۴۱۰۵
۰
۱۳۸۵/۰۶/۲۶

در ميهماني خدا و رسول (ص)

پدیدآور: رسول جعفريان
يکشنبه: 12 / 6 / 1385
در سفرهاي عمره که طي سالها داشتيم، براي نخستين بار بود که پرواز ما به مدينه منوره، با هفت ساعت تأخير انجام مي‌شد. اين مطلب زماني به اطلاع ما رسيد که تنها دقايقي بود که پس از ساعت ده شب شنبه يازدهم شهريور 1385مصادف با هشتم شعبان 1427 به فرودگاه مهرآباد رسيده بوديم. به اجبار خانواده‌ها را در فرودگاه، در اتاقي که فراهم شده بود گذاشته و با سه نفر از دوستان به منزل ما در شهرک قائم رفتيم. صبح ساعت 5/4 از خواب برخاسته ساعت 5 مجددا به فرودگاه آمديم. پرواز حوالي ساعت 8 انجام شد و ما ساعت 11 بود که در فرودگاه بسيار ابتدايي و ساده مدينه منوره پياده شديم. من نگران لب تاب بودم که بگريند اما خوشبختانه اتفاقي نيفتاد و به خير گذشت. ساک‌ها و چمدان‌ها هم تنها از دستگاه عبور داده شد اما هيچ کنترل نشد. با اتوبوسي به هتل انوار المدينه آمديم. اتاق ما 8056 است و چهار نفره که البته مثل بسياري از اتاق‌ها فعلا دو نفر در آن اقامت دارند. هتل ما دقيقا در نقطه تلاقي شمالي – غربي مسجد قرار دارد.
تقريبا بدون مشکل به اتاق آمديم. بلافاصله غسل زيارت کرده و از هتل بيرون زدم. نيم ساعتي تا نماز فرصت بود. تصميم گرفتم سري به مرکز دراسات المدينه المنوره بزنم. شوقم آن بود که شماره 16 مجله آنان را که ويژه جنگ بدر بود به دست آورم و مقالات آن را ببينم. وقتي رسيدم، مستقيم به طبقه هفتم رفتم و شماره‌هاي 14- 16 را گرفتم. سپس به طبقه اول که ساختمان اداري مرکز است آمدم و با احمد شعبان که از محققان اين مرکز است ملاقات کردم. شماره 17 مجله را هم ايشان اهدا کرد. دو کتاب ديگر هم خريداري کردم که اگرمجالي بود شرح خواهم داد. پس از آن، از ساختمان مزبور بيرون آمده عازم مسجد النبي(ص) شدم. درست وقتي به ميان مسجد رسيدم، نماز ظهر آغاز شد. مسجد و به طور کلي مدينه بسيار خلوت است و شايد چهل درصد از مأمومين ايراني هستند. نماز ظهر را به جماعت خواندم. نماز عصر را هم فرادا خواندم و سري به کتابخانه حرم نبوي زدم. سابقا مقاله‌اي در باره کتاب درر الفرائد المنظمه نوشته ام که مبناي کار، چاپ دارالکتب العلميه بود که چاپ بسيار بدي است. جايي خوانده بودم که حمد جاسر هم حدود بيست سال پيش آن را چاپ کرده است. نسخه‌اي از اين چاپ را در کتابخانه حرم يافتم. درخواست تصوير از چند صفحه کردم که گفت بايد رئيس اجازه دهد که مي‌ماند براي روزهاي آينده. پس از آن به هتل آمدم. ناهار را در رستوران هتل صرف کردم و براي استراحت به اتاق برگشتم. بعد از ساعت‌ها بي‌خوابي يا کم خوابي بايد استراحت کنم.
امروز تا حوالي ساعت 5 خواب بودم. بعد از آن بيدار شده چايي خورده و پس از مختصري مطالعه به سمت مسجد النبي(ص) روانه شدم. نماز مغرب را خوانده و سپس به کتابخانه مسجد نبوي رفتم. کتاب درر الفرائد چاپ حمد جاسر را گرفته و شروع به ترجمه چند صفحه اخير آن که در باره دولت صفوي بود کردم. اندکي پيش از نماز عشاء بيرون آمده، نماز را خواندم و برگشتم.
بايد بگويم، برنامه مسجد براي زنها تفاوت چنداني با گذشته ندارد. زنها صبح ساعت هشت تا ده و بعد از ظهر يک و نيم تا سه مي‌توانند در قسمت روضه وارد شوند. آنچه تازه است اين که براي اين که قسمت جلو شلوغ نشود، دسته دسته اجازه ورود داده و اين تقسيم بندي بر حسب جنسيت است. مثلا ايراني ها، پاکستاني‌ها يا ترکها به صورت گروهي مي‌روند و بر مي‌گردند. به زنان ايراني توصيه مي‌شود که فقط نماز نافله بخوانيد. به در و ديوار نچسبيد و احترام نگذاريد. نماز تحيت مسجد هم معنا ندارد و اين قبيل مطالب. يکي از دوستان مي‌گفت که شب گذشته، در حالي که تلويزيون مستقيم جماعت مسجد النبي را نشان مي‌داده در حالي که همه سجده بوده‌اند، يک نفر برخاسته آمده ضريح نبوي را بوسيده و دوباره برگشته دنباله نماز را خوانده و تلويزيون هم اين صحنه را نشان داده است.
ديشب اولين شام را به صورت دسته جمعي در اتاقي که در طبقه هفتم هتل براي همين منظور آماده کرده بودند صرف کرديم. ميهمانان و زائران نزديک به آقاي شهرستاني طبق معمول هر سال هستند. ساعت ده بود که براي استراحت به اتاق برگشتم.

دوشنبه : 13 / 6 / 1385
اينجا تقريبا ساعت چهار و چهل دقيقه اذان صبح است. وقت اذان برخاسته عازم حرم شديم. نماز را به جماعت خوانده و رفتم تا وارد روضه شوم. ديدم که به سرعت پرده‌اي جلو ورودي بخش مسقف جلوي مسجد زدند تا کسي از اين طرف به آن طرف نرود. چون اجتماع و ازدحام مي‌شود. از سمت شرقي مسجد، از دري که پس از باب جبرئيل قرار دارد، بيرون آمده همانجا ايستاده زيارت کردم. سپس به بقيع رفتم. کاروان‌هاي ايراني کما بيش جلوي بقيع اجتماع مي‌کنند اما اجازه نشستن و ماندن را زياد نمي‌دهند گرچه ممانعت چنداني هم ندارند. وارد بقيع شدم. هوا هنوز تاريک بود. مسير جلوي قبور امامان را تا فاصله‌اي طولاني سنگفرش کرده و اجازه نزديک شدن نمي‌دهند. شايد قريب بيست تا سي متر اين طرف، نرده‌اي کشيده‌اند و مردم پشت آن زيارت مي‌کنند. تعدادي کتاب دعا و مفاتيح در گوشه‌اي جمع آوري و ريخته شده بود. فکر مي‌کنم مربوط به کساني بود که سعي کرده بودند از گوشه و کنار به آن طرف بروند. البته به طور طبيعي از نظر آنان مفاتيح الجنان ممنوع است. علتش هم اين است که در يکي دو مورد آن اشاراتي وجود دارد که از نظر آنان سب به خلفاء است. حتي يکبار به يکي از دوستان نشان داده بودند که به خاطر فلان عبارت که کلمه غاصبين دارد، ممنوع است.
ساعت شش و ربع بود که به هتل برگشتم و استراحت کرده ساعت هفت براي صبحانه بيرون رفتم.
از شگفتي‌هاي اين سفر مثل سفرهاي قبل حضور آقاي منتظري است که خود را شاعر کعبه مي‌خواند. گفت که تا به حال پنج بار به مکه رفته و دوباره به مدينه آمده و اين بار که برود از آنجا عازم ايران مي‌شود. هيچ گاه نفهميدم اين شخص چطور مي‌تواند براي مدتي طولاني در اينجا بماند و آيا سعودي‌ها خبر دارند يا نه. اين بار مي‌گفت مشغول نوشتن خاطراتش است. اين خاطره نويسي هم بليه‌اي شده است. هر روز صبح در بقيع در کنار در ورودي در داخل مي‌نشيند و ايراني‌ها به طور محدود دورش را مي‌گيرند. خيلي که شلوغ شود، مأموران افراد را از دورش دور مي‌کنند اما به خود او کاري ندارند. يک تفريحي براي زائرن ايراني به خصوص جوانان شده است.
ساعت نه و نيم صبح همراه دوستان براي ديدن دو سه کتابفروشي رفتيم. ابتدا به سراغ مکتبة العلوم و الحکم رفتيم که رئيسش شخصي به نام ابودجانه است که فعالانه در نوع نمايشگاه‌هاي بين المللي کتاب عربي شرکت مي‌کند. خودش نبود. اما ربيع شاگردش بود. ابودجانه يک کتابفروشي هم در دانشگاه مدينه دارد که سابقا از آن خريد کرده ايم. پيداست که نفوذ ابودجانه آنجا زياد است. گويا تنها او در دانشگاه کتابفروشي دارد. بعد از آن به دارالفجر رفتيم که بسته بود. عازم دارالزمان شديم که عجالتا از کهنه کتابفروشان مدينه است. در آنجا دو کتاب خريدم. يکي امّية النبي(ص) و ديگري المدينة المنوره في عهد الرساله از محمد الراوي که مکتبة العبيکان به تازگي منتشر کرده است. يک طلبه حدودا نوزده ساله افغاني هم در کتابفروشي بود. جلو آمد و توصيه کرد که کتاب التوحيد و مختصر سيره محمد بن عبدالوهاب را بخوانيد. او گفت که اسمش ياسر و پدرش عبدالغفار است و با اين که از اهالي قندهار است اما اصلش عرب است. براي همين خود را قرشي مي‌خواند! از طالبان پرسيدم. گفت يک يهودي در اينها نفوذ کرده و اصلش کار پاکستان است. تعجب کردم. به نظرم سعودي نسل جديدي از اين طلبه‌ها را که مثلا بايد ضد افراط گرايي از نوع القاعده‌اي باشند پرورش مي‌دهد. او گفت که محل درس و بحث آنها کنار باب الرحمه است و همان متون قديمه را مي‌خوانند و هيچ ارتباطي هم در صورت ظاهر با مدرک تحصيلي و دولت ندارند. دعوت کرد سري به آنجا بزنم. از ابتداي بعد از نماز صبح تا ساعت 9 در آنجا درس مي‌خوانند.
سر راه يک پيراهن هم خريدم. اين پيراهن‌هاي عربي بهترين نوعش از الاصيل و الدفّه و الشياکه و حنتوش است که من از نوع اصيل خريدم. معمولا طلبه‌ها در اينجا اگر بخواهند از لباس روحاني استفاده نکنند از همين پيراهن‌ها مي‌پوشند. اندکي از زايران ايراني ديگر هم از همين‌ها مي‌پوشند. اما بعثه رهبري معمولا توصيه مي‌کند که روحانيون کاروان‌ها لباس روحاني داشته باشند. به همين دليل تعداد افراد ملبس در مسجد بسيار زياد است.
نزديک ساعت دوازده بود که به هتل برگشتيم. وضو گرفته براي نماز عازم حرم شديم. يک جزء قرآن خواندم. سپس نماز شد که به جماعت خوانديم و پس از اقامه نماز عصر به فرادا به هتل آمديم. احساس کردم پرده‌اي يک متري که لبه اتصال رواق اول مسجد با حياط مي‌زنند تقريبا دايمي شده است. يعني نمازگزاراني که از باب جبرئيل يا باب السلام به داخل مي‌آيند به قسمت جلو مي‌روند اما از وسط مسجد کسي براي نماز نمي‌تواند جلوتر برود. دليلش هم ازدحام است. يک يادداشت بزرگ هم همانجا زده‌اند و سخن از ازدحام و پايمال کردن يکديگر گفته‌اند که به فارسي هم نوشته شده است. البته بعد از نماز گوشه سمت راست را در غرب مسجد باز مي‌کنند که افراد از آنجا به قسمت جلوي مسجد رفته و از درب شرقي که باب بقيع است از کنار روضه خارج شوند. افراد معمولا اين مسير را انتخاب کرده برابر قبر پيامبر(ص) که مي‌رسند زيارت نامه مي‌خوانند.
اصولا يک مشکل که اين چند سال جدي تر شده مسأله زن هاست. گويا سه قسمت براي زنها در مسجد در نظر گرفته شده است. اين منهاي زمان کوتاهي است که صبحها از هشت تا ده و بعد از ظهر از يک و نيم تا سه به آنان اجازه داده مي‌شود به روضه بروند. اين سه قسمت، غالبا اتصال با جماعت مسجد ندارد که از نظر فقه ما که اشکال دارد. در سايت‌ها خواندم که زن‌ها را در مسجد الحرام هم از جاي اختصاصي که کف مسجد داشتند محروم کرده و به داخل يکي از رواق‌ها برده‌اند. اين سبب اعتراض زنان به خصوص زنان سعودي شده و گفته‌اند که چرا چنين شده و اگر اين مشکلي دارد چرا در باره طواف اين مسأله را مطرح نمي‌کنند. يادم هست که زماني تلاش کردند در طواف هم زن و مرد را جدا کنند که نگرفت.
به تدريج مي‌توان شکل گرفتن مدينه جديد را که مورد نظر حاکمان سعودي است مشاهده کرد. به طور کلي بناهاي قديمي از اطراف برچيده شده و در هر طرف هتل‌هاي بسيار بزرگ و با امکانات بالا طراحي شده است. بخش غربي هم که مانده بود، امسال بخش عمده کارهايش انجام شده و به نظرم يک تا سه سال ديگر اين قسمت‌ها به طور کامل بر اساس طرح جديد شکل مي‌گيرد. واقعش آن است که اين براي ظاهر اسلام آبرويي شده است. مسلما شکل قديمي آن قابل تحمل نبود و اکنون مي‌توان تصور کرد که چقدر مردم با آرامش و آسايش به زيارت مي‌آيند.
امسال به طرز شگفتي تعداد گدايان در اطراف مسجد فراوان است. از شگفتي آن که نگاهشان که به يک شيعه مي‌افتد از «اشهد ان عليا ولي الله» تا اسامي فاطمه و خديجه و حسن و حسين – عليهم السلام – را مي‌برند. خيلي براي گرفتن پول گير نمي‌دهند اما به هر حال، قدم به قدم ايستاده‌اند. علي القاعده بايد نگران پليس‌ها باشند.
براي نماز مغرب عازم حرم شديم. به جماعت نرسيديم و فقط رکعت اخير را درک کرديم. پس از آن نماز مغرب را خوانده و به همراه آقاي مهريزي به کتابخانه مسجد نبوي رفتيم که چهار سالن دارد. من در سالن سوم کار داشتم که عمده کتابهاي مربوط به مکه و مدينه آنجاست. بالاي سالن چهار، نسخه‌هاي خطي است. قسمت تواريخ مکه و مدينه، بين مغرب و عشا شلوغ مي‌شود و قفسه باز است. من کتاب درر الفرائد المنظمه را که چاپ حمد جاسر بود گرفتم و باقي مانده بخش مورد علاقه ام را که صفحاتي در باره تاريخ صفويه بود ترجمه کردم. يک ساعتي ماندم و خوشبختانه آن قسمت تمام شد. آقاي مهريزي، هم اول کتابهايي را در اين بخش ديد و بعد به دنبال نسخه‌اي به طبقه بالا رفت که وقتي آمد گفت نسخه‌اي از آن چه را مي‌خواسته نداشته‌اند. از کتابخانه بيرون آمده نماز عشا را خوانديم و به هتل برگشتيم. امشب قرار بود که ميهمان آقاي معراجي باشيم. به همين دليل همه به همراه خانواده جمعا به رستوران «البيک» رفتيم و غذاي لذيذي صرف شد. ما پياده از کنار بقيع و مسجد نبوي برگشتيم و برخي دوستان با ماشين آمدند. رستوران‌هاي البيک که زنجيره است، براي مقابله با مکدونالد توسط عربها طراحي شده و به مقدار زيادي هم موفق از آب درآمده است.

سه شنبه : 14 / 6 / 85
امروز سه شنبه است. صبح ساعت پنج به مسجد رفتم که نماز صبح تمام شده بود. نماز را خواندم. از آنجا سري به باب الرحمه زدم ببينم درس‌هاي طلبگي چگونه است. حلقاتي وجود داشت که غالبا درسهاي تجويد و عقايد بود. اما رفيق افغاني را نيافتم. از آنجا به سمت روضه رفته و ضمن خواندن زيارت حضرت رسول(ص) از جلوي قبر حضرت از همان باب بقيع خارج شدم. در آنجا معمولا ازدحام است و همه تلاش مي‌کنند از ميان شبکه‌هاي آهني داخل را ببينند که معمولا چيزي هم پيدا نيست.
از در بقيع خارج شده در پشت ديوار حرم پيغمبر(ص)، زيارت حضرت زهرا (س) را خواندم و به سمت بقيع رفتم. اوضاع جلوي بقيع آرام است و دسته‌هاي مختلف زائران در گوشه و کنار نشسته‌اند. مأموران بخش مياني را که روي زمين و جلوي بقيع است خالي نگه مي‌دارند که رفت و آمد ممکن باشد. شمار اندکي کاروان‌هاي دانشجويي يا دانش آموزي را هم ديدم. داخل بقيع شده زيارت کرده و بيرون آمدم. امروز دست کم دو مورد در بقيع ديدم که مأموران امر به معروف سعودي که افغاني بودند با مردم حرف مي‌زدند. مخاطب يکي از آنان در جلوي قبور ائمه، يک طلبه بود. اما در سمت قبر ام البنين براي مردم عادي سخن مي‌گفت و داستان زيارت قبور و اينها را نقل و طرح مي‌کرد. بقيع خلوت است و غالب زائران، ايراني اند. هرچند از اقوام ديگر هم فراوان ديده مي‌شوند.
ساعت ده و نيم بود که به همراه دوستان (آقايان مهدوي راد، معراجي، و مهريزي) عازم دانشگاه مدينه شديم. هدف خريد کتاب از کتابفروشي مکتبة العلوم و الحکم بود. صاحب اين مکتبه، ابودجانه نامي است که خود از فارغ التحصيلان دانشگاه مدينه است و همانجا دکترا هم گرفته است. ما را با ماشين خود مکتبه به دانشگاه برد و لذا بدون مانع وارد محوطه دانشگاه شديم و يکسره به کتابفروشي رفتيم. سابقا در آنجا دو کتابفروشي ديگر با نام مکتبة المؤيد و مکتبة الغرباء الاثريه هم بود که گويا ابودجانه با استفاده از نفوذ خود هر دوي آنها را از دانشگاه بيرون کرده و خودش يکه تاز است. اين مکتبة الغرباء از ناشران وهابي بسيار افراطي بود که من در سفر اول به کتابفروشي آنها که اول در نزديکي مسجد ابوذر بود رفتم. بعدها آن مغازه‌ها خراب شد. زماني که به دانشگاه رسيديم، ابودجانه آنجا بود. بعد از احوالپرسي، و خريد مقداري کتاب، از وي در باره اکرم ضياء العمري پرسيدم. گفت که وي پايان نامه‌هاي دانشجويان را سرقت مي‌کرد و کتاب السيرة النبوية الصحيحة او همه اش همين مطالب سرقتي است. ظاهرا در اين باره با او درگيري هم داشته و کارشان به محکمه هم کشيده شده است. قدري تند حرف مي‌زد و جزئيات را کمتر متوجه مي‌شدم. ابودجانه اصلش از لاذقيه است و در نمايشگاه‌هاي معروف کتاب عربي همه جا حضور دارد. خودش هم فراوان کتاب چاپ مي‌کند. حدس مي‌زنم اخراج اکرم ضياء از سعودي هم بايد به نوعي به همين مسائل باز گردد. من خودم حدود ده سال پيش به ديدن اکرم ضياء که خانه اش در ابتداي شارع سلطانه بود رفتم و يک شام را نزد وي بودم. آن زمان بخشي از کتاب موارد الخطيب او را ترجمه کردم که فکر مي‌کنم در نشريه ميراث جاويدان آن وقت چاپ شد. ابودجانه گفت: رئيس سابق دانشگاه مدينه هم که الان وزير تربيت است با اکرم ضياء رابطه خوبي نداشته است. در حال حاضر العمري در قطر يا کويت است. نظر ابودجانه آن بود که طرح مرويات سيره که قسمت احد و خندق و بني المصطلق و حنين و غيره آن چاپ شده اصلش از استاد امين المصري در دانشگاه ام القري بود. وقتي او مرد، اکرم ضياء در دانشگاه اسلامي مدينه دوره فوق ليسانس داير کرد و آن طرح را به نام خودش کرد و بعدهم تحقيقات دانشجويان را به نام خودش منتشر مي‌کرد. قرار شد بعدا مطالبي در اين باره به ما بدهد که اميدوارم بتوانم آنها را از وي دريافت کنم. ابودجانه گفت که اکرم ضياء خود را از نسل عمر مي‌دانست اما عمر از او بيزار است. وي گفت که خانواده‌هاي عمري در اينجا هستند و او مي‌خواست که نسبش را در اين رابطه با تأييد آنها درست کند که آنان حاضر به اين کار نشدند. اصل اکرم ضياء موصلي است و عرب است و از اخواني‌هاي عراق که قبل از آمدن از عراق کتاب المعرفة و التاريخ فسوي و شايد تاريخ و طبقات خليفه بن خياط را هم تصحيح کرده بود. خود ابودجانه سال هفتاد ميلادي به دانشگاه مدينه آمده است.
اذان را گفتند و ما هنوز مشغول ديدن کتابها و خريد آنها بوديم. نزديک شروع نماز بود که با ماشين ابودجانه دانشگاه را به مقصد هتل ترک کرديم. خسته و خاک آلود بوديم. محيط کلي دانشگاه مدينه خوب بود، اما داخل دستشويي که براي شستن دست رفتيم، بسيار آلوده و کثيف بود. خاطرم هست دو سال پيش هم همين وضعيت بود و با آن موقع تفاوتي نکرده بود.
امروز ظهر سر سفره نسبتا شلوغ بود و تعدادي ميهمان جديد از لبنان و سعودي به آقاي شهرستاني رسيده است. صبح آقاي قُبيسي آمده بود که در لبنان است و هر سال در عمره به اين جمع مي‌پيوندد. وي گفت که تمام اين مدت در لبنان بوده است. در باره سيد جعفر مرتضي پرسيدم. گفت که تقريبا تمام کتابخانه و مؤسسه او از بين رفته است. از لحن صحبت آقاي سيد جعفر کريمي احساس کردم که ميانه‌اي با سيد جعفر مرتضي ندارد.
عصري ساعت شش با شريف انس قرار داشتيم که به هتل آمد. سه سالي است که او را نديده ام، اما ارتباطش با آقاي معراجي برقرار است. چند کتاب برايش آورده بود که گرفت. از جمله آنها شرح الاخبار قاضي نعمان بود. گفت که کتابي در اصول و فروع نوشته و در مصر چاپ خواهد کرد. گويا آنجا مشغول گرفتن دکترا است. در اصول عقايد فرقه‌هاي مختلف را زير هم خواهد آورد و در فروع هم مذاهب نه گانه را. از جمله اين مذاهب فقه ظاهريه است که مي‌گفت طرفداراني و رهبري هم در مصر يا جده دارد. در باره مرکز دراسات مدينه منوره صحبت شد گفت که دست سوري‌هاي اخواني است که از زمان مخالفتشان با دولت سوريه به عربستان گريختند و در حال حاضر هم اينجا هستند. رئيس و تعداد زيادي از افرادي که آنجا هستند، از اين جماعتند. پيدا بود که از اين جهت ناراحت بود و مي‌گفت که اينها هيچ کس از شرفاي مدينه را در اين قبيل مراکز نمي‌آورند، با اين که به هر حال، زمينه کار، تاريخي است. قرار شد بعدا در باره رفتن به خانه ايشان تصميم بگيريم و به او اطلاع دهيم.
نماز مغرب و عشاء را در حرم خواندم و بين آنها زماني را به ثبت دقيق مشخصات چاپ کتاب درر الفرائد اختصاص دادم. مقدمه حمد جاسر بسيار عالي نوشته شده و واقعا کامل است. امشب سري هم به اينترنت زدم و ايميل‌ها را چک کردم و اخباري از ايران را مرور نمودم.
شب بعد از شام، شب نشيني مختصري هست که در آن شرکت کرديم. قرار شد صبح ساعت 6 به زيارت دوره برويم. آخر شب آقاي حجت الاسلام کشکولي که نماينده بعثه در مدينه است آمد و گفت که فردا همراه جمعي از وزراي و اعضاي کابينه براي زيارت دوره بروم. بنابرين فردا بايد دو بار زيارت دوره بروم. ساعت 6 با دوستان و ساعت 8 با آن جماعت.

چهارشنبه : 15 / 6 / 85
صبح بعد از نماز عازم شديم. طبق معمول احد، قبلتين و قبا. در منطقه احد، اوضاع قدري عوض شده و يک پارکينگ در جنوب شرقي مزار و مسجد ساخته‌اند. خيابان‌هاي جديدي هم در آن حوالي کشيده و ظاهرا قرار است صورت تازه‌اي به آن قسمت بدهند. دست فروش‌ها به قدري زيادند که برداشتن قدم از قدم دشوار است. تا دو سه متري ديوار مزار هم ايستاده‌اند. غالبا خرما و يا اشيائ ديگر مثل لباس و... مي‌فروشند. اتاقک‌هاي فراواني هم اطراف مسجد به صورت يک مربع بزرگ درست کرده‌اند که گويا همين دست فروش‌ها در آنها مي‌خوابند. معلوم نيست چرا اينجا را به اين شکل مفتضح درآورده‌اند. بلندگو هم يکسره مي‌خواند و آنها را در يک نرده مشبکي آهني گذاشته‌اند تا کسي پايين نکشد.
از کنار مساجد سبعه گذشتيم. مسجد بزرگي که در حال ساخت بود، رو به اتمام است و مسجد فتح هم سرجاي خودش قرار دارد. در آن حوالي چندين ناشر هم هستند. اخيرا منطقه مسجد قبلتين محل شماري از ناشران شده است.
ساعت هشت برگشتيم. تنها، فرصت خوردن دو سه لقمه را داشتم و دوباره همراه اتوبوس ديگري که سه وزير (نجار وزير دفاع، اسکندري وزير جهاد کشاورزي و طهماسبي وزير صنايع به علاوه دکتر الهام و خانواده هايشان) در آن بودند، عازم شديم. اين زيارت تا ساعت12 به طول انجاميد. در احد بيرون از اتوبوس و در موارد ديگر به دليل گرمي هوا، داخل اتوبوس مطالبي را در باره اماکن شرح مي‌دادم. هفته قبل هم گويا سه وزير آمده بودند.
بعد از ظهر را مشغول تکميل برخي از نوشته‌ها بودم. مقاله مربوط به اطلاعات کتاب درر الفرائد را در باب صفويه منظم کردم. ساعت حوالي شش بود که عازم مسجد شده نماز مغرب و عشا را خوانديم. قرار بود با دوستان به مرکز دراسات مدينه منوره برويم که رفتيم. احمد شعبان در آنجا منتظر ما بود. محل قرار طبقه هفتم بود جايي که معرض يعني نمايشگاه آنان در آنجا بود. سه مجسمه (به قول خودشان؛ يعني ماکت) طراحي کرده بودند. يکي وضع طبيعي مدينه و حالت سنگلاخي و طبيعي و نيز موقعيت قبايل بود. دومي مدينه قديم و سوم هم صحنه جنگ احد. هر سه عالي و ديدني بود که تصاويري هم گرفتيم. به سراغ کتابها رفتيم و باز هم برخي از مجلات را خريداري کردم. چند کتاب و رساله و نيز کتاب سيره عربي خودم را هم به کتابخانه شان تقديم کردم. نکته جالب آن بود که کتابچه‌اي که محتوي دعاي جوشن کبير بود ديديم که مرکز چاپ کرده است. نگاه کرديم ديديم مربوط به همين سعيد نورسي و طرفداران اوست که حالا فکرشان در ترکيه رواجي فراوان دارد و اکنون رياستشان با گولن است. به احمد شعبان گفتيم که اين اثر از متون شيعي اقتباس شده است. ابتدا قبول نمي‌کرد. اما مفاتيح را به او نشان داديم و اين که مأخذ آن البلد الامين کفعمي از علماي اواخر قرن نهم است. خودش به کسي زنگ زد و پرسيد و او هم به وي پاسخ داد که درست است و اين دعا از ائمه اهل بيت گرفته شده است. البته در تعابير تغييرات بسيار مختصري بود. از جمله به جاي الغوث الغوث، الامان الامان آمده بود. چند دعاي شيعي ديگر هم از جمله دعاي مجير در آنجا بود که در آن هم تغييراتي داده شده بود. بعدها متوجه شدم که نورسي‌ها که مهم ترين جريان مذهبي ترکيه هستند و بسياري از اين احزاب سياسي – مذهبي اخير ترکيه از آنان سر برآورده‌اند، هر روز دعاي جوشن را مي‌خوانند.
نزديک وقت عشاء برگشتيم. شام خورديم و خانواده‌ها را براي زيارت سوقيه برديم که تا ساعت يازده و نيم به طول انجاميد. وقتي به هتل برگشتيم باز هم تا ساعت يک و نيم مشغول گفتگوهاي پراکنده بوديم تا خوابيديم.
در جلسه ديدار از مرکز، زماني که احمد شعبان مشغول شرح نقشه طبيعي مدينه بلکه ماکت طبيعي آن بود، اشاره به قبا و مسير حرکت رسول خدا(ص) به سمت بني النجار کرد. مي‌دانيم که معمولا اين نقل در اينجا آورده مي‌شود که حضرت برابر خواست مردم از طوايف مختلف که مي‌کوشيدند شتر حضرت را در طايفه خود نگاه دارند مي‌فرمود: خلّو سبيلها فانها مأمورة. من به احمد شعبان گفتم که انتخاب بني النجار صرفا به دليل اين که آنان اخوال آن حضرت بودند نبودند، بلکه به دليل مرکزيت آن براي ساير طوايف بود. در اين زمينه به روايت معروفي استناد کردم فرمود: اني امرت بقرية تأکل القري. ايشان گفت که اين مطلب ربطي به اين ماجرا ندارد. وقتي به کتاب خودم مراجعه کردم، ديدم به وفاء الوفاء ارجاع داده ام و در آنجا گفته ام که اين روايت، در پاسخ درخواست مردم بوده است.
وقتي به هتل برگشتم، مروري روي منابع در دسترس کردم که نتيجه آن رساله کوتاهي شد با عنوان حکمت انتخاب محل مسجد النبي در مدينه توسط رسول خدا(ص) که در همين مجموعه مقالات به چاپ رسيده است.
پنج شنبه: 16 / 6 / 1385
ساعت پنج صبح عازم حرم شدم. به ترتيب نماز صبح، قرائت قرآن، زيارت پيغمبر(ص) و فاطمه زهرا(ص) و بعد هم به بقيع رفتم. مدخل ورودي بسيار شلوغ بود، اما داخل چندان شلوغ نبود. زيارات را خواندم و برگشتم. سر راه به سمت باب الرحمه رفتم. طلبه افغاني را که چند روز قبل در دارالزمان ديده بودم، آنجا ديدم. به افغاني‌ها و ديگران که مسن هم بودند قرآن و قرائت و مخارج حروف را تعليم مي‌داد. آن سوتر هم شيخ مسني ضمن تعليم قرآن، مطالبي هم بيان مي‌کرد و ده بيست نفري نشسته بودند. اين آخرين نفس‌هاي تعليم و تربيت سنتي در مدينه است. ساعتي نزد آنها نشستم و برگشتم. ساعت هفت بود که به هتل رسيدم. صبحانه خوردم و ساعت هشت به استراحت پرداختم. ساعت ده بيدار شده، مشغول کارهاي نوشتني و مرور برخي از مجلات شدم. ظهر براي نماز همراه يکي از دوستان به مسجد نبوي مشرف شديم. مثل گذشته ايراني‌ها غالبا تلاش مي‌کنند جايي بنشينند که يا کلا سنگفرش باشد يا آن که محل سجده، مکان‌هاي خالي بين فرش‌ها باشد. روبروي قبله در اين سمت و آن سمت مسجد اصلي و امتداد آن تا پايين، دو محل هست که سنگفرش است و تقريبا همه کساني که آنجا نماز مي‌خوانند، ايراني اند. کنار من يک عرب سعودي بود که تکتف کرده بود، اما در سجده و رکوع علاوه بر ذکر معمول، صلوات مي‌فرستاد. خيلي تعجب کردم. وقتي تمام شد، پرسيدم که سني هستيد يا شيعه. گفته شيعه هستم. اما چون در حکومت کار مي‌کنم، تقيه مي‌کنم. گفتم: تکتف جزو تقيه نيست. گفت: چرا شيخ ما اين طور به ما دستور داده است. وي گفت من از علوي‌هاي ساکن مدينه هستم و پدرم مي‌گويد آن طور که بين ما شهرت دارد، از نسل محمد بن حنفيه است. بعد از نماز به هتل برگشتيم. امروز ناهار را ميهمان بعثه رهبري در مدينه بوديم که امسال آقاي کشکولي آن جا را اداره مي‌کند. آقاي کشکولي جاي آقاي نواب آمده که البته آن زمان محل اصلي در مکه بود و حالا به مدينه منتقل شده است. ناهار خوبي بود و حدود پنجاه شصت نفر از اصحاب آقاي شهرستاني و عده‌اي ديگر آمده بودند.
در آنجا کنار يکي از دوستان لبناني بودم. ايشان در باره مسائل دوره جنگ سي و چند روزه نکات مختلفي را اشاره کرد. از جمله نقب‌هاي فراواني که در زير زمين بوده و مشکلاتي که براي اسرائيل ايجاد کرده است. ايشان گفت، ناو دومي که بچه‌هاي حزب الله زدند، از فاصله يک صد کيلومتري بوده است. يعني از بيروت شليک شده و در صور ناو را زده است. وي اعتراف نصرالله را که بعد از جنگ اگر مي‌دانستيم آن ماجراي روز اول به اينجا مي‌رسد اين کار را نمي‌کرديم، يک شجاعت مي‌دانست که بسياري از عقلاي قوم را راضي مي‌کرد. وي گفت که صحبت‌هاي نصرالله در طول جنگ واقعا تأثير شگفتي روي مردم داشت و آرام بخش بود.
ديروز عصر، سري به اينترنت زدم و برگشتم. براي نماز مغرب و عشاء، در وقت عشاء به مسجد نبوي رفتيم. نماز را خوانده و برگشتيم. امشب شب جمعه و شب نيمه شعبان به تقويم سعودي است. ما هم دعاي کميل را در هتل خوانديم. بعد از آن هم نيمچه جشن دوستانه‌اي داشتيم. امشب در چندين هتل از طرف ايراني‌ها جشن بود. غالب هتل ها، مشتمل بر چندين کاروان است و معمولا اين قبيل مراسم بسيار شلوغ مي‌شود.

جمعه: 17/6/85
امروز صبح، ساعت ده و نيم جشني در محل اقامت ما بود که چند مداح اشعاري خواندند. بنده هم چند دقيقه‌اي حاضر شدم. باقي وقت را به مطالعه و نوشتن اختصاص دادم.
اشاره کردم که چند کتاب از مرکز دراسات و بحوث مدينه منوره خريداري کردم. شماره 16 آن ويژه جنگ بدر بود که چندين مقاله در آن درج شده بود. علاوه بر آن در شماره 17 هم مقاله‌اي در باره جنگ بدر بود.
فهرست مقالات مربوط به جنگ بدر اينها بود:
نظرات في غزوة بدر / محمد عبده يماني
علاقة المسلمين بالقبائل المحيطة بالمدينة في العهد النبوي / محمد عبدالهادي الشيباني
غزوة بدر في اسفار اليهود و النصاري / ليلي صاح محمد زعزوع. عصام احمد حسين مدير
الخصائص الطبيعية لموقع معرکة بدر و اثرها في احداث الغزوة / محمود بن ابراهيم الدوعان
جيولوجية و جغرافية غزوة بدر / محمد حامد الرحيلي
طريق جيش المسلمين الي بدر / سليمان الرحيلي
التوثيق القرآني لغزوة بدر الکبري / احمد محمد شعبان
التوثيق الحديثي لغزوة بدر الکبري / مصطفي عمار منلا
الاستراتجية في غزوة بدر الکبري / انوع ماجد عشقي
الاثار الامنية لغزوة بدر الکبري / الاصم عبدالحافظ الاصم
الاثار السياسية و الاقتصادية و الامنية لغزوة بدر الکبري / فوزي محمد عبده ساعاتي
انشاء قاعدة بيانات جغرافية لغزوات الرسول(ص) / علي بن معاضه الغامدي
در شماره هفدهم همين مجله هم مقاله ديگري در باره بدر چاپ شده است با اين عنوان:
الروايات المتعارضة في غزوة بدر جمعا و دراسة.
بدين ترتيب مي‌توان انتظار داشت که اگر اين مجموعه به فارسي درآيد، گامي در جهت شناخت غزوه بدر باشد.
ناهار را در محل هتل صرف کرديم و پس از آن راهي منزل آقاي سيد انس يعقوب کتبي شديم. شايد قريب ده سال است که وي را مي‌شناسيم. وي از سادات و شرفاي حسني مدينه است و در حال حاضر 34 سال دارد. چند کتاب منتشر کرده و رفقايي هم دارد. ساعتي در منزل ايشان که در ابتداي طريق الهجره در کنار مسجد الخير است، بسر برديم. پس از آن براي ديدار مسجد التوبه يا مسجد العصبه راهي منطقه عصبه شديم که در همان حوالي است و من شرحي در باره آن در کتاب آثار اسلامي نوشته ام. چند سال پيش نخستين بار اين مکان را کشف کردم و آن زمان هم با همين انس کتبي پرسان پرسان بر اساس آدرسي که در برخي کتابها بود آن را يافتيم. با آن زمان تفاوتي نکرده، يک ديوار سنگي يک متري، محلي براي محراب و به عکس دفعه قبل، يک فرش دوازده متري در آنجا بود. دو رکعت نماز تحيت خواندم. چند تصوير هم گرفتم و برگشتيم. آقاي انس ما را به هتل رساند.
ساعت پنج بعد از ظهر بود که به سمت مسجد مباهله رفتم. دو عکس گرفتم. سري هم به دارالزمان و يک کتابفروشي کوچک ديگر زدم. نهايتا دو عکس هم از مسجد ابوذر گرفتم و براي نماز مغرب و عشاء خود را به مسجد رساندم.
زماني امکان نداشت اجازه بدهند کسي عکس بگيرد. اما الان به برکت موبايلهايي که مي‌تواند عکس بگيرد، عملا جلوگيري از اين کار، مشکل شده است. بنابرين بسياري از مردم در گوشه و کنار مشغول گرفتن عکس هستند. در ورودي‌هاي مسجد هم کنترل چنداني وجود ندارد.
شب بعد از نماز عشا، شام خورده و به سمت مکتبة العلوم و الحکم رفتيم تا باز هم کتابهايي خريداري کرده و حسابرسي کنيم. يکي دو ساعتي آنجا بوديم و باز هم قرار شد فردا پيش از ظهر براي اتمام کار مراجعه کنيم. از کتابهاي خوبي که ديده شد کتابي با عنوان اصول‌الدين عند الامام الطبري است که يک پايان نامه کارشناسي ارشد است که طه محمد نجار رمضان با اشراف مصطفي محمد حلمي در دانشگاه قاهره نوشته و توسط دارالکيان در سال 2005 در رياض چاپ شده است. اين کتاب بر اساس آنچه از طبري بر جاي مانده سعي کرده است آراي او را در مباحث مربوط به الهيات و نبوت و امامت و بحث ايمان تدوين کند. موضع مؤلف به مقدار زياد موضعي سلفي است. در بحث از علت درگيري ميان حنابله و طبري به بحث از اتهام تشيع به طبري سخن مي‌گويد. يک اشتباه مهم را ابن حجر مرتکب شده و آن اين که از قول ابوحيان صاحب تفسير البحر المحيط نقل کرده است که ابوجعفر طوسي از اماميه در باره فلان موضوع چنين مي‌گويد. ابن حجر تصور کرده است که مقصود وي ابوجعفر طبري است و به همين سبب، از قول ابوحيان، نسبت رافضي براي طبري نقل کرده است. جالب اين که مؤلف مي‌گويد که در البحر المحيط موارد ديگري هم از اين تفسير شيعي که کتابي جز التبيان شيخ طوسي نيست، نقل شده است. وي در ادامه در باره دلايل متهم شدن طبري به تشيع از جمله روايت غدير و مسح پاها در وضو و برخي از مطالبي که متأخرين در اين باره آورده‌اند، مثل روايتي که ذيل آيۀ «وانذر عشيرتک الاقربين» در تفسيرش نقل کرده و يا استناد به شعر کميت در باره «حم» و غيره (از حروف مقطعه در قران) بحث کرده است. به جز موضع او که گويي در نگاه او تشيع يک جرم نابخشودني است، از بسياري از آنچه در باره تشيع طبري گفته شده، بحث نکرده که از آن جمله اشعار ابوبکر خوارزمي است که ياقوت آورده است. به نظر مي‌رسد در اين قسمت، ابتدايي و در عين حال، حماسي و با تعصب سلفي بحث کرده است. انسان وقتي اين تحقيق‌ها را مي‌بيند احساس مي‌کند روش مؤلف به گونه‌اي است که هرچه را دلش بخواهد بايد درستش کند، اما اين که واقع امر چه بوده، گويي اصلا ربطي به او ندارد. اين مانع مهمي بر سر پيشرفت علم در ميان ما مسلمانان است.
امشب هم که شب نيمۀ شعبان به وقت ايران است، باز در اتاق جلسات، دعاي کميل خوانده شد. بعد هم ساعتي به تفريح و گعده گذشت. آخر شب حوالي ساعت يک بود که ساکها را بستيم و پشت در گذاشتيم. معمولا ساکها را با ماشيني که فردا صبح ساعت هشت حرکت خواهد کرد مي‌برند و در هتل محل اقامت در مکه، پشت در اتاقها مي‌گذارند. محل اقامت ما هتل انوار المدينه است که نام اصلي آن مضنبک يا مونپيک است. در اينجا هتل‌ها يک اسم اصلي مثل هيلتون و شرايتون دارند و يک نام عربي – اسلامي که معمولا مثل طيبه و انصار و الياس سکني و گاهي هم اسامي بسيار ديني و معنوي است که چندان مناسب هتل نيست. به نظرم اسامي فرنگي آنها به خاطر آن است که به آن هتل وابستگي دارند و در شمار سلسله‌هاي هتل‌هاي آنها در دنيا به حساب مي‌آيند و تحت برنامه آنها يا ليسانس آنها اداره مي‌شود.

شنبه: 18/6/85
امروز آخرين روز اقامت ما در مدينۀ منوره است. صبح وقت اذان برخاسته عازم مسجد نبوي شدم. نماز را خواندم و پس از زيارت حضرت رسول(ص) و فاطمه زهرا (س) عازم بقيع شدم. در آنجا هم زيارتنامه خوانده شد و براي ملتمسين دعا و براي فرزندانم دعا کردم. از آنجا باز به مسجد النبي(ص) آمده، نماز زيارت خواندم. در راه‌اندکي با دکتر کوکبي صحبت کرده تجربه‌هايي در ارتباط با بيماري‌هاي قلبي برايم بيان کرد. خيلي خوش صحبت و خوش محفل است. يکبار در اتاق آقاي کريمي از وي پرسيد که چرا اين قدر حرفها و توصيه‌هاي پزشکها مختلف است؟ ايشان گفت: اينها هم مثل همان حاشيه‌هاي شما بر عروه است. آقاي کريمي گفت: البته خيلي از حاشيه‌هاي عروه بي‌معناست و گاهي مثل اين است که بالاي کلمه «ميت» و حکم مربوط به او مي‌نويسد: اين در صورتي است که ميت مرده باشد! ساعت هفت تا هفت و نيم خوابيدم. سپس به محل صرف صبحانه رفته، صبحانه خوردم و برگشتم که بخوابم. معلوم شد که بايد براي تسويه حساب کتابها نزد ابودجانه برويم. رفتن همانا و خريد دوباره کتاب همانا. ساعت يازده بود که به هتل برگشتيم. قرار شد نيم ساعتي استراحت کنيم و به حرم مشرف شويم. ساکها ديشب تحويل شده و قرار است ان شاء الله ساعت چهار تا پنج راهي مسجد شجره شويم. اين هفته سريع گذشت و تقريبا ما به جز زيارت، به کار جدي ديگري نرسيديم. اين چند صفحه هم لابلاي وقت‌هاي متفرق، قلمي شد.
تجربه اين چند روز در برخوردي که با اشخاص اهل قلم اينجا داشتيم، فضاي ضديت آنان با يکديگر است. تقريبا همين چند نفر که ما ديديم، کارشان بدگويي از ديگران است. در اين باره حتي از مشاهير هم نمي‌گذرند. انس مي‌گفت که حمد جاسر کارهايش را ديگران انجام مي‌دادند. ابودجانه مي‌گفت اکرم ضياء العمري دزد کارهاي ديگران است. و از اين قبيل. اصلا اينجا اين قدر دايره «ايمان» تنگ است و فضاي «رديه نويسي» غالب که اين جور برخوردها را بايد عادي شمرد.
روز آخري که از مدينه عازم بوديم، ابودجانه دو کتاب در باره اکرم ضياء کپي کرد و براي من به هتل فرستاد. يکي از آنها کتاب سرقات الدکتور اکرم ضياء العمري العلمية من الرسائل الجامعية في کتابه المزعوم بالسيرة النبوية الصحيحة. اين کتاب توسط دکتر عبدالقادر بن منصور منصور ابي دجانه، يعني همين ابودجانه ما نوشته شده و سال 1417/1997 منتشر شده است. نخستين صفحه اين کتاب نامه‌اي است از دکتر احمد محمد العليمي استاد دانشگاه امارات که گفته است مطالبي از کتاب مرويات بدر او که با راهنمايي دکتر سيد محمد حکيم به انجام رسيده و دکتر محمد اديب الصالح و دکتر اکرم ضياء استاد ممتحن بوده‌اند، توسط اکرم ضياء گرفته شده و اشاره به منبع نشده است. در ادامه براي اثبات اين امر، ابودجانه به مقايسه مطالب مطرح شده در کتاب اکرم ضياء با آنچه در مرويات بدر بوده پرداخته و نشان داده است که چه‌اندازه مطالب اين پايان نامه کارشناسي ارشد در کتاب العمري درج شده است.
کتاب ديگري که در اين زمينه چاپ شده با اين عنوان است: استدراکات و ملاحظات حول کثير مما وقع فيه الدکتور اکرم العمري من الاخطاء الفاحشة القبيحة في کتابه المزعوم بالسيرة النبوية الصحيحة از عبدالقادر بن حبيب الله السندي که در سال 1416 منتشر شده است.
يک جزوه ديگر هم با اين عنوان از خود ابودجانه بود: تنبيه هام فضائح علميه حول الدکتور اکرم العمري علي رسائل طلابه العلمية في الجامعة الاسلامية في کتابيه : السيرة النبوية الصحيحة – عصر الخلافةالراشدة. در ابتداي آن در باره اين گفته اکرم ضياء که گفته است من رسائل ماجيستر و دکتري زيادي را نظارت کرده ام گفته شده است که اصل طرح مرويات غزوات، از دکتر محمد امين المصري بوده که پيش از اکرم ضياء، رئيس بخش کارشناسي ارشد دانشگاه اسلامي مدينه بوده و پس از امدن اکرم ضياء، وي آن طرح را از خود دانسته است. وي ادعا کرده است که او دانشجويان خود را به سمت تحقيق در باره دوره خلفا سوق داده و از تحقيقات آنان براي کتاب الخلافة الراشدة خود استفاده کرده است. البته خود دکتر العمري در مقدمه کتاب ياد شده اشاره کرده است که مهم ترين منابع جديدي که براي اين کتاب استفاده کرده، همين پايان نامه‌هاي دانشجويان بوده است.
يک سلسله مقاله هم در روزنامه الرياض با عنوان کيف يضحک علينا هؤلاء در نقد تحقيقات تاريخي جديد توسط حسن بن فرحان المالکي چاپ شده که نخستين بخش آن روز سه شنبه هيجدهم محرم 1417 بوده و آخرين بخش آن هفدهم صفر همان سال منتشر شده است. اين مقالات هم نقد مطالب مربوط به الخلافة الراشدة و برخي از پايان نامه‌هاي دانشگاهي است که رنگ ناصبي دارد. از جمله رسالۀ خلافة علي بن ابي طالب از عبدالحميد بن علي ناصر فقيهي با اشراف اکرم ضياء العمري و نيز کتاب عبدالله بن سبا و اثره في احداث الفتنة في صدر الاسلام از سليمان بن حمد العوده با اشراف محمد فتحي عثمان. کپي کامل اين مقالات را هم آقاي ابودجانه به من داد. اين سليمان بن حمد العوده از آن فتنه نويسان است که همه اش در باره مواقف سلف در باره فتنه و از اين جور چيزها که عجالتا بيماري عمومي و فراگير در اين محيط در نگارش آثار به اصطلاح سلفي است، مي‌نويسد.
بگذريم. ساعت پنج و نيم بعد از ظهر شنبه بود که سوار اتوبوسها شده و به سمت شجره حرکت کرديم. افراد کاروان ما در چهار اتوبوس سوار شدند. برخي هم با ماشين سواري آمدند. ساعت شش و ربع بود که به مسجد شجره رسيديم. کاروان‌هاي ايراني تقريبا همگي ميان ساعت شش تا هشت شب در شجره هستند و پس از اقامه نماز مغرب و عشاء از آنجا حرکت مي‌کنند. غالب کاروان‌ها پيش از مغرب، زايران را محرم مي‌کنند و برخي هم پس از نماز مغرب و عشاء محرم مي‌شوند. در آنجا نماز مغرب به امامت امام مسجد شجره خوانده مي‌شود که خيلي هم نامربوط و بد صدا و نامنظم است. اما اين که نماز نامنظم خوانده مي‌شود به دليل وضعيت خاصي است که بر حال و هواي آنجا حاکم است. مثلا اين که مأمومينش ايراني هستند و اصلا با اين امام هماهنگ نيستند. مُکبّري هم وجود ندارد و کسي هم آمين نمي‌گويد. نماز عشاء هم به امامت نماينده بعثه در حياط مسجد خوانده مي‌شود که آن هم به دليل انتقال جمعيت از شبستان مسجد به حياط خيلي دچار آشفتگي است. خلاصه وضعيت خوبي نيست. براي محرم شدن هم همه در مسجد محرم مي‌شوند اما برخي به خاطر برخي از احتياطها، دنبال محل اصلي مسجد مي‌گردند. گاهي هم راه افتاده در مسجد اين طرف و آن طرف مي‌روند و تلبيه مي‌گويند. وقتي دسته جمعي مي‌گويند ديدني و مثل دسته‌هاي سينه زني است.
ساعت هشت از شجره به سمت مکه حرکت کرديم. بلافاصله شام و نوشيدني دادند تا اگر کسي قصد استراحت دارد، آزاد باشد. بنده ساعت 9 بود که خوابيدم و فکر مي‌کنم درب هتل در حالي که ساعت از يک گذشته بود، بيدار شدم. راننده در همان ابتدا درخواست پنجاه ريال پول کرد تا سريع تر بيايد و گفت که اگر ندهند وسط راه مي‌خوابد. همين کار را کرد. به جز استراحت ميان راه، نيم ساعتي هم جايي ايستاد و خوابيد. بعدا فهميديم از ماشين ديگر صد ريال گرفته بود و حتي براي استراحت معمول هم نايستاده و سريع آمده بود. پيداست که اين هم دکاني شده است.

يادي از رساله‌اي در تکفير روافض
در پايان سفر مدينه اين را هم بيفزايم که يک کتابچه کوچک با عنوان «خمس رسائل في الفرق و المذاهب» متعلق به شيخ الاسلام ابن کمال پاشا (شمس‌الدين احمد بن سليمان بن کمال پاشا) (873-940) از کتابفروشي ابودجانه که همان مکتبة العلوم و الحکم باشد، گرفتم. اين کتابچه به کوشش سيد باغجوان استاد دانشگاه سلجوق ترکيه و توسط دارالسلام که اصلش در قاهره است، چاپ شده است. احمد باشا از زمان سلطان سليم قاضي عسکر بود و از سال 932 تا زمان مرگش در سال 940 شيخ الاسلام دولت عثماني به شمار مي‌آمد. پس از وي شاگردش ابوالسعود شيخ الاسلام شد که از وي هم فتاوايي در تکفير شيعه و لزوم جهاد با آنان در دست است. چنان که در مقدمه اين کتاب آمده است، وي رسائلي براي شاه سليمان مي‌نوشت تا آنها را به ايران نزد شاه طهماسب بفرستد. وي شاه سليمان عثماني را تحريک به جنگ با دولت صفوي مي‌کرد (مقدمه، ص 39). وي ملا قابض نامي را هم که عيسي را افضل از محمد(ص) مي‌دانست، محکوم به اعدام کرد و در همان مجلس که با وي مذاکره مي‌نمود، دستور اعدامش را صادر کرد که اجرا شد (مقدمه، ص 40). وي اين باور او را مصداق «زندقه» دانست و حکم اعدام را هم بر همين اساس صادر کرد. مصحح از وي بيش از 250 عنوان کتاب و رساله ياد کرده است.
به هر روي، در ميان رسائل اين کتاب که متلعق به اوائل دوره تشکيل دولت عثماني است، رساله‌اي از اين شيخ الاسلام در تکفير شيعه ديده مي‌شود. عنوان رساله «رسالة في تکفير الروافض (قزلباش)» است. به نظرم متن کوتاه است و بهتر است براي تجربه منازعات شيعه و سني و تلاشي که دولت صفوي براي ايجاد بسيج مذهبي عليه دولت صفويه به راه‌انداخته بود، متن آن را نقل کنم به خصوص که در اين رساله که حکم فتوا را دارد، مطالب شگفتي در باره مذهب شيعه آمده و فتواي جواز اسير گرفتن زنان و کودکان شيعه هم صادر شده است:
قد تواترت الاخبار و الآثار في بلاد المؤمنين أن طائفة من الشيعة قد غلبوا علي بلاد کثيرة من بلاد السُنّيين حتي أظهروا مذاهبهم الباطلة، فأظهروا سبّ الامام ابي بکر و الامام عمر و الامام عثمان رضوان الله تعالي عليهم. فانهم کانوا ينکرون خلافة هؤلاء الخلفاء الراشدين و الائمة المهديين. و کان يستحقرون الشريعة و أهلها و يسبّون المجتهدين زعما منهم ان سلوک مذاهب هؤلاء المجتهدين لايخلو عن مشقة بخلاف سلوک طريق رأسهم و رئيسهم الذي سموه بشاه اسماعيل، فانهم يزعمون ان سلوک طريقه في غاية السهولة و نهاية المنفعة، و يزعمون أن ما أحله شاه فهو حلال و ما حرمه فهو حرام، و قد احلّ شاه الخمر فيکون الخمر حلالا.
و بالجملة أن أنواع کفرهم منقولة الينا بالتواتر مما لا يعدّ و لا يحصي. فنحن لا نشکّ في کفرهم و ارتدادهم. و انّ دارهم دار حرب و ان نکاح ذکورهم و اناثهم باطل بالاتفاق، فکل واحد من أولادهم يصير ولد زنا لامحالة و ما ذبحه واحد منهم يصير ميتة، و ان من لبس قلنسوتهم الحمراء المخصوصة بهم من غير ضرورة کان خوف الکفر عليه غالبا، فان في ذلک من أمارات الکفر و الالحاد ظاهرا.
ثم ان أحکامهم کانت من أحکام المرتدين حتي انهم لو غلبوا علي مدائنهم صارت هي دار الحرب فيحل للمسلمين أموالهم و نساءهم و أولادهم.
و أما رجالهم فواجب قتلهم الا اذا أسلموا، فحينئذ يکونون احرارا کسائر أحرار المسلمين بخلاف من أظهر کونه زنديقا فانه يجب قتله البتة.
و لو ترک واحد من الناس دارالاسلام و اختار دينهم الباطل فلحق بدارهم، فللقاضي أن يحکم بموته و يقسم ماله بين الورثة و ينکح زوجته لزوج آخر. و يجب أن يعلم أيضا ان الجهاد عليهم کان فرض عين علي جميع أهل الاسلام الذين کانوا قادرين علي قتالهم.
بعد از اين، به مقدار دو صفحه از متون کهن فقه
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام

رسول جعفریان

نویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم

رسول جعفريان

گزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط

يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل

رسول جعفريان

یش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک