علمای قم، این حوزه که زیر نظر حاج شیخ عبدالکریم حائری (1280 ق[1] / 1355ق = 1315ش) بوده، به قم انتقال یافته، و در نوروز 1301 در قم استقرار می­یابد. افرادی که در این انتقال موثر هستند، شناخته شده و استدلال­هایی که برای حاج شیخ ارائه شده، و آنچه رخ داده کما بیش روشن است. عالمان شهر، از خودگذشتگی نشان داده و به قول برخی «علمای قم آدم­های صالحی بودند که این جور تسلیم آقای حاج شیخ شدند، و در مقابل وی همه جور خضوعی داشتند». بزرگان شهر مانند شیخ مهدی پایین شهری، میرزا محمد ارباب و شیخ ابوالقاسم کبیر نقش مهمی در این پذیرش داشتند. (بنگرید: جرعه ای از دریا، 1/542 ـ 543) شرایط سیاسی حاکم بر جامعه ایران نیز در این مقطع، در منابع شرح داده شده و از سالها پیش از آن اندیشه ایجاد یک حوزه علمیه در قم آن هم در یک شهر مذهبی مانند این شهر وجود داشته است. اسدالله ممقانی سیزده سال پیش از تأسیس حوزه علمیه قم، بحث انتقال حوزه علمیه از نجف به قم یا مشهد را مطرح کرده و دلایل چهارگانه ای برای آن عنوان کرده بود [ مسلک الاسلام فی سلامة الاسلام، ص 31، 40 «تبریز 1329ق» و بنگرید: متون سیاسی ـ مذهبی دوره پهلوی، مجلد یکم، ص 28 «تهران، علم، 1397»). این زمینه تاریخی، به تدریج با رویدادهایی که کنار هم قرار گرفت، به مهاجرت حاج شیخ عبدالکریم از اراک به قم و تأسیس حوزه با همیاری شماری از عالمانی که از  پیش در این شهر بودند، منجر شد. شرح این اتفاقات در بسیاری از منابع آن دوره و نیز خاطرات آمده است. حوزه تا وقتی که حاج شیخ عبدالکریم زنده بود (شب 17 ذی قعده 1355/1315ش) زیر نظر وی بود و سپس با رهبری عده ای برجستگان از شاگردان وی و بعدها توسط مرحوم بروجردی، ادامه یافت. دنبال کردن این مسیر، با این شواهد و گزارش ها، همان تبیین و تفسیر تأسیس حوزه به صورت طبیعی و بر اساس رخدادها بود. تا اینجا تدبیر ماجراست، اما تقدیر آن:

در باره تأسیس حوزه قم، حکایاتی نقل می شود که جنبه کراماتی دارد و در این زمینه، شیخ محمد رازی که بیش از همه به ثبت این اخبار و حکایات پرداخته، و نخستین مورخ در بیان تاریخ حوزه قم است، به آنها پرداخته است. بسیاری از این حکایت، به تدریج محو شده یا کم رنگ تر می شوند، اما برخی ادامه می یابند و این البته بستگی به موارد مختلف دارد.

ضروری است در ابتدای این بحث اشاره کنیم که شماری از اطلاعات مربوط به شخص حاج شیخ عبدالکریم حائری نشانگر آن است که وی فردی با ذهن کراماتی نبوده و  برای مثال، حتی با قرآن استخاره نمی کرده است (جرعه ای از دریا: 1/545، همین طور می گفته است: «عامه عترت را کنار گذاشته­اند و خاصه، قرآن را»: در محضر بهجت: 1/111 «قم، 1382 آقای بهجت این نکته را از آقای خمینی، از حاج شیخ عبدالکریم نقل کرده: همان: 2/313). بر اساس این اطلاعات، و نیز روش برخورد وی با مسائل مهم روزگار خود، و نیز توجهش به امر اداره امور، می توان این طور تصور کرد که او انسان واقع گرایی بوده است. شاید ریشه این موضع وی، مربوط به حضور او در سلک فقهاست که کمتر به این مسائل ورود می کنند، یا اگر هم ورودی دارند، آن دسته ای از فقیهان چنین هستند که با زهد و ریاضت ارتباط بیشتری دارند. حاج شیخ در این زمینه ها، بر اساس بسیاری از اظهارات مطرح شده، انسان سختگیری بود. در یک حکایت آمده است که گفته بود متوسل امیر المومنین (ع) شده و خواسته است یکی از اولیاء را به او معرفی کند، تا از وی بهره ببرد. سه بار یک نفر را خواب دیده که این همان شخص است که دنبال او می گردد، اما وی باور نکرده تا آن شخص مرده است! (حکایات استاد «داستانهای غیبی از زبان استاد علامه کرباسچیان،»، ص 51 «تهران، 1387»). این توصیه حاج شیخ به مرحوم بافقی که روحیه شگفتی در این زمینه داشت، دایر بر این که «آشیخ محمد تقی! تو را به خدا دنیا دار باش، این طور نکن، او هم عمامه اش را بر می داشت و می گفت: نه، من شاگرد حوزه امام زمان هستم». (مجله یاد، مصاحبه با میرزا خلیل کمره ای، ش 8، زمستان 1365، ص 32)، نمونه ای از این واقع گرایی است. البته که از نظر رعایت چارچوبهای عادی یک عالم شیعی، مقید به رسوم بود، چنان که برای مثال، «همه روز، پیش از درسش، مرحوم آقا ابراهیم ترک، معروف به صاحب الزمانی، در مجلسش چند دقیقه مرثیه می خواند». به گفته رازی، او مرتب توسل به حضرت سید الشهدآء داشت. (آثار الحجه: 1/60). عمل گرایی حاج شیخ نیز که سبب شد سنت فعالیت های اجتماعی را در میان مراجع بعدی بیشتر کند، نشانگر روحیه واقع بینی و به قول خودش، دنیاداری باشد. شیخ محمد رازی تاریخنگار این دوره، از این روحیه وی، به عنوان «نمونه بارز تمدن پاک اسلامی» یاد می کند، و همانجا اشاره به فعالیت های اجتماعی وی در تأسیس بیمارستان و امور مشابه دارد (آثار الحجه: 1/61). توجه به آباد کردن دنیا آنچنان که حاج شیخ دنبال می کرد، آن هم ساختن بیمارستان، نیز تشویق به آوردن موتور برق یا ساختن رختشویخانه و مانند اینها، نشانگر همان واقع گرایی است در مقابلِ کسانی که صرفا مسجد و امامزاده آباد می کنند.

 با این همه، فضای اطراف وی، سرشار از داستانهایی است که از وی شخصیت کراماتی هم نشان می دهد، هرچند این موارد، اغلب، مربوط به خود او نیست. پیشگویی، خواب، و موارد دیگر که نوعی حالت فوق العاده، یا کرامت است، در داستانهای زیادی در اطراف ایشان آمده است. برای نمونه بعد از درگذشت وی، کسانی او را در خواب دیدند و یکی از آنها آقای آقا سید صدرالدین صدر بود که محمدعلی صفوت در ضمیمه پایانی داستان دوستان، متن آن را به قلم خود مرحوم صدر آورده است. در این خواب، علی الرسم، باغ و بوستانی بود که حاج شیخ آنجا بود و از جایش راضی به نظر می رسید (آثار الحجه: 1/68)، نمونه ای که موارد مشابه فراوان دارد. رازی هم می نویسد: «برای آنجناب کرامات و مکاشفات عجیب بسیاری است که غالبا علمای طراز اول و دوم و متدینین کامل الایمان دیده اند»، اما از ذکر آنها که به گفته وی، می تواند یک رساله مستقل شود، خودداری می کند (همان: 1/71). به نظر می رسد، حاج شیخ این رویه ها را نمی پسندید و بخشی از سکوت وی در برابر شماری از اقدامات اصلاحی، صرفا از روی وضع حفظ حوزه نبود، بلکه خودش نگاه ملایم تری به این تحولات داشت. در این زمینه باید جای دیگری سخن گفت، اما از مسائلی که ممکن است نگاه اصلاحی او را نشان دهد، این است که وقتی سید محسن امین با آن مسائلی که در عراق در باره آراءش در باره عزاداری و سوگواری امام حسین (ع) پیش آمد، به قم وارد شد، حاج شیخ احترام وافری به او گذاشت و تا زمانی که در این شهر بود، محل نماز خود را به او واگذار کرد (همان: 1/79).

در باره کرامات، یک بار می توان از زبان خود آن شخص و در حیات او، این قبیل حکایات را دنبال کرد، بار دیگر، از زبان دیگران و بویژه پس از درگذشت ایشان که اغلب و به تجربه موارد مشابه، شمار این حکایات رو به فزونی می گذارد. به هر روی، در زندگی حوزویان، اساسا کرامات بویژه برای اعلام جای خود را دارد و حتی اگر خود آنها تمایلی نداشته باشند، دیگران در باره آنان، خواهند گفت.

طی سالهای اخیر، ادبیات «حکایات علمایی» در حوزه قم رونق زیادی داشته و در باره شخصیت هایی مانند سید عبدالکریم کشمیری، آیت الله بهجت، و شماری دیگر از علما و مشایخ، کتابهایی که تا حدی می توان آنها را به مقامات نویسی عرفا تشبیه کرد، نوشته شده است. موارد دیگر در باره برخی از افراد مشهور دیگر مثل مرحوم نخودکی و مانند اوست. نمونه این روزهای قم، کتاب سه جلدی در محضر آیت الله بهجت، حکایات استاد از کرباسچیان و  روزنه های غیب از آیت الله سید محسن خرازی و تا اندازه ای بخش های زیادی از مجموعه چهار جلدی جرعه ای از دریا، حاوی داستان های کوتاهی است که با محوریت علمای خاص، کلمات آنان، روش تدریس شان، رابطه شان با دیگر مراجع، دیدگاههای سیاسی، و آنچه به بحث ما مربوط است، ویژگی ها و در کنار آنها کرامات و خوابهای نقل شده آمده است. این جنبه ها در حکایات در باره کسانی است که به اصطلاح گفته می شود «صاحب مقامات» بوده اند (بنگرید: جرعه ای از دریا: 1/  510). بدون تردید این آثار می توانند برای پژوهشگران منابع بدیعی برای تحقیق در تاریخ تفکر و حتی سیاست باشند. روشن است که هر کدام اینها سبک و سیاق خاص خود را دارند، برخی داستانی­تر و برخی عالمانه­تر هستند. علاوه بر نوشتن، سنت نقل این قبیل حکایات به صورت شفاهی، در بسیاری از مجالس علمایی وجود دارد. چنان که غالب این حکایت حاوی نکات علمی، ارزیابی استادان بزرگ، روش درس و مراتب علمی آنها، و شماری هم از حکایات عجایب یا همان کرامات در آنها هست. طبیعی است که کسی در باره خودش یا بستگان نزدیکش ممکن است تعبیر کرامت را بکار نبرد، و به جای آن از تعابیر دیگری استفاده کند. تبدیل سنت نقل به کتابت در ثبت این حکایات کم اتفاق می افتد و بسیاری از آنها از بین می رود، اما برخی از آنها خودشان یا دیگران، آن را می نویسند.

کتابی با عنوان سر دلبران (آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری [آقازاده و فرزند مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری]، به کوشش رضا استادی، قم، 1377) حاوی حکایات و داستانهایی از افراد مختلف است که بسیاری از آنها در فضای ویژه کراماتی به شکل های ساده و پیچیده شکل گرفته است. بسیاری از این داستانها، در قالب خواب است، اما از نظر مولف ««خواب یک روزنه ای از عالم غیب است که انسان را متوجه عالم دیگری می نماید» (سرّ دلبران، ص 39).[2] ایشان تأکید دارد «اینها واقعیات است و افسانه نیست» و از وسواس خود در نقل این حکایات یاد کرده و می­گوید «دروغ نیز زیاد گفته می شود و حقایق را آلوده می کند». (سر دلبران، ص 136. بخش قابل توجهی خواب ها و رخدادهایی است که برای خود ایشان اتفاق افتاده و نیمه دوم کتاب غالبا چنین است. مسجد جمکران را هم به واسطه آن حکایتی که برای آن نقل می شود صحیح می دانند (ص 250). شاید اشاره به این حکایت هم که به امور حوزه مربوط است، بی مناسبت نباشد، که آقای شریعتمداری وقتی به مرحوم حاج سید ابوالحسن در باره صدور اجازات به طلابی که با استناد به آن از درآوردن لباس معارف بودند، اعتراض می کند، اما «ایشان [یعنی سید ابوالحسن] گفتند: دستور کتبی از امام علیه السلام است». (سر دلبران، ص 273). این قبیل حکایات که کم هم نیستند، نشانی از دست غیبی در پشت سر اداره حوزه از ناحیه امام است.

کراماتی در باره موسسه حوزه قم

در باره حاج شیخ عبدالکریم حائری این قبیل کرامات و خوابها مطرح شد و نمونه هایی را فرزند ایشان حاج آقا مرتضی گزارش کرده است. یکی از آنها خوابی است که یکی از آشنایان مرحوم حاج شیخ در شبی که ایشان مرحوم شده و او خبر نداشته، دیده است. «ایشان خواب می بینند که آقای حاج میرزا مهدی بروجردی که متکفل تحریرات و امور مرحوم والد بودند، به ایشان تلفن کردند که آقای حاج شیخ می آیند عراق [اراک] که بروند کربلا. پس از تلفن ایشان مشاهده می کند که ایشان آمدند منزل کرهرود که یک دهی است از دهات نزدیک شهر، و علی الظاهر از کنار دیوان باغ متصل به منزل اوج گرفتند، به آسمان و رفتند به کربلا و کسی یا کسانی با ایشان همراه بودند». سید علی لواسانی هم که مدتی قم بوده و وقت درگذشت حاج شیخ در نجف بوده، خواب دیده است که «مردم به طرف دروازه نجف می روند، یعین مردم نجف برای استقبال یک جنازه ای به طرف بازار بزرگ و جانب دروازه می روند» (سر دلبران، ص 67 ـ 68). در خاطره ای دیگر از مکاشفه پدر ـ یعنی حاج شیخ ـ یاد می کند که «مرحوم والد در این اواخر از پیش آمد کشف حجاب زوری پهلوی که گذشته از مخالفت با شرع اسلام، ظلم فاحشی بود، بسیار ناراحت بود که درس نمی رفت و نماز هم نمی رفت. ایشان به آقای صدر الدین صدر فرمودند که در بین خوابی و بیداری کسی به من گفت نماز را ترک نکن. پس از این از آقای صدر خواستند که ایشان به نماز بروند» ایشان هم گفتند بهتر است آقای حجت برود که چنین شد. این در آخرین رمضان عمر ایشان بود که در ذی قعده وفات کردند (سر دلبران، ص 205). 

مشابه این موارد را در باره مرحوم حائری در کتاب «آیت الله موسس» از آیت الله کریمی جهرمی «قم، 1372» هم می توان دید. ایشان برای نمونه، تحت عنوان «عنایت امام حسین به آیة الله موسس» (ص 33 ـ 34) اشاره به بیماری ایشان در کربلا دارد که «تا آستانه مرگ هم می­روند، ولی طی یک جریان شگفت انگیزی شفا می یابند». راوی این داستان حسن آقا فرید اراکی است که بعد از این نمونه­ی شگفت دیگری از وی در باره حاج شیخ و از قول ایشان نقل خواهیم کرد. او می گوید، حاج شیخ در خواب دیده بود که کسی به او گفته «شما شب جمعه خواهی مرد». اما توسل به حضرت امام حسین، سبب شفا یافتن او شد. حاج آقا مرتضی، آقازاده مرحوم حائری، در یادداشت های خود بر کتاب «آیة الله موسس» (و همین طور سر دلبران، ص 125) با نقل این حکایت، آن را تقدیری برای آن دانستند که خداوند مؤمنی را آماده برای خدمت نمایند... و ممکن است که ایشان را آماده کرده اند برای تأسیس حوزه علمیه قم که متجاوز از هزار سال قبل از آن، حضرت ابی عبدالله علیه السلام خبر داده است، بنابر نقل بحار و الان مهم ترین حوزه علمیه جهان تشیع است. (سر دلبران، ص 124؛ آیت الله موسس، ص 34 ـ 35). گویا، روایت حسن آقا فرید در باره این مسائل، برای آیت الله حاج آقا مرتضی حائری، مورد وثوق بوده و در جایی نوشته­اند که «حاج آقا حسن فرید بسیار مرد نورانی بود» (همان، ص 41 کراماتی هم برای سید محمد فشارکی نقل می کرد که آقای حائری در سر دلبران، ص 91 آورده است. چنان که اشاره شد، به نظر می رسد ید طولایی در نقل این امور داشته است.). در این باره توجه داشته باشیم که حکایت اصلی که در پی خواهد آمد، و اهمیت زیادی در بحث ما دارد، باز از ایشان است.

در این زمینه که تأسیس حوزه، نوعی تصمیم گیری از آسمان بوده و گواه آن کراماتی است که نقل شده، نمونه دیگری وجود دارد که آن هم شگفت می نماید. این خاطره را آقای کریمی جهرمی از آیت الله گلپایگانی نقل می کند. در این روایت، مولفه هایی مانند امام زمان، نیابت، جانشینی حاج شیخ، و تأسیس حوزه، وجود دارد. «شب چهاردهم ماه ذی الحجه سنه 1407 هجری قمری در احمد آباد مشهد مقدس حضرت آیة الله العظمی گلپایگانی ـ دام ظله العالی ـ فرمودند: اوائلی که به قم آمده بودیم، در خواب دیدم که مرا دعوت کردند که بروم به منزل آقا جمال، فرزند آقا ملامحمد کاظم [از علمای نواحی خودشان] و در آنجا ولی عصر را ملاقات کنیم. من آماده شدم برای این موضع که آمدند و گفتند: مطلب به تأخیر افتاد، لیکن لوحی آوردند و نشان دادند و من نگاه کردم، دیدم، روی آن نوشته: اذا تهاجمت علیکم الفتن فعلیکم بالشیخ عبدالکریم، هنگامی که امواج فتنه ها شما را احاطه کرد، بر شما باد که با شیخ عبدالکریم باشید. این خواب به آقای حاج شیخ رسید، و شاید به وسیله مرحوم آقای حاج میرزا هدایت الله وحید رحمة الله علیه، آقای حاج شیخ به حجره من تشریف آوردند و فرمودند: اگر این خواب از رؤیاهای صادقه باشد، باید پشت را برای چماق آماده کرد، چون موقع آمدن پهلوی بود، و بعد او سرکار آمد». (آیت الله موسس، ص 52).  اشاره به این نکته هم بکنم که در اذهان، تأسیس حوزه قم بسیار مهم بود، و حتی امام خمینی در جایی گفته بود که در دوره رضاخان در قم، حوزه علمیه تشکیل دادن، کمتر از تشکیل جمهوری اسلامی در این دوره نبود (جرعه ای از دریا، 2/502).

استخاره بخش دیگری از پروسه ای است که در نهایت به ماندن حاج شیخ در قم منجر شد. راوی این روایت نیز حاج آقا مرتضی آقازاده مرحوم حائری است که همراه پدر بوده است: «مرحوم والد ـ رحمه الله رحمة واسعه ـ تا آنجا که من یاد دارم، با قرآن استخاره نمی کردند... ولی معروف و مسلم است که برای ماندن در قم پس از اصرار عده ای از علمای قم و اهالی و نیز اهالی تهران، بالای سر حضرت معصومه سلام الله علیها استخاره کرده بودند، و این آیه آمده بود: و أتونی بأهلکم اجمعین. (از یادداشت های ایشان بر کتاب آیت الله موسس، ص 58 ؛ سر دلبران، ص 279).

از این منظر، زندگی شیخ عبدالکریم، نه از نظر خودش، اما از نظر دیگران ابتدا و انتهایش چنین و به عبارتی «کرامت در حدوث و بقا» بوده است، تعبیری که آیت الله آقای شبیری بکار برده است. در حدوث، اشاره به حکایتی در باره پدر حاج شیخ است که بچه دار نمی شده، و طی داستانی کرامت گونه، مادرش به او باردار می شود. داستان «بقاء» هم به همان خواب او در کربلاست که گفته شد، ده روز دیگر می میرد، اما پس از توسل به امام حسین، از مرگ رها یافت و ماندگار شد. مفصل حکایت در جرعه ای از دریا (2/491)  آمده است. (بنگرید همین حکایت را به قلم حاج آقا مرتضی حائری در سر دلبران، ص 44).

حکایت یک مرتاض در پیشگویی نسبت به نقش حاج شیخ عبدالکریم در تأسیس حوزه نیز در خبری دیگر آمده است. راوی خبر، آقای آیت الله شبیری است که آن را از آقا سید فرج الله فقیهی از نواده های آقا سید محمد باقر حجة الاسلام شفتی نقل کرده است. این شخص، مدتی شاگرد پدر آقای شبیری، آقا سید احمد زنجانی بوده و زمانی هم متصدی کتابخانه مدرسه فیضیه بوده است. «از ایشان شنیدم: آقا سید محمد باقر حجت در کربلا رئیس بود. بعضی از بزرگان از جمله مرحوم آقا حاج شیخ عبدالکریم و آقا شیخ محمدرضا مسجد شاهی با ایشان رفیق بودند و در منزل وی جمع می شدند. ایشان از نواده های صاحب ریاض بود. آقا سید فرج الله می گفت: من در آن موقع کوچک بودم و با پدرم به منزل آقا سید محمد باقر می رفتیم. یک وقت آنجا بودم، او [مرتاض] آمد و دست آقا سید محمد باقر را بوسید. ناگهان متوجه آقای حاج شیخ عبدالکریم شد، و مثل کسی که فانی در طرف مقابلش باشد، به آقای حاج شیخ گفت: شما شاه می شوید، ولی من را هم فراموش نکن. اهل مجلس برای این که ببینند که آن مرتاض چیزی دارد یا نه، از او راجع به مسائل ریاضت و ... سؤالاتی کردند. آقا شیخ محمد رضا مسجد شاهی که رفیق گعده ای آقای حاج شیخ بود، گفت: دلیل احمقی این مرتاض این است که می گوید، شیخ عبدالکریم هم آدم می شود. (جرعه ای از دریا: 2/497). تعبیر «شما شاه می شوید» در تقریبا در باره غالب پادشاهان اخیر ایران از قول افراد «صاحب مقامات» یا «منجم» یا «پیر» و امثال آن نقل شده است.

آقای صدرالدین صدر از علمای قم هم نوشته­اند که بعد از فوت حاج شیخ، خواب ایشان را دیده­اند و آن را همراه با ماده تاریخی که برای سال درگذشت ایشان به عربی سروده اند، برای مرحوم صفوت نوشته و وی هم در پایان کتاب داستان دوستان، در ضمیمه­ای که برای حاج شیخ نوشته و او را در باغ بزرگی دیده (ص 13 ـ 14)، آورده است.

پیشگویی تأسیس حوزه قم از آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی

سید حسن امین،[3] راوی حکایتی است که بخشی از آن به عنوان کرامتی از ملافتحعلی سلطان آبادی، در باره تأسیس حوزه قم است.[4] او می گوید، سال 1349 خورشیدی، این مطالب را از «آقا سید حسن فرید اراکی»[5] در منزلش، (تهران، خ شهناز) شنیده و همان وقت در دفتر خاطراتش نوشته و اینک عین آن را در این مقاله کوتاه که در مجله کیهان اندیشه ش 65 ـ 175 ـ 178 آمده، درج کرده است. پیش از ادامه نقل اشاره کنم که آقای شبیری حکایت ذیل را به اجمال نقل کرده و ابتدای آن می گویند: این قضیه را من نقل می کنم ولی از سند آن اطلاع ندارم و شنیده ام در جایی با سند نقل شده است. (جرعه ای از دریا: 2/492). در پاورقی همانجا، آمده است: این قضیه در کتاب روزنه ای از عالم غیب، نوشته حضرت استاد آقای سید محسن خرازی با این سند نقل شده است: آیت الله بهجت از مرحوم آقای خویی و ایشان از مرحوم نائینی نقل کرده اند: در محضر مرحوم آمیرزا محمد تقی شیرازی بودم... ادامه حکایت. آقای شبیری زنجانی وقتی این سند را در کتاب مذکور دیدند فرمودند که سند خوبی است. آقای شبیری افزودند: آخوند ملافتحعلی استاد حاجی نوری و به اهل کرامت بودن معروف است (همان: 2/496). طبعا آنچه ذیلا نقل می شود از سید حسن امین، از حسن آقا فرید اراکی و او از حاج شیخ عبدالکریم است. این روایت، با همین تفصیل ظاهرا از همین منبع، یعنی کیهان اندیشه، در کتاب «شرح زندگانی حضرت آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری (ص 20 ـ 22) آمده و در پاورقی جرعه ای از دریا: 2/493 ـ 496 نقل شده است.

به یک نکته هم توجه کنیم که بانی اصل کرامت، «سلطان آبادی»  از همین سلطان آباد اراک، است. کسی نیز که از او روایت کرده «سید حسن فرید اراکی» است که او هم متعلق به همین دیار است. کرامت هم در باره حاج شیخ عبدالکریم حائری است که از اراک به قم آمده و حوزه علمیه را تأسیس کرده است.

چنان که خواهیم دید، این کرامت شامل دو پیشگویی مهم است، یکی شهادت شیخ فضل الله نوری، و دیگری تأسیس حوزه علمیه قم. سید حسن فرید داستان را چنین نقل می کند: مرحوم حاج شیخ عبدالکریم را در اوائل دهه 1330 قمری [دقیقا 1332 ق][6] یک تن از مالکان عمده اراک (که علاوه بر نفوذ محلی نماینده مجلس شورای ملی هم بود) برای تقویت خود در برابر فقهای متعیّن اراک، از عتبات به اراک آورد، و برای اداره زندگی او، به رسم شهریه وجوهی که تأمین زندگی ایشان را کفایت می کرد، به ایشان می پرداخت. در آن شرایط مرحوم حاج شیخ، در مسجدی در اراک امامت جماعت داشت، و به علاوه، در مدرسه آقاضیاء هم به تدریس خارج فقه و اصول می پرداخت، اما روی هم رفته آن مرحوم در آن وقت در اراک از علما و فقهای طراز دوم محسوب می شد، چون در صدر کسانی دیگر چون آقا نور و آقای سلطان بودند. در همان سالهای دهه 1330 ق، چنان اتفاق افتاد که مرحوم حاج شیخ بیمار شد، و من هم به عیادت ایشان رفتم. یکی از ملازمین ایشان که معمم بود، و دیگری که تاجر ورشکسته (میرزا مهدی نام [بروجردی]) بود، در خدمت ایشان بودند. پس از چند دقیقه طبیب محل (به نام دکتر فضل الله خان) به عیادت حاج شیخ آمد، و بعد از معاینه ایشان گفت: حال شما خوب است، اگر چایی و شتب [چپق] کم میل کنید. (حاج شیخ عبدالکریم، هم چایی و هم چپق بسیار صرف می کرد).... آنگاه دو نفر دیگر از روحانیون اراک، به عیادت حاج شیخ آمدند و با آمدن ایشان، حاج شیخ سرحال آمد، و شروع به نقل بعضی از خاطراتش کرد [حاج شیخ عبدالکریم گفت]:

در حجره یکی از مدارس عتبات عالیات در خدمت میرزای [محمد تقی شیرازی] کوچک نشسته بودم. مرحوم حاج شیخ  فضل الله نوری شهید هم با چند تن دیگر افتخار حضور داشتند. ناگاه مردی ژولیده از راه رسید که به جای عمامه، دستمال مانندی بر سر پیچیده بود، و قبایی کهنه و عبایی وصله خورده بر سر و دوش داشت و هم پارچه ای به جای شال گردن بر گردن آویخته بود. کفشی پوشیده بود که از پارگی قیامتی بود و تخت نداشت. با رسیدن این مرد تازه رسیده، میرزا[ی کوچک] از جای جست و به تازه وارد آن چنانی، احترام گذاشت و تواضع کرد. آن مرد بنشست و با اشاره به حاج شیخ فضل الله نوری، از میرزا پرسید: آقا کیست؟ مرحوم میرزای کوچک فرمود: ایشان آقای حاج شیخ فضل الله نوری از علماءاند. تازه وارد خطاب به شیخ فضل الله نوری گفت: حاج شیخ فضل الله نوری نامی را در تهران بردار می زنند. نکند تو باشی؟ آن مرد، آن گاه به من اشاره کرد و از میرزا پرسید: این کیست؟ میرزا فرمود: ایشان آقای حاج شیخ عبدالکریم یزدی است. مادرش در اندرون ما به کارهای خانه کمک می کند و خودش نیز شروع به درس خواندن کرده، و اکنون طلبه فاضلی است. آدم خوبی هم هست. تازه وارد، از من مسأله­ای پرسید. من از فرط سادگی جوابی ندادم و اعتنایی نکردم. زیرا با خود گمان می کردم که این شخص فال­گیر و کف بین است، و حالا می خواهد با این پرسش علمیت مرا هم آزمایش کند. نگاهی به او کردم، نگه کردن عاقل اندر سفیه، و لب فروبستم. اما میرزا به خشم در من نگریست و خود بلافاصله در پاسخ پرسش آن مرد عجیب و غریب فرمود: علماء چنین می گویند. ... آنگاه آن ناشناخته مرد، دوباره متوجه من شد و خطاب به من گفت: بیرق ریاست تشیع را در قم بر دوش حاج شیخ عبدالکریم یزدی نامی می گذارند، نکند تو باشی؟ اهل مجلس همه به گونه ای ابهام آمیز در من نگریستند. آن زمان، آن مرد ژولیده، از جای برخاست و عازم رفتن شد. میرزا متواضعانه کفش­های آن چنانی این مرد ناشناخته را جفت کرد. او را به تمام و کمال بدرقه فرموده برگشت. آنگاه با من بسیار تغیّر کرد و از سوء ادب من بسیار برآشتفه شده بود. آن وقت من پرسیدم: مگر ایشان که بودند؟ میرزا فرمودند: آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی [پایان خاطره حاج شیخ عبدالکریم].

فرید اراکی ادامه می دهد: سخن مرحوم حاج شیخ که به اینجا رسید، آقا میرزا مهدی [بروجردی] تاجر ورشکسته که پس از تصیفه کارش، از ملازمین ایشان شده بود، گفت: آقا! قم بیست و چهار فرسنگ در بیست و چهار فرسنگ است، اراک تا قم به بیست و یک فرسنگ بیش نیست. شما سه فرسنگ آن سوتر اراک هم که باشید، هنوز در محدوده قم تشریف دارید و بحمدالله بیرق اسلام را بر دوش می کشید. پس همین طور است. شما پرچمدار تشیع شده­اید و پیش بینی آخوند ملافتحعلی درست از کار درآمده است. حاج شیخ برآشفت و به او گفت: نادان خود تویی، به این حرفها امر بر من مشتبه نمی شود. من الان در اراک، ملای درجه دوم­ام. چطور پرچمدار اسلام برای تمام شیعه می توانم باشم». [کیهان اندیشه، شماره 65، ص 178).

گفتنی است که ملافتحعلی در محافل علمایی به این قبیل امور شهرتی داشت، زیرا از همان قشری بود که تصور می شد، به باطن اشخاص نیز آگاهی دارد. از جمله حکایتی را آیت الله موسی شبیری زنجانی نقل می کند که وقتی یکی از شاگردانش غسل نکرده و جنُب وارد مجلس او شد، او را تحویل نگرفت، او رفت و غسل کرد و آمد، آن وقت، با بشاشت با او برخورد کرد، با این که نابینا هم بود و گفت: کور باد چشمی که نبیند. (جرعه ای از دریا:4/449).

قم در وقت ظهور یا در وقت غیبت؟

مرحوم رازی در کتابچه ای در شرح حال بافقی در باره تأثیر بافقی روی مرحوم حائری و انتقال ایشان از اراک سخن گفته و ضمن اشاره به این که مرحوم بافقی در سال 1337 ق از نجف عازم قم شده و در این شهر ساکن شده است می‌نویسد: چون در اخبار دیده بود که در آخر الزمان قم دارالعلم خواهد گردید، تمام فکرش مصروف این معنا بوده که شاید حل این معما و تأسیس این اساس بدست او [شیخ عبدالکریم] گردد». لذا وقتی مرحوم حاج شیخ به قم آمد «اکابر دانشمندان و به خصوص فقیه البافقی که از دیگران به آیت الله یزدی نزدیکتر و تماسش بیشتر بود، قم را تحریک و تشویق به استقبال از آن بزرگوار نمود». به گفته رازی «یگانه کسی که اصرارش بیشتر و شوقش وافرتر بود، فقیه بافقی بود». وی سپس صورت گفتگوی وی را در مجلسی در قم با حاج شیخ چنین آورده است: «در مجلسی با ایشان گفت: آیا اخباری که در ظهور علم در قم است قبول دارید. فرمود: البته. گفتند: آیا نمی‌خواهید که این اساس بدست شما شده و سالیان دراز در مثوبت آن شریک باشید؟ فرمودند: چرا. گفتند: پس چرا تأمل دارید. در همین جا مانده و اساس را بگذارید. گفتند: بودجه لازم است....».[7] مانند همین گزارش، در آثار الحجه نیز آمده است: «از بعضی از ثقات شنیدم که می گفت: مرحوم بافقی اصرار زیادی به آیت الله حائری برای توقف و اقامت در قم نمودند، و ایشان تأمل داشتند، تا در یکی از مجالس دید و بازدید گفتند: آیا اخباری که می گوید در آخر الزمان علم در قم ظاهر شده، و از آنجا به سایر بلاد افاضه می شود، قبول دارید؟ فرمودند: بله. گفتند: آیا نمی خواهی که این اساس به دست تو شده و سالهای دراز در مثوبت آن شریک باشی؟ فرمودند: چرا. گفتند: پس چرا تأمل دارید. در اینجا بمانید، و بنای این اساس را بگذارید. فرمودند: بودجه لازم است، گفتند « وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا» ظاهرا فرمودند: اَبَی الله أن یجری الامور الاّ بأسبابها. گفتند: هو مُسبب الاسباب... فرمودند: عده ای از فضلا در اراک مجتمع و مشغولند، گفتند: آوردن آنها آسان است. الغرض کیف کان، ایشان را قانع نمودند که قم مانده و بنای و تأسیس این کانون علم و فضیلت را گذارد». [آثار الحجه: 1/21 ـ 22].

اشاره بافقی به حدیثی است که در این زمینه وارد شده و بحار آن را از «تاریخ قم» نقل کرده است. وی پس از سه روایت که از آن کتاب در باره قم آورده، چهارمین را چنین نقل کرده است: ثُمَّ قَالَ وَ رُوِی بِأَسَانِیدَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ ذُكِرَ كُوفَةُ وَ قَالَ سَتَخْلُو كُوفَةُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ یأزر [یأْرِزُ] عَنْهَا الْعِلْمُ كَمَا تأزر [تَأْرِزُ] الْحَیةُ فِی جُحْرِهَا، ثمَّ یَظْهَرُ الْعِلْمُ بِبَلْدَةٍ یُقَالُ لَهَا قُمُّ وَ تَصِیرُ مَعْدِناً لِلْعِلْمِ وَ الْفَضْلِ حَتَّى لَا یَبْقَى فِی الْأَرْضِ مُسْتَضْعَفٌ فِی الدِّینِ حَتَّى الْمُخَدَّرَاتُ فِی الْحِجَالِ وَ ذَلِکَ عِنْدَ قُرْبِ ظُهُورِ قَائِمِنَا فَیَجْعَلُ اللهُ قُمَّ وَ أَهْلَهُ قَائِمِینَ مَقَامَ الْحُجَّة وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا وَ لَمْ یبْقَ فِی الْأَرْضِ حُجَّةٌ فَیفِیضُ الْعِلْمُ مِنْهُ إِلَى سَائِرِ الْبِلَادِ فِی الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَیتِمُّ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ حَتَّى لَا یبْقَى أَحَدٌ عَلَى الْأَرْضِ لَمْ یبْلُغْ إِلَیهِ الدِّینُ وَ الْعِلْمُ ثُمَّ یظْهَرُ الْقَائِمُ ع وَ یسِیرُ سَبَباً لِنَقِمَةِ اللَّهِ وَ سَخَطِهِ عَلَى الْعِبَادِ لِأَنَّ اللَّهَ لَا ینْتَقِمُ مِنَ الْعِبَادِ إِلَّا بَعْدَ إِنْكَارِهِمْ حُجَّةً. [بحار:‌ 57/213]. در این حدیث می فرماید که روزگاری خواهد آمد که علم از کوفه رخت برخواهد بست، و علم در آن چنان پنهان خواهد شد که مار در سوراخش پنهان می شود. آن وقت است که علم در شهری که به آن قم گفته می شود، ظاهرا گردد و این شهر معدن علم و فضل خواهد بود، چنان که با وجود قم، روی زمین هیچ مستضعفی در دین ـ حتی زنان در حجله ـ نخواهد بود، و این در وقت نزدیک ظهور قائم ماست ـ عند قرب ظهور قائمنا ـ و آن وقت خداوند قم و اهالی آن را مقام مقام حجت قرار می دهد.

این همان حدیثی است که مرحوم بافقی بر اساس آن، از حاج شیخ خواسته است تا به قم آمده و اکنون که نزدیک ظهور است، مصداق روایت برای تبدیل این شهر به یک مرکز علمی باشد. (بنگرید: آیت الله موسس، ص 34 ـ 35، نیز بنگرید: رساله التقوی، ص 34)

در این باره چند نکته را باید شرح داد:

اولا این که متن عربی این روایت، به دست ما نرسیده، و صرفا متن فارسی آن از تاریخ قم در اختیار ماست، و از روی همان متن، به عربی ترجمه شده و در بحار آمده است. به عبارت دیگر، اصل آن روایت در «تاریخ قم» آمده که در قرن چهارم نوشته شده و در قرن هفتم به فارسی ترجمه شده و از متن عربی اصل کتاب و طبعا این روایت نداریم و تنها ترجمه فارسی آن به دست آمده است. روایت مزبور در تاریخ قم ص 96 (و ص 268) چنین است: «و ایضا بدین اسانید روایتست از صادق‏ علیه السّلام که او ذکر کرد و یاد کوفه مى‏کرد و مى‏فرمود عن قریب باشد که کوفه روزگارى از مؤمنان خالى گردد و علم و دانش در آن ناپدید شود چنانچ مار که در سوراخ رود و پنهان شود و از وى اثر نماند و علم و دانش به شهرى که آن را قم گویند ظاهر شود و روشن گردد و معدن اهل علم و فضل شود که بر روى زمین هیچ مستضعفى و سست دینى بنماند تا غایت که زنان پرده‏نشین در پرده‏ها بعلم امامت و ولایت عالم گردند و این حکم بدیشان برسد و این معنى بنزدیک غیبت و ناپدید شدن حجّة الله بود پس حقّ سبحانه و تعالى قم را و اهل قم را قایم مقام و حجت گرداند بر خلق او». می­بینیم که اینجا «به نزدیک غیبت» دارد که نیمه قرن سوم مراد است نه آنچنان که به عربی ترجمه شده « وَ ذَلِکَ عِنْدَ قُرْبِ ظُهُورِ قَائِمِنَا»، که زمانی نزدیک ظهور باشد.

و اما مسأله مهم یا نکته دوم آن است که ترجمه عربی این روایت در متن چاپی بحار (چاپ جدید) و نیز چاپ کمپانی (‌14/338) تفاوتی با متن فارسی دارد که بسیار مهم است و آن این که اشتباها به جای «نزدیک غیبت و ناپدید شدن حجة الله» که می بایست «عند قرب غیبة قائمنا» باشد، به صورت «عند قرب ظهور قائمنا» آمده است. [این نکته را مدیون یادآوری دوست دانشمند جناب استاد حسین توفیقی هستم]. مسأله فاصله وقت غیبت تا وقت ظهور است، و با این که در روایت، اشاره به ظهور قم در وقت غیبت بوده، در ترجمه، پیشگویی به «وقت ظهور» تغییر یافته است. روشن است که بین اینها فاصله زمانی زیاد و نامشخصی است. به عبارت دیگر، در تاریخ قم به جای نزدیکی «ظهور»، نزدیکی «غیبت»‌ دارد. این مسأله که قم در نزدیکی غیبت در قرن سوم هجری، مرکز علمی می شود، اتفاقی است که از لحاظ تاریخی افتاده قم مرکز علمی ـ حدیثی شیعه شده و دهها بلکه صدها راوی حدیث از اشعری ها و غیر آنان در قم بود.

و اما این که این اشتباه در ترجمه، از کجا آمده است باید گفت، کار مجلسی نبوده و بعدها رخ داده است، چرا که در نسخه خطی «بحار» به «خط مجلسی» هم که در کتابخانه مرعشی نگه داری می شود (ش 9854) در برگ 145 همین روایت با تعبیر «و ذلک عند قرب غیبة قائمنا» است نه «عند ظهور»، و  روشن نیست چه کسی و در چه زمانی این تعبیر را عوض کرده است! هرچه هست به نظر می رسد عمدی و شاید با توهّم این بود که شاید متن فارسی ایراد داشته است. یعنی کسی که عبارت را عوض کرده، فکر کرده وقتی غیبت که گذشته، لابد حدیث می خواسته از آینده مطلبی بگوید. این کار نوعی اجتهاد در مقابل نص بوده و تنها عبارت فارسی موجود از این حدیث، نزدیکی غیبت دارد که می شود قرن سوم نه وقت ظهور که روشن نیست چه وقت خواهد بود.

تفسیر آخرالزمانی از تأسیس حوزه علمیه قم مبنی بر این که این حوزه، نشانی است از نزدیکی ظهور در گزارش های دیگری هم دیده می شود. طبیعی است که با توجه به اهمیت قم در میان شیعیان، و تبدیل آن به یک مرکز علمی آن هم در لحاظ سختی از تاریخ، پس از مشروطه تا برآمدن رضاشاه، دوره که می شود از آن با عنوان شروع کاسته شدن از اقتدار عالمان شیعه بوده یاد کرده، این پیشگویی می توانسته جایگاه مهمی داشته باشد.

یک نکته دیگر هم در اینجا وجود دارد و آن این که برآمدن رضاشاه هم طبق برخی از اظهارات این تاریخ نویسان، نشانی از ظهور تلقی شده است. رازی می نویسد: «از بعضی اخبار استفاده می­شود شاه مزبور، یکی از علائم آخر الزمان و ظهور امام عصر عجل الله له الفرج است، زیرا تمام اوصاف مذکوره در آن اخبار در او جمع و کاملا منطبق با اوست، از جمله دو خبر در کتاب غیبت طوسی، صفحات 284 و 285 که مجلسی در مجلد سیزده بحار الانوار در علائم ظهور آورده است». آنگاه آن دو حدیث را می آورد (آثار الحجه: 1/85 ـ 86 پاورقی). آنچه در این روایت آمده «الزندیق من قزوین» است که به گفته رازی «بر دانایان، روشن و مبرهن است»  که مقصود کیست.

بافقی یکی از محورهای کرامات در تأسیس حوزه

مرحوم محمد تقی بافقی یزدی، یکی از چهره های محوری در تأسیس حوزه قم است، و تقدیر چنان بود که وی به رغم آن که در شهر ری درگذشت، به قم منتقل شده و در کنار مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در مقبره ای که ویژه ایشان بوده، و حالا تبدیل به قبور مراجع تقلید شده، دفن شود (در باره مدفونین کنار ایشان تا سال 1372 ق بنگرید: آثار الحجه: 1/64). در باره وی نوشته اند، از موقعی که مرحوم آیت الله حائری به قم مشرّف شده، و بنای حوزه را گذارد، قدم به قدم و دوش به دوش ایشان در تشیید و توسعه حوزه کوشیده با آن مشاغل عبادی و وظائفی که برای خود فرض و لازم می دانست، آنی کوتاهی از ترویج و تشویق طلاب نمی­نمودند» (آثار الحجه: 1/35). رازی در همه جا تلاش دارد بگوید که مرحوم حاج شیخ «با تشریک مساعی امثال بافقی ها، تأسیس حوزه علمیه را نمود». (آثار الحجه: 1/46). جالب است که حتی گاهی گفته می شود، بافقی، مؤسس واقعی حوزه علمیه قم بوده است (حکایت کشف حجاب، موسسه قدر ولایت، ص 93).

بافقی در سالهایی که در قم بود، فردی فعال و البته از لحاظ روش برخورد تند داشت، و در این جهت متفاوت با حاج شیخ و بسا به سیاست آرام مرحوم حاج شیخ معترض هم بود.[8] زمانی که در ایام عید سال 1307 علیه زنان خاندان سلطنتی در حرم حضرت معصومه اعتراض کرد، از طرف شخص رضاشاه کتک خورده، از قم به تهران رفت و پس از چند ماه که در زندان بود، به ری منتقل شد و باقی عمرش را آنجا سپری کرد. زمانی که در سال 1325 ش درگذشت، او به این نقطه یعنی در مقبره مرحوم حائری دفن کردند. گذشت، او بود که به سراغ حاج شیخ رفت و با استدلال­هایی وی را ترغیب به آمدن قم کرد.

تقدیر آن بود که شیخ محمد رازی، نویسنده ای که مهم ترین نقش را در ثبت وقایع تاریخ تأسیس حوزه داشت، از مریدان وی و راوی اخبار او باشد. برای این رازی، امر و اخبار کرامات بسیار جدی بود و او کتابی با عنوان «کرامات الصالحین» نوشت که شامل «دیدنی ها و شنیدنی های من [یعنی خودش]» بوده است (گنجینه: 2/152). وی تنها در باره خود، چندین کرامت نقل کرده است (همان، 2/153). این موارد که برخی از امام هفتم و هشتم است، راجع به شفای بیماری ها و دردهای او ارتباط دارد (همان، 153 ـ 155). شیخ محمد رازی تاریخ نگار این وقت قم، تک نگاری ویژه ای برای بافقی نوشت و عنوانش با شگفتی چنین انتخاب کرد:«التقوی و ما ادراک ما التقوی فی احوال العالم الزاهد المتقی الحاج شیخ محمد تقی البافقی النجفی ثم الرازی، یگانه مجاهد فی سبیل الله قرن چهاردهم». طبعا رفاقت او با بافقی، به دلیل آن بود که وی اهل ری بود و بافقی هم برای سالها در آنجا بود.

رازی در مقدمه خود بر رساله «التقوی»، بر این نکته تأکید می ورزد که هر بشر عاقلی  در زندگی، دارای هدف و غرض است، و در غیر این صورت عقلا، او را از جرگه انسانیت بیرون می اندازند. طبعا خداوند هم از این آفرینش غرض دارد و خودش هم در قرآن می گوید که آفرینش را عبث نیافریده است. غرض خداوند در آفرینش بشر، عبادت است و بشر باید بفهمد که برای دنیاداری به دنیا نیامده است. این مقدمه ای است برای ستایش از زهد و زندگی زاهدانه که بافقی به آن شناخته شده بود. با وجود موانع متعدد بر سر راه زندگی زاهدانه، این وجود حجّت های خداوند بجز معصومین هستند که بسان حجّت های نوعیه در هر زمان وجود دارند و سرمشق دیگرانند. سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و اویس و مالک اشتر و کمیل از این دست هستند. بعدها علامه حلی، و شیخ فضل الله نوری «و در این بیست و دو سال اخیر مولانا الفقید حاج شیخ محمد تقی بافقی» که به گفته «آقا یحیی طهرانی» «بافقی حجّت بزرگی است در فردای قیامت برای معاصرین خود». وی چندین دلیل برای سبب نگارش این کتاب در مقدمه آورده است: «یکی ثبت احوال و مصایب او، دیگر نگارش شرح حال یک سرمشق برای دیگران، و سوم این که «این احقر هرچه دارم از انفاس قدسیه این مرد جلیل است». [التقوی و ما ادراک ماالتقوی، مقدمه، ص ح].

سبک نگارش وی در این رساله، از نظر ثبت مشاهدات خود و قضایای تاریخی و گزارش هایی که در باره نقش اجتماعی و سیاسی و دینی است، گرچه در قالب سنتی است، اما حاوی معلومات بسیار با ارزشی است. بافقی در ذهن رازی، شخصیتی است در حد یک «حجت» که تمام کارهایش سرمشق دیگران است. شخصیتی دینی، که علاوه بر جنبه های ظاهری، دارای درک باطنی است و ارتباط با عوالم دیگر هم دارد. بخشی از زندگی وی عادی و طبیعی و در بزنگاهها، متصل به جای دیگری از عوالم بالا است. چشمی دارد که ورای عالم مادی را هم می بیند، و می تواند حدس هایی برای آینده اظهار کند که غالبا صائب در می­آید. این زندگی، سرشار از کرامات است، یعنی دقیقا مواردی که نمی شود همه آنها را رویدادهای عادی دانست و با زبان کرامت، ظاهر و باطن، و گذشته و حال و آینده را به هم متصل می کند.

رازی تصمیم به نگارش این رساله را در سال 1367ق دو سال پس از درگذشت مرحوم بافقی گرفته و می گوید که بیش از همه، تألیف یک اثر اخلاقی مد نظرش بوده است. (ص 8). رازی شرح حال وی را از تولدش آغاز کرده (ص 10) و آنچه را در باره وی از خودش یا دیگران شنیده گزارش کرده است. بافقی تحصیلاتش را در یزد شروع کرد، وسپس برای ادامه آن، به نجف رفت. آنجا علاوه بر تحصیل، سعی کرده درآمد زندگی را از ایجاد یک دکان بقالی بدست آورد که بزودی ورشکست و متمرکز روی تحصیل شد. (19 ـ 20). رازی می گوید، او شب را در مسجد سهله بوده،و  صبح پیاده به کربلا می رفت، کاری که هیچ عرب بیابانی نمی کرد و این نبود مگر به خاطر «اتصال او به مرکز ولایت و کانون عالم وجود و قلب عالم امکان». (21). در حوادث مشروطه و مستبدّه، کناره گیری کرده و بیشتر شاگردی یک مربی زاهد به نام سید احمد کربلایی را می کرد. او هم شاگرد آخوند ملاحسینقلی درّه جزینی بوده که یکی از شاگردانش آخوند ملافتحعلی عراقی [سلطان آبادی] و میرزا جواد آقا ملکی تبریزی است (24) این حلقه و سلسله­ ای زاهدانه است که دیگرانی مانند سید محمدعلی شاه عبدالعظیمی و سید مرتضی کشمیری هم در آن بودند. (26). بافقی هفده سال نجف بود و سپس به قم آمد. این اتفاق در سال 1337ق بوده است. اما چرا قم را انتخاب کرد؟ روایاتی که در باره شهر قم وارد شده، می تواند دلیل این اقامت باشد که رازی فهرست آن روایات را می آورد. (27 ـ 32). رازی می گوید «مهاجرتش به قم، فرامینی [است] که حضرات جهت آمدن به قم و سکنا در آن داده بودند». ایشان آمد و در «محله موسوم به باغ پنبه ساکن شد». (33).

رازی شرح می دهد که بافقی همه انتخابهایش در زندگی بر اساس احادیث بوده و در اینجا نیز مهاجرتش به قم، به خاطر این بوده است که در احادیث دیده بود که قم در آخر الزمان مرکز خواهد شد. بدین ترتیب، باید در ذهن او مفهوم آخر الزمان مهمی بوده و این انتخاب را بر آن اساس کرده است. وی نوشته است: «چون در اخبار دیده بود که در آخر الزمان قم دار العلم خواهد گردید، تمام فکرش مصروف این معنا بوده که شاید حل این معما و تأسیس این اساس بدست او گردد، چون آن روز قم، مرکز رسمی علم نبود... مراکز رسمی علم در ایران در آن روز مشهد و اصفهان و اراک و تهران بود». (34). رازی شرح می دهد، آن وقت حاج شیخ عبدالکریم در اراک بود، و وقتی، برای زیارت حضرت معصومه (س) به قم آمد: «چون خبر حرکت ایشان به قم و ارباب دانشی رسید، اکابر دانشمندان و بخصوص فقیه البافقی که از دیگران به آیة الله نزدیک تر و تماسش بیشتر بود، اهل قم را تحریک و تشویق به استقبال از آن بزرگوار نمود... پس از تشرّف ایشان کمال تجلیل را انجام داده و کم کم مذاکره توقف ایشان را به قم در میان آوردند، از میان آن جمعیت یگانه کسی که اصرارش بیشتر و شوقش وافرتر بود، فقیه بافقی بود، زیرا دارای فراست دینی و چشم دور اندیشی و صراف مرد شناس و گوهر شناس بود. (34).

در باره گفتگوی بافقی با حاج شیخ، رازی می نویسد: «با اصرار بی پایان، آن مرد بزرگوار را تشویق به این اساس داده، حتی در جلسه­ای با ایشان گفت: آیا اخباری که در ظهور علم در قم است، قبول دارید؟ فرمود: بله. گفتند: آیا نمی خواهی که این اساس بدست تو شده، و سالیان دراز در مثوبت آن شریک باشی؟ فرمودند: چرا. گفتند: پس چرا تأمل دارید، در همین جا مانده، و بنای این اساس را بگذارید. (35).

زمانی که حوزه با ریاست حاج شیخ شکل می­گیرد، شماری طلبه از دور و نزدیک به آن می­پیوندند، اما مشکلات مانع از پذیرش آنها می شود. در این زمینه، بافقی وساطت می­کند تا آنها را بپذیرند، اما مرحوم حائری می گوید: «اول ماه که پول نرسید چه باید نمود». بافقی می گوید این بر عهده من است. او عده ای از طلاب را بر می داشت، به مسجد بالاسر می برد، و می گفت با خدا کار دارم، عده ای همراه می شدند، «ایشان در جلوی آنها مشغول دعا و صلوات بر پیغمبر و آل او شده و می گفت: خدایا اینها نوکران و عساکر ولیّ و حجّت تواند... یا الساعه مواجب اینها را بده، یا آن قدر در این مسجد با اینها دعا کرده و صلوات فرستاده تا بدهی. اتفاقا دعا ناتمام بوده که باب فرج بر رخ آنها گشوده و پول می رسید، و این داستان کراراً رخ داده، و در بعضی از مراتب می گفته، خدایا! آخوند بافقی را مرگ و یا طلاب را نان ده، و آن قدر نزد خدا عزیز بود که فوری دعایش مستجاب و برای محصلین شهریه می رسید». (38). رازی در آثار الحجه [1/34] می نویسد: حاج میرزا عبدالله طهرانی چهلستونی می گفت: تا وقتی که حاج شیخ بافقی در قم بود، طلاب روز خوشی داشتند، از عمامه تا کفش ایشان را متکفل بود. هر طلبه هر درد دلی داشت به ایشان می گفت، و ایشان قضای حاجت او را می نمود.  بافقی اولین روحانی بود که به آباد کردن مسجد جمکران پرداخت و شرح آن را رازی آورده است. او می گوید، بافقی «مسجد جمکران را برای قم به منزل مسجد سهله کوفه می دانست» (40 ـ 43).

رازی در ادامه حکایتی نقل می کند از سید مرتضی حسینی ساعت ساز، از شبی برفی و سرد که بافقی به جمکران رفته و او نگران بوده، نیمه شب «چشم گرمی حاصل شد، دیدم که اعلی حضرت صاحب الامر عج وارد منزل شده، و به من فرد، سید مرتضی، چرا مضطربی؟ گفتم ای مولای من، جهت حاج شیخ محمد تقی که امشب به مسجد رفته و نمی دانم چه بر سر او آمده، فرمود: سید مرتضی گمان می کنی که من از حاج شیخ دورم، الان رفتم مسجد و وسائل استراحت او و اصحابش را فراهم کرده و آمدم». بعدا از یکی از اصحاب شیخ می شنود که گفت، آن شب وقتی از قم بیرون رفتیم «یک حرارت و شوق دیگری داشتیم که در روی برف از زمین خشک و روز آفتاب سریع تر بودیم... [به جمکران] رسیدیم، ناگاه جوان سیدی که به نظر دوازده ساله می نمود وارد شده و گفت به حاج شیخ که می خواهید کرسی و لحاف و آتش برایتان حاضر کنم، ایشان گفتند اختیار با شماست....». و نظیر این قضیه چندین مرتبه اتفاق افتاده.. (47 ـ 48). حکایت شگفت دیگری هم در باره وی، در سفری که از کردستان عبور کرده، و به خاطر سرمای شدید به قهوه خانه ای پناه برده، اما وقتی متوجه شده است که عده ای مشغول قمارند، از قهوه خانه بیرون آمده، ناگهان جایی زیر درختی، شخصی نورانی را دیده که او را دعوت به استراحت در آنجا کرده است. به آنجا رفته و هوا در نهایت اعتدال بوده و گویی اصلا سرمایی در کار نبوده است. جالب است که در این روایت می گوید، شیخ، امام زمان را شناخت، و اصرار کرد تا بداند دوباره کی او را زیارت خواهد کرد.  آن شخص نورانی می گوید: «در این سفرت دو نوبت مرا خواهی دید، یکی در قم و دیگری در نزدیکی سبزوار» و ادامه ماجرا. بنگرید: آثار الحجه: 1/33).

رازی به مناسبت ماجرای اعتراض بافقی به زنان خاندان شاهی، می گوید، شب پیش از آن،کسی خواب دیده بود که «جمعی وارد شدند به زیّ جبابره و فساق، و آمدند ضریح آن حضرت را برداشته و قبر حضرت معصومه علیها سلام را خراب و بدن او را بیرون آوردند و بردند» (التقوی، ص60). این گزارش هم از سید مرتضی قمی ساعت ساز است که در سطور پیشین، حکایت شگفت دیگری از او در باره مرحوم بافقی نقل کرد. وقتی بافقی زندان بود و تصورات مختلف در باره سرنوشت وی می رفت، یکی از اهالی خانه این سید مرتضی قمی ساعت ساز، «متوسل به آن حضرت شد.... گریه زیادی نموده... خوابش می رباید، ناگاه در عالم رؤیا چشمش به امام زمان افتاده و می دود... بنای شکایت می گذارد...حضرت می فرماید: شما گمان می کنید که من از حاج شیخ محمد تقی دورم؟ .. تا حضرت اشاره فرمود، حاج شیخ را صحیح و سالم دیده، خوشحال از خواب بیدار شدم» (67). وی باز خواب مفصل سید مرتضی قمی را بیان کرده، این که امام زمان را دیده «در حالی که سوار به اسب نجیب عربی و نیزه بر دست گرفته، و نیزه را هم حرکت می دهد، و از سرعت گویا که اسب او در فضای هوا [کذا] راه می پیماید و به صدای بلند ارجوزه فارسی می خواند...» (68). اسب سوار آمد «تا رسید روی پل یا محاذی پل رودخانه و رویش را برگرداند سمت آستانه و حرم حضرت فاطمه معصومه (س) و با حال گریه فرمود: السلام علیک یا عمّتی المظلومة... خدا لعنت کند کسانی را که هتک و پاره نمودند حرمت تو را، و شکستند قلعه محکم تو را، اشاره به آن ظالمینی که با پای کفش قدم جسارت در حرم او گذاردند و دوست او را توهین و اذیت کردند، و پس از این سلام، مانند برق لامع به طرف طهران رفت، و من در خواب گمان می کردم که به شهر می آید» (ص 68). وی این خواب را شاهد آن گرفته که بافقی به زودی آزاد می شود.

رازی ادامه می دهد که وقتی پس از دستگیری بافقی، مستنطق از حاج شیخ می پرسد که چه کسی به تو گفت به خاندان سلطنتی جسارت کنی، او پاسخ داد: رئیس من. گفت: رئیس تو کیست؟ گفت: رئیس من اعلیحضرت ولیّ عصر حجة بن الحسن العسکری است (68). به هر حال، او را از زندان رها کردند، و قرار شد در شهر ری بماند. رازی در زمانی که مرحوم بافقی در ری بوده، نزد او می رفته و می نویسد: «احقر که هرچه دارم، از برکت انفاس قدسیه ایشان دارم، و این کتاب را هم به پاس حقوق ایشان تألیف نمودم». (72). او می گوید، حکومت دو مأمور درب خانه او گذاشته بود تا اجازه ندهند کسی نزد وی برود، اما «غالب ایام جمعی از فضلا و دانشمندان و مومنین نزد ایشان مهمان بوده که آن دو مأمور اصلا از ورود و خروج آنها اطلاع نداشتند بلکه نمی دیدند آنها را». (75). وی اجازه داشت تا یکی دو فرسخی شهر ری برود و مأموران هم مجبور بودند همراه باشند. ایشان برای زیارت امامزادگان می رفت «ولی غالبا او به طیّ الارض راه می پیمود» و این مأموران به او نمی رسیدند. (75). گاهی به «امامزاده ابوالحسن عریضی می رفت» در حالی که در امامزاده بسته بود، اما می دیدیم در برای ایشان باز می شود (76). رازی می گوید: این احقر گوید که طیّ الارض و باز شدن در بسته به روی ایشان، و لو ناقل و راوی آن ـ همان مأمور ـ ثقه و معتمد الیه نیست و از مصادیق فاسق است، اما چون دشمن روحانیت و مخالفین آنها بوده­اند، و در صدد انکار حقایق و معنویات آنها بوده و هستند، و خودشان بدین داستانها اقرار کنند، و اشتهار دهند، خالی از حقیقت نباشد» (76).

برای تأیید دو داستان دیگر هم برای سید مرتضی کشمیری که نزد بافقی هم می آمده ـ و یکی هم از آقا حسین قمی در وقتی که به ری آمد و از این جا به عراق فرستاده شد، از درهای بسته­ ای که باز شده، نقل کرده است. (77 ـ 78). رازی می گوید وقتی حکومت دید، بودن مأموران فایده ندارد، و بافقی با طیّ الارض هر کاری بخواهد و هر جایی بخواهد می رود، آنها را برداشت. (79).

بعد از وقایع گوهرشاد و تبعید آقای قمی، ایشان قصد زیارت مشهد می کند. برخی به خاطر محدودیت ها او را منع می کنند، اما اصرار می کند. رازی می گوید، یکی از همراهان گفت ««نزدیکی دماوند دیدیم که سید جلیل القدری که لباس سفیدی در بر و عمامه سیاهی بر سر و سوار اسب سفیدی بود، پیدا شد، و از دور که چشمش به فقیه بافقی افتاد از اسب پیاده شد... بافقی اظهار نمود آقا! زوار و مهمان امام رضا (ع) هستیم. ... دست در خرجین ... نموده یک گرده نان سفیدی به ایشان داد و فرمود این نان را برکت سفره خود کنید». (84 ـ 85).  رازی چند مورد از پیشگویی های او را هم آورده است. یکی در زمان ساختن مسجد محله حسین آباد قم بود که گفته بود، «آجرها را از زیر برف بیاورید بیرون، و من می بینم که در این مسجد نماز نخواهم خواند» (94). دوم «پیش بینی ایشان بود برای لباس و کلاه امروز». راوی آن شیخ ابراهیم صاحب الزمانی [پدر دکتر صاحب الزمانی] بود که در شاه عبدالعظیم به دیدار وی رفته، و او گفته بود: منتظرم به آمدن کلاهی که مانند کنیف گهواره اطفال اطراف آن دوره دارد و تشریح کلاه شاپو نمودند. هشت سال تقریبا پیش از آمدن آن. گفتیم که بعد از آمدن آن چه می شود؟ فرمود: آمدن آن در میان مسلمانها علامت ظهور ولیّ عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است» (94). این که کلاه شاپو از علایم ظهور باشد، شگفت است.

سوم پیش بینی برای وقایع شهریور بود و مراجعت خودش». شیخ رجبعلی خیاط برای رازی گفته است که بافقی به «یک سید راستگو و موثقی از دوستان» وی که «به حضرت عبدالعظیم و ملاقات ایشان رفته، و سوال نمود که آقا شما چه وقت مراجعت به قم خواهید نمود، فرمودند: هر وقت که شمالیها یعنی (روسی ها) از شمال و جنوبی ها (یعنی انگلیسیها و امریکایی ها) از جنوب وارد ایران شدند، و پایتخت را احاطه نمودند و پادشاه را بردند، من به قم خواهم رفت» (95). چهارمین پیشگویی این است که به خود آقای رازی هم گفته است «نذر کرده ام که پس از وقوع این قضایا و رفتن این زندیق، به عتبات مشرف شده و ده ماه در کربلا بمانم» و این کار را کرد (96). پنجمین پیشگویی دادن خبر فوت سلطان معاصر بود، و این که «من زنده هستم و می بینم که او از بین رفته و هلاک می شود و پیش بینی او به صدق رسید و چهار سال پیش از وقات ایشان از بین رفت» (97). ششمین پیش بینی این که دو هفته قبل از وفات به عده­ای از فضلای قم که به دیدنش رفته بودند گفته بود «به رفقایتان بگویید که به زودی به قم خواهم آمد» که جنازه ایشان را آوردند (97).

البته پیش بینی ظهور حضرت را هم کرده بود، که هنوز رخ نداده است. به گفته رازی «از آنها که ظاهر نشده، یکی پیش بینی از ظهور اعلیحضرت ولیّ عصر عجل الله تعالی فرجه است با حضور خودش در محضر آن حضرت، و حکومتش در بلده طیبه قم، از قِبَل آن حضرت». رازی گوید: مکرر شنیدم از ایشان که می فرمود سی و پنج سال متجاوز است که داد نوکری اعلیحضرت بقیة الله (ع) را می زنم، و می خواهم که در رکابش نصرت کرده و از قبَلش مجری امور باشم». (98) گویی اطمینان داشته که با این همه احساس وهمراهی، حق اوست که در رکاب حضرت حاضر باشد.

کرامت دیگری هم از یک جوانی نقل می کند که زمانی در شب جمعه، بافقی را در منبر دیده، و فکر بدی در باره او کرده که عجب دکانی برای خود درست کرده است. بعد از منبر، از کنار او که روی زمین نشسته بوده، رد می شده، بافقی او را صدا کرده و گفته است: «من تو را حلال کرده بخشیدم». این سبب ارادت وی به مرحوم بافقی شده است (99 ـ 101). بعد از شهریور بیست به قم آمد، از آنجا عازم کربلا شد، و باز به قم آمده، و رازی می گوید با مرحوم حجت به دیدنش رفتیم. سرّی از اسرارش را گفت که مزرعه ای نزدیک کوهی خریده بود، و مباشرش خبر داده بود که گرفتار کم آبی است. به مباشرش گفته بود، از قول آخوند به کوه بگو «از آن آب هایی را که خدا در شکم تو به امانت گذارده، برای مزرعه آخوند بیرون ده که مورد حاجت اوست، فرمود آن بنده خدا رفت و پیغام مرا رسانید،کوه هم حرف شنیده و آب فراوانی بیرون داده که مزرعه را مشروب» ساخت (105).

یک بار هم بافقی که به گفته رازی «در هیچ مجلسی نمی شد که دعا بر فرج آن حضرت نکند» به رازی گفت: «در قم مرا با حضرت آیة الله حائری در این موضوع بحث بود که اگر کسی خود را سهوا و خطأً و یا عمدا به دهان شیر و چنگال سبعی بیندازد، بعد متوجه شده، متنبه گردد، و توسل به اعلی حضرت بقیة الله پیدا کند و او را بخواند که «صاحب الزمان ادرکنی» آن حضرت او را دریابد و به خطا و عمد او نگیرد. مرحوم حائری می فرمود: چنین نیست،بلکه اگر سهو یا خطأً بیندازند، البته آن حضرت او را نجات دهد، و اگر عمدا انداخت، چشمش کور شود، می خواست نیندازد، حضرت او را نظری نکند. من [بافقی] گفتم: مولایم ولی عصر (ع) آقاتر و جوانمردتر است از این که به عمد و سهو و خطای کسی نگاه کند». بافقی ادامه می دهد، این گذشت تا این که «واقع شد، یعنی کسی خود را عمدا به دهان شیر درنده انداخته [داستان درگیر شدن او با رضا شاه] و آن حضرت را به یاری طلبید. پس آن حضرت او را نجات داد. و من برای ایشان نوشتم که دیدیم فلانی چطور خود را به دهان شیر درنده انداخت، عمدا، با این که می دانست کیست، و زبان حال شما بود: در کف شیر نر خونخواره ای / غیر تسلیم و رضا کو چاره­ای» «خلاصه مرحوم آیة الله حائری تصدیق کرده و در این عمل تسلیم شد». (109). 

رازی می گوید، طی نوزده سالی که در حضرت عبدالعظیم بود، او را «کراماتی بود که در افواه غالب اهالی شهر ری است، خواصا و عواما، و از آنها یکی همان پیش بینی و اخبارات از آینده­اش بود، و دیگر او را کراماتیست که جهت بعضی نموده، از قبیل اجابت دعا و یا نفرین به بعضی مستحقین». (118). او تأکید دارد که در تمام عمر، جز از اشیاء وطنی مصرف نکرد (120). رازی نمونه ای هم نقل می کند که بافقی در باره «ملامحمد اشرفی مازندرانی» هم همین تصورات را داشته است. (121 ـ 123). کرامتی هم برای شیخ ابراهیم ترک معروف به صاحب الزمانی نقل می کنند (123 ـ 124).

به گفته رازی، بافقی روز 12 جمادی الاولی 1365 (26 فروردین 1325) در جریان یک عمل جراحی درگذشت. او به مناسبت ارتباطش با قم و حوزه علمیه و مرحوم آیت الله حائری، در «بقعه مرحوم آیت الله حائری جنب سید بزرگوار سید محمد باقر قزوینی دفن گردید». رازی می گوید: «از کراماتی که خود احقر از قبرش دیدم، این که برای من من مبلغ دویست تومان قرض بود» و نتوانسته بودم اداء کنم، تا روزی که جنازه ایشان را آوردند، آن طلبکارها به قم آمدند. سر قبر ایشان رفتم، و از او خواستم که از مولایش ولی عصر (ع) و خدا درخواست کند. به محض برگشتن به مدرسه فیضیه، «خداو وسیله ادا کردن قرض و برائت ذمّه مرا فراهم آورد». (126 ـ 127).

شیخ محمد رازی، مورخ تاریخ تأسیس حوزه قم، و شرح حال نویس عالمان این دوره در کتاب مفصل گنجینه دانشمندان، منبع نقل کرامات است. ملاآقاجان یکی از علمای پر کرامت است که رازی ذیل شرح او چندین نوع از آن نقل می کند، یکی از آنها و البته در عراق، مسلمان و شیعه شدن یک افسر روسی بلشیویکی در جنگ بین الملل بعد از به خواب دیدن ابوالفضل العباس است که به وی گفتند، فردا همه سربازان تو کشته می شوند، اما حیف است تو بمیری، مسلمان شو تا بمانی و او چنان کرد. (گنجینه دانشمندان: 3/82 ـ 83) راوی این کرامت ملاآقاجان است. خود این ملاآقا جان صاحب «کرامات باهره» است که فهرست پنج مورد آنها را رازی در گنجینه دانشمندان: 5/262 ـ 263 آورده است. سید حسن ابطحی مشهدی هم که از اصحاب کرامات است، از مریدان این ملاآقا جان است و مزار ملاآقا جان، هم اکنون هم در زنجان مزار است. در باره میرزا عبدالهادی شیرازی یاد کرده که از مراجع وقت بوده، و در عملی که در سال 1369 روی چشم او شد، (در بیمارستان فارابی تهران) نابینا شد، اما از نظر علمی بنام بود، و کراماتی هم داشت. رازی گوید از جمله آنها «مهم [مشکل] این نگارنده بود، که برای اصلاح آن عریضه ای خدمت ولی الله اعظم حضرت حجة بن الحسن صاحب الزمان روحی له الفداء نوشتم، حواله به آن مرحوم فرموده، به دست وی کفایت گردید». (گنجینه: 5/432 ـ 433). نمونه کراماتی هم برای شیخ انصاری نقل کرده که ساس ها در خانه اش، او را ذیت می کردند، به درب اطاق آمد و خطاب به ساس ها نمود که خدا به شما اذن نداده مرا آزار نمایید، از آن شب تاکنون در این خانه که صد سال عمر دارد، ساس دیده نشده است (گنجینه دانشمندان: 6/48).

یکی از کسانی که از پیش از تأسیس حوزه قم، به این شهر آمد و بعد از آن هم تا سال 1343 ق در قم بود، حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی بود که بویژه درس اخلاق او در فیضیه، شهرت داشت. رازی در باره ارتباط او با امام زمان (ع) تأکید دارد و می نویسد: «ارتباط و مراوده اش با اعلحضرت بقیة الله بسیار بود». در این باره مکاشفه ای هم از حاج سید جعفر شاهرودی نقل کرده که «شبی در شاهرود خواب دیدم که در صحرایی حضرت صاحب الامر ... با جماعتی تشریف دارند... چون نزدیک شدم شیخ بزرگواری را دیدم که متصل به آن حضرت ایستاده... چون بیدار شدم در اطراف آن شیخ فکر کردم... [وقتی] به قم مشرف شدم، او را در حجره ای حجرات مدرسه فیضیه مشغول به تدریس دیدم. پرسیدم: کیست؟ گفتند: عالم ربانی آقای حاج میرزا جواد آقای تبریزی، خدمتش مشرف شدم. تفقد زیادی کردند و فرمودند: کی آمدی؟ گویا مرا دیده و شناخته و از قضیه آگاهند». (آثار الحجه: 1/27).

شیخ محمد رازی، (به نقل ریحان یزدی) وقتی از داستان سیل قم در سال 1313 ش یاد می کند، ضمن بیان ویرانی های فراوان، اشاره به سالم ماندن مدرسه دارالشفاء و فیضیه کرده آن را از کرامات می شمرد (آثار الحجه: 1/42 ـ 43). این در حالی است که در یکی از سندهای برجای مانده از این دوره [در مجموعه اسناد تولیت] آمده است: در این بارش و سیل از رودخانه به چند حجره از دار الشفا آب افتاد و در فیضیه هم به واسطه دیواری که مواظبین مقبره مستوفی در پشت بام مدرسه بنا کرده اند به حجرات تحتانی خیلی در این بارش خرابی وارد آمد. لابد همین که کامل خراب نشده، از نظر ایشان کرامت بوده است.

رازی پس از شرحی که از مدرسه فیضیه و فرح افزایی و شور و شادابی آن دارد، می نویسد: «یکی از اطبای معروف و بزرگ تهران به نام آقای لقمان الدوله ادهم، وقتی از این مدرسه عبور می کرد، و وضع مدرسه و بشاشت و سرحالی طلاب و سکنه آن را دید، گفت: یکی از ادله توحید و وجود خدا همین مدرسه است، زیرا با هوای نامرتب و وجود پشه های مالاریایی فراوان این جوانانی که سلول های بدنشان مهیا برای پذیرفتن میکرب مالاریا و سایر میکرب هاست، در این کانون و مرکز میکرب های مالاریایی و غیره به سلامت و نشاط زندگی می کنند، این خود دلیلی است برای بودن خدا و حقانیت این مردم (آثار الحجه: 1/73).

رازی در بیان رویدادهای بعد از درگذشت حاج شیخ، و این که ایشان روی آقای حجت تأکید داشت، گرچه رسما کسی را جانشین خود در حوزه معرفی نکرد، داستانی نقل می کند تا نظر مثبت مرحوم حاج شیخ را روی ایشان نشان دهد. می گوید پیش از شهریور 1320 به نواحی اردهال، به جایی به نام سینقان یکی از هفت محال اردهال رفته، جایی  که در روایات آخر الزمان هم  توصیه به رفتن آنجا شده است. او شنیده است در اردهال، پیرمردی مرده، و اندکی بعد زنده شده است. مرکبی گرفته به سراغ او رفته و حکایت او را نقل کرده است. او گفته است در وقتی که گویی مرده بوده، دیده است که در مسجد سهله است، و آنجا عالمانی هستند که از میان آنها مرحوم حائری را شناخته، و گفته است: آقا برات من را بده. ایشان گفته است به قم برو، و از آقای سید محمد حجت بگیر. ایشان بعد از آن زنده شده، نزد وی رفته و او رساله عملیه خود را به ایشان داده است. (آثار الحجه: 1/91 ـ 93). خود رازی هم خواب های شگفت مکرری از مرحوم پس از فوتش دیده که آنها را آورده است (همان: 1/109 ـ 111).

از جمله کسانی که در تأسیس حوزه به نوعی نقش داشت، شیخ مهدی پایین شهری حکمی ـ پدر علی اکبر حکمی زاده معروف ـ است که اولین میزبان حاج شیخ در قم بود و او در خانه اش مستقر شد. زندگی او هم سرشار از کرامات است، چنان «مردم پایین شهر قم، نوعا عقرب گزیده و مارگزیده را خدمت ایشان می بردند، انگشتر و یا دست خود را به موضع نیش و درد گذاره، فورا سم بیرون آمده و آن شخص مبتلا از مرگ نجات پیدا می کرد». (آثار الحجه: 1/117). رازی نمونه های دیگری هم نقل می کند که خیلی هم عجیب هم هست (همان: 118 ـ 119).

از دیگر کراماتی که برای حاج شیخ نقل شده این است که در زمان سیل قم، حاج شیخ با ریختن تربت امام حسین در آب، آن را آرام کرد. آیت الله شبیری می گوید: زمان مرحوم آقای حاج شیخ که سیل آمد و جاهایی را خراب کرد، من خردسال بودم. صدای سیل وحشتناک بود. منزل ما در کوچه ارک بود، و صدای خروش سیل می آمد حاج آقای ما مرتب سر کوچه می رفت که اگر سیل آمد فوری به ما کمک کند که فرار کنیم. بعد شنیدم که آقای حاج شیخ تربت داده بود، در آب ریخته بودند، و آب فروکش کرده بود. والده ما هم نقل می کرد که از طرف آقای حاج شیخ تربت ریخته بودند... و سیل فروکش کرد. (جرعه ای از دریا: 1/544 ـ 545)

ماجرای نماز باران در قم که رازی حکایت آن را در گنجینه دانشمندان (1/234) آورده و مقدس زاده نیز نوشته است «نگارنده خود با آن جماعت نماز خواندم، پس از بازگشت به شهر، باران شروع شد و تا صبح ادامه یافت و به این طریق، دعای آن جماعت نمازگزار مستجاب گردید (رجال قم، ص 149)، در کل، برای اعتبار و اهمیت کراماتی قم، تا سالها و تاکنون مورد استفاده بوده است.

 

 

 

 

 

[1] . سالی است که فرزند ایشان حاج آقا مرتضی بیان کرده اند. سر دلبران، ص 47

[2] . روزنه غیب، عنوانی است که آیت الله سید محسن خرازی برای کتابی که مشتمل بر همین حکایات و خواب هاست انتخاب کرده و ظاهرا از این عبارت مرحوم حاج آقا مرتضی حائری گرفته شده است.

[3] . متولد آذر 1327 در سبزوار، حقوق دان، و استاد دانشگاه. بنگرید به مدخل وی در ویکی پدیای فارسی.

[4] . ایشان به داشتن زهد و مراتب معنوی و ریاضت و چله نشینی احیانا کرامات شهرت داشت، از جمله بنگرید: سر دلبران، ص 104. شیخ عباس قمی هم او را «عالم ربانی و ابوذر ثانی ... صاحب کرامات باهره» خوانده است: الفوائد الرضویه: 1/563. سپس در همانجا، برخی از مطالب شیخ نوری، شاگرد سلطان آبادی را در حق وی از کتاب «کلمه طیبه» و «دارالسلام» آورده که نمونه ای از کرامات اوست. آنگاه می افزادیک حقیر از اشخاص ثقات، کرامات بسیاری برای آن جناب شنیده­ام».

[5] . شرح حال کوتاهی آقای کریمی جهرمی در باره حاج آقا حسن فرید در کتاب «آیت الله موسس»، ص 33، پاورقی آورده و با اشاره به این که ایشان قم بوده، و سال 1350ق از قم رفتند، به بازگشت وی در سال 1380 ق به قم و درگذشت شان در سال 1391 در سن هفتاد و دوسالگی یاد کرده اند. شرحی هم در باره حسن فرید اراکی در پاورقی جرعه ای از دریا: 2/493 « 494 به نقل از آقای شبیری آمده است. آقای زنجانی وقتی هم به دیدن فرید رفته، و قبل از رفتن، اجازه روایی که پدرش برای او نوشته بوده، نزد وی برده است. ایشان می گوید، بعد از آن فرید به پدرم گفت، بعد از این اجازه، ارادت من به شما بیشتر شد، زیرا همسرم خواب دیده است که اجازه ای از نجف برای من رسیده است (همان، 2/494). معلوم می شود در این بیت، از این خوابها و پیشگویی ها مکرر بوده است. وقتی آقای شبیری این داستان را برای آقای حاج آقا مرتضی حائری می گوید، ایشان می گویند: ایشان و همسرش به وسیله خواب، با خیلی از حقایق رابطه دارند. همانجا آمده است: آقای فرید به مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری فرموده بودند: می خواستم بدانم روزه هایی را که گرفته ام، مورد قبول واقع شده یا نه، در عالم خواب دیدم، اسامی روزه داران در یک صفحه و نیم از کاغذهای نامه نوشته شده، و در اواخر آن اسم من و خانمم ذکر شده است و اولین آن اسامی، نام یک پینه دوز بود (همان). می دانیم که پینه دوزی اغلب قالبی برای زاهدانی است که می خواهند زندگی ساده ای داشته باشند، و با حقایق بالا هم ارتباط دارند!

[6] . حاج آقا مرتضی حائری این تاریخ را 1333 یا 1332 می دانند. بنگرید: آیت الله موسس، ص 56

[7] . التقوی و ما ادراک ما التقوی ص 67 ـ 69 «قم، 1367ق» (این کتاب با عنوان مجاهد شهید آیت الله حاج شیخ محمد تقی بافقی با مشخصات: «قم، پیام اسلام، 1358» افست شد)

[8] . به گزارش رازی، او به مرحوم آیت الله حجت هم اعتراض می کرد که چرا قیام نمی کند، و او هم می گفت، آقای حاج شیخ، من فرزند امام حسن مجتبی هستم که ده سال هرچه معاویه و اتباعش نمودند، صبر کرد و سخنی نگفت و حرکتی نکرد. (آثار الحجه: 1/112).

 

این مقاله در کتاب «صدسالگی حوزه قم» (رسول جعفریان، قم، نشر مورخ، 1400) منتشر شده و اگر کسی قصد ارجاع به مقاله را دارد، طبعا به آن ارجاع بدهد.فایل پی دی اف آن در کانال تلگرامی [رسول جعفریان] آمده است.

 

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

شیخ محمد خالصی و افکار انقلابی او در سال 1301 ش

رسول جعفریان

زمانی که علمای عراق از جمله محمد مهدی خالصی ـ پدر شیخ محمد ـ به ایران تبعید شدند، مرحوم خالصی با پدر

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل