مؤلف تاريخ بخارا کيست> نرشخي يا برسخي
{چکيده}
تاريخ بخارا که اکنون تلخيص فارسي آن به قلم محمّد بن زفر بن عمر در دست است، منسوب است به ابوبکر محمّد بن جعفر نرشخي (286 ـ 348 قِ) که سمعاني در کتاب الانساب از او ياد کرده، ولي از اثر او در تاريخ بخارا نام نبرده است. در برخي از منابع نام چند اثر در تاريخ بخارا آمده است که يکي از آنها تأليف ابوبکر منصور برسخي (متوّفي نيمههاي سده چهارهم هجري) است و ميتوان با استناد به قرينه و دليلي چند، تاريخ بخاراي منسوب به نرشخي را از اين شخص دانست.
کليد واژه: تاريخ بخارا، نرشخي، منصور برسخي.
کتاب تاريخ بخارا ، منسوب به ابوبکر محمد بن جعفر نرشخي (286 ـ 348)، از آثار مهم تحقيق در باب زمينهاي شرقي اسلامي است و اگر مهمترين کتاب براي تحقيق و پژوهش در باب دولت سامانيان در ماوراءالنهر و خراسان شمرده شود، پر بيراه نخواهد بود. مؤلف، اين کتاب را، در حدود سال 332 ِ، به زبان عربي نگاشت و به فرمانرواي ساماني، ابومحمد نوح بن نصر بن احمد (متوفي 383) تقديم کرد (1). ابونصر احمد بن محمد بن نصر قباوي بخاري، آن را در سال 522 به پارسي درآورد، اما برخي مطالب را که خود مجاز ميديد، از آن حذف کرد و نِکاتي از کتاب تاريخ ] بخارا[ ي غُنجار بدان افزود و حوادث کتاب را تا سال 365 ِ رسانيد. سپس محمد بن زفر بن عمر آن را در 547 مختصر کرد و به صدر الصدور برهان الدين عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز بن مازه (2) ، سرور حنفي مذهبان بخارا و نايب حاکمان قراختايي آسياي مرکزي در آن شهر، تقديم داشت. او پارهاي حوادث را که از کتاب خزائن العلوم اثر ابوالحسن عبدالرحمن بن محمد نيشابوري (3) برگرفته بود، به متن افزود. به نظر ميرسد، شخص ديگري، تغييرات و دگرگونيهايي در کتاب به عمل آورد و مطالبي به آن افزود و حوادث را به زمان سلطة مغولان بر بخارا در 616 ِ رسانيد. (4) بنابراين، ميتوان گفت، متن فارسي را که اينک به دست ما رسيده، اشخاص گوناگون اختصار کرده و مطالبي برآن افزودهاند که در اصل عربي کتاب نبوده است (5).
مايه کمال تأسف است که اصل عربي کتاب از ميان رفته و جز ترجمه فارسي، آن هم در قالبِ کنوني که ياد کرديم، به دست ما نرسيده است. از آنچه که باقي مانده، روشن ميشود که کتاب با فصلي در باب قاضيان بخارا آغاز ميشده و اين همچون مدخلي براي کتاب بوده است. سپس آگاهيهايي نسبتاً مفصل از اوضاع جغرافيايي و اقتصادي آن در پي ميآمده است.#
تاريخ بخارا از ديرباز مورد توجه خاورشناسان (6) قرار داشته است: بخشي از متن فارسي را خاورشناس شفر، در سال 1883 م، و سپس متن کامل را در سال 1892 م منتشر کرد. او گفته است اين متن را به زبان فرانسه ترجمه کرده، ولي اين ترجمه، هرگز به چاپ نرسيد. در سال 1897 م استاد ليکوشينِ روسي، همين کتاب را به زبان روسي ترجمه کرد و زير نظر خاورشناس روس بارتولد، در تاشکند به چاپ رساند. متن فارسي نيز در 1939 م / 1317 ش به کوشش مدرس رضوي در ايران طبع شده است. ترجمه انگليسي هم، به قلم استاد ريچارد فراي در چاپخانه دانشگاه هاروارد به سال 1954 م منتشر شد (7)
دوستان فاضل، استادان دکتر امين عبدالحميد بدوي و نصرالله مبشر الطرازي، تاريخ بخارا را به زبان عربي ترجمه کردهاند و به زودي به حليه طبع آراسته خواهد شد ]اين ترجمه در سال 1965 م (؟) در قاهره به چاپ رسيد ـ م.[ . من پيشتر، استاد و دوستم دکتراحمد ناجي القيسي، رئيس دانشکده شريعت (8) و دانشمند ايران شناس را در جريان ترديد خود در صحت انتساب اين کتاب به ابوبکر محمد بن جعفر نرشخي قرار داده بودم. او در نامهاي به دو استاد مصري مذکور که کتاب را به عربي ترجمه کردهاند، آنها را از نظر ما آگاه کرد. استاد امين عبدالمجيد البدوي در نامهاي براي اثبات آنچه ما برآنيم، خواستار آگاهيهاي بيشتري شد و من اين سطور را نوشته و نزد او فرستادم.
آنچه من بدان دست يافتهام اين است که مؤلف کتاب، ابوبکر منصور برسخي است، درگذشتة تقريباً در نيمههاي سدة چهارم هجري قمري. به نظر من، اگر خواسته باشيم که به حقيقت امر نزديک شويم، نخست ميبايد تاريخهاي بخارا، يعني تواريخ محلي ( local history )، را مورد بررسي و تحقيق قرار دهيم. اين موضوع ما را به ادلّهاي که نخست بدانها تکيه داشتهايم، راهبري ميکند. سمعاني ذيل نسبت «بخاري» در الانساب گويد:
وصنّف تاريخَها ابوعبد الله محمد بن ابي سليمان الغنجار الحافظ البخاري و أحسن في ذلک (9).
حاجي خليفه نيز در کشف الظنون در سخن از تواريخ بخارا آورده است:
تاريخ بخارا ـ لابي عبداللّه محمد بن احمد بن محمد المعروف بغنجار البخاري المتوفي سنه إثنتي عشرة و أربع مائة و لابي عبداللّه محمد بن أحمد بن سليمان البخاري المتوفي سنة إثنتي عشرة و ثلاث مائة. (10)#
مؤلف تاريخ سمرقند نيز از يک تاريخ بخارا ياد کرده که مؤلف آن ابوعبدالله محمد بن احمد بخاري، متوفي 312 ِ بوده است (11).
اگر کسي با دقت نظر، متن مذکور در حاجي خليفه را بنگرد، به اين نتيجه خواهد رسيد که موضوع بر مؤلف مذکور ملتبس شده، زيرا اختلاف ميان دو مؤلف، فقط به نام نياي آن دو مربوط ميشود و ديگر اسامي در سلسله انساب شبيه هستند:
ابوعبدالله محمد بن احمد بن محمد معروف به غنجار بخاري
ابوعبدالله محمد بن احمد بن سليمان بخاري
سمعاني تصريح کرده است که نام جدِّ غنجار، سليمان بوده است و اگر ذکري از تاريخ فرد دوم در تاريخ سمرقند نشده بود، اکنون ميگفتيم که اين دو در واقع يک نفر هستند: ابوعبدالله غنجار. با اين همه هنوز شک نداريم که آنها دو نفرند. سخاوي نيز در الاءعلان بالتوبيخ لمن ذمّ التاريخ ، فقط از يک تاريخ بخارا ياد کرده و آن همان تاريخِ تأليف غنجار است که پيشتر از آن ياد کرديم (12)
مطلبي نشان ميدهد که احمد بن محمد مامايي (13) (متوفي در 436 ِ)، کتابي در ذيل بر تاريخ بخاراي غنجار داشته است. سمعاني ذيل نسبت «المامايي» در کتاب الانساب مينويسد: بالالف بين الميمين المفتوحين و الميم بين الالفين و في آخرها الياء آخر الحروف هذه النسبة الي ماما و هو إسم لبعض أجداد أبي حامد أحمد بن محمد بن أحمد بن عبدالله بن ماما الحافظ المامايي الاصبهاني من أهل إصبهان، کان حافظاً متقناً مکثراً من الحديث حريصاً علي طلبه سکن البخاري، إلي أن توفِّي بها، سمع و صنّف التصانيف منها الزيادات لتاريخ بخاري لغنجار.
همو ذيل نسبت «الکمساني» گويد:
أبو جعفر عبدالجبّار بن أحمد بن محمد مجاهد بن يوسف بن المثني الکمساني... ذکره أحمد بن ماما الاصبهاني الحافظ في زيادات التاريخ، فقال: أبوجعفر الکمساني قدم علينا ـ يعني بخاري ـ في سنه 393 (14)
]ابوالحسن علي بن زيد[ بيهقي نيز در تاريخ بيهق از تاريخ بخاري و سمرقند ، اثر مؤلّفي به نام سعيد بن جناح ياد ميکند که از او چيزي نميدانيم. (15)
سمعاني ذيل «برسخي» از تاريخ بخارا اين چنين ياد ميکند:#
بفتح الباء المنقوطة بواحدة و سکون الواو و فتح السين (16) المهملة و کسر الخاء المعجمة، هذه النسبة إلي قرية من قري بخاري يقال لها برسخان و هي علي فرسخين من بخاري. أقمت بها ساعة في إنصرافي من البرانية و المشهور إليها أبوبکر منصور البرسخي صاحب تاريخ بخاري و إبنه أبورافع العلاء بن منصور البرسخي، کان أصم شافعي المذهب ـ هکذا ذکره أبوکامل البصيري، يروي عن أبي صالح خلف بن محمد الخيّام و أبي حامد الکرميني صاحب محمد بن الضوء و يروي عن أبي نصر أحمد بن سهل البخاري أحاديث سهل بن المتوکل سمع منه البصيري. (17)
ياقوت ذيل «برسخان» آورده است:
بالفتح و ضمّ السين المهملة و خاء معجمة و النسبة إليها برسخي، قرية من قري بخاري علي فرسخين منها أبوبکر منصور البرسخي صاحب تاريخ بخاري و إبنه أبورافع العلاء الفقيه الشافعي الاصم. (18)
ياقوت در اللباب ، ذيل «برسخي» گفته است:
بفتح الباء الموحدة و سکون الرّاء و فتح السين المهملة و کسر الخاء المعجمة. هذه النسبة إلي قرية من قري بخاري يقال لها برسخان علي فرسخين منها أبوبکر منصور البرسخي صاحب تاريخ بخاري و ابنه أبورافع العلاء بن منصور الفقيه الشافعي الاصم (19).
اما اين ابوبکر منصور برسخي کيست؟
من با کمال تأسف شرح احوال مفصلي از اين مرد نيافتم و نتوانستم در مآخذي که بدانها دسترسي داشتم، تاريخ درگذشت او را بيابم. همه آنچه ميدانيم اين است که گرچه فرزندش شافعي مذهب بود، ولي در آثار شافعيان از او يادي نشده است و تاريخ درگذشت او را نيز نميدانيم. البته اين اندازه آگاهي داريم که علاء بن منصور برسخي از خلف بن محمد الخيّام (متوفي در 361 ِ)، (20) روايت ميکرد؛ و اگر شيخ پسر را تقريباً معاصر پدر بدانيم، ميتوانيم دوره حيات پدر را نيز تحديد کنيم که ميشود نيمه سده چهارم هجري قمري.
اکنون ميتوانيم بگوييم که آثار مشتمل بر تاريخ بخارا اينها بوده است:#
1. تاريخ بخاري ، اثر ابوبکر منصور برسخي متوفي تقريباً در اواسط سده چهارم هجري.
2. تاريخ بخاري ، اثر ابوعبداللّه محمد بن احمد بن سليمان معروف به غنجار بخاري، متوفي تقريباً در 410.
3. تاريخ بخاري ، اثر ابوعبداللّه محمد بن احمد بخاري، متوفي در 312 ِ (البته با وجود ترديد ما مبني بر اينکه اين کتاب همان تاريخ بخاراي غنجار است).
4. تاريخ بخاري و سمرقند ، اثر مؤلّفي به نام سعيد بن جناح، که پيش از ابوالحسن بيهقي، (متوفي در 565 ِ)، زندگي ميکرده و بديهيست که اين اثرفقط به تاريخ بخارا اختصاص نداشته است.
تا اينجا ملاحظه شد که مآخذ هيچگونه آگاهي ديگري از ديگر تواريخ اين شهر به دست نميدهند؛ پس اين «نرشخي» و کتاب او از کجا پيدا شده و او کيست؟
آگاهيهاي ما از اين مرد بسي اندک است ـ گرچه از آنچه در باب منصور برسخي دانستيم، بيشتر است. شرح حال او را سمعاني، باز هم در الانساب ، ذيل «نرشخي» آورده است:
بفتح النون و سکون الرّاء و فتح الشين المعجمة و کسر الخاء المعجمة، هذه النسبة إلي نرشخ و هي قرية من قري بخاري... و المنتسب إليها... و أبوبکر محمد بن جعفر بن زکريا بن الخطاب بن شريک بن يزع ] کذا [ النرشخي من أهل بخاري يروي عن أبي بکر بن الحريث و عبدالله بن جعفر و غيرهما. ولد سنة 286 و توفي في صفر 348 (برگ 558).
ابن اثير در تهذيب اللباب خويش گرچه اين نسبت را آورده (ج 3/ 222)، ولي شرح احوال اين مرد از جمله تراجمي است که حذف کرده است. ياقوت نيز در معجم البلدان از اين ديه يادي به ميان نياورده است. اين همه آگاهيهاي ما از ابوبکر محمد بن جعفر نرشخي بود و همة محققان جديد نيز که ترجمه سمعاني از نرشخي را نقل کردهاند، به اين موضوع توجه نشان ندادهاند که سمعاني، نه کتابي در تاريخ بخارا و نه هيچ کتاب ديگري به اين مرد نسبت نداده است؛ حال آنکه سمعاني کتابخانهاي مثال زدني داشته و ياقوت آن را بسيار ستوده است. افزون بر اينکه سمعاني، شايد آگاهترين مردم عهد خود نسبت به اين منطقه از جهان اسلام بود.#
بنابراين اکنون ميتوانيم به اختصار اسباب وادلّهاي که ما را در رسيدن به نظر مطرح در اين مقاله، دلير کرد، شرح دهيم و نظر ناچيز خود را چنين بيان داريم:
1. هيچيک از مورخان، با همه کوششي که در ملاحظه جميع مآخذ در اين گونه امور داشتهاند، از کتابي در تاريخ بخارا ، نوشته ابوبکر محمد بن جعفر نرشخي، متوفي در سال 349 ِ، ياد نکردهاند. به نظر ما، اين نرشخي جز محدّثي فراموش شده نبوده است، زيرا ابن اثير، ترجمه احوال او را در تهذيب خويش از الانساب سمعاني نياورده و ياقوت حموي نيز از ديهي که او بدانجا منسوب بود، ياد نکرده است.
همه مآخذي که شرحي از احوال ابوبکر منصور برسخي ارائه کردهاند، گفتهاند که او «صاحب تاريخ بخاري» بود و اين خود تأکيدي است بر اينکه کتاب مشهور بوده و ايشان آن را ميشناختهاند. وانگهي، ياقوت بر مطالب سمعاني چيزي نيفزوده است و ابن اثير نيز؛ حال آنکه کتاب ابن اثير در آن واحد، هم تهذيب و هم مستدرک است و در آن اشارهاي حاکي از افزودن مطلبي بر قول سمعاني ديده نميشود. اما چرا مؤلّفان متأخر از اين کتاب چندان نقل نکردهاند و شهرت آن به پاي کتابي همچون تاريخ بخاراي غنجار و مانند آن نرسيده است؟ به نظر ما، بدين سبب که کتاب تاريخ بخارا از جمله آثار رجالي در علوم حديث نبوده و جنبه سياسي بر آن غلبه داشته است. اين موضوع، کثرت نقل تراجم از تاريخ بخاراي غنجار را نيز روشن ميکند.
3. شباهت کامل ميان کنيههاي دو نفر که هر دو ابوبکر هستند.
4. نسبت اين دو تن از حيث رسم الخط نيز تشابه دارد و فقط نقطهها متفاوتند.
5. هر دو معاصر بودهاند، زيرا ابوبکر محمد بن جعفر نرشخي در 348 ِ درگذشته و ما تاريخ مرگ ابوبکر برسخي را در نيمة سده چهارم هجري قمري حدس زديم.
6. هر دو اهل دو ديه نزديک به بخارا بودهاند.
7. بنا به ترجيح ما، اشتباه در باب اين دو تن، نخست سر در تشابه کنيه و انتساب آنها دارد. همچنين، به نظر ما چنين اشتباهي در مدت زماني دور روي داده است. مشهور است که اصل عربي کتاب به دست ما نرسيده و شايد نسخهاي وجود داشته است که بر آن کتابت کرده بودهاند: « تاريخ بخاري ، تأليف ابوبکر برسخي» و کسي بعدها گمان برده که او همان ابوبکر نرشخي است.#
وقتي من اين موضوعات را در نامهاي براي استاد دانشمند دکتر امين عبدالمجيد البدوي ارسال کردم، او در نامه مورخ 15/10/1966 م به من پاسخ داد. در اين نامه، او در برابر پارهاي از اموري که پيشتر ميبايد در آن باره پژوهش ميکردم ولي هرگز به آن سوي روي نکرده بودم، راهي گشود. وي ـ خدايش حفظ کناد ـ در اين نامه با ما در اين بحث اينچنين همکاري و شرکت کرده و ميگويد:
و بعد، من از مطالعه بحث و تحقيق جامع شما، در نامهاي که از طريق برادر دکتر احمد ناجي القيسي ارسال فرموده بوديد، خوشوقت شدم. بحث شما باتوجه به کوششي که به کار بردهايد، و اخلاص و غيرتي که براي کشف حقيقت، از حيث عمق و ملاحظة دقيق مآخذ، به خرج دادهايد، واقعاً قابل استفاده است. همة اينها تشکر و سپاسگزاري من و همکارم استاد نصراللّه مبشّر الطرازي را برميانگيزد. ما پژوهش شما را با دقت خوانديم و مدتها بر استدلالهاي منطقي جناب عالي و مراجعهتان به مآخذ گوناگون درنگ کرديم. اين موضوع ما را بر آن داشت تا بار ديگر به موضوع مهم مؤلّف کتاب بازگرديم. نقطهاي که بدان رسيديم بسي مايه حيرت و شگفتي گرديد. آنچه موجب شد تا شک و ترديد بر ما سايه افکند، اين بود که ناشران و مترجمان اين کتاب، از خاورشناسان و ايرانيان، که همگي بر شماري از نسخههاي خطي آن تکيه داشته و به اين نسخهها با حروف و رموز اشاره کردهاند، هيچيک، در نسخههاي کتاب جز آنچه اينک بدان شهرت دارد، چيز ديگري نيافتهاند. به هر حال، حقيقت همچون زيبارويي است که رخ در پرده حجاب کشيده و ناچار ميبايد اين پرده را برگرفت، گرچه اين مصداقِ همان مثل «خرط القتاد» است... ما دوباره به پژوهش پرداختيم و تاريخ کتابت نسخههايي را که ناشران و مترجمان بدان دسترسي داشتهاند، و از همه بيشتر آنچه استاد فراي به دست داده است، مورد ملاحظه قرار داديم. روشن شد که تاريخ کتابت کهنترين نسخه، از ميان 38 نسخه خطي، به سده 15 ميلادي باز ميگردد 21 و چنانکه ملاحظه ميشود، اين تاريخ نسبت به زمان مؤلّف بسيار متأخر است. با خود گفتيم که بعيد نيست اين موضوع ]يعني اشتباه در انتساب کتاب به مؤلّف[ درگذشتههاي دور اتفاِ افتاده باشد. نکتهاي به ذهنم رسيد که با موضوع مذکور شباهت دارد: من بر ور نخست نسخهاي از کتاب الخراج و صنعة الکتابة اثر قدامة بن جعفر الکاتب البغدادي، (متوفي تقريباً در 337 ِ) موجود در کتابخانة کوپرلي استانبول، چنين عبارتي ديدم: «کتاب الخراج و صنعة الکتابة لابي الفرج بن الجوزي»؛ يعني کاتب يا فردي ديگر، کنيه ابوالفرج را ديده و گمان برده که او همان ابن الجوزي است (متوفي در 597 ِ)، #
در حالي که فاصله زماني ميان آن دو بسيار است. پس درباره دو نفر معاصر که کنيه و اسامي مشترک داشتهاند، چه ميتوان گفت؟ البته آنچه ذکر شد، نمونهاي ساده است ـ فقط نمونه و نه بيشتر ـ و هر کس که کمترين اطلاعي از کتاب داشته باشد، بدان ميرسد. گرچه اين کتاب بارها چاپ و ترجمه شده، ولي اين موضوع توجيه کنندة خطا نيست. کتاب شرح ديوان المتنبّي که به سال 1261 ِ در کلکته ـ و بارها در جاهاي ديگر ـ چاپ شده، منسوب بوده است به ابوالبقاء عبدالله بن حسين بن عبدالله عکبري الاصلِ بغدادي، (متوفي 616 ِ) در حالي که اين کتاب تأليف شاگرد او، عفيف الدين ابوالحسن علي بن علان بن حماد نحوي موصلي (متوفي 666 ِ) است و استاد علامه مصطفي جواد با پژوهش خود جايي براي فرض و برهان ديگر باقي نگذاشت که مؤلّف آن کتاب ابن علاّن است.
بنابراين، ما از مورخان کهن کسي را نيافتيم که به صراحت تاريخ بخارا را به ابوبکر محمد بن جعفر نرشخي نسبت داده باشد و به نظر ترجيحي ما، مؤلّف کتاب ابوبکر منصور برسخي ست که در نيمه سده چهارم هجري قمري درگذشته و انتساب اين کتاب به او با توجه به طرِ علمي، اولي است.
پينوشتها
1. نگاه کنيد به: Brockelmann, Geschichte der arabischen Literatur, supp.1.211.
2. آل برهان از خانوادههاي حنفي مذهب در بخارا بودهاند و مشهور به سروري و دانش و پيشگامي، و اين عبدالعزيز از مشاهير ايشان است. عوفي در جوامع الحکايات از او ياد کرده و بخشي از اخبار وي را آورده است.
نگاه کنيد به متن فارسي و تعليقات استاد سعيد نفيسي بر لباب الالباب عوفي، ص 596 ـ 597. در لباب الالباب ص 155، 178 از عبدالعزيز ذکري هست.
3. نگاه کنيد به مقدمة استاد ريچارد فراي بر ترجمة انگليسي تاريخ بخارا (دوستمان دکتر حسين علي محفوظ، نسخة خود را به ما امانت داد و از او سپاسگزاريم).#
4. نگاه کنيد به: ص 31، 42، از متن فارسي (چاپ ] مدرس [ رضوي).
5. شماري از پژوهشگران و محققان به اين کتاب پرداختهاند که از ميان ايشان، اينها را معرفي ميکنيم: استاد بارتولد در مقدمة کتاب ارزشمند خود ترکستان تا يورش مغولان (ترجمة انگليسي)؛ بروکلمان در تاريخ ادبيات عربي (ضميمه، 1/211، از متن آلماني)؛ استاد مينورسکي، در دائرةالمعارف اسلام ، ذيل عنوان «نرشخي» (ج 4/846 از متن انگليسي)؛ و مقدمة استاد مدرس رضوي بر چاپ فارسي؛ مقدمة استاد ريچارد فراي بر ترجمة انگليسي و ديگران.
6. الکساندر برنس ( Alexander Burnes ) نخستين کسي بود که نسخهاي از کتاب تاريخ بخارا را وقتي که در 1832 م از آن شهر ديدار کرد، به دست آورد و آن را به کتابخانة انجمن پادشاهي آسيايي لندن سپرد. 9 سال بعد، استاد خاورشناس روس، خانيکف ( N.V.Khanikov )، 3 نسخة ديگر از کتاب را به دست آورد و آن را به کتابخانة سنت پترزبورگ سپرد. همچنين استاد خاورشناس لرچ ( P.Lerch )، نيز نسخهاي از کتاب را به موزة آسيايي سنت پترزبورگ سپرد، اما استاد شفر گويا نسخة خود را از استانبول به دست آورده بود، و اين همان نسخهاي است که همراه ديگر کتابهاي او به کتابخانة ملي پاريس انتقال يافت. خاورشناس آمريکايي اُجين شويلر ( E.Schuyler )، نسخهاي از کتاب را که در بخارا يافته بود، به کتابخانة انجمن خاورشناسان آمريکايي بخشيد (از مقدمة استاد فراي بر ترجمة انگليسي).
7. استاد فراي با تحقيق در متن فارسي در سال 1946 م به مقام دکتري رسيد.
8. او در آن هنگام استاد دانشکدة ادبيات بود.
9. برگ 68 (= ج 2 / ص 107 از چاپ معلمي يماني)، مرگ غنجار حوالي سال 410 ه . ِ بوده است.
10. ج 1 / ص 286 (چاپ 1940).
11. نسخة پاريس شمارة 6248، برگ 40، اين موضوع را از حاشية شماره 8 مقدمة استاد فراي نقل کرديم، زيرا در حال حاضر به نسخة خطي دسترسي نداشتيم.#
12. ص 252 (به کوشش فرانتس روزنتال و ترجمة دکتر صالح العلي).
13. در الاءعلان اين نسبت به «الماجاني» تصحيف شده است.
14. کتاب غنجار از ميان رفته و اکنون نميدانم به چه سرنوشتي دچار شده است، ولي نقلهايي از آن در کتابهاي بعدي هست و از روي اينها ميتوان گفت که کتابي مشهور و به نظرم از آثار رجالي بوده است. سمعاني و ياقوت و ذهبي و ديگران از مشهورترين کسانياند که از اين کتاب نقل کردهاند.
15. ص 21 (متن فارسي، به کوشش احمد بهمنيار، تهران، 1317 ش).
16. اينچنين است در اصل کتاب و اللباب و او کلمة برسخان را به ضمّ سين، با گذاشتن علامت ضبط کرده، ولي ياقوت ضبط آن را با حروف نگاري، به ضم سين آورده، ولي ما سمعاني را تأييد ميکنيم که عالمتر بود.
17. برگ 55 (= ج 2، ص 163 ـ 164، از چاپ معلمي در حيدرآباد).
18. ج 1 / ص 565، از چاپ و وستنفلد آلماني، به نظر من، او اين مطلب را از سمعاني گرفته است.
19. ج 1 / ص 113.
20. سمعاني، الانساب ، برگ 214؛ ابن اثير، اللباب ، ج 1/398.
21. نسخة پاريس، با شمارة 517.
{به نقل از مجله «آينه ميراث» شماره 26 (پاييز 1383)}
پربازدید ها بیشتر ...
کتاب التوحید ابن خزیمه و تصویری که از خداوند ارائه داده است
رسول جعفریانابن خزیمه (223 - 311) از علمای اهل حدیث، نویسنده یک کتاب حدیثی با عنوان «صحیح»، و اثری مهم در «توحید
تفسیر نامه تاریخی شاه عباس به مفتی روم
رسول جعفریاناین نامه مهم تاریخی که به انشای نصیرای همدانی نوشته شده، بر محور برخی از مهم ترین اختلافات مذهبی ایر
منابع مشابه بیشتر ...
گزارشی از ذیل شرح مواقف در باره فرق اسلامی
رسول جعفریانقاضی عضد ایجی در مواقف، و شارح کتاب او، سید شریف جرجانی، در پایان این کتاب، گزارشی از فرق اسلامی به
سراج السالکین در ملل و نحل از دوره صفوی (یک معرفی کوتاه)
رسول جعفریاندانش ملل و نحل از پس از قرن ششم ضعیف شد و بیشتر آنچه نوشته شد، حاوی مطالب تکراری بود. علتش هم این بو
نظری یافت نشد.